اگر برای عملکرد دولت بوش در طول هشت سال گذشته یک مبنای فکری و تئوریک قائل شویم، باید از یک جریان فکری وسیاسی تحت عنوان نو محافظه کاری آمریکایی سخن به میان آوریم و اگر قرار باشد اندیشهی نو محافظه کاری را مورد بحث و بررسی دقیقی قرار دهیم باید سال ها به عقب بازگردیم و ازیک انجمن علوم سیاسی که در دهه های میانی قرن بیستم در شیکاگو تشکیل شد سخن به میان آوریم و اگر بخواهیم بر تاثیراتی که این انجمن علوم سیاسی بر فضای سیاسی آمریکا از خود بر جای گذاشت، توجه کنیم، باید بر روی افکار و اندیشه های یک فیلسوف سیاسی که گفته می شود موسس فکری و ایدئولوگ اصلی مشرب نومحافظه کاری آمریکایی به شمار می رود، متمرکز شویم.
اصولا در اکثر قریب به اتفاق آثار آکادمیک و تحلیلی مهم و مطرحی که دربارهی جرج بوش و نو محافظه کاران آمریکایی نگاشته شده است، بنگریم محال است که از افکار، اندیشه ها و شخصیت تاثیر گذار لئو اشتراوس سخنی به میان نیامده باشد. چرا که به اعتقاد بسیاری از آمریکا شناسان و صاحب نظران مسائل این کشور شناخت افکار و آثار اشتراوس کلید فهم اندیشهی نو محافظه کاری است و بدون کاوش و کنکاش در آثار اشتراوس نمی توان به درک درستی از این مشرب فکری و سیاسی و دوران هشت ساله جرج بوش نائل شد.
لئو اشتراوس پدراندیشهی نو محافظه کاری است. او در اصل یک آلمانی تبار است که درسال های دههی 1930 میلادی که یهودی ستیزی به اوج خود رسیده بود به آمریکا مهاجرت کرد و در نیویورک ساکن شد و پس از مدتی به شیکاگو رفت و در آن جا سالیان سال تدریس کرد و گفته می شود که اندیشهی نو محافظه کاری در این سال ها از آثار او متولد شده است. مهمترین آثار اشتراوس تا سال 1968 ( سال در گذشت وی ) عبارت اند از : فلسفهی سیاسی هابز ( 1936 )، دربارهی جباریت ( 1948 )، پیگرد و آزار و هنر نویسندگی ( 1952)، فلسفهی سیاسی چیست؟ ( 1959 )، تاریخ فلسفهی سیاسی ( 1963 ) و ... که برخی از آنان به زبان فارسی نیز ترجمه شده است.
اشتراوس در آثار خود همواره به عنوان یک منتقد مدرنیته و عقل مدرن، نسبی گرایی، پوزیتیویسم و ... ظاهر شده است. در آثار او نوعی مطلق گرایی به چشم می خورد که با خواندن آثار او مخصوصا کتاب درباره ی جباریت (1948) به خوبی می توان به آن پی برد.
اشتراوس معتقد بود اعتقاد داشتن به نسبی گرایی ( که اساس و بنیان دانش و اندیشهی مدرن به شمار می رود) باعث شده است انسان گرفتار نیهیلیسم ( پوچی گرایی ) شود و او این را به عنوان یک فاجعه عنوان می کند، فاجعه ای که باعث و بانی اصلی آن اندیشمندان و فیلسوفان سیاسی و اجتماعی نسبی گرا و پوزیتیویست می باشند.
احترام به ارزش های سنتی و مذهبی، دشمن تراشی، ناسیونالیسم، نظامی گرایی و... از دیگر شاخصه های افکار و اندیشهی اشتراوس به شمار می روند. در اندیشهی اشتراوس جهان در کشاکش دو نیروی متضاد قرار گرفته است که عبارت انداز نیروهای خیر و نیروهای شر. با اندکی مسامحه می توان برداشت اشتراوس را از نیروهای خیر به کشورهای دموکراتیک و نیروهای شر را به کشورهای غیر دموکراتیک تعبیر کرد.
اشتراوس دموکراسی و ارزش های دموکراتیک را خیر می دانست لکن در تحلیل نظام های سیاسی موجود در غرب بر این اعتقاد بود که دموکراسی های غربی اندیشه های ضعیفی هستند که کارایی ندارند و معتقد بود یک دموکراسی قدرتمند و پایدار زمانی به وجود می آید، که دموکراسی در نظام جهانی به اعتبار بالایی دست یابد و به عبارتی دقیق تر برای ترویج دموکراسی و تثبیت پایداری آن در جهان باید از هرنوع وسیله و ابزاری ( حتی نیروی نظامی ) نباید دریغ کرد. این دیدگاه اشتراوس بعد ماکیاولیستی افکار او را به خوبی نمایان می سازد و یاد آور این جملهی معروف نیکولو ماکیاولی سیاستمدار ایتالیایی عصر رنسانس است که معتقد بود : « هدف وسیله را توجیه می کند».
البته این نکته را نیز نباید غافل شد این که دموکراسی که اشتراوس منادی آن است با آن چه که خوانندهی محترم ممکن است در ذهن داشته باشد کاملا متفاوت است. دموکراسی اشتراوسی چند ویژه گی اساسی دارد نخست این که برقراری دموکراسی باید گام به گام باشد و به شکل تدریجی در جامعه مستقر شود و دوم اینکه دموکراسی باید در درون یک قدرت نظامی تکامل پیدا کند!!! اشتراوس بر این باور بود که دموکراسی ها سرکوبگر نیستند و ایجاد فضای باز دموکراتیک باعث می شود که نیروهای ضد دموکراتیک بتوانند درآن جامعه فعال شوند و همین امر باعث می شود که دموکراسی همواره در یک موقعیت شکننده قرار بگیرد، لذا در این جا حضور یک نیروی نظامی برای سرکوب دشمنان دموکراسی کاملا ضروری به نظر می رسد. از این رو اشتراوس معتقد است که نظام های دموکراسی باید قدرتمند ترین ارتش های جهان را در اختیار داشته باشند.
اشتراوس معتقد بود که صلح جهانی فقط از یک طریق امکان دارد و آن هم در سایهی ظهور یک ابرقدرت برتر و مسلم در سطح جهان محقق می شود. نکته ای که در علوم سیاسی از آن به اصطلاح هژمونی یاد می شود. این نحوه ی نگرش به صلح در حقیقت با بسیاری از نگاه های صلح محور در نظام بین المللی در تضاد قرار دارد.
به عبارتی دیگر اشتراوس معتقد است که صلح نه از طریق موازنهی میان قدرت ها بلکه ازطریق برتری امکان وقوعی می یابد و دیدگاه های کانتی در مورد صلح را که مبتنی بر حقوق بین الملل و ایجاد نهادهای بین المللی است را کاملا بی اعتبار می داند. « الیوت آبرامز یکی از چهره های سرشناس نو محفافظه کار و رئیس بخش خاورمیانه در شورای عالی امنیت ملی آمریکا در راستای تایید دیدگاه فوق معتقد است: صلح نه از راه گفتگو یا به کارگیری ابزارها و نهاد های بین المللی، که از راه دگرگونی رژیم ها انجام می شود. رژیم هایی هستند که سرشتشان در تعارض با صلح و نظم است و از این رو باید از صحنه کنار زده شوند » (1)
دیدگاه ها و نظریات اشتراوس بعد از درگذشت او از سوی شاگردان او ادامه داده شدند و اکثر نو محافظه کاران کنونی از شاگردان اشتراوس به شمار می روند. شاگردان اشتراوس چند سال بعد از درگذشت او انجمنی را تشکیل دادند که اصطلاحا حلقهی اشتراوسی ها نامیده می شد. اعضای این انجمن که در زمان روی کار آمدن جرج بوش دوم بعد از یازده سبتامبر 2001 به شکل گسترده ای وارد عرصهی سیاست و حکومت آمریکا شدند با سرلوحه قرار دادن افکار و آراء اشتراوس در صدد تغییر نظام جهانی برآمدند.
اشتراوس بر این باور بود که برای حفظ اتحاد و یگانگی کشور باید همواره یک دشمن را برای کشور تعریف و معرفی کرد و به واسطهی آن جامعه را در یک حالت متحد و یکپارچه نگه داشت. استراتژی ای که در دوران جنگ سرد برای آمریکا به خوبی عمل کرد لکن بعد از پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد شوروی و آغاز عصر جهان تک قطبی به رهبری آمریکا دیگر نمی توانست حالت عملیاتی به خود بگیرد.
چارلز کرات هامر( یکی از نومحافظه کاران مطرح) در اوایل دههی 1990 میلادی مقاله ای را تحت عنوان جهان تک قطبی نوشت که در آن اشاره شده بود که اوضاع جهان کنونی به شدت نسبت به دوران جنگ سرد دگرگون شده است و در شرایط کنونی دشمنان کنونی آمریکا را نباید در روسیه جستجو کرد، بلکه تعریف جدیدی از دشمنان آمریکا در عصر جدید ارائه داد و کشورهایی را به عنوان دشمن معرفی کرد که از نظر ارزش های سیاسی با آمریکا در تضاد به سر می برند. کرات هامر که در به روز کردن اندیشه های نومحافظه کاری در دههی نود نقش به سزایی دارد کشورهای ایران، سودان، عراق بعثی، کوبا و کرهی شمالی را به عنوان دشمنان آمریکا در دوران بعد از جنگ سرد معرفی می کند. این اندیشه بعدها در قالب طرح مبارزه با تروریسم قد علم کرد و با حمله به افغانستان و عراق نمود عملی تری به خود گرفت.
شاگردان اشتراوس در سایهی نظریات وی جهان را به دو محور خیر و محور شرارت تقسیم کردند و با لشکرکشی به افغانستان و عراق و تحت فشارقرار دادن کشورهایی مانند ایران، سوریه، کرهی شمالی، سودان و... آن ها را به عنوان دشمنان آمریکا در جهان معرفی کردند. احساس رسالت تاریخی برای ملت آمریکا، حمایت از یکجانبه گرایی، نادیده گرفتن سازمان ملل در حمله به عراق، مطرح کردن جنگ صلیبی، تاکید بر فرهنگ آمریکایی، صدور دموکراسی با موشک های کروز به کشورهای عراق و افغانستان، نقض حقوق بشر در گوانتانامو و ابوغریب و... همه و همه از نمودهای عینی افکار و آراء و دیدگاه های لئواشتراوس در سال های اخیر در سیاست خارجی و نظامی ایالات متحدهی آمریکا به شمار می روند.
-----------------------------------------------
1-به نقل از: اطلاعات سیاسی و اقتصادی شماره 250- 249 ص