دهکده روابط بین الملل
 
 
منوی اصلی
صفحه نخـــــست
چــــاپ صفــــحه
خـــانه كردن وب
ذخـــــیره صفحه
پـست الکترونیک
بایگـــانی مطالب
در باره ی ما
 

بادرود بر کاربرمحترم هدف از ارائه مطالب این وبلاگ فقط درجهت شناختن بهتر فضای روابط بین الملل ومفاهیم مربوطه به آن است وبه هیچ عنوان به حزب یا گروهی هیچ تعلقی ندارد ونخواهد داشت. با سپاس -نیکنام
موضاعات
سخنی با شما خاورمیانه خلیج فارس مقالات سیاسی یک هفته باخبر سازمانهای بین المللی برگه هایی از تاریخ شخصیتهای بین المللی اندیشه سیاسی امنیت در روابط بین الملل کتابخانه پیمانهای بین المللی انرژی
پیوند وبلاگ
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان POWER PLAY و آدرس powerplay.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






 

فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی


آرشیو ماهیانه
بهمن 1391
دی 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
نویسندگان
نویسندگان
پیوند وبلاگ
مرکز آموزش و پژوهش های بین المللی وزارت امور خارجه
یو . اس . کلوزآپ
مرکز مطالعاتی رند
وبلاگ دکتر پیروز مجتهدزاده
مرکز مطالعاتی و نظرسنجی پیو
موسسه مطالعاتی اسپن
موسسه بروکینگز
چشم انداز توسعه وامنیت
Barry Buzan
JOHN .MEARSHEIMER
Francis Fukuyama
FOREIGN AFFAIRS
Joseph Nye
بررسی استراتژیک
موسسه ابرار معاصر
انجمن ژئوپلیتیک ایران
پورتال جامع سیاسی
وبلاگ تخصصی سیاسی
پزوهشگاه مطالعات راهبردی
دانشکده روابط بین الملل
henry kissinger
وبلاگ دکتر مجید تفرشی
وبلاگ دکتر مجید استوار
سازمان ملل متحد
سازمان کشورهای صادر کننده نفت(اوپک)
دانشگاه آزاد اسلامی واحد رشت
وزارت امور خارجه
مركز مطالعات عالي بين الملل
باشگاه انديشه
مركز پژوهش هاي علمي ومطالعات استراتژيك خاورميانه
کتابخانه دید
موسسه مطالعات ايران واوراسيا
پايگاه تخصصي سياست بين الملل
كتابخانه الكترونيكي وزارت امور خارجه
مرجع تخصصي علوم سياسي و روابط بين الملل
پرتال جامع علوم انساني
دفتر مطالعات سياسي وزارت امور خارجه
مرکز مطالعات استراتژیک
ایران دیپلماتیک
دیپلماسی ایرانی
حمل ماینر از چین به ایران
حمل از چین
پاسور طلا
الوقلیون

:: تمام پیوندها ::
 
طراح قالب و کد های جاوا...

كاربران آنلاين: نفر
تعداد بازديدها:
RSS

طراح قالب و کد های جاوا...

Www.LoxBlog.Com

کد های وجاوا :

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 23
بازدید هفته : 118
بازدید ماه : 117
بازدید کل : 242387
تعداد مطالب : 479
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


تماشا

موسسه کارنگی: انعکاس نشست وین با آژانس در مذاکرات بغداد

 

موسسه کارنگی: انعکاس نشست وین با آژانس در مذاکرات بغداد



موسسه کارنگی

نشست آژانس در حالی برگزار می شود که یک هفته بعد نشست ایران و گروه ۱+۵ در بغداد برنامه ریزی شده است. نمی توان گفت که آژانس بر دیپلماسی این گروه تاثیری ندارد. از سوی دیگر آمانو نتیجه این نشست را در غالب گزارشی به شورای حکام ارائه می دهد و احتمالا این گزارش پیش از برگزاری نشست بغداد آماده خواهد شد.  پیش از اینکه قدرت های جهانی دور دوم مذاکرات هسته ای خود با ایران را در بغداد برگزار کنند، آژانس بین المللی انرژی اتمی دو شنبه و سه شنبه این هفته با نمایندگان ایران پای میز مذاکره می نشیند. موسسه کارنگی در این زمینه گفت و گویی با مارک هیبس، تحلیلگر باتجربه و عضو این موسسه انجام داده است که متن خلاصه شده آن را در زیر می خوانید.

در نشست ایران و آژانس چه مسائلی مطرح است؟

آژانس بین المللی انرژی اتمی دوشنبه و سه شنبه با نشستی را با نمایندگان ایران برگزار می کند تا در خصوص نگرانی های مطرح در مورد ماهیت نظامی برنامه های هسته ای گفت و گو کند. در گزارش نوامبر گذشته آژانس به برخی نگرانی ها در مورد رویکرد نظامی برنامه های هسته ای جمهوری اسلامی اشاره شده بود. نشست هفته جاری نیز به دنبال دو نشست دیگر در بهمن ماه برگزار می شود و علی اصغر سلطانیه، نماینده ایران در آژانس ریاست هیات ایرانی شرکت کننده در این نشست را بر عهده خواهد داشت. هرمن نکائرتس و رافائل گروسی نیز طرف های ارشد مذاکره کننده با ایران در جریان این نشست هستند. البته چندان در مورد انتظارات آژانس از ایران در این نشست صحبت نمی شود زیرا ایران در نشست های قبل با درخواست بازرسی از سایت نظامی پارچین مخالفت کرده بود.ادامه….

 

چرا پارچین برای آژانس اولویت دارد؟

 

تهران می گوید که آژانس مکانی را که برای بازرسی از پارچین در نظر گرفته اعلام نمی کند و آژانس هم می گوید نمی تواند این اطلاعات را در اختیار ایران بگذارد. این در حالی است که در گزارش نوامبر از پارچین به عنوان سایتی نام برده شده است که فعالیت های تسلیحاتی در آن انجام شده است. از سوی دیگر بازرسان آژانس در سال ۲۰۰۵ از این سایت بازدید کردند و نتوانستند شواهدی دال بر انجام فعالیت های تسلیحاتی در این سایت به دست آورند. اما این بار آژانس به ایران اعلام کرده که می خواهد از یکی از ساختمان های این سایت بازدید کند. درخواستی که در نشست بهمن ماه نیز مطرح شده بود اما تهران با آن مخالفت کرد و به جای پارچین سایتی در مریوان را برای بازرسی پیشنهاد داد. آژانس با این پیشنهاد مخالفت کرد و در نهایت یوکیا آمانو، مدیر کل آژانس، مذاکرات را شکست خورده توصیف کرد.

 

باید گفت که در فهرست سایت های مورد نظر آژانس برای بازرسی، پارچین از اهمیت کمتری برخوردار است اما اینکه تهران با بازرسی از این سایت مخالفت می کند، حساسیت آژانس را بر انگیخته کرده است.

 

ایران از آژانس چه می خواهد؟

 

ایران به دنبال توافقی رسمی است که حق آژانس بین المللی انرژی اتمی برای طرح پرسش ها را محدود کند. از سوی دیگر توافق نسبی ایران و آژانس بر سر طرح عملیاتی به منظور حل مسائل موجود نیز با اعمال تحریم های شورای امنیت از بین رفت.

 

دستاورد های احتمالی نشست هفته جاری چه خواهد بود؟

 

خوش بینانه ترین نتیجه می تواند این باشد که ایران با ارائه مجوز بازرسی از پارچین و دستیابی به چارچوبی برای همکاری با آژانس در جهت رفع نگرانی ها، از مشوقی مانند تعدیل تحریم ها بهره مند شود. البته نتیجه دیگری نیز محتمل است. اینکه ایران با بازرسی از پارچین مخالفت کند در نهایت آمانو گزارشی منفی در خصوص رفتار ایران به شورای حکام ارائه کند.

 

رابطه نشست ایران و آژانس با یک تصویر دیپلماتیک بزرگتر چیست؟

 

نشست آژانس در حالی برگزار می شود که یک هفته بعد نشست ایران و گروه ۱+۵ در بغداد برنامه ریزی شده است. نمی توان گفت که آژانس بر دیپلماسی این گروه تاثیری ندارد. از سوی دیگر آمانو نتیجه این نشست را در غالب گزارشی به شورای حکام ارائه می دهد و احتمالا این گزارش پیش از برگزاری نشست بغداد آماده خواهد شد. در صورتی که نتیجه گیری آمانو از نشست آژانس با ایران آنگونه باشد که در بهمن سال گذشته اعلام شد، در این صورت نشست بغداد نیز می تواند گامی رو به عقب بردارد. در واقع نحوه عملکرد ایران و آژانس در نشست وین کاملا بر نشست بغداد تاثیر گذار است.

 

آیا اعضای آژانس و کارمندان آمانو از رویکرد وی در قبال ایران حمایت می کنند؟

 

اغلب اعضای آژانس تا کنون از موضع آمانو در قبال ایران حمایت کرده اند. پس از انتشار گزارش ماه نوامبر آمانو در مورد ایران نیز شورای حکام بیانیه ای علیه ایران صادر کرد که از ۳۵ عضو تنها دو عضو با آن مخالفت کردند. آمانو بر خلاف محمد البرادعی، همتای اسبق خود در مورد ایران با جدیت و شفافیت بیشتری عمل می کند. اما در برخی موارد مانند بازرسی از پارچین در بین مقامات آژانس اختلاف نظر وجود دارد. برای مثال برخی معتقدند پافشاری آژانس بر بازرسی از پارچین بی مورد است.

 

نقش آژانس بین المللی انرژی اتمی در ساختار مذاکره ای برای بحران هسته ای ایران چیست؟

 

گروه ۱+۵ شامل آمریکا، انگلیس، فرانسه، چین، روسیه و آلمان به همراه آژانس از سال ۲۰۰۶، همواره خواستار همکاری ایران هستند. در صورتی که ایران به پروتکل الحاقی عمل کند، آنگاه نقش آژانس مهم تر می شود چرا که می تواند دسترسی گسترده تری به اطلاعات و فعالیت های هسته ای ایران داشته باشد. اما در حال حاضر انتظار های غرب از آژانس در پرونده هسته ای ایران اندکی بیشتر از آن چیزی است که آژانس واقعا می تواند آن را انجام دهد.

 

مساله تعلیق غنی سازی اورانیوم در ایران تا چه اندازه حائز اهمیت است؟

 

این مساله بسیار مهم است. ایران باید برنامه غنی سازی را به حال تعلیق درآورد اما پرسش مطرح در این زمینه این است که زمان تعلیق چقدر خواهد بود. در این مورد طرح هایی مانند طرح گام به گام نیز مطرح است که ایران اقداماتی در جهت تعدیل نگرانی ها در خصوص برنامه های هسته ای اش به عمل می آورد و در مقابل از مشوق لغو تدریجی تحریم ها بهره مند می شود. این طرح از سوی روسیه مطرح شده و به موجب آن غنی سازی در ایران برای چند ماه تعلیق می شود. اما برخی کارشناسان غربی می گویند این زمان بسیار کوتاه است و ایران باید تا زمانی غنی سازی را در حالت تعلیق نگاهدارد که آژانس بین المللی انرژی اتمی بتواند ماهیت صلح جویانه برنامه های هسته ای اش را تایید کند.

موسسه کارنگی/مارک هیبس/

دیپلماسی ایرانی/


10 سئوال مهم در مورد سياست خارجي آينده پوتين

10 سئوال مهم در مورد سياست خارجي آينده پوتين
 
ايراس: اندیشکده انگلیسی «چتم هاوس» در گزارشی به قلم «بوبو لو»، ضمن پاسخگویی به ده سوال عمده در خصوص سیاست خارجی روسیه، به چشم‌اندازها و برنامه‌های احتمالی آینده مسکو و بررسی احتمالات عمده در خصوص چگونگی جهت‌گیری روابط روسیه و آمریکا می‌پردازد.

1-  روسیه چه می‌خواهد؟
 حکومت پوتین، سه هدف عمده را در سیاست خارجی روسیه دنبال می‌کند:
1. کسب اعتبار خارجی برای حکومت، یا دست‌کم شکیبایی در برابر مسیر «خاص» ی که روسیه برای توسعه و پیشرفت درپیش گرفته است.
2. تبدیل شدن روسیه به یکی از سه قدرت برتر بین‌المللی، در یک نظم نوین چندقطبی، دوشادوش آمریکا و چین.
3. تثبیت جایگاه روسیه به مثابه یک نقش‌آفرین غیرقابل انکار در امور منطقه و جهان.

2- نظام جهان و جایگاه بین‌المللی روسیه از دید پوتین چگونه است؟
 حکومت پوتین به فضای بین‌المللی، به تعبیر هابزی آن -یعنی محیطی خشن که در آن قوی‌تر همیشه پیروز و ضعیف‌تر بازنده‌ای دایمی است- می‌نگرد. جهانی که قدرت‌های بزرگ بر آن حکمفرمایی می‌کنند، و در آن برخورداری از نفوذ ژئوپلتیک امری حیاتی است؛ مختصر اینکه در چنین دنیایی قدرت سخت حرف اول را می‌زند. مسکو بر این باور است که درخشش غرب در بلند مدت رو به افول است، و توازن قدرت بین‌المللی در حال حرکت به سمت خاور -و بیش از هر کجای دیگر، چین- است. مسکو معتقد است که چنین روندی به نفع روسیه است. مسکو می‌تواند خود را در بلند مدت در مقام یک قطب «مستقل» جهانی و هم‌تراز با قدرت‌های بزرگ دیگر، یعنی آمریکا و چین تصور کند؛ جایگاهی که روسیه آن را به طور عمده مدیون تمایل متقابل آمریکا و چین برای کاستن از میزان نفوذ یکدیگر و ایجاد توازن بین‌المللی قدرت در جهان است.

 

 
3- در حال حاضر مهم‌ترین چالش پیش روی سیاست خارجی روسیه چیست؟

 در دوره افول آمریکا، خیزش آسیا می‌تواند برای روسیه که از انعطاف‌پذیری لازم برای چنین موقعیتی برخوردار نیست، چالش بزرگی محسوب شود. مهم‌ترین اقدامی که روسیه می‌تواند در چنین شرایطی انجام دهد، بازسازی وجهه خود به مثابه یک نقش‌آفرین بین‌المللی است. بدین صورت که روسیه باید بتواند سهمی حقیقی از حکومت جهانی را در دست بگیرد؛ به میزان اثربخشی خود در قلمروی شوروی سابق سامانی دوباره دهد؛ تعاملاتی جدی را با آسیا پایه‌ریزی کند؛ روابط خود را با غرب بر اساس فضای پس از جنگ سرد توسعه دهد؛ و در نهایت با مدرنیزه کردن خود، امکان ایفای نقشی اساسی در نظام نوظهور بین‌المللی را برای مسکو فراهم کند.

4- چشم‌انداز روسیه نسبت به حکومت جهانی در قرن بیست و یکم چگونه است؟
 حکومت جهانی از منظر مسکو، در ابتدا به قدرت‌های بزرگ بین‌المللی تعلق دارد. با وجود اینکه در حال حاضر روسیه سخت مشتاق شرکت کردن در تعداد هر چه بیشتری از سازمان‌های بین‌المللی است، اما با این حال به حضور و قدرت گرفتن چنین بنیادهای چندجانبه‌ای در راس حاکمیت جهانی تمایل چندانی ندارد. مسکو به «انترناسیونالیسم قدرت برتر» که در مفهوم نظام چندقطبی نهفته، معتقد است. مسکو به ارجحیت و حاکمیت ملی اعتقاد دارد، از مفاهیمی چون «مسئولیت حمایت» گریزان، و نسبت به جنبش‌های دموکراسی‌خواه مردمی -مانند بهار عربی- نامهربان است.

5- آیا روسیه به مرحله «پست امپریالیسم» قدم گذاشته است؟
 مسکو کماکان در پی ارتقا و حفظ جایگاه غالب روسیه در میان کشورهای تازه استقلال یافته است؛ و چنین رویکردی را نه می‌توان امپریالیسم -به تعابیر سنتی آن- و نه حتی پست امپریالیسم نامید. در دنباله این تلاش‌های مسکو تنها می‌توان نشان از قدرت سلطه‌جویی یافت که به جای حاکمیت کامل سیاسی و نظامی، تنها به دنبال تشدید و گسترش دایره نفوذ اقتصادی و فرهنگی خود است. فعالیت روسیه در قلمروی شوروی سابق، بسیار گزینشی‌تر و غیرمجتمع است. با این حال مسکو ذهنیت موروثی خود را همچنان حفظ کرده است و از تعابیری چون «مناطق حائز اهمیتی سنتی برای آمریکا» استفاده می‌کند، و مفهوم برژنفی «حاکمیت محدود» هنوز در سیاست‌های این کشور کاربرد دارد. روسیه مخالف گسترش نفوذ آمریکا در اوراسیا است، و انگیزه پوتین در راستای پیشنهاد طرح «اتحادیه اوراسیا»، همان اندازه که به سیاست‌هایی پیش‌رو و فعال برمی‌گردد، از ملاحظات دفاعی نیز سرچشمه می‌گیرد.

6- آیا روسیه به شرق می‌نگرد؟
 روند گسست میان خطابه‌های «شرق‌دوستانه» مسکو، و تمایلات، منافع، و اولویت‌های «غرب‌گرایانه» اش کماکان ادامه دارد. روسیه بیش از آنکه به ایجاد روابط مستحکمی با آسیا علاقه‌مند باشد، به تقویت «همکاری راهبردی» خود با دو قدرت برتر آسیا -چین و هند- می‌اندیشد. در این مساله، چشم‌اندازهای مسکو، نه منطقه‌ای، که جهانی است. تصویر کلی روسیه به مثابه قدرتی در منطقه یوروپاسیفیک، همچنان در حد یک آرمان گنگ و مبهم باقی مانده است. روسیه با حضور چین و هند، آمریکای مداخله‌گر، ژاپن کماکان قدرتمند، و دیگر قدرت‌های منطقه‌ای، مسیر نفوذ به آسیا را برای خود ناهموار می‌بیند. سرانجام اینکه روسیه بیش از آنکه در حال حرکت به سمت شرق باشد، به دنبال بازنگری در روابط خود با آمریکا و اروپا است. مسکو کماکان نقشی محوری برای غرب متصور است، اما هوادار مغرب زمین نیست.

7- ماهیت رابطه چین و روسیه چیست؟
 همکاری‌های میان روسیه و چین بر محور رفاه و منافع ملی شکل می‌گیرد. مسکو و پکن دیدگاه‌های متفاوتی نسبت به جهان و جایگاه‌های بین‌المللی خود دارند، اما منافع غیرقابل انکاری را در همکاری نزدیک با یکدیگر مشاهده می‌کنند. با این وجود، قالب نامتقارن این همکاری‌ها، به تدریج بیش از پیش به چشم می‌آید. مسکو از این حقیقت آگاه است و بدین علت در حال سبک و سنگین کردن دیگر گزینه‌های پیش روی خود در قاره آسیا است. هرچند که عملی کردن برنامه‌های جایگزین برای روسیه کاری بس دشوار به نظر می‌رسد. رویای ائتلاف ضدغربی روسی-چینی، چیزی بیش از یک توهم نیست، و روسیه به درستی نگران پیامدهای راهبردی، امنیتی، و اقتصادی خیزش جهانی چین است.

8- آیا دوره ري‌ست میان روسیه و آمریکا به پایان رسیده است؟
 این دوره با موفقیت‌های مهمی -بر سر ایران، افغانستان، و پیمان استارت- همراه بود، اما بله، زمان آن به پایان رسیده است؛ و ما حالا در دوره پس از موضع‌گیری‌های جدید قرار داریم. متاسفانه در این دوره، در زمینه تعریف دستورکارهای دوطرفه‌ای برای همکاری‌های بیشتر، پیشرفت‌های اندکی شکل گرفت. توافقی بر سر مسائلی چون دفاع موشکی، خاورمیانه، یا پیمان‌های امنیتی آمریکا با جمهوری‌های تازه استقلال یافته شوروی سابق، صورت نگرفت. بسیار بعید است که مسکو تمایل داشته باشد بر میزان همکاری‌های خود در قبال مساله ایران افزوده و به نظر می‌رسد که در افغانستان نیز شرایط به مرور رو به وخامت بگذارد.
فضای همکاری‌های «متقابل» به شدت آسیب دیده است. شاهدی دال بر ایجاد تغییراتی مثبت در نحوه نگرش روسیه به سیاست‌های آمریکا، و کیفیت همکاری مسکو به چشم نمی‌خورد. اظهارات اخیر پوتین از بازگشت دیدگاه‌های سنتی ضدآمریکایی سابق به کرملین خبر می‌دهد. به نظر می‌رسد که در کوتاه و میان مدت، کیفیت روابط مسکو-واشنگتن رو به افول بگذارد؛ هرچند بعید است که این تنش‌ها به وخامت شرایط آگوست 2008 برسند.

9- روابط روسیه و اروپا از چه نوعی است؟
 روسیه به دنبال همکاری است، و نه همبستگی. مسکو بر این باور است که از توان دیکته کردن خواسته‌های خود به تعاملات فیمابین برخوردار بوده، و این ویژگی را روز به روز پررنگ‌تر احساس می‌کند. رویکرد روسیه به اروپا، روز به روز گزینشی‌تر شده و به سوی پیمان‌های دوجانبه حرکت می‌کند. از آنجا که هدف کشورهای عضو اتحادیه اروپا از برقراری رابطه با روسیه، تنها رفع مشکلات داخلی است و از سوی دیگر، مسکو نیز فقط به رویاهای اوراسیایی خود می‌اندیشد، نمی‌توان آینده روشنی را برای روابط روسیه و اتحادیه اروپا پیش‌بینی کرد؛ فاصله دو طرف در زمینه مسائلی چون سیاست‌های انرژی و ارزش‌های ملی، همچنان به قوت خود پابرجا خواهد ماند.

 

 
10- انتظاراتی روسیه از ظهور نظام نوین بین‌المللی چیست؟

 علی‌رغم تمام تحولات اخیر، جایگاه بین‌المللی روسیه کماکان غیرقابل توجه، و حوزه اثربخشی مسکو محدود است؛ چنین میدان اثری تنها برای مقاصد دفاعی و پیشگیرنده مناسب است. روسیه فاقد ظرفیت لازم برای تبدیل شدن به یک مرکز (یا «قطب») قدرت مستقل در یک دنیای چندقطبی است. این تصور که روسیه محور ژئوپلتیک میان شرق و غرب محسوب می‌شود، به کلی بی‌معنا است.
مسکو می‌تواند خود را در قالب یک نقش‌آفرین جهانی بازسازی کند، اما برای چنین کاری ابتدا باید بتواند چند واقعیت حیاتی را پذیرفته و در سیاست‌های خود اجرایی کند: روسیه نمی‌تواند سیاست خارجی خود را بر مبنای احساس موروثی «استحقاق راهبردی» بنا کند -چنین توهمی در دنیای امروز دیگر اعتبار ندارد؛ واکنش نشان دادن نسبت به حقایق قرن بیستم، با استفاده از دیپلماسی قرن نوزدهمی قدرت برتر، هیچ ثمری نخواهد داشت؛ مفهوم «قدرت سخت» روز به روز ارتباط خود را بیشتر از پیش با دنیای امروز از دست می‌دهد، و از هر نظر که بنگریم، ظرفیت‌های قدرت سخت در روسیه، حتی بیش از این مفهوم نیز رو به افول هستند.
هرچند که روسیه گوشه چشمی نیز به قدرت نرم دارد، اما در این زمینه تقریبا هیچ اقدام جدی و هدفمندی صورت نپذیرفته است؛ مدرنیزاسیون فراگیر برای روسیه امری حیاتی است. اگر روسیه نتواند به درستی در این مسیر گام بردارد، باید در بلند مدت در انتظار افول و به حاشیه رانده شدن خود باشد. اما در صورت موفقیت، مسکو ظرفیت این را دارد که در قامت یک نقش‌آفرین واقعی بین‌المللی و ذی‌نفوذ ظاهر شود.
 
مسکو علاقه‌ای به ارتقای سطح روابط خود با آمریکا ندارد
 دوره تجدید مواضع میان روسیه و آمریکا محصول زمان خود، و هدف عمده فعالیت‌های این دوره، زدودن خاطرات تلخ گذشته بود. طرفین مواضع خود را تجدید کردند، و حالا باید گام بعدی را برداشت -اما هیچ مشخص نیست که این گام نتایج مثبتی به همراه خواهد داشت یا منفی. به سختی می‌توان بلاواسطه دریافت که در ذهن سران این دو کشور چه می‌گذرد. هرگونه برخورد نظامی می‌تواند منجر به ایجاد یک اثر بازگشتی جدی در روابط میان آمریکا و روسیه شود. حجم تجارت میان روسیه و آمریکا، به سختی قابل مقایسه با میزان مبادلات با چین یا اتحادیه اروپا است.
زمانی که نام «مایکل مک‌فال» به عنوان سفیر پیشنهادی آمریکا در روسیه مطرح شد، او از حمایتی 99 درصدی در میان طبقه نخبگان روسی برخوردار بود. آنها این انتصاب را به مثابه علامتی از سوی اوباما دال بر تعهد وی نسبت به بهبود و گسترش ارتباطات فیمابین می‌دانستند. اما زمانی که مک‌فال وارد مسکو شد، همه چیز تغییر کرد. برخوردهای منفی صورت گرفته با وی، حاصل خصومت‌های شخصی نبود؛ که پیام مستقیمی بود از مسکو به واشنگتن.
 
قدرت سخت، تنها چیزی است که پوتین را به تحرک وامی‌دارد
 مسکو در خصوص مفهوم «قدرت نرم» دچار سوءتفاهم است؛ در آنجا قدرت نرم به «روابط عمومی قوی» تعبیر می‌شود. پوتین در مقاله‌ای که پیش از انتخابات، و با موضوع سیاست خارجی منتشر کرده بود، در مورد قدرت نرم با بدبینی و تعبیر به «براندازی به شیوه غربی» سخن گفته بود. قدرت سخت، تمام آن چیزی است که پوتین را به تحرک وامی‌دارد. پوتین با دیده تحقیر به اروپا می‌نگرد، اما به اهمیت بین‌المللی آمریکا معتقد است. با این حال مسکو به قانون «تفرقه انداز و حکومت کن» نمی‌اندیشد، بلکه تنها به این فکر می‌کند که نمی‌توان روی اتحادیه اروپا به مثابه یک نقش‌آفرین سیاسی حساب باز کرد؛ مسکو تنها به دنبال این است که قراردادهایی با آلمان، فرانسه، و لهستان به امضا برساند.
از منظر تجاری، اروپا برای روسیه بسیار قابل‌توجه است، اما این ادعا که اتحادیه اروپا یک نقش‌آفرین سیاسی بین‌المللی است، تنها می‌تواند مسکو را بخنداند. روسیه انشقاق را بیش از هر زمان دیگری در اتحادیه مشاهده می‌کند، و بحران منطقه یورو را به عنوان عامل این مساله برمی‌شمرد.

بی‌پروایی چین می‌تواند روسیه را به سمت غرب سوق دهد
 روسیه دغدغه‌ای در خصوص منابع تجدیدپذیر انرژی ندارد؛ حادثه فوکوشیما توانست شرایط تجارت را برای روسیه بهبود بخشد. گاز شیل بیش از آنکه بتواند بر روابط روسیه و اتحادیه اروپا تاثیر بگذارد، از اهمیت منحصر به فردی در روابط چین با این کشور برخوردار است. روسیه تجارب ارزشمندی را از مصارف نادرست سابق خود از انرژی کسب کرده است -و اکنون می‌داند که گاهی اوقات لازم است پیشاپیش در خصوص کاهش مصرف، نکاتی را به مشتریان اروپایی خود گوشزد کند. اما مشخص نیست که چرا مسکو چنین تجاربی را در حوزه‌های دیگری چون گاز شیل نیز به‌کار نمی‌بندد.

کرملین در چند ماه اخیر، تنش‌های هولناکی را تجربه کرد، اما در حال حاضر آرامش در روسیه حکمفرما است. با این حال ممکن است در دو سال آینده، مسکو بار دیگر با مشکلات اقتصادی درگیر شود. نقش سیاست خارجی در آگاهی عمومی بسیار اندک و حاشیه‌ای است. پوتین باید تا حدودی به وعده‌های پیش از انتخابات خود عمل کند، اما هیچ یک از این وعده‌ها، ارتباطی با سیاست خارجی ندارند.
از سوی دیگر گسترش دموکراسی از نخستین خواسته‌های گروه‌های مخالف نیز به شمار نمی‌آید؛ مردم بیش از هر چیز به یک حکومت خوب علاقه‌مندند؛ و در نهایت بعید به نظر می‌رسد که روسیه‌ای لیبرال، سیاست‌های خارجی دوستانه‌تری را در پیش گیرد. ایجاد ارتباط حتی با روسیه‌ای مدرن و دموکراتیک که تحت حاکمیت قدرتمند قانون اداره شود نیز کار بسیار صعب و دشواری به نظر می‌رسد؛ به ویژه در قلمروی شوروی سابق.
با این حال، از روسیه‌ای مدرن انتظار می‌رود که بسیار بیشتر از حالا بر روی پروژه‌های عملی مشخص سرمایه‌گذاری و تمرکز کند. هرچند نمی‌توان از تاثیر برخی از عوامل خارجی نیز چشم پوشید: اگر چین بیش از اندازه جسور و بی‌پروا شده، یا به دلیلی روابط میان چین و آمریکا رو به افول گذارد، روسیه ممکن است از آن به مثابه یک فرصت یا دریچه‌ای راهبردی برای از سرگیری روابط خود با غرب استفاده کند.
 
با کنار رفتن پوتین، روند بهبود روابط روسیه و غرب، سرعت خواهد گرفت
 روسیه می‌تواند با دید بازتری به حکومت جهانی نگاه کند، روابط خود را با غرب برمبنای دوره پس از جنگ سرد بنا کند، و اقدامات موثر و سودمند بسیاری در کشورهای تازه استقلال یافته انجام دهد. تمام این اقدامات با یا بدون حضور پوتین امکان‌پذیر است، اما کنار رفتن وی از عرصه قدرت می‌تواند به تسریع این روند کمک کند. پوتین نظر مساعدی نسبت به چین ندارد؛ او یک «اروپا-دوست» است.
خارج شدن وی از کرملین، نیروی محرک فراوانی به روند بهبود روابط با غرب تزریق می‌کند. در چنین حالتی هرچند که هنوز اختلافات سیاسی فراوانی میان روسیه و غرب وجود خواهد داشت، اما این اختلافات دیگر چندان پرتنش نخواهند بود. موضع مردم روسیه نسبت به غرب کاملا ناپایدار و بعضا متضاد است؛ آنها معتقدند که زندگی در غرب نیز چندان تفاوتی با روسیه ندارد. هرچند که انتقادات فراوانی به رویکردهای آمریکا و اروپا در برابر روسیه وارد است؛ اما با این حال بهتر است غرب مواضع و اصول کلی خود در برخورد با روسیه را حفظ کند.
 
مدرن شدن روسیه به بهبود روابط این کشور با آمریکا کمک خواهد کرد
 موثرترین روش ممکن برای تغییر سیاست‌های مسکو به شرایط پس از جنگ سرد، جدی گرفتن روند مدرنیزاسیون در روسیه است. تعقیب چنین روندی، مجموعه کاملا جدیدی از اولویت‌های عملی را پیش روی کرملین قرار می‌دهد. انواع مختلفی از مدرنیزاسیون را می‌توان نام برد؛ مدرنیزاسیون به شیوه «اسکولکووو» -با تمرکز بر پروژه‌های کوچک؛ مدنیزاسیون بخش‌ها؛ مدرنیزاسیون اقتصادی؛ یا مدرنیزاسیون کامل به معنای غربی آن. در صورتی که کرملین دریابد که کشور به راه‌اندازی کارآمدتر بخش انرژی نیاز دارد، می‌توان اجرای روند مدرنیزاسیون بخش‌ها را انتظار کشید، اما در بخش اقتصاد، تسلط کماکان با سرمایه است.
با این حال می‌توان امیدوار بود، در صورتی که مسکو دریابد که چین در حال رشد و آمریکا، با پشت سر گذاشتن رکود، در حال بازیابی سیستم اقتصادی خود است، و خطر حاشیه‌نشینی اقتصادی روسیه را تهدید می‌کند، مدرنیزاسیون در این بخش نیز با جدیت دنبال شود. در صورتی که حکومت مدرنیزاسیون را در دستور کار خود قرار دهد، تنها دلیل آن را می‌توان در تمایل کرملین به بازسازی روسیه‌ای مقتدر نسبت داد؛ آنها تصور می‌کنند که می‌توانند بر روند مدرنیته نظارت کامل داشته باشند.

اروپا دیگر اشتیاقی به ایجاد تغییرات اساسی در نظام سیاسی روسیه ندارد
 به نظر می‌رسد که کرملین هیچ برنامه‌ای برای مدرنیزاسیون در دست ندارد. دغدغه عمده دولت کنونی پوشش سومدیریت‌های گسترده در اقتصاد روسیه، وابستگی به بازارهای خارجی، و جایگاه رو به افول روسیه در جهان است. شاید بهتر باشد که بحث خود را با این سوال ادامه دهیم: غرب می‌خواهد روسیه چه کار کند؟ کشورهای مختلف غربی، تقاضاهای مختلفی از روسیه دارند، با این حال بیشتر آنها در پی آنند که روسیه رفتاری آرام و پایدار در پیش گیرد و موجب تشدید وخامت اوضاع نشود. اروپا دیگر آن اشتیاق قدیمی برای ایجاد تغییراتی جدی در مواضع روسیه را از دست داده است.

روسیه در مساله ایران، مواضع شدیدتری را در قبال غرب اتخاذ خواهد کرد
 و اما پرسش مهم‌تر این است که غرب از روسیه می‌خواهد چه کار نکند؟ غرب در تکاپو است که موضع روسیه در قبال لیبی و سوریه را درک کند، و در همان حال روسیه نیز نمی‌تواند بفهمد که چرا غرب موقعیت را اینقدر برای خود پیچیده می‌کند: چرا صدام را سرنگون کرد، چرا اجازه داد که مبارک در مصر سقوط کند، آن هم در حالی که می‌دانست امکان دارد یک اسلام‌گرا به جای او بر سرکار آید؟
روسیه می‌بیند که لیبرال‌ها انقلاب را آغاز می‌کنند و اسلام‌گرایان از آن بهره‌برداری می‌کنند؛ مساله‌ای که کاملا در تضاد با منافع غرب قرار دارد. بهار عربی روسیه را غافلگیر کرد، اما بیش از آن، این واکنش غرب به انقلاب‌های خاورمیانه بود که موجب شگفتی روسیه شد. اگر اسد از راس قدرت در سوریه کنار رود، به احتمال زیاد یک حکومت اسلام‌گرای سنی جای او را پر خواهد کرد؛ اتفاقی که می‌تواند زندگی مسیحیان و علویان را در سوریه دچار مشکل ساخته و ارتباط با این کشور را برای غرب، حتی بیش از پیش دشوار کند. در مورد ایران نیز روس‌ها غالبا از حکومت دفاع کرده و مواضع شدیدتری را از جانب پوتین در برابر غرب مشاهده خواهیم کرد. برخوردهایی که به راحتی می‌توانند با منازعات کلامی تشدید شده و رو به وخامت گذارند.

روسیه باید سیاست‌های انعطاف‌پذیرتری در قبال کشورهای تازه استقلال یافته اتخاذ کند
 در حوزه کشورهای تازه استقلال یافته نیز روسیه اخیرا دریافته است که روش‌های قدیمی، الزاما بهترین روش‌ها نیستند. این تنها آمریکا نیست که از زوال قدرت خود رنج می‌برد، بلکه این پدیده‌ای جهانی و فراگیر است که دیگر قدرت‌های بزرگ را نیز درگیر کرده است. حتی ضعیف‌ترین کشورها نیز حالا دیگر از آزادی عمل بسیار بیشتری نسبت به سابق برخوردارند، و این بدان معنا است که روسیه باید سیاست‌های خود را انعطاف‌پذیرتر از قبل تدوین کند. بسیاری از کشورهای تازه استقلال یافته، به لحاظ فرهنگی نزدیک، و به لحاظ اقتصادی وابسته به روسیه هستند، اما با این حال باز هم مسکو باید رویکردهای عملگرایانه‌تری را در برخورد با این کشورها در پیش گیرد، اتفاقی که نیاز به سیاست‌گذاری‌های دقیق و برنامه‌ریزی‌های منسجم دارد.

حضور آمریکا در آسیای مرکزی، خطر بزرگی است که روسیه را تهدید می‌کند
 از آنجا که پوتین در بدو امر یورش نظامی آمریکا به افغانستان را مورد تایید قرار داد، روسیه اینک با تنشی دوجانبه میان مسائل امنیتی و ژئوپلتیک مواجه است. آسیای مرکزی در وضعیت آشفته‌ای قرار دارد، اما خطر «بزرگ‌تر»، تهدید حضور قانونی و ژئوپلتیک آمریکا در این منطقه است. واکنش عقلانی به چنین موقعیتی تمایل به همکاری است، اما نمی‌توان گرایش‌های غریزی روسیه را نیز نادیده گرفت؛ همیشه نمی‌توان یک چشم‌انداز معقول غربی را به روند تصمیم‌گیری در کرملین تحمیل کرد. به سختی می‌توان در خصوص رویکرد روسیه نسبت به خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان در سال 2014 اظهار نظر قطعی کرد.

آنچه روسیه می‌خواهد، قدرت منهای مسئولیت است
 روسیه در قلمروی شوروی سابق، به دنبال ارضای آمال سیاسی خود است -مسکو می‌خواهد تسلط سیاسی بر این منطقه را در دست گیرد، اما ابزارهای کهنه سیاسی، دیگر به خوبی سابق کار نمی‌کنند. روسیه نیز دیگر با یک ذهن امپریالیستی سنتی نمی‌اندیشد: آنها به دنبال اشغال سرزمین‌های دیگر و قبول مسئولیت آنها نیستند- آنچه مسکو می‌خواهد، قدرت منهای مسئولیت است. جنگ با گرجستان در سال 2008 یک عملیات نظامی استثنایی به شمار می‌آمد. روسیه خود از مشاهده اینکه چطور به این سرعت به نتیجه رسید، شگفت‌زده شده بود؛ از نظر مسکو، این یک عملیات نسبتا تمیز بود.

روسیه تنها به دنبال جلوگیری از دست‌درازی قدرت‌ها به منطقه آسیای مرکزی است
 شکل‌گیری «اتحادیه گمرکی اوراسیا» بدان معنا نیست که روسیه در میان کشورهای تازه استقلال یافته تدارک اقدامات گسترده‌ای را دیده است؛ بلکه تنها بدین معنا است که مسکو نمی‌خواهد کشور دیگری به این مناطق دست‌درازی کند. چینی‌ها، دغدغه اصلی قرقیزستان به شمار می‌آیند. قرقیزستان بی‌ثبات و غیرقابل پیش‌بینی است، اما چین کماکان به این سرزمین علاقه‌مند است. همانقدر که پوتین از الکساندر لوکاشنکو بیزار است، پیش‌بینی جانشین او برای روسیه نیز غیرممکن است. درست از لحظه‌ای که لوکاشنکو کنار برود، روسیه باید بلاروس را از دست رفته به حساب آورد. وضعیت اوکراین برای شهروندان این کشور، اتحادیه اروپا، و روسیه به شدت ناامیدکننده است. یانکویچ تصور می‌کند که می‌تواند همان رویه نظربایف را در پیش گیرد، اما سخت در اشتباه است.
منبع: قارس



بازگشت قدرتمندانه روسيه به خاورميانه
بازگشت قدرتمندانه روسيه به خاورميانه

ايراس: اخيرا اخباري به گوش مي رسد مبني بر اين كه مسكو قراردادي را با سوريه به امضا رسانده كه به موجب آن سوريه ميزبان سامانه‌هاي دفاعي موشكي S-300 از روسيه خواهد بود. هم زمان روس‌ها با عقد قراردادي با الجزايري‌ها تصميم دارند ارتش آنها را بازسازي كنند. برخي كارشناسان اسرائيلي در روزهاي اخير به اين اعتقاد رسيده‌اند كه نقش روسيه در خاورميانه پررنگ شده و ديگر آن روسيه متزلزل و بي يال و كوپالي كه پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي در ابتداي دهه نود قرن گذشته ميلادي دچار شده بود، نيست.
 
اخيرا اخباري به گوش مي رسد مبني بر اين كه مسكو قراردادي را با سوريه به امضا رسانده كه به موجب آن سوريه ميزبان سامانه‌هاي دفاعي موشكي S-300 از روسيه خواهد بود. هم زمان روس‌ها با عقد قراردادي با الجزايري‌ها تصميم دارند ارتش آنها را بازسازي كنند. همچنين گفته مي‌شود كه روسيه قصد دارد براي نخستين بار در تاريخ ديپلماسي‌اش به زودي قرارداد امنيتي با تلاويو امضا كند. همه اينها نشان مي‌دهد كه روسيه با قدرت و به كمك سلاح‌هايش در حال بازگشت به جايگاه اصلي خود در منطقه است. به‌ويژه كه سايه جنگ بر منطقه نيز سال‌هاست سنگيني مي‌كند.
كارشناسان اسرائيلي كه در اين رابطه گزارشي را براي مركز پژوهش‌هاي امنيت ملي اسرائيل تهيه كرده‌اند همچنين بر اين باورند كه روسيه با الهام گرفتن از سياست‌هاي دوران جنگ سرد و استفاده از تجربه ديپلماسي‌اش در دوران اتحاد جماهير شوروي در حال بازگشت قدرتمندانه به خاورميانه است و براي رسيدن به اين هدف از توانايي‌هاي نظامي‌اش به ويژه در زمينه صادرات اسلحه نهايت استفاده را مي‌برد.

سلاح‌هاي روسي به سه دليل توانسته‌اند مشتريان خوبي در منطقه داشته باشند. اول از همه سياست خاصي است كه روسيه در بازاريابي سلاح‌هايش به كار گرفته، ديگري، به روز رساني سلاح‌هايش و استفاده از تكنولوژي‌هاي روز دنيا و سومي قيمت‌هاي بسيار ارزان در مقايسه با مشابه توليدات غربي است كه توانسته كشورهاي هم‌سو با روسيه و معاند با غرب را بيش از پيش به سمت خود بكشاند و طرفداران بسياري در عرصه بين‌المللي بيابد.
پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و تجزيه آن، صادارت سلاح روسي تحت تاثير افزايش توليد سلاح در بازار جهاني، نزديك به 40 درصد كاهش يافت و ايالات متحده امريكا توانست به سرعت نيمي از بازارهاي روسيه را تصاحب كند. اما در سال‌هاي 2001 تا 2008 بازار اسلحه امريكا نزيدك به 37 درصد كاهش يافت كه سلاح‌هاي روسي فورا جاي آن را گرفتند و روسيه توانست مجددا وارد بازار رقابت تسليحاتي شود. اين مدت زماني است كه قيمت نفت در بازارهاي جهاني افزايش يافت و باعث افزايش درامدهاي مالي روسيه با ميانگين حدودا 17 درصد در سال شد كه به واسطه آن مسكو توانست تحولي شگرف در سياست خارجي و نظامي خود بدهد.

در سال‌هاي اخير نيز پس از بهبود جايگاه خود در بازارهاي سلاح جهاني و توليد سلاح‌هاي نظامي با تكنولوؤي پيشرفته مسكو توانست بازارهاي تازه‌اي را در كشورهاي مختلف جهان بيابد. به گونه‌اي كه در حال حاضر 35 درصد بازار تسليحاتي چين، 24 درصد بازار هند و 11 درصد بازارهاي كره جنوبي، تايوان و الجزاير را به خود اختصاص داده است. روسيه در زمينه تسليحات هوايي نيز توانسته با بهبود كيفيت توليدات خود به رقابت با رقيبان غربي خود برخيزد و در اين زمينه در بازارهاي جهاني صاحب جايگاه شود.
 
روسيه اكنون توانسته ضمن بازگشت به بازار بزرگ تسليحات جهاني يكي از دو قطب بزرگ سلاح در جهان شود. هدف نهايي روسيه رقابت تسليحاتي گسترده با ايالات متحده امريكا و ناتو است و از همين برگه به عنوان برگه‌اي برنده در رقابت‌هاي سياسي خود با غرب بهره مي‌برد. روس‌ها به دليل جايگاه ويژه خاورميانه از لحاظ ژئو سياسي اهميت ويژه‌اي به آن مي‌دهند. مرزهاي جنوبي روسيه با خاورميانه همسايه است و به واسطه برخورداري از جمعيت مسلمان اين منطقه مي‌تواند تاثيرات مستقيمي بر تحولات داخي اين كشور بگذارد.
روس‌ها از تاثيرات ايدئولوژيك خاورميانه بر مردم‌شان به شدت واهمه دارند و به همين دليل اهميت خاصي به آن مي‌دهند. علاوه بر آن خاورميانه منطقه‌اي است كه بيشتر از هر جايي پتانسيل رويارويي و جنگ را دارد و به واسطه اين مساله مي‌تواند تاثيري مستقيم بر تحركات ديپلماتيك، امنيتي و سياسي جهان بگذارد.

به اعتقاد اين كارشناسان فكر گسترش نفوذ تسليحاتي روسيه در خاورميانه زماني شكل گرفت كه امريكا به فكر استقرار سپر دفاع موشكي در خاورميانه افتاد. همچنين توليد تسليحاتي خود را براي صادرات به منطقه افزايش داد كه باعث شد روس‌ها از اين بابت احساس نگراني كنند. براي همين روس‌ها تلاش‌هاي گسترده‌اي را آغاز كردند تا با تامين نيازهاي تسليحاتي كشورهاي دوستشان مثل ايران و سوريه خط دفاعي‌اي را در منطقه در برابر امريكايي‌ها ايجاد كنند. به خصوص كه امريكايي‌ها با ايجاد پايگاه‌هاي متعدد نظامي در كشورهاي مختلف خاورميانه و شمال آفريقا عملا باعث نگراني روس‌ها شدند.

با آغاز جنگ سرد ميان ايران و ايالات متحده امريكا و انتظار انتشار آن به ديگر كشورهاي عربي به ويژه سوريه، لبنان و سرزمين‌هاي فلسطيني و همچنين به جنوب آسيا مثل پاكستان و از آن طرف آسياي مركزي يعني افغانستان، آذربايجان، تركمنستان، قزاقسان و قرقيزستان و در عين حال ايجاد جبهه‌هاي تازه‌اي در مجاورت اروپا مثل تركيه و در مجاورت امريكا كشورهاي امريكاي لاتين، روسيه فرصت يافته است تا به ياري سلاح‌هاي خود كه اكنون پيشرفته شده‌اند و جوابگوي نياز بسياري از بازارهاي جهاني را مي‌دهند مجددا وارد گود تسليحاتي – سياسي – امنيتي شود و به طور علني به رويارويي با امريكا و متحدان غربي‌اش برخيزد.

منبع: ديپلماسي ايراني به نقل از القدس العربي



احساس تعلق در تفکر استراتژیک سیاست خارجی ایران


 
 
احساس تعلق در تفکر استراتژیک سیاست خارجی ایران
 
بهزاد خوش اندام، کارشناس مسائل بین‌المللی
 

احساس تعلق در تفکر استراتژیک سیاست خارجی ایران دارای جایگاه و موقعیت ویژه‌ای است. این احساس در حقیقت نشات گرفته از هویت تاریخی، ارزش‌ها و منافع تاریخی ملت ایران و آرمان‌ها، ایدئولوژی و اهداف انقلاب اسلامی 1979 است. نمونه تاریخی این احساس را می‌توان در چهارچوب در دست گرفتن نقش ژاندارمی منطقه خلیج فارس در دهه 1970 از سوی ایران بهتر درک کرد.

در حال حاضر مبنای حقوقی این احساس در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران ریشه دارد که سیاست خارجی این کشور را الهام بخش ، رهایی بخش ، فارغ از سلطه جویی، سلطه پذیری و در راستای حمایت از جنبش‌های آزادی بخش معرفی می‌نماید.

احساس تعلق در سیاست خارجی ایران دارای دو وجه است. اولین جنبه این احساس مربوط به تعلق  حداکثری مدیریت و رهبری تحولات در محیط پیرامونی و ترتیبات امنیتی همجوار با ایران است. بر اساس این جنبه از احساس تعلق، ایران خواهان شناسایی عمق استراتژیک و حقوق طبیعی فرهنگی و سیاسی حداکثری خود از سوی بازیگران منطقه‌ای و بین‌المللی و به خصوص قدرت‌های بزرگ  است. مخصوصا تاکید ایران بر عدم مداخله نیروهای فرامنطقه‌ای در معادلات محیط پیرامونی‌اش یادآور نوعی دکترین مونروئه‌ای  در سیاست خارجی ایران است.

دومین جنبه این احساس مربوط به تلاش جهت اثرگذاری آرمان‌ها و اهداف ایدئولوژیک و استراتژیک ایران در عرصه  تحولات مهم منطقه‌ای و بین‌المللی است. بر اساس این جنبه، ایران خواهان مشارکت، لحاظ و اثرگذاری دیدگاه‌های خود در عرصه مدیریت منطقه‌ای و بین‌المللی است. یکی از شاخص‌های این وجه از احساس تعلق در سیاست خارجی ایران را می‌توان در سخنرانی مقامات ایرانی در سطح نهادها و سازمان‌های بین‌المللی و از جمله مجمع عمومی سازمان ملل متحد بعد از انقلاب 1979مشاهده نمود.

در طول نزدیک به 32 سال گذشته هر کدام از این دو جنبه از احساس تعلق در سیاست خارجی ایران دارای کارکردها و پیامدهای خاصی بوده‌اند.

هر چند که احساس تعلق در طول 32 سال گذشته روندی کلان  و روح کلی نهان در سیاست خارجی ایران را تشکیل داده ولی تحقق عملی شاخص های مهم این احساس با چالش‌های زیادی نیز مواجه بوده است.
یکی از مهمترین این چالش‌ها مربوط به "معمای امنیت"  و "احساس ناامنی"  بوده است که باعث "امنیتی‌زدایی"  از منافع ملی ایران از سوی قدرت‌های بزرگ شده است. در پیش گرفتن سیاست‌هایی همانند مهار، ایران هراسی، شیعه هراسی ، تجاوز نظامی عراق به ایران (1980-1988)، اتخاذ سیاست تهدید و تحریم بر علیه این کشور، فشار بر این کشور در ارتباط با رویکردهای حقوق بشری، امنیتی و دیدگاه‌های مقاومت جویانه و غیر سازشکارانه‌اش در ارتباط با موضوع صلح اعراب و اسرائیل از جمله نمونه‌های آشکار و واضحی هستند که باعث محدودیت‌های جدی برای این احساس سیاست خارجی ایران از سوی بازیگران نظام بین‌المللی شده‌اند. مخصوصا این فشارها از سوی کنسرتی از قدرت‌های بزرگ به رهبری آمریکا بر علیه ایران در طول سه دهه گذشته اعمال و دنبال شده است. 

دومین چالش این احساس سیاست خارجی ایران مربوط به رقابت و تعارض ایران با بازیگران منطقه‌ای و رقبا است. مخصوصا در 32 سال گذشته بازیگرانی همانند عراق، اسرائیل، عربستان، ترکیه، مصر و ... در این راستا رقابت‌های پیدا و پنهانی با ایران داشته اند.

سومین چالش سیاست خارجی ایران در این راستا متعلق به محیط نا امن و غیر پایدار مجموعه‌های امنیتی پیرامونی ایران است. در طول یک دهه گذشته محیط پیرامونی ایران شاهد نوسانات امنیتی زیادی بوده است. حضور بازیگران فرا منطقه‌ای همانند ناتو و آمریکا، اشغال افغانستان و عراق، ظهور دولت‌های ورشکسته  ، ظهور بازیگران شبکه‌ای  (همانند القاعده) ، توسعه ایدئولوژی هایی همانند سلفی گری، وهابیت  و طالبانیسم و ... در همسایگی ایران از جمله دلایل به چالش کشیده شدن این احساس و کاهش ضریب امنیتی این کشور  و "قربانی شدن"  منافع ملی این کشور بوده اند.

یکی دیگر از چالش‌های ایران در مسیر عملیاتی کردن این احساس معطوف به امکانات و قدرت ملی این کشور در مقایسه با دیگر بازیگران بین‌المللی است. علی رغم این که ایران از شاخص‌های اقتصادی و سیاسی خوبی در مقایسه با دیگر بازیگران بین‌المللی برخوردار است ولی محدودیت‌ها و فشارهای بین‌المللی تا حدودی باعث ایجاد موانعی در تحقق عملی ایده‌های مورد نظر و اهداف ایران در نظام بین‌المللی شده است.

نتیجه این که ابعاد و کارکردهای متفاوتی از این احساس تعلق در طول دهه‌های گذشته در سیاست خارجی ایران بروز و ظهور پیدا کرده است. با این وجود چالش‌های قابل توجهی نیز در مسیر عملیاتی شدن این احساس وجود دارد. در وضعیت موجود، احساس تعلق در تفکر استراتژیک سیاست خارجی ایران همزمان با وقوع خیزش‌های آزادی خواهانه در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا به صورت تدریجی به ذهن و قلب ملت‌ها و افکار عمومی منطقه رسوخ کرده و باعث بیداری مردم این منطقه در مقابل ایدئولوژی‌های اقتدارگرایی  و امپریالیسم شده است. همین مساله استراتژیست‌های غربی همچون فرید ذکریا را به این نتیجه رسانده است که با توجه به در دست گرفتن سکان هدایت تحولات منطقه، آمریکا باید "راهی پیدا کند تا به جای حمایت از پادشاهان به حمایت از مردم منطقه  بپردازد."

 


مذاکرات با ایران به شکست می انجامد!

 

پیش بینی موسسه اقتصادی روبینی: مذاکرات با ایران به شکست می انجامد!


روبینی

 

 

گری کلارک، استراتژیست اقتصادی در موسسه روبینی با اشاره به تعدیل مواضع تهران در هفته های اخیر و ابراز تمایل برای به ثمر رسیدن مذاکرات آتی ادعا می کند که این موضع تهران موقتی است.در حالی که طرف های مذاکرات هسته ای با ایران و همچنین مقامات در جمهوری اسلامی فضای گفت و گو های انجام شده در استانبول را مثبت ارزیابی کرده و به نتیجه نشست سوم خرداد ماه در بغداد امیدوارند، موسسه اقتصادی روبینی مدعی شده است که گفت و گو های بین المللی به منظور محدود کردن برنامه های هسته ای ایران با شکست مواجه می شود و ریسک های ناشی از آن بهای نفت را تهدید می کند.

کلارک از موسسه ای که پیش تر بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ را پیش بینی کرده بود ، در بخش دیگری از اظهاراتش تصریح کرده است که در نهایت دور بعدی مذاکرات که برای سوم خرداد برنامه ریزی شده به شکست می انجامد، همانگونه که در ۹ سال گذشته همین روند تکرار شده است. ایران به اندازه کافی برای مصالحه آماده نیست و اسرائیل هم زیاده خواه است و درخواست هایی مانند توقف کامل غنی سازی، تعطیلی فوردو و خروج ذخایر اورانیوم غنی شده از ایران مطرح می کند.این در حالی است که آمریکا و متحدانش در سال ۲۰۱۰ بر فشار تحریم ها بر ایران افزودند تا جمهوری اسلامی را به متوقف کردن فعالیت های غنی سازی ترغیب کنند. اما تهران با وجود مواجه بودن با تحریم های نفتی که از ۱۱ تیر از سوی اتحادیه اروپا اعمال خواهد شد، همچنان بر صلح جویانه بودن اهداف هسته ای خود تاکید دارد.ادامه….

بنا بر اعتقاد کلارک، تهدید اقدام نظامی علیه ایران هر چند که خیلی جدی نیست به همراه چشم انداز تحریم نفتی جمهوری اسلامی، پیامد های مخربی برای بازار نفت به همراه دارد که تاثیر آن در افزایش بهای نفت نمایان می شود.

 مایکل ویتنر، مدیر گروه تحقیقات در موسسه ژنرال سوسایتی، تاکید دارد که تحریم نفتی ایران ، حتی در صورتی که تهدید نظامی در میان نباید باز هم به افزایش بهای نفت منجر می شود.

 وی می افزاید حتی در صورتی که چارچوبی برای توافق در مذاکرات آتی ایجاد شود، آمریکا و اروپا به آسانی تحریم ها علیه ایران را به حال تعلیق درنمی آورند.

   توافق اسرائیل متحد

 نظرسنجی انجام شده از ۸۰۰ موسسه سرمایه گذاری نشان می دهد که بزرگترین تهدید برای احیای اقتصاد جهان، افزایش بهای نفت است و تنش بر سر برنامه های هسته ای ایران از جمله عواملی است که به افزایش بهای نفت منجر می شود.

 بنا بر این گزارش، اقدام نظامی علیه ایران از سوی آمریکا یا اسرائیل به خصوص حمله به تاسیسات هسته ای جمهوری اسلامی، می تواند بهای نفت را در نخستین روزها و هفته ها، بین ۳۰ تا ۵۰ درصد افزایش دهد. به این ترتیب روند احیای اقتصادی متوقف و تهدید رکودی دیگر پیش روی اقتصاد جهان خواهد بود.

 با این حال تحولات سیاسی اخیر در اسرائیل با وجود حفظ تهدید نظامی علیه ایران تا حدودی اوضاع را آرام تر کرده است. بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل در هفته گذشته با شائول مفاز، وزیر دفاع سابق و رهبر حزب کادیما برای ائتلاف به توافق رسید و انتخابات زودهنگام را لغو کرد.

 یکی از تحلیلگران سیاسی در موسسه نومورا بر این باور است که این توافق می تواند احتمال حمله به ایران را کاهش دهد. چرا که موفاز با وجود سابقه طولانی در امور دفاعی در مورد ایران دیدگاه متفاوتی با نتانیاهود دارد.

 موفاز به طور علنی از تهدیدی که از سوی نتانیاهو و همفکرانش در خصوص حمله به ایران مطرح می شود، انتقاد می کند. انتظار می رود که نظر مخالف موفاز در مورد اقدام نظامی علیه ایران از این پس بیشتر مورد توجه رسانه ها و حتی اعضای کابینه قرار گیرد.

 برخی بر این گمانند که تحولات اخیر در اسرائیل تنش های ژئوپولتیکی بر سر ایران را کاهش داده و بنابراین روند صعودی بهای نفت نیز شتاب کمتری به خود گرفته است.

دیپلماسی ایرانی


نفت،تیغی دولبه در جبهه مذاکرات ایران و غرب



 



 
قیمت طلای سیاه کاهش یافت
نفت،تیغی دولبه در جبهه مذاکرات ایران و غرب
 
 

دکتر مهدی فاخری، معاون بین الملل اتاق بازرگانی ایران در گفت و گو با دیپلماسی ایرانی معتقد است که هنوز زود است که برای تاثیر مثبت نفت در مذاکرات آواز پیروزی بخوانیم.

 

دیپلماسی ایرانی:  هنوز یک هفته از پیروزی اولاند سوسیالیست در انتخابات ریاست جمهوری فرانسه و نیز پیروزی چپ گرایان در یونان نگذشته است که این پیشروی جناح چپ در اروپا تاثیر خود را در کاهش قیمت نفت نشان داده است. البته در کنار این عامل فضای تنش زدایی میان ایران و غرب و تاثیر آن بر کاهش قیمت نفت را نیز نباید نادیده گرفت. در این میان وزیر نفت اعلام کرده در صورتی که مذاکرات بغداد منجر به لغو تحریم های نفتی ایران نشود، ایران صادرات نفت به کلیه کشورهای اروپایی را متوقف خواهد کرد. آن چه مشخص است این است که اهرم نفت در مذاکرات میان ایران و 1+5 از سوی دو طرف مورد استفاده قرار خواهد گرفت. دیپلماسی ایرانی این مسئله را در گفت و گو با دکتر مهدی فاخری، معاون بین الملل اتاق بازرگانی ایران بررسی کرده است:

 

 

 تحولات اروپا مانند روی کار آمدن سوسیالیست ها می تواند در کاهش قیمت نفت موثر بوده باشد؟

بله؛ قطعا تحولات اروپا می تواند در قیمت موثر بوده باشد. البته این تحولات تنها عامل تاثیرگذار نیست اما روی کار آمدن سوسیالیست ها با مسائلی که در ارتباط با تجدید نظر در مورد نحوه برخورد با کسری بودجه مطرح کرده اند، نگرانی هایی ایجاد کرده که هم روز قیمت سهام بورس اروپا تاثیر گذاشته و هم روی قیمت کالاهای استراتژیکی مانند نفت اثرگذار بوده است.

اما در کنار آن چند مسئله دیگر نیز وجود دارد که بر نوسانات قیمت نفت اثر گذاشته است. نکته دوم خود بحران اقتصادی در اروپا است. وقتی قدرت خرید کشورها کم می شود و دچار کسری بودجه می شوند طبیعتا برنامه های توسعه ای و پروژه های عمرانی دولت ها تحت تاثیر قرار می گیرد و این باعث می شود تقاضا برای انرژی کم شود. نکته سومی که باید به آن توجه داشت این است که فصل گرما شروع شده و طبیعی است که تقاضا برای نفت پایین می آید. این هم یک فاکتور دیگر است که می تواند روی قیمت نفت تاثیرگذار باشد. نکته چهارم موضوع توافق ایران با 1+5 در استانبول و پیش بینی ادامه مذاکرات در بغداد و امید به نتیجه بخش بودن مذاکرات است. این ها عواملی است که به نظر می رسد روی کاهش قیمت نفت در اروپا تاثیر گذاشته است.

 

به نظر می رسد بحث تحریم نفت ایران جدیت سابق را ندارد. این مسئله تا چه حد تاثیرگذار بوده است؟ و این تاثیرگذاری چقدر ادامه خواهد داشت؟

من فکر می کنم هنوز زود است که برای این قضیه آواز پیروزی بخوانیم. به این دلیل که دو طرف تغییری اساسی در روش مذاکره خود داده اند. اما مسائل محتوایی مذاکرات هم چنان به قوت خود باقی است. باید ببینیم که در بغداد فرمول مشخصی از طرفین ارائه می شود تا بتوانند تصمیم گیری کنند؟ آن وقت می توان امیدوار بود که مذاکرات روی غلطک منطقی حرکت می کند. چون اتفاقی که تا کنون میان ایران و 1+5 افتاده است، بیشتر تماس بوده و مذاکره نبوده است. لذا در صورتی که مذاکرات پیش رود می توان امیدوار بود که تا اندازه ای از شدت و حدت بحث تحریم نفت ایران کاسته شود. به همین دلیل هم به نظر نمی رسد که در حال حاضر در وضعیتی باشیم که بتوانیم یک اظهار نظر قطعی و بلند مدت در این زمینه داشته باشیم. چون خیلی اوقات طرفین مذاکره درباره دستور کار مذاکره توافق می کنند اما توافق بر روی دستورالعمل الزاما به معنای توافق در نحوه انجام مذاکره و نحوه اعطای امتیازات به یکدیگر نخواهد بود و ساز و کار مربوطه خود از پیچیدگی خاصی برخوردار است.

از ظاهر قضیه به نظر می رسد همان طور که شما اشاره کردید از شدت و حدت کاسته شود. تقاضایی هم که انگلیسی ها در مورد بیمه محموله های نفتی ایران شش ماه تمدید شود، نشان می دهد که آن ها نیز می خواهند زمینه را برای مذاکرات بیشتر باز کنند.

 

امروز وزیر نفت اعلام کرده است که اگر در بغداد توافقی در مورد لغو تحریم های نفتی ایران صورت نگیرد، وزارت نفت حتما صادرات نفت به کل کشورهای اروپایی را قطع خواهد کرد. اساسا نفت تا چه حد می تواند به عنوان یک اهرم فشار برای دستیابی به نتیجه مطلوب در مذاکرات استفاده شود؟

پیش از این هم اخباری مبنی بر توقف صادرات نفت ایران به ایتالیا و اسپانیا نیز منتشر شد و بعد از چندی تکذیب شد. نفت حتما یک ابزار مهم است اما یک تیغ دولبه است. این گونه نیست که ایران بتواند یک سویه و یک جانبه از آن بهره برداری کند. نفت کالای حساسی است. مورد نیاز ایران است برای فروش و مورد نیاز اروپایی ها است برای خرید. اما کارایی آن تا حد خاصی است. یعنی برداشت من این نیست که استفاده از ابزار نفت بتواند همیشه زمینه را به نفع یک طرف یا طرف دیگر تغییر دهد.

 

قبل از این شاهد رشد بی سابقه قیمت نفت بودیم. این افزایش قیمت نفت را تا چه حد به مسائل سیاسی و روانی جاری در فضای بین المللی مانند جزایر سه گانه یا تهدید های اسرائیل در خصوص حمله به ایران مرتبط می دانید؟

مسائل سیاسی حتما در افزایش قیمت نفت تاثیر داشته اما بحث این است که در شرایط عادی بر طبق قوانین اقتصاد بین الملل میان قیمت نفت و دلار و طلا رابطه وجود داشته است. هر گاه قیمت نفت بالا رود،‌ ارزش دلار پایین می آید و طلا بالا می رود و بالعکس. بنابراین قوانین اقتصادی تا حدی مسئله را روشن می کنند. فاکتور سیاسی نیز حتما تاثیر داشته و توقعات و خوش بینی ایجاد شده در مورد تلطیف مسائل که به دو انتخاباتی که یکی از آن ها انجام شد (انتخابات فرانسه) و دیگر طی چند ماه آینده برگزار خواهد شد (انتخابات امریکا) بی ارتباط نیست و این مسائل نیز بر روی این مسئله تاثیر گذاشته اند.

نکته دوم این است که این افزایش بی سابقه نبوده است. قیمت نفت سه سال پیش تا بشکه ای 143 دلار نیز بالا رفته است. بنابراین قیمت بالاتر از این هم رفته است. لذا در مقایسه با دیگر فاکتورهای انرژی، این قیمت بی سابقه ای نبوده ولی بدیهی است که فاکتور سیاسی روی آن تاثیر گذاشته است. اما اگر بخواهیم بگوییم که تاثیر فاکتور سیاسی روی قیمت بوده، الان که قیمت نفت پایین آمده، یعنی آن فاکتور سیاسی بر طرف شده است. در حالی که نمی توان در حال حاضر چنین نتیجه گیری ای کرد. لذا بعید به نظر می رسد ضریب تاثیرگذاری فاکتور سیاسی بیش از پنجاه درصد بوده باشد.



ناتو درپی جای پای محکم‌تر در خلیج‌فارس


 

 

ناتو درپی جای پای محکم‌تر در خلیج‌فارس

 
 
 
 

هم‌زمان با اوج‌گیری ناآرامی‌ها در کشورهای عربی و تلاش‌های گسترده دولت‌های منطقه‌ای برای مهار و کنترل موج خیزش‌های مردمی، پیمان ‌آتلانتیک شمالی (ناتو) در ماه آوریل گذشته پنج فروند ناو جنگی را به خلیج‌فارس اعزام کرد. سرفرماندهی دریایی ناتو اعلام کرد که این ناوها در چارچوب مأموریتی موسوم به «دریاهای دوستانه» که هدف آن تقویت پیوندهای نظامی میان ناتو و کشورهای عربی خلیج‌فارس که روابط آنها با ایران دچار تنش است، به این منطقه گسیل شده‌اند. اگرچه این ناو گروه شامل شناورهایی با پرچم‌های آلمان، اسپانیا، یونان و ایتالیا، پس از انجام تمرین‌های مشترک با نیروی دریایی امارات متحده عربی در اوایل ماه مه آب‌های منطقه را ترک کرد، اما بسیاری از تحلیل‌گران، حضور آن را ارسال پیامی برای تهران در بحبوحه تنش با همسایگان عرب جنوبی‌اش قلمداد کردند. ناتو اخیراً دو عملیات دریایی جداگانه دیگر را در منطقه اجرا کرده است. یکی از آنها با نام «مجاهدت فعالانه» با اهداف ضدتروریستی در دریای مدیترانه و دیگری با نام «سپر اقیانوس» و برای مقابله با دزدان دریایی در ناحیه شاخ آفریقا به اجرا درآمدند.

حضور نظامی پیمان ناتو یا اعضای شاخص آن در آب‌های خلیج‌فارس و کشورهای عربی حاشیه جنوبی آن موضوعی تازه به‌شمار نمی‌آید. پیش از این، ناوگان پنجم نیروی دریایی ایالات متحده با در حدود ۴۰ فروند ناوهای گوناگون جنگی و قایق‌های گارد ساحلی و کشتی‌های تدارکاتی دارای پایگاهی عمده در منامه بحرین بوده و درحال انجام مأموریت در خاورمیانه و خلیج‌فارس است. ناو گروهی متفاوت نیز که به قایق‌های گشتی مسلح مجهز بوده در بندر جبل علی در امارات متحده عربی مستقر است. ایالات متحده همچنین دارای یک پایگاه هوایی بزرگ در منطقه «العدید» در قطر و چند پایگاه متعلق به تفنگداران دریایی و نیروی زمینی در کویت است. فرانسه نیز به‌عنوان عضوی مهم از پیمان آتلانتیک شمالی، در ماه مه ۲۰۰۹، نخستین پایگاه نظامی دائمی خود موسوم به «پایگاه صلح» را در منطقه خلیج‌فارس و در بندر «زاید» واقع در نزدیکی ابوظبی گشود. این مجتمع شامل یک پایگاه دریایی ویژه پشتیبانی لجستیکی از شناورهای جنگی فرانسوی در خلیج‌فارس و اقیانوس هند، یک پایگاه هوایی در منطقه «الدفرا» برای استقرار جنگنده‌های میراژ و رافال و نیز یک پایگاه آموزشی نیروی زمینی فرانسه برای تمرین جنگ‌های صحرایی می‌شود. از چندی پیش نیز پنج فروند ناو مین‌روب ناتو در بحرین و کویت و در چارچوب ابتکار همکاری‌ استانبول (ICI) مستقر شده بودند. هدف از استقرار این کشتی‌ها، تأمین امنیت آب‌های خلیج‌فارس و خطوط کشتیرانی درمقابل مین‌های دریایی اعلام شده بود. افکندن مین‌های دریایی در آب‌های خلیج‌فارس موجب روبه‌رو شدن کشتی‌های نظامی و غیرنظامی با یک تهدید مهم در جریان جنگ ایران و عراق (۸۸ ـ ۱۹۸۰) شد. گذشته از چند مورد برخورد کشتی‌های نفت‌کش با مین،‌ یکی از معروف‌ترین شکارهای مین‌های دریایی ایران در آن هنگام، ناو آمریکایی «ساموئل بی‌ رابرتس» بود که بر اثر انفجار مین شدیداً آسیب دید و شماری از خدمه ‌آن مجروح شدند. مین‌گذاری مجدد آب‌های خلیج‌فارس و تنگه هرمز ازسوی ایران در هرگونه درگیری احتمالی به‌عنوان کابوسی برای کشورهای عربی صادرکننده نفت در خلیج‌فارس، آمریکا و سایر کشورهای غربی محسوب می‌شود.

سیر تحولات و رویدادهای سالیان اخیر در خاورمیانه و منطقه خلیج‌فارس دولت‌های عرب خلیج‌فارس را بر آن داشت تا برای تأمین هرچه بیشتر امنیت خود، از اتکای همیشگی به ایالات متحده کاسته و نقش عمده‌ای را نیز به کشورهای اروپایی نظیر فرانسه و پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) واگذارند. دولتمردان این کشورها اغلب برای توضیح استدلال خود از این ضرب‌المثل عربی استفاده می‌کنند: «در زندگی پرخطر صحرایی، یک فرد عاقل همواره با کاروان سفر می‌کند، درحالی‌که فقط احمق‌ها هستند که تنها مسافرت می‌کنند».

ازسوی‌دیگر، ناتو نیز امروزه با مشکلات و تهدیدات پیچیده‌ای روبه‌رو است که حل آنها نیازمند همکاری گسترده بین‌المللی و تلاش‌ گروهی است. بدین سبب، ناتو همواره درپی گسترش دادن خود و ایجاد شبکه‌های زیرمجموعه‌ای در امور امنیتی است. شراکت و همکاری اعضای ناتو در منطقه «یوروـ آتلانتیک» به سه منطقه جغرافیایی تقسیم گردید:

۱. شورای مشارکت یورو ـ آتلانتیک (EAPC) برای همکاری در راه صلح.

۲. گفتگوی مدیترانه (MeD) و ابتکار همکاری استانبول (ICI) به هدف تقویت گفتگوهای سیاسی برای تقویت ثبات منطقه‌ای در کنار مبارزه با تروریسم.

۳. کشورهای تماس شامل استرالیا، زلاندنو، ژاپن.

«گفتگوی مدیترانه» ناتو در سال ۱۹۹۴ با همکاری هفت کشور الجزایر، مصر، اسرائیل، اردن، مراکش، موریتانی و تونس تشکیل شد و هدف از پایه‌گذاری آن تحکیم و تقویت امنیت و ثبات منطقه‌ای بود. با برگزاری نشستی در استانبول در سال ۲۰۰۴ ناتو و اعضای گروه «گفتگوی مدیترانه» توافق کردند تا حیطة همکاری‌ خود را به کشورهای خاورمیانه نیز گسترش دهند و بدین‌ترتیب «ابتکار همکاری استانبول» با مشارکت کویت، بحرین، قطر و امارات متحده عربی پا به عرصه وجود گذاشت. ناتو با تشکیل ICI تلاش کرد تا حضور سیاسی و نظامی خود را در شکل اجرای برنامه‌‌های همکاری با اعضای ICI در قالب همکاری‌های دفاعی و ضدموشکی، مبارزه با تروریسم، مقابله با گسترش تسلیحات کشتارجمعی، همکاری اطلاعاتی، گشت‌زنی‌های دریایی، تقویت حفاظت از مرزها و برنامه‌ریزی‌های مدیریت بحران‌ برای دفاع غیرنظامی در شرایط اضطراری افزایش دهد.

آندرس فوگ راسموسن، دبیرکل پیمان ناتو، در سخنانی که طی بازدید خود از منامه بحرین در هفتم مارس ۲۰۱۰ بیان داشته بود، ضمن طبیعی خواندن شراکت ناتو با کشورهای عربی خلیج‌فارس، در توضیح دلیل مهم بودن این مشارکت گفت: «ناتو و کشورهای عضو ICI با چالش‌های امنیتی و تهدیدات مشترکی مانند کشورهای ناکام و شکست‌خورده، تروریسم، گسترش تسلیحات کشتار جمعی، دزدی دریایی و امنیت انرژی روبه‌رو هستند. تمامی این موضوعات امنیتی تنها به دست یک کشور قابل حل‌وفصل نیستند، آنها نیازمند رویکردی چندجانبه و مشارکتی امنیتی شامل گروه ICI هستند. از این‌رو است، که امنیت بحرین و تمامی کشورهای عضو ICI ازجمله منافع استراتژیک ناتو محسوب می‌شود». راسموسن همچنین افزود: «ما به‌طور جدی نگران بلندپروازی‌های هسته‌ای ایران و بی‌ثباتی خطرناکی که این امر می‌تواند در منطقه ایجاد کند هستیم».

چنین به‌ نظر می‌رسد که در صحنه آشفته اوضاع سیاسی خاورمیانه و شمال آفریقا، ناتو که ازسویی در لیبی در تلاش است تا با ایراد ضربات هوایی پایه‌های حکومت قذافی را سست کرده و موجب سقوط وی شود، همچنین قصد دارد تا با محکم کردن جای پای خود در منطقه خلیج‌فارس و تحکیم و تعمیق پیوندهای سیاسی و دفاعی خود با کشورهای عربی خلیج‌فارس از امنیت انرژی و جریان نفت و گاز منطقه با بازارهای جهانی و به‌ویژه اروپایی محافظت کند. ناتو ارتباطی مستقیم میان امنیت انرژی و امنیت کشتیرانی در آب‌های منطقه قائل است. درحال حاضر، ناتو با دقت و شاید هم با نگرانی به تنگه هرمز که روزانه پانزده کشتی نفت‌کش حامل حدود ۱۷ میلیون بشکه نفت خام یعنی تقریباً ۴۰ درصد صادرات دریایی نفت خام جهان و ۹۰ درصد صادرات نفت منطقه از آن عبور می‌کند، نگاه می‌کند.

رامین ندیمی، پژوهشگر مسائل بین‌المللی

 


بررسی کنفرانس عامل دفاع موشکی در شکل­دهی فضای امنیتی جدید

 

بررسی کنفرانس عامل دفاع موشکی در شکل­دهی فضای امنیتی جدید


 

روسیه سامانه دفاع موشکی

 

بحث استقرار سپر دفاع موشکی ناتو در اروپای شرقی در سال‌های گذشته، همواره مهمترین نقطه اختلاف و تعارض روسیه و آمریکا بوده است. اکنون شواهد حاکی از آن است که این تعارض، نه تنها کاهش نیافته، بلکه دو چندان نیز شده است. موضوع سپر موشکی اروپا اولویت سیاست خارجی روسیه است که قابلیت تهاجمی کشور به حل آن بستگی دارد. سپر دفاع موشکی، طرحی است که ناتو و آمریکا قصد دارند با اجرای آن در اروپا، به مقابله با آنچه تهدیدات موشکی کشورهایی چون ایران و کره شمالی عنوان می­کنند بپردازند، اما روسیه این طرح را تهدیدی علیه امنیت خود دانسته است.

روسیه این سپر موشکی را در مرحله اول علیه خود و نه ایران می­داند و امریکا این ادعا را رد می­کند. کنفرانس دو روزه‌ای که در سوم و چهارم می ۲۰۱۲ با نام «عامل دفاع موشکی در شکل­دهی فضای امنیتی جدید» در مسکو برگزار شد، از ابتکارات روسیه برای حل این مسأله است. پرسش اصلی مقاله این است که چرا اهداف راهبردی آمریکا در زمینه سپر دفاع موشکی تداوم یافته است؟ الگوی مهار و محدودسازی استراتژیک به عنوان شکلی از بازدارندگی اقتصادی، حقوقی و صنعتی محسوب می­شود. الگوی مهار و محدودسازی استراتژیک را اولین بار آمریکا علیه شوروی در سال ۱۹۴۷ استفاده کرد. از این مقطع زمانی به بعد «استراتژی سد نفوذ» محور تعامل آمریکا – اتحاد شوروی قرار گرفت. ادامه….

چنین روندی در دوران بعد از جنگ سرد متوجه ایران گردیده است. کشورهایی که دارای رویکرد معطوف به «تغییر وضوع موجود» باشند، طبعا در شرایطی قرار می­گیرند که با محدودیتهای مستقیم و غیرمستقیم روبه رو می­شوند. این الگو علیه کشورهایی همانند ایران، عراق (در دوران صدام حسین) و کره شمالی در سطح گسترده­ای اعمال شده است. لازم به توضیح است که مهار و محدودیت استراتژیک به موازات چتر دفاع منطقه­ای و سپر دفاع موشکی مورد استفاده قرار می­گیرد.

 

یکی از اختلافات آمریکا و روسیه طی چند سال اخیر، مساله طرح تهاجمی موسوم به سپر دفاع موشکی است. در واقع «سپر دفاع موشکی» ادامه «ابتکار دفاع استراتژیک» آمریکا است. با توجه به تغییر ساختار نظام بین الملل و دگرگونی در سلسله مراتب قدرت در سیاست بین­الملل، برخی از برنامه­های دفاع استراتژیک آمریکا از جمله سپر دفاع موشکی ادامه یافته است. موضوع سپر دفاع موشکی اولین بار در اوایل دهه ۱۹۸۰ مطرح شد. رونالد ریگان رئیس جمهور آمریکا بر این اعتقاد بود که باید در برخورد با اتحاد شوروی به بازدارندگی مطلق دست یافت. این امر به مفهوم بهره­گیری از ابزار و فناوریهایی بود که زمینه مقابله با تهدیدات استراتژیک اتحاد شوروی علیه اروپا، آمریکا و جهان غرب را فراهم می­آورد. بر اساس چنین رویکردی زمینه برای تبیین «ابتکار دفاع استراتژیک» فراهم شد. «جورج شولتز» وزیر امور خارجه آمریکا (۸۸-۱۹۸۳) را می­توان در زمره اصلی­ترین کارگزاران چنین رهیافتی دانست. برنامه­ریزی دفاعی آمریکا در دهه ۱۹۹۰ زمانی که گروههای محافظه­کار به تدریج موقعیت خود را در ساختار قدرت برنامه ­امریکا تثبیت نمودند؛ زمینه برای بازسازی و اعاده طرحهای دفاعی دوران جنگ سرد به وجود آمد. این افراد اعتقاد داشتند که قدرت نظامی در زمره ابزار غیرقابل چشم پوشی در سیاست بین­المللی محسوب می­شود. رویکرد قدرت محور بار دیگر بر ادراک و نگرش راهبردی آمریکا تاثیر به جا گذاشت. طرح ابتکار دفاع استراتژیک اساسا ایده ای بلندپروازانه است که همواره با مشکلات زیادی در اجرا مواجه شد تا حدی که در دوره کلینتون و پیش از حوادث ۱۱ سپتامبر به حالت تعلیق درآمد اما پس از حوادث ۱۱ سپتامبر و انجام آزمایش موشکی کره شمالی، مجددا در کانون توجهات سران کاخ سفید و مقامات نظامی پنتاگون قرار گرفت. بر اساس طرحی که در زمان بوش مطرح شد قرار بود، رادار پیشرفته‌ای با قدرت کنترل شعاع ۶ هزار کیلومتر در جمهوری چک مستقر شود تا نقش حلقه تکمیلی رادارهای آمریکایی مستقر در آلاسکا و کالیفرنیا را ایفا کند. همچنین قرار بود برای هدف قرار دادن موشک‌های شلیک ‌شده به سمت اروپا‌، موشک‌های ضدموشکی در خاک لهستان مستقر شود. امریکا در ژانویه ۲۰۰۷ به لهستان و جمهوری چک پیشنهاد داد تا یک سامانه دفاع ضد موشکی شامل ۱۰ موشک رهگیر در لهستان و یک سیستم راداری در خاک جمهوری چک مستقر کند که این مسئله با مخالفت روسیه روبرو شد. آمریکا مدعی است که سیستم دفاع ضد موشکی را در برابر حمله فرضی از سوی کشورهایی نظیر ایران و کره شمالی ایجاد می­کند ولی مقابله با خطرات موشکهای هسته­ای روسیه نیز بعد دیگر قضیه است که واشنگتن برای عدم تحریک مسکو از بیان آن خودداری می­کند. مقامات روسی بارها به این موضوع اشاره کرده­اند که کشورهای نظیر ایران و کره شمالی، موشکهای بالستیک در اختیار ندارد و این پرسش را مطرح کرده­اند که پس سیستم دفاع ضد موشک علیه چه کشورهای مستقر می­شود؟ مقامات روسی تاکید داشتند که هدف اصلی امریکا از استقرار سپر موشکی در اروپا این است که قابلیت تهاجمی روسیه را از بین ببرند و لذا این کشور را در موضع ضعف قرار دهند. در واقع با استقرار سامانه دفاع موشکی، ایالات متحده از این امکان برخوردار است که روسیه را بمباران موشکی و اتمی کند ولی در مقابل روسیه به خاطر سامانه دفاع موشکی قادر نیست که حملات احتمالی آمریکا پاسخ دهد. این وضعیت باعث می شود که سلاح های اتمی شوروی دیگر قابلیت بازدارندگی نداشته باشند.

 

باراک اوباما پس از انتخاب به سمت ریاست جمهوری آمریکا، درسال ۲۰۰۸ برای ایجاد فضای مناسب در مناسبات روسیه و آمریکا، اجرای طرح سپر دفاع موشکی را به حالت تعلیق درآورد، ‌اما درست دو سال بعد در ماه نوامبر ۲۰۱۰ دیمیتری مدودف، رییس جمهور روسیه، در اجلاس سران ناتو در لیسبون پرتغال، پیشنهاد همکاری روسیه را در اجرای طرح سپر دفاع موشکی در اروپا، مطرح کرد. آمریکا و ناتو در نشست لیسبون توافق کرده بودند این سامانه را ارتقا دهند اما مذاکرات میان روسیه و این ائتلاف به سبب خودداری ناتو در اعطای تضمین­های حقوقی به روسیه به بن بست رسید. زیرا روسیه خواهان تضمین های حقوقی بود مبنی بر اینکه هدف از این سامانه، بازدارندگی هسته ای راهبردی روسیه نیست.

 

به تدریج مسئله استقرار این سامانه در جمهوری چک و لهستان با موانع فنی و سیاسی روبرو شد و آمریکا رومانی را جایگزین جمهوری چک و لهستان کرد و قراردادی نیز با این کشور امضا کرد. همچنین ترکیه از دیگر کشورهایی است که کاخ سفید با این کشور برای استقرار اجزایی از سامانه موشکی در خاک آن به توافقاتی رسیده و قرار است این سامانه در “مالاتیا” مستقر شود. ترکیه یکی از مهمترین کشورهای منطقه است که علیرغم همسایگی با ایران و مناسباتی به ظاهر دوستانه، با استقرار سامانه‌ی دفاع ضدموشکی موافقت کرد. اقدامی که حساسیت شدید و انتقاد و تهدید ایران را به همراه داشت. رهبران کشورهای عضو ناتو در اجلاس ماه نوامبر سال ۲۰۱۰ در پایتخت پرتغال بر سر استقرار سامانه‌ی دفاع ضدموشکی به توافق رسیدند. شرط ترکیه برای پیوستن به این موافقت‌نامه این بود که به «تهدیدهای ناشی از موشک‌های ایران برای غرب» به عنوان دلیلی برای استقرار این سامانه اشاره‌ای نشود. گرچه این شرط ترکیه پذیرفته شد، ولی اکثر مقام‌های اروپایی در اظهارات خود تصریح کرده‌اند که سامانه‌ی مزبور عمدتاَ برای مهار خطر موشکی کشورهایی مانند ایران و کره شمالی است.

 

کنفرانس «عامل دفاع موشکی در شکل دهی فضای امنیتی جدید» در سوم و چهارم می ۲۰۱۲ در مسکو برگزار شد که بیش از ۲۰۰ مقام عالیرتبه و کارشناس نظامی از ۵۰ کشور از جمله ۲۸ عضو ناتو در این کنفرانس شرکت دارند. نمایندگان چین، کره جنوبی، ژاپن و کشورهای مشترک المنافع و سازمان توسعه همکاری اقتصادی نیز در این کنفرانس حضور دارند. آمریکا و برخی کشورهای اروپایی در سطح وزیر و معاون وزیر امور خارجه و وزیر دفاع در این کنفرانس شرکت کردند. هدف از برگزاری این کنفرانس ارائه نتایج تحلیل های روسیه درباره سپر موشکی اروپا و انتقال آن به مقامات و کارشناسان عضو ناتو است. در این کنفرانس روسها به وضوح به آمریکا و پیمان ناتو پیام دادند با سامانه موشکی اروپا که بدون مشارکت این کشور ایجاد می­شود؛ مقابله خواهند کرد. روسیه نمایندگان خارجی را به مسکو برای بازدید از ایستگاه ردیابی موشکیDon-2NP در منطقه سوفرینو دعوت کرد تا ثابت کند که روسیه هر اقدامی را برای همکاری دفاع موشکی انجام می‌دهد. روسیه پیشنهاد خود را برای استفاده از این ایستگاه به عنوان بخشی از یک توافق با ناتو درباره سپر دفاع موشکی ناتو برای مقابله با موشک های میان برد و دوربرد مطرح کرد. روسیه در این کنفرانس بر مواضع خود ایستادگی کرد و نخستین بار با استفاده از سیستم­های تصویری رایانه­ای و تشریح تهدیدهای احتمالی سامانه موشکی آمریکا تلاش کرد تا نمایندگان آمریکایی حاضر در نشست را به متوقف کردن استقرار این سامانه در نزدیکی مرزهای خود اقناع کند. مقام های روس شرکت کننده در این نشست مهم بین المللی به صراحت اعلام کردند که بزرگ نمایی تهدید هسته ای ایران و کره شمالی برای توجیه اجرای خزنده طرح سپر دفاع موشکی آمریکا در اروپا دیگر بیش از این برش ندارد و غرب باید از تلاش برای گمراه کردن افکار عمومی جهان با سوء استفاده از این موضوع دست بردارد. این کنفرانس یک بار دیگر اختلافات شدید روسیه و آمریکا و ناتو در زمینه امنیت موشکی را برجسته کرد و به وضوح نشان داد این موضوع به علت انعطاف ناپذیری غرب و خودداری از همکاری با مسکو به عامل بزرگ تنش­آفرین در روابط روسیه با کشورهای عضو ناتو و به ویژه آمریکا تبدیل شده است. نگرانی مقامات روسیه درحالیست که دولت باراک اوباما هنوز هیچ ضمانت قابل قبولی را به روسیه در این باره که این سامانه علیه روسیه مورد استفاده قرار نمی گیرد، نداده است.

 

استراتژیستهای آمریکا، برنامه­های دفاعی خود را در جهت مقابله با تهدیدات بین المللی تنظیم نموده اند، لذا نسبت به ایران دیدگاه بدبینانه­ای ابراز داشته و آن را عامل بی­ثباتی در حوزه سیاست بین­المللی می­دانند. به این ترتیب، برنامه­ریزی دفاعی آمریکا ماهیت دوگانه­ای دارد. از یک سو، در نقطه مقابل اهداف امنیتی و استراتژیک ایران قرار دارد و از سوی دیگر در برابر نشانه­های قدرت یابی مجدد روسیه نقش بازدارنده را ایفا می­کند. این امر نشان می­دهد که اهداف راهبردی آمریکا ثابت باقی مانده اما مخاطبان آن تغییر یافته­اند.

 

دورنمای رخداد

 

در حال حاضر دو سناریو در برابر دولتمردان روسیه قرار دارد. یا اینکه با غرب همکاری کنند تا در برابر خطرها و تهدیدات جدید بایستند، یا اینکه از تدابیر فنی- نظامی برای مقابله با سپر دفاع موشکی آمریکا در اروپا استفاده کنند. مقامات غربی با تهدیدهای آشکار مسکو مبنی بر حمله نظامی به تاسیسات نظامی آمریکایی مستقر در اروپا در صورت ادامه بن بست موجود در مذاکرات مربوط به سپر دفاع موشکی مواجه شدند. دمیتری مدودف، رییس جمهوری روسیه اعلام کرده است در صورتی که سامانه پدافند موشکی آمریکا در کشورهای قاره اروپا مستقر شود، روسیه تدابیر متقابل اتخاذ می­کند که از آن جمله استقرار موشک های ‘اسکندر’ در منطقه کالینینگراد در غرب این کشور و خودداری از نابودی بخشی از تسلیحات تهاجمی راهبردی این کشور می­باشد. نیکولای ماکاروف رئیس ستاد ارتش روسیه هشدار داد که «واکنش روسیه به گسترش سامانه دفاع ضد موشکی آمریکا در اروپا تنها به استقرار موشک‌های “اسکندر” در کالینینگراد یا دریای بالتیک محدود نمی‌شود، بلکه از این موشک‌ها برای نابودی اجزای سپر دفاعی استفاده خواهد شد. اگر ایالات متحده آمریکا و اروپا تصور می‌کنند که می‌توانند میزان امنیت خود را به قیمت ناامنی همسایگان خود بالا ببرند، برای ما راهی جز در پیش گرفتن اقدامات متقابل باقی نمی‌ماند.» نیکولای ماکاروف هم‌چنین تهدید به خروج از پیمان‌های کنترل تسلیحات کرد. اظهارات مقام های روسی درباره حمله به تاسیسات سپر موشکی ناتو در اروپای شرقی نشان می­دهد که روسیه و آمریکا در یک قدمی جنگ سرد جدید حداقل در بعد نظامی قرار گرفته اند.


مرکز بین المللی مطالعات صلح

سیما رفسنجانی نژاد



روسیه و پوتین؛ دوران سوم

 

روسیه و پوتین؛ دوران سوم


پوتین، رئیس جمهور روسیه

 

 

‘ولادیمیر پوتین’ رییس جمهور روسیه، در اولین اقدام خود طی حکمی اولویت های سیاست خارجی را به وزارت امورخارجه این کشور اعلام کرد که به نظر می رسد سیاست خارجی روسیه در دوران سوم به وی‍ژه در قبال آمریکا چهره ای متفاوت خواهد داشت.

با پیروزی مجدد ولادیمیر پوتین در انتخابات ریاست جمهور روسیه در چهاردهم اسفند ۹۰ و اجرای مراسم تحلیف آن در روز دوشنبه هجدهم اردیبهشت ۹۱، دوران سوم زمامداری پوتین آغاز شد دورانی که پیش از این نیز روسیه در سال های ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۸ تجربه کرده و امروز دورانی جدید و البته به مدت شش سال پیش رو است. پوتین در اولین روز و اقدام در دوره سوم ریاست جمهوری خود طی حکمی به وزرات امور خارجه این کشور، اولویت های سیاست خارجی روسیه را اعلام کرد. بر اساس این حکم که تحت عنوان ‘اقدامات برای تحقق خط مشی سیاست خارجی فدراسیون روسیه’ به امضا رسیده، وزارت امور خارجه موظف شده است تا با پیروی از اصول واقع‌گرایی، شفافیت، چندجانبه گرایی، احترام متقابل، نقش دهی به سازمان ملل و افزایش نقش روسیه در مسائل بین المللی را دنبال کند.

ادامه….

در این حکم رییس‌جمهوری روسیه همچنین خواستار فعال شدن مشارکت دیپلماتیک چندجانبه این کشور در شکل‌های مختلف، از جمله در چارچوب گروه ‘بریکس’ (شامل برزیل، روسیه، چین، هند و آفریقای جنوبی)، گروه بیست، گروه ۸ کشور صنعتی جهان، سازمان همکاری‌های شانگهای و همچنین مشارکت فعال در تلاش‌های جمعی بین المللی برای مقابله با چالش‌ها و تهدیدات بین المللی نظیر خطر گسترش سلاح‌های کشتار جمعی، تروریسم بین المللی، قاچاق مواد مخدر، جنایات سازمان یافته و مناقشات منطقه‌ای شده است.

در حوزه منطقه ای نیز بر اساس متن این حکم، جهت‌گیری اصلی سیاست خارجی روسیه، توسعه مشارکت چند جانبه و همگرایی فعال در قلمرو جامعه کشورهای مشترک المنافع (‍CIS) نامیده شده است. در این چارچوب، همچنین بر اهمیت توسعه و مشارکت فعال با جمهوری بلاروس در چارچوب کشور متحد، تعمیق همگرایی اورآسیایی در چارچوب اتحاد گمرکی و فضای واحد گمرکی بین روسیه، بلاروس و قزاقستان و جذب سایر کشورهای جامعه مشترک المنافع به آن تاکید شده است. پوتین همچنین خواستار تقویت سازمان پیمان امنیت جمعی (CSTO) بعنوان موثرترین سازمان برای تامین امنیت و مقابله با تهدیدات منطقه‌ای در حوزه نفوذ جامعه کشورهای مشترک المنافع شده است. در رابطه با روابط با اتحادیه اروپا در این حکم بر دست یافتن به اهداف راهبردی نظیر؛ ایجاد فضای واحد اقتصادی و انسانی از کوه‌های اورال تا سواحل اقیانوس آرام تاکید و پوتین وزارت امور خارجه روسیه را موظف کرده است تا تلاش کند توافقات مربوط به لغو رژیم روادیدی با اتحادیه اروپا هر چه سریعتر امضاء شود. در نهایت، پوتین در رابطه با آمریکا و موضوع سپر دفاع موشکی ناتو نیز خواستار تلاش وزارت امور خارجه برای گرفتن تضمین های حقوقی از آمریکا درباره ماهیت سامانه دفاع موشکی و یا مشارکت برابر و بر اساس اصل تامین امنیت غیرقابل تفکیک و اصول حقوقی – بین المللی شده است. در این چارچوب به نظر می رسد که پوتین در دوره سوم تلاش دارد تا اصولی که خود پیش از این در دو دوره گذشته بنا نهاده بود با سرعت بیشتری دنبال کند. اما آنچه از این اصول می توان دریافت سوالی است که بایستی پوتین در شش سال آینده ریاست جمهوری به آن پاسخ دهد و آن چگونگی مدیریت سیاست خارجی با آمریکا و ناتو با وجود اختلاف در موضوع سپر دفاع موشکی و همکاری در موضوعات دیگر خواهد بود؟

پوتین در چهره سوم

با انتخاب مجدد پوتین بعنوان رییس جمهوری روسیه، به نظر می رسد که سیاست خارجی این کشور بار دیگر چهره جدیدی را به خود ببیند. چراکه با توجه به فضای بین المللی جدید و تحولات رخ داده پیشین، سیاست خارجی پوتین را بایستی تلفیقی از بازسازی اصول گذشته و ارایه رویکردهای جدید تلقی کرد. در این زمینه پوتین در دی ماه ۱۳۷۹ و تیر ۱۳۸۷ نیز در یکی از اولین اقدامات خود به ترتیب سندی را بعنوان ‘طراحی مفهوم امنیت ملی’ و ‘دکترین سیاست خارجی’ روسیه تصویب کرد که این سند دگرگونی اساسی در سیاست خارجی این کشور را موجب شد. اما این بار نیز در اولین اقدام خود حمکی را به وزارت امورخارجه اعلام کرد که اصول جدید سیاست خارجی برای شش سال آینده تعیین شده است، اصولی که به نظر می رسد فرای ساختار منسجم آن، دربرگیرنده دستورکار عملیاتی نیز است. برای نمونه پوتین همانطور که در مقاله اسفند ۱۳۹۰ خود با عنوان ‘روسیه و جهان در حال تغییر’ نوشته بود و در این اصول نیز وجود دارد، ارایه تضمین های حقوقی برای سپر دفاع موشکی ناتو و بازگشت به خارج نزدیک – مناطق استقلال یافته از دوران اتحاد جماهیر شوروی- با اجرای طرح ‘همگرایی اوراسیایی’ اشاره کرده است. همچنین از این اصول و مضامین چنین برمی آید که پوتین در چهره سوم به دو بخش تقسیم شده، بخشی که تلاش دارد تا با استفاده از سیاست چندجانبه گرا و حضور موثر در نهادهای بین المللی، منافع اقتصادی چندوجهی را نصیب روسیه سازد و در دیگر سو، با ارایه یک سیاست تهاجمی به ویژه در حوزه های راهبردی و امنیتی، تلاش می کند تا سطح روسیه را در تصمیم سازی های بین المللی ارتقا دهد. در این زمینه شاید طرح سپر دفاع موشکی ناتو بارزترین نقطه اختلافی میان روسیه و آمریکا باشد که هردو طرف در عین حال که بر ادامه مذاکره تاکید دارند اما به نوعی طرح های خود را برای بازگرداندن موازنه راهبردی به کار می گیرند. در این زمینه تلاش روسیه در سال های اخیر جهت اجماع سازی بیشتر در سازمان پیمان امنیت دسته جمعی و گسترش همکاری نظامی- دفاعی با کشورهایی نظیر؛ بلاروس، قزاقستان و ارمنستان را می توان تلاش های مستقل این کشور جهت موازنه سازی دانست.

جمع بندی

سیاست خارجی روسیه اگرچه در دهه گذشته با فراز و نشیب ها و تداوم و تغییرهای بسیاری مواجه بوده اما آنچه مسلم است، نقش پوتین را بعنوان قوام دهنده سیاست خارجی جدید روسیه نمی توان از نظر دور داشت. در این قالب، پوتین در دوران سوم خود نیز در پی اولویت هایی است که بتواند سیاست خارجی روسیه را در دو سطح منطقه ای و بین المللی و حوزه راهبردی ارتقا دهد و چنین سیاست خارجی زمانی می تواند قابلیت گسترش و افزایش منافع ملی را داشته باشد که در پیوند با دوام با حوزه های منطقه ای و بین المللی قرار بگیرد. در این چارچوب به نظر می رسد که پوتین در حوزه های راهبردی همچون سپر دفاع موشکی، فرای همکاری های راهبردی با آمریکا به سمت افزایش توان راهبردی روسیه و قدرت نمایی حرکت کرده و در حوزه های دیگر نظیر مناسبات اقتصادی چهره ای همکاری جویانه خواهد داشت.

ایرنا



گزارش تصویری:مراسم سنتی سخنرانی ملکه بریتانیا در پارلمان





 

گزارش تصویری:مراسم سنتی سخنرانی ملکه بریتانیا در پارلمان

 
عصر ایران - ملکه بریتانیا با حضور در پارلمان، در جمع اعضای کابینه و دو مجلس اعیان (لردها) و نمایندگان(عوام)، سخنرانی کرد.
او هر سال تنها یک بار در جمع نمایندگان پارلمان حاضر می شود و درباره برنامه یکساله کابینه صحبت می کند.

پارلمان بریتانیا از دو مجلس اعیان (لردها) و نمایندگان(عوام) تشکیل شده است. سخنرانی ملکه در سالن مجلس اعیان (لردها) برگزار می شود.

برپایه یک سنت قدیمی ورود ملکه به پارلمان و سخنرانی وی در مجلس اعیان (لردها) با تشریفات و آداب و روسوم سنتی برگزار می شود.

مراحل مختلف حضور ملکه در پارلمان بریتانیا در تصاویر زیر توضیح داده شده است.

شلیک 41 گلوله از توپ های سنتی و قدیمی به مناسبت ورود ملکه به ساختمان پارلمان



 
اسب سواران پس از شلیک گلوله، گرین پارک لندن را ترک می کنند.




کاروان حامل ملکه الیزابت و همسرش در میان اسب سواران و گارد تشریفاتی سلطنتی در مسیر حرکت به سمت ساختمان پارلمان.



ملکه الیزابت 60 سال پیش بر کرسی سلطنت بریتانیا نشست




گارد تشریفات سلطنتی منتظر خروج ملکه پس از سخنرانی وی در پارلمان بریتانیا




ملکه الیزابت و همسرش شاهزاده فیلیپ هنگام ورود به پارلمان بریتانیا



گارد تشریفاتی پارلمان برتیانیا با لباس های سنتی



" دیوید کامرون" نخست وزیر بریتانیا و "اد میلیبند" رهبر مخالفان در پارلمان در حال حرکت به سمت سالن مجلس اعیان (لردها) برای شنیدن سخنرانی ملکه



ورود ملکه و همسرش به سالن مجلس اعیان (لردها)
چهار پسربچه با لباس های سنتی روپوش ملکه را در دست دارند




سالن مجلس اعیان (لردها)
محل نشست مشترک اعضای دو مجلس اعیان (لردها) و نمایندگان(عوام)برای شنیدن سخنان ملکه



ملکه الیزابت دوم در حال سخنرانی در مجلس اعیان
وی در سخنرانی اش، به برنامه های دولت بریتانیا می پردازد




 اعضای مجلس اعیان (لردها)  
آنها در این سخنرانی ، ملزم به استفاده از روپوش مخصوص و سنتی هستند



تاج سلطنتی که ملکه بریتانیا در هنگام سخنرانی در پارلمان، آن را بر روی سر خود می گذارد.



ملکه و همسرش در مسیر برگشت از پارلمان بریتانیا به سمت کاخ باکینگهام

 



نگاه نگران پوتین به غرب

 

نگاه نگران پوتین به غرب


پوتین برای تصدی مقام ریاست

 

 

‘ولادیمیر پوتین’ رییس جمهوری روسیه، در اقدامی غیرمنتظره اعلام کرد در اجلاس گروه ۸ در کمپ دیوید آمریکا شرکت نمی کند.در حالی است که انتظار می رفت سران کرملین و کاخ سفید در اجلاس گروه ۸ پیرامون مناسبات دوجانبه واشنگتن و مسکو پس از انتخاب مجدد پوتین به ریاست جمهوری روسیه گفت وگو کنند، این اقدام پوتین ممکن است سرآغاز فصل جدیدی از مناسبات و تنش ها بین دو کشور باشد.

از دید ناظران، شرکت نکردن پوتین در اجلاس گروه ۸ که هفته اینده برگزاری می شود، یک پیام روشن دارد و آن اینکه کرملین قصد ندارد سیاست های آمریکا در جهان را تایید کند.بر اساس پیش بینی های به عمل آمده در سی و هشتمین اجلاس گروه ۸ که ۱۸ ماه مه (۲۹ اردیبهشت) در کمپ دیوید آمریکا برگزاری می شود سران کشورهای کانادا، فرانسه ، آلمان، ایتالیا ، ژاپن، روسیه، انگلیس و آمریکا حضور خواهند داشت.این اجلاس در سال ۱۹۷۵ و پس از بروز بحران انرژی در جهان برای اولین در پاریس و با حضور سران کشورهای آمریکا، فرانسه، آلمان، ایتالیا، ژاپن و انگلیس تشکیل شد. این اجلاس در ابتدا به گروه ۶ موسوم بود.در سال ۱۹۷۶ کانادا به عضویت این گروه درآمد و در سال ۱۹۹۷ روسیه به این گروه پیوست.ادامه….

نگرانی پوتین از برنامه سپر موشکی آمریکا، مداخلات مستقیم سیاسی و نظامی آمریکا در خاورمیانه و افریقا، نادیده گرفتن نقش کرملین در معادلات بین المللی از سوی کاخ سفید و بالاخره مداخلات غرب در امور داخلی روسیه را می توان از جمله دلایل عمده وی برای شرکت نکردن در اجلاس گروه ۸ دانست.

رییس جمهوری روسیه در نخستین اقدام خود پس از ورود به کاخ کرملین خط مشی جدید سیاست خارجی روسیه را بر اساس اصول واقع‌گرایی، شفافیت، تقویت چند جانبه گرایی در سطح بین المللی، احترام متقابل، پر رنگ کردن نقش محوری سازمان ملل در مسایل جهانی و توسعه سهم روسیه در سطح بین المللی دانست.وی همچنین از عملکرد ناتو به ویژه در زمینه سپر موشکی انتقاد کرد.این محورها به خوبی بیانگر آن است که کرملین خواستار تقویت نهادهای بین المللی و محدود شدن دامنه فعالیت های آمریکا است.این رویکرد روسیه به مسایل بین المللی و به ویژه در برخورد با آمریکا به هیچ وجه غیر قابل پیش بینی نبود.

انتخاب پوتین به ریاست جمهوری روسیه حداقل به دو دلیل عمده از اهمیت بسزایی برخوردار بود. دلایلی که از دید رسانه ها و محافل سیاسی منطقه ای و بین المللی نیز مخفی نماند.’دیدگاه های شخصی پوتین’ و’موقعیت راهبردی روسیه درعرصه بین المللی’، دو ویژگی عمده انتخابات ریاست جمهوری این کشور بوده است.از دید ناظران، ترکیب این دو ویژگی می تواند متغیرهای جدید وحتی غیرقابل پیش بینی را در معادلات منطقه ای و بین المللی وارد کند که اولین رویداد ملموس آن نیز شرکت نکردن پوتین در اجلاس گروه ۸ است.

مواضع و اظهارات اخیر پوتین پس از انتخاب به سمت رییس جمهوری روسیه به وضوح حکایت از آن دارد که کرملین مداخلات سیاسی، نظامی و اقتصادی غرب به ویژه آمریکا را در منطقه و حتی در عرصه بین المللی تحمل نمی کند. نکته ای که نگرانی عمده کشورهای غربی و آمریکا را به دنبال داشته است.

برخی منابع خبری چندی پیش اعلام کردند، آمریکا قصد دارد چهار میلیارد دلار برای به روز کردن زرادخانه هسته‌ای سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) در اروپا هزینه کند: اقدام پرهزینه‌ای که می تواند به تنش بین ناتو و روسیه دامن بزند.بر اساس این طرح، ناتو قصد دارد نسل جدیدی از بمب های هسته‌ای هدایت شونده را جایگزین بمب‌های جاذبه‌ای سقوط آزاد خود کند. این اقدام، توانایی ناتو برای هدفگیری مواضعی در روسیه را با استفاده از تسلیحات هسته‌ای بالا خواهد برد.

این اقدامات در شرایطی انجام می‌شود که ناتو و روسیه درگیر سامانه دفاع موشکی سازمان پیمان آتلانتیک شمالی نیز هستند.طبیعی است که اینگونه اقدامات موجب می شود مسکو با نگرانی به آمریکا نگاه کند و نتواند در مناسبات بین المللی و منطقه ای به کاخ سفید اطمینان داشته باشد.مجموعه این متغیرها موجب شده است که کرملین درسال های اخیر بیشتر به ظرفیت های خود و متحدان شرقی مسکو توجه کند.انجام اولین تمرین نظامی با چین – که چندی پیش برگزار شد – از جمله مصادیق این ادعا است.

نخستین رزمایش چین و روسیه با هدف اعلام همگرایی نظامی منطقه ای و فرامنطقه ای اخیرا در دریای زرد برگزار شد و مخاطب عمده این تمرین نظامی مشترک نیز ناتو بود.در این رزمایش که شش روز به طول انجامید، ۱۶ ناو و دو زیردریایی چین در کنار چهار ناو روسیه شرکت داشتند.اهداف این رزمایش، دفاع هوایی، آزمون روش ها و تاکتیک های نبرد زیر دریایی و عملیات جست وجو و نجات اعلام شد.این اقدام دو پیام عمده ‘واکنش به حضور روز افزون نظامی آمریکا در شرق آسیا’ و ’ناخرسندی پکن و مسکو از نقش آفرینی غیرنظامی آمریکا در مناطق مختلف جهان’ را به همراه داشت.

از دید ناظران، نگاه تردید آمیز پوتین به غرب از یک سو و توجه وی به ظرفیت های موجود در شرق از سوی دیگر موجب خواهد شد که در دو دهه آینده معادلات و کانون های قدرت متعددی در جهان و در تقابل با آمریکا شکل گیرد.

محمدرضا عرفانیان


گزارش تصویری: امارات کشورک....دوبی قبل از اکتشاف نفت!
 

گزارش تصویری: دوبی قبل از اکتشاف نفت!

 

فارین پالیسی اقدام به انتشار تصاویری از کشور امارات متحده عربی پیش از اکتشاف های منطقه ای نفت کرده است.
 
 


تاریخ این عکس ها به 1960 و 1970 بازمی گردد.در این تصویر شیخ محمد بن رشید آل مختوم نخست وزیر امارات متحده عربی را در روزهای جوانی و سوار بر شتر می بینید.



میدان برج ساعت در ابوظبی که در 1964 ساخته شد. امروز به جای این شن و ماسه ها و ساختمان های چند طبقه کوچک برج های بلند و چندطبقه این میدان را محاصره کرده است.



 
 
 
امروز آب آشامیدنی در بسته بندی های متفاوت در دوبی به وفور و با قیمت ارزان دیده می شود.در دهه 60 اما باید این آب را با گالن یا بشکه و به سختی منتقل می کردند.
 
 



بندری که در سالهای پیش از اکتشاف های منطقه ای نفت سوت و کور بود و قایق های به گل نشسته را میزبان، امروز تبدیل به یکی از شاهراه های منطقه ای شده است



 

 
شاهین در آن روزهای دبی نقش شکارچی اعراب بادیه نشین را داشت.ثروتی که هر مرد عرب به آن می بالید.



 
جشن و شادی خانواده ای در دوبی آن روزها



 
بازار در فضای آزاد در جنوب دوبی. امروز جای این چادرها را آسمان خراش ها گرفته اند



 
بخش مردان یک عروسی ر دوبی.



 
حیوانات با قایق هایی که به سختی چوب های آن را کنار هم قرار می دادند جابه جا می شدند



 
فروشنده ای که قلیان می کشد و لیمو می فروشد.

منبع: خبرانلاین
 



نگاه داود اوغلو به خاورمیانه از رویا تا واقعیت
 
نگاه داود اوغلو به خاورمیانه
از رویا تا واقعیت
نویسنده: سینا آزاد*
 

داود اوغلو، وزیر خارجه ترکیه، با عمق استراتژیک خود از صفر نمودن مشکلات با همسایگان آغاز نمود و حاصل آن تولید مشکلات صرف با همسایگان گردید. داود اوغلو امروز با ادعای رهبری خاورمیانه نیز به جای صلح با مسلح نمودن تروریست‌ها و همراه شدن با آمریکا و رژیم‌های مرتجع می‌رود پیش‌قراول تنشی گردد که ارمغانی جز ویرانی برای منطقه و مردم ترکیه نخواهد داشت.

 

 

دیپلماسی ایرانی: احمد داود اوغلو وزیر خارجه ترکیه‌ طی اظهاراتی ضمن تأکید بر این نکته که ترکیه صاحب خاورمیانه جدید است اعلام داشته است که ترکیه در موج تغییرات نقش رهبر را در شکل‌گیری خاورمیانه جدید بر عهده دارد.

 

وزیر خارجه ترکیه این اظهارات را در پارلمان این کشور در پاسخ به انتقادات از سیاست دولت حزب عدالت و توسعه در قبال تحولات سوریه اعلام داشته است. این اظهارات از یک سیاست مدار آن هم از یک وزیر خارجه بعید است مگر آنکه جاه طلبی برای رهبری و نگرش تاریخی به تحولات، وی را در صحنه سیاست به ابراز اظهارات سلحشورانه بکشاند. قدرت های بزرگ نیز نسبت به آنچه حیاط خلوت خود می دانند، این گونه سخن نمی گویند.

 

 

 

سخن اول:

 

 

ذهنیت میراث‌داری عثمانی، داود اوغلو را گرفتار توهم خود بزرگ‌بینی نموده است. بزرگ‌بینی که به دنباله رهبری است که شاید بتواند در دنیای مجازی سبب خرسندی گردد، اما در عالم واقع ارمغانی جز غفلت از خویش و فلاکت نخواهد داشت. وزیر خارجه ترکیه در معادله‌ای به دنبال ایفای رهبری درخاورمیانه است که ترکیه خود نیز در آن معادله موضوع تغییر است، تغییری که نه تنها پاسخگوی نگاه نوستالژیک داود اوغلو نخواهد بود بلکه می‌تواند وی را به شوق دیروز عثمانی، از امروز ترکیه نیز محروم نماید.

 

 

 

سخن دوم:

 

 

ترکیه داود اوغلو که غافل از خویش است، چگونه می‌تواند به دیگران پرداخته و ادعای رهبری بنماید. از تاریخ تأسیس جمهوریت تا به امروز درد ترکیه، درد دموکراسی، حقوق بشر و رعایت حقوق اقلیت‌های قومی و مذهبی بوده است. دست ترکیه نه تنها به قتل‌عام ارامنه، بلکه به خون اکراد و علویان نیز آلوده است. ترکیه قبل از مداوای زخم دیگران باید به زخمی بپردازد که همچنان از آن خون جاری است. اگر سوریه درگیر تحولاتی یکساله است، درگیری‌ها در ترکیه در چند دهه گذشته تابلوی جنگی داخلی و ملتی چندپاره را ترسیم می‌نماید.

 

 

 

سخن سوم :

 

 

 داود اوغلو با عمق استراتژیک خود از صفر نمودن مشکلات با همسایگان آغاز نمود و حاصل آن تولید مشکلات صرف با همسایگان گردید. داود اوغلو امروز با ادعای رهبری خاورمیانه نیز به جای صلح با مسلح نمودن تروریست‌ها و همراه شدن با آمریکا و رژیم‌های مرتجع می‌رود پیش‌قراول تنشی گردد که ارمغانی جز ویرانی برای منطقه و مردم ترکیه نخواهد داشت.

 

 

 

سخن چهارم:

 

 

          دغدغه‌های جمهوری اسلامی ایران از نوع دغدغه‌های رهبری خاورمیانه نبوده و نیست، اگر بود با اندکی کوتاه آمدن از ارزش‌هایش بی‌شک ایران در جایی می‌ایستاد که ترکیه داود اوغلو امروز در آرزوی آن است. دغدغه‌های ایران، دغدغه استقلالی است که سرمشق شدن آن در خاورمیانه، فضا را برای استکبار و عاملان منطقه ای آن تنگ می‌نماید.

 

 

 

 

 

واما سخن آخر:

 

 

          بسیاری از شکست‌های بزرگ حاصل خودبزرگ‌بینی است که بیش از واقعیت، برخواسته از آرزوهاست. آرزوها جایی در سیاست ندارند. داود اوغلو باید ترکیه را از چنبره تاریخ دیروز و کشاندن آن به جغرافیای امروز دور نماید. این چگونه ادعای رهبری است که نتوانسته است خود را از حقارت کشته‌ شدن 9 تبعه خویش توسط رژیم صهیونیستی خارج نماید. این چه جایگاهی است که سربازانش توسط امریکا در عراق به اسارت رفته و با کشیدن گونی بر سرشان و چرخاندن در شهرها تحقیر می‌شوند، اما باز در خدمت آن قرار می‌گیرد.

 

 

داود اوغلو بهتر است که وفادار به اصل صلح در داخل و جهان باقی مانده و همراه و همصدا با توهم هلال شیعه نگردد. او بهتر از هر کسی می‌داند هلال شیعه در داخل دایره اهل تسنن به دنبال بازگشت مسلمانان به خویشتن خویش است که برای آنان عزت، اتحاد، توسعه و پیشرفت به همراه خواهد آورد. تسری نگاه شیعی و سنی به حوزه عمل سیاسی به معنای حرکت در خط بیگانگانی است که قرنها تلاش می نماید میان مسلمانان فاصله بیندازد.

 

 

تعریف جایگاه رهبری داود اوغلو برای ترکیه در خاورمیانه ناشی از تفکر نئوعثمان‌گرایی است در حالی که امپراطوری عثمانی اگر چه از شرق برخاست ولی در نگاهی جهادی رو به غرب داشت در حالی که قبله نئوعثمان‌گرایی داود اوغلو غرب بوده و منطقه درگیری آن نه غرب بلکه شرق است. داود اوغلو با ادبیات و پوششی نرم در حالی که خود از استقلال عمل برخوردار نیست می‌خواهد با فرصت‌طلبی ناشی از منافع محوری، از سهمیه غرب برای ترکیه سهمی ‌بگیرد.

 

 

نتیجه این نگاه می‌تواند نه تنها محروم شدن از ورود به خاورمیانه بلکه محروم شدن از دیاربکر و حتی بخش‌هایی از استانبول باشد. در بازی غرب، ترکیه مهمان ناخوانده و نامحرمی است که خود بخشی از طعمه‌بازی بزرگ نظام جهانی است.

 

 

* کارشناس ارشد مسایل استراتژیک



کودتای سوم اسفند ناسیونالیستی بود
 
پاسخ‌های همایون کاتوزیان به پرسش‌های تاریخ ایرانی: کودتای سوم اسفند ناسیونالیستی بود
 

تاریخ ایرانی: محمدعلی همایون کاتوزیان، تاریخ‌نگار و اقتصاددان ایرانی و مدرس دانشگاه آکسفورد، کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ سیدضیاءالدین طباطبایی و رضاخان را، کودتایی ناسیونالیستی می‌خواند که در فضای آشفته آن روز عرصه سیاست اجتناب‌ناپذیر می‌نمود. او البته با تحلیل‌هایی که نقش انگلستان را در این رویداد سیاسی بزرگ جلوه می‌دهند مخالف است و آن را کودتایی ایرانی می‌شناسد. در ادامه پاسخ‌های مکتوب همایون کاتوزیان به پرسش‌های «تاریخ ایرانی» را می‌خوانید.
 

 

 

***

 

شما در نوشته‌های خود همواره تاکید داشته‌اید که برخلاف آنچه برخی اعتقاد دارند، بنابر اسناد و مدارک، کودتای سوم اسفند سیدضیاءالدین طباطبایی در انگلستان طراحی نشده است. چرا به رغم اینکه اسناد از عدم طراحی کودتا در انگلستان سخن می‌گویند، کودتای سوم اسفند سیدضیاء و رضاخان به عنوان یک کودتای انگلیسی شناخته می‌شود؟ به هرحال انگلستان نسبت به گرایش و تسلط بلشویک‌ها در ایران نگرانی داشته‌اند.

 

بنده در کتاب «اقتصاد سیاسی ایران» که در بحبوحۀ انقلاب نوشتم گفتم که اولا برخلاف باور تقریبا همه، قرارداد ۱۹۱۹ قرارداد تحت‌الحمایگی نبود بلکه اولین نمونه کمک‌های مالی و فنی کشورهای پیشرفته به کشورهای توسعه نیافته بود که پس از جنگ جهانی دوم فراگیر شد و هنوز هم نمونه‌های آن در جهان به چشم می‌خورد؛ ثانیا به احتمال زیاد کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ کار دیپلمات‌ها و افسران انگلیسی در ایران بود و لندن در آن دستی نداشت. همین نکات را در کتاب «مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران» که بیست و دو سال پیش نوشتم اجمالا تکرار کردم. اما از آن زمان تا سال ۱۹۹۸ که کتاب «دولت و جامعه در ایران: انقراض قاجار و استقرار پهلوی» را تحویل ناشر دادم هشت سال طول کشید تا با کشف و مطالعه همه اسناد موجود ایرانی و انگلیسی این نکات را صددرصد ثابت کنم.

 

شکست قرارداد ۱۹۱۹ دو دلیل اساسی داشت: یکی مبارزه بی‌امان ایرانیان اهل سیاست با آن بود که معلوم نیست چرا برخلاف نص صریح قرارداد که منتشر شده بود این سوءظن وجود داشت که «در واقع» برای تحت‌الحمایه کردن ایران است. حال آنکه در متن قرارداد کوچکترین اثری از این نبود و دولت ایران و انگلیس هم در بیانیه‌هایشان موکدا اعلام کردند که چنین نیست؛ گذشته از اینکه تحت‌الحمایگی بر اثر قرارداد مستقیم بین دو دولت مستقل پدید نمی‌آمد بلکه تصمیم آن را باید جامعه ملل می‌گرفت، چنانکه این تصمیم را درباره عراق و سوریه که هیچ یک هرگز کشور مستقلی نبودند گرفتند. اولی تحت‌الحمایه انگلیس شد، دومی، فرانسه. گفتم که شکست قرارداد ۱۹۱۹ دو دلیل اساسی داشت. دلیل دوم مخالفت ارگان‌های مختلف دولتی انگلستان منهای وزارت خارجه آن کشور بود که لرد کرزن در رأس آن قرار داشت. از‌‌‌ همان ابتدای مذاکره برای قرارداد دولت امپراطوری هند با آن قویا مخالف بود و تا آخر همه مخالف ماند. وزارت هفدهم تا دم آخر مخالف بود ولی هنگام امضاء آن با این استدلال که مضمون قرارداد معقول و معتدل است مخالفت خود را پس گرفت. وزارت جنگ هم بالاخره راضی شد به شرط اینکه نور پر فرس ـ یعنی لشگر انگلیسی که در قزوین و اطراف آن متمرکز بود ـ هر چه زود‌تر بازگردانده شود. و بالاخره وزارت دارایی هم با اکراه قرارداد را پذیرفت به این شرط که برای آن زیاد خرج نتراشد. اما از سویی مخالف شدید اهل سیاست در ایران (علاوه بر فرانسه و آمریکا و روسیه که گمان می‌کردند سرشان کلاه رفته است) سبب شد که مخالفت دولت امپراطوری هند با قرارداد موکدا برجا بماند و نظر آن سه وزارتخانه ـ هند، جنگ، دارایی ـ نیز رفته رفته بر ضد آن بگردد. آنچه کار را از هر دو طرف مشکل کرد آمدن بلشویک‌ها به انزلی و رشت در ماه مه ۱۹۲۰ بود.

 

وزارت جنگ به هیچ وجه اجازه نمی‌داد که نور پر فرس با بلشویک‌ها بجنگد، چون نه آن‌ها و نه دولت انگلیس نمی‌خواستند در آن منطقه با روسیه شوروی درگیر شوند. وزارت دارایی انگلیس هم حاضر نبود که آن مقدار کمک مالی را که دولت وثوق برای تقویت دولت و لشگر قزاق لازم داشت، بپردازد. قرارداد هم که ـ به دلیل فترت مجلس ـ هنوز رسمی نشده بود که هفت میلیون پوندی را که به عنوان قرض به دولت ایران به آن تعهد شده بود بپردازند. به عبارت دیگر دست کرزن بسته بود و نمی‌توانست آن مقدار کمکی را که قول داده بود به دولت ایران برساند. در نتیجه وثوق استعفا کرد، چند ماه مشیرالدوله رییس‌الوزراء بود و چند ماه پس از او نیز سپهدار رشتی «زمامدار» شد تا اینکه در ۲۱ فوریه ۱۹۲۱ کودتا شد.

 

 

با این همه چگونه می‌توان نقش انگلستان و دیپلمات‌های محلی این کشور در همراهی با کودتا را تحلیل کرد؟

 

سیاست کرزن شکست خورده بود اما حاضر نبود بپذیرد و فقط می‌گفت مجلس تشکیل شود تا تکلیف قرارداد را (نفیا یا اثباتا) معلوم کند. از سوی دیگر هم دیپلمات‌های انگلیسی در تهران (به ویژه والتر اسمارت و گاد فری هوارد ـ و بالاخره هرمن نورمن که وزیر مختار و رییس همه‌شان بود) شکست قرارداد را جلو چشمشان می‌دیدند و اصرار کرزن را به ادامه آن سیاست به حق زیانبار می‌دانستند و از هر راهی هم که وارد شدند تا چشمان کرزن را باز کنند نمی‌توانستند. در چند مرحله بین کرزن و نورمن (از طریق مکاتبه) حتی جنگ لفظی در گرفت. در این بین فرمانده نور پر فرس دوره‌اش به سر رسید و سرلشگر آیرونساید به جای او منصوب شد. مقارن این زمان لشگر قزاق ایرانی که از نیروهای بلشویک گیلان شکست خورده بود عقب‌نشینی کرده و توسط نور پر فرس در دهکده آقابابا در نزدیکی قزوین اسکان داده شده بود. آیرونساید احمدشاه را قانع کرد که فرمانده روسی قزاق‌ها را برکنار کند و عملا – اگر چه نه به ظاهر – قزاق‌ها را برای آماده شدن در اختیار آیرونساید و نور پر فرس بگذارد. در حالی که کرزن اصرار داشت که نور پر فرس برای جلوگیری از بلشویک‌های گیلان هر چه بیشتر در ایران بماند، وزارت جنگ به آیرونساید فشار می‌آورد که اولا درگیر جنگ نشود و ثانیا هر چه زود‌تر نور پر فرس را باز گرداند.

 

در ضمن وضع آشفته‌ای که تهران و سراسر کشور را فرا گرفته بود در وصف نمی‌گنجد. عملا دولتی وجود نداشت و آنچه بود هم به زور می‌توانست حکمش را حتی در پایتخت جاری کند. شاه و دولت و دیگران آنقدر از خطر حرکت بلشویک‌ها به سوی تهران وحشت داشتند که در ژانویه ۱۹۲۱، تقریبا یک ماه پیش از کودتا نزدیک بود پایتخت را به اصفهان ببرند. از سوی دیگر کرزن که دست خود را بسته می‌دید به این نتیجه رسیده بود که اگر وزارت جنگ نور پر فرس را از ایران ببرد و در شمال ایران جنگ داخلی شود انگلیس با کمک بختیاری‌ها و عشایر جنوب و بلوچستان، جنوب ایران را ـ که هم مرز هند و خلیج فارس و عراق بود و ایالت نفتی خوزستان در آن بود ـ تحت کنترل خود در آورد. در چنین اوضاعی بود که در داخل ایران فکر کودتا در پاره‌ای از اذهان مطرح شد، به ویژه به این جهت که آیرونساید موظف بود هر چه زود‌تر نور پر فرس را از ایران خارج کند. اما در این بین نور پر فرس قزاق‌های ایرانی را با مشق نظامی و لباس و پوتین نو سر و سامان داده بود. از یک سو آیرونساید به این فکر افتاد که قزاق‌ها را‌‌‌ رها کند که بروند و در تهران یک حکومت مقتدر ایجاد کنند. از سوی دیگر سیدضیاء که به رغم جوانی خیلی فعال بود و هم در میان سیاستمداران ایرانی و هم دیپلمات‌های انگلیسی نفوذ داشت و کمیته‌ای به نام کمیته آهن سازمان داده بود ـ سیدضیاء نیز با برخی فرماندهان ژاندارمری در تهران که نیروی محبوب ایرانیان بود دوستی داشت- به فکر کودتا افتاد. حاصل جمع فعالیت‌های تهران و قزوین این شد که آیرونساید قزاق‌ها را به فرماندهی رضاخان‌‌‌ رها کند که به تهران بروند، و در تهران هم ژاندارمری و سفارت انگلیس از آمدن قزاق‌ها پشتیبانی کنند. این بود که قزاق‌ها شهر را تقریبا بدون شلیک یک تیر گرفتند. این را هم بگویم که سیدضیاء اول با امیر موثق (بعدا سپهبد محمد نخجوان) که ارشد‌ترین فرمانده میدانی قزاق بود موضوع کودتا را در میان گذاشته بود و وقتی او حاضر به همکاری نشد به سراغ رضاخان رفتند. دولت انگلیس بعد از واقعه از چگونگی کودتا خبر شد و کرزن که به شدت از سیدضیاء متنفر بود ـ چون به محض شروع به کار قرارداد ۱۹۱۹ را ملغی کرد ـ به رغم خواهش‌های مکرر او و نورمن در حکومت صد روزه‌اش کوچکترین کمکی به او نرساند. اگر کرزن محکم از سیدضیاء پشتیبانی کرده بود ممکن نبود که رضاخان ـ دست کم به آن زودی ـ بتواند او را از کار برکنار کند.

 

 

چقدر فضای نا‌بسامان سیاسی آن روز‌های ایران و شورش‌های منطقه‌ای، انگیزه تغییر در وضعیت موجود را در میان کنشگران سیاسی و فکری ایران ایجاد کرده بود؟ آیا باید انگیزه سیدضیاء را نیز در همین راستا تحلیل کرد؟ و چقدر میان انگیزه‌های سیاسی و روشنفکری سیدضیاء و انگیزه رضاخان باید فاصله گذاشت؟

 

در پاسخ سوال پیشین به این موضوع اشاره کردم. در ۱۲ سال بین پیروزی مشروطه و فتح تهران و کودتای ۱۲۹۹ هرج و مرج فزاینده‌ای کشور را فرا گرفت. گذشته از گردن‌کشی و خان خانی در مرز‌ها و ایالات و ولایات، حتی در خود پایتخت، در مجلس، در شهر، در میان روزنامه‌نویسان و روشنفکران هرج و مرج پدید آمد به نحوی که دولت‌ها هر پنج شش ماه یک بار می‌آمدند و می‌رفتند بدون اینکه بتوانند کار مهمی انجام دهند. مجلسی‌ها هم جز وقتی که متفقا دولت را می‌کوبیدند مشغول کوبیدن یکدیگر بودند. روشنفکران و روزنامه‌نگاران و شاعران هم چیزی برای عرض و ناموس شاه و وزیر و وکیل و تاجر و یکدیگر باقی نمی‌گذاشتند. ورود جنگ جهانی اول به ایران طبعا وضع را از این هم بد‌تر کرد. در پایان جنگ دو واقعه هولناک دست به دست هم دادند و شاید یک تا دو میلیون نفر از ملت ایران را تلف کردند: قحطی و آنفلوانزای فراگیر بین‌المللی. کار به جایی رسید که بین سال ۱۹۱۸ و ۱۹۲۰ (در دوره‌ای که قرارداد ۱۹۱۹ بسته شد) هزینه کارمندان دولت ایران و قزاق‌ها را دولت انگلیس می‌پرداخت. در آستانه کودتای ۱۲۹۹ ایران به تمام معنی به زانو در آمده بود و همه عقلا در فکر چاره بودند. سیدضیاء یک روشنفکر ناسیونالیست بود که به همکاری با انگلیس اعتقاد داشت یعنی گمان می‌کرد که با کمک‌های مالی و فنی انگلیس می‌توان دست به توسعه اجتماعی و اقتصادی زد، اگرچه ـ چنان که دیدیم ـ به رغم دوستی‌اش با دیپلمات‌هایی مانند اسمارت، کرزن کوچکترین عنایتی به او نکرد. رضاخان هم قزاق جاه‌طلبی بود که در حدود شعور خودش می‌خواست مملکت را سر و سامان دهد اگر چه اصول ایدئولوژی ناسیونالیسم ایرانی را بعد‌ها افرادی مانند تیمورتاش و داور و بهرامی و غیره به او آموختند. البته او به آزادی، دموکراسی و ـ مالا ـ حتی به حکومت قانون اعتقاد نداشت و کارش به استبداد کشید.

 

 

سیدضیاء نیز همچون عموم روشنفکران علیه قرارداد ۱۹۱۹ فعالیت کرده بود. با این حساب آیا کودتای او را باید کودتای ناسیونالیستی تحلیل کرد یا کودتای سوسیالیستی و متاثر از فضای انقلابی و بلشویکی آن روزگار؟

 

سیدضیاء از روشنفکران کم شماری بود که مانند ملک‌الشعرا بهار با قرارداد ۱۹۱۹ مبارزه نکرد، بلکه برعکس، او صاحب روزنامه رعد بود و از قرارداد قویا پشتیبانی می‌کرد. البته وقتی رییس‌الوزرا شد همه ـ و از جمله انگلیسیان مقیم ایران ـ به این نتیجه رسیده بودند که قرارداد نه فقط ممکن نیست بلکه مخل نیز هست، و از این رو سیدضیاء آن را ملغی کرد. سیدضیاء و رضاخان هر دو ناسیونالیست و هر دو ضد بلشویک بودند و با سوسیالیسم ارتباطی نداشتند. وجه ظاهرا انقلابی این کودتا ـ برخلاف کودتای ۲۸ مرداد- در این بود که به نسبت حرکتی از پایین بود نه از بالای جامعه.



مرور اسناد مذاکرات اتمی ایران و آمریکا



 



اکبر اعتماد در کنار شاه
 
اغما و مرگ مذاکرات؛ انقلاب برنامه هسته‌ای ایران را متوقف کرد
 

مرور اسناد مذاکرات اتمی ایران و آمریکا
 
ترجمه: بهرنگ رجبی

 

 

تاریخ ایرانی: در بخش پایانی مرور اسنادی که سایت وزارت خارجه امریکا به تازگی درباره مذاکرات اتمی ایران و ایالات متحده منتشر کرده، گزارش و تلگراف‌هایی وجود دارد درباره پایان پافشاری تهران بر ساخت تاسیسات بازفرآوری در خاک ایران، تاکید امریکایی‌ها بر نظارت بر مرکز فناوری اتمی اصفهان، بازنگری سیاست اتمی ایالات متحده پس از انتخاب جیمی کارتر به ریاست جمهوری و ارزیابی برنامه هسته‌ای ایران در آستانه وقوع انقلاب که در ادامه می‌خوانید:

 

***

 

سند شمارهٔ ۲۴: «باید خودمان را به آب و آتش بزنیم»

گزارش گفت‌وگو‌ها، «دیدار وزیر امور خارجه با اعضای کمیتهٔ ارشد مشاوران در حوزهٔ مهار و خلع ‌سلاح‌ها»، ۶ ژانویه‌ [۱۹۷۷]، محرمانه

 

وزیر امور خارجه، هنری کیسینجر، دیدارهایی متناوب با اعضای کمیتهٔ ارشد مشاوران در حوزهٔ مهار و خلع ‌سلاح‌ داشت که هستهٔ قانونی مشاوره به مؤسسهٔ مهار و خلع سلاح بودند؛ مؤسسه‌ای که آن زمان به تازگی منحل شده بود. در این دیدار به‌خصوص که شامل مرور و بررسی سیاست‌ و پیشرفت‌های مذاکرات منع گسترش سلاح‌های استراتژیک در چین بود، بحث به مسئلهٔ گسترش سلاح‌های هسته‌ای کشید. کیسینجر نگران بود که در مورد کشورهای تازه‌ هسته‌ای شده، توافقنامۀ فرماندهی و مهار خیلی سفت ‌و سختی نیست و اینکه امکان استفاده از سلاح هسته‌ای در مناقشهٔ هند و پاکستان ممکن است «وسوسهٔ استفاده‌اش برای کشورهای دیگر را افزایش دهد.» نظر کیسینجر این بود که «ما باید خودمان را به آب و آتش بزنیم» تا گسترش سلاح‌های هسته‌ای را مهار و متوقف کنیم؛ «حتی اگر بتوانیم یک دهه زمان بخریم، ارزشش را دارد که الان جلوی قضیه را بگیریم.»

 

 

مجموعه اسناد شمارهٔ ۲۵ (دو سند): تأسیسات مرکز فن‌آوری هسته‌ای اصفهان «نظارت می‌خواهد»

۲۵ ــ آ: تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه، «انرژی هسته‌ای: گفته‌های رئیس سازمان انرژی اتمی ایران»، ۷ فوریهٔ ۱۹۷۷، غیرمحرمانه

۲۵ ــ ب: تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه، «برنامه‌های سازمان انرژی اتمی ایران برای مرکز فن‌آوری هسته‌ای اصفهان»، ۱۴ فوریهٔ ۱۹۷۷، محرمانه

 

متعاقب شکست فورد در انتخابات ریاست‌جمهوری، در اواخر سال ۱۹۷۶ ریچارد هلمز از سمتش در سفارت ایالات متحده در تهران استعفا داد و سفارت چند ماهی بدون مسئول ماند. با این حال با استقرار دولت جدید در کاخ سفید که عزم تغییرات وسیع در سیاست ایالات متحده در قبال گسترش سلاح‌های هسته‌ای را داشت، دولت ایران مشتاقانه به انتظار اعلام این سیاست تازه نشست. در فوریهٔ ۱۹۷۷ اکبر اعتماد، رییس سازمان انرژی اتمی ایران در جلسه‌ای مطبوعاتی ــ احتمالاً با درک اینکه دولت کار‌تر هم با بازفرآوری ایران مخالفت خواهد کرد، گفت ایران گزینهٔ ساخت تأسیسات ملی بازفرآوری در داخل کشور را کنار گذاشته و به‌عوض مصمم به بررسی گزینه‌های تأسیسات دوملیتی یا چندملیتی است. علاوه بر این اعتماد گفت به‌نظر او نظارت‌ها باید تابع سیاست‌های ایالات متحده باشد، اما بر این‌ نکته هم پای فشرد که هیچ کشوری «حق ندارد سیاستی هسته‌ای را به کشوری دیگر حقنه کند.» او همچنین خبر ساخت سومین و چهارمین نیروگاه هسته‌ای ایران را با سوخت تأمینی فرانسه اعلام کرد.

 

مقام‌های سفارت ایالات متحده در تهران و آزمایشگاه ملی اُکریج ــ که آن زمان به ایران سفر کرده بودند ــ به گفته‌های اعتماد دربارهٔ قضیهٔ بازفرآوری اطمینان نداشتند. مقام‌های آزمایشگاه اُکریج گزارشی دربارهٔ مرکز فن‌آوری هسته‌ای اصفهان به دست آوردند و پس از آن مقام‌های امریکایی گفتند مکانی که این مرکز در آن واقع شده، به لحاظ جغرافیایی آن‌ها را به یاد محل مشابهی («بین دو کوه») به نام آزمایشگاه تحقیق سلاح سَندیا در نیومکزیکو می‌اندازد. بنا به گفته‌های دانشمندان آزمایشگاه اُکریج، اندازهٔ «معمولاً بزرگ» تأسیسات «به لحاظ نظری این امکان را به وجود می‌آورد که موادی همگون سلاح (پلوتونیوم) تولید کند» اگرچه هنوز نمی‌شود در این زمینه «اظهارنظر قطعی» کرد. همین‌قدر هم احتمال داشت که این تأسیسات صرفاً «اکسید ترکیبی مناسب استفادهٔ هسته‌های رآکتور» تولید کند. با این ‌حال طرح‌های مرکز فن‌آوری هسته‌ای اصفهان از جمله یک «آزمایشگاه گرم بزرگ» ــ نخستین گام به‌سوی انجام بازفرآوری ــ و همچنین یک «چرخهٔ سوخت هسته‌ای... اما صرفاً در مقیاس آزمایشگاهی» موجب شد مقام‌های آزمایشگاه اُکریج «نتیجه بگیرند کل این تأسیسات نظارت می‌خواهد.»

 

 

سند شمارهٔ ۲۶: بازنگری سیاست ایالات متحده

تلگراف وزارت امور خارجه به سفارت ایالات متحده در تهران، «توافقنامهٔ دوجانبهٔ ایالات متحده با ایران در مورد همکاری هسته‌ای»، ۲۵ فوریهٔ ۱۹۷۷، محرمانه

 

تا پیش از آنکه بازنگری سیاست‌های کاخ سفید در مورد قضیهٔ گسترش سلاح‌های هسته‌ای به پایان برسد، امکان ادامهٔ مذاکرات هسته‌ای با ایران نبود. وزارت امور خارجه با درک اینکه «توپ در زمین ما است»، از دیپلمات‌های امریکایی در تهران خواست به اکبر اعتماد این اطمینان را بدهند که «دولت جدید کماکان پر شتاب مشغول بازنگری گستردهٔ سیاست‌هایش است» و اینکه تصمیمات در این مورد در ماه‌های مارس یا آوریل گرفته خواهد شد.

 

 

سند شمارهٔ ۲۷: اعلام سیاست منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای کار‌تر و تأثیراتش

نامهٔ فرستاده‌ شدهٔ کنسولگری ایالات متحده در شیراز با پیک به وزارت امور خارجه، «نشست تخت‌‌جمشید در مورد انتقال فن‌آوری هسته‌ای: نگاه یک غیرمتخصص»، ۱۸ آوریل ۱۹۷۷، محرمانه

 

روند بازنگری سیاست‌های دولت کار‌تر بیش از مدت زمانی که انتظارش می‌رفت، طول کشید، اما در هفتم آوریل کار‌تر نخستین اظهارات رسمی‌اش را در مورد سیاست‌های خود در قبال گسترش سلاح‌های هسته‌ای ایراد کرد. نکتهٔ اصلی حرف‌های او، اعلام تصمیم تعویق «نامحدود» کلیهٔ روندهای بازفرآوری تجاری در ایالات متحده به‌ قصد منصرف کردن دیگر کشور‌ها از انجام بازفرآوری بود. کار‌تر در عین تصدیق اینکه کشورهای صادرکنندهٔ مواد و تجهیزات هسته‌ای همچون فرانسه و آلمان غربی «حق تام ‌و تمام» برای بازفرآوری سوخت مصرفی دارند و اینکه واشنگتن نمی‌خواهد «خواستش را به آن‌ها تحمیل کند»، می‌خواست همراه با آن‌ها به «همدلی جهانی» برای مهار خطرات امکان بازفرآوری گسترده برسد. کار‌تر برای نشان‌ دادن اینکه ایالات متحده یک تأمین‌ کنندهٔ قابل اطمینان سوخت هسته‌ای است، اعلام کرد به کنگره «موادی قانونی» را پیشنهاد خواهد داد که «به ما اجازهٔ انعقاد قراردادهای تأمین را می‌دهد و فشار‌ها برای بازفرآوری سوخت هسته‌ای را از میان خواهد بُرد.» کار‌تر در پاسخ به پرسش مطبوعات در مورد گزینهٔ بازفرآوری چندملیتی‌ای که دولت فورد بررسی کرده بود، گفت تصمیمی در این مورد نگرفته اما «نیروگاه‌های منطقهٔ تحت نظارت مستقیم بین‌المللی» امکانی است که دولت او بررسی خواهد کرد.

 

گفته‌های کار‌تر در آستانهٔ اجلاسی بین‌المللی در مورد فن‌آوری هسته‌ای در تخت‌جمشید منتشر شد که دولت ایران برگزار کرده بود. آنچنان که ویکتور تامست، کنسول ایالات متحده در شیراز، بعد‌ها گزارش داد، واکنش‌ها در اجلاس «در جا و عمدتاً کاملاً منفی» بود. تاجران امریکایی فعال در صنعت اتمی پریشان و آچمز شده بودند چون فکر می‌کردند سیاست کاخ سفید به آن‌ها ضربه می‌زند؛ آن‌ها معتقد بودند واشنگتن نباید نگران مهار فروش «فن‌آوری‌ای باشند که [کشورهای در حال توسعه] می‌توانند از منابعی دیگر هم به‌دست بیاورند.» رقبای امریکایی‌ها در عرصهٔ هسته‌ای، مثلاً در آلمان غربی، ناراحت بودند چون گفته‌های کار‌تر بر «عاقلانه بودن بازفرآوری و رآکتور زاینده سایۀ تردید می‌انداخت». رقبای تجاری ایالات متحده همچنین معتقد بودند سیاست کار‌تر فقط تأثیری اندک و حاشیه‌ای بر خواست عدم گسترش سلاح‌های هسته‌ای خواهد گذاشت. نمایندگان کشورهای جهان سوم با حرف‌های کار‌تر موافق بودند اما چیزی که مشخصاً نگرانشان می‌کرد، این بود که «باز هم یک بار دیگر سیاستگذاری‌های ایالات متحده حیاتشان را به مخاطره بُرد، سیاست‌هایی که آن‌ها هیچ تأثیری در اتخاذشان نداشتند.» این گفته‌ها همسو با نظرات بیان‌ شدهٔ مقام‌های ایرانی بود که «هیچ کشوری حق ندارد سیاستی هسته‌ای را به کشوری دیگر حقنه کند.»

 

 

سند شمارهٔ ۲۸: تشریح سیاست کار‌تر

تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه، «توافقنامهٔ همکاری هسته‌ای ایالات متحده با ایران و مباحثات ایالات متحده و ایران دربارهٔ انرژی»، ۱۶ مه ۱۹۷۷، محرمانه

 

سیدنی سُبر، معاون وزیر امور خارجه در امور خاور نزدیک، سفری به تهران کرد و فرصتی برای گفت‌وگو با اکبر اعتماد دربارهٔ سیاست منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای فراهم آورد که دولت کار‌تر در پیش گرفته بود، از جمله تعهدش به یک «تأمین‌ کنندهٔ قابل اطمینان» بودن برای کشورهایی که همسو با اهداف ایالات متحده در زمینهٔ منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای‌اند. سُبر سخنان اعتماد را دربارهٔ تحذیر از بازفرآوری ستود و گفت تصمیم ایران «به‌واقع مذاکرات دوجانبهٔ ما را تسهیل می‌کند.» به‌محض اینکه کنگره تصویب قانون مرتبط با انرژی هسته‌ای را به پایان بُرد، تهران و واشنگتن می‌توانند مذاکرات هسته‌ای را پی بگیرند. نظر اعتماد این بود که مطابق بند ۴ معاهدهٔ منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای، واشنگتن باید در زمینهٔ تأمین فن‌آوری‌های هسته‌ای مورد نیاز فعال‌تر شود و سُبر به او یادآوری کرد فعالیت‌ها نباید اهداف معاهدهٔ منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای را به خطر بیندازد.

 

 

مجموعه اسناد شمارهٔ ۲۹ (دو سند): درخواست اورانیوم غنی‌شده با درصد بالا

۲۹ ــ آ: تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه، «صادرات اورانیوم غنی‌شده با درصد بالا به ایران»، ۱۲ مه ۱۹۷۷، محرمانه

۲۹ ــ ب: تلگراف وزارت امور خارجه به سفارت ایالات متحده در تهران، «صادرات اورانیوم غنی‌شده با درصد بالا به ایران»، ۱۹ مه ۱۹۷۷، محرمانه

 

تصمیم وزارت امور خارجه به معلق گزاردن درخواست ایران برای ۲۰/۲ کیلوگرم اورانیوم غنی‌شده با درصد بسیار بالا برای استفاده در رآکتور تحقیقاتی تهران با واکنش از سر ناباوری جک میکلوش، معاون سفیر، مواجه شد که نگران بود این اقدام «هراس‌های وخیم» ایران را در مورد قابل اطمینان بودن ایالات متحده برای تأمین سوخت هسته‌ای «تشدید کند». اورانیوم غنی‌شده با درصد بالای مورد بحث باید رآکتور تهران را تجدید سوخت و به افزایش میزان قدرت آن کمک می‌کرد. با این ‌حال بر پایهٔ توافقنامه‌های موجود با ایران، حد درخواست ۶ کیلوگرم بود؛ علاوه بر این، نگرانی واشنگتن در مورد میزان موجودی اورانیوم غنی‌شده با درصد بالا در آن‌سوی آب‌هایش و «مشخصاً این خطر» بود که این موجودی‌ها بر اتخاذ راهبردهای تازه تأثیر می‌گذارند ــ راهبردهایی که نیازمند موافقت رئیس‌جمهور برای صادرات هسته‌ای‌اند. بنا به گفتهٔ وارن کریستوفر، معاون وزارت امور خارجه، ایالات متحده نمی‌خواست تمایل ایران به عدم گسترش سلاح‌های هسته‌ای را «نفی کند» و اطمینان داشت که ایران انگیزه‌های ایالات متحده را درک می‌کند. علاوه بر این، مذاکره در مورد انرژی هسته‌ای فرصتی فراهم می‌آورد برای گفت‌وگو دربارهٔ مسالهٔ سقف صادرات اورانیوم غنی‌شده با درصد بالا به ایران.

 

 

سند شمارهٔ ۳۰: منتظر شدن برای اینکه ایرانی‌ها «همهٔ ورق‌هایشان را روی میز بگذارند»

تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه، «ملاقات با شاه»، ۲۰ ژوئن ۱۹۷۷، محرمانه

 

در ژوئن ۱۹۷۷ سفیری تازه، ویلیام سولیوان، از وزارت امور خارجه به تهران رسید و در هجدهم ژوئن اعتبارنامه‌اش را به شاه عرضه کرد. در این دیدار شاه به سولیوان گفت که آمادهٔ ازسرگیری مذاکرات هسته‌ای است و ابراز امیدواری کرد رآکتورهای لازم فروخته شوند. آن‌چنان که سولیوان در تلگرافش شرح داد، او حرف‌های شاه را پیگیری نمی‌کرده چون می‌خواسته پیش از به‌کارگیری رهنمودهای کار‌تر به او در مورد قضایای هسته‌ای، ایرانی‌ها «همهٔ ورق‌هایشان را روی میز بگذارند». سولیوان نمی‌خواست «خیلی مشتاق به‌نظر بیاید». علاوه بر این، نگران بود نهاد‌ها و مؤسسات وابسته به دولت ایالات متحده هنوز سیاست‌های تازهٔ کار‌تر را تمام ‌و کمال هضم نکرده باشند و برای «سازگار شدن» نیاز به زمان باشد تا آمادهٔ مذاکرات با ایران شوند که قرار بود از بیست و پنجم ژوئیه آغاز شود. «نفی مشخص علاقه به ساخت تأسیسات بازآوری» از سوی شاه، با واکنش از سر ناباوری کاریکاتوریست بخش امور امنیت بین‌الملل مواجه شد که عکس گاوی هم کنار این اظهارات کشید.

 

 

مجموعه اسناد شمارهٔ ۳۱ (دو سند): توافقنامهٔ نهایی

۳۱ ــ آ: تلگراف وزارت امور خارجه به سفارت ایالات متحده در تهران، «توافقنامهٔ همکاری هسته‌ای ایالات متحده با ایران»، ۱۷ مه ۱۹۷۸، محرمانه

۳۱ ــ ب: تلگراف وزارت امور خارجه به سفارت ایالات متحده در سیدنی، «شروط توافقنامهٔ هسته‌ای ایالات متحده با ایران»، ۶ سپتامبر ۱۹۷۸، محرمانه

 

مستندات مذاکرات هسته‌ای ایالات متحده با ایران طی سال ۱۹۷۷ و اوایل ۱۹۷۸ اندک و منوط به خارج شدن اسنادشان از رده‌بندی محرمانه در آینده‌اند. مقام‌های وزارت امور خارجه امیدوار بودند واکنش‌های اولیهٔ کنگره به اعلام اهداف کاخ سفید در زمینهٔ منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای رسیدن به توافقنامهٔ همکاری با ایران را تسهیل کند، اما کار‌تر قانون منع گسترش سلاح را تا مارس ۱۹۷۸ امضا نکرد. ماه قبلش مقام‌های ایالات متحده و ایران مذاکراتشان را کامل کرده بودند ــ احتمالاً گفت‌وگوی کار‌تر با شاه طی سفرش به ایران در اواخر سپتامبر ۱۹۷۷ پیشرفت مذاکرات را تسهیل کرده بود. (این‌‌ همان دیداری است که طی آن کار‌تر اشارهٔ مشهورش به ایران ــ «جزیرهٔ ثبات» ــ را به زبان آورد.)

 

در ماه مه ۱۹۷۷ وزارت امور خارجه متن پیش‌نویس توافقنامه را برای تهران فرستاد. همچون توافقنامهٔ سال ۱۹۷۶، هدف اجتناب از خطرات گسترش سلاح‌های هسته‌ای بود، اما دولت کار‌تر رویکردی اندک متفاوت در قبال قضیهٔ بازفرآوری داشت. در بند ۶ توافقنامه تصریح شده بود که ایران اقدام به بازفرآوری سوخت مصرفی یا غنی‌سازی اورانیوم تأمینی ایالات متحده نخواهد زد «مگر در صورت توافق طرفین». این شرط چندان با حرف دولت فورد تفاوت نداشت که می‌گفت بازفرآوری باید «در تأسیساتی مورد قبول طرفین انجام شود». ایالات متحده حق وتویش را کماکان حفظ کرد. تفاوت‌های اصلی در تبصره‌ای جداگانه بود که به نسبت نسخهٔ سال ۱۹۷۶ جزئیات بیشتری داشت. جدای مباحثی دربارهٔ امنیت تجهیزات، مجوزهای ضروری کمیسیون تنظیم مقررات هسته‌ای و مطالعات دربارهٔ چرخهٔ سوخت بین‌المللی، این تبصره سازوکارهایی بدیل برای استفاده از سوخت مصرفی حاصل از مواد تأمینی ایالات متحده ارائه می‌داد: ۱) ذخیره‌سازی در ایران، ۲) ذخیره‌سازی در ایالات متحده، یا ۳) «ذخیره‌سازی، فرآوری، یا هر اقدام دیگری... مطابق با سازوکارهای مورد قبول جامعهٔ بین‌الملل». این گزینهٔ آخر می‌توانست شامل انجام بازفرآوری در بریتانیا، فرانسه، یا «دیگر کشورهای مورد قبول دو طرف» باشد و «بازگشت پلوتونیوم بازیابی شده به‌منزلهٔ سوخت آماده‌ شده برای ایران باشد، مطابق سازوکارهایی که قرار است بیشتر از روندهای فعلی مانع گسترش سلاح‌های هسته‌ای شوند.»

 

تحت هیچ شرایطی خبر از هیچ‌گونه بازفرآوری‌ای در ایران نبود و گزینهٔ بازخرید هم دیگر در متن وجود نداشت. علاوه بر این‌ها، بازفرآوری در اروپای غربی هم عمدتاً تنها در شرایطی می‌توانست اتفاق بیفتد که امکان ذخیره‌سازی در ایران یا ایالات متحده وجود نداشت. بنا به یک تلگراف ارسالی چند ماه بعد، در جریان مذاکرات واشنگتن می‌خواست بازفرآوری در اروپای غربی «آخرین گزینه» باشد، اما تهران می‌خواست اروپای غربی هم «گزینه‌ای همسنگ» دیگر گزینه‌ها باشد. آنچه ایرانی‌ها هراسش را داشتند، به دست آمدن حاصلی تبعیض‌آمیز از مذاکرات بود: «متعاقب توافقنامهٔ امریکا با ایران، ایالات متحده قراردادی با کشورهایی دیگر خواهد بست و اجازهٔ بازفرآوری را در سطح تجاری خواهد داد.» برای متقاعد کردن ایرانی‌ها به این نکته و در عین حال قربانی نکردن اهداف سیاست منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای، واشنگتن با پاراگراف مجزایی موافقت کرد که شرایطی را تصریح می‌کرد که در صورت وقوعشان رفتار غیرتبعیض‌آمیز جای اقدامات پیشین را بگیرد و اروپا دیگر صرفاً «آخرین گزینه» نباشد. با این ‌حال نهایتاً هر گزینهٔ این‌چنینی «تابع قوانین ایالات متحده خواهد بود، از جمله عزم جدی به بالا نبردن زیاد خطر گسترش سلاح بواسطه موافقت با بازفرآوری.»

 

 

مجموعه اسناد شمارهٔ ۳۲:

۳۲ ــ آ: تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه، «ارزیابی مجدد برنامه‌های هسته‌ای ایران»، ۱۷ اوت ۱۹۷۸، محرمانه

۳۲ ــ ب: تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه، «فعالیت‌های هسته‌ای در ایران»، ۲۱ سپتامبر ۱۹۷۸، محرمانه

 

تا اوایل تابستان ۱۹۷۸ مقام‌های ارشد ایالات متحده و ایران توافقنامهٔ هسته‌ای را «امضا» کرده بودند اما کار‌تر هنوز با آن موافقت نکرده بود، در نتیجه توافقنامه هنوز رسماً از سوی طرفین امضا نشده بود. مقام‌های وزارت امور خارجه طوری رفتار می‌کردند انگار امضای رئیس‌جمهور صرفاً یک احتمال است، اما اضمحلال و سقوط حکومت شاه، همه‌چیز ــ از جمله برنامهٔ هسته‌ای ایران ــ را پا در هوا کرد. سفارت ایالات متحده در تهران سرمقاله‌ای دربارهٔ سیاست هسته‌ای را از روزنامهٔ «کیهان اینترنشنال» چاپ ایران ترجمه کرد، همچون نشانه‌ای از اینکه کسانی در دولت می‌خواهند دربارهٔ قراردادهای هسته‌ای دوباره با واشنگتن مذاکره کنند، تا حدی به‌خاطر شروط فعلی در مورد بازفرآوری. یک ماه بعد‌ نخست‌وزیر تازهٔ ایران، جعفر شریف امامی، بر سر کار آمد و اکبر اعتماد از مقام ریاست سازمان انرژی اتمی استعفا داد و جای تغییراتی دیگر در این سازمان را باز گذاشت. سفارت گزارش داد که کاهش عظیم سرمایه‌گذاری‌های دولتی «اساساً روند تصمیم‌گیری در مورد موضوعات هسته‌ای را هم در سازمان انرژی اتمی و هم در وزارت نیرو فلج کرده است.» جز در مورد چهار رآکتور در دست ساخت، «فعالیت هسته‌ای متوقف شده است.» با این‌ حال مقام‌های ایرانی به نمایندگان مؤسسهٔ وستینگهاوس می‌گفتند دولت می‌خواهد با صنایع هسته‌ای ایالات متحده کار کند و اینکه توافقات «دوجانبه قطعاً کنار گذارده نخواهد شد.» به‌هرحال بعد‌ها معلوم شد که این گمانی خوش‌بینانه بود: شهرهای بزرگ در وضعیت حکومت ‌نظامی بودند و انقلاب می‌آمد تا هر گونه امکان همکاری هسته‌ای ایالات متحده را با ایران منتفی کند.



مرور اسناد مذاکرات اتمی ایران و آمریکا

   
هنری کیسینجر و جرالد فورد(سمت چپ)
 
توقف موقت مذاکرات؛ از جدال هسته‌ای تا کشمکش نفتی
 

مرور اسناد مذاکرات اتمی ایران و آمریکا

تاریخ ایرانی: هنری کیسینجر، وزیر خارجه ایالات متحده، در اوت ۱۹۷۶ در سفری به تهران دیدارهایی با شاه برای گفت‌وگو دربارۀ همکاری‌های هسته‌ای داشت. متن گفت‌وگوهای کیسینجر با شاه کماکان در دسترس نیستند اما متونی در دسترس از آرشیو وزارت امور خارجه جزئیاتی مهم از مذاکرات را در بر دارند. گویا کیسینجر برای شاه توضیح داده که یک نیروگاه بازفرآوری «تماماً ملی» برای امریکا قابل قبول نیست. «تاریخ ایرانی» در ادامه بخش دیگری از اسناد منتشر شده از سوی سایت وزارت خارجه آمریکا را مرور می‌کند که درباره تنظیم پیش‌نویس توافقنامۀ هسته‌ای تهران و واشنگتن و اصرار ایران به بازفرآوری در خاک خود است.
 

 

 

***

 

مجموعه اسناد شمارۀ ۱۸ (دو سند): پیش‌نویس توافقنامۀ هسته‌ای

۱۸ ــ آ: تلگراف وزارت امور خارجه به سفارت ایالات متحده در تهران، «توافقنامۀ هسته‌ای با طرف ایرانی»، ۲۸ مه ۱۹۷۶، محرمانه

۱۸ ــ ب: تلگراف وزارت امور خارجه به سفارت ایالات متحده در تهران، «توافقنامۀ هسته‌ای با ایران»، ۲ ژوئن ۱۹۷۶، محرمانه

 

حتی اگر کیسینجر بابت قضیۀ تاسیسات چندملیتی دلخور شده بود، اما مذاکرات با ایران دیگر بیشتر از آن پیش رفته بود که بشود ر‌هایش کرد. در جریان گفت‌وگوهای ماه آوریل با اکبر اعتماد، رییس سازمان انرژی اتمی ایران، دو طرف بر سر اصول بنیادی به توافق رسیدند، از جمله دربارۀ قضیۀ «بازخرید» مورد نظر امریکایی‌ها. بر پایۀ گفت‌وگو‌ها با اعتماد، در ۲۸ مه مرکز تحقیقات و توسعه‌ انرژی و وزارت امور خارجه پیش‌نویس توافقنامه‌ای را برای سفارت ایالات متحده در ایران فرستادند و چند روز بعد‌ دربارۀ نکاتی نوشتند که باید در مباحثات با ایرانی‌ها مورد توجه قرار بگیرد. این متن به گونه‌ای طراحی شده بود که در آینده برای توافقات هسته‌ای با دیگر کشور‌ها الگو قرار بگیرد و شامل الزامات پیچیده‌ای بود برای آنکه بشود مطمئن بود مواد هسته‌ای و فن‌آوری‌ها صرفاً برای مقاصدی مطابق با معاهدۀ منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای استفاده می‌شوند.

 

شروط اصلی در مورد بازفرآوری و تمهیدات نظارتی بود. مطابق مباحثات پیشین در مورد «رضایت» طرفین، پیش‌نویس تصریح می‌کرد که هر گونه فرایند بازفرآوری سوخت مصرفی ایران باید «در تاسیساتی مورد قبول هر دو طرف انجام شود». اما حتی پیش از بحث دربارۀ امکان بازفرآوری، ایالات متحده پیشنهاد بازخرید سوخت مصرفی را داشت، با پرداخت نقدی یا معادل ارزش سوخت مورد نیاز رآکتور. یک راه دیگر هم این بود که ایران سوخت مصرفی‌اش را به کشور یا کشورهایی دیگر منتقل کند، منوط به اینکه این مواد تحت نظارتی مورد قبول هر دو طرف برای اهدافی صلح‌آمیز استفاده شوند. علاوه بر نظارت‌های الزامی آژانس بین‌المللی انرژی اتمی برای جلوگیری از انحراف فعالیت‌ها به سوی نیات نظامی، پیش‌نویس ایالات متحده سازوکارهایی دیگر را نیز به منظور نظارت بر عدم گسترش سلاح با جزئیات تمام بر می‌شمرد. مثلاً ایالات متحده این حق را داشت که «به قصد نظارت مؤثر» روند امور «طراحی همۀ رآکتور‌ها» یا دیگر تجهیزات و لوازم را بازدید کند. علاوه بر این، کارکنان امریکایی نیروگاه باید «به همۀ مکان‌ها و اطلاعات لازم برای ارایۀ گزارششان دسترسی داشته باشند... به خصوص به هر آنچه مرتبط با فعالیت‌های اتمی است.»

 

به ضمیمۀ توافقنامه، ایالات متحده در متن ارسالی ملاحظاتی ذکر کرده بود که جنبه‌های خاصی از رابطۀ امریکا و ایران را نشان می‌داد. اگر ایالات متحده به تعهد بازخریدش عمل می‌کرد و ایران تصمیم به تأسیس تاسیسات بازفرآوری می‌گرفت، تهران باید «حد نهایی در دخیل داشتن کشور یا کشورهای تأمین‌ کنندۀ فن‌آوری و تجهیزات کلیدی را در اداره و گرداندن چنین تاسیساتی اعمال کند.» علاوه بر این، ایران باید از امریکا دعوت به «همکاری کامل و فعال در اداره و گرداندن» این تاسیسات می‌کرد. با این‌ حال اگر تلاش‌های «مصرانه‌» ایران برای همکاری‌های چندملیتی مطمئن، «به دلایلی فرا‌تر از خواست و توان» این کشور ناکام می‌ماند، و نیز اگر ایالات متحده به تعهد بازخریدش عمل نکرده بود، ایران می‌توانست با عمل به تدابیر نظارتی سفت ‌و سخت برشمرده در بندهای ۱۱ و ۱۲ توافقنامه، روند ساخت و تجهیز تاسیسات بازفرآوری‌ای «مورد قبول طرفین» را پیش ببرد. اکبر اعتماد خواهان آن بود که شروط این ملاحظات در توافقنامه ذکر شود، اما مذاکره‌کنندگان امریکایی نمی‌خواستند رویه‌شان را تغییر دهند چون در آن صورت باید انتظار می‌داشتند توافقنامه‌هایشان با دیگر کشور‌ها هم در برگیرندۀ ملاحظاتی متناسب با شرایط مذاکره باشد.

 

 

مجموعه اسناد شمارۀ ۱۹ (دو سند): «ساخت سلاح از نظر ایرانی‌ها محکوم است»

۱۹ ــ آ: تلگراف سفارت ایالات متحده در ایران به وزارت امور خارجه، «توافقنامۀ هسته‌ای با طرف ایرانی»، ۷ ژوئن ۱۹۷۶، محرمانه

۱۹ ــ ب: تلگراف سفارت ایالات متحده در ایران به وزارت امور خارجه، «دیدگاه‌های ایرانی‌ها در مورد منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای و همکاری هسته‌ای ایالات متحده با ایران»، ۷ ژوئن ۱۹۷۶، محرمانه

 

در ششم ژوئن ۱۹۷۶ ریچارد هلمز، سفیر ایالات متحده در ایران و ریچارد چپمن، وابستۀ علمی سفارت، متن پیش‌نویس توافقنامه و ملاحظات همراهش را به اکبر اعتماد، رییس سازمان انرژی اتمی ایران، تحویل دادند. به محض آنکه ایران پیشنهادهای ایالات متحده را در می‌یافت، مرکز تحقیقات و توسعه‌ انرژی و وزارت امور خارجه می‌توانستند گروهی را برای مذاکرات مفصل‌تر و جزئی‌تر روانۀ تهران کنند. هلمز گفت که او طرفدار پیشنهاد سابق اعتماد مبنی بر داشتن «تعاملاتی در سطح بالا» پس از توافقنامۀ نهایی است ــ توافقنامه‌ای که حین مذاکراتش دو طرف می‌توانستند تعهداتشان به عدم گسترش سلاح‌های هسته‌ای را تأیید و تأکید مجدد کنند و «تمایل‌مان به محک ایدۀ روند دوملیتی یا چندملیتی بازفرآوری سوخت را اعلام کنیم.» از گفته‌های اعتماد بر می‌آید که شاه علاقمند به داشتن تعاملات در سطح بالا نبود، اما وی تأکید کرد که ایران حامی اهداف معاهدۀ منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای است و گفت «گسترش سلاح فقط موقعیت ایران را در برابر همسایگانش تضعیف خواهد کرد، بنابراین ساخت سلاح از نظر ایران محکوم است.» او مشخصاً نگران فشار هند به پاکستان بود و پیشنهاد کرد واشنگتن «تضمینی برای عدم حملۀ هند» به دست بیاورد و اینکه «چنین اقدامی از فشار به پاکستان برای رفتن به سمت اتمی شدن خواهد کاست.»

 

 

سند شمارۀ ۲۰: توافقنامۀ ایران با آلمان غربی

گزارش گفت‌وگو‌ها، «دیدار وزیر با فُن‌اشتادن، سفیر جمهوری فدرال آلمان دربارۀ توافقنامۀ جمهوری فدرال آلمان با ایران در مورد همکاری هسته‌ای»، ۲ ژوئیۀ ۱۹۷۶، محرمانه

 

مذاکرات هسته‌ای ایران با آلمان غربی ــ که پیشتر به آن اشاره شد ــ (ونیز گفت‌وگوهایی با برزیل در همین زمینه) موجب خشم و ناراحتی کیسینجر و وزارت امور خارجه بود چون معتقد بودند بُن موضعی به اندازۀ کافی مستحکمی در قبال قضیۀ بازفرآوری نداشته است. کیسینجر به فُن‌اشتادن سفیر یادآور شد که «ما قویاً به جمهوری فدرال آلمان تصریح کرده بودیم که تجهیزات بازفرآوری در اختیار ایران نگذارد.» اما فُن‌اشتادن استدلال می‌کرد که توافقنامه در برگیرندۀ مجموعه تمهیداتی نظارتی است که طراحی شده تا آزادی عمل ایران را محدود کند اما ضمناً تصدیق می‌کرد که توافقنامه‌شان جلوی بازفرآوری ایران را نمی‌گیرد. همین کیسینجر را برانگیخت که بگوید «ایالات متحده استقبال پُرشوری از این توافقنامه نمی‌کند... [ما] نمی‌توانیم نگوییم که این توافقنامه را تأیید نمی‌کنیم.»

 

 

سند شمارۀ ۲۱: «ایران حق کامل برای تصمیم‌گیری خواهد داشت»

تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه، «ضد پیشنهاد ایران برای توافقنامۀ اتمی»، ۲۳ ژوئیۀ ۱۹۷۶، محرمانه

 

در بیست و دوم ژوئیه اکبر اعتماد پاسخ کشورش را به پیش‌نویس توافقنامۀ ایالات متحده تسلیم ریچارد هلمز، سفیر آمریکا در تهران کرد. بعدها مقام‌های سفارت نوشتۀ تهران را «افراطی» توصیف کردند، احتمالاً چون قضیۀ وتوی امریکا در مورد بازفرآوری سوخت مصرفی تأمینی امریکا از سوی ایران را نپذیرفته بودند. دولت ایران «به جد مایل به انجام روند بازفرآوری در تاسیساتی مستقر در ایران است» و واشنگتن باید با حفظ «بی‌طرفی کامل حاضر باشد تجهیزات لازم برای ساخت تاسیساتی را تأمین کند که... بی‌شک بخشی از برنامۀ هسته‌ای [ایران] را تشکیل می‌دهند.» بنابراین ایران می‌توانست کل چرخۀ سوخت هسته‌ای‌اش را کامل هدایت کند، و باید «حق نظارت مؤثر بر اداره و گرداندن تاسیسات بازفرآوری را داشته باشد.» ایران همکاری ایالات متحده را ارج می‌نهد اما واشنگتن صرفاً «حق رأی محدودی» دارد و حق وتو ندارد. «ایران باید حق کامل برای تصمیم‌گیری دربارۀ بازفرآوری یا هر اقدام و رفتاری در مورد مواد و تجهیزاتش ــ مطابق با توافقنامه ــ داشته باشد.» با این حال گزینۀ بازخرید پیشنهادی ایالات متحده کماکان روی میز باقی ماند؛ اگر ایران طالب بازفرآوری نبود، ایالات متحده می‌توانست یا به صورت نقد سوخت مصرفی را بازخرید کند یا «برابر با ارزش مواد هسته‌ای مشخص قابل بازیابی» از جمله سوخت مصرفی اورانیوم غنی کند و در اختیار ایران بگذارد.

 

 

سند شمارۀ ۲۲: «ما چگونه زمین را واگذار کردیم؟»

تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه، «مباحثات هسته‌ای»، ۳ اوت ۱۹۷۶، محرمانه، با حاشیه‌نویسی‌ها و کاریکاتوری از یک مقام پنتاگون

 

در اوایل اوت ۱۹۷۶ هنری کیسینجر و مقام‌هایی دیگر از ایالات متحده برای دیدار یک هیات اقتصادی مشترک ایران و امریکا و به قصد گفت‌وگو بر سر مسائل مختلفی از جمله توافقنامۀ هسته‌ای به ایران سفر کردند. اکبر اعتماد کماکان مصر بر موضعش بود که ایالات متحده باید «التزام به یاری ایران در تمام حوزه‌های مرتبط با انرژی هسته‌ای» داشته باشد و اینکه ایران «رفتار تبعیض‌آمیز را قبول نمی‌کند». با این حال پذیرفت که واشنگتن در موضع کمک به ایران برای دستیابی به فن‌آوری بازفرآوری نیست و اعلام کرد که موضوع اصلی برای ایران «تأمین تضمین ‌شدۀ سوخت است». مقام‌های امریکایی نمی‌توانستند هیچ‌ چیز را تضمین کنند اما توضیح دادند که می‌خواهند توافقنامه نشان ‌دهندۀ «تمایل ایالات متحده به همکاری» در چارچوب «محدودیت‌های عملی و قانونی لازم» باشد. «آن‌ها همچنین تأکید کردند پیش‌نویس ۳۱ مه ایالات متحده به ایران امکان بازفرآوری در تاسیسات ملی داخل این کشور را می‌دهد و بنابراین تضمینی است بر اینکه ایران از هیچ گزینه‌ای در مورد مسالۀ بازفرآوری محروم نمی‌شود.» در گفت‌وگوهای بعدی برای بررسی امکان‌های بدیل، گزینه‌های دیگری مورد بحث قرار گرفت، از جمله بازخرید (تبادل سوخت) یا بازفرآوری از طریق یک کشور سوم.

 

با اینکه سفیر هلمز «بنیاد گفت‌وگو‌ها را برای تداوم مباحثات»، «نویدبخش» می‌دید اما یک مقام بدبین واحد ایران اداره‌ امور مرتبط با امنیت ملی پنتاگون اصلاً راضی نبود. این مقام پنتاگون احتمالاً نگرانی این را داشت که قائل شدن به اتخاذ رویکردهایی بدیل، که به ایران امکان فرآوری در داخل کشور تحت شرایطی خاص را می‌داد، خطرناک بود (و از موضع کیسینجر در مورد بازخرید هم خبر نداشت) و معتقد بود واشنگتن دارد «زمین را واگذار» می‌کند و کاریکاتوری جالب از شاه کشید که جلوی عمو سامِ به خاک افتاده ایستاده و عمو سام دارد به او می‌گوید «هی، تو رو خدا سر تا پای منو لگدمال کن.»

 

 

مجموعه اسناد شمارۀ ۲۳ (دو سند): «ما اصرار به انجام روند بازفرآوری در ایالات متحده داریم»

۲۳ ــ آ: یادداشت چارلز دبلیو. رابینسن خطاب به وزیر، «مذاکرات هسته‌ای با ایران»، ۱۳ اوت ۱۹۷۶، محرمانه

۲۳ ــ ب: یادداشت چارلز دبلیو. رابینسن خطاب به وزیر، «مذاکرات هسته‌ای با ایران»، ۱۸ اوت ۱۹۷۶، محرمانه

 

کیسینجر علاوه بر دیدار با هیات اقتصادی مشترک، دیدارهایی با شاه برای گفت‌وگو دربارۀ همکاری‌های هسته‌ای هم داشت. متن گفت‌وگوهای کیسینجر با شاه کماکان در دسترس نیستند اما متونی در دسترس از آرشیو وزارت امور خارجه جزئیاتی مهم از مذاکرات را در بر دارند. گویا کیسینجر برای شاه توضیح داده که یک نیروگاه بازفرآوری «تماماً ملی» برای امریکا قابل قبول نیست. توافقنامۀ همکاری هسته‌ای بدیل‌هایی برای بازفرآوری ملی در داخل پیشاروی ایران می‌گذارد ــ «بازخرید»، تاسیسات بازفرآوری دوملیتی، و انجام روند بازفرآوری در کشوری سوم (مثلاً کشوری در اروپای غربی) ــ اما همچنان که کیسینجر گفته است، ایالات متحده همواره به تعهد بازخریدش پایبند خواهد بود. بنابراین همچنان که ایران روی کاغذ حق بازفرآوری سوخت تأمینی امریکا را به منزلۀ «آخرین امکان» خواهد داشت اما هیچ‌گاه این امکان را عملی نخواهد کرد.

 

از دید تهران، یک اشکال گزینۀ بازخرید، محتمل بودن امکان «ضرر مالی» برای ایران بود. اگر زمانی قیمت اورانیوم غنی ‌شده و پلوتونیوم بالا می‌رفت، قیمت سوخت لازم برای استفاده در رآکتور هم افزایش می‌یافت و اگر ایرانی‌ها این داشته‌هایشان را حفظ می‌کردند، به لحاظ تجاری برایشان سودمند بود. مطابق شرایط پیشنهادی جدید توافقنامه، ایالات متحده «بابت هر گونه ضرری که نتیجۀ بازفرآوری سوخت از جانب ما باشد» به ایران خسارت می‌پرداخت. رابینسن، معاون وزیر امور خارجه، به کیسینجر گفت که «به نظر او بابت تعهد دادن در مورد "ضرر مالی" هیچ بار مالی عظیمی متوجه ایالات متحده نخواهد بود.»

 

یک مسالۀ بغرنج‌تر حد «تضمین سفت‌ و سختی» بود که واشنگتن می‌توانست بابت مطمئن بودن تأمین سوخت هسته‌ای‌اش مطابق توافقنامه به ایران بدهد. مثلاً کمیسیون تنظیم مقررات هسته‌ای باید تمام محموله‌های هسته‌ای به ایران را جداگانه بازبینی و نظارت می‌کرد؛ کمیسیون این قدرت اجرایی را داشت که جلوی هر گونه صادرات هسته‌ای را که به نظرش مغایر با منافع امنیتی ایالات متحده بود، بگیرد. دولت فورد می‌توانست امکان تغییر رویۀ کمیسیون تنظیم مقررات هسته‌ای را بررسی کند تا مجوز صادرات فراگیر اقلام مورد تعهد امریکا را به‌ دست بیاورد، اما موضوعات مرتبط با «سیاست‌ها و نهاد‌ها چنان غامض به نظر می‌آمد» که نیاز به تغییرات اساسی در رویۀ صادرات هسته‌ای بود تا بشود به تعهدات در قبال ایران پایبند ماند.

 

۱۹۷۶ سال رقابت‌ها و فعالیت‌های تبلیغاتی انتخابات ریاست‌جمهوری بود و مذاکرات هسته‌ای ایالات متحده با ایران موقتاً متوقف شد، اگرچه امریکا کشمکش‌هایی جدی با شاه بر سر قیمت نفت داشت که در ماه نوامبر تشدید هم شد و احتمالاً این موضوع هم در توقف مذاکرات مؤثر بود. با این حال در واپسین روزهای رقابت‌ها تحولی مهم در سیاست هسته‌ای امریکا رخ داد؛ رییس‌جمهور فورد در واکنش به انتقادات جیمی کار‌تر ــ و نیز نگرانی‌های جامعه ــ بیانیۀ مهمی در مورد سیاست منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای منتشر کرد. فورد در بیانیه‌اش اعلام کرد که دولت در پیشبرد مذاکراتش با ایران استوار است اما موضعی به شدت محدودکننده در قبال موضوع بازفرآوری گرفت: «این کار نباید صورت بگیرد مگر آنکه دلیلی متقن برای باور به قضیه وجود داشته باشد که جامعۀ جهانی می‌تواند به نحوی مؤثر بر خطراتی که در موضوع گسترش سلاح‌های هسته‌ای همۀ کشور‌ها را تهدید می‌کند، فائق بیاید.» برای جلب نظر عمومی در این مورد، فورد صلای تغییرات در سیاست هسته‌ای ایالات متحده و همکاری میان کشورهای صادرکنندۀ مواد و تجهیزات هسته‌ای سر داد تا «بیشترین حد ممکن نظارت در مورد انتقال فن‌آوری‌های بازفرآوری و غنی‌سازی» میسر شود و از طریق همکاری‌های بین‌المللی بشود مطمئن بود علاوه بر دیگر اقدامات، «کشورهای مشتری تجهیزات و مواد هسته‌ای، سوخت کافی برای نیروگاه‌هایشان خواهند داشت.»



مرور اسناد مذاکرات اتمی ایران و آمریکا





ریچارد هلمز، سفیر آمریکا در تهران- نفر دوم از سمت چپ
 
بن‌بست مذاکرات؛ شاه زیر بار شروط آمریکا نمی‌رود
 

مرور اسناد مذاکرات اتمی ایران و آمریکا
ترجمه: بهرنگ رجبی

تاریخ ایرانی:
در بین اسنادی که سایت وزارت خارجه آمریکا به تازگی درباره مذاکرات اتمی ایران و ایالات متحده در دهه ۱۹۷۰ منتشر کرده، گزارش‌هایی وجود دارد مبنی بر پیش‌بینی مقامات آمریکایی درباره انگیزه‌های شاه از توسعه توان اتمی ایران که در یک نمونه آن جک میکلوش، معاون سفیر ایالات متحده در تهران در تلگرافی محرمانه به وزارت امور خارجه آمریکا این امکان را نامحتمل ندانسته که «دلیل علاقه به دستیابی به دانش هسته‌ای و پلوتونیوم، تا حدی تمایل شاه است به حفظ [گزینۀ هسته‌ای] برای رسیدن به تعادلی در منطقه در زمانه‌ای که قدرت دارد به [کشورهای] هسته‌ای منتقل می‌شود.» در ادامه متن کامل چند سند منتشر شده دیگر را می‌خوانید:

 

 

***

 

سند شمارۀ ۶: گزارش مختصر وزارت امور خارجه، «همکاری هسته‌ای صلح‌آمیز»، مه ۱۹۷۵، محرمانه

 

متن ثبت شده‌ای از گفت‌وگوهای اواخر ماه آوریل دربارۀ همکاری‌های هسته‌ای در تهران هنوز در دسترس نیست، اما گویا نمایندگان شاه در مورد روند بازفرآوری خواسته‌های بیشتری داشتند: اگر آن‌ها «موکدا» بکوشند تأمین ‌کنندۀ مواد و تجهیزات خودش در روند امور تاسیسات بازفرآوری دخیل باشد، اما حاصل مطلوب به دست نیاید، نباید جریمه بشوند یا تاوانی بدهند. با این‌ حال مذاکره ‌کننده‌های امریکایی اصرار داشتند که ایرانی‌ها باید تأمین‌ کنندۀ مواد و تجهیزات را در روند انجام امور دخیل کنند: «تضمین مضاعف در مورد منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای زمانی متحقق می‌شود که تأمین ‌کنندۀ مواد و تجهیزات حقیقتاً در کار دخیل شده باشد.» دولت فورد ناگزیر بود نگرانی‌های کنگره را جدی بگیرد که قویاً مخالف دادن امتیازاتی بود که سیاست منع گسترش سلاح‌های اتمی را تضعیف کند و کاخ سفید هم حتی نمی‌توانست مطمئن باشد تغییر رویه‌اش اعضای کنگره را راضی کند. طی سفر ماه مه شاه حرفی از قضایا‌ی هسته‌ای پیش کشیده نشد و مذاکرات در تهران ادامه یافتند.

 

 

سند شمارۀ ۷: انگیزه‌های شاه «کامل مشخص» نیستند

تلگراف سفارت ایالات متحده در ایران به وزارت امور خارجه، «مراکز هسته‌ای چندملیتی: ارزیابی گرایش‌ رفتارهای ایران در قبال موضوع باز فرآوری پلوتونیوم»، ۱۷ ژوئیۀ ۱۹۷۵، محرمانه

 

جک میکلوش، معاون سفیر، علاقۀ شاه را به قدرت اتمی و این‌ را که چرا مقام‌های ایرانی با پیشنهاد ایالات متحده برای ساخت تاسیسات بازفرآوری چندملیتی مخالفت کرده‌اند، می‌کاود. او این امکان را نامحتمل ندانسته که «دلیل علاقه به دستیابی به دانش هسته‌ای و پلوتونیوم، تا حدی تمایل شاه است به حفظ [گزینۀ هسته‌ای] برای رسیدن به تعادلی در منطقه در زمانه‌ای که قدرت دارد به [کشورهای] هسته‌ای منتقل می‌شود.» اهداف شاه هرچه بود، میکلوش این بحث را پیش می‌کشید که ایران می‌خواهد تاسیسات غنی‌سازی اورانیوم را توسعه دهد و «صاحب تجهیزات باز فرآوری کاملی از آن خود» شود. با توجه به این موارد، احتمال این هم هست که مخالفت ایران با پیشنهاد ساخت تاسیسات بازفرآوری چندملیتی به دلیل «بی‌میلی به بُردن نیروگاهش زیر نظارت خارجی» باشد.

 

 

سند شمارۀ ۸: لوئیس ای.‌ دان از مؤسسۀ هادسن، «ایران و سلاح‌های هسته‌ای»، اشاراتی کوتاه برای ژنرال ارشد گوردون سومنر جونیور، مدیر ادارۀ امور امنیت بین‌الملل در مناطق خاور نزدیک و جنوب آسیای پنتاگون، ۲۹ ژوئیۀ ۱۹۷۵

 

لوئیس ای.‌دان، استاد علوم سیاسی، پیش از پیوستن به دولت ریگان در سال ۱۹۸۱ تحلیلگر مؤسسۀ هادسن هرمن کان بود و آنجا در مورد مسائل مرتبط با گسترش سلاح‌های هسته‌ای کار می‌کرد. ‌دان همراه با کان پیش‌نویس اساسنامه‌ای برای ادارۀ «کنترل و خلع سلاح» نوشت و مبحث «زنجیرۀ گسترش سلاح» را مطرح کرد که مطابقش ماجرای «مواد انفجاری هسته‌ای صلح‌آمیز» هند موجب واکنش‌هایی زنجیره‌ای شده که می‌تواند به گسترش وسیع سلاح‌های هسته‌ای منجر شود. چندتایی از نکات گزارش خلاصه‌ «‌دان» در پنتاگون در سال ۱۹۷۵ ملاحظاتی را پیش چشم‌ها آورد که احتمالاً بر تصمیم ایرانی‌ها در دهۀ هشتاد برای توسعۀ توان تولید سلاح و اینکه داشتن چنین توانی به چه معنا است، تأثیر داشتند. نموداری که برای این گزارش فراهم آمد، با مثال شیوۀ عمل زنجیرۀ گسترش را نشان می‌داد و زمان احتمالی برای تصمیم‌گیری کشورهای مختلف برای دستیابی به سلاح هسته‌ای تحت تأثیر قضیۀ «مواد انفجاری هسته‌ای صلح‌آمیز» هند ارایه می‌کرد. جایگاه ایران در زنجیره یا حلقۀ بلافصل بعدی بود یا گرفتن تصمیم پس از عزم اسرائیل برای کسب توان تولید سلاح، اعلام مصر که تمایل به این کار دارد و رسیدن خبرهایی از لیبی که در «زیرزمین» مشغول ساخت بمب‌اند.

 

 

مجموعه اسناد شمارۀ ۹ (سه سند): «با حق حاکمیتی ما همخوان نیست»

۹ ــ آ: تلگراف وزارت امور خارجه به سفارت ایالات متحده در تهران، «توافقنامۀ هسته‌ای با ایران»، ۲۵ اکتبر ۱۹۷۵، محرمانه

۹ــ ب: تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه، «پوشش حسابی گفت‌وگوی شاه با بیزنس ‌ویکلی از سوی روزنامۀ انگلیسی ‌زبان کیهان»، ۱۳ نوامبر ۱۹۷۵، محرمانه

۹ ــ پ: تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه، «توافقنامۀ هسته‌ای ایالات متحده با ایران»، ۲۶ نوامبر ۱۹۷۵، محرمانه

 

گفت‌وگوهای وین اختلافاتی جدی در مورد توافقنامۀ همکاری هسته‌ای را آشکار کرد؛ اکبر اعتماد، رییس سازمان انرژی اتمی ایران، اصرار امریکا به دخیل بودن در تصمیم‌گیری‌ها دربارۀ بازفرآوری سوخت مصرفی تأمینی ایالات متحده را نپذیرفت. کیسینجر حاضر نبود از موضعش دست بکشد؛ تلگرافی که او با فرستادنش موافق بود، از ریچارد هلمز، سفیر ایالات متحده در تهران، می‌خواست تا انگیزه‌های امریکا را برای شاه توضیح بدهد و این نکته را روشن کند که «ما به هیچ‌وجه قصد نداریم رفتار خاص و نامطلوبی با ایران در پیش بگیریم»؛ مسائل فنی نیستند که خطرناک‌اند بلکه «مسائلی پُرمخاطره‌اند که مستقیماً به امنیت و ثبات منطقه مربوط می‌شوند.» اما هلمز نگران بود که «مسالۀ بن‌بست هسته‌ای چه قدر جدی شده است»، به خصوص بعد آنکه شاه در گفت‌وگویی اعلام کرد موضع ایالات متحده با «حق حاکمیت» ایران در تضاد است و اینکه واشنگتن خواست‌هایی دارد «که فرانسه یا آلمان هیچ‌گاه رؤیایشان را هم نمی‌بینند.» با توجه به حال ‌و هوای ذهنی شاه، هلمز نتیجه گرفت که امکان ندارد پیشنهاد ساخت تاسیسات بازفرآوری در منطقه جواب دهد و اینکه اگر ایران روی تاسیسات بازفرآوری خاص خودش تأکید کند، این تاسیسات باید با نظارت هم ایالات متحده و هم ایران و «تدابیر شدید امنیتی» تأسیس شود و فعالیت کند.

 

 

سند شمارۀ ۱۰: «تمرکز صرفاً روی انرژی است»

تلگراف سفارت ایالات متحده در ایران به وزارت امور خارجه، «سیاست هسته‌ای ایران»، ۶ ژانویۀ ۱۹۷۶، محرمانه

 

همچنان که مذاکرات در تعلیق بود، دکتر اکبر اعتماد، رییس سازمان انرژی اتمی ایران، سفری به هند کرد و بر پایۀ گزارش‌ها در آنجا دربارۀ برنامۀ هسته‌ای ایران گفت‌وگوهایی انجام داد و نسبت به ایدۀ «مواد انفجاری هسته‌ای صلح‌آمیز» ابراز علاقه کرد. اعتماد در گفت‌وگو با جک میکلوش، معاون سفیر ایالات متحده، که خواهان شفافیت در مورد جلسۀ مطبوعاتی پس از دیدار هند بود، پذیرفت که واقعاً به این موضوع علاقمند است اما گفت ایران صرفاً در شرایطی برای دستیابی به مواد انفجاری گام خواهد برداشت که «جامعه جهانی توافق کند مواد انفجاری هسته‌ای به لحاظ اقتصادی برای کندن کوه و حفاری و غیره مفید و کارآمد است.» در تأکید بر این قضیه او پذیرفت که ایران علاقه‌ای به ساخت تجهیزات بازفرآوری ندارد که نیازمند مواد انفجاری‌اند. اعتماد برای اطمینان دادن به میکلوش در مورد تعهد ایران به معاهدۀ منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای، و حتی تمایل به نظارت و تدابیر امنیتی دقیق‌تر و بیشتر، گفت ایران انرژی اتمی را فقط به دلایل اقتصادی می‌خواهد. با این‌ حال ایران «شرایط نظارتی یا قید و بندهایی فرا‌تر از تعهدات کنونی‌اش» را نخواهد پذیرفت که «از سوی کشورهای صاحب انرژی هسته‌ای تحمیل شوند.» اعتماد برای رفع مسائلی که توافق همکاری هسته‌ای ایالات متحده با ایران را به بن‌بست کشانده و موجب مشکلاتی بزرگتر در روابط میان دو کشور شده بود، پیشنهاد کرد سفری به واشنگتن بکند تا در مورد مسائل فنی گفت‌وگو کنند.

 

 

سند شمارۀ ۱۱: «بدل شدن به الگویی برای دنیا»

برنت اسکوکرَفت، مشاور در امور امنیت ملی، به رییس‌جمهور فورد، «نامه به شاه»، [حول‌وحوش ۱۹ فوریۀ ۱۹۷۶]

 

بن‌بست مذاکرات هسته‌ای میان ایالات متحده و ایران موجب شد رییس‌جمهور فورد پیشنهاد سفر هیاتی بلندپایه را به تهران برای دیدار با شاه و مشاوران او بپذیرد. برنت اسوکرَفت امیدوار بود حاصل این مذاکرات تعهد شاه باشد به یک «سیاست هسته‌ای حسابی: یعنی بدل شدن به الگویی برای دنیا به میانجی چشم‌پوشی از دستیابی به فن‌آوری بازفرآوری.»

 

 

سند شمارۀ ۱۲: برنت اسکوکرَفت، مشاور در امور امنیت ملی، به رییس‌جمهور فورد، «واکنش شاه در قبال موضوع همکاری هسته‌ای»، ۲۲ مارس ۱۹۷۶، محرمانه

 

شرح مکاتبات اخیر با شاه ایران و دیدار شاه با رابرت سیمَنز، مدیر مرکز تحقیقات و توسعۀ انرژی ایالات متحده، و کَریل ماو، معاون امنیتی وزیر امور خارجه؛ اسکوکرَفت می‌گوید: «گفته‌های شاه در دیدار با سیمَنز و ماو، این امید را به ما می‌دهد که دستیابی به توافقی قابل قبول برای هر دو طرف امکان‌پذیر است.»

 

 

سند شمارۀ ۱۳: تلاش برای یافتن گزینه‌هایی تازه

یادداشت چارلز دبلیو. رابینسن، معاون وزیر امور خارجه، خطاب به هنری کیسینجر، «دیدار با محوریت مذاکرات هسته‌ای با ایران»، ۱۴ آوریل ۱۹۷۶، به پیوست یادداشت میرون بی. کراتزر و آلفرد ال. اَترتن به وزیر، «گام بعدی در مذاکرات هسته‌ای ما با ایران»، ۲۵ مارس ۱۹۷۶، محرمانه

 

گفت‌وگوهای ماو وسیمَنز با شاه، مدیر مرکز تحقیقات و توسعۀ انرژی ایالات متحده را به این نتیجه رساند که شاه با «حق وتوی کامل ایالات متحده برای جلوگیری از روند بازفرآوری ایرانی‌ها» موافقت نخواهد کرد. با این‌ حال او پیشنهاد کرد اگر یک تاسیسات باز فرآوری چندملیتی یا دوملیتی جواب نمی‌دهد، واشنگتن شاید بتواند شاه را ترغیب کند «رضایت» ایالات متحده را تا حدی جلب کند، از جمله پذیرش همکاری و حضور امریکا در ساخت و فعالیت تاسیسات بازفرآوری، گماردن متخصصانی امریکایی به کار در تاسیسات، و «لزوم مداوم اینکه رضایت ما از نظارت و امنیت این فعالیت‌ها از طرف آژانس بین‌المللی انرژی اتمی تأمین شود، اقداماتی مؤثرند.» مقام‌های وزارت امور خارجه معتقد بودند از گفت‌وگوهای شاه با سیمَنز بر می‌آید که او «احتمالاً علاقمند پیوستن به ایالات متحده برای سروری جهان است و برای همین پی گزینه‌های بدیل برای یک تاسیسات ملی بازفرآوری هست.» با این‌ حال گزینه‌های بدیلی در دست بررسی بود، مثلاً اینکه ایالات متحده میله‌های رآکتور را از ایران «بازخرید» کند تا واشنگتن بتواند نفوذ بیشتری روی تصمیمات ایرانی‌ها در مورد بازفرآوری در داخل داشته باشد.

 

 

مجموعه اسناد شمارۀ ۱۴ (دو سند): تشکیلات انرژی اتمی ایران

۱۴ ــ آ: نامۀ فرستاده شدۀ سفارت ایالات متحده در تهران با پیک برای وزارت امور خارجه، «سازمان انرژی اتمی ایران»، ۱۵ آوریل ۱۹۷۶، محرمانه

۱۴ ــ ب: نامۀ فرستاده ‌شدۀ سفارت ایالات متحده در تهران با پیک برای وزارت امور خارجه، «سازمان انرژی اتمی ایران»، ۱۱ مه ۱۹۷۷، محرمانه

 

این نامه‌های فرستاده شده با پیک مروری جزء‌نگرانه بر سازمان انرژی اتمی ایران‌اند، مقام‌های اصلی اداره‌کننده‌اش، سیاست ایران در قبال انرژی هسته‌ای، برنامه‌های‌شان برای ساخت نیروگاه، و روابط هسته‌ای‌شان با ایالات متحده، آلمان غربی و کشورهایی دیگر. در این نامه‌ها همچنین بحث از برنامۀ اکبر اعتماد برای جمع کردن هیاتی از دانشمندان هسته‌ای از طریق فرستادن دانشجویان برای تحصیل در غرب است تا بتوانند رآکتور‌ها را اداره کنند و پژوهشگاه‌ها را بگردانند. آن زمان تهران یک مرکز تحقیقات هسته‌ای داشت و یک مرکز فن‌آوری اتمی هم در نزدیکی اصفهان مشغول فعالیت بود. جزئیات زندگی‌نامه‌ای این نامه‌ها جالب است، مثلاً در نامۀ سال ۱۹۷۷ آمده دکتر قاسم عربیان، مدیر واحد سوخت و مواد خام، «احتمالاً تنها فرد در سازمان انرژی اتمی ایران است که تمایلات ضد امریکایی دارد.»

 

 

سند شمارۀ ۱۵: دیوید الیوت و رابرت اُکلی، از اعضای شورای امنیت ملی، به برنت اسکوکرَفت، «مذاکرات اتمی با ایران»، ۱۶ آوریل ۱۹۷۶، محرمانه

 

با توجه به سفر قریب‌الوقوع اعتماد به واشنگتن، پیشنهاداتش را برای رویکرد مذاکره‌کنندگان امریکایی ارایه کرد. ایرانی‌ها باید قضیۀ بازخرید را جداً بررسی کنند، اما اگر مقبولشان نیفتاد، واشنگتن باید تلاش کند یک «تعهد سیاسی محکم» و مطمئن در مورد ساخت یک تاسیسات بازفرآوری چندملیتی یا دولتی ازشان بگیرد، و همچنین «پیش از گرفتن هر تصمیم جدی‌ای در مورد برنامه‌های بازفرآوری آتی‌شان، در تماس نزدیک با ما باشند و مشورت بگیرند.» با این‌ حال اگر گزینۀ تاسیسات چندملیتی به نتیجه نرسید، ایالات متحده با ساخت تاسیسات باز فرآوری در ایران موافقت خواهد کرد منوط به اینکه امکان نظارت آژانس بین‌المللی انرژی اتمی تأمین شود و ایرانی‌ها الحاقیۀ نظارتی این آژانس را بپذیرند؛ همچنین باید متخصصانی امریکایی در تاسیسات به کار گمارده شوند. یادداشت فرد آیکل، رییس مرکز مهار و خلع سلاح امریکا، بر اهمیت گفته‌های شاه تأکید می‌کرد مبنی بر اینکه ایران «از حالا تا کم‌ و بیش ده سال دیگر» علاقه‌ای به راه‌اندازی تاسیسات بازفرآوری ندارد. آیکل معتقد بود که این گفته‌ها می‌تواند «زمینۀ تفاهم مشترک»ی فراهم بیاورد و به تهران «مجموعه گزینه‌هایی عقلانی برای مدیریت سوخت مصرفی‌اش بدهد.» موضع اصلی او با علاقۀ وزارت امور خارجۀ امریکا در مورد بازخرید، تاسیسات چندملیتی، یا نظارت مؤثر در صورت ساخت یک تاسیسات ملی بازفرآوری در ایران، همسو بود.

 

 

سند شمارۀ ۱۶: برنت اسکوکرَفت به رییس‌جمهور، «مذاکره برای دستیابی به توافق هسته‌ای با ایران»، ۱۹ آوریل ۱۹۷۶، محرمانه

 

اسکوکرَفت، مشاور در امور امنیت ملی، بر پایۀ گفت‌وگوهای سیمَنز با شاه و نامۀ اخیر شاه به رییس‌جمهور ایالات متحده، می‌گوید مانع عمده و مسالۀ مورد اختلاف این بود که شاه «علاقه‌ای به... همکاری مشترک [در زمینۀ بازفرآوری] نداشت که شرط حتمی ما برای موافقت با بازفرآوری سوخت تأمینی ایالات متحده در ایران است.» اسکوکرَفت نگران بود که نرسیدن به توافقنامه‌ای هسته‌ای با ایران «به معنای آسیبی جدی به روابط ما با ایران است» و در یادداشتش گفت که فشار آوردن برای متقاعد کردن ایران به پذیرش گزینۀ تاسیسات چندملیتی بی‌فایده است. در عوض او پیشنهاد کرد که رییس‌جمهور فورد با گزینۀ دوم موافقت کند: «بازخرید» سوخت مصرفی. اگر ایرانی‌ها پیشنهاد بازخرید را هم رد کردند، آن وقت ایالات متحده می‌تواند تأکیدش را روی اقداماتی بگذارد که‌ امکان نظارت سازمان بین‌المللی انرژی اتمی را تأمین کنند. فورد این پیشنهاد را پذیرفت.

 

 

سند شمارۀ ۱۷: «[ما نباید] برای راضی کردن دیگران به پذیرش برنامه‌های چندملیتی، با شمشیر خودمان نابود شویم»

گزارش گفت‌وگو‌ها، «تلگراف پیشنهادی به تهران در مورد اقدامات هسته‌ای در دست انجام پاکستان»، ۱ مه ۱۹۷۶، محرمانه

 

کیسینجر علاوه بر انجام مذاکرات برای دستیابی به توافقی با ایران که برایش قابل قبول باشد، با گرفتاری‌های برنامۀ اتمی پاکستان و فروش‌های هسته‌ای آلمان غربی به ایران هم رویارو بود که نگرانی‌هایی در مورد انجام بازفرآوری ایجاد کرده بودند. کیسینجر در عین اینکه ــ همچنان که از عبارت «با شمشیر خودمان نابود شویم» برمی‌آید ــ با تأسیس و راه‌اندازی تاسیسات بازفرآوری ملی مخالف بود، اما دربارۀ امکان تحقق ایدۀ تاسیسات چندملیتی هم تردید داشت.



مرور اسناد مذاکرات اتمی ایران و آمریکا
 

 



مرور اسناد مذاکرات اتمی ایران و آمریکا
شاه به فکر ساخت سلاح‌ هسته‌ای است؟
 

ترجمه: بهرنگ رجبی

 

تاریخ ایرانی: در دهۀ ۱۹۷۰ محمدرضا پهلوی، شاه ایران، بر پایۀ «حقوقی» که برای کشورش قائل بود، پی دستیابی به انرژی اتمی بود و در توجیه این تلاش «معاهدۀ منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای» را گواه می‌گرفت که همۀ کشور‌ها را مستحق استفادۀ صلح‌آمیز از انرژی اتمی دانسته است. اما بر اساس اسنادی امریکایی که به تازگی از رده‌بندی محرمانه خارج شده و انتشار عمومی یافته‌اند، دولت‌های جرالد فورد و جیمی کار‌تر همزمان با مذاکراتشان برای فروش رآکتور اتمی به ایران، نگرانی‌های عمیقی از امکان عزم و دستیابی ایران به سلاح‌های اتمی داشتند؛ ایران برای خرید رآکتور با فرانسه و آلمان غربی هم گفت‌وگوهایی کرده بود. آن زمان نگرانی اصلی این بود که ایران بکوشد پلوتونیوم تولید کند که چهار دهه پیش اصلی‌ترین مادۀ لازم برای ساخت سلاح‌های اتمی بود. اسناد تازه در پی درخواست نهادهای پژوهشی از رده‌بندی محرمانه خارج شده و در دسترس عموم قرار گرفته‌اند. متنی که در ادامه می‌آید مروری است اجمالی بر این ۴۹ سند تازه منتشر شده توسط سایت وزارت خارجه ایالات متحده که مطابق محتویاتشان در ۳۲ بخش دسته‌بندی شده‌اند؛ اسنادی که امروز در هیاهوی مذاکرات اتمی ایران با غرب، احتمالاً می‌توانند پرتوی بر ریشه‌های منازعاتی بیندازند که تاکنون میان دو سوی دیدارهای استانبول و بغداد دوام داشته است. «تاریخ ایرانی» در ادامه و طی روزهای آتی ترجمۀ متن کامل خود اسناد را نیز منتشر خواهد کرد.

 

***

 

مجموعه اسناد شمارۀ ۱ (چهار سند): گفته‌های شاه در مورد سلاح‌های هسته‌ای: «بدون شک»

۱ ـ آ: تلگراف سفارت ایالات متحده در پاریس به وزارت امور خارجه‌، «گفت‌وگو با شاه»، ۲۴ ژوئن ۱۹۷۴، غیر محرمانه

۱ ـ ب: تلگراف سفارت ایالات متحده در پاریس به وزارت امور خارجه‌، «گفته‌هایی دیگر از شاه دربارۀ سلاح‌های هسته‌ای»، ۲۵ ژوئن ۱۹۷۴، غیر محرمانه

۱ ـ پ: تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه‌، «گفته‌های منتسب به شاه دربارۀ سلاح‌های اتمی»، ۲۵ ژوئن ۱۹۷۴، محرمانه

۱ ـ ت: تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه‌، «اهداف ایران در حوزۀ امور هسته‌ای»، ۱ ژوئیۀ ۱۹۷۴، محرمانه

 

خیلی از قضیۀ «مواد انفجاری اتمی صلح‌آمیز» هند نگذشته بود که شاه ایران در پاسخ به پرسش یک خبرنگار که آیا ایران در آینده به سلاح‌های هسته‌ای دست خواهد یافت یا نه، دستپاچه شد: «بدون شک، و زود‌تر از آنچه کسی بتواند فکرش را بکند.» مقام‌های ایرانی به سرعت تکذیب کردند که شاه چنین حرفی زده است، بلکه «اعلیحضرت در واقع گفتند ایران به فکر ساخت سلاح‌های هسته‌ای نیست اما این امکان هست که در سیاستش تجدیدنظر کند... اگر دیگر کشورهای غیراتمی چنین کنند.» شاه در اظهاراتی دیگر، این بار در گفت‌وگو با «لوموند»، رقابت کشورهای دنیا بر سر سلاح‌های اتمی را به تمسخر گرفت، اما این را هم گفت که اگر دیگر کشورهای منطقه به سلاح‌های اتمی دست یابند، «آن وقت شاید منافع ملی تمام کشورهای دنیا هم همین را ایجاب کند.» ریچارد هلمز، سفیر ایالات متحده در ایران (و رییس سابق سازمان سی‌آی‌ای) از اصلاحاتی که شاه و مشاورانش در گفته‌های منتشر شدۀ ابتدایی کردند، راضی بود. هلمز در نامه‌ای به قائم‌ مقام وزیر امور خارجۀ امریکا نوشت: «من شخصاً می‌خواهم خطاب به شما تأکید کنم که در سیاست اعلام‌ شدۀ ایران مبنی بر عدم دستیابی به سلاح‌های اتمی تغییری صورت نگرفته است.»

 

کمی بعد‌تر در‌‌ همان سال ۱۹۷۴، تحلیلگران سی‌آی‌ای اشاره کردند که سیاست اعلام ‌شدۀ ایران تحت شرایطی ممکن است تغییر کند. با توجه به «تمایل شاه به تبدیل کردن ایران به قدرتی که به حساب بیاید»، اگر او «در دهۀ هشتاد هنوز زنده باشد، اگر ایران صاحب نیروگاه‌های هسته‌ای تمام ‌عیار و امکانات لازم برای ساخت سلاح‌های هسته‌ای باشد، و اگر کشورهایی دیگر اقدام به گسترش سلاح‌های هسته‌ای کرده باشند، ما تردیدی نداریم که ایران راه این کشور‌ها را در پیش خواهد گرفت.»

 

 

سند شمارۀ ۲: دفتر معاون وزیر دفاع در امور امنیت بین‌الملل به وزیر دفاع، «همکاری در حوزۀ مسائل هسته‌ای با ایران ــ یادداشتی دربارۀ شیوۀ عمل»، [اواخر ژوئن ۱۹۷۴]، به پیوست یادداشت کمیسیون انرژی اتمی و وزارت امور خارجه، محرمانه، با یادداشتی دست‌نویس به ضمیمه

 

این یادداشت احساس نگرانی‌ای را بازتاب می‌دهد که ایالات متحده در سرتاسر مدت مذاکرات هسته‌ای‌ با ایران درگیرش بود. نه فقط به نظر مقام‌های وزارت دفاع، نیروگاه هسته‌ای که شاه به دنبالش بود، قابلیت تولید صد‌ها سلاح هسته‌ای را فراهم می‌آورد، بلکه مقام‌های وزارت امور خارجه هم نگران بودند که اگر دیکتاتوری شاه فرو بپاشد و ایران ثباتش را از دست بدهد، «ممکن است مخالفان داخلی یا تروریست‌های خارجی به آسانی بتوانند هر ماده و تجهیزات هسته‌ای خاصی را که در ایران موجود است بربایند و در ساختن بمب از آن استفاده کنند.» علاوه بر این «اگر جانشین شاه ستیزه‌جو باشد، احتمالاً به سلاح‌های هسته‌ای به چشم فقرۀ نهایی لازم برای تثبیت استیلای نظامی کامل ایران بر منطقه نگاه خواهد کرد.» همین نگرانی‌ها بودند که موجب شدند دولت فورد مشخصاً پی مهار و هدایت روند هسته‌ای شدن ایران باشد تا بتواند اطمینان یابد مواد و تجهیزات هسته‌ای ایران ــ که قرار بود ایالات متحده تأمین‌ کند ــ صرفاٌ برای مصارف صلح‌آمیز استفاده می‌شوند.

 

این نهاد‌ها پای مسائل قانونی را هم وسط کشیدند، اما دولت فورد تمایل زیادی داشت که معاملات مالی هسته‌ای با ایران جوش بخورد. در ابتدا که پیشنهاد معاملات هسته‌ای مطرح شد، ایالات متحده به سمت رکود اقتصادی شدیدی به پیش می‌رفت، بنابراین فروش رآکتور کمک خرجی بود. جدای این، کاخ سفید در دورۀ زمامداری فورد، همچون زمان نیکسون، شاه را هم‌پیمانی مهم و حساس در منطقۀ حادثه‌خیز خاورمیانه می‌دید، نه فقط یک منبع غنی نفت بلکه نمایندۀ اصلی‌اش برای حفظ و پیشبرد منافع امریکا در منطقه. به رغم بدنامی دولت پلیسی شاه، اهمیتی که فورد و کیسینجر برای ثبات ایران قائل بودند، باعث شد عزمشان بر استمرار روابط حسنه با شاه باشد و این کار را از طریق بسته نگه داشتن چشم‌هایشان به روی موارد نقض حقوق بشر از سوی نظام دیکتاتوری او انجام دادند. از آن طرف شاه هم پی روابطی نزدیک با واشنگتن بود تا بتواند موقعیتش در داخل را تحکیم کند و همچنین توان مقابله با اتحاد جماهیر شوروی و رقبایی چون عراق و نیز نیروهایی تندرو که در تمام منطقه پراکنده بودند، بیابد. شاه عروسک ایالات متحده نبود و در برابر اصرارهای امریکا برای جلوگیری از صعود قیمت نفت، کمابیش همیشه و به تمامی مقاومت کرد، اگرچه میلیارد‌ها دلار از درآمدهای نفتی‌اش را با خرید سلاح از ایالات متحده به این کشور برمی‌گرداند. در واقع کاخ سفید «چراغ سبز»ش را برای فروش سلاح به شاه حفظ کرد تا به تعادل پرداخت‌های مالی‌اش به ایران کمک کند. با توجه به منافع گوناگون و در خطر ایالات متحده، مقام‌های ارشد این کشور سخت در تلاش برای استحکام روابط بودند، تا حدی که نلسون راکفلر، معاون رییس‌جمهور این کشور، «اعلیحضرت» را با اسکندر کبیر مقایسه کرد.

 

 

سند شمارۀ ۳: «مسالۀ منع گسترش سلاح نکتۀ مهم و حساسی است.»

شورای امنیت ملی تحت نظر هیات وزیران به معاون وزیر دفاع و دیگران، «سیاست منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای ایالات متحده»، چهار دسامبر ۱۹۷۴، به پیوست یادداشتی از رابرت اس. اینگرسُل، رییس شورا، برای رییس‌جمهور، چهار دسامبر ۱۹۷۴، و نتایج بررسی‌های شورای امنیت ملی، «چکیدۀ اجرایی»، محرمانه

 

اولویت‌های دیگر، از جمله بازبینی‌های مداوم بر مفاد سیاست منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای، انجام معاملات هسته‌ای با ایران را در درجۀ دوم اهمیت قرار داد. بازبینی سیاست‌ها در اوایل دسامبر ۱۹۷۴ تمام شد و بر اساس نتایج به دست آمده، توصیه این بود که «برنامۀ سخت‌گیرانه‌ای برای جلوگیری از گسترش بیشتر سلاح‌های انفجاری از دستان کشورهای مستقل» اتخاذ شود. شورای امنیت ملی امریکا که نگران بود میزان تمهیدات بازدارنده برای منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای و تضمین امنیت ایالات متحده ضعیف شده باشد، تصدیق کرد که فقط ممکن است گسترش این سلاح‌ها را به تعویق انداخت، اما حتی یک «راهبرد تا حدی مؤثر» هم می‌تواند همسو با سیاست ایالات متحده در حوزۀ امنیت ملی باشد. با این ‌حال هر اقدامی باید با هماهنگی همۀ نهادهای مسوول باشد چون ایالات متحده داشت کم‌کم موقعیت برترش را در صادرات هسته‌ای از دست می‌داد.

 

برای دستیابی به اهداف سیاست منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای، خواسته‌های این گزارش چنین بود:

۱) همکاری و هماهنگی با سایر کشورهای صاحب انرژی هسته‌ای برای تشدید نظارت‌ها بر صادرات هسته‌ای، به خصوص به «مناطق حساس» (مثلاً خاورمیانه)؛

 

۲) تشدید تلاش‌ها برای پشتیبانی از معاهدۀ منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای و جلب نظر مساعد ژاپن و کشورهای مشترک‌المنافع اروپا و کشورهایی دیگر برای قبول این معاهده؛

 

۳) تلاش‌های چند جانبه برای منصرف کردن کشور‌ها از گسترش بیشتر سلاح‌های هسته‌ای در جنوب آسیا (مثلاً منصرف کردن هندی‌ها از انجام آزمایش‌های بعدی و ترغیب هند به پذیرش تدابیر امنیتی آژانس بین‌المللی انرژی اتمی در حوزۀ صادرات هسته‌ای‌اش)؛

 

و ۴) تمهید سازوکاری تعاملی میان نهادهای مسوول در ایالات متحده برای «تدوین و نظارت بر اجرای سیاست‌های منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای».

 

یکی از پیشنهادهای اصلی گزارش، برگزاری اجلاسی با شرکت همۀ کشورهای صادر کنندۀ تجهیزات و مواد هسته‌ای بود؛ همین منشأ شکل‌گیری «گروه کشورهای تولیدکنندۀ هسته‌ای» شد که از اواسط دهۀ هفتاد به بعد نقشی کلیدی در تصمیم‌گیری‌ها در مورد صادرات فن‌آوری‌های حساس و مهم را می‌گرفت. دیگر رویکرد تعاملی این گزارش، بررسی امکان ساخت «تاسیسات چند ملیتی در مناطق مختلف» بود که «شرایطی دلخواه برای ارایۀ خدمات به کشورهای کوچکتر فراهم بیاورند»، تا بدین ترتیب هیچ کشوری امکان انجام بازفرآوری به صورت مستقل را نداشته باشد. برخی ایده‌های موجود در گزارش، مثلاً در مورد قضیۀ «مواد انفجاری هسته‌ای صلح‌آمیز» نشان از مصالحه دارند. در عین اینکه گزارش تأکید بر جلوگیری کشورهای غیرهسته‌ای از دستیابی به «مواد انفجاری هسته‌ای صلح‌آمیز» دارد (موادی انفجاری که قابلیت استفاده به عنوان سلاح داشتند) اشاره‌هایی هست که می‌گویند واشنگتن باید از بند پنجم معاهدۀ منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای حمایت کند که دستیابی همۀ کشورهای امضاکننده‌اش را به «منافع بالقوۀ استفادۀ صلح‌آمیز از انفجارهای هسته‌ای» را می‌ستاید؛ در آن دوران مسکو نتوانست از این امکان بهره‌ای ببرد.

 

 

سند شمارۀ پنج: «کم کردن خطر گسترش سلاح‌های هسته‌ای»

ساموئل آر. گَمون، دبیر اجرایی، به سیدنی سُبر از ادارۀ امور خاور نزدیک و تامس کلینگَن از ادارۀ امور علمی و محیط‌ زیستی جهان و اقیانوس‌ها، «توافق هسته‌ای برای همکاری با ایران»، ۱۱ دسامبر ۱۹۷۴، به پیوست یادداشتی از آلفرد اَترتن از ادارۀ امور خاور نزدیک و نلسون اف. سیورینگ از ادارۀ علمی و محیط ‌زیستی جهان و اقیانوس‌ها خطاب به هنری کیسینجر، وزیر، «توافق هسته‌ای برای همکاری با ایران»، ۶ دسامبر ۱۹۷۴، محرمانه

 

شاه ایران علاوه بر دیگر جاه‌طلبی‌هایش، یک «نیروگاه هسته‌ای تمام ‌و کمال» هم می‌خواست تا وقتی منابع نفتی شروع به کاهش کردند، تأمین ‌کنندۀ انرژی مورد نیاز صنایع باشد. شاه برای رسیدن به این هدف با چندتایی از کشورهای صادر کنندۀ فن‌آوری‌های هسته‌ای برای خرید رآکتور و دیگر فن‌آوری‌های مرتبط با این عرصه مذاکره کرد: فرانسه، آلمان غربی و ایالات متحده. دولت فورد همچنین شرکت بچتل را ترغیب کرد به شاه پیشنهاد سرمایه‌گذاری صد‌ها میلیون دلاری در نیروگاه‌های غنی‌سازی اورانیوم متعلق به امریکا را بدهد. طرف امریکایی ــ دولت نیکسون، و بعد‌ا فورد ــ می‌خواست گونه‌ای توافق همکاری هسته‌ای را پایه بریزد که بر اساسش فروش هشت رآکتور به ایران در تقابل با سیاست‌های هسته‌ای کلی‌اش نباشد؛ قضیه برای امریکا صرفاٌ فروش و تجارت نبود. طبیعی بود که قضیۀ «مواد انفجاری هسته‌ای صلح‌آمیز» هند هم بر مذاکرات اثر بگذارد؛ نگرانی‌های کنگره در مورد گسترش سلاح‌های هسته‌ای بیشتر شده و دیگر به زبان آمده بود، به خصوص چون دهلی‌نو برای تأمین پلوتونیوم از رآکتوری استفاده کرده بود که کانادا برایش فراهم آورده بود. این فشارهای چندجانبه، مقام‌های ارشد وزارت امور خارجۀ امریکا را به جایی رساند که شرایطی را به شاه پیشنهاد دادند که چندان «نیرومند» نبود و شاه را به خرید از کشوری دیگر ترغیب کرد، اما آن قدرها هم «بی‌رمق» نبود که کنگره با آن‌ها مخالفت کند. کیسینجر، وزیر امور خارجه، پیشنهاد مقام‌های ارشد را به خاطر گزینۀ سومش پذیرفت که به واشنگتن «حق وتو» می‌داد و بر اساسش می‌توانستند یا بر «انجام فرایندهای لازم و ذخیرۀ سوخت مصرفی در بیرون» از خاک ایران تأکید کنند یا روی تعبیۀ استانداردهای لازم «برای استقرار داخلی و شاید ساخت یک تاسیسات چند منظوره با قابلیت انجام روندهای لازم». با این‌ حال کیسینجر آشکارا عصبانی شد که زیر دست‌هایش پیشتر به کنگره گفته بودند که این توافق «شامل شروط الحاقی دو جانبه‌ای خواهد بود که فرا‌تر از الزام‌های آژانس بین‌المللی انرژی اتمی است» و از آن‌ها می‌خواست توضیح بدهند که چرا آزادی عمل او را محدود کرده‌اند.

 

 

مجموعه اسناد شمارۀ پنج (۵ سند): یادداشت‌های مراکز پژوهش و تصمیم‌گیری‌های امنیت ملی: برقراری تعادل میان نگرانی‌ها در مورد گسترش سلاح‌های هسته‌ای و منافع ایالات متحده در زمینۀ صادرات

 

۵ ـ آ: گزارش کارگروه مرکز پژوهش‌های امنیت ملی، «توافقنامۀ همکاری هسته‌ای با ایران»، [آوریل ۱۹۷۵]، محرمانه

 

۵ ـ ب: تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه، «پیش‌نویس توافقنامه‌ در مورد انرژی اتمی»، ۱۵ آوریل ۱۹۷۵، محرمانه

 

۵ ـ پ: رابرت اینگرسُل، معاون وزیر امور خارجه، به معاون رییس‌جمهور در زمینۀ امنیت ملی [کیسینجر]، «واکنش وزارت امور خارجه به گزارش کارگروه مرکز پژوهش‌های امنیت ملی (همکاری هسته‌ای با ایران)»، ۱۸ آوریل ۱۹۷۵، محرمانه

 

۵ ـ ت: یادداشت مرکز تصمیم‌گیری‌های امنیت ملی، «همکاری هسته‌ای ایالات متحده با ایران»، ۲۲ آوریل ۱۹۷۵، با امضای هنری کیسینجر، محرمانه

 

۵ ـ ث: جیمز آر. شله‌زینگر، وزیر دفاع، به معاون رییس‌جمهور در زمینۀ امنیت ملی، «توافقنامۀ همکاری هسته‌ای با ایران: یادداشت مرکز پژوهش‌های امنیت ملی»، ۲۵ آوریل ۱۹۷۵، محرمانه

 

با اینکه کیسینجر تا آن زمان از ارایه و امضای یک گزارش وضعیت در مورد معاملۀ اتمی با ایران طفره رفته بود، اما در مورد ابعاد مختلف این معامله بررسی‌های مفصلی انجام شده بود و تمام نهادهای مربوط حامی‌اش بودند. در اوایل بهار ۱۹۷۵، پیش از سفر از پیش برنامه‌ریزی ‌شدۀ شاه به ایالات متحده در ماه مه، نهادهای مسوول، رویکردهای محتمل برای فروش رآکتور را بررسی کردند و کوشیدند تعادلی مطلوب و قابل اطمینان میان «اصول و آرمان‌های» منع گسترش سلاح‌های اتمی با اهدافی چون رونق صنعت صادرات و روابط حسنه با شاه بیابند. بعد از بررسی چندین گزینه، شامل طیفی از وتوی بازفرآوری تا دادن اجازه به ایران برای انجام آن با نظارت‌های کافی، کاخ سفید روز ۲۲ آوریل ۱۹۷۵ یادداشتی از مرکز تصمیم‌گیری‌های امنیت ملی منتشر کرد به امضای کیسینجر. با اینکه کیسینجر موضع منعطفی در قبال مسائل مربوط به تأمین سوخت داشت، مذاکرات مقدماتی دربارۀ بازفرآوری دشوار بود: «تداوم لزوم موافقت ایالات متحده با بازفرآوری بر روی سوخت تأمینی امریکا» با تأسیس یک تاسیسات صنعتی چندملیتی، «عامل مهمی» در حفظ این موافقت است. ایالات متحده جایی هم عقب نشسته و پذیرفته بود بازفرآوری در ایران انجام شود، تا زمانی که تأمین‌کنندۀ فن‌آوری و تجهیزات «مشارکت کامل و فعال در نیروگاه» داشته باشد و این امکان برای مشارکت ایالات متحده هم «باز» بماند. کلاً تا زمانی که ایالات متحده می‌توانست به یاری نظارت‌های اضافی از صلح‌آمیز بودن روند‌ها مطمئن باشد، گزینۀ همکاری دوجانبۀ امریکا و ایران محتمل بود؛ ریچارد هلمز توصیه کرده بود که واشنگتن نیازمند «عضوی در هیات تصمیم‌گیری‌های ادارۀ نیروگاه است تا بتواند به صورت ضمنی امکان وتو داشته باشد.»



نباید روابط با ترکیه را فدای مسائل دیگر کرد

   
 
معاون وزارت امور خارجه در دوران اصلاحات:
نباید روابط با ترکیه را فدای مسائل دیگر کرد
دکتر سید محمد صدر، معاون عربی و آفریقایی وزارت امور خارجه دوران اصلاحات در گفتگو با دیپلماسی ایرانی به مهم ترین مسائل مطرح در سیاست خارجی ایران می پردازد و معتقد است در شرایط کنونی به دلیل فشارها و تحریم ها روابط با ترکیه برای ما مهم است و نباید این روابط تحت تاثیر مسائل دیگر قرار گیرد.

دیپلماسی ایرانی: دکتر سید محمد صدر، معاون عربی و آفریقایی وزارت امور خارجه دوران اصلاحات از معدود دیپلمات هایی است که به صراحت در مورد مسائل سیاست خارجی خصوصا سیاست های دولت نظر می دهد. بحران سوریه و اختلاف ایران و ترکیه در این مورد و مذاکرات ایران با 1+5 در استانبول و به زودی در ترکیه دستمایه گفتگویی با او شد که در زیر می خوانید:

 

 

 

 

آقای دکتر، دور اول مذاکرات ایران و 1+5 در استانبول برگزار شد و قرار است در دو هفته آینده دور دوم این مذاکرات در بغداد برگزار شود. تغییر محل مذاکرات ایران و 1+5 از استانبول به بغداد را نشانه ای از چرخش در سیاست خارجی ایران می دانید؟ یعنی آیا عراق جایگاه ویژه ای در سیاست خارجی ایران پیدا کرده است؟

 

 

این تغییر به اصطلاح " از حب علی نبود بلکه از بغض معاویه" بود. در واقع بعد از این که بین ایران و ترکیه در مورد بحران سوریه اختلاف نظر به وجود آمد، این تصور پیش آمد که برگزاری اجلاس مجدد در ترکیه ممکن است امتیازی برای این کشور باشد و موجب بالا رفتن اعتبار بین المللی این کشور شود. به این خاطر از سوی ایران این مسئله مطرح شد که اجلاس در بغداد یا دمشق برگزار شود. در مرحله اول به دلایلی این مسئله امکان پذیر نشد و قرار شد برای دور دوم این کار صورت گیرد. ترکیه و عراق هر دو کشورهای همسایه و مسلمان هستند و ما باید تلاش کنیم روابط خوب و مستحکمی با هر دو کشور داشته باشیم.

 

 

 

ولی برخی با طرح رویکرد ترکیه در مورد مسائل یک سال اخیر سوریه، ترکیه را دشمن دانسته و معتقدند که باید نوع روابط ایران و ترکیه تغییر کند. نظر شما در مورد چنین سیاستی چیست؟

 

 

من این سیاست را که ما روابطمان با ترکیه را فدای روابط با سوریه کنیم اشتباه می دانم. هر کشوری در سیاست خارجی جایگاه خود را دارد. اختلاف نظر ایران و ترکیه در مورد بحران سوریه نباید باعث شود که روابط ایران و ترکیه تیره شود. چرا که ترکیه کشور همسایه و مسلمان است و به لحاظ سیاسی، اقتصادی و بین المللی برای ایران دارای اهمیت است. از این گذشته اگر از لحاظ فرهنگی و ایدئولوژیک به موضوع روابط ایران و ترکیه نگاه کنیم، با توجه به این که در این کشور یک دولت اسلام گرا بر سر کار است، در می یابیم که ایران و ترکیه در حال حاضر از مشابهت های زیادی برخوردار هستند و این مشابهت های فرهنگی می تواند همسویی در سیاست خارجی ایجاد کند.   

 

 

درست است که نوع برداشت آنها از اسلام و نوع اسلام گرایی آنها با ما تفاوت هایی دارد ولی به هر حال حزب عدالت و توسعه یک حزب اسلام گراست. پس از چند دهه حاکمیت لائیک ها در ترکیه و پس از تلاش های طولانی این حزب اسلام گرا بر سر کار آمده است و به اسلام گرایان آبرو بخشیده است. این حزب اولا باعث شده که اندیشه های اسلامی در ترکیه روز به روز افزایش پیدا کند. بعد از قدرت گرفتن این حزب در ترکیه گرایش به حجاب اسلامی گسترش یافته است. در ثانی مقامات این حزب مشکلات جدی اقتصادی ترکیه که این کشور در سالهای گذشته با آن مواجه بود را برطرف کرده اند. همچنین دموکراسی و آزادی را به طور کامل برای مردم خود به ارمغان آورده اند. این اسلام گرایان با این کارها  تلاش می کنند که نشان دهند که اسلام توانایی اداره یک کشور را دارد. هم مشکلات اقتصادی و سیاسی این کشور را می تواند حل کند و هم موقعیت بین المللی به یک کشور مسلمان بدهد.

 

 

بنابراین با توجه به وضعیتی که ما به لحاظ اقتصادی با آن مواجهیم و تحت تاثیر تحریم های اقتصادی در روابط تجاری خود با جهان دچار مشکل شده ایم، ترکیه به عنوان همسایه ای که روابط اقتصادی و تجاری خود را با ایران حفظ کرده از اهمیت خاصی برخوردار است. در این شرایط که ترکیه از نظر سیاسی و اقتصادی برای ما مهم است نباید این روابط تحت تاثیر مسائل دیگر قرار گیرد.

 

 

 

با وجود این مسائل چرا چنین اتفاقی رخ می دهد؟

 

 

این مسئله ناشی از اشتباه در محاسبه و خطا در جهت گیری سیاست خارجی است.

 

 

 

کسانی که با رفتارهای ترکیه در مورد سوریه مخالفت می کنند معتقد به حمایت همه جانبه از سوریه هستند. آنها معتقدند که سوریه خاکریز مقاومت است و در صورت سقوط بشار اسد، حزب الله و محور مقاومت نیز دچار مشکل خواهند شد. شما این را درست می دانید ؟

 

 

خیر، این برداشت درست نیست. ما نباید مقاومت در برابر اسرائیل را به بشار اسد و حکومت او محدود کنیم. مقاومت در خون مردم کشورهای عربی است و اکثریت مردم جهان عرب ضد اسرائیل و طرفدار فلسطین هستند. منتها در سالهای قبل تعدادی از دولت های عربی اینگونه نبوده اند و به دنبال مقاومت در مقابل اسرائیل نبوده اند که برخی از آنها در یک سال گذشته و در اثر بهار عربی تغییر کرده اند. با این وجود در دهه های گذشته سوریه کشور عربی بوده که بیش از بقیه رویکرد حمایت از محور مقاومت داشته است. البته باید توجه داشت که سوریه چه در زمان حافظ اسد و چه در دوارن بشار اسد، به خودی خود حتی یک گلوله به سمت اسرائیل شلیک نکرده است. به عبارت دیگر سوریه هیچ گاه با اسرائیل نجنگیده است. از سال 1967 که بلندی های جولان توسط اسرائیل اشغال شد، سوریه هیچ حساسیتی نسبت به این موضوع نشان نداده و برای آزاد کردن سرزمین های خود حرکت جدی نکرده است. با این حال نباید این مسئله را نادیده گرفت که سوریه به حزب الله لبنان کمک کرده است. حزب اللهی که با حمایت ایران تشکیل شد، با اسرائیل مبارزه کرده است و سرزمین های لبنان را از دست اسرائیل خارج کرد.

 

 

با این وجود معنای این سخن این نیست که اگر تغییری در سوریه رخ داد این کشور دیگر از حزب الله حمایت نخواهد کرد. چرا که اکثریت مردم سوریه هیچ گرایشی به اسرائیل ندارند و مخالف اشغالگری اسرائیل هستند. اما نکته مهم این است که ما نباید به خاطر حمایت بشار اسد از مقاومت، رفتارهای غیر انسانی و جنایات دولت سوریه را نادیده بگیریم. من قبلا هم گفته ام سیاست درست از سوی ایران این بود که از ابتدای این بحران تلاش می کرد که بین دولت سوریه و معارضین این کشور میانجی گری کند تا از به وجود آمدن یک بحران و فاجعه انسانی جلوگیری کند. ایران باید بشار اسد را تحت فشار قرار می داد تا دست به اصلاحات گسترده و فوری بزند و در مقابل مردم دست به خشونت نزند. متاسفانه بشار اسد تظاهرات مسالمت آمیز مردم این کشور را به گلوله بست و بحران از حد قابل کنترل خارج شد. اساسا علت این که این بحران بالا گرفت و مخالفین دست به اسلحه بردند این بود که دولت اسد در مقابل اعتراضات مسالمت آمیز از توپ و تانک استفاده کرد و مردم را با خشن ترین روشها سرکوب کرد. اگر بشار اسد چنین رفتاری را در پیش نگرفته بود شاید مخالفین نیز وارد فاز مبارزه مسلحانه نمی شدند و بحران این قدر پیچیده نمی شد. به عبارت دیگر حکومت سوریه در برخورد با مخالفین آنقدر بد عمل کرد که هم اکنون حل مشکل ساده به نظر نمی رسد.

 

به هر حال ما نبایستی صرفا به دلیل حمایت حکومت سوریه از گروههای مقاومت، از رژیم بشار اسد که اینگونه با مردم خود برخورد می کند حمایت کنیم و در نتیجه آینده خود را در سوریه و جهان عرب به خطر بیندازیم. به خاطر حمایت ایران از بشار اسد موقعیت ما در کل جهان عرب زیر سوال رفته است. این حمایت موجب شده که این اتهام را هرچه بیشتر به ایران وارد کنند که ایران به طایفه گری دامن می زند. یعنی چون طایفه علوی در سوریه حاکم است ایران از حکومت این کشور بدون چون و چرا حمایت می کند. در حالی که سیاست ایران طایفه گری نیست و مبتنی بر حمایت از مردم بدون توجه به مذهب و طایفه بوده است. اما عملکرد غلط دولت ایران در موضوع سوریه موجب پررنگ شدن این اتهام شده است.

بنابراین سیاست ایران در سوریه سیاست مناسبی نیست و به هیچ وجه استراتژیک و مبتنی بر آینده نگری نیست و نمی تواند منافع ایران را در سالهای آینده تامین کند. چه بسا این سیاست منجر به انزوای هرچه بیشتر ایران در سطح منطقه شود. در حال حاضر رابطه ما با کشورهای حوزه خلیج فارس دچار مشکل شده است. حمایت ما از بشار اسد بر روابط ما با دیگر کشورهای عربی نیز تاثیر خواهد گذاشت و این به انزوای بیشتر منجر خواهد شد.
 

شما اشاره کردید که ایران را به طایفه گری یا شیعه گری متهم می کنند. به نظر می رسد برخی با طرح بحث ژئوپلیتیک شیعه چنین رویکردی در سیاست خارجی ایران را درست می دانند و معتقدند که عامل قدرت ایران شیعیان در منطقه هستند. این موضوع یعنی استفاده سیاسی از موضوع شیعه تا چه اندازه در سیاست خارجی ایران مطرح بوده است؟

من در سیاست خارجی حضرت امام چنین چیزی ندیدم که بر شیعه در سیاست خارجی تاکید شود. در این که ما باید از شیعیان حمایت کنیم شکی نیست ولی نه به عنوان یک اهرم سیاسی علیه دولت ها. یعنی این سیاست که ما از شیعیان علیه دولتهایشان استفاده کنیم قطعا سیاست غلطی است. به این دلیل که شیعه در جهان اسلام اقلیت است، حدود 15 درصد کل مسلمانان شیعه هستند. بنابراین اگر ما با تنگ نظری به مسایل جهان اسلام نگاه کنیم باید بر شیعه گری تاکید کنیم ولی وقتی کلیت جهان اسلام مسلمانانی هستند که شیعه نیستند، ما باید اهل سنت را نیز برادران خود بدانیم. منافع ایران حکم می کند که بیش از آنکه مذهبی عمل کنیم دینی عمل کنیم. یعنی جهان اسلامی بیندیشیم. من فکر می کنم استراتژی امام هم همین بود. به این دلیل انقلاب ایران انقلاب اسلامی نامگذاری شد و نه انقلاب شیعی. این انقلاب به خارج از مرزهای خود توجه داشته و درک کرده که باید علاوه بر منافع ایران، منافع کل مسلمانان جهان را نیز هدف بگیرد.

 

البته شاید این رویکرد در مقابل رویکرد عربستان سعودی مطرح می شود که به طایفه گری در منطقه دامن می زند. در این صورت چنین مقابله ای به صلاح هست؟

روش درست مقابله با این رفتار عربستان تاکید مجدد بر طایفه گری نیست. یعنی این درست نیست که ما نیز عین آنها با این موضوع برخورد کنیم. روش مقابله درست این است که از مشترکات همه مسلمانان در دنیا استفاده کنیم و تلاش کنیم همه با همدیگر در مقابل اسرائیل بایستیم. بیشترین سود فرقه ای برخورد کردن را اسرائیل و آمریکا و انگلیس و دیگرانی که به دنبال تفرقه در جهان اسلام هستند می برند. بنابراین به هیچ وجه این سیاست سیاست درستی نیست و منافع ایران و مسلمانان را تامین نمی کند.

 

آیا تغییر مکان مذاکرات از استانبول به ترکیه نیز تقویت کننده همین نگاه نیست؟ یعنی ما یک کشور شیعه را جایگزین یک کشور سنی می کنیم؟  

ببینید رابطه با عراق و ترکیه هر دو برای ما اهمیت دارد. به این دلیل که هر دو کشورهای اسلامی و همسایه ما هستند. اساسا همسایگی نقش بسیار مهمی در سیاست خارجی دارد. همه دولت های دنیا حتی اگر رژیم هایشان و ادیان و فرهنگ هایشان متفاوت باشد، تلاش می کنند با کشورهای همسایه روابط خوبی داشته باشند. چرا که روابط تیره با همسایگان می تواند به شدت مشکل آفرین باشد. یعنی اگر همسایه قدرتمندی باشد به خودی خود می تواند مشکل ساز باشد و اگر فاقد قدرت ویژه باشد کشورهای قدرتمند می توانند از آن علیه منافع ملی و تمامیت ارضی کشور استفاده کنند. به این دلیل عقل حکم می کند که با همسایگان رابطه خوبی داشته باشیم.

شاه با وجود این که متحد و وابسته به بلوک غرب بود روابط خوبی را با شوروی که همسایه ایران بود برقرار کرده بود. نه فقط روابط سیاسی بلکه حتی روابط نظامی هم داشت. در حدی که بخشی از سلاح های ارتش ایران در زمان شاه روسی بود. یعنی کامیون های زیل که تامین کننده تمام امکانات و تدارکات ارتش ایران بود از شوروی می آمد. یعنی شاه درک کرده بود که اگر چه در چاچوب منافع آمریکا حرکت می کند ولی نباید روابط با همسایه قدرتمندی چون شوروی را دچار مشکل کند. بنابراین رابطه با همسایه ای چون ترکیه اهمیت ویژه ای دارد خصوصا این که هم دین ما هم هست. عراق هم همین وضعیت را دارد. باید با هر دو رابطه خوب و دوستانه داشت.

 

چشم انداز مذاکرات آتی در بغداد را چگونه می بینید؟ آیا ما به سمت تفاهمی با غرب می رویم؟

من از محتوای دقیق مذاکرات اطلاعی ندارم ولی آنچه که می فهمم بعد از مذاکرات دوم استانبول، من این گونه برداشت کردم که هر دو طرف می خواهند نسبت به مذاکرات خوش بین باشند و مواضع و اظهارنظرهایشان در مورد این مذاکرات مثبت بوده است. این که چه اتفاقی خواهد افتاد باید منتظر بود تا مذاکرات در بغداد

اخیرا یک روزنامه آمریکایی (لس آنجلس تایمز) نوشته است که آمریکا می خواهد با غنی سازی 5 درصد در ایران موافقت کند. اگر چنین پیشنهاداتی باشد می تواند باعث گشایش هایی بشود. اما برای قضاوت نهایی باید منتظر مذاکرات بغداد باشیم.

 

همیشه کشورهای عربی مخالف رابطه ایران و غرب بوده اند. آیا به نظر می رسد که کشورهای عربی از این موضوع نگران هستند که ایران و غرب به توافق برسند و طرح مجدد مسئله جزایر بعد از مذاکرات استانبول را می توان در این راستا ارزیابی کرد؟

این واقعیتی است که کشورهای عربی حداقل در سیاست خارجی خود را رقیب ایران می دانند. اسرائیل هم بدون شک دشمن ایران است. هر دو اینها می دانند که اگر رابطه ایران و غرب عادی شود، ایران موقعیت بین المللی خوبی پیدا خواهد کرد. در این صورت ایران با توجه به پتانسیل ها و امکانات گوناگون و منابع زیرزمینی و نیروی انسانی کارآمد و ... موقعیت بهتری از آنها خواهد داشت. همانطور که این موقعیت بهتر بین المللی ایران در دوران اصلاحات باعث شده بود که اسرائیل کمرنگ تر شود.

 

با توجه به این که اسرائیل نسبت به مسئله هسته ای ایران حساسیت دارد و اعراب نیز خود را رقیب ایران در منطقه می دانند آیا این دو می توانند به تهدیدات جدی علیه ایران کمک کنند؟

هر دو این ها در این مسئله فعالند. لابی یهودی ها و صهیونسیت در آمریکا در این راستا فعال است. الان جو بین المللی بر این اعتقاد است که اوباما هنوز به دنبال جنگ با ایران نیست و این اسرائیل است که به دنبال حمله نظامی به ایران است و در این راستا تلاش می کند که خط مشی اوباما را تغییر دهد.

در مورد اعراب هم اسناد ویکی لیکس که منتشر شد گفته شده بود توصیه عربستان به آمریکا این بود که با ایران برخورد کند و این عبارت به کار برده شده بود که "باید سر مار را زد". همان زمان آقای احمدی نژاد باز هم اشتباه کرد و به جای این که از عربستان بخواهد که در مورد این سند توضیح دهد از جانب عربستان اعلام کرد که ما به این اسناد اعتماد نمی کنیم و به این طریق مشکل این حرف های غیر دوستانه عربستان را خود حل کرد. همین رفتارها موجب شده که امروزه این کشورهای عربی این قدر گستاخ شده اند و این گونه عکس العمل نشان میدهند. اشتباهاتی مثل سفر به ابوظبی قطر که همان موقع هم گفته شد اشتباه است الان نشان می هد که چه تاثیراتی داشته است.

بنابراین ما باید بدانیم که کشورهای عربی خود را رقیب ایران می دانند. کاری که در دوران اصلاحات می کردیم این بود که این رقابت را به رقابت دوستانه تبدیل کنیم و نگذاریم حالت خصمانه ای به خود بگیرد. ولی رقابت قطعا وجود دارد و اگر کسی این موضوع را متوجه نشود دچار مشکل می شود.

دشمنی اسرائیل هم جدی است و همیشگی است. باید سعی کرد این دشمن به ما ضربه نزند. هرچه کار جنجالی و تبیلغاتی انجام دهیم اسرائیل را در اهداف خود در ضربه زدن به جمهوری اسلامی ایران کمک کرده ایم.
 

آیا به نظر می رسد اعراب احساس کرده اند که ایران به دلیل فشارهای غرب در شرایط ضعف است و به این دلیل اهدافی در مورد جزایر سه گانه ایرانی دارند؟

اگر بحث این باشد که این نگاه به تهاجم نظامی به جزایر منجر شود من تصور نمی کنم که چنین توانی داشته باشند. اما این که این گستاخی های آنها، نتیجه انزوای دولت احمدی نژاد است به نظر درست است. این که در زمان آقای خاتمی این بحث ها مطرح نبود به این دلیل است که در آن زمان دولت ایران منزوی نبود و مشروعیت بین المللی دولت، اعراب را در موقعیت انفعالی قرار داده بود و آنها زمینه طرح ادعاهای واهی خود را در جامعه بین الملل فراهم نمی دیدند. در نتیجه آنها چنین مسائلی را مطرح نمی کردند ولی الان احساس می کنند که این دولت منزوی و تنهاست و می توان به آن فشار آورد. به این دلیل دست به چنین اقداماتی می زنند. ولی دولت های عربی باید بدانند که مسائلی مثل خلیج فارس و جزایر سه گانه و ... ربطی به دولت فعلی ندارد و خواسته ملت ایران است و ملت ایران یک متر از تمامیت ارضی خود کوتاه نمی آید. ولی این اشتباهات این فضا را ایجاد می کند که آنها این بحث ها را مطرح کند. این ضرباتی است که سیاست خارجی غلط دولت فعلی به امنیت ملی و تمامیت ارضی جمهوری اسلامی ایران وارد کرده است.



چالش های یک سوسیالیست کم سابقه در الیزه
 
 
چالش های یک سوسیالیست کم سابقه در الیزه

 

یادداشتی از سید محمد صادق خرازی با محوریت راه یابی فرانسوا اولاند به الیزه
دیپلماسی ایرانی : پاریس در جنب وجوش است چمدان ها باز وبسته می شوند. نزدیک به دو دهه گلیست ها حاکم بودند و اینک سوسیالیست ها می ایند تا در چند ماه اینده سیمای دوایر دولتی تغییرات عمده ایی پیدا کند. وقتی بیل کلینتون بر بوش پدر فایق آمد، من در امریکا زندگی میکردم . پس ازدوازده سال بود که جمهوریخواهان قدرت را به دمکرات ها واگذار کرده بودند. دوره انتقال قدرت با تغیر کامل بازیگران سیستم دیوان سالار ایالات متحده روبرو شد وبیش از چهار هزار پست ومسولیت در واشنگتن جابجا شدند. پایتخت ماند و دربانان وکارشناسان و مدیران رده سوم سیستم سیاسی امریکا نیز. اینک در پاریس با انتخابات ریاست جمهوری و انتقال قدرت مهم ترین شخصیت حاکمیت در فرانسه مواجه هستیم. سوسیالیست ها پس از هفده سال سلطه راست های فرانسوی- دو دوره ژاک شیراک ویک دوره نیکلا سارکوزی- پایتخت را فتح کرده اند، و هزاران شغل تا سطوح میانی در حال تغییر است .
مشخصه نظام دیوان سالار فرانسه، پرنسیب هایی است که ژنؤال دوگل به مثابه نظم سیاسی و اجتماعی و فهم پیشرفت های بشری برای ملت فرانسه بعنوان جمهوری پنجم به میراث باقی کذارد .میراثی که تاکنون عامل وحدت واحترام همه طرف های سیاسی بوده است. همه کسانی که در جمهور پنجم ناخدای قدرت در فرانسه بوده اند: از خود شارل دوگل تا جرج پمپیدو ژیسکاردستن و فرانسوا میتران وژاک شیراک و سارکوزی و از میراث تاریخی وتمدنی و اقتدار وثبات پیشرفت دم وداد سر داده اند ، و اینک ریس منتخب جمهوری فرانسوا اولاند در محک ازمون وتجربه باید خود را نشان دهد .

فرانسه فقط پاریس نیست. این جمله همه سیاستمداران فرانسوی غیر پاریسی است بویژه انکه پنج دوره یعنی دو دوره مرحوم میتران دو دوره شیراک ویک دوره سارکوزی همه این اعاظم قدرت از اهالی اقلیم پایتخت بوده اند. لذا فرانسه امروز شاد است و این شادی علل وعوامل مختلفی دارد که مهمترین و بارزترین مشخصه ان این است که قدرت مطلقه ریس جمهور فرانسه که بر حسب قانون اساسی قدرت در فرانسه ماهیت ریس جمهور محور دارد از اهالی فرانسه است نه از بادی پاریس.
آیا توسعه وپیشرفت همانند دوران میتران باعدالت اجتماعی وتقسیم عادلانه منابع در همه فرانسه محقق خواهد شد یا خیر؟ خاطرات خوش ان ایام از حافظه ها خارج واینک به مطالبه از ریس جمهور جدید مبدل شده ویا خواهد شد. اعجاز قدرت و برتری مانوری که میتران در شعار وعمل برای مردم فرانسه بصورت عام و برای سوسیال دمکراسی بصورت خاص به میراث باقی گذارد ازاد سازی اقتصاد را عملی کرد. واقعیت دوران میتران مفهوم سازی شعار و عمل سوسیال دمکراسی بود؛ شعاری که قبل از رسیدن به الیزه هم نیو سوسیالیست ها وهم میترانیست ها با نگاه ابهام و تحقیر از ان گذر کردند.

عملکرد میتران حزب سوسیالیسم را برای قریب به دو دهه تبدیل به قدرت بلامنازع در فرانسه و هم چنین نقطه امال مردم دیگر مناطق اروپا کرد. سوسیالیسم مبتنی بر عملکرد میتران که مکتب میترانیسم را هویت بخشید، ارمان همه احزاب چپ اروپا گشت. میتران در شعارهای سنتی و تاریخی خود غرق نشد بلکه به اینده نگریست و با سیاست رشد اقتصادی از مرز ٦٪ گذر کرد. صنایع فرانسه را از زوال نجات داد وپابه پای قدرت های صنعتی جهان گام برداشت. دینامیسم و استعداد رشد اقتصادی که از تفکر ریس جمهور پارتیزان فرانسه الهام گرفت مردم و روشنفکران و نخبگان را مقهور اراده آنها ساخت و میتران سوسیالیست و پارتیزان ژنده پوش را تبدیل به میتران با شیوه ومنش پادشاهان و اشراف ساخت. اقتدار و قدرت سخنوری ادیبانه از او ریس جمهوری الهام بخش برای مردم فرانسه پدید اورد . سوال این است که اولاند کدام ریس جمهور میخواهد باشد ؟ او به نیو میترانیسم در حزب تعلق دارد ؟ و یا انکه درس خوانده مکتب لونل ژوسپن و یا رقیب هم حزبی اش فابیوس است ؟

جامعه فرانسه جامعه پیچیده به قامت پیچیدگی خود انسان است . جمهوری لایسیته روزگاری زادگاه کاتولیسم مسیحی و مهمترین پایگاه پاسداری از معارف مذهب و دین کاتولیک مسیحی بود. چه جنگ ها وستیز ها و درگیریها وقتل وعام ها که از باب قدرت مذهب و استدلال حقانیت دین صورت نگرفت ولی اینک در بن لایسیته گرفتار امده است .

مهم ترین اردوگاه فکر فرهنگی و فلسفی و اساس حقوق مدنی انسان غربی به همت تلاش متفکران وفیلسوفان فرانسه بنا نهاده شد . فرانسه زادگاه دمکراسی و فضیلت های جامعه مدنی است. اگر چه امروز فرانسه با ان فرانسه که روزگاری مهد فرهنگ لاتینیته بود و یک تنه در مقابل ایسم های فرهنگ وتمدن ساکسون ها ایستادگی میکرد و فرانکوفیل ها اندیشه های جذاب خود را در مقابل با تسخیر قلب ها و ارای بسیاری به رقابت با انگلوساکسون ها بر امده بودند، متفاوت است. فرانسه امروز حیران و نگران فرو پاشی هیمنه تاریخی خود با هزاران پرسش بی پاسخ در غرقاب تمدن غرب گرفتار امده است .

به باور من قبل از ان که بگوییم اقای اولاند برنده انتخابات شد بایست بگویم اقای سارکوزی سقوط کرد . علل وعوامل سقوط سارکوزی خود چند وچون مفصلی را به خود اختصاص میدهد و ریشه یابی آن زمان گیر است. فرانسه شیراک با فرانسه سارکوزی متفاوت بود. شیراک شخصیت سیاسی برجسته و پاسدار استغناء واستقلال فرانسوی بود ولی سارکوزی ذوب در تجلیات امریکایی ها شد و از پاپ کاتولیک تری بود که احساس تحقیر شدگی را به مردم فرانسه هدیه کرده بود. اینک باید صریح وبی پرده عنوان کرد فرانسوا اولاند وارث نا کارمدی نظام دیوان سالار سارکوزی ، هیولاهای سرمایه وثروت که با حمایت سارکوزی پدید امدند با سیستمی متفاوت از سیستم سیاسی اقتصادی و اجتماعی از دوره های گذشته روبروست.

به طنز بود که ریس جمهور سارکو هم نخست وزیر است وهم وزیر و فی الواقع یک استبداد بورکراتیک را بوجود اورد و در حالی که سنت سیاسی فرانسه بهره گیری از همان نظم جمهوری پنجم بود. تفکرات سارکوزی حتی در خود حزب حاکم شکست خورده در انتخابات (او ام پ) پذیرفته شده نبود. سارکوزی نماد مونارشی جمهوری بود، قدرت در محور ریس جمهور و با ان امیخته با تبخیر اخلاقی همراه شده بود. اگر دمکراسی فاقد پشتوانه های سنتی خود و نظام دیوان سالار مبنی بر قانون گریزی شود و قانون سالاری در ظهور گرایشات دمکراتیک افراطی و یا دمکراسی توتالیتر خود را عیان می کند بی تردید فرانسه سارکوزی با ان فرانسه که تاریخ از خود نشان داده فاصله جدی داشته ودارد . اتفاقاً تصمیم واراده مردم فرانسه در شکست سارکوزی را بایست در رویه های غیر متعارف لیبرالیستی وی تحلیل کرد . راست و گلیست ها و یا همان اتحاد احزاب راست در غالب او ام پ در فرانسه ، از هنگامی که سارکوزی از همان روز نخست قدرت را بدست اورد بدلیل کیش شخصیت و رفتار های حذفی رفیق ورقیب ، همه انتخابات ها را واگذار کرد وبرای نخستین بار نه تنها اکثریت سنا بلکه ریس سنا هم از ان سوسیالیست ها شد. انتخابات محلی انتخابات شهرداری ها همه وهمه با اکثریت سوسیالیست ها طی پنج سال قدرت سارکوزی واگذار شدند.

اکنون سخن از فرانسه و فردایی است که در تسخیر قدرت سوسیالیست ها خواهد بود و هزاران پرسش در برابر هر ذهن فعال و پویایی وجود دارد که استراتژی سوسیالیسم در قدرت چیست؟ از پیمان وهمکاری استراتژیک با المان در اروپا تا مناسبات فراتلانتیکی فرانسه ، از نگاه به ناتو تا سپر دفاع موشکی و اختلاف ها و همکاری ها و رقابت های میان اروپا و امریکا ، میان روسیه و اروپا و میان قدرت های مهم اقتصادی اینده جهان همانند چین وهند وروسیه وبرزیل ، از گرفتاریها در خاورمیانه و اوج بیداری اسلامی و فرو پاشی پرسرعت دولت ها در خاورمیانه تا احیای موقعیت سه کشور تاریخی ومهم خاورمیانه ایران وترکیه ومصر ، از وضعیت پر مخاطره برخی از سیستم های سنتی اعراب نظیر عربستان سعودی و کویت وبحرین واردن تا معادله های لا ینحل اقتصاد جهانی و رقابت میان دلار و ین ویورو ، از مهمترین بحران اقتصادی جهان بحران اشتغال گرفته تا حقوق بشر وازادی بیان و بحران تررویسم و مواد مخدر ،از مهمترین چالش های اینده جهان چون بحران محیط زیست و اب تا مهاجرت و بسیاری از موضوعات مربوط به امنیت جمعی جهان اعم از عینی وسایبریک همه وهمه در کجای مخیله و ذهن حضرات الیزه نشین اینده باید بگذرد؟

به زعم من تا دوره انتقال قدرت که معمول است منتخب مردم به همراه یاران وهمفکران و حتی حزب خود به تدوین استراتژی دوران مسولیت خود بپردازند، اینک دوران پر هیجان انتخابات سپری شده و ان نوستالوژی ها واحساسات انتخاباتی بایست با عقل مشاطه و مسولیت پذیر جا بجا شود . پس هر گونه داوری و اعلام نظر نسبت به سیاست ها واستراتژی و تاکتیک تا رسیدن به اهداف چیزی شبیه کف خوانی سیاسی می باشد لا غیر .


ایا پرزیدنت فرانسوا اولاند پس از 17 سال درپی احیای میراث فرانسوا میتران است؟ سوسیالیست هایی که مجددا در فرانسه به قدرت رسیدند با نیک نامی میمانند یا انکه این اتفاق در حالی رخ مینمایاند که اولاند یکی از ضعیف ترین چهره های جناح چپ فرانسه تا کنون ارزیابی می شود؟ نه مسولیتی در دولت داشته ونه موقعیتی ملی در کارنامه حود ارایه کره است . چهره های معتبر و شناخته شده دیگری در میان سوسیالیست ها حضور داشتند که به دلایلی از حضور در رقابت انتخاباتی باز ماندند. چهره هایی همچون لیونل ژوسپن نخست وزیر سابق فرانسه و کسانی مانند آقای فابیوس یا خانم سگولن رویال رقیب نیکلا سارکوزی در انتخابات پیشین ریاست جمهوری به مراتب از فرانسوا اولاند پرسابقه تر بودند. با توجه به کارنامه سوابق اولاند شاید اغراق آمیز نباشد که او را به عنوان ضعیف ترین و کم تجربه ترین چهره سیاسی در میان سوسیالیست ها نام ببریم. البته او بایست از خود و ارمانهای سوسیال دمکراسی برنامه و استراتژی ها ی منطبق با تحولات جهانةامروز وضرورت ها ومقتضیات فرانسه امروز وفردا ارایه دهد.

اولاند در حالی پا به عرصه رقابت های انتخاباتی گذاشت که هفده سال قدرت اجرایی در دست جناح راست بوده است. این تغییر می تواند به تغییرات کلانی در سیستم مدیریتی فرانسه منجر شود و ممکن است قریب به سه هزار نفر در نظام سیاسی و مدیریتی فرانسه جا به جا شوند. به هر حال این سالها جناح راست تا عمیق ترین لایه های مدیریتی و حکومتی نفوذ کرده است و تغییر این وضعیت به راحتی ممکن نیست.

از سوی دیگر انتخابات مجلس ملی تا چند روز آینده برگزار خواهد شد. این اولین بار است که بعد از جمهوری پنجم که سوسیالیست ها اکثریت مجلس را در دست دارند. در تمام انتخابات مجالس محلی و استانی سوسیالیست ها برنده شده اند. به نظر می رسد نتیجه انتخابات مجلس ملی نیز به سود سوسیالیست ها باشد. چون در حال حاضر فضای اجتماعی به نفع سوسیالیست ها است. عملکرد بد سارکوزی و فضایی که سارکوزیسم به وجود آورد، یکی از عناصر موفقیت سوسیالیست ها بوده است. این عدم موفقیت سارکوزی بود که باعث پیروزی اولاند شد.

حال سوال این است که فرانسه می خواهد چه رویه ای را در پیش بگیرد؟ سوسیالیست ها مواضعی در مورد مناسبات فرانسه با اتحادیه اروپا، مناسبات داخلی یا بحث عدالت اجتماعی و توزیع ثروت اتخاذ کرده اند. مهم ترین ضربه از روی کار آمدن سوسیالیست ها متوجه کارآفرینان و صاحبان سرمایه می شود. راست های فرانسه به طور سنتی به تجمیع سرمایه توجه داشته اند. اتفاقی که در زمان آقای سارکوزی رخ داد این بود که او توجه ویژه ای به سرمایه داری از جنس امریکایی کرد. سارکوزی تلاش داشت که فرانسه را امریکائیزه کند. اصلا شعار سارکوزی این بود که در بحث جهانی شدن، عقب ماندگی های فرانسه را جبران کند و این کشور را امریکائیزه کند. اگرچه سارکوزی نتوانست در این راه به طور کامل موفق شود اما یک توفیق به دست آورد و آن این که سرمایه داری در کنار آقای سارکوزی رشد کرد. از همین منظر، مهم ترین چالش امروز آقای اولاند سیستم سرمایه داری موجود در فرانسه است. امروزه اولاند بحث عدالت اجتماعی را مطرح می کند در حالی که سارکوزی از بحث بخشودگی مالیاتی حمایت می کرد.

در حال حاضر فرانسه ورای مشکلی که با بحران یورو و با پدیده های مالی و نظامات مبتنی بر شورای اروپا، پارلمان اروپا و مسائل مرتبط با اتحادیه اروپا دارد، مهم ترین چالش را در درون مرزهای خود می بیند..

چالش دوم آقای اولاند در رابطه با مسائل اجتماعی است. مشاجراتی که حول نظرات آقای سارکوزی یا خانم مارین لوپن رهبری جبهه ملی فرانسه شکل گرفت، ‌هنوز ادامه دارد. مهم ترین چالش آقای اولاند بحث مهاجرین است. این سوال مطرح است که آیا او می خواهد یک سوسیالیست واقعی باشد و فرانسه را به عنوان پایگاه و اردوگاه پناهندگان و مهاجرین معرفی کند؟

در کنار مسائل و مشکلات داخلی فرانسه، بحث اتحادیه اروپا قرار دارد. تحولاتی که در اروپا در حال شکل گیری است، ‌مهم ترین چالش جدی در صحنه خارجی آقای اولاند است. فرانسه در سیاست خارجی خود همکاری با آلمان را مد نظر قرار می دهد. پایه گذار تفکر آلمان گرایی در سیاست خارجی فرانسه با توجه به سابقه تاریخی میان دو کشور، شیراک بود. از دوره شیراک به بعد در همه موضوعات اروپا،‌ فرانسه و آلمان در کنار هم قرار داشتند و توانستند یک اتحاد استراتژیک در برابر اروپای جدید برای خود ایجاد کنند. اولاند به مردم اطمینان داده است که این رابطه استراتژیک به هم نخواهد خورد. این که اولین سفر خارجی اولاند بعد از رئیس جمهوری به مقصد آلمان انجام می گیرد نشانه همین توجه است. در حالی که خانم مرکل به طور تلویحی در مصاحبه های خود از سارکوزی حمایت کرد.

در کنار این چالش ها،‌شانسی که اولاند در زمینه سیاست خارجی دارد فرصتی است که در مناسبات با امریکا با توجه به حضور اوباما در کاخ سفید دارد. البته این شانس هفت تا هشت ماه دوام دارد و باید دید نتیجه انتخابات ریاست جمهوری در امریکا چه خواهد شد؟ باید توجه داشت که هر گاه که سوسیالیست ها در فرانسه روی کار آمدند و دموکرات ها در امریکا بر سر کار بودند، میان سوسیالیست ها و دموکرات ها، روابط بسیار خوبی شکل گرفته است. به نظر می رسد موضوعات مربوط به سازمان ملل با حضور سوسیالیست ها در فرانسه و دموکرات ها در امریکا روان تر خواهد شد.

نباید فراموش کرد که سوسیالیست ها در مسائل مربوط به فعالیت های اتمی و حقوق بشر بسیار جدی هستند. سوسیالیست ها در فرانسه نسبت به گلیست ها به اسرائیل نزدیک تر هستند. گرایش سوسیالیست ها به ترکیه بیش از حاکمان پیشین فرانسه است. به نظر می رسد اگر ایران بخواهد با فرانسه همکاری داشته باشد، سوسیالیست ها بهترین گزینه هستند. اما برای درک موضوعات مهم ایران و سوسیالیست ها باید نگاهی به استراتژی دوره میتران و ژوسپن داشت.

با این همه پیش از هرچیز باید دید ودانست که داکترین سیاست خارجی آقای اولاند چیست؟ اما آن چه می توان حدس زد این است که در اروپا، فرانسه سیاست فعالی را در پیش خواهد گرفت وانتخابات آلمان نیز تحت تاثیر فرانسه قرار خواهند گرفت.
 


 


اجلاس سران ناتو در شیکاگو

اجلاس سران ناتو در شیکاگو

 

 

اجلاس سران ناتو در شیکاگوی امریکا که حدود دو هفته دیگر تا برگزاری آن باقی مانده است و اجلاس بین المللی توکیو که قرار است در ماه جولای منعقد گردد، برای افغانستان بسیار با اهمیت می باشد. این دو نشست که همزمان با خروج تدریجی نیروهای بین المللی از افغانستان برگزار می شود، میکانیزم حمایت ها و کمک های بین المللی را پس از سال ۲۰۱۴ مشخص خواهد کرد.

نشست شیکاگو روی موضوع تقویت، تجهیز و ارتقای سطح مهارت های نظامی و مسلکی نیروهای امنیتی بحث خواهد کرد و نیازمندی های نیروهای امنیتی را از لحاظ بودجه و امکانات مالی به سنجش خواهد گرفت. بر اساس اعلام مسئولان امنیتی کشور، این نیروها سالانه حدود چهارونیم میلیارد دالر نیاز دارد که انتظار می رود کشورهای کمک کننده در اجلاس شیکاگو مبلغ چهار میلیارد و یکصد میلیون دالر آن را تعهد نمایند.در حالی که تا پایان سال ۲۰۱۴ مراحل خروج نیروهای بین المللی از افغانستان به پایان می رسد و تمام مسئولیت های امنیتی به نیروهای افغان واگذار می شود، این نگرانی برجسته می شود که خروج این نیروها با کاهش کمک ها همراه نباشد. از آنجایی که افغانستان برای تامین بودجه نیروهای امنیتی و نیز بودجه انکشافی خود به کمک های بین المللی تکیه دارد، کاهش این کمک ها می تواند خلل های جدی را در کارها و برنامه های دولت وارد سازد.ادامه…..

مشکلات امنیتی و اقتصادی پس از سال ۲۰۱۴ عمده ترین نگرانی حکومت و مردم افغانستان به شمار می رود و از اینرو اجلاس شیکاگو و توکیو که بر مبنای همین نیازمندی ها تصمیم می گیرد، در تعیین چگونگی آینده افغانستان و تعیین سطح نگرانی ها و امیدواری ها نقش بارز و برجسته ای خواهند داشت.

در بخش امنیت مهمترین مساله تعیین تعداد اردوی ملی و چگونگی تقویت و تجهیز نیروهای امنیتی و تامین بودجه دفاعی و نظامی کشور است. نگرانی که در این زمینه وجود دارد این است که جامعه جهانی با توجه به مشکلات اقتصادی خودشان نتوانند نیازمندی های مالی نیروهای امنیتی را متعهد شوند.

کاهش بودجه بدون شک برنامه های تقویت، آموزش و ارتقای ظرفیت های مسلکی این نیروها را با سکتگی مواجه می سازد و ممکن است تقلیل نیروهای امنیتی را به دنبال داشته باشد. در حال حاضر تعداد نیروهای اردوی ملی به یکصد و نود و پنج هزار تن می رسد که بنا است این تعداد به سیصد و هفتاد هزار نفر افزایش یابد؛ کاهش کمک ها در عرصه امنیت ممکن است افزایش اردوی ملی را تا آن سقف با مانع رو برو سازد.

اگرچه وزرای دفاع و داخله هر نوع کاهش در نیروهای امنیتی را تا سال ۲۰۱۷ غیر قابل پذیرش دانسته است؛ اما به هر حال کاهش تعهدات جامعه جهانی در این زمینه، خواهی نخواهی تنزل این نیروها را در پی خواهد داشت، اما چنانچه جامعه جهانی و به خصوص سران ناتو در اجلاس شیکاگو به واقعیت های امنیتی افغانستان توجه داشته باشند و تعهدات مالی بیشتر را ضروری تشخیص دهد، می توان امیدوار بود که اردو و پولیس ملی با برخورداری از کمک ها و حمایت های جامعه جهانی بتوانند در سال های آینده امنیت کشور را به وجه احسن تامین کنند.

هرچند وزارت دفاع همواره اعلام می کند که اردوی ملی از توانایی های لازم برای حفظ نظم و تامین امنیت برخوردار می باشد و می تواند امنیت کشور را به عهده بگیرد؛ اما شهروندان و بسیاری از کارشناسان این اظهارات را مبالغه آمیز می دانند و معتقداند که تا هنوز نیروهای امنیتی، کمی ها و کاستی های زیادی دارند که برای رفع آنها بایستی هر چه زودتر و فوری تر اقدام شود.

به هر حال اجلاس شیکاگو مشخص خواهد کرد که تا چه اندازه کشورهای کمک کننده، خواهان امنیت، ثبات دوامدار و توسعه پایدار در کشور می باشد و از روندهایی که سازگار با خواست مردم و همسو با منافع ملی افغانستان است؛ حمایت می کند. بحث ها و فیصله های این نشست بدون شک بر میزان علاقه مندی کشورها به اجندای اجلاس توکیو نیز تاثیر خواهد گذاشت.


روزنامه افغانستان/

حفیظ الله زکی /


نگاهی به دورنمای حضور بلندمدت آمریکا در افغانستان

 

نگاهی به دورنمای حضور بلندمدت آمریکا در افغانستان

محمدحسین دهقانیان، کارشناس مسائل افغانستان
 

 
 
با گذشت ده سال از حضور نیروهای ائتلاف بین‌المللی به رهبری ناتو در افغانستان، اوضاع آسیای مرکزی و جنوبی نیز تحت تأثیر تحولات سریع و تعیین‌کننده در این کشور، وارد مراحل حساس‌تری شده به نحوی که پیش‌بینی آینده حضور نیروهای ناتو و به‌ویژه ایالات متحده را در افغانستان دشوار ساخته است. تازه‌ترین تحولات در عرصه سیاسی افغانستان نشان می‌دهد که با نزدیک شدن به موعد خروج نیروهای نظامی ائتلاف از افغانستان در پایان سال 2014، باراک اوباما و حامد کرزای هر یک به نحوی سعی دارند با اجرای سیاست‌هایی، زمینه را برای تأمین حداکثری منافع خود پس از پایان حضور نظامی ایالات متحده در افغانستان فراهم نمایند.

در همین راستا، نمایندگان دولت آمریکا و گروه طالبان افغان، در اواخر ژانویه 2012 بدون حضور نمایندگان دولت کرزای، در دوحه (پایتخت قطر) مذاکراتی برگزار کردند و با چراغ سبز واشنگتن، دولت قطر به طالبان اجازه داد که در این کشور دفتر سیاسی دایر کند. این امر به‌نوعی امتیازدهی به طالبان به‌شمار می‌رود. همزمان با این رویداد مهم منطقه‌ای، فشارهای دولت اوباما به دولت افغانستان برای امضای هر چه سریع‌تر توافقنامه مشارکت راهبردی با آمریکا، رو به افزایش است. پیمان مذکور به نیروهای آمریکایی اجازه می‌دهد در پایگاه‌های نظامی افغانستان مستقر شوند و ارتش و پلیس افغان را آموزش دهند و با استناد به آن، آمریکا می‌تواند از پایگاه‌های افغانستان برای به پرواز درآوردن هواپیماهای بدون سرنشین و حمله به مناطق قبایلی پاکستان استفاده کند. همچنین در صورت امضای این پیمان، افغان‌ها نمی‌توانند نیروهای آمریکایی را در داخل خاک افغانستان محاکمه کنند؛ یعنی حالتی شبیه به قانون «کاپیتولاسیون». بحث بلامانع بودن شکنجه زندانیان توسط بازجویان آمریکایی، مدیریت زندان‌ها توسط آمریکا و آزادی حملات شبانه نظامیان آمریکا به منازل مسکونی افغان‌ها (بدون مجوز قضایی) نیز به نفع طرف آمریکایی در این پیمان گنجانده شده است.

واشنگتن اصرار دارد که پیمان راهبردی با کابل، تا پیش از نشست سران ناتو در شیکاگو در ماه مه 2012 ـ که انتظار می‌رود در آن، وعده کمک‌های بلندمدت مالی و نظامی غرب به افغانستان تکرار شود ـ به امضای رئیس دولت افغانستان برسد. دولت آمریکا که مانند متحدان خود در ناتو، امضای این پیمان را نشان‌دهنده موفقیت نشست راهبردی شیکاگو می‌داند، آندرس فو راسموسن، دبیرکل ناتو را واسطه قرار داده تا طی تماسی تلفنی، از کرزای بخواهد که هر چه زودتر تمام مفاد توافقنامه مذکور را تأیید نماید؛ با این توجیه که امضای پیمان راهبردی می‌تواند امنیت افغانستان بعد از سال 2014 را بیمه کند و بر نتایج اجلاس شیکاگو تأثیر مثبتی بگذارد. با وجود این، برای اعضای ناتو و به‌ویژه آمریکا، به دلایلی چشم‌انداز حضور بلندمدت در افغانستان چندان امیدوارکننده به‌نظر نمی‌رسد:

1. آمریکا قصد دارد بدون دادن کمترین امتیازی، از دولت افغانستان امتیازات قابل ملاحظه‌ای دریافت نماید. ازجمله در حالی که کرزای از مدت‌ها قبل اعلام کرده برای امضای توافقنامه راهبردی با واشنگتن، ابتدا آمریکا باید با انتقال کنترل تمام زندان‌های افغانستان به دولت کابل موافقت کند و به حملات شبانه پایان دهد، اما ایالات متحده به صراحت گفته است که مایل به انتقال کنترل زندان‌ها به طرف افغانی نیست؛ زیرا از نظر مقامات آمریکایی، نظام قضایی افغانستان در حال حاضر ظرفیت اداره زندان‌ها را ندارد. با وجود این، بعد از مذاکرات فشرده، ایالات متحده با انتقال دو زندان افغانستان به دولت کرزای موافقت کرده است. واشنگتن همچنین مدعی است که عملیات‌ شبانه، «راهبرد آمریکا در افغانستان» به‌شمار می‌رود و ابزاری بسیار مؤثر برای یافتن رهبران ارشد طالبان است که کمترین خطر را متوجه غیرنظامیان بی‌گناه می‌کند!

هر چند مقامات آمریکایی معتقدند درباره مواردی مانند پایان دادن به عملیات شبانه می‌توان به تفاهم رسید، اما مقامات افغان صریحاً اعلام کرده‌اند تا زمانی که موضوع حاکمیت ارضی افغانستان مطرح باشد، سازشی در کار نخواهد بود و بهتر است مقامات غربی موضع خود را تغییر دهند. بنابراین، همان‌گونه که موضوع واگذاری اداره زندان‌ها به افغانستان نشان داد، اگر حکومت افغانستان بیشتر بر خواسته‌های خویش پافشاری کند و به‌نوعی دولت اوباما را در بن‌بست سیاسی قرار دهد، یقیناً بخش عمده‌ای از منافع افغانستان تأمین خواهد شد.
 

2. امضای پیمان راهبردی میان آمریکا و افغانستان به احتمال بسیار زیاد منجر به خروج طالبان از روند مذاکرات صلح خواهد شد؛ زیرا رهبری این گروه همواره تأکید دارد که خروج تمام نیروهای خارجی از افغانستان، از پیش‌شرط‌های اصلی برای پیشرفت گفت‌وگو میان طالبان و واشنگتن خواهد بود. بنابراین، امضای پیمان راهبردی با کابل آنهم بدون کسب موافقت طالبان، در آینده مشکلات عدیده‌ای فراروی سیاست‌های آمریکا در افغانستان قرار خواهد داد. این در حالی است که از هم‌اکنون ایجاد دفتر سیاسی طالبان در قطر (با اشاره آمریکایی‌ها)، روحیه طرف‌داران ایالات متحده در افغانستان را تضعیف کرده و این نگرانی را به‌وجود آورده که طالبان حتی اگر نتواند حکومت اسلامی مورد نظر خود را در سراسر افغانستان احیا کند، لااقل در بخش‌هایی از افغانستان، به‌صورت تاکتیکی و نه راهبردی، این حکومت را بازسازی خواهد کرد و می‌تواند امیدوار باشد که در بلندمدت به اهداف خود دست یابد. دولت اوباما که می‌داند بعد از انعقاد پیمان راهبردی و زمانی که آمریکا پایگاه‌های نظامی خود را در افغانستان مستقر سازد و بخش عمده نظامیان خود را از افغانستان خارج کند، باقیمانده نظامیان آمریکایی از طرف طالبان در معرض تهدید خواهند بود، به‌ناچار مستقیماً به طالبان رجوع نموده و دولت افغانستان را در این فرایند کنار گذاشته است. واشنگتن سعی دارد تا قبل از امضای پیمان راهبردی با کابل، طالبان را به استقرار بلندمدت ده‌ها هزار نیروی آمریکایی در خاک افغانستان (مطابق پیمان راهبردی) راضی کند؛ هر چند به‌نظر نمی‌رسد طالبان هیچگاه آن را بپذیرد. به همین دلیل ایالات متحده در مخمصه‌ای گرفتار آمده که رهایی از آن دشوار به‌نظر می‌رسد.

3. اقدام سربازان ناتو در سوزاندن قرآن و کتب مذهبی در پایگاه بگرام در اواخر فوریه 2012، نه‌تنها افکار عمومی در افغانستان را به اعتراض واداشت، بلکه با واکنش مردم و برخی مقامات کشورهای اسلامی نیز روبه‌رو شد. در این میان، واکنش صریح سازمان همکاری اسلامی (OIC) و دولت‌های ایران، مالزی، ترکیه، و پاکستان و سکوت تأمل‌برانگیز اکثر دولت‌های عربی قابل توجه بود. آمریکایی‌ها که خود را با مشکلی جدید در افغانستان مواجه می‌دیدند، سعی کردند در وهله اول با عذرخواهی مکرر، افکار عمومی در افغانستان را آرام کنند و در عین حال، با هدایت افکار افغان‌ها به سمت موضوعی فرعی (عذرخواهی اوباما و مقامات ارشد نظامی آمریکایی)، افکار عمومی در افغانستان را منحرف نمایند. شکی نیست که حادثه اخیر در بگرام، چالش بزرگی فراروی انعقاد پیمان راهبردی آمریکا و افغانستان قرار داده و شاید بتوان گفت اقداماتی مشابه برگزاری لویه جرگه سنتی و هزینه کردن میلیون‌ها دلار از سوی حامد کرزای نیز نتواند مشروعیت آسیب‌دیده واشنگتن را اعاده کند. کشتار حدود چهل افغان معترض به هتک حرمت قرآن کریم طی حدود یک هفته ناآرامی در شهرهای بزرگ افغانستان نظیر کابل، جلال‌آباد، و هرات نیز به‌شدت چهره آمریکا را نزد افغان‌ها خدشه‌دار کرده است. در چنین شرایطی، دولت اوباما می‌کوشد ضمن ترغیب دولت کرزای به پذیرش امضای پیمان راهبردی تا پیش از برگزاری نشست شیکاگو، خود را به‌شدت از پیامدهای اعتراضات ضدآمریکایی در افغانستان دور نگاه دارد.

4. هتک حرمت قرآن از سوی آمریکایی‌ها، حمله عناصر منتسب به طالبان به مراکز تحت کنترل آمریکا در افغانستان را در پی داشت که در مهم‌ترین آنها دو مشاور نظامی آمریکایی در وزارت داخله (کشور) افغانستان به ضرب گلوله فردی در پوشش نیروهای امنیتی افغان، به قتل رسیدند و هفت سرباز آمریکایی نیز طی انفجار نارنجک در تظاهرات ضدآمریکایی در ولایت قندوز (در شمال افغانستان) مجروح شدند. این حوادث نه‌تنها روند انتقال تدریجی مسئولیت به نیروهای امنیتی افغان تا پایان سال 2014 را با تردید مواجه ساخته، بلکه به‌نوعی مذاکرات اولیه طالبان و واشنگتن در قطر را نیز تحت‌الشعاع قرار داده و بی‌نتیجه بودن آن را ثابت کرده است. در واقع، به‌نظر می‌رسد طالبان قصد داشته با این حملات، به‌نوعی قدرت‌نمایی کند و نشان دهد که قادر است محیط را برای آمریکایی‌ها در افغانستان، ناامن‌تر از قبل نماید.

در همین حال، تلاش‌های آمریکا برای تأثیرگذاری هر چه بیشتر بر روند تحولات افغانستان، روابط پرفرازونشیب پاکستان و ایالات متحده را نیز پیچیده‌تر کرده، به طوری که ارتش پرقدرت پاکستان و دولت تحت نفوذ آن به دلیل نگرانی از احتمال بروز جنگ داخلی بر اثر تقابل نظامی با گروه‌های مستقر در مناطق قبایلی وزیرستان (در شمال غرب پاکستان) که عمدتاً زیرشاخه‌های سازمان القاعده محسوب می‌گردند، در برابر فشارهای واشنگتن صراحتاً اعلام کرده‌اند که تمایلی به پذیرش این خطر ندارند. از سوی دیگر، به دلیل وابستگی نظامی و اقتصادی پاکستان به آمریکا، اسلام‌آباد تصور می‌کند نمی‌تواند امکاناتی مانند آنچه آمریکایی‌ها در اختیارش قرار می‌دهند، از کشور دیگری دریافت نماید. به همین دلیل به نمایندگان طالبان اجازه داد برای مذاکره مستقیم با آمریکایی‌ها، به قطر سفر کنند و حتی گفته می‌شود خانواده‌های آنها نیز از پاکستان به دوحه انتقال داده شده‌اند.

ژنرال شجاع پاشا، مدیرکل سابق سازمان اطلاعات پاکستان (ISI) نیز در سفری به قطر، از روند مذاکره واشنگتن و طالبان ابراز خشنودی کرد. گیلانی، نخست‌وزیر پاکستان نیز برای نخستین بار طی اقدامی برای نشان دادن حسن نیت خود طی بیانیه‌ای صراحتاً از طالبان خواست دست از جنگ برداشته و به روند گفت‌وگوهای صلح با دولت کابل بپیوندند. البته این موضع جدید اسلام‌آباد، پاسخی به درخواست کرزای از پاکستان برای کشاندن طالبان به پای میز مذاکره بود. با این حال، با توجه به وعده‌های مکرر مقامات پاکستانی برای همکاری به‌منظور تحقق صلح در افغانستان و عملکرد چندگانه و متضاد آنان در قبال افغان‌ها، چندان نمی‌توان به اقدامات اخیر پاکستان در ارتباط با افغانستان امیدوار بود.


چالش‌های فراروی دفاع فراآتلانتیکی

 

چالش‌های فراروی دفاع فراآتلانتیکی

دکتر سعید خالوزاده، پژوهشگر مسائل اروپا
 
 
 

اروپا پس از جنگ سرد و از بین رفتن تهدیدات کلان نسبت به امنیت خود سعی کرد به نوعی، وابستگی خود به آمریکا و سازمان پیمان آتلانتیک شمالی ناتو را کاهش دهد و از نفوذ این کشور در ترتیبات امنیتی خود جلوگیری کند. اروپاییان می‌دانستند که بدون برقراری یک نظام دفاعی ـ امنیتی مشترک و خروج از وابستگی به آمریکا قادر به ایفای نقش مستقل در نظام بین‌الملل و حل بحران‌های داخلی نخواهند بود.

اتحادیه اروپایی از زمان اجرایی شدن پیمان ماستریخت در دسامبر 1995، یک سیاست دفاعی و امنیتی مشترک را مد نظر داشته است. سیاست امنیتی و دفاعی اروپا (ESDP) اتحادیه را قادر می‌سازد تا ابزارهای نظامی و یا غیرنظامی کشورهای عضو را با هدف پیشگیری از جنگ و درگیری و مدیریت آن در سطح بین‌المللی به خدمت بگیرد. هدف اروپا از این کار به‌دست آوردن موقعیتی برتر در نظام بین‌الملل و بالا بردن نفوذ خود در تعاملات بین‌المللی در کنار ناتو و آمریکاست. با اقدام اروپا در جهت ایجاد سیاست دفاعی ـ امنیتی مستقل، جایگاه ناتو به‌عنوان هسته دفاعی امنیتی غرب دچار دگرگونی بنیادی شده و این امر زمینه‌ای برای چالش در روابط دفاعی امنیتی فراآتلانتیکی است. امری که فی‌نفسه خوشایند آمریکا نبوده و این کشور مایل نیست هژمونی آن در ساختار دفاعی امنیتی اروپا به چالش کشیده شود.

آمریکا با آگاهی از ریشه تفوق‌طلبی اروپا و با توجه به قدرت رو به افزایش آن نمی‌خواهد شاهد ساختار امنیتی ـ دفاعی مستقل با هویت کاملاً اروپایی باشد و فقط مقداری از آزادی عمل اروپا آنهم تحت کنترل ناتو را می‌پذیرد. آمریکا معتقد است شکل‌گیری نیروی مستقل اروپایی، ناتو را به‌عنوان سازمان اصلی دفاع اروپا تضعیف می‌کند و این کشور هم نقش خود در اروپا را از دست می‌دهد. در نتیجه آمریکا سیاست دفاعی ـ امنیتی اروپایی را فقط از چشم‌انداز ناتو مورد توجه قرار می‌دهد و دفاع اروپایی را تا جایی تحمل می‌کند که به‌عنوان رقیب و تهدید درنیاید.

از سوی دیگر، سیاست دفاعی و امنیتی اروپا به‌دلیل طبیعت و خصلتش چیزی جز مشکل برای ناتو محسوب نمی‌شود. از بین ٢٧ کشور عضو اتحادیه اروپا، ٢٢ کشور عضو پیمان ناتو نیز هستند. بنابراین، اکثر کشورهای اروپایی عضو ناتو، دستِ‌کم به شکل نظری این اختیار را دارند که از بین ناتو و سیاست دفاعی و امنیتی اروپا یکی را انتخاب کنند. همین امر است که منجر به افزایش و شدت یافتن بحث‌های راهبردی در داخل پیمان ناتو شده و از سوی دیگر، از اهمیت و ضرورت یک تفاهم جمعی در خصوص مفاهیم کلیدی بحث بر سر تحول نزد اعضای اروپایی ناتو کاسته است. اتحادیه اروپا به‌عنوان بزرگ‌ترین بازیگر غیرنظامی قدرتمند خواستار به رسمیت شناخته شدن جایگاه خود از سوی آمریکاست و این خود زمینه‌ای برای ایجاد چالش در روابط طرفین است.

موضع کشورهای جدید عضو اتحادیه اروپا و ناتو در اروپای مرکزی و شرقی نیز با توجه به شرایط مختلف می‌تواند در نوسان باشد. مواضع این کشورها می‌تواند از گرایش به پیروی کامل از ایالات متحده تا داشتن رویکردی متعادل‌تر تغییر کند و بسته به وضعیت تنش موجود، میان گرایش به ناتو و گرایش به سیاست دفاعی و امنیتی اروپا در رفت‌وآمد باشد.

از دیگر چالش‌های بین طرفین این است که آمریکا خواهان گسترش فعالیت‌های ناتو در سطح جهانی است؛ در حالی که اروپایی‌ها در زمینه بحران‌های خارج از منطقه اورآتلانتیک بیشتر خواهان دخالت به شکل موردی و نیز با هماهنگی و نظارت کامل سازمان ملل هستند. تعیین سیاست‌ها، ساختار، تشکیلات، و نوع عملیاتی که ناتو در زمینه تهدیدات و خطراتی که با آن روبه‌روست از دیگر زمینه‌های اختلاف میان آمریکا و برخی از دول اروپایی است. اکثر اعضای اتحادیه اروپا برخلاف خواست آمریکا، سعی در محدود نمودن فعالیت‌های ناتو در مأموریت‌ها و بحران‌های نظامی دارند.

تنش‌های موجود میان ناتو و سیاست دفاعی و امنیتی اروپا  دلیل عمده فقدان توافق استراتژیک میان آنهاست. قدرت نه‌چندان مطرح سیاست دفاعی و امنیتی اروپا، موجب کندی پیشرفت اصلاحات در ناتو شده و این موضوع موجب عدم هماهنگی عملکرد سازمان با ساختار و اهداف بین‌المللی آن گردیده است. اتحادیه اروپا با ارائه گزینه‌ای دیگر به ناتو، بروز یک چالش استراتژیک دیگر را فراهم می‌نماید. تحولات ظرفیت‌های ESDP موجب افزایش اینگونه چالش‌های استراتژیکی گردیده و دورنمای توافقی اساسی میان اعضای ناتو بر سر اتخاذ یک استراتژی جدید را در پرده‌ای از ابهام قرار داده است.

سیر حوادث بعد از 11 سپتامبر 2001 و ایجاد شرایط جدید آمریکا را به‌سمت یک‌جانبه‌گرایی در سیاست خارجی سوق داد. آمریکا بدون توجه جدی به سازمان ملل و به حاشیه راندن اروپا در جریان حمله به عراق، شکاف در روابط فراآتلانتیک را رسمیت بخشید. اتحادیه اروپایی در محیط استراتژیک جدید، دیدگاهی اروپایی در سیاست‌های دفاعی امنیتی قاره کهن را در نظر دارد که ضرورتاً همواره به هماهنگی با آمریکا نمی‌انجامد، بلکه در برخی موارد زمینه‌ساز اختلاف و چالش‌هایی با این متحد استراتژیک نیز می‌شود.

رویکرد یک‌جانبه‌گرایی آمریکا نه‌تنها نقش و جایگاه اروپا در سیاست بین‌الملل را نادیده می‌گیرد، بلکه منافع حیاتی و استراتژیک این مجموعه را آسیب‌پذیر می‌گرداند. با توجه به آنکه هژمون هیچ فضای مشارکتی را برای دیگران قائل نمی‌باشد، در نتیجه هژمون با واکنش‌هایی از طرف کسانی مواجه خواهد شد که بیشترین حق را برای خود در تصمیم‌گیری‌های مهم بین‌المللی قائلند. اروپا نیز به‌دلیل سابقه تاریخی و توانمندی‌های خود، هم حق و هم صلاحیت بالایی برای خود در معماری دفاعی امنیتی قاره خود قائل است و تعارض این دو واقعیت چالش و تقابل بین آمریکا و اروپا را اجتناب‌ناپذیر می‌کند.


فروپاشی یورو؛ پایان همگرایی پولی اروپایی؟

 

فروپاشی یورو؛ پایان همگرایی پولی اروپایی؟
 
دکتر سعید خالوزاده، پژوهشگر مسائل اروپا
 
 
 
 
 
سران کشورها و وزیران دارایی اتحادیه اروپایی بیش از یکسال است که تلاش زیادی را برای نجات یونان از بحران اقتصادی و پولی مبذول داشته‌اند. مهمترین روسای کشورهای اروپایی به وضوح عنوان کرده‌اند که سیاستگذاران باید مطمئن شوند بحران یونان روی سایر کشورهای منطقه یورو اثر نمی‌گذارد و بحران جدیدی را ایجاد نمی‌کند.

تدابیر جدید کشورهای منطقه یورو برای مقابله با بحران مالی یونان، چرخشی مهم در سیاست پولی اروپا به شمار می‌آید. این مهمترین اصلاحاتی است که از زمان اعتبار یورو، در 12 سال پیش (1999)، تاکنون اتخاذ شده است. در کنار مذاکره پیرامون اصلاحات پولی، بسته مالی بالغ بر ۱۱۰ میلیارد یورو نیز در 18 اردیبهشت1389 از سوی سران اتحادیه اروپا برای کمک به یونان به تصویب رسید. صندوق بین‌المللی پول نیز ۳۰ میلیارد یورو از مجموع کمک‌های مالی به یونان را تقبل کرده است.

یونان یکسال پیش با امضای توافقنامه‌ای با اتحادیه اروپایی، بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول متعهد به انجام اصلاحات در سیستم اقتصادی کشور و اتخاذ سیاست ریاضت اقتصادی، جهت دریافت وام 110 میلیارد یورویی طی مدت سه سال شد. سه ارگان فوق اعطای این وام را منوط به اجرای خواسته‌های خود نموده‌اند و آن را پس از بررسی وضعیت اقتصادی و اطمینان از بهبود وضع اقتصادی یونان، هر سه ماه یکبار به صورت اقساط پرداخت می‌کنند. معترضان یونانی با تجمع در مقابل پارلمان طی یک ماه گذشته طی شعارهایی خواستار لغو این توافقنامه شده‌اند.

اگر بحران بدهی یونان منجر به ورشکستگی اقتصاد این کشور شود این بحران می‌تواند به سایر کشورهای منطقه یورو حتی فرانسه نیز گسترش یابد. وزیر دارایی بلژیک، چند روز پیش در نشست وزرای دارایی اروپا در لوکزامبورگ تاکید کرد اگر یونان نخستین کشور منطقه یورو باشد که با ورشکستگی اقتصادی روبرو شود سایر کشورهای اروپایی مثل پرتغال، ایرلند، اسپانیا، ایتالیا و حتی بلژیک و فرانسه نیز در خطر گسترش این بحران خواهند بود. یونان هم اکنون بدهی 300 میلیارد یورویی دارد که این رقم 150 درصد تولید ناخالص داخلی این کشور یعنی بسیار بیشتر از معیارهای تصویب شده در پیمان ماستریخت است.

یکی از بزرگترین چالش های فراروی یورو شک و تردید زیادی است که در بین شهروندان اروپایی نسبت به کارکرد و مزیت های یورو ایجاد شده است. بنابر همه پرسی که اخیرا در آلمان صورت گرفت نیمی از شهروندان آلمانی خواهان مرسوم شدن مجدد واحد ارزی دویچه مارک شده اند. امری که می تواند بحث‌های جدید و چالش برانگیزی را در اتحادیه اروپایی بوجود آورد. دویچه مارک همیشه به‌عنوان سمبل قدرت، تاریخ و وحدت آلمان بوده است و ملت آلمان همیشه با نوعی غرور و افتخار از آن یاد کرده‌اند. مردم آلمان اینک رویای دوران توانمندی گذشته را می بینند. حتی ایجاد یک حزب ضد یورو در داخل آلمان اخیرا مطرح شده است. در سایر کشورهای عضو نیز گروه‌های ضد یورو قدرت یافته‌اند و این امر یک چالش بسیار بزرگ در روند همگرایی اقتصادی و پولی اروپاست. اگرچه هنوز نمی توان از کنار گذاشتن یورو و روی کار آمدن مجدد پول‌های ملی سخن به میان آورد، ولی رایج شدن بحث‌هایی در این راستا به‌ معنای تغییر و تحولات زیاد در همگرایی بین کشورهای اروپایی است.
 
 

شماره معکوس برای فروپاشی منطقه یورو

با وخامت اوضاع در یونان برخی از کارشناسان اعلام کرده‌اند که شمارش معکوس برای فروپاشی منطقه یورو آغاز شده است. به گزارش فایننشال بیزنس، بحران کسری بودجه و بدهی در منطقه یورو بسیار جدی‌تر از تصور بسیاری از کارشناسان بوده است. در حالی که اوضاع یونان نمونه بارزی از شرایط فعلی کل منطقه یورو است، تظاهرات گسترده اخیر در یونان مقامات کشورهای منطقه یورو را به شدت نگران کرده است. اوضاع منطقه یورو شبیه اوضاع اقتصادی سال 2008 آمریکا زمانی که چند بانک و نهاد مهم اقتصادی این کشور ورشکسته شدند و بحران مالی جهان را فرا گرفت، شده است. اگر اوضاع به همین روال پیش برود، ناآرامی‌های جدید در ایرلند، اسپانیا، پرتغال و چند کشور دیگر نیز آغاز می‌شود این در حالی است که به نظر می رسد اعتراض‌های جدید در اروپا بسیار جدی تر از اعتراض‌های گذشته است.

افزایش بدهی و کسری بودجه در کشورهای منطقه یورو به شدت خطرناک و بحرانی شده است. هنوز مشخص نیست بحران بعدی بدهی و کسری بودجه در کدام کشور اروپایی اتفاق خواهد افتاد. مقام‌های رسمی دولت یونان اعلام کردند اگر کمک مالی جدید صندوق بین المللی پول و اتحادیه اروپا تا اواسط جولای به این کشور اختصاص پیدا نکند این کشور با ورشکستگی روبرو خواهد شد و این کشور از منطقه یورو اخراج خواهد شد. بدیهی است که تبعات منفی بحران اقتصادی یونان در مرحله دوم دامن کشورهای عضو اتحادیه اروپایی و به‌خصوص کشورهای عضو پول واحد اروپایی یورو را خواهد گرفت.

افزایش اعتراض‌ها در یونان و احتمال کشیده شدن آن به دیگر کشورهای اروپایی سرمایه‌گذاران را در مورد گسترش بحران مالی جدید در سراسر اروپا نگران کرده است. پرتغال، مجارستان، لهستان، کرواسی، ایرلند، رومانی، اسپانیا، ایتالیا و حتی انگلستان کشورهایی هستند که با خطر بالقوه بحران مالی مواجهند. از اثرات منفی بحران اقتصادی پولی یونان تاثیر منفی آن بر میزان ارزش یورو پول واحد اروپایی است. پایین رفتن ارزش یورو در برابر دلار به حداقل مقدار آن در هفته های اخیر  رسید.

آیا یورو محکوم به فنا است؟

گرچه بحران کنونی حوزه یورو، اغلب ناشی از مشکلات مالی یونان قلمداد می‌شود؛ اما بسیاری از اقتصاددانان، ریشه بحران یورو را عمیق‌تر و زاییده تناقضات ساختاری این نظام پولی می‌دانند. برای آنکه یورو بتواند در بلند مدت به حیات خود ادامه دهد، به نوعی همگرایی نیازمند است و کمک‌های دیگر کشورها نمی‌تواند مشکلات ساختاری موجود را کنار بزند. همگرایی در سیاست‌های مالیاتی و در سیاست‌های مالی ضروری است. حوزه یورو نیازمند همگرایی در بازار کار و در بازار سرمایه است. حوزه یورو متشکل از کشورهایی است که پول مشترکی دارند و از برخی جهات، سیاست‌های پولی مشترکی را دنبال می‌کنند، اما آنها در عین حال کشورهای مستقلی هستند که سیاست‌های مالی مستقلی را اتخاذ می‌کنند و در غالب موارد نسبت به استقلال خود در زمینه هزینه‌ها و مالیات‌ها حساسیت ویژه دارند.

بحران اخیر مالی و بدهی یونان به خوبی ضعف ساختارهای اقتصادی و عدم‌هماهنگی در اتحادیه اروپا و شکنندگی اتحادیه پولی اروپا را نشان داده است.


حاکمیت سرزمینی مشترک در سایه اختلافات ایرانی ـ عربی؛ رویا یا واقعیت؟




حاکمیت سرزمینی مشترک در سایه اختلافات ایرانی ـ عربی؛ رویا یا واقعیت؟


 
 
 
 


جنوبی‌ترین جزیره ایرانی آب‌های خلیج فارس، جزیره ابوموسی است. ابوموسی از دو جزیره دیگر مورد ادعای امارات عربی متحده، یعنی دو تنب، بزرگ‌تر است. بنابراین، این جزیره از نظر راهبردی از حساسیت بالایی برای ایران و در نتیجه طرف اماراتی برخوردار است. ابوموسی به همراه جزایر تنب، تکیه‌گاه‌های دفاعی خوبی برای تنگه هرمز و نقاط کنترلی و نظارتی حساسی بر کریدورهای دریایی خلیج فارس و نیز فراهم‌کننده صحنه مناسب عملیاتی برای ایران به‌شمار می‌آیند. بنابراین، حاکمیت بر آنها باعث افزایش قدرت کنترل منطقه از حیث نظامی ـ دفاعی است. بر این اساس، آنچه به جزایر مذکور اهمیت عملی می‌بخشد، موقعیت استراتژیک آنها در دهانه تنگه هرمز است.

جنگ لفظی شدیدی که این روزها میان ایران و امارات بر سر جزایر سه‌گانه شکل گرفته است، با سفر آقای احمدی‌نژاد، رئیس‌جمهوری ایران، به جزیره ابوموسی آغاز گردید. اگرچه ادعاهای طرف اماراتی نسبت به این جزایر تازگی ندارد، اما به‌نظر می‌رسد تحولات اخیر، دور جدیدی از تنش‌های این‌چنینی را میان دو کشور آغاز کند. تشکیل جلسه فوق‌العاده شورای وزیران شش کشور عضو شورای همکاری خلیج فارس، در واکنش به دیدار روز یازدهم آوریل آقای احمدی‌نژاد از جزیره ایرانی ابوموسی و صدور بیانیه‌ای مشابه با بیانیه‌های تکراری پیشین، حاکی از تلاش جدید ابوظبی برای بین‌المللی کردن این اختلاف در شرایطی است که روزنه امید جدیدی در مذاکرات هسته‌ای ایران با غرب ایجاد شده است.

توافق به‌دست‌آمده میان ایران و گروه 1+5 که از سوی جامعه جهانی و منطقه مورد استقبال قرار گرفته است، اینبار باعث شد تلاش امارات برای همسو کردن مواضع بین‌المللی در باب اختلاف با ایران با ناکامی روبه‌رو شود؛ این را از بیانیه اخیر وزیران شورای همکاری خلیج فارس نیز می‌توان فهمید. با این حال، آنچه نباید از آن غافل بود تلاش دیپلماتیک امارات عربی متحده در تمامی شرایط برای زنده نگاه داشتن موضوع مورد اختلاف است که البته با واکنش مناسبی از سوی مقامات ایرانی روبه‌رو شد.

گفتنی است جزیره ابوموسی براساس یادداشت تفاهم سال 1971 تحت حاکمیت مشترک ایران و شارجه قرار گرفت. در مقدمه این یادداشت تفاهم آمده است که ایران و شارجه، هیچ‌یک از ادعای خود نسبت به ابوموسی صرف‌ِنظر نمی‌کنند و هیچ‌یک ادعای دیگری را نیز نمی‌پذیرند. براساس مفاد این یادداشت تفاهم، ایران در درون نواحی مورد توافق تحت کنترل خود، که در نقشه پیوست به این توافقنامه مشخص است، حاکمیت کامل خواهد داشت و مسئولیت امنیتی جزیره نیز برعهده ایرانیان است.

بنابراین، سفر اتباع ایرانی به قسمتی از خاک سرزمین خود، نه‌تنها تعرض به حاکمیت سرزمینی کشوری دیگر به حساب نمی‌آید، بلکه در چهارچوب اختیارات بلامنازعی است که به موجب حقوق بین‌الملل درباره حاکمیت‌های سرزمینی مشترک، برای هر یک از کشورها در نظر گرفته شده است. اگرچه مقدمه این یادداشت تفاهم حاکی از عدم رضایت هر دو طرف از ترتیبات حاکمیت مشترک بر این جزیره است، اما سابقه تاریخی موجود در این زمینه، نشان‌دهنده پذیرش ضمنی وضعیت از سوی طرفین طی چهار دهه گذشته بوده است.

به هر حال، یادداشت تفاهم 1971 یک توافق عملی بود که اختلاف در مورد حاکمیت جزیره را به‌طور کامل حل‌وفصل نمود. اگرچه مسئله حاکمیت جزیره در سایه‌ای از ابهام قرار دارد، اما براساس مکاتبات صورت‌گرفته میان مقامات ایرانی و بریتانیایی و نیز سازمان ملل، در آن زمان مشخص شد که مسئولیت حفظ امنیت جزیره و در نتیجه حاکمیت نظامی آن به ایران تعلق دارد. ذکر این نکته حائز اهمیت است که مسئله جزایر سه‌گانه، ازجمله ابوموسی، مسئله‌ای حل‌وفصل‌شده است که اگر بر سر اجرای آن مشکلاتی بروز کرده است، می‌توان آن را از طریق گفتگو حل کرد. البته پذیرش انجام مذاکره از سوی ایران هرگز به معنای پذیرفتن مسئله مورد اختلاف نیست، بلکه به منظور نشان دادن حسن‌نیت ایران برای رفع سوءتفاهم‌های موجود با یکی از همسایگان عربی در خلیج فارس است. آنچه مسلم است مذاکره به‌عنوان ابتدایی‌ترین و مهم‌ترین راه‌حل سیاسی حل‌وفصل اختلافات به‌شمار می‌آید. در نتیجه، تلاش ایران برای فراهم شدن بستر لازم برای مذاکره با حفظ خویشتن‌داری و موضع رسمی دولت‌های گذشته، یعنی عدم به رسمیت شناختن اختلاف مزبور، به‌صورت غیرعلنی و غیررسمی تأثیر مثبتی را بر طرف مقابل در راستای نشان دادن حسن‌نیت و احترام به حسن همجواری از جانب ایران خواهد گذاشت.

بر این مبنا، اقدام اعتراضی اخیر امارات عربی متحده را می‌توان در چهارچوب تلاش‌های تبلیغاتی آن در راستای سیاست‌های منزوی‌سازی ایران از سوی کشورهای عربی تفسیر کرد؛ هرچند اینبار برخی کشورهای عربی منطقه سکوت را بر موضع‌گیری شدید ترجیح دادند.

سلیمه دارمی، کارشناس مسائل خلیج فارس



جنگ طلبی،عنصر لاینفک در انتخابات آمریکا
 
 
جنگ طلبی،عنصر لاینفک در انتخابات آمریکا

 

گفتاری از دکتر سید محمدکاظم سجادپور، استاد دانشگاه و تحلیل گر مسائل بین المللی.
دیپلماسی ایرانی :  ورود غیرمترقبه باراک اوباما، رئیس جمهور امریکا به پایگاه بگرام در اول می 2012 برابر با دوازده اردیبهشت 1391 و توقف شش ساعته او در افغانستان به همراه امضای قرارداد استراتژیک امریکا و افغانستان، بیش از ابعاد خارجی و بین المللی از نظر سیاست داخلی امریکا، مخصوصا در این سال انتخاباتی مهم و درخور توجه می باشد. سخنرانی اوباما از این پایگاه خطاب به مردم امریکا، بی تردید ماهیت سیاست داخلی این دیدار را برجسته تر از هر بعد دیگر می کند. هر چند که نباید به ابعاد استراتژیک همکاری امریکا و افغانستان نیز بی توجه بود. به علاوه به فاصله کوتاهی از این دیدار یعنی در بیست و ششم آوریل 2012 برابر با هفتم اردیبهشت 1391، بایدن، معاون رئیس جمهوری امریکا در یک سخنرانی بسیار مهم و منسجم در نیویورک، چارچوب سیاست خارجی میت رامنی، رقیب جمهوری خواه اوباما در انتخابات ریاست جمهوری را به نقد کشید. این نقد بسیار دقیق و حساس و قابل توجه است.
 

در این دو سخنرانی که در حقیقت آغاز حملات جدی در عرصه سیاست خارجی به مواضع میت رامنی، کاندیدای حزب جمهوری خواه می باشد، موضوع جنگ و روابط بین المللی امریکا با نگاه به رای مردم در کانون توجه قرار گرفته است. دقت در این دو سخنرانی و موضع گیری این سوال را به ذهن متبادر می کند که چگونه می توان پدیده جنگ، سیاست خارجی و انتخابات امریکا را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد؟ در پاسخ به این سوال ابتدا به پدیده جنگ، سپس به مقایسه گرایش سیاست خارجی دو کاندیدا و سر انجام به پویایی سیاست خارجی و ارتباط آن با انتخابات خواهیم پرداخت.

 

 

1. جنگ

سخنرانی اوباما در پایگاه بگرام عمدتا بر جنگ افغانستان و موفقیت ایالات متحده در دوره ریاست جمهوری او در محدود کردن جنگ و شکست نیروهای ضد امریکایی متمرکز است. اوباما اشاره می کند که در طی ده سال گذشته حدود یک میلیون امریکایی در این جنگ مشارکت داشته و به اقدامات گسترده ایالات متحده در مبارزه با مخالفین خود سامان داده اند. اوج این اقدامات، کشتن بن لادن دقیقا یک سال قبل است. انتخاب این زمان برای سفر نیز از نظر روانی حائز اهمیت است. جبنه های نمادین و سمبلیک این سخنرانی و تمرکز آن بر جنگ بر یک گزاره اصلی تاکید دارد و آن گزاره این عبارت اوباما است که «مردم امریکا از جنگ خسته اند.» خستگی مردم امریکا از جنگ در رابطه با دو جنگ راه افتاده در دوران بوش یعنی جنگ افغانستان و جنگ عراق قابل دقت می باشد. اوباما معتقد است که به تعهدات خود در رابطه با این دو جنگ و بیرون کشیدن نیروهای امریکایی وفادار بوده و نیروهای رزمی امریکا از عراق بیرون کشیده شده و تا سال 2014 نیروهای رزمی امریکا از افغانستان نیز بیرون کشیده خواهند شد و ماموریت امریکا و ناتو بر دو حوزه آموزش و مبارزه با تروریسم منحصر خواهد شد. این موضوعی است که به گفته اوباما در اجلاس سران ناتو که قرار است در در ماه می  2012 در شیکاگو برگزار گردد، مورد توافق رهبران این پیمان نظامی قرار گیرد.

آن چه در سخنرانی اوباما جلب توجه می کند تکیه بر خستگی مردم امریکا از جنگ است و این دقیقا در تقابل با دیدگاه جمهوری خواهان و میت رامنی است که بر طبل جنگ با ایران کوبیدند و در طی دوران مبارزات درون حزب جمهوری خواه مسئله جنگ با ایران را به موضوعی محوری تبدیل کردند که به نوبه خود بر سیاست های کلی امریکا نیز اثر گذاشت. اما دموکرات ها توانستند از این گردنه در سیاست داخلی امریکا عبور کرده و با بهره برداری از مفهوم خستگی و زدگی از جنگ به نحوی جمهوری خواهان را جنگ طلب معرفی کنند.

سخنرانی بایدن در نیویورک نیز از این جهت حائز اهمیت است که بایدن، رامنی را یک جنگ سردی معرفی می کند و معتقد است که او در قالب های کهن و از کار افتاده تحلیلی به جهان نگاه کرده و اگر سیاست های او در دوره انتخابات درون حزب جمهوری خواه مبنا باشد، مسئله جنگ، راه اندازی و تشدید آن، یکی از رفتارهای عادی جمهوری خواهان است و لذا با توجه به شرایط عمومی جامعه امریکا، اوباما و تیم او سعی می کنند که کابینه خود را ضد جنگ و مخالف با ایجاد تنش های جدید و موافق با گرایش های عمومی جامعه امریکا معرفی کنند. البته این به آن معنا نیست که سیاست های نظامی امریکا و تقویت نیروهای مسلح این کشور در دوره اوباما کم اهمیت بوده و یا خواهد بود اما مسئله جنگ، یکی از محورهای انتخاباتی است و به نظر می رسد در تبدیل موضوع جنگ به یک پدیده قابل بهره برداری، ‌جمهوری خواهان با چالش رو به رو هستند و دموکرات ها سعی می کنند هم از موفقیت های نسبی خود در زمینه دو جنگ افغانستان و  عراق سخن بگویند و هم از روش متمرکز بر مذاکرات و تلاش برای جلوگیری از جنگ جدیدی در رابطه با ایران که خواست مشترک بخشی از جمهوری خواهان و بخشی از مقامات صهیونیستی حمایت کنند. اما این مسئله را باید در قالب مقایسه گرایش سیاست خارجی دو کاندید هم باید در نظر گرفت.

 

2. مقایسه گرایش های سیاست خارجی دو کاندیدا

واضحا رامنی در سیاست خارجی فردی کم تجربه، فاقد بینش و پیچیدگی است. این دقیقا موضعی است که مخصوصا در سخنرانی بایدن مورد تاکید قرار گرفته است. رامنی از سوابق اجرایی، فکری و دانشگاهی ویژه ای در امور خارجی برخوردار نیست و به علاوه از تیم قابل توجهی نیز در زمینه مسائل بین المللی بهره نمی برد. این نکات به طور بی رحمانه ای مورد استفاده بایدن قرار گرفته و بایدن،‌ رامنی را به عنوان فردی که در زمینه سیاست خارجی از دانش اولیه برخوردار نیست و حتی فردی ناآگاه از مسائل بین المللی معرفی کرده است. سخنرانی 26 آوریل بایدن نمایانگر پدیده قابل توجهی است و آن تلاش بایدن و تیم دموکرات ها برای منزوی کردن رامنی در زمینه سیاست خارجی، حتی در میان جمهوری خواهان است. بایدن با اشاره به این که مواضع رامنی در سیاست خارجی با مواضع صاحبان اندیشه محافظه کار مانند کیسینجر، اسکوکرافت و افرادی نظیر آن ها تفاوت بنیادی دارد، مخصوصا بر این که رامنی سعی کرده که روسیه را دشمن شماره یک امریکا تاکید کرده و دیدگاه های او را به سخره و دقیقا به سخره گرفته است.

اما این ضعف، ضعف کمی نیست و به طور مرتب در مبارزات انتخاباتی مورد استفاده قرار خواهد گرفت. متقابلا به نظر می رسد نقطه قوت اوباما، در زمینه های سیاست خارجی برای ارائه در انتخابات در یک دیدگاه مقایسه ای بیشتر قابل فروش و ارائه می باشد. بایدن بر موفقیت امریکا در دوران سه ساله اوباما در ایجاد نوعی ارتباط جدید همکاری میان امریکا و روسیه تاکید می کند که میوه و ثمره آن قطعنامه های سفت و سخت شورای امنیت علیه ایران و اعمال تحریم های سخت و پیچیده در پرونده هسته ای است.

به علاوه روابط امریکا با سایر متحدان کهن و متحدان نوین امریکا مورد ارجاع بایدن قرار می گیرد و او اشاره می کند که حتی روابط دولت اوباما با اسرائیل مستحکم تر از گذشته است و بر عمق روابط امریکا و اسرائیل افزوده شده است. نکته قابل توجه دیگر در این مقایسه، نشان دادن رامنی به عنوان یک فرد مبتدی، فاقد تیم، فاقد بینش و فاقد درک اولیه از جایگاه جهانی امریکا است. به نظر می رسد که در یک مقایسه تطبیقی دموکرات ها از قوت خود و ضعف تیم مقابل در سیاست خارجی، استفاده شایان تبلیغاتی خواهند کرد و بی تردید در این زمینه رامنی در طرف بازنده قرار دارد. اما نمی توان با قطعیت از آینده صحبت کرد. چرا که سیاست خارجی پدیده ای پویا است و پویایی آن ممکن است به شرایط غیرقابل پیش بینی منجر شود.

 

3. پویایی سیاست خارجی

سیاست خارجی، نه فقط در امریکا، بلکه در سرتاسر جهان از پویاترین پدیده های زندگی اجتماعی است. در مورد ایالات متحده امریکا نیز به دلیل سطح گسترده درگیری این کشور در موضوعات بین المللی، این پویایی پرلایه تر و گسترده تر است و هر حادثه و هر موضع گیری و هر اظهار نظری ممکن است در این پویایی مورد استفاده رقبای انتخاباتی قرار بگیرد.

مسئله پناهنده شدن آقای چن، ناراضی نابینای چینی در سفارت امریکا در پکن و نهایتا موافقت مقامات چینی با خروج وی از کشور با عنوان یک فرد عادی و تماس تلفنی او با اعضای کنگره و پخش صدای او در کنگره امریکا که برنامه ارکستر شده جمهوری خواهان می باشد، از زمره حوادث کوچک ولی قابل ملاحظه در پویایی سیاست خارجی است. جمهوری خواهان سعی کرده اند از یک پدیده ساده بهره برداری قابل توجهی کنند و سیاست اوباما در مورد چین را سیاستی که نسبت به حقوق بشر بی توجه است، معرفی کنند اما به نظر می رسد که نحوه مدیریت دولت اوباما و همکاری های امریکا و چین تا این لحظه مانع تبدیل شدن این پدیده به یک پدیده فراگیر و قابل استفاده عمیق شده است. اما از زمان فعلی تا روز انتخابات ممکن است ده ها حادثه مورد استفاده و سوء استفاده قرار گیرد و این پویایی سیاست خارجی، سرنوشت دو کاندید را در عرصه بین المللی در هاله ای از ابهام فرو برده است.

باید در نظر داشت که ارزیابی سیاست خارجی اوباما، هر چه باشد نهایتا در متن سیاست داخلی امریکا و همراه با وضعیت اقتصادی مردم امریکا مورد توجه قرار می گیرد و هیچ گاه نباید فراموش کرد که در ورای این شعارهای انتخاباتی، سیاست های اصلی دو حزب در عرصه سیاست خارجی بیش از حد به هم شبیه بوده و تداوم خاصی در سیاست های امریکا در عرصه بین المللی بدون در نظر گرفتن گرایش حزب حاکم مشاهده می شود. به عنوان نمونه باید در نظر داشت که به هیچ روی در دوران اوباما مسائل نظامی در سیاست خارجی کم اهمیت نبوده و ایالات متحده در دوران اوباما از ابزار نظامی استفاده قابل توجهی کرده است. هیچ گاه در طور تاریخ معاصر امریکا به این مقیاس از تکنولوژی نظامی برای سرکوب نیروهای ضد امریکایی مخصوصا از هواپیماهای بدون سرنشین استفاده نشده است. این مسئله به نوعی تداوم سیاست های دوران بوش است و احتمالا هر رئیس جمهور دیگری نیز در امریکا آن را ادامه خواهد داد. به طور کلی سیاست خارجی امریکا با نظامی گری پیوند خورده و این دو قابل انفکاک نیستند. آن چه مهم است نحوه بهره برداری از مسئله جنگ، خستگی مردم از جنگ و جنگ طلب معرفی کردن طرف مقابل و نشان دادن ضعف های کاندید مقابل است. به نظر می رسد تا به حال رامنی در مقایسه با اوباما در زمینه سیاست خارجی نه فقط کارنامه قابل ملاحظه و قابل ارائه ای ندارد، بلکه نتوانسته از انگ جنگ طلب بودن که توسط دموکرات ها به او نسبت داده می شود، در امان بماند.



افزایش حضور نظامی‌ آمریکا در منطقه هدف مهار ایران است؟

 
افزایش حضور نظامی‌ آمریکا در منطقه
هدف مهار ایران است؟
 

استراتژی ایالات متحده امریکا برای توسعه پایگاه‌های نظامی خود در اطراف ایران همچنان ادامه دارد، به ویژه که امریکا با پایان دادن به حضور نظامی‌اش در عراق در می 2011 شاهد تغییر موازنه‌ منطقه‌ای به نفع ایران است.
دیپلماسی ایرانی: استراتژی ایالات متحده امریکا برای توسعه پایگاه‌های نظامی خود در اطراف ایران همچنان ادامه دارد، به ویژه که امریکا با پایان دادن به حضور نظامی‌اش در عراق در می 2011 شاهد تغییر موازنه‌ منطقه‌ای به نفع ایران است. هنگامی که ایالات متحده امریکا به دلیل بحران مالی مجبور با کاهش بودجه نظامی خود شد و بسیاری از پایگاه‌های نظامی‌اش را در جهان بست و همچنین صحبت از اتمام ماموریت نیروهای نظامی خود در افغانستان تا سال 2014 کرد، حضور بین‌المللی‌اش تعریف تازه‌ای به خود گرفت.
 

در طول این مدت امریکا 350 هزار سرباز از 1.4 میلیون سرباز خود در 130 کشور خارجی را کاهش داد. برخی از آنها پس از پایان جنگ سرد از این کشورها خارج شدند ولی بسیاری نیز به مناطقی نزدیک به خاورمیانه انتقال یافتند تا تمرکز بر آن منطقه بیش از پیش افزایش یابد. در حال حاضر امریکا بیش از 750 پایگاه نظامی بین‌المللی در اختیار دارد که باید به آن تعداد بسیاری از کارکنان اداری، نیروهای نظامی و کارکنان غیر نظامی پنتاگون را نیز افزود.

 

استقرار نیروهای نظامی در خاورمیانه همگی برای این است که امریکا ایران را زیر نظر داشته باشد، اما حضور نظامی منطقه‌ای امریکا نیز بیش از همه به این بستگی دارد که تهدیدهای خارجی‌ ایران به خصوص در برابر منافع ایالات متحده واقعا افزایش یابد.

مهمران کامروا، مدیر مرکز بین‌المللی مطالعات منطقه در دانشکده روابط خارجی دانشگاه جورج تاون سه دلیل برای توضیح تمرکز و حضور بیش از اندازه امریکا در خاورمیانه یادآور می‌شود:

 تامین امنیت منابع انرژی، حمایت از امنیت اسرائیل و مبارزه با هر تهدیدی که منافع امریکا را تهدید می‌کند، یعنی همان اهدافی که امریکا در جنگ خلیج فارس اول نیز در اولویت سیاست‌های خود داشت.

وی در این باره به شبکه الجزیره انگلیسی می‌گوید: «البته حضور مستقیم نیروهای نظامی به معنای باج‌خواهی نیست اما بر اساس اصل چتر امنیتی، امریکا باید در تامین امنیت کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس تصمیم‌گیرنده اصلی باشد.»

کامروا همچنین می‌گوید: «بدین ترتیب امریکا می‌تواند هر گاه که نیاز پیدا کرد از قدرت نظامی‌اش استفاده کند و همچنین این پیام را بدهد که هر جا لازم بداند برای رفع تهدیدها از نیروی نظامی‌اش استفاده می‌کند. این ترکیبی است از سیاست استفاده از نیروهای کاربردی و لجستیکی در تحرکات نظامی و چگونگی حمایت از آنها.»

وی در ادامه می‌افزاید: «بنابراین این پایگاه‌ها همیشه تا زمانی که ایران تهدیدی علیه منافع امریکا و پایگاه‌های آن نباشند، مورد استفاده نخواهند بود. از سویی ایران نیز می‌داند که تعداد پایگاه‌هایی که در اطرافش مستقر هستند دلیلی است بر وجود آمادگی امریکا برای دفع هر گونه تهدید احتمالی. اما از سویی آزمایش‌های موشکی ایران نیز این حقیقت را بازگو می‌کند که توان نظامی ایران خارج از دایره قدرت امریکا در منطقه است.»

از زمان افزایش تنش‌ها با ایران که از ژانویه اخیر وارد مرحله تازه‌ای شده است، نقشه‌ای از پایگاه‌هایی که جمهوری اسلامی ایران را احاطه کرده‌اند در رسانه‌های جمعی منتشر شد. اما نقشه دیگری نیز وجود دارد که حاوی اطلاعات اداری و نظامی جدیدتر ایالات متحده است که مسائل جزئی‌تر را نیز در بر می‌گیرد و نشان از عمق رشد مناقشات منطقه‌ای دارد.

پیش از حوادث 11 سپتامبر 2011 بیشتر پایگاه‌های نظامی امریکا در اروپا و شرق آسیا مستقر بودند. اما پس از جنگ عراق و افغانستان شمار پایگاه‌های نظامی امریکا در منطقه بیش از پیش افزایش یافتند. گستردگی این دو رویارویی و همچنین هم‌زمان تهیه امکانات جدید برای آنها سبب شد که جنگ طولانی‌ای در دو طرف ایران شکل بگیرد.

در ابتدای دهه گذشته در سال 2002 ژنرال کریژ آر کویگلی، سخنگوی سابق مرکز نظامی مرکزی امریکا موسوم به سنتکام در تمپا در فلوریدا گفت: «این پایگاه‌ها برای ما ارزش زیادی دارند، علاوه بر آن ما با ادامه حضورمان در آنها می‌توانیم پایگاه‌های هوایی در افغانستان بسازیم و از این فراتر می‌توانیم چندین کار را هم‌زمان انجام دهیم مثلا چندین درگیری هم زمان انجام دهیم و یا به مجروحانمان خدمات پزشکی برسانیم و یا این که برای مردم منطقه کارهای انسان‌دوستانه انجام دهیم.»

در حالی که امریکا تلاش می‌کند که تمرکز نظامی خود را در منطقه افزایش ‌دهد در عین حال این تلاش را نیز دارد که بیشتر نیروهای نظامی خود را از عربستان سعودی خارج کرده و به دیگر کشورهای عرب منطقه خلیج فارس منتقل کند، جایی که حکومت‌های دوست با امریکا امکانات امنیتی تازه‌ای را در اختیار امریکا قرار می‌دهند.

بر اساس آماری که مرکز سنتروم در 30 آوریل ارائه داد، در حدود 125 هزار نیروی زمینی در مجاورت ایران مستقر هستند. بدین ترتیب که 9 هزار سرباز در افغانستان و مناطق اطراف آن هستند که می‌توانند آزادانه در این کشور تحرک داشته باشند، 20 هزار سرباز در منطقه خاور نزدیک مستقرند و بین 15 تا 20 هزار سرباز دیگر نیز بر روی ناوهای مستقر در آب‌های دریایی اطراف ایران مستقرند.

لئون پانه‌تا، وزیر دفاع ایالات متحده امریکا گفته است که 40 هزار نیروی نظامی از عراق عقب‌نشینی کرده و به پایگاه‌های نظامی امریکا در منطقه خلیج فارس منتقل شده‌اند. اما قرار است آنها به نیروهای مستقر در افغانستان ملحق شوند و تصمیم بر این است که مسئولیت‌های تازه‌ای را در این کشور بر عهده بگیرند.

اسکار سیرا، کارمند عالی‌رتبه مرکز سنتروم به الجزیره گفت: «برای میزبانی از نیروهای ما کشورهای بسیاری در منطقه هستند که آمادگی این کار را دارند اما می‌گویند تا زمانی که جزئیات بیشتری از سربازانمان ندانند نمی‌توانند میزبان آنها باشند و حیثیت کشورشان را لکه‌دار کنند.»

سیرا همچنین گفت: «ما به آنها گفته‌ایم که حاضریم درباره ارتباطات نظامیانمان اطلاعات لازم را بدهیم.»

مرکز دفاعی من پاور دیتا، در 31 دسامبر 2011 اعلام کرد که امریکا در سراسر جهان 54 هزار و 479 نیروی نظامی آماده به رزم برای جنگ‌ها و درگیری‌های پیش‌بینی نشده در اختیار دارد. اطلاعات طبقه‌بندی شده حاکی از آن است که شمار قابل توجهی از این تعداد در خاورمیانه مستقر هستند.

پس از حوادث 11 سپتامبر نیروهای هوایی، زمینی، دریایی و نیروهای مارینز در مکان‌های مهمی چون عمان و امارات متحده عربی در جنوب ایران مستقر شده‌اند. بخش قابل توجهی نیز در نقاط حساسی چون ترکیه و اسرائیل در غرب، ترکمنستان و قرقیزستان در شمال و افغانستان و پاکستان در شرق مستقر شده‌اند. علاوه بر آن امریکا نیروهای ذخیره نظامی‌ای در گرجستان و آذربایجان مستقر کرده است. جایی که به آنها آموزش‌های سخت نظامی داده می‌شود و امکانات مورد نیاز نظامیان امریکایی در افغانستان با عبور از دریای خزر تامین می‌شود.

هنگامی که پاکستان راه کمک‌رسانی به نیروهای ناتو در افغانستان را بست، کشورهای آسیای مرکزی مانند ازبکستان و تاجیکستان کار انتقال امکانات و نیازهای نیروهای امریکایی در افغانستان را بر عهده گرفتند. حتی از طریق این کشورها امریکا توانست بر درگیری‌های جنوب تمرکز یابد. از این رو محاسبات تازه‌ای برای یک "بازی بزرگ" شکل گرفت که باعث افزایش رقابت با روسیه و چین برای نفوذ در این منطقه را نیز موجب شد.

با آغاز سال 2012 مشخص شد که امریکا قصد افزایش شمار نیروهای خود در منطقه خلیج فارس را دارد و می‌خواهد پایگاه‌های جدیدی در این منطقه بسازد، برای همین کار افزایش نیروهای خود در کویت را دنبال کرد با این هدف که از طریق این کشور بتواند نیازهای امنیتی خود را در پایگاه‌های دیگر در مناطق مختلف تامین کند.  

پنتاگون گفته است که اکنون اولویت با نیروهای رزمی کوچک است که باید از هنگ‌های نظامی بزرگ‌تر پشتیبانی کنند. آنها می‌گویند که این کار بهتر از آن است که نیروهای نظامی خود را بی‌هدف بر روی زمین گسترش دهند. مقام‌های عالی‌رتبه پنتاگون می‌گویند که این بدان معنا است که باید آمادگی برای واکنش سریع در برابر حوادث پیش‌بینی نشده و احتمالی افزایش یابد که الزاما می‌تواند به معنای آمادگی برای جنگ هم نباشد.

علاوه بر آن امریکایی‌ها در نظر دارند تا تابستان 2012 شمار نیروها و تعداد پایگاه‌های دریایی خود در خلیج فارس را نیز افزایش دهند. ماموریت این نیروها آوردن فشار بیشتر به ایران است. هنگامی که یک ناو هواپیمابر به سمت خلیج فارس حرکت می‌کند باید چند ناو دریایی نیز به همراه آن برود تا بتواند برای چند هفته در آن منطقه مستقر شود. ربکا ربریچ، سخنگوی ناوگان پنجم دریایی امریکا در خلیج فارس در این باره می‌گوید: «قرار است به زودی دو ناو جنگی به ناوگان پنجم امریکا در خلیج فارس بپیوندد. قرار است این دو ناو پشتیبان نیروهای دریایی امریکا در دریای عرب و ناو ابراهام لینکلن در خلیج فارس باشند.»

وی همچنین می‌افزاید: «16 هزار نیروی نظامی در 40 ناو امریکایی مستقر خواهند بود که از سوی ناوگان دریایی پنجم امریکا در خلیج فارس حمایت می‌شوند.»

علاوه بر آن فرانسه نیز حضور نظامی خود را در منطقه تقویت کرده و از سال 2009 در ابوظبی پایگاه نظامی تاسیس کرده است. هدف از این کار نیز فشار بیشتر به ایران و مهار قدرت در حال افزایش آن به خصوص در آب‌های شمالی خلیج فارس است.

مرکز سنتکام تاکید می‌کند، ترکیه، اسرائیل، جیبوتی و دیگو گارسیا از نیروهای واکنش سریع برخوردار نیستند ولی می‌توانند در هر درگیری احتمالی با ایران مورد استفاده قرار بگیرند.

ترجمه: سید علی موسوی خلخالی

دیپلماسی ایرانی



پیروزی اولاند؛ فرصتی برای ایران
 
سوسیالیست ساکت چه رویکردی در مقابل تهران دارد؟
پیروزی اولاند؛ فرصتی برای ایران

دکتر احمد نقیب زاده، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران و کارشناس مسائل اروپا در گفتگو با دیپلماسی ایرانی به تاثیرات پیروزی فرانسوا اولاند در انتخابات ریاست جمهوری می پردازد و معتقد است دورتر شدن از آمریکا، پایان دادن به ماجراجویی و دوآتشه تر شدن از آمریکا بر سر مسئله اتمی ایران پایان خواهد پذیرفت و اینها همه به نفع ایران است ولی اینکه فکر کنیم از ایران در این مورد حمایت ویژه خواهد کرد اشتباه است.

 

دیپلماسی ایرانی: انتخابات ریاست جمهوری فرانسه با پیروزی فرانسوا اولاند نامزد چپ گرایان به پایان رسید ولی به نظر می رسد که دامنه تغییرات ناشی از این تحول بسیار بیش از چیزی باشد که در وهله اول به نظر می رسد. فرانسه دوران سارکوزی تلاش می کرد که نقش مهمی در تحولات جهانی خصوصا بحران اروپا بازی کند. این که فرانسه دوران اولاند چه رویکردی در پیش خواهد گرفت مسئله ای بود که با دکتر دکتر احمد نقیب زاده، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران و کارشناس مسائل اروپا طرح کردیم که ماحصل این گفتگو را در زیر می خوانید:

 

 

تا چه اندازه می توان گفت که انتخابات اخیر ریاست جمهوری متفاوت از انتخابات های گذشته در فرانسه بود. چه وجوه تمایزی این انتخابات را مهم می سازند؟

ویژگی اصلی و وجه تمایز این انتخابات مربوط به دور اول می شود. در دور دوم همیشه چپ و راست در برابرهم قرار می گیرند که در این انتخابات هم همین طور بود. اما در دور اول راست افراطی به بیش از 18 درصد آراء دست یافت در حالی که این میزان رای همیشه نصیب حزب کمونیست می شد. شرایط اقتصادی هم بر تمایز این دوره از انتخابات از دوره های پیشین تاثیر می گذاشت و سبب می شد تا طرفداران راست و چپ با حدت و شدت بیشتری از نامزد خود طرفداری کنند.

 

مهم ترین دلایل پیروزی فرانسوا اولاند بر سارکوزی را چه می دانید؟ آیا مردم فرانسه برای "نه گفتن" به سارکوزی به اولاند رای دادند و یا از برنامه های اولاند استقبال کردند؟

می توان گفت آرائی که اولاند در دور اول بدست آورد رای طرفداران چپ بود و آرائی که در دور دوم بدست آورد ناشی از "نه" ای بود که جمعیت زیادی از فرانسویان به سارکوزی دادند. اولاند فاقد سابقه کاری سیاسی عملی چندان جدی است و از این بابت به لحاظ سیاسی و اجرایی صفرکیلومتر محسوب می شود. درحالی که سارکوزی پیش از ریاست جمهوری وزارت چند وزارتخانه را برعهده داشت. همین مسئله تردیدهایی را برمی انگیزد که آیا اولاند مرد میدان سیاست عملی هست یا نه.

 

واکنش اروپا در قبال انتخاب فرانسوا اولاند چه خواهد بود؟ پیروزی اولاند برموقعیت اتحادیه اروپا تاثیری جدی ایجاد خواهد کرد؟
 

مشخص است که اتحادیه اروپا به رأی مردم گردن می نهد و تاکنون از احزاب سوسیالیست کسان زیادی به قدرت رسیده و مسئله ای هم ایجاد نکردند. باید توجه داشت که مواضع اولاند در برابر اتحادیه رادیکال نیست ولی اولویت برنامه های او با مسائل اقتصادی داخلی و بازار کار است. آنچه می توان در حال حاضر گفت این است که بعید است که اولاند منافع فرانسه را فدای منافع اتحادیه کند. برای مثال بعید است با وامهای کلان به یونان و سایر کشورهای درحال ورشکستگی موافت کند.

 

ریاست جمهوری اولاند باید شاهد چه تغییراتی در سیاست خارجی فرانسه خصوصا در مورد مسائل خاورمیانه باشیم؟

یقینا ماجراجویی های سارکوزی در خاورمیانه مانند لشکرکشی به لیبی تکرار نخواهد شد. همچنین به نظر می رسد دنباله روی از آمریکا کاهش خواهد یافت. ولی بعید است در طرفداری فرانسه از اسرائیل تغییری بوجود آید. زیرا از قرن نوزدهم به این سو نفوذ یهودیان در حزب سوسیالیست بسیار زیاد بوده و این امر ادامه دارد. هرچه باشد اولاند مردی وزین تر و حسابگرتر از سارکوزی است و احتمالا میزان حمایت فرانسه از فلسطینیان هم افزایش می یابد.

 

موضع فرانسه در مقابل مسائل مربوط به ایران خصوصا مسئله هسته ای ایران و مذاکره با ایران با تغییر ریاست جمهوری در  فرانسه چه تغییری خواهد کرد؟

پیروزی اولاند را باید فرصتی برای جمهوری اسلامی به حساب آورد. دورتر شدن از آمریکا، پایان دادن به ماجراجویی و دوآتشه تر شدن از آمریکا بر سر مسئله اتمی ایران پایان خواهد پذیرفت و اینها همه به نفع ایران است ولی اینکه فکر کنیم از ایران در این مورد حمایت ویژه خواهد کرد اشتباه است. ایران باید از هم اکنون دست اولاند را در مسائل پیش رو مثل بیکاری و بحران اقتصادی بگیرد و طرحهایی به او پیشنهاد کند که ضمن تحصیل منافع ملی ما فرانسه را هم از بن بست خارج کند.



بررسی سازمان های بین المللی : نفتا NAFTA

بررسی سازمان های بین المللی : نفتا NAFTA

نفتا

قبل از تأسیس نفتا به اندازه‌ای تبلیغ شد كه همه فكر می‌كردند ایجاد آن معجزه‌ای جدید خواهد بود ـ معجزه‌ای كه تمام مشكلات سه كشور عضو را حل و فصل و دورانی تازه را در روابط آنها و حتی روابط بین‌المللی پدید خواهد آورد. آنها اعتقاد داشتند با همین اقدام می‌توانند كلیه‌ی سازمان‌های همكاری منطقه‌ای را تحت تأثیر قرار دهند و با شیوه‌ای آمریكایی به همه آنها نشان دهند كه ما از شما بهتریم.

ساختار

پیمان تجارت آزاد میان دولت‌های آمریكای شمالی موسوم به نفتا در اوایل دهه 1990 میلادی و بین سه كشور این منطقه یعنی ایالات متحده، مكزیك و كانادا منعقد گردید. این پیمان یكی از فعال‌ترین نهادهایی است كه در سراسر جهان به دنبال گسترش مناطق آزاد تجاری است. پیمان نفتا از لحاظ اقتصادی بالاترین سطح اقتصاد را در سراسر دنیا بر عهده دارد و در آن بزرگ‌ترین قطب اقتصادی دنیا یعنی ایالات متحده و یكی از كشورهای نسبتاً قدرتمند از لحاظ اقتصادی عضویت دارد. كشور كانادا هر چند همچنان عضو گروه كشورهای G8 است ولی اكثر كارشناسان معتقدند این كشور دیگر صلاحیت حضور در این كلوپ را از دست داده است.

آنچه درباره‌ی پیمان نفتا جالب‌تر از حضور ایالات متحده در آن است، تنظیم نوعی عرضه و تقاضا است. به عبارت دیگر در این پیمان علاوه بر ایالات متحده كشوری همچون مكزیك نیز حضور دارد كه بیشتر به عنوان مصرف‌كننده به شمار می‌رود. برخلاف تصور موجود كه عموماً نفتا را فقط پیمانی در مسیر حذف تعرفه‌های گمركی می‌دانند، این نهاد یك قانون جامع برای یك نوع اقتصاد قاره‌ای به شمار می‌رود كه در تلاش است متولد گردد. هر چند این پیمان در اواخر دهه 1990 متولد شد ولی عمده فعالیت آن از سال‌های 1994 به بعد شكل گرفت و به عبارت بهتر تلاش اصلی خود را از حدود دو سال پیش آغاز كرده است. در این دو سال فعالیت‌های آن رنگ و بوی بهتری گرفته و به نظر می‌رسد، سمت و سوی جدید خود را نیز در همین دو سال یافته است.

نفتا

 

از لحاظ خصوصی پیمان نفتا یك پیمان جدید دارای ایرادهای اساسی است چنانكه حتی می‌توان گفت نیازمند تغییرات بنیادین حقوقی است. تاكنون نیز متون قانونی آن چند بار مورد تجدیدنظر قرار گرفته است و هر بار نیز این تغییرات موجب ایجاد درگیری‌های سیاسی شده است. قوانین موجود در پیمان به اندازه‌ای نئولیبرالی به شمار می‌روند كه گویا قصد ندارند كوچك‌ترین قواعد حمایتی در خود جای دهند. در اینجا از قوانین بهداشت عمومی خبری هست و نه از امنیت و قواعد آموزشی. حتی اتحادیه‌های كارگری نیز محلی از اعراب ندارند. برعكس دنیای صنعتی گذشته كه اولین تلاش‌ها را در زمینه قواعد حمایتی از كارگران عرضه داشت، نفتا هیچ حركت قابل توجهی در این زمینه به عمل نیاورده است. حتی نفتا به اندازه اتحادیه اروپا در این مسیر تلاش كرده است.

اتحادیه اروپا سعی دارد تا با ایجاد یك سری قواعد حمایتی اقتصاد كشورهای ضعیف را كه بدان ملحق شده‌اند به سمتی سوق دهد تا توان ورود را به بازارهای آزاد اروپا داشته باشند ولی در اینجا خبری از چنین قواعدی به چشم نمی‌خورد. این پیمان تنها از یك پدیده حمایت می‌كند و آن، شركت‌های تجاری هستند؛ این شركت‌ها توسط نفتا در برابر دولت حمایت می‌شوند. همین مسأله نیز باعث می‌شود، حمایت از كارگران تحت تأثیر قرار گیرد. توضیحی كه هدفداران نفتا ارائه می‌دهند شنیدنی است. آنها مدعی‌اند پیمان به اندازه‌ای رفاه ایجاد خواهد كرد كه از بین رفتن سایه‌های حفاظتی مشكلی به وجود نیاورد. آنها هر چند چالش‌های ایجاد شده زیست محیطی را قبول دارند، ولی معتقدند منابع ایجاد شده در اثر آن به مراتب بیشتر از چالش‌هایی است كه ممكن است بروز نماید. ولی منتقدان نظرات مغایری دارند. آنها می‌گویند: نفتا، موجب از بین رفتن مشاغل شده است. همچنین آنها فقر را از دیدگاه علل توسعه، نئولیبرالیسم توسط پیمان نفتا می‌دانند. این عده معتقدند دولت‌هایشان عموماً با پذیرش این پیمان خدمات مهلكی را بر پیكره اقتصاد و حقوق خود وارد كرده‌اند.

ولی در این زمینه دو دیدگاه كلی وجود دارد. اولین دیدگاه كه مربوط به كارشناسان و اقتصاددانان است، امروزه و پس از گذشتن یك دهه از فعالیت نفتا اثرات آن را مفید ارزیابی می‌كنند. این عقیده مخصوص به كشور خاصی نیست، بلكه اكثر عالمان اقتصادی هر سه كشور چنین ایده‌ای دارند. در مقابل نظر عوام است، اكثریت مردن مخالف ادامه چنین روندی هستند. برای مثال، كنگره آمریكا عموماً با چنین رویه‌ای مخالف است.

گذشته

دموكرات‌ها به اندازه جمهوری‌خواهان از بازارهای باز حمایت می‌كنند. این مسأله مخصوص كلینتون یا كارتر نیست، بلكه یك سنت عمومی بین آنهاست. همواره در تاریخ جمهوری‌خواهان به بازاری‌های آزاد علاقه‌ی بیشتری نشان داده‌اند و رونق نفتا در یكی دو سال پایانی دور اول حكومت بوش نیز نشان از همین مسأله دارد.

عموم كشورهایی كه در نفتا عضو هستند و یا قصد دارند به آن بپیوندند از همین مسأله واهمه دارند. تأثیر آمریكا همانند تمامی عرصه‌های جهانی در نفتا انكارناپذیر است. از این رو همراهی ایالات متحده برگ برنده سیاست‌های این پیمان است. اگر قرار باشد نفتا با همین روال پیش برود، نیازمند حمایت قاطع از سوی رئیس جمهوری ایالات متحده است و در صورتی كه این مقام از چنین تفكری برخوردار نباشد، مشخصاً حداقل چهار سال نفتا نیز افول خواهد كرد.

علاوه بر بحث اقتصاد سیاسی در ایالات متحده، تاریخ ده ساله پیمان حاكی از آن است كه هرگاه جو سیاسی ایالات متحده ملتهب بوده است این پیمان نیز حالتی افولی را طی كرده است. برای مثال می‌توان به دوره‌ی حول و حوش یازده سپتامبر اشاره كرد كه حتی مدتی به تعلیق فعالیت‌های پیمان انجامید. دیگر مسائل سیاسی در ایالات متحده نیز تأثیرات انكارناپذیری بر آن گذاشته‌اند.

اكثر كشورهای آمریكای جنوی از همین مسأله واهمه دارند و از این رو همواره آرزو می‌كنند تا همه چیز را در ایالات متحده به خوبی و خوشی برگزار گردد.

چنانكه گذشت، تاریخ نفتا با تحولات و موضع‌گیری‌های مثبت و منفی در ایالات متحده همراه بوده است و از زمان اجرای آن، یعنی ژانویه 1994 تا به امروز همین مسأله بوده و خواهد بود. شروع نفتا علاوه بر ایالات متحده در كانادا و مكزیك نیز با جاروجنجال همراه بوده است. هر چیز این كشمكش‌ها همچنان ادامه دارد ولی آغاز طوفانی پیمان در این سه كشور نوید دورانی پرتلاطم را می‌داد. اگرچه نفتا از همان آغاز، بیشترین تأثیر را برای مكزیك نوید می‌داد ولی بیشترین اعتراضات نیز در همان كشور، در مقابله با نفتا به عمل می‌آمد. پیمان نیز در این مدت تأثیرات چند لایه‌ای بر اقتصاد و سیاست مكزیك گذارده است. بسیاری از مكزیكی‌ها چه به صورت مستقیم و چه به صورت غیرمستقیم از نفتا آسیب دیده‌اند. برای مثال در آغاز فعالیت‌های پیمان تاكنون، نزدیك به نیم میلیون شغل از بین رفته است.

تأثیرات غیرمستقیم پیمان در مكزیك نیز شایان ذكر است. حدود 5/2 میلیون كشاورز مكزیكی، به خاطر آنكه توان رقابت با كالاهای آمریكایی را نداشتند، در بازار آزاد در نفتا كم آورده‌اند و بیكار شده‌اند.

البته عده‌ای نیز معتقدند مشاغل جدیدی نیز در مكزیك ایجاد شده‌اند كه جلوی این افت را خواهد گرفت. سرمایه‌گذاران كانادایی و علی‌الخصوص آمریكایی از آنجا كه به نیروی كار ارزان قیمت و مهم‌تر از آن كم توقع‌ مكزیكی دست یافته‌اند با تزریق سرمایه‌های خود به مكزیك مشاغل فراوانی ایجاد كرده‌اند و از این طریق بسیاری از این كمبودها مرتفع گردیده است. ولی این همه ماجرا نیست. بدون شك مهم‌ترین تأثیرات پیمان بر مكزیك بوده است. هر چند تعریف مشاغل در این كشور دستخوش تغییرات عمده‌ای بوده است ولی، این تنها تعریف مشاغل نبوده است كه با تغییر همراه بوده است. نفتا در این دوران موفق شده است تا شیوه زندگی به سبك مكزیكی را نیز متحول نماید.

شیوه جدید كه جایگزین شیوه مكزیكی شده به مراتب رفاه‌طلبانه‌تر و در یك كلام شیوه‌ای آمریكایی است. حال باید دید كه از دست دادن مشاغل سنتی از یك رو و در مقابل آن به دست آوردن مشاغل جدید به علاوه فرهنگی غیربومی می‌تواند تعادلی را كه طرفداران مكزیكی نفتا مدعی هستند برقرار كنند. البته مطمئناً تعادل، نمی‌تواند راضی كننده باشد زیرا اگر دو كفه این ترازو متعادل شدند دیگر چه نیازی به ایجاد این همه تغییر بود.

اكثر مكزیكی‌هایی كه از ابتدا با پیمان مشكل داشتند كسانی بودند كه بینش سنتی مقابله با امپریالیست‌های آمریكایی را در فكر خود زنده نگه داشته بودند. ولی از قرار تاكنون موفقیت با نفتا بوده است. بحران سال 1994 مكزیك نیز در دوران اجرای پیمان به وقوع پیوسته است و تأثیرات آن هم اكنون نیز قابل بررسی است. به همین دلیل برای بررسی تأثیرات نفتا، بایستی این بحران را نیز درست شناخت كه از حوصله بحث ما خارج است.

هر چند كانادا از نفتا به اندازه مكزیك آسیب ندیده ولی باز به اندازه این كشور از منافع آن بهره‌مند نگردیده است. از آنجا كه این كشور در گذشته نیز اقتصادی كاپیتالیستی داشت، به همین سبب ساختارهای مناسب‌تری برای پذیرش این روش داشته است. كانادایی‌ها همواره از رتبه‌بندی اقتصاد جهانی بین ده كشور اول جهان حضور داشته‌اند، ولی باز تأثیرات این بازار بزرگ اقتصادی در این كشور غیرقابل كتمان است. حداقل تأثیری كه نفتا بر آن داشته آسیب‌پذیر شدن استانداردهای كارگری این كشور است.

خلاصه می‌توان در دیدی كلی اذعان داشت كه نفتا وضع توزیع درآمد در هر سه كشور را با بحران مواجه ساخته و عدم توجه به قواعد حمایتی روز به روز وضعیت را بغرنج‌تر می‌سازد. از شروع این پیمان نیز به سبب درست حمایت نشدن آن و ایجاد توقعات نابجا باعث شده است تا انتظارات عمومی از یك طرف بالاتر رفته و از سوی دیگر از حمایت آن كاسته شود. همه‌ی اینها در حالی است كه ایده‌های نفتا هر روز نوع‌تر می‌شود و برای اجرای آنها قالب‌شكنی‌های جدیدی نیز در راه است.

حال

هم در مكزیك و هم در دو كشور دیگر پشتوانه مردمی كمی در حمایت از پیمان وجود دارد. چنانچه طبق آمارها نفتا 29% مردم مكزیك به مفید بودن نفتا رأی داده‌اند و 33 درصد معتقدند كه پیمان برای كشور آنها مضر بوده است. چنانچه قبلاً نیز گفتیم، كنگره آمریكا نیز روی خوشی به نفتا نشان نمی‌دهد. قبلاً به این نكته اشاره كردیم كه نفتا مشاغل زیادی را از بین برده است و هر چند در عوض برخی مشاغل دیگر ایجاد كرده، ولی بالا رفتن سطح توقعات مردم طی تبلیغات طرفداران، باعث شده است، نتایج اینچنین به دست آید.

درباره كاركرد نفتا موضع‌گیری‌ها بسیار متفاوت است. از سویی برخی پیمان را بسیار موفق و در مقابل عده‌ای آن را بسیار ضعیف و شكست خورده می‌دانند.

اگرچه عده‌ای معتقدند پیمان نتوانسته است كه حتی تمام موانع تجاری را رفع كند ولی در عوض عده‌ای نیز معتقدند كه سطح كلی اقتصاد كشورهای عضو در این 10 ساله بهتر شده است. در اینجا یك سؤال اساسی مطرح است، آیا با همه این احوال پیمان نفتا برای كشورهای عضو مؤثر افتاده است؟ اگر بخواهیم با دیدگاه پلورالیستی نگاه كنیم باید جوابی قاطع به این سؤال ندهیم. پاسخ این سؤال مطمئناً به راحتی و در یك كلام داده نخواهد شد.

نفتا در این دهه بی‌شك موفقیت‌هایی به دست آورده است، هر چند این موفقیت‌ها حتی درصدی از آنچه كه مؤسسین آن ادعا كرده‌اند نیست. صادرات آمریكا به دو كشور دیگر عضو قبل از تأسیس پیمان چیزی حدود یك چهارم كل صادرات ایالات متحده بوده است ولی هم اكنون این میزان به یك سوم صادرات كل ایالات متحده افزایش پیدا كرده است. این خود نشانه‌ای از موفقیت پیمان است. حتی مردم آمریكا خود دیده‌اند كه گسترش پیمان شرایط بازار كار را متحول ساخته است و هر چند از لحاظ كمی تعداد قابل ملاحظه‌ای شغل كه می‌توانست در درون ایالات متحده به وجود آید به بیرون منتقل شده ولی در عین حال آثار مثبت ایجاد شده توسط نفتا را نمی‌توان به طور كامل به فراموشی سپرد.

عده‌ای از آمریكایی‌ها چنانچه گذشت كاهش كمی مشاغل را بهانه می‌كنند و معتقدند، این مسأله نشانه‌ای از ضعف در عملكرد نفتاست ولی در مقابل پاسخ طرفداران اشاره به تغییر الگوی اشتغال است. آنها معتقدند ایجاد مشاغل با تعریف جدید از شغل جبران مافات كرده است.

كانادایی‌ها نیز از نفتا منتفع شده‌اند. به خصوص دسترسی به بازار مكزیك و آمریكا از یك سو و دسترسی به كارگران ارزان قیمت مكزیكی از سوی دیگر نتایجی است كه كانادایی‌ها به طور مستقیم آن را مشاهده كرده‌اند. ولی بی‌شك هر چند آمریكایی‌ها و كانادایی‌ها به خوبی از نفتا سود برده‌اند ولی سود بیشتر از آن مكزیك بوده است.

بیش از 90 درصد صادرات مكزیك امروزه به آمریكا و كانادا صورت می‌گیرد. این رقم واقعاً قابل توجه است ـ البته اقتصاد مكزیك با این آمار كاملاً وابسته به وضعیت بازرگانی این دو كشور و هماهنگی سیاسی آنها در قالب نفتا می‌گردد. این مسأله با هر نوع خوش‌بینی، باز نوعی وحشت ایجاد می‌نماید ـ به هر حال مكزیك تاكنون منتفع‌ترین كشور از پیمان بوده است. سرازیر شدن سرمایه‌گذاری خارجی به مكزیك نیز نتیجه دیگر پیمان نفتا است.

موفقیت‌های نفتا صرفاً اقتصادی نیز نبوده، چنانچه برخی نتایج سیاسی نیز در پی داشته است. انتخاب وینسنته فاكس از حزب‌ مخالف دولت قبلی مكزیك یكی از این نتایج است. مانورهای بوش در قبال موفقیت‌های اقتصادی نفتا در انتخابات ریاست جمهوری یكی دیگر از نتایج سیاسی پیمان است. در نهایت بایستی به نظر مخالفان نیز اشاره كرد. هر چند اقتصاددانان حامیان پیمان نفتا به شمار می‌روند، ولی چنانچه قبلاً ذكر شد، مردم عادی این پیمان را موفق ارزیابی نمی‌كنند. نفتا حتی موفق نشده است در مهم‌ترین كاركرد خود یعنی برداشتن موانع تجاری به طور كامل با نتایج قابل توجهی دست یابد. علاوه بر مردم مكزیك كه قبلاً به آمار آنها اشاره كردیم، در كانادا نیز قریب به 50 درصد مردم نظر مساعدی نسبت به پیمان ندارند. همه اینها در حالی است كه سخن از گسترش نفتا مطرح می‌شود. درباره این مسأله در ادامه سخن خواهیم گفت، ولی در اینجا نیز به این مورد اشاره می‌كنیم كه نتایج نسبتاً مثبتی كه مكزیك در مسیر همكاری با كانادا و ایالات متحده به دست آورده، مقداری امیدواری را در كشورهای منطقه ایجاد كرده است. كشورهای دیگر عموماً از ایجاد بازارهای آزاد بین خود و این دو كشور وحشت داشته‌اند ولی امروزه و پس از گذشت ده سال روشن شده است كه مناطق آزاد تجاری آنقدر كه عده‌ای فكر می‌كنند وحشتناك نیستند.

آینده

مخالفان در هر سه كشور حضور دارند ولی در عین حال كه هر كدام حرف متفاوتی برای گفتن دارند، از یك سو به مخالفت پرداخته‌اند. منتقدان آمریكایی بیشتر به این سبب با نفتا موافق نیستند كه معتقدند پیمان، شغل‌هایی را كه می‌توانست در آمریكا ایجاد شود به سمت مكزیك روانه ساخته است. در عین حال كانادایی‌ها بیشتر به سبب لكه‌دار شدن استانداردهای كارگری از یك سو و آمریكایی‌ شدن فرهنگ كانادایی نگران هستند. در سمت دیگر مثلث نفتا نیز مكزیكی‌ها هستند. مخالفان مكزیكی نیز به طور سنتی با آمریكایی‌ها مشكل دارند. البته عده‌ای از طرفداران محیط زیست نیز هستند كه علاقه‌ای به ایجاد كارخانه‌های دشمن محیط زیست در كشور خود ندارد. با همه این احوال نتایج حاصله از نفتا نشان داده است كه اعضا می‌توانند برای آینده بهتر در چارچوب پیمان امیدوار باشند. محاسن پیمان كه می‌توان در آینده نتایج بهتری از آنها انتظار داشت به دو مجموعه كلی تقسیم می‌شوند. از یك سو پیمان می‌تواند باعث بازگشایی بازارهای جهانی به روی كالاهای صادراتی آن كشور گردد و از طرف دیگر می‌توان از این طریق سرمایه‌گذاری‌های خارجی را به مراتب سهل‌تر جذب نمود. به هر حال مكزیك با همه مخالفت‌ها به این نتیجه رسید كه در كنار گنجی نشسته است و بهتر است به هر نحو ممكن از آن بهره ببرد. لازمه این امر به نفع زیرساخت‌هاست. برای این منظور بایستی ابتدا انتظارات غیرصحیح از پیمان را اصلاح نمود. نباید مردم فكر كنند اگر نفتا باشد همه مشكلات حل خواهد شد. از سوی دیگر پیمان بایستی از یك نوع آنارشی مدرن رهایی یابد. وجود منطقه آزاد، هیچ دلیلی برای ایجاد این نوع آنارشی نخواهد بود.

متأسفانه پیمان نفتا بیشتر به دنبال منافع اقتصادی است و هیچ توجهی به زیرساخت‌های دقیق لازم برای آن ندارد. مسأله بعد كه درباره آینده پیمان می‌توان به آن اشاره كرد، ایده‌ی پیشرفت آن به سمت جنوب است. قاره آمریكا عموماً منطقه نفوذ سنتی ایالات متحده به شمار می‌رود و نفوذ نفتا به سمت جنوب می‌تواند این نفوذ را قانون‌مندتر كند. در حالت كلی رویكرد آتی آن توسعه پیمان به سمت كشورهای آمریكای مركزی و جنوبی و هدف آن ایجاد یك منطقه آزاد تجاری در نیمكره غربی است. نفتا برای رهسپار شدن به سوی جنوب با موانعی روبه‌روست. یكی از این موانع مركوسور می‌باشد. این عنوان به بازار مشترك جنوب آمریكا اطلاق می‌شود كه با هدایت برزیل راه‌اندازی شده است. مركوسور بیشتر یك اتحادیه گمركی است كه اكثر كشورهای قدرتمند منطقه‌ای در جنوب آمریكا به آن پیوسته‌اند. البته به نظر نمی‌رسد كه كشورهای حاضر در منطقه قید همكاری با ایالات متحده را به خاطر مركوسور بزنند و با این حساب‌ این اتحادیه راهی به جز ذوب شدن آهسته در نفتا نخواهد داشت. به سبب قدرت گرفتن برزیل و ادعاهای آن مبنی بر عضویت دائم در شورای امنیت این كشور خواهان بقای مركوسور است. باید منتظر ماند و در آینده‌ای نزدیك شاهد رقابت نفتا ـ مركوسور بود.

مرحله اول حركت پیمان به سمت جنوب عضویت شیلی، اروگوئه و آرژانتین در آن است. هر سه این كشورها از لحاظ آمار بیكاری در وضعیت بغرنجی به سر می‌برند، به‌ویژه آرژانتین كه بحران چند ساله اخیر آن شهره آفاق شده است. شیلی از این نظر وضعیت بهتری دارد، هر چند زیرساخت‌های اقتصادی آن پوسیده‌تر از دو كشور دیگر است. هر سه این كشورها از لحاظ سیاسی مورد قبول ایالات متحده هستند زیرا آنها، چندین سال است كه مردم سالاری را تجربه كرده‌اند. حتی اروگوئه لقب سوسیس آمریكا را به خود اختصاص داده و از این لحاظ نمره قبولی را كسب كرده است. نكته جالب توجه اینكه هر سه كشور جدید اطمینان دارند كه نمی‌توانند به اندازه مكزیك از پیمان منتفع شوند ولی در عین حال به بازارهای ایجاد شده در اثر آن امید فراوان بسته‌اند. در اینكه آنها از بین آمریكا و برزیل اولی را انتخاب خواهند كرد شكی نیست ولی آنها همچنان علاقه‌مند هستند تا برزیل را به عنوان یكی دیگر از گزینه‌های عضویت مطرح نمایند. مسأله‌ای كه هر چند برزیل رغبتی به آن نشان نمی‌دهد ولی آمریكایی‌‌ها را سخت مشغول ساخته است. از یك سو بازارهای گسترده و جمعیت بالای برزیل و از سوی دیگر امكان نفوذ در آن و تزریق فرهنگ آمریكایی به اندازه‌ای دلچسب است كه هر سیاستمدار آمریكایی را به هیجان وا می‌دارد.

آنچه گذشت وضعیت كل نفتا بود. در بین سازمان‌های منطقه‌ای این پیمان وضعیت به خصوصی دارد. هر چند تنها سه كشور در آن عضویت دارند ولی نفتا هم از لحاظ اقتصادی از اروپا جلوتر است. از سوی دیگر هر چند عضوگیری‌های جدید، اروپا را با مشكلات جدیدی برای رقابت با نفتا مواجه می‌سازد، ولی در مقابل هر چند نفتا در عضوگیری موفق عمل نماید، به همان اندازه فاصله خود را با اروپایی‌ها بیشتر خواهد ساخت.

به نقل از وبلاگ دیپلمات


آشنایی با ساختار و عملکرد آژانس بین المللی انرژی هسته ای ( IAEA )

آشنایی با  ساختار و عملکرد آژانس بین المللی  انرژی هسته ای ( IAEA )

http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:rDxmrfMw8WfJxM:/url?source=imgres&ct=tbn&q=http://zamolxes.theory.nipne.ro/nano09/images/imagini/iaea.jpg&sa=X&ei=pp4XTM3jMJya_Qb-u6D5Cg&ved=0CAUQ8wc4BQ&usg=AFQjCNEHe8bDnBYwrHe-I-FKPRYVGabxUw

 

    امیر رضا بخشی  

 

حدود پنج سال است كه آژانس بين‌المللي انرژي اتمي در ميان رسانه‌هاي منطقه‌ي و بويژه رسانه‌هاي خبري ايران جايگاه خاصي پيدا كرده است و طي ماه‌هاي اخير روزي نبوده كه خبر يا مطلبي درباره اين آژانس در محافل جامعه ايران خصوصا مطبوعات نبوده باشد.با اين وجود هنوز اطلاعات اندكي درخصوص ساختار اين آژانس و نيز نوع عملكرد و مكانيزمهاي دروني فيزيكي و ماهوي اين آژانس بصورت ناشناخته باقي مانده است.

 


 در سال 1957 با توافق
18 كشوربه عنوان نهادي (International Atomic Energy Aency) آژانس بين‌المللي انرژي اتمي يا مستقل از سازمان ملل تشكيل شد .

 

تشكيل اين آژانس به تبع سخناني بود كه در 1953 آيزنهاور, رييس جمهور وقت آمريكا در كنفرانس اتم براي صلح در مجمع عمومي سازمان ملل مطرح كرد و پيشنهاد داد كه يك نهاد بين‌المللي براي كنترل سلاح‌هاي اتمي تشكيل شود.(1)اين پيشنهاد در زماني مطرح شد كه آمريكا خود سلاح اتمي در اختيار داشت و حتي تنها كشوري بود كه از آن استفاده كرده بود ضمن اينكه كشورهاي ديگر نيز به شدت در مسير دستيابي به اين سلاح حركت مي‌كردند و حتي برخي از آنها به اين سلاح دسترسي پيدا كرده بودند.
با اينكه اصولا اين آژانس ازسازمان ملل مستقل است و رسما و عملا فعاليت‌هاي آن در چارچوب جداگانه‌اي صورت مي‌گيرد, اما مصوبات و گزارش‌هاي آن براي مجمع عمومي و شوراي امنيت سند معتبري محسوب مي‌شوند كه مي‌توانند براساس آنها به تصويب قطعنامه‌هاي لازم بپردازند.
مقر اين سازمان در وين پايتخت اتريش قرار گرفته است و ماموريت اصلي آن ارتقا استفاده‌هاي صلح‌آميز از انرژي هسته‌يي و مديريت برنامه‌هاي بازرسي, حسابرسي و كنترل منابع هسته‌يي كه مجموعا تحت لفظ بازرسي و نظارت مطرح مي‌باشند, اعلام شده است.طبق اساسنامه‌ي اين سازمان نظارت و بازرسي ياد شده براي تضمين اين امر صورت مي‌گيرد كه مواد هسته‌يي براي توليد سلاح‌هاي اتمي به كار نروند. امروزه بازرسان آژانس بيش از 800 تاسيسات هسته‌يي را در 110 كشور تحت بازرسي و نظارت دارند, اما عليرغم اين نظارت و بازرسي آژانس هيچ گونه اقتدار مستقلي براي نظارت بر برنامه‌هاي هسته‌يي كشورهايي كه به معاهده‌ي منع تكثير سلاح‌هاي هسته‌يي نپيوسته‌اند, ندارد. به علاوه آژانس فقط مي‌تواند بر تاسيساتي نظارت كند كه كشورها به آن اجازه بازرسي دهند; عليرغم اين كه نظارت آژانس بر فعاليت‌هاي هسته‌يي عراق از سال 1992 فعالانه و موثر بوده است, اما در موارد ديگر تا خود كشورها به آژانس اجازه ندهند, كه از تاسيسات هسته‌ايشان بازرسي كند, آژانس قادر به اعمال زور و نقض عدم تمايل كشورها نيست. به عنوان مثال, آرژانتين, برزيل, هند, رژيم صهيونيستي وپاكستان تاكنون به آژانس براي نظارت و بازرسي از تاسيسات هسته‌يي خود اجازه نداده‌اند و حتي معاهداتي چون معاهده منع تكثير سلاح‌هاي هسته‌يي را نيز امضا نكرده‌اند. (3)
در حال حاضر131 كشور جهان عضو آژانس مي‌باشند كه بيشترين عضويت‌ها نيز در همان سال‌هاي اوليه تشكيل آژانس بوده است
؛ به طوري كه پس از آن با فواصل زماني چند سال فقط يك كشور به عضويت اين سازمان درآمده است.

 


آژانس سه ارگان مرتبط باهم دارد:
الف) شوراي حكام
ب) كنفرانس عمومي كه شاخه قانونگذاري آژانس مي‌باشد
ج) دبيرخانه كه مسوول اجرا و عملياتي كردن مصوبات است

* شوراي حكام:
شوراي حكام سالانه پنج‌بار تشكيل جلسه مي‌دهد. اين شورا متشكل از 35 عضو است كه جلسات آن در ماه‌هاي مارس, ژوئن, دو جلسه در ماه سپتامبر كه قبل و بعد از جلسه سالانه كنفرانس عمومي تشكيل مي‌شود و جلسه‌ي پنجم كه در ماه دسامبر سريعا بعد از جلسه كميته همكاري و پشتيباني تكنيكي آژانس تشكيل مي‌شود.

 

 
شوراي حكام در جلسات خود درباره گزارش‌هاي آژانس
، برنامه‌هاي آژانس، بودجه آژانس و درخواست‌هاي عضويت توصيه‌هايي به كميسيون عمومي مي‌كند.

 

 همچنين اين شورا توافقنامه‌هاي نظارت و بازرسي و استانداردهاي ايمني آژانس را نيز تصويب مي‌كند و اختيار انتصاب رييس آژانس را دارد; البته در صورتي كه كميسيون عمومي اين انتصاب را تصويب و تاييد كند. در واقع مي‌توان شوراي حكام را قوه مجريه و كنفرانس عمومي را قوه‌ي مقننه آژانس دانست.

*كنفرانس عمومي
جلسات كنفرانس عمومي آژانس سالي يك بار تشكيل مي‌شود. وظيفه اصلي اين كميسيون تصويب گزارش‌ها,برنامه‌ها, بودجه آژانس كه از طرف شوراي حكام به اين كنفرانس ارجاع مي‌شود; و هم‌چنين تصويب پذيرش هرگونه درخواست عضويتي مي‌باشد. كنفرانس عمومي طي جلسه سالانه درباره‌ي خط مشي‌ها و برنامه‌هاي آژانس و موضوعات مختلفي كه توسط شوراي حكام, رييس و دولت‌هاي عضو مطرح مي‌شوند
، به بحث و گفت‌وگو مي‌پردازد. هيات‌هاي نمايندگي دول عضو نيز هر ساله در جلسه كنفرانس سخنراني كوتاهي دارند.

* دبيرخانه
دبيرخانه آژانس نيز مسوول اجراي برنامه‌ها و مصوبات نهادهاي تصميم‌ساز آژانس است. رييس آژانس مسوول دبيرخانه است كه براي يك دوره چهار ساله انتخاب مي‌شود. رييس فعلي آژانس, محمد البرادعي است كه در اول سپتامبر 1999 به اين سمت منصوب شده است. رييس آژانس شش معاونت دارد كه هر كدام مسوول قسمت خاصي هستند.
در راستاي تحقق بخشيدن به وظيفه اصلي آژانس كه نظارت بر فعاليت‌هاي هسته‌يي كشورها و ممانعت از ساخت سلاح‌هاي هسته‌يي است; در سال 1968 معاهده منع تكثير سلاح‌هاي هسته‌يي (
NPT) تدوين شد كه در سال 1970 به مرحله اجرا درآمد. كشورهاي عضو اين معاهده آژانس را به عنوان ضامن اجراي مواد معاهده در نظر مي‌گيرند.
براين اساس بازرسان آژانس اين حق را دارند كه با اجازه دولت‌هاي عضو به صورت مرتب و برنامه‌ريزي شده از تاسيسات هسته‌يي آنها ديدن كنند و بر مكان‌هايي كه متعلق به مواد هسته‌يي و تاسيسات هسته‌يي مي‌باشند; نظارت داشته باشند. اين بازرسان ابزارهاي نصب شده در اين تاسيسات از جمله دوربين‌هاي مداربسته و پلمپ‌ها را بررسي مي‌كنند و نوع مصرف مواد هسته‌يي را تحت آزمايش قرار مي‌دهند; بازرسان مزبور پس از انجام بازرسي‌ها گزارش‌هاي خود را جداگانه به دولت مربوطه و آژانس و در صورت حاد شدن مساله به مجمع عمومي و شوراي امنيت سازمان ملل جهت اقدامات بين‌المللي ارايه مي‌دهند.
روند بازرسي‌هاي آژانس پس از جنگ خليج فارس در سال 1991 با بازرسي از برنامه‌هاي هسته‌يي احتمالي عراق شدت گرفت و تا امروز نيز ادامه دارد. در اواخر سال 1996 شوراي حكام تصميم به ايجاد يك كميته دايم براي مذاكره درباره برقراري يك ابزار قانوني براي اعمال موثرتر اقتدار آژانس گرفت. اين كميته درباره متن پروتكل الحاقي براي تضمين هرچه بيشتر توافقنامه‌هاي دول عضو و آژانس به بحث پرداخت كه نهايتا اين پروتكل در ماه مه 1997 به تصويب شوراي حكام رسيد; طبق پروتكل الحاقي كه موسوم به پروتكل 2+93 نيز مي‌باشد; دولت‌ها موظف به فراهم كردن اطلاعاتي براي آژانس درباره تمامي جنبه‌هاي چرخه سوخت هسته‌ايشان, تحقيق و توسعه مرتبط با چرخه سوخت هسته‌يي و تمام تاسيسات و تكنولوژي‌هاي هسته‌يي, طرح‌هاي بلندمدت توسعه چرخه سوخت هسته‌يي و دسترسي گسترده و آسان آژانس به برنامه‌ها و تاسيسات هسته‌ايشان مي‌باشند.
با وجود همه اين امكانات و فرصت‌هاي نظارتي
،آژانس هنوز با چالش‌هاي جدي‌يي در ممانعت از توليد و تكثير سلاح‌هاي هسته‌يي توسط كشورها مواجه است; اين چالش را مي‌توان به دو دسته تقسيم كرد
اول) هنوز اين مساله كه كشورها مرجع نهايي تصميم‌گيري درباره اين هستند كه آژانس از تاسيسات هسته‌يي آنها بازرسي كند; مانع عمده‌يي بر سر راه بازرسي‌هاي مطمئن, آشكار و غيرمخفي از تاسيسات و فعاليت‌هاي هسته‌يي كشورها مي‌باشد. براساس همين مانع است كه هند و پاكستان به سلاح هسته‌يي دست يافتند و تاكنون به آژانس اجازه بازرسي از تاسيسات هسته‌يشان را نداده‌اند.
دوم) توسعه تكنولوژيكي از جمله توسعه و گسترش سريع تكنولوژي‌هاي رايانه‌يي به كشورها اجازه مي‌دهد كه برنامه‌هاي نظامي و هسته‌يي خود را ناملموس‌تر پيگيري كنند; كه اين امر موفقيت بازرسي‌هاي آژانس را در يافتن واقعيت‌هاي مربوط به نوع فعاليت هسته‌يي كشورها مشكلتر مي‌سازد.

 

  اما در پس جدي يا غيرجدي عمل كردن آژانس در مقابل كشورها اراده قدرت‌هاي بزرگ خصوصا آمريكا در شرايط پس از جنگ سرد است,‌كه نقش بسيار زيادي در ايجاد حساسيت زياد بر روي يك كشور و ناديده انگاشتن يك كشور ديگر دارد. در اين رابطه مثال بارز مورد رژيم صهيونيستي است كه به دليل حمايت‌هاي آمريكا با اينكه زرادخانه‌ي عظيم هسته‌يي دارد, اما تاكنون از تن دادن به بازرسي و حتي امضاي معاهده‌ي منع تكثير سلاحهاي هسته‌يي سرباز زده است.


نگاهی به تاریخچه شکل گیری و ساختار ناتو

نگاهی به تاریخچه شکل گیری و ساختار ناتو

 
محمد امین خرمی

سازمان پیمان آتلانتیک شمالی(ناتو)، اتحادی متشکل از 26 کشور از امریکای شمالی و اروپا است که با امضای پیمان آتلانتیک شمالی در 4 آوریل 1949 بین 10 کشور اروپایی، کانادا و ایالات متحده امریکا در واشنگتن، تاسیس شد و مقر آن شهر بروکسل، پایتخت بلژیک شد. در دنیای پس از جنگ جهانی دوم، کاپیتالیسم و کمونیسم دو ایدئولوژی مسلط بر صحنه روابط بین الملل بودند. این دو ایدئولوژی در قالب دو ابرقدرت ایالات متحده و اتحاد شوروی، که تنها کشورهایی بودند که پس از فروکش کردن آتش جنگ، نای ادامه حیات داشتند، به رقابت با هم پرداختند.
 
 
صحنه اصلی این رقابت نیز قاره اروپا واقع شد و با تقسیم آلمان به دو کشور آلمان شرقی و غربی، تقسیم اروپا به دو اردوگاه شرق و غرب، شکل عملی به خود گرفت. اروپای ویران شده به هیچ وجه توان رویارویی و ایجاد سد نفوذ در مقابل سیاست های توسعه طلبانه شوروی را نداشت.
 
در واقع، ایالات متحده امریکا و متحدان غربی آن سازمان ناتو را به وجود آوردند تا در مقابل اتحاد شوروی و گسترش کمونیسم به اروپای غربی مانعی ایجاد نمایند. از پایان جنگ جهانی دوم تا تشکیل ناتو – حدود 4 سال – اتفاقاتی رخ داد که کشورهای غربی را به سمت تشکیل اتحادی از جنس اتحاد ناتو سوق داد:
 
اظهارات استالین: استالین بارها از ناسازگاری کمونیسم و کاپیتالیسم سخن گفت. وی با تاکید دوباره بر یک تعریف مارکسیستی در مورد «دو اردوگاه» که در پایان جنگ جهانی دوم شکل گرفته بود، موجبات نگرانی و تشویش رهبران کشورهای غربی را فراهم کرد؛ استالین اردوگاه اول تحت رهبری امریکا را اردوگاه کاپیتالیست یا امپریالیست و اردوگاه دوم به رهبری شوروی را اردوگاه سوسیالیست نامید.
 
بحران یونان (1946): در انتخابات 1946 یونان، سلطنت طلبان با حمایت انگلستان به پیروزی رسیدند. نیروهای چپ که در کنار مردم علیه اشغالگران مقاومت کرده بودند، واکنش های شدیدی نشان دادند که منجر به جنگ داخلی شد و انگلستان به حمایت از سلطنت طلبان و آلبانی، بلغارستان و یوگسلاوی نیز به حمایت از نیروهای چپ پرداختند.
 
بحران ترکیه (1946): شوروی فشارهایی بر دولت ترکیه وارد کرده و ادعا هایی در خصوص تنگه های بسفر و داردانل اعلام نمود. در این بحران، دولت های غربی به حمایت از ترکیه پرداختند.
 
تشکیل کمینفرم (1947): شوروی در اکتبر 1947 کمینفرم یا دفتر اطلاعات احزاب کمونیست را به منظور هماهنگ کردن فعالیت احزاب کمونیست کشورهای اروپا بویژه ایتالیا، فرانسه، رومانی، چکسلواکی و شوروی تشکیل داد.
 
تقسیم آلمان: در ژوئن 1948 استالین دسترسی متفقین به برلن غربی از طریق خطوط زمینی را به مدت 323 روز قطع کرد ولی ترومن، رئیس جمهور ایالات متحده، با برقراری پل هوایی این مشکل را حل کرد. در سال بعد در 7 مه 1949 دول غربی تشکیل «دولت آلمان فدرال» را در نواحی تحت اشغال خود اعلام کردند. شوروی نیز چند ماه بعد در 7 اکتبر همان سال تاسیس «جمهوری دموکراتیک آلمان» را اعلام نمود. بنابراین تقسیم عملی اروپا شکل واقعی به خود گرفت.
 
بحران چکسلواکی (1948): در فوریه 1948 کمونیست های چکسلواکی، دولت را به دست گرفتند و به سرعت کابینه ای کمونیستی تشکیل دادند. تنها وزیر طرفدار «طرح مارشال» در این کابینه، مازاریک، به طرز مشکوکی جان سپرد.
 
مقاله «فارین افرز»: در ژوئیه 1947 در مجله فارین افرز مقاله ای به چاپ رسید که نام نویسنده آن «آقای X» معرفی شده بود. بعدها مشخص شد نویسنده آن «جورج کنان» نظریه پرداز معروف امریکایی بوده که در آن زمان رایزن سفارت امریکا در مسکو بود. وی راهبردی جدید برای مقابله با سیاست های توسعه طلبانه شوروی به دولت امریکا پیشنهاد کرد که بعدها «سیاست سد نفوذ» نام گرفت.
 
دکترین ترومن (1947): با وضع بد اقتصادی کشورهای اروپا در سال 47-1946، هری ترومن، رئیس جمهور ایالات متحده، در سال 1947 طی پیامی به کنگره اعلام کرد، «سیاست های ایالات متحده باید این باشد که از ملل آزادی که در برابر سلطه طلبی های اقلیت های مسلح (کمونیست های داخلی) و فشارهای خارجی (شوروی) مقاومت می کنند، حمایت نماید.» وی خواستار اختصاص 400 میلیون دلار کمک به ترکیه و یونان شد.
 
طرح مارشال (1947): شکل گیری ناتو با طرح اقتصادی مارشال برای احیای اقتصاد اروپا همزمان بود. ایالات متحده تصمیم گرفت در قالب این طرح، به یاری کشورهای اروپایی که تازه از آوار جنگ جهانی دوم سر برآورده بودند، بپردازد. مارشال، وزیر امور خارجه وقت ایالات متحده، در ژوئن 1947 در سخنرانی خود در دانشگاه هاروارد اعلام کرد: «کمونیسم را باید با ارتش اقتصادی سرکوب کرد و نه با خشونت.» سپس با ارائه پیشنهادی خواستار کمک های اقتصادی وسیعی به کشورهای اروپایی شد. کنگره در سال 1948 این طرح را تحت عنوان «برنامه احیای اروپا» تصویب کرد. طرح مارشال بین سال های 1947 و 1952 اجرا شد.
 
قطعنامه واندنبرگ-کنالی: در سال 1948، دو تن از سناتورهای امریکایی طرحی را در سنا تصویب نمودند که نشان دهنده پایانی بر دکترین مونروئه (عدم دخالت ایالات متحده در خارج از قاره امریکا) بود.
پیمان دانکرک (1947): انگلستان و فرانسه به خاطر ترس همیشگی که از آلمان داشتند، در مارس 1947 پیمانی را در شهر دانکرک فرانسه امضا کردند که هدف آن تحدید و اعمال کنترل بیشتر بر آلمان بود. بر اساس این پیمان، دو کشور بر اقدام مشترک علیه هر نوع تجاوز جدید از سوی آلمان متعهد می شدند.
پیمان بروکسل(1948): در مارس 1948 نمایندگان کشورهای انگلیس، فرانسه، بلژیک، هلند و لوگزامبورگ با هدف انعقاد معاهده ای در زمیه کمک متقابل در شهر بروکسل گرد هم آمدند که به امضای پیمان بروکسل منجر شد. در این پیمان کشورها برای «ایجاد سیستم دفاعی مشترک» و «گسترش روابط اقتصادی و فرهنگی» متعهد شده بودند.
 
در 6 ژوئیه 1948 مذاکراتی بین وزیر خارجه ایالات متحده و سفرای کانادا و کشورهای عضو پیمان بروکسل در واشنگتن برگزار شد که به امضای پیمان آتلانتیک شمالی در آوریل 1949، بین وزرای خارجه این کشورها به علاوه کشورهای ایتالیا، دانمارک، ایسلند، نروژ و پرتغال منجر شد.
 
هری ترومن، رئیس جمهور وقت ایالات متحده، در رابطه با طرح مارشال و اتحاد ناتو اینگونه اظهار نظر می کند: «طرح مارشال و ناتو دو روی یک سکه اند.» بسیاری این دو برنامه ایالات متحده امریکا در قبال کشورهای اروپایی را ابزار سلطه این ابرقدرت بر اروپا دانسته اند؛ سلطه بر اقتصاد این کشورها از طریق طرح اقتصادی مارشال و سلطه نظامی و امنیتی بر آن ها از طریق سازمان ناتو.
 
پیمان آتلانتیک شمالی که بر اساس آن سازمان ناتو تاسیس شد، در مقدمه خود تاکید دارد: «دولت های امضا کننده این پیمان، قصد دارند از آزادی که میراث مشترک مردم آن ها به شمار می رود و بر اساس اصول دموکراسی، آزادی فردی و حکومت قانون ایجاد شده است، حفاظت کرده و ثبات و آرامش را در منطقه آتلانتیک شمالی برقرار سازند. آن ها همچنین مصمم هستند، تلاش های خود را در راستای دفاع دسته جمعی و حفاظت از صلح و امنیت متحد نمایند.»
 
بر اساس این پیمان – ماده 5 -- کشورهای عضو ناتو موافقت کرده اند که حمله علیه یکی از اعضا را حمله علیه تمامی اعضا در نظر گرفته و به کمک کشور یا کشورهایی که مورد هجوم قرار گرفته اند، بشتابند.
 
اعضا و روند عضویت
 
اولین کشورهای امضا کننده پیمان آتلانتیک شمالی، که اعضای موسس سازمان ناتو نیز به شمار می روند، کشورهای کانادا و ایالات متحده از منطقه امریکای شمالی و کشورهای انگلیس، پرتغال، نروژ، ایتالیا، ایسلند، فرانسه، دانمارک و کشورهای بنه لوکس(بلژیک، هلند و لوکزامبورگ) از قاره اروپا می باشند. پس از آن در سال 1952 اتحاد ناتو برای اولین بار گسترش یافت و کشورهای ترکیه و یونان را نیز در خود جای داد. سپس با عضویت آلمان غربی در 1955 و اسپانیا در سال 1982 شمار اعضای ناتو، به عدد 16 رسید.
 
پس از فروپاشی شوروی و انحلال پیمان ورشو در سال 1991 که نوید بخش پایان جنگ سرد بود، ناتو پیشنهاد خود مبنی بر به عضویت پذیرفتن کشورهای سابق بلوک کمونیست را مطرح کرد. بنابراین در سال 1997 در نشست مادرید، سه کشور جمهوری چک، مجارستان و لهستان جهت عضویت در ناتو دعوت شدند و در سال 1999 به عضویت این سازمان در آمدند.
 
طبق ماده 10 پیمان آتلانتیک شمالی، درهای ناتو برای کشورهای اروپایی که خواهان عضویت در این سازمان بوده و آمادگی پذیرفتن تعهدات و الزامات ناشی از عضویت را دارند، باز خواهد بود. سیاست «درهای باز» ناتو که با ورود جمهوری چک، مجارستان و لهستان عملی شده بود، در سال های بعد نیز ادامه یافت.
 
در نشست سران در سال 2002 که در پراگ برگزار شد، آخرین موج گسترش ناتو شکل گرفت و 7 کشور از حوزه بالتیک و اروپای شرقی -- کشورهای استونی، لتونی، اسلوونی، بلغارستان، رومانی، اسلواکی -- برای آغاز مذاکرات مربوط به عضویت دعوت شدند.
 
این کشورها به منظور پیوستن به این اتحاد، تعهداتی در جهت انجام اصلاحات در ساختار نیروهای نظامی متقبل شدند و ملزم شدند با توجه به استانداردهای تشکیلات نظامی در کشورهای غربی چه در زمینه های مرتبط با دکترین نظامی و چه در رابطه با آموزش و تجهیزات، تغییراتی اعمال نمایند. همچنین این اعضای جدید متعهد شدند منازعات سرزمینی خود را حل کرده و به اصلاحات سیاسی و مدنی در سطح جامعه خود بپردازند.
 
در نشست سال 2004 استانبول، در نهایت این 7 کشور نیز به عضویت ناتو درآمدند و تعداد اعضای ناتو به 26 عضو رسید. تمامی این کشورها اصلاحات انجام شده را در قالب «برنامه کاری عضویت»(MAP) پیگیری کرده بودند.
 
در حال حاضر نیز کشورهای آلبانی، کرواسی و مقدونیه خواهان عضویت در ناتو هستند. آلبانی و مقدونیه نیز همانند هفت کشور قبلی در برنامه MAP شرکت کرده اند. این دو کشور از سال 1999 – از زمان تصویب این برنامه توسط نشست سران ناتو در واشنگتن - در برنامه کاری عضویت شرکت داشته اند. کرواسی نیز از سال 2002 به این برنامه پیوسته است.
 
در همین راستا گرجستان و اوکراین نیز خواهان عضویت هستند. مسئله ای که باعث بروز اختلافات شدیدی بین ناتو - خصوصا ایالات متحده امریکا - و روسیه شده است.
 
«برنامه کاری عضویت»(MAP)، به منظور کمک به کشورهایی تهیه شده است که خواستار عضویت در ناتو هستند. این برنامه کشورها را در حرکت به سمت استانداردهای مورد نظر ناتو حمایت و همراهی می کند. عضویت در برنامه «مشارکت برای صلح»(PfP) یکی از ملزومات عضویت در برنامه MAP می باشد. برنامه PfP به کشورها کمک می کند تا ساختار نیروهای نظامی خود را هرچه بیشتر به ساختار نیروهای نظامی اعضای ناتو نزدیک تر کنند تا برای عضویت در ناتو آمادگی بیشتری کسب نمایند.
 
برنامه کاری عضویت رهنمودهایی عملی به کشورها ارائه می دهد و برای آن ها اهدافی را مشخص می نماید. در مقابل کشورها نیز بایستی در زمینه های اقتصادی و سیاسی به خواسته های این برنامه جامه عمل بپوشانند. به علاوه، این برنامه موارد دیگری مانند حل و فصل مناقشات بین المللی، قومی یا سرزمینی را از این کشورها می خواهد. در واقع شرکت در این برنامه به معنای تضمینی برای عضویت کشورها نمی باشد، اما شرط لازم برای طی پروسه عضویت است.
 
کشورها با شرکت در برنامه کاری عضویت توانایی و شایستگی خود را برای عضویت در ناتو به اثبات می رسانند. سپس در مسیر عضویت، این کشورها باید توسط ناتو، به صورت رسمی، برای آغاز مذاکرات مربوط به عضویت دعوت شوند. پس از اینکه این دعوت صورت گرفت، مراحل بعدی مرحله به مرحله اجرا می شود:
 
مذاکرات مربوط به الحاق با تیم مذاکره کننده ناتو برگزار خواهد شد؛ پروتکل های الحاق توسط اعضای ناتو امضا و تصویب می شوند؛ دبیر کل ناتو از کشورهای جدید دعوت می کند تا به سازمان ناتو بپیوندند؛ این کشورها بر اساس روند موجود در قوانین داخلی خود به عضویت ناتو در می آیند؛ روند عضویت آن ها پس از تسلیم اسناد الحاق به وزارت امور خارجه ایالات متحده – مرجع نگهدارنده پیمان – تکمیل خواهد شد.
 
نهادهای اصلی تصمیم ساز در ناتو
 
تصمیم گیری در تمامی سطوح ناتو به «اتفاق آراء» انجام می شود. نهادهای اصلی شرکت کننده در تصمیم گیری ها و مشخص کننده خطی مشی اتحاد ناتو شورای آتلانتیک شمالی، کمیته برنامه ریزی دفاعی و گروه برنامه ریزی هسته ای می باشند.
 
تصمیمات گرفته شده توسط هر یک از این ارکان، بدون توجه به سطح مقاماتی که اتخاذ کننده این تصمیمات بوده اند، وضعیتی مساوی با یکدیگر دارند. پس از این ارکان کمیته های تخصصی قرار دارند که آن ها نیز به نوبه خود از نمایندگان کشورهای عضو تشکیل می شوند. بنابراین تمامی اعضا در تمامی کمیته ها و در تمامی سطوح نمایندگانی دارند.
 
شورای آتلانتیک شمالی
 
شورای آتلانتیک شمالی(NAC) مهمترین نهاد تصمیم گیری در ناتو بوده و دارای بالاترین اقتدار سیاسی در این سازمان می باشد. این شورا دارای نمایندگانی از تمامی کشورهای عضو می باشد که حداقل هفته ای یک بار تشکیل جلسه می دهند. شورای آتلانتیک همچنین ممکن است در سطوح بالاتری مانند وزرای امور خارجه، وزرای دفاع و سران کشورهای عضو تشکیل جلسه دهد اما به هر حال تصمیم های اتخاذ شده در تمامی سطوح، به یک میزان قدرت و اعتبار دارند. این شورا در انظار عموم نقش بسیار مهمی دارد چرا که با انتشار بیانیه و اعلامیه سیاست ها و تصمیمات اصلی ناتو را اعلام می نماید.
 
شورای آتلانتیک شمالی تنها رکن ناتو است که جایگاه خود را مستقیما از پیمان آتلانتیک شمالی به دست آورده است. طبق ماده 9 این پیمان، «کشورهای عضو، شورایی به منظور اجرای مفاد این پیمان متشکل از نمایندگان خود تشکیل می دهند.» همچنین بر همین اساس، مسئولیت تشکیل ارکان فرعی بر عهده این شورا گذاشته شده است.
 
هر زمان که شورای آتلانتیک شمالی در سطح نمایندگان دائمی کشورها تشکیل جلسه می دهد – حداقل هفته ای یک بار -- «شورای دائمی» خوانده می شود. شورا حداقل دو بار در سال در سطح وزرای امور خارجه به صورت رسمی یا غیر رسمی تشکیل جلسه می دهد؛ همچنین ممکن است در سطح وزرای دفاع نیز جلساتی داشته باشد. جلسه شورا در سطح سران کشورها بدون فواصل معین و تنها زمانی برگزار می شود که مسائل مهمی در راستای سیاست امنیتی اتحاد مدنظر باشد.
 
کمیته برنامه ریزی دفاعی
 
کمیته برنامه ریزی دفاعی(DPC) در حالت عادی از نمایندگان کشورهای عضو ناتو تشکیل می شود، اما حداقل دو بار در سال در سطح وزرای دفاع تشکیل جلسه می دهد و در رابطه با مهمترین مسائل دفاعی و مسائل مربوط به دفاع دسته جمعی به بحث می پردازد. در این کمیته تمامی اعضا به استثنای فرانسه دارای نماینده هستند. کمیته برنامه ریزی دفاعی ناتو در حیطه کاری خود، اهمیتی هم سطح با شورای آتلانتیک شمالی دارد. این کمیته نیز به نوبه خود دارای کمیته های فرعی تخصصی می باشد.
 
گروه برنامه ریزی هسته ای
 
وزرای دفاع کشورهای عضو ناتو همچنین در گروه برنامه ریزی دفاعی(NPG) شرکت می کنند و در رابطه با سیاست های هسته ای این سازمان به بحث پرداخته و تصمیم گیری می نمایند. مسائل قابل طرح در این گروه را مسائل مختلفی مانند حفاظت، امنیت و توانایی سلاح های هسته ای، ارتباطات و سیستم های اطلاعاتی و حتی مسائل گسترده تری مانند کنترل سلاح های هسته ای تشکیل می دهند.

http://political.ir/post-710.aspx


سازمان های بین المللی :اتحادیه اروپا

سازمان های بین المللی :اتحادیه اروپا

 


اتحادیه اروپا یک اتحادیه اقتصادی- سیاسی است که از 27کشور اروپایی تشکیل شده‌ و منشأ اصلی شکل‌گیری این اتحادیه به جامعه اقتصادی اروپا که در سال1957 با توافق میان 6‌کشور اروپایی شکل گرفت، بازمی‌‌گردد.  از آن زمان تاکنون به‌دنبال اضافه‌شدن اعضای جدید، اتحادیه اروپا توسعه بیشتری یافت و سرانجام در سال1993 پیمان ماستریخت چارچوب فعلی آن را پایه‌گذاری کرد.
 
-------------------
اتحادیه اروپا یک اتحادیه اقتصادی- سیاسی است که از 27کشور اروپایی تشکیل شده‌ و منشأ اصلی شکل‌گیری این اتحادیه به جامعه اقتصادی اروپا که در سال1957 با توافق میان 6‌کشور اروپایی شکل گرفت، بازمی‌‌گردد.
 از آن زمان تاکنون به‌دنبال اضافه‌شدن اعضای جدید، اتحادیه اروپا توسعه بیشتری یافت و سرانجام در سال1993 پیمان ماستریخت چارچوب فعلی آن را پایه‌گذاری کرد.
ازجنگ تا صلح
قرن‌های متمادی قاره اروپا صحنه درگیری‌های متعدد و خونین بود. تنها در فاصله سال‌های1870 تا 1945 میلادی، فرانسه و آلمان 3بار علیه یکدیگر لشکرکشی کردند که این جنگ‌ها به کشته‌شدن تعداد زیادی از شهروندان دوکشور منجر شد. جنگ‌های جهانی اول و دوم، انگیزه برای تشکیل اتحادیه اروپا به‌منظور بازسازی اروپا و جلوگیری از وقوع جنگ‌های دیگر میان کشورها را شدت بخشید. در آن شرایط برخی از رهبران اروپایی متقاعد شدند که تنها راه ممکن برای تضمین صلح پایدار در این قاره اتحاد سیاسی و اقتصادی این کشورها خواهد بود. بدین ترتیب در سال1950میلادی، روبرت شومن، وزیر امور خارجه فرانسه پیشنهاد ادغام زغال‌سنگ و فولاد اروپای غربی را مطرح کرد. علت چنین پیشنهادی این بود که فرانسوی‌ها باور داشتند دلیل اصلی موفقیت نظامی آلمان وجود ذخایر زغال‌سنگ و فولاد در منطقه راین این کشور است.
پیشنهاد فرانسه که 5سال بعد از جنگ جهانی دوم به کشور همسایه ارائه شد، با استقبال آلمان روبه‌روشد. در پی این پیشنهاد در سال1951‌میلادی، «جامعه اروپایی زغال‌سنگ و فولاد» با 6کشور عضو شامل لوکزامبورگ، فرانسه، ایتالیا، هلند، بلژیک و آلمان‌غربی تشکیل شد و قرارداد آن در پاریس به امضا رسید. قدرت تصمیم‌گیری در مورد مسائل مربوط به صنعت سوخت و فولاد این کشورها به ارگان مستقل دیگری که ژان‌مونه، نخستین رئیس آن بود، سپرده شد. در این طرح مونه مبتکر و طراح اصلی بود و شومن مسئولیت کلی اجرای طرح را برعهده داشت. موفقیت جامعه زغال‌سنگ و فولاد به حدی چشمگیر بود که در عرض چند سال، این 6کشور تصمیم گرفتند دیگر بخش‌های اقتصادی خود را هم با یکدیگر ادغام کنند. در وهله نخست پیشنهاد توسعه فعالیت‌های اقتصادی و همکاری مشترک در طرحی از سوی وزیر امور خارجه هلند در سال1955 ارائه شد که به طرح بنلوکس شهرت داشت. این طرح به منظور نظارت بر همکاری‌های اقتصادی، گمرکی و مالی صورت گرفت و زمینه‌ساز تشکیل بازار مشترک اروپا شد. در پی پیشنهاد ارائه‌شده در این طرح، در سال1957، پیمان رم که براساس آن جامعه انرژی اتمی اروپا و جامعه اقتصادی اروپا شکل گرفتند، به امضا رسید و از تاریخ اول ژانویه1959 به‌طور رسمی آغاز به کار کرد.
از جمله اهداف اصلی این پیمان ایجاد اتحاد نزدیک‌تر میان مردم این قاره بود و این 6کشور هدف آتی خود را از میان برداشتن موانع تجاری موجود میان دولت‌هایشان به منظور ایجاد و ساخت یک بازار مشترک، تعریف کردند. براساس این پیمان، عوارض گمرکی و دیگر موانع تعرفه‌ای بین کشورهای عضو از بین رفته و یک اتحادیه گمرکی شکل می‌گرفت. در سال1967، این سه جامعه اروپایی با هم ادغام‌شده و از آن تاریخ یک کمیسیون، یک شورای وزیران و یک پارلمان اروپایی برای کل اتحادیه شکل گرفته است. در سال‌های ابتدایی، نماینده‌های پارلمان اروپا از سوی پارلمان‌های ملی انتخاب می‌شدند ولی در سال1979 نخستین انتخابات مستقیم این پارلمان برگزار شد که به شهروندان کشورهای عضو امکان رأی‌دادن برای انتخاب کاندیدای مورد نظر آنها را می‌داد. از آن تاریخ به بعد، هر 5سال یک‌بار انتخابات مستقیم برگزار می‌شود. جامعه اقتصادی اروپا که نخستین اتحادیه گمرکی آن به‌شمار می‌رفت بعدها جامعه اروپا نام گرفت. جامعه اروپا در واقع سنگ بنای وحدت اروپا بود.
پیمان ماستریخت،زمینه‌ساز اتحاد اروپا
پیمان ماستریخت در سال1992 از سوی سران 12کشور عضو جامعه اقتصادی اروپا شامل آلمان، اسپانیا، انگلستان، ایتالیا، ایرلند، بلژیک، پرتغال، دانمارک، فرانسه، لوکزامبورگ، هلند و یونان به امضا رسید. این پیمان قوانین جدیدی از همکاری میان کشورهای عضو اتحادیه اروپا را وضع کرد که شامل امور دفاعی و قضایی و امور داخلی این کشورها می‌شد. با افزوده شدن این نوع از همکاری بین‌دولتی به سیستم جامعه‌ای موجود، پیمان ماستریخت زمینه را برای شکل‌گیری و ایجاد اتحادیه اروپا فراهم کرد. ادغام اقتصادی و سیاسی میان اعضای اتحادیه اروپا، این کشورها را مجبور می‌کند تا تصمیمات مشترکی در مورد بخش عمده‌ای از مسائل اتخاذ کنند. اعضای اتحادیه در خیلی از بخش‌های‌کشاورزی، فرهنگی، محیط‌زیست، انرژی و حمل‌ونقل و... سیاست‌های مشترکی وضع کرده‌اند و البته با گذشت زمان، نیاز و ضرورت تغییر در برخی از بخش‌ها هم احساس شده است. حتی رابطه کلی اتحادیه اروپا با دیگر کشورهای جهان هم در این مدت از اهمیت زیادی برخوردار شده است. این اتحادیه مذاکرات مهمی در بخش مبادلات تجاری و توافق‌های همکاری با کشورهای دیگر انجام می‌دهد و در جهت توسعه سیاست خارجی و امنیت مشترک کشورهای عضو گام‌های مهمی برداشته است.
شکل‌گیری یورو و توسعه اتحادیه اروپا
پیش از اینکه کشورهای عضو اتحادیه برای برداشتن موانع تجاری و اقتصادی میان خود گام‌بردارند و بازار مشترکی که در آن گردش آزاد کالا، خدمات، افراد و سرمایه کشورها وجود داشته باشد را تأسیس کنند، زمان زیادی سپری شد. این بازار واحد سرانجام در سال1992 میلادی کامل شد؛ اگرچه هنوز در برخی از بخش‌ها به نتیجه موردنظر دست نیافته است. در دهه90میلادی، عبورو مرور در محدوده اتحادیه اروپا به لطف حذف گمرک و کنترل گذرنامه شهروندان در بیشتر کشورهای عضو این اتحادیه، آزادانه‌تر شد. سپس اتحادیه اروپا تصمیم به تأسیس واحد پولی و اقتصادی مشترک گرفت که با معرفی یک پول واحد اروپایی از سوی بانک مرکزی اروپا در سال1999 همراه بود. یورو از اول ژانویه سال2002 به‌عنوان پول مشترک اروپایی در 12کشور از 15عضو این اتحادیه به جریان افتاد و در حال حاضر در 17کشور این قاره جایگزین پول‌های ملی سابق شده است. اتحادیه اروپا به لطف پیوستن کشورهای جدید به مرور زمان توسعه یافت. دانمارک، ایرلند و بریتانیا از سال1973 به عضویت این اتحادیه درآمدند. یونان در سال1981، اسپانیا و پرتغال در سال1986 و اتریش، فنلاند و سوئد از سال1995 عضو اتحادیه اروپا شدند. از سال 2004میلادی، 10کشور دیگر مرکزی و جنوبی این قاره شامل قبرس، جمهوری چک، استونی، مجارستان، لتونی، لیتوانی، مالت، لهستان، اسلواکی و اسلونی و سپس رومانی و بلغارستان هم به جمع 15عضو اولیه اتحادیه اروپا اضافه شدند.

http://political.ir


ثبات سیاسی اقتصادی در منطقه و حمله امريكا به عراق در سال 2003
ثبات سیاسی اقتصادی در منطقه و حمله امريكا به عراق در سال 2003

حمله امريكا به عراق در سال 2003 واكنش‌هاي متعدد و مختلفي را در بين كشورهاي منطقه خاورميانه برانگيخت. در اين بين، مخالفت اتحاديه عرب با حمله امريكا به عراق براي اين پژوهش مهم بوده است تا دلايل اين تصميم را دريابد. درباره مخالفت اتحاديه عرب با حمله امريكا به عراق به عنوان يك اتحادیه منطقه‌اي به رغم واكنش‌هاي بعضاً همكاري‌گرايانه برخي از اعضاء فرضيه‌هاي متعددي مطرح شده است كه به نظر واقع‌بينانه نمي‌رسد. برخي ترس از ناامني سياسي و به تبع آن فرار سرمايه و بحران مالي را عامل مخالفت اتحاديه عرب دانسته‌اند. براي رد اين فرضيه موارد تاريخي مثل جنگ عراق عليه ايران (1998- 1980) و حمايت همه جانبه اعراب به جز سوريه از عراق حكايت از مهم نبودن اين عامل در تصميم‌گيري‌هاي اتحاديه عرب دارد.

حمله امريكا به عراق در سال 2003 واكنش‌هاي متعدد و مختلفي را در بين كشورهاي منطقه خاورميانه برانگيخت. در اين بين، مخالفت اتحاديه عرب با حمله امريكا به عراق براي اين پژوهش مهم بوده است تا دلايل اين تصميم را دريابد. درباره مخالفت اتحاديه عرب با حمله امريكا به عراق به عنوان يك اتحادیه منطقه‌اي به رغم واكنش‌هاي بعضاً همكاري‌گرايانه برخي از اعضاء فرضيه‌هاي متعددي مطرح شده است كه به نظر واقع‌بينانه نمي‌رسد. برخي ترس از ناامني سياسي و به تبع آن فرار سرمايه و بحران مالي را عامل مخالفت اتحاديه عرب دانسته‌اند. براي رد اين فرضيه موارد تاريخي مثل جنگ عراق عليه ايران (1998- 1980) و حمايت همه جانبه اعراب به جز سوريه از عراق حكايت از مهم نبودن اين عامل در تصميم‌گيري‌هاي اتحاديه عرب دارد.


کلید واژه

حمله آمریکا به عراق-ثبات سیاسی و اقتصادی - حمه عراق به ایران


طرح مسئله

نومحافظه كاران، 11 سپتامبر را آغاز جنگ چهارم معرفي نموده و عراق را نخستين و مهم ترين صحنه اين جنگ تلقي مي نمايند. برخي نويسندگان بر اين باورند كه از نظر زمامداران آمريكا:

1- هر كس بغداد را كنترل نمايد، خاورميانه را در اختيار خواهد داشت.

2- كنترل بغداد و خاورميانه مستلزم به كار گيري قوه قهريه و نيروهاي مسلح آمريكا و همچنين ديكته اقتدار و برتري كامل از طريق ابزارهاي اعمال شوك، هيبت و همينه است.

3- با استفاده از قوه قهريه نيروهاي مسلح آمريكا رژيم هاي منطقه بايد يكي پس از ديگري تغيير يافته و نقشه جغرافيايي راهبردي سياسي و فرهنگي در قالب دولت سازي- ملت سازي(تغيير سر و رأس حكومتها براي ايجاد تحول در بدنه و ملت) دستخوش تحول بنيادين گردد[1]

روابط ايالات متحده آمريكا با عراق بعد از وقوع انقلاب اسلامي در ايران وارد فاز جديد گرديد عراق كه از زمان واژگوني نظام سلطنتي در آن كشور يكي از سر سخت ترين دشمنهاي آمريكا به شمار مي رفت. رفته رفته رژيم بعثي عراق به آمريكا نزديك گشت در طول 8 سال جنگ ايران و عراق، ايالات متحده آمريكا در مقاطعي كمكهاي فراواني از عكسهايي كه توسط ماهواره تهيه مي شد تا پول و تسليحات و براي جلوگيري از پيروزي جمهوري اسلامي ايران در اختيار عراق گذاشت [2] پايان جنگ با ايران مقارن با بروز كشمكش با كويت بود.

سيد علاء الدين طباطبائي مي نويسد صدام بر اين باور بود كه پيروزيهاي عراق در جنگ با ايران باعث شده است حمله به كويت از واكنش همسايگان را به دنبال نداشته باشد. او همچنين معتقد بود چون جنگ او با ايران به سود كشورهاي عربي حوزه خليج فارس بوده است, دول عربي بايد بخشي از بدهي عراق را ببخشند. صدام با اصرار از كويت خواست كه بدهي 30 ميليارد دلاري عراق را كه براي جنگ با ايران گرفته شده بود ببخشد، ولي كويتيها زير بار نرفتند صدام كه در پي جمع آوري پول براي ساخت مجدد عراق بود به كشورهاي صادر كننده نفت فشار آورد تا كمي از توليد بكاهند تا قيمت نفت بالاتر رود. كويت از كاهش نفت سرباز زد، عراق همچنين پيشگام كشورهاي كاهش توليد نفت در اوپك شد كويت مقادير زيادي استخراج مي كرد تا بهاي نفت را پائيين نگه دارد، در حاليكه عراق براي بازپرداخت بدهيهاي خود نياز به فروش نفت به قيمت بالا داشت. در همين زمان صدام مخالفت خود را با خطوط مرزي عراق- كويت اعلام كرد دليل او اين بود كه اين وضعيت باعث جدايي عراق از دريا مي شود. صدام در 25 ژوئيه 1990 با سفير آمريكا در عراق ديدار كرد و طرح خود را براي حمله به كويت با وي در ميان گذاشت آمريكائيها ظاهرا اعلام كردند در اين منازعه بي طرف مي مانند و عراق را به مذاكره بيشتر با كويت ترغيب كردند. كمي بعد مذاكرات با شكست انجاميد و صدام فرمان حمله به كويت را صادر كرد. صدام در 12 اوت 1990 (11 مرداد 69) به كويت حمله كرد.[3]با اشغال كويت در سطح بين المللي آمريكا و انگليس نخستين كشورهاي غربي بودند كه بي درنگ نسبت به تجاوز عراق به كويت واكنش اعتراض آميز نشان دادند. چنين موضعي ناشي از به خطر افتادن منافع حياتي آمريكا و بريتانيا و به طور كلي كشورهاي عرب در منطقه خليج فارس بود در همان روز شوراي امنيت سازمان ملل به صدور قطعنامه 660 به اتفاق آرا ضمن محكوم نمودن تجاوز عراق، خواستار عقب نشيني فوري و بدون قيد همه نيروهاي عراقي از كويت و استقرار آنها در مواضع روز اول اوت شد.

رهبران كشورهاي عربي (حسني مبارك، فهد، ياسر عرفات، و بويژه شاه حسين) ديپلماسي رفت و برگشت ميان پايتخت هاي عربي را براي حل و فصل مسالمت آميز بحران پيش آمده را پي گرفتند. مساعي شاه حسين در سفر به مصر و مذاكره با مبارك براي دستيابي به فرمول « مصالحه عربي» كه ضامن خروج آبرومندانه صدام از كويت بود، زير فشار و كارشكني بوش از راه فشار مداوم به مصر، عقيم ماند و به نتيجه مطلوب نرسيد. بوش متاثر از مواضع قاطعانه و سرسخت (مارگارت تاچر) مبني بر لزوم برخورد نظامي با صدام و هشدار تاچر نسبت به مخاطرات ناشي از تحقق طرح مصالحه تغيير موضع داده و دولت مصر را وادار نمود با صدور بيانيه زودهنگام و غير منتظره، بر خلاف آنچه كه در مصالحه عربي توافق شده بود، اشغال كويت را محكوم كند، بدين ترتيب كانون توجهات جهان عرب متوجه تصميم اجلاس اتحاديه عرب گرديد كه در آن موافق شد تا نهايي شدن كوششهاي ديپلماتيك رهبران عرب اجلاس قاهره به تعويق بيافتد. [4] هر چند دوازده از بيست عضو اجلاس وزراي خارجه اتحاديه عرب در تأييد موضع مصر به اعلاميه محكوميت عراق و خروج فوري و بي قيد و شرط قواي عراق از كويت راي مثبت دادند، ولي اين تركيب آراء كشورهاي عرب نشان از دو واقعيت مهم داشت: نخست بروز شكاف بي سابقه در صف كشورهاي عربي بدين صورت كه گروه كشورهاي عربي حوزه خليج فارس(عربستان، كويت، بحرين، قطر، امارات، عمان) و نيز مصر و سوريه، مراكش، لبنان، جيبوتي و سومالي بر ضد عراق موضع گرفتند، در برابر گروه كشورهاي بي طرف يا هوادار عراق شامل: يمن، سودان، ليبي، تونس، الجزاير، موريتاني و نيز ساف به نفع عراق موضع گرفتند. دوم اينكه با اتخاذ چنين تصميمي از سوي اجلاس، مهار بحران از كف جهان عرب خارج شده و بحران جنبه بين المللي يافت [5] واكنش دولتهاي عربي مانند مصر، سوريه، مراكش و يا دولتهاي اسلامي غير عربي چون پاكستان، بنگلادش با خواست افكار عمومي مردم اين كشورها متفاوت بود.[6] اقدام كشورهاي اسلامي در ارسال نيروي نظامي براي پشتيباني نيروهاي چند مليتي به رهبري آمريكا با نظر ديك چني وزير دفاع وقت آمريكا و مذاكرات او با مقامات عربستان و نيز گفتگو با تعدادي از رهبران عرب مانند مبارك، حافظ اسد، شاه حسين و ابلاغ چراغ سبز عربستان به هر يك از آنان قرين موفقيت شد. در ميان كشورهاي عربي، تنها شاه حسين بود كه همچنان به حل بحران از راه مسالمت آميز اميدوار و از جرگه ائتلاف كنندگان با امريكا بيرون بود. [7] در 6 اوت شوراي امنيت قطعنامه 661 را كه در بر گيرنده تحريم اقتصادي عليه عراق بود, تصويب كرد. 8 اوت 1990 صدام حسين در پاسخ به تقاضاي حكومت دست نشانده كويت كه از عراق خواسته بود كويت را به قلمرو خود ملحق سازد رسما كويت را به عنوان استان نوزدهم با نام « الكاظمه» به خاك عراق منضم نمود[8] روز بعد شوراي امنيت سازمان ملل در واكنش به اين تصميم صدام با صدور قطعنامه 662 سازمان ملل الحاق كويت را مردود و فاقد اعتبار اعلام داشت.[9] در 10 اوت اتحاديه عرب با صدور قطعنامه اي ضمن تصديق دوباره قطعنامة 660 سازمان ملل حمايت خود را از عربستان سعودي و كشورهاي عربي خليج فارس اعلام نموده و با درخواست عربستان و ساير كشورهاي عربي خليج فارس مبني بر لشكركشي به منطقه براي دفاع از تماميت ارضي آنان در برابر تهاجم عراق موافقت نمود. بدين ترتيب جمعي از كشورهاي عربي به طور رسمي به ائتلاف متحدان غربي به رهبري امريكا با هدف اقدام و مداخله نظامي عليه عراق ملحق شدند. [10]سرانجام جنگ عليه عراق در 17 ژانويه آغاز شد و آمريكا و نيروهاي ائتلاف ارتش عراق را از كويت بيرون كردند.

از آن زمان روابط ايالات متحده با عراق تيره و تار گرديد شديدترين تحريمهاي اقتصادي و نظامي در مورد عراق به اجرا در آمد پس از روي كارآمدن دولت جرج دبليو بوش بويژه پس از حملات يازده سپتامبر فشارهاي ايالات متحده بر عراق تحت عناوين مبارزه با تروريسم بين الملل و نابودي سلاحهاي كشتار جمعي و ... افزايش يافت. در سالها 2002، 2003 آمريكا آرايش نيروهاي نظامي خود را در اطراف عراق را سازمان داد. از خليج فارس گرفته تا شاخ آفريقا و اسياي مركزي چيزي حدود 63 هزار سرباز آمريكايي استقرار داده شدند. حدود 14 هزار از اين سربازان در جنگ افغانستان شركت كرده بودند كه اكنون منتظر شيپور جنگ عراق بودند. گردانهاي نظامي آبراهام لينكن در منطقه مستقر شده و هواپيماهاي اف 14 و اف 18 در حال پاسداري از مناطق پرواز ممنوع بودند. ستاد مركزي فرماندهي نيروهاي جنگي در قطر پايه ريزي شد. همچنين از پايگاه هاي تركيه نيز براي تسلط نيروهاي آمريكايي بر جريان جنگ استفاده شد.[11] در سال 2003 پنتاگون اعلام كرد كه 4 ناو هواپيما بر آمريكا در منطقه نزديك به عراق هستند كه با اين حال شمار هواپيماهاي جنگي آمريكا در منطقه به بيش از 300 فروند رسيده بود. هم چنين، ارتش آمريكا دستور اعزام نيروهايي از لشكر 101 هوابرد را از آلمان به منطقه خليج فارس صادر كرد. اين لشكر داراي 270 فروند هلي كوپتر و 20 هزار نيروي چتر باز با آموزشهاي ويژه است.[12] تحركات نيروهاي آمريكايي در منطقه افزايش و آمريكا براي حمله به عراق تشكيل يك ائتلاف را در دستور كار خود قرار داد.

اما اتحاديه عرب در بيانيه پانزدهمين اجلاس دوره اي كه در شرم الشيخ مصر برگزار شد بار ديگر بر تصميم صادر شده در اجلاس سودان در بيروت به شماره 227، مبتني بر مخالفت مطلق با تهاجم به عراق و تهديد امنيت و ثبات هر كشور عربي تأكيد نمود [13] عربها معتقد هستند كه صدام ديگر تهديدي براي جهان شمرده نمي شود چرا كه با وجود تحريمهاي اقتصادي سازمان ملل متحدو گشت زنيهاي جنگنده هاي آمريكايي و انگليسي قادر به قعاليت تسليحاتي جدي نيست. مبارك رئيس جمهور مصر، هشدار داده است كه اعتبار آمريكا در ميان جهان عرب به دليل حمايت همه جانبه از اسرائيل و گسترش اين ايده ميان مسلمانان كه جنگ با تروريسم در واقع جنگ با اسلام و اعراب بوده كاهش يافته است. [14]

اما در بيانيه پانزدهمين اجلاس دوره اي سران اتحاديه عرب آمده است. 1- تاكيد بر مخالفت مطلق با حمله به عراق يا تهديد امنيت و ثبات هر دولت عربي ديگر كه به مثابه تهديد امنيت ملي عربي مي باشد و ضرورت حل بحران عراق به شيوه هاي مسالمت آميز در چارچوب سازمان ملل متحد.

2- دعوت از كليه كشورها براي كمك به تلاش هاي عربي به منظور دوري گزيدن از جنگ و تاكيد بر اينكه اين امر از طريق اجراي كامل قطعنامه شماره 1441 (2002) شوراي امنيت از سوي عراق محقق خواهد شد.

با اين اوصاف در تاريخ 20 مارس 2003 ايالات متحده حمله گسترده اي را بر عليه عراق آغاز كرد كه در نهايت منجر به فروپاشي رژيم بعث صدام و اشغال نظامي عراق گرديد. حال اين سئوال پيش مي آيد كه آیا اتحاديه عرب به خاطر حفظ ثبات سياسي و اقتصادي در منطقه با حمله امريكا به عراق در سال 2003 مخالفت كرده است؟

فرضیه اصلی:

اتحاديه عرب به خاطر حفظ ثبات سياسي و اقتصادي در منطقه با حمله امريكا به عراق در سال 2003 مخالفت كرده است یا نه
روش استفاده در این مقاله منابع کتابخانه ای واینترنتی، داده‌ها و اطلاعات بدست آمده از منابع دست اول بوده است.

. ثبات منطقه‌اي :

ثبات منطقه‌اي به اشكال مختلفي تامين مي¬شود.

الف: ايجاد ساختار منطقه‌اي و تفسير قوانين بازيگران اصلي آن، همچون دهه 1970 كه ايران و عربستان سعودي به عنوان دو ستون ساختار امنيتي منطقه با حمايت آمريكا به ايفاء نقش پرداختند و دهه 1970 را به دهه طلايي امنيتي خليج فارس تبديل كردند. در اين ساختار منطقه‌اي شاه ايران نقش ژاندارم نظامي و عربستان سعودي نقش حامي مالي و قدرت معنوي را ايفاء‌مي¬كرد.

ب: حضور قدرت هژمون: يك ديگري از راه¬حل¬هاي ايجاد ثبات منطقه‌اي حضور يك قدرت مسلط منطقه‌اي يا فرامنطقه‌اي است. همچون دوره¬ي استيلاي انگلستان بر خاورميانه در قرن 19 ميلادي و حضور نظامي امريكا در منطقه خليج فارس در دهه 1970 و پس از پيروزي انقلاب اسلامي. اگر چه حضور انگلستان ثبات نسبتا پايداري در منطقه ايجاد كرد اما حضور امريكا در قسمتي از يك دهه با سه جنگ همراه بود.

ج: ايجاد ائتلاف¬هاي بين قدرتهاي برتر منطقه نيز يك ديگري از راه¬حل¬هاي ايجاد ثبات منطقه‌اي است. اما شكل¬گيري شوراي همكاري خليج فارس در سال 1980 به علت كنار گذاشتن قدرت اصلي منطقه يعني جمهوري اسلامي ايران نتوانست نقش ثبات بخش خود را ايفاء كند.

در واقع حضور دو قدرت ايران و عراق در منطقه خليج فارس كه خارج از ائتلاف منطقه‌اي حضور داشتند و در درون ائتلاف شوراي همكاري بازي گرفته نشدند، سبب شد كه اين دو كشور جهت تثبيت موقعيت و نقش منطقه‌اي خود مستقلا عمل كنند و در نتيجه ائتلاف منطقه‌اي را بلااثر سازند. در ادامه به پيشينه ساختار امنيتي منطقه خليج فارس مورد بررسي قرار مي‌گيرد تا فرضيه دوم در چارچوب آن بيان شود.


بند اول: دكترين نيكسون

ريچارد نيكسون- نماينده حزب جمهوريخواه- در انتخابات سال 1968- با كسب 4/43 درصد از آراء و برهيبورت همفري از حزب دمكرات و جرج والاس از طرفداران سرسخت حضور نابود كننده در ويتنام پيش گرفت و بر مسند رياست جمهوري امريكا دست يافت.[15] هنري كسنجر، پس از انتخابات 1968 م ابتدا به سمت مشاور امنيت ملي نيكسون و سپس به مقام وزارت خارجه آمريكا منسوب شده و به همراه نيكسون بخشي از مسووليت بازانديشي و جهت¬دهي نوين به سياست خارجي امريكا را با توجه به ژئوپلتيك جهاني برعهده گرفت. نيكسون، سلاح قاطع خود را در برخورد با حوادث بحران¬زايي كه آمريكا را به مخاطره افكنده بود، سياست خارجي منطقي قرار داد. به گفته كسينجر، وي سياست خارجي را عنصر كليدي در رفع مشكلات مي¬دانست.[16] نيكسون به هنگام مسافرت خود به كشورهاي آسيايي، در 25 ژوئيه 1969 در پايگاه نظامي آمريكا در جزيره گرام از اقبانوس آرام طي سخناني، راهبرد نوين سياست خارجي خود را مطرح كرد. اين راهبرد اصطلاحا با عناوين دكترين نيكسون، دكترين نيكسون- كسينجر، نظريه مشاركت ملي يا نظريه جايگزيني مورد بررسي قرار گرفته است.

مهم¬ترين مباني فكري و اصول اين دكترين بر موارد ذيل استوار بوده:

الف: رعايت كليه تعهدات كشورهاي همپيمان از سوي امريكا.

ب: تامين پوشش اتمي براي متحدان يا كشوري كه موجوديش به منافع حياتي و امنيت امريكا بستگي دارد.

ج: كمك نظامي بر پايه تعهدات قبلي براي رويارويي با هر گونه تجاوز، به شرط آنكه كشورهاي مورد تجاوز، مسئوليت اصلي دفاع را بپذيرند.

دكترين نيكسون به صراحت اعلام داشت كه امريكا به دولتهايي كه با خطر روبرو هسند، كمك خواهد كرد و ابزار نظامي لازم را دراختيار آنان خواهند گذاشت. البته اگر ملل ياد شده، خواهان پذيرش مسئوليت تدارك اوليه نيروي انساني لازم براي دفاع خودشان باشند.[17]


بازتاب دكترين نيكسون بر منطقه خليج فارس :

خلاء قدرت در خليج فارس، نخستين ميدان آزمايش جدي براي نظريه نيكسون پديد آورد. دولت امريكا با درك اوضاع جهاني، در مورد مسائل خليج فارس دو نكته اساسي را مورد توجه قرار داد:

الف: احتمال به مخاطره افتادن منافع جهان غرب.

ب: عدم امكان دخالت مستقيم به عنوان نيروي جايگزين.

بنابراين، سياستمداران امريكا با شروع زمزمه¬هاي خروج انگلستان از خليج فارس، بر همكاريهاي منطقه‌اي تاكيد ورزيدند. در سال 1968م، مدير كل وقت اداره شبه جزيره عربي، بخش خاور دور در آسياي جنوبي وزارت امور خارجه امريكا در كنفرانسي پيرامون مسائل خاورميانه، چنين عنوان كرد:

«رهبران محلي بايد (بتوانند) و خواهند توانست بعد از خاتمه¬ي نقش تاريخي انگلستان، جاي آنان را بگيرند. امريكا همچنان هر كاري كه قادر باشد، براي كمك به آنها انجام خواهد داد. ليكن نمي¬توان از هيچ گونه نقش ويژه¬اي براي امريكا در مسائل خليج فارس صحبت كرد.[18]

دكترين نيكسون بازتاب خود را برمنطقه خليج فارس با سياست دو ستون نشان داد. براساس اين سياست، دولتهاي ايران و عربستان به عنوان دو ستون مركزي در راهبرد نوين امريكا وظيفه رفع خلاء‌قدرت را در منطقه خليج فارس و درياي عمان عهده¬دار شدند.[19]

امريكا با اعطاي كمكهاي همه جانبه اقتصادي و نظامي به اين دو كشور، آنان را به عنوان ابزار و وسيله تامين امنيت و منافع خود در كل منطقه تقويت مي¬كرد بدون آنكه خود احتياجي به حضور مستقيم داشته باشد. نيكسون سپس ستونهاي چهارگانه ذيل را براي منطقه خليج فارس تعيين كرد.
الف: همكاري نزديك با ايران و عربستان به عنوان ستونهاي ثبات در منطقه.

ب: حضور اندك نظامي امريكا در حد سه كشتي از واحد فرماندهي خاورميانه.

ج: افزايش فعاليتهاي ديپلماتيك در منطقه و توسعه كمكهاي فن¬آورانه به آن كشورها

د: ايجاد زمينه براي كاهش توجه كشورهاي كوچك منطقه به انگلستان در جهت تامين نيازهاي امنيتي آنان.[20]

از ميان اين دو ستون، انتخاب اول با ايران و توان نظامي آن بود و عربستان در درجه دوم و بيشتر از ديدگاه تامين كننده مالي برنامه¬هاي امنيتي، مورد توجه قرار داشت. عربستان به علل كمي جمعيت، عقب¬ماندگي صنعتي و فقدان سازمانهاي سياسي مستحكم، با وجود ثروت فراوان و درآمدهاي حاصل از نفت، نمي¬توانست نيروي اول تامين¬كننده منافع جهان غرب باشد. باوجود حضور عربستان در سياست نيكسون علاوه بر اينكه اعراب را نسبت به همكاري با اين طرح، راضي و خوش¬بين مي¬ساخت، متضمن اين فرضيه نيز بود كه منافع ايران و دولتهاي عرب كرانه جنوبي خليج فارس با يكديگر مطابقت و سازگاري دارد.[21]

بدين ترتيب، رژيم پهلوي به عنوان ستون اصلي دكترين نيكسون جايگاه ژاندارمي منطقه خليج فارس و درياي عمان را به خود اختصاص داد. دولتمردان ايران كه در تاريخ 19 آذر 1346/ 30 نوامبر 1967، به سرعت و با اشتياق اين وظيفه را پذيرفتند. سپس ايران به يك سري رايزنيهاي ديپلماتيك در جهت گسترش روابط و رفع اختلافات با دول عربي اقدام كرد. شاه در آبان ماه 1347 به كشورهاي عربستان و كويت مسافرت كرد. پيش ازعزيمت، اختلاف ديرينه بين ايران و عربستان بر سر حدود فلات قاره حل شده بود و دو كشور، موافقتنامه¬اي را در دوم آبان همين سال امضاء‌ كردند. اختلافات بر سر مالكيت دو جزيره فارس و عربي نيز با تقسيم آن بين دو طرف رفع شد.[22]

در 9 آذر ماه 1350، پس از مذاكرات طولاني پشت پرده ميان امريكا، انگلستان و ايران، جزاير سه گانه ابوموسي، تنب كوچك و تبت بزرگ كه از لحاظ قانوني جزيي از خاك ايران محسوب مي¬شد، به تصرف ايران درآمد امري كه مقدمات آن با مصاحبه¬هاي متعدد شاه در مورد حاكميت تاريخي و تهديد به استفاده از زور و نيروي نظامي فراهم آمده بود. در 9 دسامبر 1971، شكايت كشورهاي عرب تندرو شامل عراق، ليبي، الجزاير و يمن جنوبي در اين مورد در شوراي امنيت با كمك امريكا و دولتهاي كويت و عربستان سعودي با بي¬اعتنايي،مسكوت گذاشته شد.[23]


ايران پس ازالحاق مجدد جزاير سه گانه، تشكيل فدراسيون شيوخ خليج فارس يا امارات متحده عربي را در 11 آذرماه 1350 به سرعت به رسميت شناخت و همين امر شايعه¬هاي متعددي را در مورد معامله پنهاني بين ايران و بريتانيا و امريكا، درباره استقلال بحرين، به رسميت شناختن امارات متحده عربي و مسئله جزابر سه گانه به وجود آورد.

وظايف امنيتي ايران به تدريج در جهت ايجاد پوشش امنيتي براي منافع غرب در منطقه خليج فارس با تكيه بر جريان مستمر نفت، مبارزه با اهداف توسعه¬طلبانه شوروي¬ برخورد با حكومتهاي افراطي ضد غرب و حمايت از رهبران نومحافظه¬كار عرب بروز يافت. بدين ترتيب، امريكا با اجراي دكترين نيكسون و سياست دو ستون، ضمن محدود كردن قدرت امپراطوري بريتانيا در اقصي نقاط جهان به ويژه حوضه خليج فارس كه سخت خواستار آن بود.[24] قدرت و توزان و صلح امريكايي را جايگزين قدرت و صلح انگليسي قدمي و منفور كرد كه آغازي براي دوران تشديد سلطه¬گرايي و چپاول باحفظ مشروعيت و به وسيله حكومتهاي وابسته در منطقه بود.


بند دوم: عمان و جنبش ظفار

عمان سرزميني است كه بر ساحل درياي عمان و درياي عرب قرار دارد. فقط قسمت كوچكي از اين سرزمين بنام خضب كه تمامي راس‌المسندم را مي¬پوشاند و بر تنگه هرمز مسلط است در خليج فارس قرار دارد. اين بخش با سرزمين اصلي عمان ارتباط خاكي ندارد. اين كشور در غرب با عربستان سعودي و در شمال غربي با امارات متحده عربي و يمن در جنوب غربي با يمن همسايه است، پايتخت آن شهر مسقط است، حكومت عمان سلطنتي مطلقه است و شاه بالاترين قوه اجرايي و حكومت مي¬باشد.[25]

اختلافات مرزي منازعات نفتي و سياستهاي در بسته و انزواي شديد حاصل از عملكرد سلطان سعيد- عمان را از دريافت كمك و ياري دولتهاي منطقه كه حتي در تقسيم¬بندي سياسي، جزئي از اردوگاه سرمايه¬داري محسوب مي¬شدند، محروم ساخته بود عربستان سعودي به عنوان يكي از حاميان نيروهاي ضد دولتي تبديل شده و كمك¬هاي فراواني را به جنبش امامت و در اوايل به جبهه آزاديبخش ظفار مي¬داد. كه توسط كشورهاي خارجي بويژه يمن جنوبي و چين حمايت مي¬شدند. ساير دولتهاي عرب حوزه خليج فارس نيز به ايجاد ارتباط و مساعدت دولت عمان رغبتي نشان نمي¬دادند. رژيم پهلوي نيز هيچ گونه رابطه سياسي و اقتصادي با سلطان سعيد نداشت. وجود سلطان سعيد به منزله چنين وضعيتي بود. بنابراين انگلستان در دهه 40 سعيد بن تيمور سلطان عمان را كنار گذاشتند و به جاي او قابوس پسرش را با اميد بهبود بخشيدن به اوضاع كشور به حكومت نشاندند. با وجود دگرگوني در اريكه قدرت عمان و اميد فراوان به بهبودي موقعيت نيروهاي دولتي در جبهه¬هاي نبرد، برتري جبهه حلق ظفر ادامه يافت.

ديدار سلطان قابوس از ايران و شركت او در جشنهاي 2500 ساله شاهنشاهي و سفر مجدد او به ايران در بهمن 52 و ملاقاتش با محمدرضا شاه بيانگر علاقه¬مندي دو جانبه دو كشور در تامين امنيت منطقه و همچنين تجلي حضور و نفوذ قدرتهاي امريكا و انگلستان در منطقه خليج فارس و اقيانوس هند است. در اين ديدار طرفين تمايل خود را به تهيه و تنظيم قراردادهايي در مورد تحديد حدود فلات قاره ايران و گسترش روابط فرهنگي ابراز داشتند به نحوي كه در 17 بهمن 1352 (6 فوريه 1974)موافقتنامه تحديد حدود فلات قاره و در 3 مرداد 1353 (25 ژوئيه 1974) موافقتنامه¬اي در مورد روابط فرهنگي بين دو وزراي دو كشور در تهران به امضا رسيد. در اعلاميه مشتركي كه در پايان سفر سلطان قابوس به ايران انتشار يافت. طرفين اعتقاد راسخ خود را به همكاري در تمامي زمينه¬هاي فرهنگي، اقتصادي و بويژه در زمينه حفظ ثبات و امنيت منطقه خليج فارس و تامين امكانات آزادي عبور و مرور كشتيراني از تنگه هرمز و آبهاي مجاور كه براي هر دو كشور اهميت حياتي داشت ابراز مي¬دارند. از متن اعلاميه چنين استنباط مي¬شود كه ايران به تقاضاي عمان به همكاري در سركوب شورشيان جبهه آزاديبخش ظفار كه بعدا جبهه آزاديبخش عمان تغيير نام يافت. پاسخ مثبت داده است، چرا كه جبهه مزبور از زماني كه انگليسيها نيروهاي خود را از منطقه بيرون بردند بر حملات چريكي خود عليه عمان افزوده بود و سلطان قابوس به تنهايي قادر به دفع اين حملات نبود.[26]

با ورود نيروهاي نظامي ايران، نبردها به سود نيروهاي دولتي شدت گرفت. ارتش سلطان كه در لاك دفاعي قرار داشت، شيوه¬هاي تهاجمي را در پيش گرفت و به تدريج با پاكسازي مناطق شرقي، چريكها به سوي بخش غربي و مرزهاي يمن جنوبي رانده شدند. در سال 1974، جبهه با توجه به شرايط حكمفرما بر صحنه نبرد، چهارمين كنگره خود را در هكده ساحلي راخيوت در غرب ظفار برگزار كرد. براساس تصميمات متخذه در اين نشست: سازمان از جبهه¬ي دمكراتيك ملي براي آزادي عمان و خليج عربي به جبهه خلق براي آزادي عمان تغيير نام يافت. اين تحول در حقيقت نوعي عقب¬نشيني تاكتيكي، تطبيق آرمانهاي جنبش با اوضاع زمان و محدود شدن اقدامات و فعاليتها در چارچوب سرزمين عمان به منظور رهايي از فشار نيروهاي مداخله¬گر بود. در سال 1975، چريكها مناطق بيشتري را از دست دادند و عمده نبردها درمجاورت مرز يمن جنوب در جريان بود. سرانجام، آخرين مقاومت¬هاي آنان در دسامبر 1975 سركوب شد و سلطان قابوس پايان نبردهاي ده ساله و شكست جنبش ظفار را اعلام كرد.


بند سوم: ايران و اسرائيل درچارچوب دكترين نيكسون

ايران در دوران پهلوي، دو سال پس از تشكيل رژيم صهيونيستي در 6 مارس 1950 (3 اسفند 1328) اين كشور را به شكل دو فاكتو به رسميت شناخت. هر چند دولت مصدق در 16 تير 1330 تصميم بر تعطيلي كنسولگري ايران در بيت¬المقدس گرفت و اعراب اين تصميم را به منظور بازپس¬گيري شناسايي دو فاكتو تلقي كردند، اما ظاهرا شناسايي دو فاكتو و مناسبات دو كشور در اواخر دهه 50 ميلادي شكل آشكارتري به خود گرفت و در واقع مي¬توان گفت، اتحاد استراتژيك ايران و اسرائيل براساس دكترين پيراموني بن گورين شكل گرفت و تا سقوط حكومت پهلوي در 1978(1357) ادامه داشت.


مناسبات ايران و اسرائيل در عرصه امنيتي و اقتصادي حائز اهميت بود، در عرصه امنيتي هر دو دولت مي-توانستند با ايجاد نوعي اتحاد، دشمنان مشتركشان (اعراب و شوروي) را از ايجاد و تهديدي جدي دور نگه دارند. اسرائيل با اتحاد با ايران، از يك سو مي¬توانست از محاصره سياسي منطقه‌اي خارج و با ديگر كشورها رابطه برقرار سازد. و از سوي ديگر كشورهاي عربي را در محاصره كشورهاي غيرعربي (نظير ايران و تركيه) قرار دهد. ايران نيز به سبب دشمني اعراب (به ويژه مصر در دوران جمال¬الناصر و عراق پس از كودتاي 1958) با حكومت شاه، مي¬توانست با برقراري رابطه با دشمن اصلي كشورهاي عربي، امنيت خويش را تضمين نمايد.

تصادفي نبود كه در اواسط دهه 50 و اوايل دهه 60 در سايه بروز اختلاف ميان شاه و جمال عبدالناصر مناسبات ايران و اسرائيل بيش از پيش تقويت گرديد. اين امر موجب شد برخي چنين تصور نمايند كه ايران به شكل دوژور و كامل اسرائيل را به رسميت شناخته است.[27] افزون بر اين شاه ايران از طريق همكاريهاي گسترده ميان موساد و ساواك مي¬توانست امنيت داخلي خويش را تضمين نمايد.[28] همچنين همكاريهاي نهايي ميان ايران و اسرائيل افزايش يافت و اسرائيل به تسليح شاه ايران مبادرت نمود.

از لحاظ اقتصادي نيز روابط دو كشور حائز اهميت بود. ايران منبع اصلي صادرات نفت به اسرائيل بود؛ به گونه¬اي كه طي دو جنگ 1967 و 1973، اين كشور عمده¬ترين تامين¬كننده نفت اسرائيل بود. ايران پهلوي بيش از 90 درصد احتياجات نفتي اسرائيل را تامين مي¬كرد.[29]

در مقابل اسرائيل، به صدور كالاهاي صنعتي ساخت خود و نيز تسليحات به ايران مبادرت مي¬نمود. ايران همچنين در طرحهاي كشاورزي و صنعتي خويش از اسرائيل استفاده مي¬نمود. يكي از بزرگترين طرحهاي كشاورزي كه اسرائيلها نقشي فعال در راه اندازي و اداره آن برعهده داشتند، طرح كشت و صنعت قزوين بود. سرمايه¬داران اسرائيلي همچنين در تعدادي از بانك¬هاي مختلط و شركتهاي توليدي وخدماتي ايران سرمايه¬گذاري كرده بودند.[30]
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، بلافاصله روابط ايران و رژيم صهيونيستي قطع شد و سفارت سابق اين رژيم در اختيار فلسطيني¬ها (سازمان آزاديبخش فلسطين) قرار گرفت و بديهي بود كه انقلاب اسلامي كه يكي از آرمانهاي اصلي¬اش حمايت از مسلمانان جهان بود، مسئله فلسطين را در صدر اهداف خود قرار دهد. در اين زمان سياست خارجي منطقه‌اي ايران براساس مخالفت¬ جدي عليه اسرائيل قرار داشت و البته تا قبل از شروع جنگ تحميلي، رابطه با سازمان آزاديبخش فلسطين و ضديت با اسرائيل در يك مسير قرار داشت، اما بعد از حمايت سازمان آزاديبخش فلسطين از عراق و عرب¬گرايي آن، مخالفت با اسرائيل با حمايت از آرمان فلسطيني¬ها و به زعم تنش در روابط ايران و ساف توام گرديد.[31]
قطع كليه روابط به اسرائيل و انحلال سفارت آن در تهران و سپس اشغال سفارت امريكا در تهران در 14 فوريه 1979 (25 بهمن 1357) موجب شد كه اسرائيل احساس كند بازنده اصلي در انقلاب ايران است و خطر انزواي آن افزايش يافته است. و سعي كرد ايران را در عرصه منطقه‌اي و بين‌المللي منزوي سازد. همچنين دشمنيهاي مخفيانه ديگري نيز طي سالهاي جنگ نسبت به ايران انجام داد.[32]

اما درست پس از پايان اشغال كويت در مهار 1992 بود كه اسرائيل به دشمني علني با ايران پرداخت و هدف خويش را در نابودي جمهوري اسلامي آشكار ساخت.[33]

بند چهارم: انقلاب اسلامي ايران

وقوع انقلاب اسلامي در دهه¬هاي پاياني قرن بيستم قرني كه از آن به عصر پايان ايدئولوژي¬ها تعبير مي¬شد- بسان موجي خروشان بر انديشه¬ها و نظريه¬هاي مادي¬گرايانه غربي و شرقي فرود آمد و ساحلي نو درافكند. اين انقلاب برخلاف ديگر انقلابهاي مدرن، از رويكردي ديني و معنوي برخوردار بود. ازاساس نگرش دنيامحورانه و مادي¬گرايانه حاكم بر نظام تعامل جهاني را به چالش كشانيد. لذا از همان ابتدا با مخالفتها، كارشكنيها، فضاسازيها و فشارهاي سياسي و تليغاتي، نظامي، فرهنگي و اقتصادي قدرتهاي سلطه¬جو بخصوص دولت امريكا و رسانه¬هاي صهيونيستي جهاني مواجه گرديد.

انقلاب اسلامي ايران اولين تحول بزرگ سياسي است كه نه تنها در قالب ضابطه و فكر حاكم نمي¬گنجد، بلكه به اعتراف اكثر محققان و نويسندگان هر دو ابرقدرت رقيب، از وقوع آن نارضاي و متضرر شده¬اند و حداكثر تلاش خود را در راه جلوگيري از تحقق آن و در حمايت از رژيم ساسق و كنترل و حتي تضعيف و نابودي انقلاب به كار برده¬اند. انقلاب اسلامي ايران غرب را پديده¬اي مذهبي مواجه كرد كه اگر چه في¬نفسه جديد نبود و سابقه تاريخي بيش از 1400 سال داشت اما با شناخت غرب از مسائل بين‌المللي و برداشت آنها از حركتهاي مذهبي و بخصوص اسلامي، مطلقا براي آنها قابل توجيه نبود و به همين جهت، آنها را مبهوت غافلگير نمود.

اين پديده جديد كه به نامهاي مختلف از جمله بنيادگرايي اسلامي، اصول¬گرايي اسلامي، بيداري اسلامي، رستاخيز اسلامي، اسلامگرايي، افراط¬گرايي اسلامي و.. معروف شد. حركتي مبتني بر بازگشت به خويشتن خويش و تاكيد بر هويت فراموش شده اسلامي در جهت برخورد با جوانب مختلف حيات بشري و درخلاف جهت منافع غرب بود. نياز به ذكر نيست كه اگر انقلاب ايران رخ نمي¬داد. بسياري از حواثي كه تا به امروز اتفاق افتاده هرگز بروز نمي¬كرد.

حركتهاي ايران بيش از هر جاي ديگري در منطقه خليج فارس تاثير چشمگير و آشكار بر جاي گذاشت. بروز حركتهاي مردمي در اين كشورها به نحو بارزي در برنامه¬ريزي¬هاي داخلي و سياستهاي خارجي اين كشورها موثر واقع گرديده است. بيشتر از 75% از شهروندان حوزه خليج فارس را شيعيان تشكيل مي¬دهند، بخصوص در كشورهايي مانند عراق و بحرين.[34] اين در حالي است كه جوامع شيعه در كشورهاي عرب خليج فارس همواره از قدرت سياسي محروم بوده¬اند. در اين شرايط، پيروزي انقلاب اسلامي در ايران و تشكيل جمهوري اسلامي در اين كشور براي ممالك طبقات پايين و متوسط ممالكت حوزه خليج فارس جاذبه فراواني ايجاد نمود. انقلاب ايران نشانگر يك پيروزي نادر در عصر جديد بود چرا كه در طول دو قرن گذشته كشورهاي مسلمان در رويارويي خود با غرب مدام شكست خورده بودند واين وضع انقلاب اسلامي ايران همچنان ادامه داشت.

اين مسائل به اضافه اعلام سياستهاي جديد از سوي ايران انقلابي به جذبه اين كشور در ميان مردم حوزه خليج فارس مي¬افزود.[35] مي¬توان گفت كه وقوع انقلاب اسلامي ايران در فوريه 1979م بنا به گفته مقامات سياسي امريكايي يكي از مهمترين و حساسترين وقايع منطقه خاورميانه پس از جنگ جهاني دوم براي امريكا محسوب مي¬شد. «بروز انقلاب را بايد سرآغاز وضعيت جديد ژئوپلتيك در خليج فارس دانست اين رويداد گر چه يك دگرگوني مهم ساختاري در سطح كشور بود ولي به دليل برخورداري از يك زيربناي ايدژئولوژيك و تجربه تاريخي، حاوي پيامي بود كه موجب برهم خوردن وضع موجود در منطقه شد و اهميت منطقه‌اي يافت. از آنجائيكه اين حادثه در منطقه‌اي روي داد كه از نظر استراتژيكي اهميت جهاني دارد، طبعا اهميت بين‌المللي يافت.[36]

وقوع انقلاب در مهمترين پايگاه غرب در خليج فارس نه تنها تعادل قوا را بر هم زد بلكه با اعلام چارچوب اصلي سياست خارجي ايران يعني «نه شرقي و نه غربي» يك قطب جديد مبتني بر ايدئولوژي اسلامي جدا از ايدئولوژي سياسي مسلط و جاري جهان معاصر مطرح شد. بازتابي كه انقلاب اسلامي در منطقه خليج فارس داشت. ايدئولوژي اسلامي امام خميني تا حدودي زمينه¬ساز سياست خارجي مواجه¬جويانه¬اي بود كه ايران را در برابر هر دو ابرفدرت قرار مي¬داد. بدين صورت كه ايران انقلابي كه داراي «حكومت الهي» شده بود. بايد دوستان امريكا در خليج فارس را از قيد شيطان بزرگ رها مي¬ساخت.
بند پنجم: عراق

پس از عمليات آزادسازي كويت و شكست نيروهاي نظامي عراق در شرايطي كه دولت عراق ضعيف گرديد. امريكا هيچ¬گونه اقدامي براي حذف حكومت صدام به انجام نرساند. نظاميان امريكا مي¬توانستند بعد از عمليات هوايي طولاني و همچنين آغاز عمليات زميني در خاك كويت، نيروهاي نظامي خود را وارد عراق كنند.

آنان مي¬توانستند صدام را تغيير دهند و حكومت جديدي را در عراق پايه¬ريز نمايند. اين در شرايطي كه ساختار نظامي عراق دچار ضعف شديد گرديده بود، مخاطراتي را براي حفظ ثبات در منطقه به وجود مي¬آورد. براين اساس مي¬توان تاكيد داشت كه بعد از جنگ 1991، اولين مساله امنيتي امريكا را بايد تلاش براي ايجاد موازنه ساختاري در عراق دانست. در اين روند ايران و عراق به اندازه¬اي با يكديگر خصومت داشتند كه بتوانند موازنه¬ي منطقه‌اي را ايجاد كنند. حفظ تماميت ارضي هر يك از اين كشورها نيز زمينه براي تثبيت و تداوم معامله امنيت و موازنه در منطقه فراهم مي¬آورد.[37]

بنابراين در شرايطي كه تماميت ارضي و انسجام اجتماعي عراق تضعيف گرديد و نيروهاي سياسي كرد و شيعه تلاش نمودند تا اقدام به براندازي نمايند، امريكائيها فضاي لازم براي سركوب نيروهاي مخالف دولت عراق در سال 1991 فراهم آوردند. به اين ترتيب «انتفاضه» مردم عراق سرنوشت مشابهي با اشغال كويت پيدا نمود. هر دو فرايند به دليل اينكه موازنه را در منطقه با تغييراتي روبرو مي¬كرد با مخالفت امريكا روبرو شد.[38]

علاوه بر آن مقامات دولت جرج بوش، بخش ديگري از مطلبوبيتهاي استراتژيك امريكا را در دستور كار نهادهاي بين‌المللي قرار دادند تا براساس آن زمينه¬هاي متعادل¬سازي قدرت دفاعي عراق را در ميان مدت فراهم آورند. اين روند طي ماه مارس 1991 تا پايان سال 1992 تداوم يافت. صدام حسين نيز از زمان اشغال كويت ادبيات سياسي خود را در بسيج كشورها و جوامع عربي براي مقابله با امريكا تا حد قابل توجهي تغيير داد.

وي از ادبيات ديني براي بسيج گروههاي اجتماعي بهره گرفت و تلاش نمود تا از طريق ادبيات سياسي مورد نظر خود، فضاي مبارزه عليه اسرائيل و مقاومت در برابر امريكا را در بين كشورهاي عربي فراهم كند.[39] اما تضعيف عراق و فعال بودن ساختارهاي دفاعي سياست خارجي ايران مي¬توانست در طولاني مدت موازنه منطقه‌اي مورد نياز امريكا را بار ديگر تغيير دهد از همه مهمتر اين كه كشورهاي عربي بخشي از ائتلاف با امريكا بودند. آنها نمي¬توانستند شرايطي را مورد پذيرش قرار دهند كه در راستاي آن يك واحد عربي همانند عراق تضعيف گردد، در حالي كه كشوري همانند ايران به درجات موثري از قدرت ملي نايل شود. در اين شرايط، شاهد طراحي و اعلام سياست مهار دوگانه ايران و عراق مي¬باشيم. كه براساس آن دغدغه¬هاي كشورهاي عربي در مورد ارتقاء تدريجي ايران به عنوان عامل موثر در موازنه امنيتي منطقه را تحت الشعاع خود قرار مي¬داد. بعضي از مفسران مهار دو جانبه را «مهار مداخله» تعبير نموده¬اند.

اين روند تا سال 1998 ادامه داشت ولي از اين مقطع زماني به دليل عكس¬العمل¬هاي شديد دولت عراق به سياست «آزادسازي» تغيير پيدا كرد.

كنترل سياسي عراق (ايجاد مناطق پرواز ممنوع):
در دوران بعد از جنگ عليه اشغال كويت بين كشورهاي عضو ائتلاف زمينه¬هاي اختلاف نظر فراهم شد. برخي از كشورهاي عربي در صدد بودند تا زمينه¬هاي بازسازي قدرت عراق را فراهم آورند. آنان توانمندي نظامي عراق را براي كنترل ايران و موازنه در منطقه امري ضروري مي¬دانستند، امريكائيها به اين جمعبندي رسيدند كه بازسازي عراق نه تنها بي¬ثباتي را در خليج فارس افزايش مي¬دهد، بلكه تهديدات نظامي بالقوه¬اي را براي امنيت اسرائيل به وجود خواهد آورد. در اوت 1992 امريكا با همراهي فرانسه و انگليس و با استناد به قطعنامه 688 شوراي امنيت مناطق پرواز ممنوع را در شمال و جنوب عراق ايجاد كرد.

ايجاد اين مناطق در وافع يك نوع عمليات مداوم حفاظتي از كردها در بالاي خط 36 درجه و از شيعيان عراق در پايين خط 32 درجه بود. در اوت 1994 نيز امريكا در خليج فارس در پاسخ به حركت نيروهاي مرزي عراق به سمت كويت به تهديد متوسل شد. و تعداد متنابهي از نيروهاي دريايي زميني، و تكاوران هوايي را به كار گرفت.[40]

پس از توقف جنگ دبير كل هياتي را به عراق اعزام كرد تا وضعيت مواد غذايي در آن كشور ارزيابي و گزارش ارائه نمايد. گزارش هيات و نيز گزارش سازمان صليب سرخ جهاني به اين نتيجه رسيد كه وضعيت تغذيه در عراق آنچنان وخيم است كه اعطاي كمكهاي انسان¬دوستانه به جمعيت غيرنظامي آن كشور را ضروري ساخته است. بنابراين اجازه داده شد كه صدور مواد غذايي به عراق صرفا با اطلاع كميته مزبور عملي شود. بدين منظور شوراي امنيت با تصويب قطعنامه 968 اجازه داد تا عراق هر شش ماه يكبار معادل دو ميليارد دلار نفت خود را صادر كند و نيازهاي عموم مردم عراق را تامين نمايد.

اين قطعنامه از 1997 به اجرا گذاشته شد. درآمد حاصله از صدور نفت به حساب سازمان ملل واريز و به سه قسمت تقسيم مي¬شد. قسمتي از آن صرف غرامت جنگي شد، قسمتي ديگر صرف هزينه¬هاي مربوط به خلع سلاح عراق و يك سوم آن وجوه صرف تهيه مواد غذايي و ديگر نيازمنديهاي عمومي مردم عراق گرديده اين همان برنامه معروف نفت در برابر غذا بود.[41]


ب: كاهش توان عراق در زمينه تسليحات كشتار جمعي:

قطعنامه 678 شوراي امنيت بر نابودي باقيمانده تسليحات كشتار جمعي عراق تاكيد داشت. در پايان جنگ دوم خليج فارس، رهبران امريكا، انگليس و فرانسه براين اعتقاد بودند كه بايد تلاش بيشتري براي كاهش توان تسليحاتي عراق را به انجام رسانند. آنان براين امر تاكيد داشتند كه جنگ منجر به كاهش توان عملياتي و تاخير در برنامه¬هاي نظامي عراق در حوزه سلاحهاي كشتار جمعي گرديده است.[42]

استراتژيستهاي غربي نيز به اين نتيجه رسيدند كه در روند جنگ بخشي از موشكهاي دوربرد عراق نابود گرديده و ساختار نظامي زرهي آن تضعيف شده است. كميسيون ويژه سازمان ملل (آنسكام) در سال 1991 فعاليتهاي خود را در عراق آغاز كرد. فعاليتهاي اين سازمان در جهت پيدا كردن و از بين بردن سلاحهاي كشتار جمعي عراق انجام گرفت. اين روند تا سال 1998 با فراز و نشيبهايي تداوم يافت اما ابتكار عمل براي اقدام و فعاليتهاي آنسكام در اختيار دولت عراق قرار داشت.[43]

البته برنامه¬هاي توليد سلاحهاي موشكي، شيميايي و ميكروبي عراق تحت كنترل قرار گرفت. به اين ترتيب بخشي از توان تهاجمي عراق كه داراي قدرت تخريبي و تهديدكننده بود، كارآمدي خود را از دست داد. در سال 1998، دولت عراق محدوديتهاي گسترده¬اي را براي بازرسان سازمان ملل ايجاد نمود. رهبران عراق اعلام كردند كه آنسكام به عنوان ابزار اطلاعاتي امريكا نقش ايفا مي¬كند. به اين ترتيب تضاد قابل توجهي بين «ريچارد باتلر»، رئيس آنسكام و دولت عراق پديدار شد. نتيجه اين امر را بايد اخراج اعضاأ آنسكام از عراق دانست.

در 31 اوت 1996 عمليات ضربه صحرا از سوي نيروهاي امريكايي صورت گرفت تا مانع حمله نيروهاي نظامي عراق به حوزه فرماندهي اتحاديه ميهني كردستان در اربيل شوند. عمليات ضربه صحرا نه تنها باعث بازگشت نيروهاي عراقي به زير خط 32 درجه حفاظتي شمال شد. بلكه خط 32 درجه حفاظتي جنوب را نيز به 33 درجه افزايش داد. تداوم عمليات نظامي امريكا با عمليات كنترل تسليحات كشتار جمعي در عراق توسط ناظرين سازمان ملل همراه بود.[44]


تحريم اقتصادي- نظامي عراق:
طبق سياست مهار كه سعي شده است بر مصوبات و قطعنامه¬هاي شوراي امنيت سازمان ملل انطباق داشته باشد، يك نظام بازرسي بر تسليحات هسته¬اي، شيميايي و ميكروبي عراق اعمال شده، تحريم‌هاي اقتصادي حفظ گرديده و سعي كرده¬اند از اين كه بغداد پايه¬هاي قدرت خود را بخصوص در شمال آن كشور دوباره تحكيم بخشد جلوگيري به عمل آيد. شوراي امنيت در 6 اوت 1990 با تصويب قطعنامه 661 يك تحريم كامل و لازم¬الاجرا را عليه عراق اعمال كرد كه تقريبا بي¬سابقه بود. اين قطعنامه منع هر گونه روابط اقتصادي، نظامي و مالي با دولت عراق و كويت تحت اشغال را تدوين كرد و پس از آزادي كويت نيز طبق بند 24 قطعنامه 687 تصميم بر ادامه تحريم عليه عراق اتخاذ مي¬گردد. شوراي امنيت به موجب همان قطعنامه سه شرط جهت لغو تحريم عليه عراق را ضروري دانسته است:

الف: شناسايي مرزهاي تعيين شده توسط سازمان ملل متحد بين عراق و كويت.
ب: پرداخت سهميه مقرر توسط دولت عراق به صندوق پرداخت غرامت.

ج: از بين بردن سلاحهاي كشتار جمعي و تاسيسات توليد سلاحهاي شيميايي و اتمي عراق.[45]

الف: تحريم اقتصادي، برنامه نفت در برابر غذا:

جزئيات منع روابط اقتصادي- نظامي عراق با ساير كشورها را براساس قطعنامه 661 در سه محور مي¬توان خلاصه كرد:

الف: ممنوعيت كامل واردات و صادرات توسط دولتها و اتباعشان به عراق و كويت تحت اشغال.

گام جدید در پیگیری اهداف جنبش عدم تعهد
 

گام جدید در پیگیری اهداف جنبش عدم تعهد

 

 

مقاله ای از وزیر امور خارجه: سابقه درخشان جمهوری اسلامی ایران به عنوان یکی از کشورهای مستقل عضو در نفی سلطه قدرت‌های استعماری و همخوانی ذاتی فلسفه سیاسی آن با اصول جنبش عدم تعهد موجب شد تا در تیرماه 1388 و طی جریان اجلاس پانزدهم سران در شرم الشیخ مصر، ریاست جمهوری اسلامی ایران بر جنبش و شانزدهمین نشست سران عدم تعهد با اجماع به تصویب برسد
علی اکبر صالحی، وزیر امور خارجه

جنبـــــش عدم تعهــد (NAM) بـه عنوان بزرگترین ندای جمــعی استقلال طلـبی سیاسی، نظامی و اقتصادی کشورهای مستقل جهان در سال 1961 و دوران جنگ سرد پایه‌گذاری شد، دورانی که ویژگی اصلی نظام بین‌الملل برمبنای دو قطب بزرگ سیاسی – نظامی آن دوران یعنی بلوک شرق به رهبری شوروی سابق و بلوک غرب به رهبری امریکا شکل گرفته بود. مهمترین اهداف تعیین شده این جنبش عبارت بودند از: حق تعیین سرنوشت، حاکمیت و استقلال ملی، عدم الحاق به پیمان‌های نظامی چند جانبه، استقلال عمل کشورهای عضو در مقابل نفوذ بلوک بندی‌های سیاسی قدرت‌های بزرگ، مبارزه با امپریالیسم، نفی نژاد پرستی و اشغال خارجی، دموکراتیزه کردن روابط بین‌الملل و همکاری اقتصادی براساس اصل برابری در حاکمیت. در واقع روح اصلی اهداف بنیانگذاران فهیم جنبش عدم تعهد، نفی سلطه قدرت‌های سلطه گر و مبارزه با بی‌عدالتی در نظام بین‌الملل بوده است. با وجود آنکه بیش از نیم قرن از زمان تشکیل این جنبش سپری شده است اما با این وجود دغدغه‌های جنبش با پیچیده شدن معضلات بین‌المللی پایان نپذیرفته است.
استمرار مشکلات بین‌المللی مانند تهدید ناشی از تسلیحات هسته‌ای، استمرار شکاف میان کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه، استمرار تبعیض‌های ناروا در سطح بین‌المللی، مسائل محیط زیست، مسائل حقوق بشری و لزوم اجتناب از برخورد‌های گزینشی و بسیاری دیگر از این معضلات چالش‌های جدی در جهت تحقق اهداف و اصول ملل متحد بوده است. جنبش عدم تعهد در طول سال‌های گذشته در نیل به آرمان‌های خود و همچنین در راستای تحقق مقاصد و اصول ملل متحد به‌گونه‌ای بارز به ایفای نقش پرداخته است.
نظام جمهوری اسلامی ایران نیز از بدو تأسیس با توجه به اصول انقلاب اسلامی از جمله اصل «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی»، سیاست خارجی خود را همسو با اهداف جنبش عدم تعهد یافت که در نخستین فرصت یعنی سال 1358 (اکتبر 1979) در نشست ششم سران در‌ هاوانا به عنوان هشتاد و هشتمین کشور عضو پذیرفته شد. با عنایت به همسویی یاد شده و اندیشه سیاسی اصیل و جهانشمول ایران اسلامی، کشورما از آغاز الحاق به این جنبش به عنوان یکی از کشورهای پیشرو و صاحبنظر در پیشبرد اهداف آن شناخته می‌شود. در این راه ایران همواره طی همکاری و هماهنگی با اعضا در تدوین مواضع و تصمیمات جنبش در مسائل و تحولات بین‌المللی نقش فعالی ایفا کرده است.
با سپری شدن دوران جنگ سرد و فروپاشی شوروی سابق و تغییر برخی مبانی مناسبات بین‌المللی، به دلیل تداوم روح سلطه‌گری و تبعیض توسط قدرت‌های بزرگ جهان و درمقابل، فلسفه وجودی عدم تعهد، اعضای جنبش با استفاده از همان روح استقلال‌طلبی و دموکراتیزه نمودن روابط بین‌الملل با انرژی تازه‌ای روندهای جدید نظام بین‌الملل را به حوزه‌های همکاری خویش اضافه نمودند. در واقع اصول اولیه پی ریزی جنبش مورد بحث عمدتاً مطابق با ارزش‌های مشترک جامعه بشری، ازجمله، عدم مداخله در امور داخلی، احترام به حق تعیین سرنوشت، آزادی خواهی و بهره‌مندی بدون تبعیض همه آحاد بشر از مواهب زندگی است. تکیه بر همین اصول رمز بقای این میراث گرانبهای بنیانگذاران فقید تشکل مورد نظر را تضمین کرده است.
توجه به مفاد فصل‌های سه گانه آخرین پیش‌نویس سند اجلاس وزرای خارجه جنبش عدم تعهد در شرم الشیخ (10-7 می 2012) که در واقع مبانی محتوایی جهت شانزدهمین نشست سران در تهران را 1391(2012) مهیا می کند، بیانگر ادعای فوق است. به عنوان یادآوری در فصل نخستین پیش‌نویس مزبور موضوعات مهم جهانی مانند: تقویت چندجانبه گرایی، ترویج فرهنگ صلح و گفت‌وگوی فرهنگ‌ها، تمدن‌ها و مذاهب، جلوگیری از اهانت به ادیان،اصلاح ساختار سازمان ملل و خلع سلاح بین‌المللی یا در فصل دوم، چالش‌های منطقه‌ای مانند مسئله خاورمیانه (فلسطین و لبنان)، افغانستان، عراق، سودان، سومالی و همینطور فصل سوم موضوعاتی مانند توسعه، حقوق بشر و بحران‌های مالی و اقتصادی جهان و امنیت غذایی با هم‌فکری اعضا گنجانده شده‌اند.
اجماع بالغ بر 120 کشور عضو عدم تعهد که بخش عظیمی از جهان را رهبری می‌کنند بر ارزش‌های جهانی و نگاه چاره‌جویانه آن به مهمترین چالش‌های فراروی جامعه بشری، اهمیت جنبش عدم تعهد را برجسته تر کرده است. و مشارکت فعال عدم تعهد در غالب نشست‌ها و تحولات بین‌المللی در حوزه‌های مختلف خود مؤید جایگاه مهمی است که عدم تعهد در معادلات بین‌المللی یافته است. از طرف دیگر تنوع سلایق و نظام‌های سیاسی گردهم آمده تحت نام یک جنبش و تعقیب اصول مشترک سیاسی و اقتصادی توسط آنان خود نشان دهنده اهمیت وحدت جامعه جهانی پیرامون ارزش‌های واحد است. در این میان وفاق عام کشورهای عضو در نفی سلطه گری و سلطه پذیری از جمله مهمترین عواملی بوده که موجب شده عدم تعهد علی‌رغم برخی افتراق آرا دورهم گرد آمده و برای تحقق این آرمان‌ها تلاش کنند.
هیچگاه نباید از نظر دور داشت که نفی سلطه گری و سلطه پذیری عدم تعهد در طول چند دهه گذشته از زمان تشکیل جنبش از مهمترین موانع بر سر راه سیاست‌های سلطه‌گرایانه برخی قدرت‌های بزرگ بوده است؛ سیاست‌هایی که در طول چند دهه گذشته موجب تلف شدن جان هزاران انسان بیگناه گردیده و به فتنه‌های بشری عمیقی نیز انجامیده است.
باید یادآور شد؛ سابقه درخشان جمهوری اسلامی ایران به عنوان یکی از کشورهای مستقل عضو در نفی سلطه قدرت‌های استعماری و همخوانی ذاتی فلسفه سیاسی آن با اصول جنبش عدم تعهد موجب شد تا در تیرماه 1388 و طی جریان اجلاس پانزدهم سران در شرم الشیخ مصر، ریاست جمهوری اسلامی ایران بر جنبش و شانزدهمین نشست سران عدم تعهد با اجماع به تصویب برسد.
بدین ترتیب جمهوری اسلامی ایران به‌عنوان رئیس آتی جنبش عدم تعهد (که ریاست کمیته هماهنگی و عضویت تروئیکای جنبش را نیز به‌مدت 9 سال به عهده دارد) طی دوران ریاست 3 ساله خویش بر دومین سازمان بین‌الدولی بزرگ جهان پس از سازمان ملل متحد، نقش مؤثری بر هدایت فعالیت‌های جنبش عدم تعهد ایفا خواهد کرد.
جمهوری اسلامی ایران با عنایت به تعهد مسئولانه و آرمانهای ذکر شده در این دوره به فضل الهی بیشترین تلاش خود را برای عملی ساختن منویات بنیانگذاران و اعضای آن از جمله از طریق حفظ وحدت و همدلی اعضا و مشارکت فعال جنبش در مناسبات بین‌المللی در جهت منافع اعضا به کار خواهد بست.
در اینجا مایلم به عنوان وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی ایران آمادگی کامل دولت و ملت بزرگ ایران را برای میزبانی گرم و صمیمانه ویژه ایرانی از سران و سایر اعضای هیئت‌ کشورهای عضو، ناظر، مهمان و همچنین سازمان‌های بین‌المللی اعلام نمایم.

 


نتایج کنفرانس مسکو درباره سپرموشکی

نتایج کنفرانس مسکو درباره سپرموشکی

 

 

مساله استقرار مرحله ای سامانه های ضد موشکی توسط آمریکا و در همراهی با ناتو دربرخی کشور های عضو این پیمان مانند ترکیه ، رومانی، لهستان و سواحل اسپانیا موجب اعتراض شدید روسیه شده است . شواهد حاکی از آن است که آمریکا در کنار شرکای اروپایی خود بصورت جدی در حال پیاده کردن طرح هایش در این زمینه است .کما این که در سال 2011 میلادی مرحله اول استقرار سامانه دفاع ضد موشکی به پایان رسید .
مساله استقرار مرحله ای سامانه های ضد موشکی توسط آمریکا و در همراهی با ناتو دربرخی کشور های عضو این پیمان مانند ترکیه ، رومانی، لهستان و سواحل اسپانیا موجب اعتراض شدید روسیه شده است . شواهد حاکی از آن است که آمریکا در کنار شرکای اروپایی خود بصورت جدی در حال پیاده کردن طرح هایش در این زمینه است .کما این که در سال 2011 میلادی مرحله اول استقرار سامانه دفاع ضد موشکی به پایان رسید .
با توجه به نگرانی روسیه در باره طرح چند مرحله ایی آمریکا و ناتو که به سپر موشکی معروف شده است ، این کشور تصمیم به برگزاری یک کنفرانس بین المللی در باره سپر موشکی گرفت.در این راستا کنفرانس بین المللی سپر موشکی اروپا روزهای سوم و چهارم ماه می برگزار شد و بیش از 200 مقام عالیرتبه و کارشناس نظامی ارشد از 50 کشورجهان در آن حضور یافته و آمریکا و برخی کشورهای اروپایی در سطح وزیر و معاون وزیر امور خارجه و دفاع در آن شرکت کردند.
"آناتولی سردیوکف" وزیر دفاع روسیه، "الن تائوشر"نماینده ویژه آمریکا در امور ثبات راهبردی و پدافند موشکی و معاون دبیرکل ناتو از شرکت کنندگان این کنفرانس بین المللی بودند.
دمیتری مدودف رییس جمهوری روسیه روز پنجشنبه در پیام خود خطاب به شرکت کنندگان در کنفرانس با بیان اینکه هر کشوری می تواند امنیت خود را تامین کند، تاکید کرد: اما این اقدام نباید با به خطر انداختن امنیت کشورهای دیگر صورت گیرد . وی همچنین بر موضع روسیه در زمینه ارائه تضمین های لازم از سوی آمریکا و ناتو در باره سامانه های ضد موشکی در قاره اروپا تاکید کرد.
این در حالی است که مدودف قبلا نیز اعلام کرده بود در صورتی که سامانه های ضد موشکی آمریکا در کشورهای اروپایی مستقر شود ، روسیه تدابیر متقابل اتخاذ می کند که از آن جمله استقرار موشک های" اسکندر" در غرب این کشور امکان خروج از پیمان استراتژیک استارت-2 است.
نیکلای پاتروشف دبیر شورای امنیت روسیه هم در این نشست، سامانه های ضد موشکی آمریکا را تهدیدی برای امنیت کشورش خواند وهشدار داد درصورتی که نگرانی مسکو در این خصوص لحاظ نشود، تدابیر موثری علیه آن اتخاذ خواهد شد.
وی نگرانی روسیه را از امکان رهگیری بخشی از موشک های قاره پیمای زمینی و دریایی این کشور توسط سامانه های ضد موشکی آمریکایی تشریح وخاطرنشان کرد که مناطق جغرافیایی و مشخصات فنی سیستم پدافند موشکی آمریکا این نگرانی را دامن می زند . این مقام روس به صراحت اعلام کرد که خودداری آمریکا از ارائه تضمین های حقوقی در باره ماهیت سامانه های ضد موشکی خود به روسیه، این ظن را تقویت می کند که اهداف پنهانی این طرح با اهداف اعلام شده آن متفاوت است.
آناتولی سردیوکوف وزیر دفاع روسیه هم سامانه های موشکی آمریکا را تهدیدی برای امنیت راهبردی و نیروی هسته ای باز دارنده کشورش خواند که به بهانه تهدید موشکی برخی کشورها ایجاد می شود.وی خاطرنشان کرد که آمریکا در استقرار این سامانه ها به نگرانی ها و منافع روسیه کمترین توجهی ندارد و این امرموجب به بن بست رسیدن مذاکرات مسکو و واشنگتن در زمینه امنیت موشکی قاره اروپا شده است.
درهنگام سخنرانی سردیکوف، تصاویر رایانه ای از سامانه های ضد موشکی آمریکا و وضعیت روسیه با توجه به آسیب پذیری نسبت به این سامانه ها پخش شد و وزیر دفاع روسیه با استناد به آن اعلام کرد که سامانه های ضد موشکی آمریکا در قاره اروپا علیه روسیه هدف گیری شده است.
با توجه به بی اعتنایی ناتو وآمریکا به هشدار های روسیه در این زمینه ، در جریان این کنفرانس ، ژنرال نیکولای ماکاروف رییس ستاد کل ارتش روسیه موضعی شدید در این زمینه اتخاذ کرد. ژنرال ماکاروف ، در این کنفرانس که در آن مقامات و کارشناسان دفاعی ناتو نیز حضور داشتند صراحتا برنامه های واشنگتن را موجب بی ثباتی در جهان دانست و گفت این اقدامات بگونه گسترده ای امنیت راهبردی روسیه را به خطر می اندازند.
ژنرال ماکاروف با هشدار در زمینه پپامد های استقرار یکجانبه گرایانه سامانه های ضد موشکی آمریکا و ناتو در مجاورت مرزهای کشورش هشدار داد که ستاد تحت امر وی درصورت متشنج شدن اوضاع امنیت موشکی، امکان اقدامات پیشگیرانه و بکارگیری نیروی نظامی علیه این سپر در قاره اروپا را بعید نمی داند.
وی به صراحت اعلام کرد که استقرار تسلیحات تهاجمی جدید در جنوب و شمال شرق روسیه از گزینه های احتمالی مد نظر مسکو برای نابودی زیرساخت های سامانه های ضد موشکی آمریکا در اروپا می باشد.
ماکاروف در جریان سخنرانی در این کنفرانس گفت: اگر آمریکا و ناتو برای محفوظ نگه داشتن امنیت خود، امنیت همسایگان را تهدید کرده و به آن توجه نکنند، هیچ راه دیگری نخواهیم داشت جز اینکه تصمیم مناسب و اقدامات متقابل و همسنگ اتخاذ کنیم.



رییس ستاد کل ارتش روسیه همچنین در این نشست خاطرنشان کرد: اقدامات متقابل نه فقط شامل استقرار موشک های اسکندر در منطقه کالینینگراد است بلکه برای نابودی بخش هایی از سامانه های ضد موشکی غرب نیز مورد استفاده قرار خواهد گرفت.
این در حالی است که سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) نیز با توجه به حساسیت مساله امنیت موشکی در این کنفرانس حضور فعال داشت و آلکساندر ورشبو معاون دبیر کل این سازمان طی سخنانی به تشریح مواضع پیمان در باره سامانه موشکی آمریکا پرداخت. ورشبو گفت: ناتو در اجلاس لیسبون از روسیه دعوت به همکاری کرد، اما متاسفانه پیشرفتی دراین همکاری ها دیده نمی شود. معاون دبیر کل ناتو با رد اظهارات و نگرانی های مقام های روس در باره ماهیت سامانه های ضد موشکی در اروپا مدعی شد که سامانه های ضد موشکی آمریکا وناتو در قاره اروپا علیه روسیه هدف گیری نشده است.
وی بار دیگر ادعاهای مقام های ناتو را تکرار کرد و گفت: ناتو تمایلی برای برهم زدن ثبات راهبردی جهانی ندارد وهدف از استقرار سامانه های ضدموشکی در اروپا نیز مقابله با تهدید موشکی برخی کشورها است.
اظهارات ژنرال ماکاروف که از آن تهدید نظامی ناتو و بویژه آمریکا توسط ارشد ترین مقام نظامی روسیه از آن برداشت شده با واکنش "توماس دماتزیر" Thomas de Maiziereوزیر دفاع آلمان مواجه شد . در این راستا دماتزیر ، تهدید نظامی آمریکا از سوی رییس ستاد کل ارتش روسیه را اقدامی تبلیغاتی خواند وگفت: ارزیابی من از اظهارات مسکو، بیشتر تبلیغات است.
دماتریز تصریح کرد که بطور مکرر در نشست های مختلف تاکید کرده ایم، در سامانه ضد موشکی ناتو، روسیه هدف نیست.
وی با تاکید بر اینکه تغییری در برنامه های ناتو مربوط به این سامانه های ضد موشکی ایجاد نخواهد شد، افزود: در نشست آینده اعضای سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) در شیکاگو، آماده سازی این سامانه های ضد موشکی در اروپا تصویب خواهد شد.
وزیر دفاع آلمان در عین حال خاطرنشان کرد: این سازمان همچنان آماده همکاری با روسیه است و به این کشور پیشنهاد داده ایم که تبادل اطلاعات درمورد این طرح انجام شود و همچنین تضمین های فنی بدهیم که علیه روسیه بکار گرفته نخواهد شد.
در برهه کنونی مسلما تلاش آمریکا و ناتو برای استقرار هر چه سریع تر سامانه های دفاع موشکی در نقاط مختلف اروپا که از دیدگاه روسیه صرفا در راستای کاهش توانمندی نیروی موشکی استراتژیک این کشور انجام می شود، از مهم ترین و نزدیک ترین تهدیدهاعلیه امنیت ملی روسیه بشمار رفته و لذا روسیه نیز هم در واکنش به این اقدام و نیز تقویت نیروهای استراتژیک خود اقدام به تشکیل نیروی هوافضا کرده است.ضمن این که برپایی یک سامانه راداری هشدار دهنده در کالینینگراد در کنار استقرار موشک های هسته ای تهاجمی اسکندر از دیگر اقدامات روسیه در این زمینه محسوب می شود. هم چنین روسیه به صورت جدی تهدید کرده است که در صورت پافشاری آمریکا در زمینه برپایی سامانه های دفاع موشکی در اروپا ، روسیه از پیمان کاهش تسلیحات استراتژیک هسته ایی موسوم به " استارت-2" خارج خواهد شد.روسیه در کنار اقدامات نظامی ، از راه کارهای سیاسی و دیپلماتیک نیز استفاده کرده است و به همین جهت برای اعمال فشار به ناتو و بویژه آمریکا اعلام کرده که رئیس جمهور روسیه در نشست سران ناتو در شیکاگو در می 2012 در چارچوب شورای ناتو-روسیه شرکت نخواهد کرد.
درجریان کنفرانس بین المللی سپر موشکی در اروپا ، روسها به وضوح به آمریکا و پیمان ناتو پیام دادند که با سامانه های ضد موشکی ناتو و آمریکا که بدون مشارکت این کشور ایجاد می شود، مقابله خواهند کرد.
روسیه دراین کنفرانس برمواضع خود ایستادگی کرد و برای نخستین بار با استفاده از سیستم های تصویری رایانه ای و تشریح تهدیدهای احتمالی سامانه های ضد موشکی آمریکا تلاش کرد تا نمایندگان آمریکایی حاضر در نشست را به متوقف کردن استقرار این سامانه ها در نزدیکی مرزهای خود اقناع کند.
این کنفرانس یک بار دیگر اختلافات شدید روسیه و آمریکا (و ناتو )در زمینه امنیت موشکی را برجسته کرد و به وضوح نشان داد که این موضوع به دلیل انعطاف ناپذیری غرب و خودداری ازهمکاری با مسکو به عامل بزرگ تنش آفرین در روابط روسیه با کشورهای عضو ناتو و به ویژه آمریکا تبدیل شده است.
روس ها نیز دراین کنفرانس باردیگر قاطعانه موضع اصولی و برگشت ناپذیر خود مبنی بر مخالفت با استقرار سامانه های ضد موشکی آمریکا وناتو در اروپا را به نمایش گذاشته و به غرب پیام دادند که این طرح خط قرمز مسکو در رابطه با امریکا و شرکای اروپایی اش محسوب می شود.


نویسنده: دکتر سید رضا میرطاهر

 


آسیای مرکزی وبازگشت پوتین به قدرت
آسیای مرکزی وبازگشت پوتین به قدرت


 

 

روز هفت می بعد انجام مراسم سوگندیادکنی”تحلیف”، ولادمیر پوتین به طور رسمی رئیس جمهور روسیه اعلام شد.این رویداد اگرچه در داخل یک کشور اتّفاق افتاد، امّا از اهمیت ویژة منطقه ای و بین‌المللی برخوردار است. از جمله برای آسیای مرکزی پیامدهای مختلفی را به همراه خواهد داشت، که اصلی ترین آن انتظارات روسیه پوتینی به این منطقه به عنوان محل تحقق طرح تأسیس اتّحاد “اوراسیا”، است.

طرح تأسیس اوراسیا اگرچه طی سالهای آخر توسط ولادیمیر پوتین، نخست‌وزیر وقت روسیه معرفی و پیگیری شده است، امّا مبتکر اوّلیة این طرح “نورسلطان نظربایف”، رئیس جمهور قزاقستان بود، امّا به دلیل نامساعدی اوضاع سیاسی، تحقق آن ناممکن گردید.اکنون روسیه با تغییر جدّی در سیاستهای خود، در صدد است از طریق آن چه سیاست “قدرت نرم” عنوان می‌شود، جایگاه خود را نه تنها احیا کند، بلکه بیش از پیش توسعه و تحکیم بخشد.در شرایط امروز روسیه اهرمهای زیادی جهت اعمال فشار به دولتهای پساشوروی، به ویژه در آسیای مرکزی، دارد.حتی مسکو بدون فشار و با بهره‌برداری از ظرفیت هایی نظیر زبان روسی، می‌تواند به بسیاری از خواسته‌های خود در راستای حفظ جایگاه، دست یابد.امّا دیپلماسی روسیه، که برتری‌طلبی زمان شوروی کماکان در اذهان گردانندگانش می‌چرخد، نتوانسته است با دولتهای استقلال یافته به گونة لازم روابط برقرار کند.ادامه….

در نتیجه روابط میان مسکو و اکثر کشورهای قلمرو شوروی بر پایه چند اصل استوار بوده است:

 

-نیاز به پشتیبانی و حمایتهای روسیه؛

-بیم از واکنشهای انتقام جویانة کرملین؛

-بقای حکومتها؛

-تهدیدات امنیتی؛

-ادامه‌ رو به زوال همکاریهای باقیمانده از شوروی.

اکنون با روی کار آمدن ولادمیر پوتین انتظار می‌رود، که استفاده از سیاست “قدرت نرم” در دستور کار دولتمردان مسکو قرار گیرد.در زمان نخست وزیری خود، پوتین فرصت کافی برای تحلیل عملکرد هشت سالة خود در جهت احیای جایگاه روسیه در معادلات منطقه ای و بین‌المللی، داشت و مسلّماً در دورة جدید ریاست جمهوری خود در راستای جبران اشتباهات گذشته، اقدامات جدّی تری انجام خواهد داد.اکنون بدون تردید رئیس جمهور روسیه در جهت تحقق طرح تأسیس اتّحادیة اوراسیا جدّی تر تلاش خواهد کرد.در ماه مارت سال جاری میلادی “کنستانتین کاساچیف”، سیاستمدار کهنه کار روس، رئیس کمیتة روابط با کشورهای عضو اتّحاد دولتهای مستقل و هم‌وطنان برون‌مرزی منسوب شد. این انتساب موید عزم مسکو در توسعه و تحکیم همگراییها در قلمرو شوروی سابق است.شکی نیست، که اکنون کرملین پوتینی می خواهد برای به دست آوردن انعطاف‌پذیری بیشتر دیپلماتی، تلاش کند. اکنون سؤال اصلی این است، که دیپلماسی روسیه قادر به انعطاف پزیری که بتواند شهرت “دیکتاتور خودکامه” را از روسیه بگیرد، خواهد بود یا خیر؟ این شهرت به ویژه در میان سران کشورهای آسیای مرکزی همچنان به قوّت خود باقی است.

 

ولادمیر پوتین در مراسم سوگندیادکنی خود از جمله گفت، روسیه وارد “مرحله نو رشد ملّی” می‌شود و چند سال آینده برای این کشور سالهای “سرنوشت ساز” خواهند شد.این سخنان در اذهان سران کشورهای شریک و رقیب روسیه امید و یأس را به طور همزمان دامن زده است.سران سرکش و مسکوستیز از آن بیم دارند، که توسط پوتین مورد انتقام قرار خواهند گرفت و در کنار آن، رهبرانی که خود را همیشه وابستة روسیه نشان می‌دادند، انتظار دارند از حمایتها و پشتیبانی های کرملین بیشتر برخوردار خواهند شد.اگرچه بسیاری از مسئولان مسکو هنوز عادت نکرده‌اند، که تاشکند، دوشنبه، بیشکک و…را به عنوان دولتهای مستقل بپذیرند، امّا منطق و پیشینه دولتداری روسیه حاکی از این واقعیت است، که فدراسیون روسیه بدون همگرایی با کشورهای پساشوروی، از جمله آسیای مرکزی، به تدریج تجزیه و انحلال خواهد شد. این موضوع در شرایط کنونی این منطقة استراتژیک اهمیت بیشتری کسب کرده است. در مقطع کنونی غرب، که از مدّتها قبل روند بازگشت مجدّد پوتین به کرملین را با نگرانی دنبال می‌کرد، اکنون فعالانه تر در جهت حفظ شراکت کشورهای آسیای مرکزی در طرحهای خود، دست به کار خواهد شد.این امر روی طرح پوتینی تأسیس اتّحادیة اوراسیا بی تأثیر نخواهد بود.امّا هیچ جای تردید نیست، که پوتین با سیاست کاملاً متفاوتی در جهت تحقق ایدّة تأسیس اتّحادیه اوراسیا عمل خواهد کرد و در این راستا تقویت همگرایی اقتصادی میان کشورها در اولویت قرار خواهد داشت.اگرچه کشورهای عضو اتّحاد دولتهای مستقل از نحوه عضویت در اتّحادیه اوراسیا نگرانی هایی دارند، امّا کشورهایی نظیر تاجیکستان، قرقیزستان و حتّی بلاروس، از این اقدام پوتین استقبال خواهند کرد. در شرایط کنونی آسیای مرکزی فقط از طریق روابط اقتصادی می‌توان ثبات را در این منطقه حفظ و روابط کشورها را در چارچوب منافع مشترَک تدوین کرد.

 از سخنرانیهای پوتین به روشنی درک می‌شود، که رئیس جمهور منتخب روسیه به این نتیجه رسیده است، که در آسیای مرکزی تمایلات تجزیه بر انگیزه‌های همگرایی فائق آمده است و هر کشوری قصد دارد در تنهایی اهداف خود را دنبال کند.نتیجه این سیاست آن است، که تاشکند بدون کمترین توجه به منافع ملّی بیشکک و دوشنبه، با اتّکا بر حمایتهای قدرتها، طرحهای خود را دنبال می‌کند و همین امر زمینه بروز نزاعها در این منطقه را بیش از هر زمان دیگری تقویت کرده است.لذا ولادمیر پوتین با تأسیس اتّحادیة جدید در صدد است هم نقش میانجیگری مسکو در حلّ اختلافات موجود میان کشورهای پساشوروی را تثبیت کند و هم دست دیگر رقبای خود را در این زمینه، کوتاه کند.البتّه تلاش مسکو در شخص ولادمیر پوتین برای تأسیس نهاد جدید منطقه ای موید این دیدگاه است، که نهادهای فعال در قلمرو آن ابرقدرت، نتوانسته‌اند انتظارات را در زمینه‌های اقتصادی، سیاسی و نظامی برآورده کنند و اکنون اوراسیا وارد صحنه می‌شود، تا به یک نهاد فعال در معادلات منطقه ای و بین‌المللی تبدیل شود. در این راستا چنانچه همه اقدامات پوتین فقط جنبة برنامه تبلیغاتی قبل از انتخاباتی داشتند، آیندة مسکو در نیل به اهداف خود در هاله‌ای از ابهام قرار خواهد گرفت.امّا اگر در واقع این طرح حاصل درک واقعیتهای موجود در منطقه و جهان توسط دولتمردان مسکو باشد، انتظار می‌رود، که نهادی در جهت تحکیم یکپارچگی بر مبنای عدالت و اصل برابری همة اعضا شکل خواهد گرفت.در این راستا این دیدگاه تقویت می‌شود، که روسیه از برنامه‌های اقتصادی موفق چین درس گرفته است. به بیان دیگر، پوتین با استفاده از طرحهای اقتصادی تلاش خواهد کرد، نقش مسکو را در رهبری محدوده شوروی سابق احیا کند.امّا در آسیای مرکزی همین مسائل اقتصادی هستند، که کشورها را در مقابل هم قرار داده‌اند، لذا در یک خط قرار دادن منافع و مواضع این کشورها، کار ساده‌ای نخواهد بود.

ایران شرقی


پان عربیسم:از اوج تا سقوط
پان عربیسم:از اوج تا سقوط/ <a href=http://fa.merc.ir/Default.aspx?tabid=233>حسین دهشیار</a>

پان عربیسم:از اوج تا سقوط



رهبران عرب متوجه شدند که برای ایجاد یک ساختار متمرکز قدرت ملی و بدست آوردن توانایی در بسیج مردم بایستی به یک هویت فرا جغرافیایی متوسل شوند. از این مقطع زمانی است که هویت "پان عربیسم" در سر لوحه دستور کار رهبران عرب قرار گرفت.



درهم فروریزی امپراطوری عثمانی و پایان جنگ اول دولت های استعماری انگلستان و فرانسه را در موقعیتی قرار داد که بلامنازع در سرزمین های عربی حضور یابند. استان های امپراطوری عثمانی در گستره خاورمیانه به شکل های متفاوت به زیر کنترل این دو قدرت اروپایی درآمدند. با وجود اینکه دولت انگلستان به رهبران سنتی عرب در چارچوب قراردادهای منعقد شده قول استقلال سرزمین های رها شده از قید دولت عثمانی و ترتیبات جدید جغرافیایی را داده بود ولیکن در عمل به طور مستقیم و یا بر اساس مجوزهای سازمان ملل به اعمال قدرت و تحقق سیاستهای خود پرداخت. این واقعیات، تاثیر بسیار منفی در میان رهبران ملی گرای عرب و مردم عادی بجای گذاشت. این رهبران و مردم بطور کلی مطرح شدن به عنوان بخشی از امپراطوری عثمانی را طبیعی فرض می کردند چرا که از نظر کلیت اجتماعی، رهبران عثمانی در قالب خلفای اسلامی جلوه گری می کردند. به همین روی گرایش های اسلام گرا همسو با نیات و خواستهای رهبران امپراطوری حرکت می کردند. بدنبال گسترش حضور و نفوذ بازیگران اروپایی رهبران و مردم در جوامع عربی بطور ملموس استشمار و انقیاد را تجربه کردند. به ضرورت این واقعیت بود که احساسات ضد اروپایی نضج گرفت و به نمادی بسیج کننده تبدیل شد.

پرواضح است که در آن هنگام نشان کمی از هویت ملی در سرزمین های عربی وجود داشت چرا که تجربه تاریخی استقلال و حضور دولت-ملت بسیار کم رنگ و نامحسوس بود. هویت اسلامی آن زمان هم ظرفیت لازم از نقطه نظر روانی برای بسیج عمومی بر علیه نیروهای استعمارگر را فاقد بود. در طول دهه ها و سده ها گرایش های اسلام گرا مشروعیت حضور رهبران عثمانی به دلیل گرایش های اسلامی و اعتقاد به خلافت اسلامی بود و به همین روی بدنبال سقوط امپراطوری عثمانی آنان نیز به ضرورت به حاشیه رانده شده بودند. نمادهایی که گرایش های اسلام گرا تائید کرده و چارچوب هایی که آنان محترم شمرده بودند و رهبرانی که از نظر آنان وجاهت و مشروعیت ارزشی برای حضور و رهبری داشتند دیگر بهره ای از تجلی بیرونی  نداشتند. بربستر این واقعیات بود که توانمندی ساختاری و اعتبار ارزشی محدود در گرایش های مذهبی توان آن را نداشت که به نماد ضد استعماری تبدیل شود. نبود هویت ملی، ماهیت حاشیه ای هویت اسلامی به ضرورت، رهبران عرب را به سوی هویت عربی سوق داد تا آن را به عنوان یک چارچوب برای مقابله با استعمارگران اروپایی مبنای برنامه ریزی برای تحقق استقلال و دولت سازی قرار دهند. اینچنین است که به دنبال ناامیدی رهبران سنتی عرب از نتایج کنفرانس "ورسای" و پایان دو دهه بحرانی اول قرن بیستم توسل به هویت عربی در دستور کار قرار گرفت.

به جهت فقدان وابستگی های ملی و کمی حس ملی گرایی که نبود مرزهای مشخص مبتنی بر ویژگی های همسان زبانی، قبیله ای و فرقه ای از مهمترین علل آن محسوب می شوند، رهبران عرب متوجه شدند که برای ایجاد یک ساختار متمرکز قدرت ملی و بدست آوردن توانایی در بسیج مردم گریزی جز این نیست که به یک هویت فرا سرزمینی و فرا جغرافیایی متوسل شوند. از این مقطع زمانی است که هویت "پان عربیسم" و به عبارت دیگر ملی گرایی عرب در سر لوحه دستور کار رهبران عرب قرار گرفت. آنان متوجه بودند که از نظر دسترسی به توانائیهای نظامی، منابع اقتصادی و ساختارهای بوردکراتیک تنها می توانند حداقل ها را به صحنه آورند. برای جبران این کاستی ها و ضعف های سخت افزاری گریزی جز این نبود که از طریق متوسل شدن به مولفه ارزشی "عرب بودن" حضور در قدرت را در وهله اول امکان پذیر و در مرحله بعدی تداوم ببخشند. سوار شدن برگرده ملی گرایی عرب رهبران اکثر کشورهای تازه استقلال یافته خاورمیانه و یا رهبران به قدرت رسیده غیر سنتی را که اکثراً نظامی بودند از این امکان برخوردار کرد که از یک سو حاکمیت خود را در داخل مشروعیت و اعتبار ببخشند و از سویی دیگر این فرصت را نیز یافتند که ادعای رهبری جهان عرب را در صورت اراده و میل به صحنه آورند.

 هویت عربیسم به هویت غالب در کشورهای عربی تبدیل شد و ملی گرایی و اسلام گرایی به طور کلی به حاشیه رانده شدند. رهبران به قدرت رسیده در جهان عرب و یا اکثر رهبران سنتی متوجه شدند که با توجه به تجربه استعمار بازیگران اروپایی که شاید برجسته ترین جلوه آن حوادث کانال سوئز در 1956 باشد و ناتوانی در ایجاد یک دولت مردم محور و ساختارهای بوردکراتیک کارآمد، منطقی ترین و موجه ترین وسیله برای حفظ و تداوم قدرت سیاسی همانا تکیه به هویت پان عربیسم می باشد. به همین روی است که ارزش فرا سرزمینی عرب گرایی خیابانهای عرب را به لرزه درآورد و رژیم های سنتی عرب را به شدت در برابر تمدید رهبران پان عرب آسیب پذیر ساخت. رهبرانی که خیابانهای عرب را برای دهه های متمادی در اختیار داشته و در طول آن دوران دو قطبی تاثیرگذارترین بازیگران در صحنه خاورمیانه بودند، همگی کسوت پان عربیسم را بر تن داشتند. کسوتی که امروزه در عصر نظام تک قطبی با پدیداری، اسلامگرایی از یکسو به پایان رسیدن دوره پان عربیسم از سوی آمریکا و کشورهای سنتی عرب به تحقیر گرفته شده است.

حسین دهشیار


هانا آرنت سياست و انقلاب

هانا آرنت سياست و انقلاب


 هانا آرنت فيلسوف اگزيستانسياليست آلماني در 1906 در شهر هاندر آلمان به دنيا آمد. سه ساله بود كه همراه خانواده به كويزنبرگ مهاجرت كرد. ابتدا در دانشگاه برلين الهيات مسيحي خواند، سپس به ماربورگ رفت و نزد هايدگر فلسفه آموخت. سالي سپري نشده بود كه رابطه شاگرد و استاد به عشق كشيد، اما آرنت سال بعد ]1925[ از هايدگر بريد و به هايدلبرگ رفت. آنجا به راهنمايي كارل ياسپرس پايان نامه دكترايش را تحت عنوان مفهوم محبت در انديشه سنت آگوستين به پايان برد.  با به قدرت رسيدن نازيسم، آرنت كه تباري يهودي داشت همراه تني چند از متفكرين ديگر از جمله والتر بنيامين به فرانسه گريخت، از آنجا به پرتغال و سپس به آمريكا مهاجرت كرد. در طي همين سالهاي رنج و گريز كتاب ريشه هاي توتاليتريانيسم را نگاشت كه در جست و جوي عناصري از مدرنيته بود كه در نظامهاي توتاليتر متبلور مي شد. در آمريكا تدريس كرد، نگاشت و در 4 دسامبر 1975 درگذشت.

     عمده آثار او عبارتند از ريشه هاي توتاليتريانيسم (1951)، وضع بشري (1958)، ميان گذشته و آينده (1961)، انقلاب (1963)، خشونت (1970)، بحرانهاي جمهوري (1972) و حيات ذهن (1978).

     هانا آرنت تحت تأثير فلسفه هايدگري از دو جريان اگزيستانسياليسم و نيز فلسفه كلاسيك يونان (كه بنيادهاي فلسفه هايدگر را شكل مي دهد) بهره فراوان برده است. آرنت متأثر از فضاي بي خانمان مهاجرت، ترس و مرگ احساسي نوستالوژيك به جهان باستان داشت، آنجا كه انسان مي توانست آزادانه در حوزه عمومي فعاليت كند و يگانگي و كثرت خويش را تبلور بخشيد. از اين رو، آرنت آسيب شناس تمدن مدرن اروپايي است. او با نقد ليبراليسم و سوژه محوري تمدن غربي به دنبال آرمانشهري بود كه در آن انسان عمل ورز در حوزه آگورا ] agora [ به بازي آزاد و پيش بيني ناپذير سياست بپردازد؛ البته آنگونه سياستي كه خود در نظر داشت. در اين مجال تلاش مي كنيم نگاهي به فلسفه سياسي آرنت داشته باشيم. در اين راستا ابتدا اركان اصلي انسان شناسي آرنت را بنابر كتابش «وضع بشر» شرح مي دهيم و سپس آن مباني نظري را در كتاب «انقلاب» پيگيري مي كنيم. در اين مقاله تلاش شده است كه پيوند فلسفي آرنت و هايدگر برجسته گردد.

     مدخل ورود به جهان انديشه آرنت كتاب «وضع بشري» ] HUMAN CONDITION [ او است. بدون درك و بررسي كليد واژه هاي فلسفي آرنت در اين كتاب، درك ديگر مباحث او دشوار مي نمايد. اگر پرسش بنيادين هايدگري «هستي» بود، پرسش و دغدغه ] preoccupation [ اصلي آرنت «وضعيت و هستار انسان» است و او نيز اصلي ترين كتاب خويش را به اين بحث اختصاص داده است. انسان آرنتي، متأثر از اگزيستانسياليسم هايدگري، «انسان عمل ورز» است تا «نظر ورز». آرنت نيز در نقد و تقابل با سوژه استعلايي دكارتي كه با جهان همچون ابژه روبرو مي شود انسان را حيوان عمل ورزي مي داند كه در جهان، هستن ] in – der – welt – sein [ را تجربه مي كند. به سنت هايدگري، انسان آرنتي جهان را حاضر – در دست ] present – at – hand  [ و براي نظرورزي نمي بيند بلكه جهاني است آماده – در – دست ] ready – to – hand [ كه او در آن زيست مي كند و آن را به كار مي گيرد و نقطه اي خارج از آن برايش متصور نيست كه از آن مكان استعلايي به جهان همچون ابژه بنگرد. در انديشه آرنت پراكسيس مقدم بر تئوري يا طرح مي شود و آرنت دلبسته به حيات فعال ] vita activa [ تلاش مي كند آن را در مقابل حيات نظري و تأملي ] contemplative activa [ باز زنده كند. با چنين بنيادهاي انسان شناسانه اي آرنت وضع بشري را در مقابل طبيعت بشري مطرح مي كند كه گرچه طبيعت و ذات بشري قابل شناخت نيست، وضع بشري قابل شناخت و تعريف است. چون، «مشتمل بر تواناييها و و ويژگي هايي است كه انسان ها با يكديگر پرورانده اند تا نوعي هستي حقيقتاً بشري را خلق كنند. هر آنچه به خودي خود وارد جهان بشري مي شود يا با تلاش بشري بدان كشانده مي شود جزئي از وضع بشري مي شود. تأثير واقعيت جهاني در هستي بشري را مي توان به صورت نيروي مشروط كننده يا وضعيت ساز احساس و دريافت كرد ]بردشا، 1381، ص 17[ در همين راستا آرنت مابين جهان و طبيعت فرق قائل مي شود. در نظرگاه آرنت جهان، همين جهان عيني و فيزيكي نيست. جهان در واقع آن چيزي است كه انسان ها را از طبيعت متمايز و جدا مي كند. جهان محصول و فرآورده انسانهاست كه در شكل اشيا و نهادهاي خودساخته ظاهر مي شود ]انصاري، 1379، ص 3[ براي آنكه انسان بتواند اين جهان را بسازد و از طبيعت متمايز كند تا بنياد معنابخشي به زندگي اش گردد نيازمند تواناييهايي است كه در اين ميان آرنت از همه كنش و رفتار انساني نام مي برد. زحمت ] labour [، كار ] work [ و عمل [ action ] كه اين سه توانايي با يكديگر و بر روي هم زندگي عمل ورزانه را مي سازند، زحمت بديهي ترين و حيواني ترين نوع رويكرد به جهان است، جهان هم چون ابزاري براي تداوم و بقا.

     زحمت تمامي كنش هايي را شامل مي شود كه انسان براي دوام و تداوم بقاي خويش انجام مي دهد و به تمامي تابع ضروريات و نيازهاي زيستي انسان است. آرنت انسان را در اين وضعيت، حيوان تلاشگر ]  labourans animal [ مي نامد كه همانند حيوانات تابع ضرورت [ necessity ] هستند. علاوه بر اين محصولات و فرآورده هايي كه با «زحمت» تهيه مي شوند فوراً به مصرف مي رسند و به جز تداوم زندگي انساني اثري از آنها باقي نمي ماند به اين معنا تمامي فعاليتهاي اقتصادي بشر كه فوراً مصرف مي شوند. در ذيل اين نوع فعاليت قرار مي گيرند ]انصاري، ص 21[ در زحمت هدف چيزي جز رسيدن به آسايش و آرامش نيست. زحمت فعاليتي معنابخش نيست بلكه كنشي است معطوف به جسم و جان و بر اين اساس تنها مختص انسان نيست چرا كه حيوانات هم تغذيه و توليد مثل مي كنند. زحمت تركيبي از ضرورت و بيهودگي است و دور فاسد توليد و مصرف در آن تكرار مي شود. حاصل زحمت باز توليد مكرر حيات آدمي است كه غايتي فراتر از خود ندارد و طبيعي و اجتناب ناپذير است. نشانه زحمت به طور كلي اين است كه هيچ اثري از خود بر جا        نمي گذارد، نتيجه آن به سرعت مصرف مي شود. همچنان كه كوشش لازم براي كسب آن چندان نمي پايد. ]بشيريه، 1379، ص 144[

     پس از زحمت و در مرتبتي بالاتر آرنت كار (work) را قرار مي دهد كه آن نيز در نسبتي با طبيعت قرار دارد. هر چند نيروي خلاقه انساني صرف آن مي شود و معطوف به رفع حوائج ارگانيك و جسمي انسان نيست و در نهايت به جست و جوي سلطه بر طبيعت مي باشد. در كار انسان مواد اوليه و ماده خام مورد نياز خود را از جهان پيرامون خويش اخذ مي كند و با صرف ذوق و خلاقيت و دستكاري در آن شيء جديدي توليد مي كند كه از حيث صورت و ماده از طبيعت اوليه آن متفاوت است. آرنت براي تمايز اين نوع فعاليت از ديگر صور كنش انساني از اصطلاح «انسان سازنده» [ homo faber ] بهره مي جويد و اين اصطلاح را هم چون «حيوان ناطق» ارسطويي معرف ماهيت انسان مي شمارد. پس حاصل كار انسان به اين معنا وسايل، ابزارها، صنايع، تكنولوژي، آثار هنري و غيره است يعني چيزهايي كه بر طبيعت افزوده مي شود بدين سان آدمي با كار و كوشش از طبيعت خارج مي شود و جهاني انساني مي سازد. فرهنگ و تمدن محصول اين «كار» است ]بشيريه، و شير[ بدينسان كه انسان در زحمت هم چون حيوانات و تابع ضروريات و نيازهاي جسمي براي معاش خويش تلاش    مي كرد در كار به صورتي آزادانه و خلاق و در گريز از بيهودگي و تكرار فعالانه بر طبيعت عمل مي كند و اين مظهر اختيار آدمي مي گردد. در نظرگاه آرنت كار آدمي بر خلاف زحمت فعاليتي ذاتاً فردي محسوب مي گردد. بنابراين كار را مي توان فعاليت تمدن ساز بشري تعريف كرد. مورد ديگر در تمايز كار و زحمت ميزان پاياني محصولاتي است كه در طي اين دو گونه كنش توليد مي شود در حالي كه محصولات زحمت ناپايدار هستند و زود به مصرف مي رسند و زوال مي يابند. محصولات كار داراي عمر و دوام بيشتري هستند و اگر چه زحمت با خشونت و درد و رنج همراه است در كنش كار نوعي خرسندي و رضايت وجود دارد و از امكان اين كه توانمندي هاي خويش را بروز دهند و از قوه به فعل درآورند احساس رضايت مي كنند، از سوي ديگر زحمت نمايشگر يكساني و مشابهت انسانها است چرا كه همه به آن نياز دارند. خوردن، آشاميدن و … اما در كار انسان تفرد و يگانگي خويش را به نمايش     مي گذارد و بيش از آن كه شباهت را آشكار كند نمايانگر تمايزات و غيريت مي گردد. مفهوم كار يا انسان سازنده را در مجموعه عناصر گوناگوني مي توان يافت كه عبارتند از:

     كارهاي يدي، جهان ساخت بشر، ساختن، نوآوري هاي انساني، خلاقيت ها، توليد كاربردها، ماندگاري، عيني، ساختني، ابزارها و وسايل، معيارها و قواعد، بازار مبادلات، تجارت، سرمايه داري، اقتضائات بي ارزش، خشونت، فقدان ارزش اصيل، فروشي بودن، تخريب نسبت به طبيعت و جهان و … ] 97 P / 2000 ، Villa [ كار در نهايت تجلي شكلي از فرآيند كارورزي انسان زدايي شده و عينيت ابزارگونه است كه زندگي بشر را بي حرمت مي كند از اين لحاظ آرنت منتقد مدرنيته متأخر و جهان پس از جنگ و جامعه مصرفي تكنولوژيكي مي باشد، با چنين رويكردي به زندگي كه مبتني بر بنيادهاي انسان شناختي آرنت است او نوع سوم كنش انساني را به مثابه زندگي اصيل انساني شرح مي دهد عمل ( action ) از نظرگاه آرنت ساحت اصيلي است كه انسان در انجام كار، ارزشهاي انساني خويش را به نمايش مي گذارد. عمل در يك تفاوت آشكار با زحمت و كار قرار دارد گرچه دو كنش اولي در ارتباط با جهان قرار مي گرفت اما عمل يك كنش صرفاً انساني است و تنها در ارتباط با ديگري مطرح مي شود، گونه اي Mitwelt است «جهان – با» جهاني است كه با وجود ديگري اصالت و تحقق مي يابد به نظر مي رسد آرنت در طرح سه كنش زحمت، كار و عمل آن را با سه خرد جهان هايدگري انطباق داده است. هايدگر از سه «خرد جهان» در آثار اوليه خويش ياد كرده است يكي «Umwelt» يا زيست بوم يا محيط گرداگرد ما، ديگري Mitwelt يا «با جهان» ]جهان – با[ كه من آن را با ديگران مشترك ام و سومي Selbswelt يا خويش جهان، جهاني كه از آن خود من است ]احمدي، 1381، ص 290[ زحمت با زيست بوم انطباق دارد كنش است كه تنها در جهان پيرامون انجام مي شود كار با «خويش جهان» منطبق است و عمل با جهان – با، گرچه ارزش جهان – با كه از نظرگاه آرنت عرصه كنش اصيل است با آنچه كه مد نظر هايدگر بود متفاوت است اما با توجه به رگه هاي عميق فلسفي كه آرنت را به هايدگر منتصل مي كند شايد بتوان به چنين نتيجه گيري خطر كرد.

     عمل، يا اگر بهتر بگوييم عمل سياسي، چرا كه آشكارا با سياست پيوند دارد و بدون آن معني آرنتي اش را از دست مي دهد عمل سياسي آرنتي كنشي است كه در حوزه عمومي انجام مي شود در آگورا [ agora ] جايي كه انسانها مي توانند به اصالت عمل سياسي دست يابند عمل عالي ترين نوع فعاليت انسان است كه آدمي به وسيله آن به خويشتن هويت       مي دهد به نوشته آرنت: «ما گفتار و كردار خويشتن را وارد جهان بشري مي كنيم و ورود ما به آن به سان دومين زايش ماست. آدمي خواستار جاودانگي است. براي رسيدن بدين هدف بايد با گفتار و كردار هويت خويش را به ثبوت برساند و سياست درست همين جا پاي به صحنه مي گذارد. روح يكتاي سياست است كه به آدميزاد مي آموزد چگونه به آنچه بزرگ و تابناك است هستي بخشند …» ]فولادوند، 1377، ص 571[ اقدام، مبادرت، تهور، انقلاب، حضور در عرصه عمومي، ابتكار و تجربه، عمل آزاد را شامل مي شود عمل و جوهر تجربي از زندگي آدمي را دربر مي گيرد كه با آزادي در ارتباط است. عمل تنها فعاليتي است كه مستقيماً ميان انسانها جاري است بدون آنكه اشيا يا مواد در آن دخيل باشند ]بشيريه، ص 145[. اين گونه آرنت آشكارا در مقابل فلسفه سياسي قرن بيستم است. آرنت بر اين باور است كه آن فلسفه اي كه انسان را همچون موجودي تك مطرح مي كند توانايي درك انسان اجتماعي را از دست مي دهد و بويژه در بحث سياست ناكارآمدي و كاستي مباني نظري اش آشكار مي شود. سياست همواره متوجه انسان اجتماعي است در انديشه سياسي فرض انسان تك افتاده فقط به معناي بستن بحث است ]احمدي، ص 529[ آرنت نيز همچون ماركس رابينسون كروزئه   بازي هاي ليبراليستي را به سخره مي گيرد. در باب عمل نكته ديگري كه بسيار حائز اهميت است تعريف آرنت از آزادي است كه خود سويه ديگري از نقدي است كه آرنت بر مباني فلسفي ليبراليسم وارد مي كند.

     هانا آرنت در رساله آزادي چيست مفهوم آزادي را چنان كه در فلسفه سياسي غرب مطرح شده مبهم مي داند و دليل آن را گستره عملي دانست كه اين مفهوم در آن پرورده شده است. در اين گستره آزادي همان خواست و اراده (به معناي خواست فرد) دانسته شده است و در واقع خواست آزادي همان خواست سلطه معرفي شده است تا فيزيك غربي امكان و خواست به چنگ آوردن آنچه را كه يك فرد طلب مي كند آزادي او مي خواند مشكل اينجاست كه اين «آزادي او» يا آزادي فردي با آزادي به معنايي كلي يكي مي داند. آزادي اما نه فردي بل همگاني است (احمدي، ص 568) بحث آرنت در سنت فلسفي مطرح مي شود كه بين آزادي منفي و آزادي مثبت تفاوت قائل مي شود. از اين نظرگاه آزادي منفي آزادي از اقتدار و قدرتي برتر است اما آزادي مثبت امكان و توان مشاركت و تحقق كردن توانايي خويشتن است. 

هانا آرنت سياست و انقلاب

تمناي آزادي

از نظر آرنت آزادي راستين اين است كه فرد آزاد باشد. در ترك كردن خانه اش و حركت كردن به سوي فضايي سياسي (185 P  ، Villa ) در فقره مهمي در كتاب وضع بشري (235. P  / 1958) آرنت مي نويسد: «آزادي آشكار شدن توانايي فرد است براي اين كه كسي تازه شود و تنها به اهداف فردي و نظارت دستيابي به غايت هاي فردي نينديشد» (احمدي، ص 569) و اين آرمان جامعه اي است آزاد كه در Polis يوناني شكل مي گيرد. در چنين بستري آرنت عمل را با سياست، كثرت و آزادي پيوند مي زند و تلاش مي كند سنت يونان كلاسيك را در گريز از رنجهاي جهان آشويتس ساز مدرن و مرگ حوزه عمومي احيا كند. آرنت عناصر در هم تنيده عمل را اينگونه به تصوير مي كشد:

     شبكه اي از روابط انساني، عرصه امور بشري، فضاي زايش، با ديگري بودن در حضور ديگران، به واسطه ديگران ديدن و شنيدن، تقسيم جهان و كردار با ديگران، آغاز خود به خودي چيزهاي جديد ]پيش بيني ناپذيري[، تكثر، برابري، شباهت در نهايت تفاوت، خود آشكاري از راه قوه ناطقه، آزادانه سخن گفتن، آشكاري كس (Who) خودي كه هست، ظهوري عملي هويت فردي يگانه، تمايز و فرديت انساني، جرأت، جسارت، ارزشمندي، شأن، تحمل، ظرفيت انساني براي قدرت كه به واسطه عمل در جمع زاده مي شود، ظرفيت انساني براي آزادي كه زاده عمل است، وضع بشري متمايز، زندگي در زمين و سكنا در جهان (100 P ، Villa)

     در تعريف عمل نكته، آغاز خود به خود چيزهاي جديد، اشاره به پيش بيني ناپذيري دارد آرنت تأكيد مي كند كه عمل به عنوان آغازگري داراي خصلت پيش بيني ناپذيري است. خصلت آغازگري اين است كه وقتي چيزي جديد آغاز مي شود ديگر غايت و نتيجه آن روشن نيست عمل بر خلاف كار كه آغاز و پاياني مشخص دارد فقط آغاز دارد ولي كنترلي بر پايان آن نيست ]انصاري، ص 30[ اين بي پاياني همان بي مرزي است كه آرنت از يك نظام آگورايي انتظار دارد، در مقابل نظام هاي توتاليتر. از نظرگاه آرنت نظام هاي توتاليتر حكومت فاقد قانون و يا شخص خود كامه نيست بلكه نظام هايي است كه قوانين جز مي مطلق و لا يتغير دارد. يعني به عبارتي براي عمل سياسي حد و مرز قائل مي شود و آزادي پيش بيني ناپذيري آن را مي كشد و شايد بتوان گفت سياستي كه اين گونه باشد اصلاً سياست نيست چرا كه سياست در سامان انديشه آرنت با آزادي خلق مي شود. «آزادي عمل همزيستي مردم در سازمان سياسي است بدون آن زندگي سياسي بي معنا خواهد بود علت وجودي سياست آزادي است.» ]بشيريه، ص 132[ نكته ديگر در تعريف آرنت از عمل، كثرت است كه دو وجه متضاد برابري و تمايز را به نمايش مي گذارد. كثرت بشري شرط اصلي هم عمل و هم سخن از خصلت دوگانه. برابري و تمايز برخوردار است اگر انسان ها برابر نبودند نمي توانستند همديگر را درك كنند و آنهايي كه قبل از ديگران به دنيا مي آمدند نه طرحي براي آينده داشتند و نه مي توانستند به نيازهاي كساني كه بعد از آنها به دنيا مي آيند واقف باشند اگر انسان ها متمايز از همديگر نبودند نيازي به عمل و سخن گفتن براي فهماندن خودشان نداشتند ]انصاري، ص 31[ اين حالت دوگانه را آرنت به خوبي در اين عبارت شرح مي دهد. كثرت تضادگونه ]پارادوكسي[ هستي هاي يگانه. عصاره بحثهاي آرنت و شرح و تفصيل اين سه گونه كنش و در يك كلام حيات فعال انساني را آرنت اين گونه مي نگارد:

     زندگي بر روي زمين به انسان بخشوده شده است. وضع بشري زحمت خودزيست است وضع بشري كار معطوف به جهان است و وضع بشري عمل كثرت گونه است. (96 P، Villa)

 

انقلاب

     آرنت در جستجوي فضاي آرماني كنش انساني خويش به انقلاب روي آورد در كتاب انقلاب (On Revolution) آرنت از نظرگاهي فلسفي به تأويل انقلاب پرداخت و از اين لحاظ كار او از تئوري هاي جهان شناسانه درباره انقلاب متمايز است. البته در سنت فلسفي غرب اين كار بي سابقه نيست و به طور مثال ارسطو نيز در كتاب سياست به بحث در باب انقلاب پرداخته است اما كار آرنت داراي جلوه هاي خاصي است كه در پيوند با ديگر مفاهيم فلسفي او شناخته مي شود و خواندن منفرد كتاب «انقلاب» آرنت آن را در نظر خواننده «پريشان و نامرتبط» جلوه مي دهد. انقلاب از نظر آرنت جلوه اي از كنش «عمل» (action) و فعاليت ناب سياسي انسان محسوب مي گردد. از نظر آرنت انقلاب نمادي از حضور انسان در عرصه عمل است. انقلاب فضاي سياسي در اختيار انسانهاي مدرن قرار داده تا بار ديگر وجوهي از فعاليت سياسي را به معناي واقعي تجربه كنند ]انصاري، ص 148[ آرنت در اين راستا مابين رهايي و آزادي تفاوت قائل مي شود كه اين همان تفاوت بنيادين آزادي، منفي و آزادي مثبت در نگاه آرنت است. از نظر آرنت غايت انقلاب بايستي تأسيس آزادي باشد. آرنت در تمايز رهايي و آزادي مي نگارد:

     ناگفته پيداست كه اولاً رهايي و آزادي يكي نيستند ثانياً رهايي ممكن است شرط آزادي باشد ولي بي هيچ رو خود به خود به آن نمي انجامد ثالثاً تصور آزادي كه به طور ضمني در رهايي نهفته است مي تواند تصوري صرفاً منفي باشد و بنابراين حتي تصور رهايي مساوي با تمناي آزادي نيست. علت اين كه اين مطلب بديهي غالباً از ياد مي رود آن است كه رهايي هميشه بزرگ در نظر آمده است حال آنكه بنيادگذاري آزادي يا به كلي پوچ و بي فايده دانسته شده يا دست كم لزوم آن مسلم نبوده است. ]آرنت، 1361، ص 39[ اين تأسيس يا بنيادگذاري آزادي براي آرنت يك شعار يا مسأله فرعي نيست بلكه محوري قلمداد مي شود كه انقلاب تمام معنا و ارزش خود را از آن اخذ مي كند در نظر او انقلابها فقط در صورتي مشروعند كه به آرمان آزادي انساني كه در پهنه عمومي داستاني حاصل شده بود تقريب پيدا كنند استقرار همترازي و هم شأني ] isonomy [ ميان افراد برابر، آن هم صرفاً براي برخورداري از آزادي ]بردشا، ص 98[ و باز هم در اين جست و جوي فلسفي آرنت چشمي به يونان كلاسيك دارد و آرمانشهر خويش را در پرتوي خاطره آن سامان مي دهد آرنت      مي نويسد: آزادي به عنوان پديداري سياسي همزمان با ظهور در شهرهاي يونان پديد آمد … ]كه در آنجا[ … برابري يا isonomy  دولتشهر يونان، صفت خود را دولتشهر بودند صفت آدميان. آدمي برابري را به بركت شهروندي كسب مي كرد نه از جهت آدمزادگي ]آرنت، صص 41-39[ البته نبايد تصور شود كه انقلاب آرنت حالتي بازگشت گرايانه دارد البته چنين سوء تعبيري را آرنت پيشاپيش حدس مي زند و در توضيح مي نگارد اين كه كلمه انقلاب در اصل به «بازآوري» يا «بازگشت» دلالت مي كرد كه به عقيده ما درست عكس مفهوم آن است صرفاً يكي از شگفتيهاي معناشناسي نيست در نظر ما به موجب همه دلايل و شواهد انقلابهاي سده هاي هفدهم و هجدهم روح عصر جديد را نمايان مي كنند اما در آن زمان قصد و نيت چنين بود كه انقلابهاي مذكور بازگشت محسوب شوند ]آرنت، ص 59[ آرنت در جاي ديگر در باب همين «روح جديد» در انقلاب مي نگارد: «فقط جايي كه اين احساس نوآوري وجود داشته باشد و نوآوري نيز با مفهوم آزادي پيوند بيابد حق داريم از انقلاب صحبت كنيم» اين روح جديد و تأسيس آزادي براي آرنت آنقدر اهميت حياتي پيدا مي كند كه برخلاف حكم قبلي خودش كه: مطلب اين است كه خشونت اصلاً و في نفسه ناتوان از گفتار است اگر فلسفه سياسي درباره پديدار خشونت ساكت است و بحث را بايد به كساني واگذارد كه در فن خشونتگري دست دارند به علت همين گنگي خشونت است ]آرنت ص 20[ اما يكباره با تغيير جهتي آشكار براي وضع حمل تاريخ آبستن انقلاب، خشونت را مجاز مي شمارد و آن را توجيه مي كند و او مي نويسد: «فقط هنگامي مي توان از انقلاب سخن گفت كه دگرگوني به معناي آغازي تازه باشد و خشونت به منظور تشكيل حكومت به شكلي نو و ايجاد سازمان سياسي جديدي براي جامعه به كار رود كه در آن رهايي از ستمگري به قصد استقرار آزادي صورت پذيرد» البته آرنت خشونت را در شورش، جنگ داخلي و كودتا نيز مشاهده مي كند و تأكيد مي كند كه اگر چه «قدر مشترك همه اين پديدارها با انقلاب اين است كه جملگي با خشونت به وجود مي آيند» اما خشونت در انقلاب اصالت ندارد و تنها وسيله اي است براي «تشكيل حكومت به شكلي نو» و الا نبايد پنداشت كه خشونت في نفسه ارزشمند محسوب  مي گردد.

     آرنت در تبيين انقلاب دو انقلاب فرانسه و آمريكا را مقايسه مي كند از نظر آرنت انقلاب فرانسه منحرف شده بود چرا كه از غايت اصلي آن كه تأسيس آزادي است به سمت مسأله اجتماعي فقر كشيده شده بود بدين سان اصالت و ماهيت خود را از دست داده و تبديل به حكومت وحشت و خشونت گشته بود كه آن نه «عامل انقلاب، بلكه محصول واكنش و انحراف انقلابهاست» چرا كه مسأله اجتماعي را نبايستي با وسايل سياسي حل كرد عرصه سياست بالكل محل مناقشات اقتصادي نبايستي باشد. آرنت مي نويسد:  هيچ فكري منسوخ تر و بي فايده تر و خطرناك تر از فكر استفاده از وسايل سياسي براي رهانيدن بشر از چنگال فقر نيست تاريخ انقلاب هاي گذشته بي هيچ شبهه ثابت مي كند كه هر كوششي كه با وسايل سياسي براي حل مسائل اجتماعي انجام گرفته به حكومت وحشت انجاميده، و اخافه و ارعاب همه انقلاب ها را به كام نيستي فرستاده است» ]آرنت، صص 158 و 156[ آرنت از انقلاب فرانسه به عنوان نمونه كلاسيك انقلابي بالقوه ياد مي كرد كه با غرق شدن در جنگ عليه فقر و بدبختي از آغازي تازه خودش را محروم كرده بود زماني كه توجه از خلق فضايي تازه براي آزادي، معطوف رها كردن عده اي كثير از بدبختي جمعي شان شد، فرصت براي تدارك نهادها و كانالهاي تازه اي براي مبادله عقايد از دست رفت. انقلاب، زماني كه از بنيادگذاري آزادي روي به رهايي مردم از رنج آورد سدهاي تحمل را شكست و در عوض نيروهاي ويرانگر بدبختي و بداقبالي را رها كرد ]بردشا، ص 98[ از نظر آرنت فقر و ثروت در حيطه مسائل اقتصادي و تلاش براي معاش قرار دارد و كنش اصيل انساني نيست همانگونه كه پيشتر ذكرش رفت آرنت اين مسائل را در عرصه كنش زحمت ] labour  [ قرار مي دهد و فاقد اصالت مي داند و در آن تمايزي مابين انسان و حيوان قائل نيست فلذا انقلاباتي كه روي به مسائل اقتصادي و فقر (يا به بيان خود آرنت مسأله اجتماعي) بياورند غايت و اصالت خويش را از دست مي دهند به اين ترتيب در انقلاب فرانسه، روبسپير خود كامگي آزادي يعني ديكتاتوري به خاطر استقرار آزادي را كه خود مبدع آن بود خود در برابر حقوق سان كولوتها يعني لباس، غذا و توليد مثل رها كرد ]آرنت، ص 38[ اين پرهيز از غلبه علائق بدبختها بر «بنيادگذاري آزادي و تأسيس نهادهاي پايدار» از آن جهت است كه به خشونت اصالت مي بخشد و منجر به به حكومت وحشت و ترور مي گردد. آرنت مي نويسد: هرگاه كه دلبستگي هاي مربوط به امر سياسي غلبه كرد. يعني هرگاه نيازهاي جسم قويتر از تمناي آزادي شدند – حاصلش به احتمال قوي سلطه ارعاب و وحشت خواهد بود، يگانه راه حل براي خشونت متمردانه و پرشور و حرارت توده ها ]بردشا، ص 99[ آرنت اين توجه به مسأله اقتصادي را به ماركس نسبت مي دهد و از او انتقاد مي كند كه همواره همچون نظريه پردازان بورژوا از كار و توليد والاترين ارزشها را ساخته و به گونه اي غيرنقادانه تسليم مفاهيم كار و توليد شده است ]احمدي، 1379، ص 120[ به نظر وي گفته هاي ماركس تأثيري عظيم غيرقابل انكار در سير انقلابها گذاشت كارل ماركس انقلابها و قيامها را به عنوان «جلوه هاي سياسي نيازهاي آمر محصول فقر توده ها» تعبير كرد. پس اين انحراف و واگشتن در انقلاب فرانسه امكان تأسيس آزادي و پيدايش حوزه عمومي را از آن سلب كرده است و «هر چند كه انقلاب فرانسه تاريخ جهان را رقم زد» اما از نظر آرنت به «فاجعه انجاميده است» در قياس با انقلاب فرانسه آرنت انقلاب آمريكا را قرار مي دهد كه در «جهت بنيادگذاري آزادي و تأسيس نهادهاي پايدار متعهد ماند و خارج از حدود و قوانين مدني هيچ كاري را براي كساني كه در اين جهت اقدام مي كردند جايز نشمرد» و علت آن از نظر آرنت آن است كه «محرك انقلابيون فرانسه تيره روزي نامتناهي مردم بود و همچنين ترحم بيكراني كه از مشاهده اين تيره روزي سرچشمه   مي گرفت، اما اين مسأله در انقلاب آمريكا غايب بود و دلبستگي هاي مردم به انقلاب ناشي از نيازهاي اقتصادي و طلب نان نبود. آرنت فكر مي كرد كه «موفقيت انقلاب آمريكا را مي توان نتيجه وفور نعمت در دنياي جديد دانست كه به آمريكائيها امكان مي داد تا حد زيادي از بار فقر رها باشند آمريكائيها از فقر و بدبختي كه در پايه انقلاب فرانسه چنان شاخص و چشمگير بود در رنج و عذاب نبودند» آنچه آنها را به پيش مي راند نياز نبود و فقر و بدبختي بر انقلاب سايه افكن نبود به همين دليل آرنت مي گفت دلبستگي هاي آنان بيشتر سياسي بود و نه اجتماعي ]بردشا، ص 99[ البته مسأله اجتماعي گريبان گير تمامي انقلابها مي باشد و اين تنها مختص انقلاب فرانسه به شمار نمي رود همانگونه كه خود آرنت تأكيد مي كند: مسأله اجتماعي، يعني مشكل هولناك فقر توده ها كه حادترين و از نظر سياسي چاره ناپذيرترين مسأله در هر انقلاب ديگر به شمار مي رفت در انقلاب آمريكا تقريباً هيچ تأثيري نداشت. بدين سان و اگر دو واگشت انقلاب فرانسه و هر انقلابي ديگر آنجا بود كه: حقوق بشر به حقوق سان كولوت ها مبدل شد.

     پس به طور كلي انقلاب از نظر آرنت كنش جمعي است كه در راستاي ايجاد حوزه عمومي باشد و در آن كثرت و آزادي مدنظر باشد و نه آنكه با استفاده از ارعاب و خشونت به دنبال حل مسائل اقتصاد و فقر توده ها حكومت ترور بر پا كند. انقلابي كه به دنبال تأسيس آزادي باشد در راستاي همان مفهوم عمل ( action ) انجام مي گردد كه با تأسيس يك نظام آگورايي امكان كنش سياسي اصيل را كه همانا گفت و گو و تفاهم است فراهم مي كند. آرنت تبلور اينگونه انقلاب را در انقلاب آمريكايي ديد؛ و ديگر انقلابي كه به دنبال حل مسأله اجتماعي فقر توده هاست و نه تنها به پيرايش حوزه عمومي و عرصه گفت و گو كمكي     نمي كند بلكه بيشترين صدمه را نيز به آن مي زند و با برپايي «ديكتاتوريهاي انقلابي» جايي براي «استقرار قانون اساسي» و «بنيادگذاري آزادي» باقي نمي گذارد.

 

محمد رضا مرادي طادي

  مأخذ

1-     / Villa, Dana, (2000), HANNAH A RENT, Cambrige up, Londan

     2. آرنت، هانا، انقلاب، ترجمه فولادوند، تهران (1361)

     3. انصاري، منصور، هانا آرنت و نقد فلسفه سياسي، تهران (1379)

     4. احمدي، بابك، هايدگر و تاريخ هستي، تهران (1381)

     5. ماركس و سياست مدرن، تهران (1379)

     6. بردشا، لي، هانا آرنت، ترجمه ديهيمي، تهران (1380)

     7. بشيريه، حسين، انديشه هاي سياسي قرن بيستم، تهران (1376)

     8. فولادوند، عزت الله، خرد در سياست، تهران، (1377)


پاکستان و موافقتنامه راهبردی آمریکا-افغانستان
پاکستان و موافقتنامه راهبردی آمریکا-افغانستان/ <a href=http://fa.merc.ir/Fellows/VisitingFellows/ZahraMahmoodi.aspx>زهرا محمودی</a>

پاکستان و موافقتنامه راهبردی آمریکا-افغانستان



امضای این توافقنامه در راستای منافع ملی همسایه افغانستان؛ یعنی پاکستان قابل ارزیابی نبوده و جایگاه این کشور را با چالش مواجه می سازد.

موافقتنامه راهبردی آمریکا و افغانستان بالأخره بعد از گذشت ماه ها بحث و گفتگو در دوم ماه می سال 2012 در پی سفر از پیش اعلام نشده باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا به افغانستان میان دو کشور امضا شد. بی تردید پس از امضای این موافقتنامه نه تنها باید انتظار تعمیق روابط امریکا و افغانستان را داشت بلکه این موافقتنامه با توجه به مفاد موجود در آن از جمله  "حمایت از توسعه اقتصادی و اجتماعی بلند‌مدت افغانستان"، "تداوم مبارزه با افراط­گرایی، القاعده و وابستگانش" و "تأکید بر عدم مداخله همسایگان افغانستان در این کشور" خوشایند پاکستان به دلیل ایجاد چالش برای این کشور، نخواهد بود.

 در این سند از افغانستان به­ عنوان "متحد عمده خارج ناتو" آمریکا نام برده شد و دولتمردان کابل نیز از ایالات ­متحده ­آمریکا به عنوان یک دوست استراتژیک نظام و مردم افغانستان یاد کرده و همکاری‌های استراتژیک با واشنگتن را جهت تأمین امنیت سیاسی، اقتصادی و نظامی کشورشان و در نهایت تأمین منافع ملی ضروری اعلام کردند. قرار است طرفین پس از امضای موافقتنامه همکاری استراتژیک، مذاکره جهت موافقتنامه دوجانبه امنیتی را نیز آغاز نمایند.

 همکاری استراتژیک واشنگتن-کابل اگرچه مورد استقبال دولت­مردان افغان قرار گرفت و از آن به عنوان  ابزاری جهت تقویت تلاش‌های جمعی در راستای همگرایی منطقه‌ای و کمک به صلح و ثبات منطقه‌ای و بین‌المللی یاد شد؛ اما از طرف دیگر، امضای این توافقنامه در راستای منافع ملی همسایه افغانستان؛ یعنی پاکستان قابل ارزیابی نبوده و جایگاه این کشور را با چالش مواجه می سازد.
 این در حالی است که با وقوع حادثه 11 سپتامبر 2001 و لشکرکشي آمريکا براي اشغال افغانستان، پاکستان در رأس سپاه مبارزه و عمليات نظامي عليه بنيادگرايي، طالبان و القاعده مطرح گرديد. در همين راستا، آمريکا الويت­هاي سياست خارجي خود در روابط با پاکستان  را که موجب انعقاد تحريم هايي بر اثر آزمايش اتمي و حکومت نظامي در پاکستان شده بود لغو نموده و به حمايت از اين کشور پرداخت.

 بي ترديد، جايگاه ويژه اسلام آباد در مبارزه عليه تروريسم علت اين تغيير موضع واشنگتن بود. ارتباط مدارس مذهبي افراطي پاکستان با طالبان و جايگاه اين مدارس در گسترش آموزه هاي افراطي، نفوذ و حضور طالبان و ساير تروريست ها در مناطق خودمختار قبيله اي پاکستان، ارتباط گروه­هاي تروريستي پاکستان با طالبان و القاعده، پيوندهاي موجود ميان آي.اس.آي  با گروه­هاي تروريستي و طالبان، به مثابه دلايل اهميت پاکستان در فرآيند مبارزه با ترورريسم محسوب می­گردد.

 اما علي­رغم پيوستن پاکستان به ائتلاف ضد­تروريسم، شواهدی مبني بر حمايت مخفيانه اين کشور از تروریست­ ها مطرح شده است. در­حقیقت، دغدغه­ هاي استراتژیک پاکستان در موضوعاتي نظير مسئله کشمير، موضوع خط دوراند و حضور رو به گسترش هند در افغانستان، بر ميزان راستي و درستي همکاري اسلام آباد با واشنگتن در مبارزه علیه تروریسم تأثير به­ سزايي گذاشته است. به طوري که پاکستان، همکاري خالصانه با آمريکا جهت نبرد با تروريسم را موکول به حل این نگراني­هاي استراتژيک خود توسط واشنگتن نموده است.

 در این میان، موضوع خط دوراند و نگرانی اسلام­آباد از حضور رو به گسترش دهلی در کابل، دو موضوعی است که در روابط پاکستان و افغانستان و به تبع آن با آمریکا تأثیر­گذار بوده است. به­ زعم پاکستانی­ ها، اگر این کشور برای نابودي طالبان مطابق درخواست و سیاست  آمريکا اقدام می کرد نتيجه­ اي جز باخت چه در موضوع گسترش حضور هند در افغانستان و چه موضوع خط دوراند نصيب اسلام ­آباد نمي ­گرديد؛ چراکه از مهم ترين ملاحظات پاکستان در همکاري با آمريکا در نبرد با تروريسم، موضوع نگراني اسلام آباد از نفوذ دهلی­ نو در کابل مي­باشد.

  اين حساسيت پاکستان از آن جا ناشي مي­ شود که هند منافع عمده­ ای در افغانستان دارد و در پی این است که افغانستان بار ديگر در کنترل عناصر افراطي قرار نگیرد. این در حالی است که پاکستان همواره از ابزار افراط ­گرایی، به عنوان عامل تضعیف روابط هند و افغانستان و تقويت افراط گرایی و نفوذ شبه نظاميان و حملات آن ها در کشمير هند و در نتیجه کاهش امنیت این کشور استفاده می­نماید.

 از منظر مقامات اسلام آباد، کاهش نفوذ دهلی در کابل، از جمله اهداف مهم پاکستان در افغانستان محسوب مي­شود که می توان از طریق گروه­ های افراطی و  تروریستی به آن دست یافت. از این­ رو این گروه ها از حمایت مالی و نظامی ارتش پاکستان و به خصوص آی.اس.آی برخوردار می­ باشند. البته گسترش ابعاد روابط آمریکا با هند در سال­ های اخیر و تأیید واشنگتن جهت ضرورت مبارزه با گروه­ های تروریستی پاکستانی فعال در منطقه کشمیر نظیر لشکر طیبه بر نگرانی­ های اسلام ­آباد در قبال گسترش قدرت و نفوذ دهلی ­نو افزوده است.

 در خصوص مسئله خط دوراند باید گفت مقامات افغاني بارها مشروعيت حقوقي و سياسي معاهده دوراند را زير سؤال برده­ و خواهان لغو آن هستند. اما دولت­مردان پاکستان خط دوراند را خط مرزي مشترک غير­قابل اعتراض مي­دانند و درصددند با حمایت از طالبان و تقویت افراط ­گرایی، بر آمريکا اعمال فشار نمایند تا اين کشور، دولت افغانستان را در پذیرش خط دوراند به عنوان مرز رسمي افغانستان و پاکستان قانع کند. بنابراين مقامات اسلام آباد معتقدند مي­ توانند از طريق بازي با کارت طالبان و گسترش افراط ­گرایی، معمای نگرانی­ های استراتژیک خود در افغانستان را در راستای منافع ملی خود حل نمایند.

 در اين شرايط، امضای توافقنامه استراتژیک میان کابل­-­واشنگتن شرایط را به ضرر پاکستان تغيير مي دهد. بر اساس این توافقنامه، حفظ ثبات و امنیت در افغانستان و به ­تبع آن در منطقه آسیای جنوبی و مرکزی مورد توجه قرار گرفته و موضوع عدم مداخله در امور داخلی افغانستان توسط همسایگانش مورد تأکید قرار می ­گیرد. تحکیم صلح، امنیت و مصالحه ملی، تقویت نهادهای دولتی؛ حمایت از توسعه اقتصادی و اجتماعی بلند‌مدت افغانستان و تداوم مبارزه با افراط­ گرایی، القاعده و وابستگانش نیز مطرح می­ گردد که نباید چندان خوشایند پاکستانی­ ها باشد.

  اوباما نیز برای اینکه میزان جدیت همکاری واشنگتن با کابل در مبارزه با تروریسم طبق این سند را نشان دهد اعلام کرد که طالبان فکر می­ کند می تواند بار دیگر در افغانستان حکومت کند اما خوشبختانه این بار این کشور از سوی آمریکا پشتیبانی می­ شود و دیگر چنین اتفاقی نخواهد افتاد.

 در چنین فضایی، پاکستان می­داند که این توافقنامه به­ مثابه پشتیبانی طولانی مدت آمریکا از دولت کابل و حضور آن در منطقه است که حتی می تواند در راستای منافع هند نیز قابل ارزیابی باشد. از این­ رو پاکستان با توجه با شرایط ایجاد شده مجبور است در سیاست­ های اعمالی ولی غیررسمی خود در قبال حمایت از طالبان و گروه ­های تروریستی نظیر شبکه حقانی و ارسال نیرو و تجهیزات به افغانستان جهت ایجاد ناامنی و مبارزه با نیروهای ناتو تجدیدنظر نماید و راه ­حلی غیر از ترور و خشونت جهت دستیابی به اهداف خود در پیش بگیرد. در غیر این صورت، این کشور باید خود را آماده واکنش ­های جدی­ تر آمریکا نماید.

مرکز مطالعات خاورمیانه

زهرا محمودی


رابطه بین اسلام و دموکراسي

رابطه بین اسلام و دموکراسي

http://www.aftab.ir/articles/religion/religion/images/b5528bae7b0f8022d97a5da8d859d1b1.jpg

جان اسپوزیتو / جان وال


● مترجم: مهدی حجت

رابطه بین اسلام و دموکراسی در جهان معاصر پیچیده و بغرنج است. جهان اسلام از حیث ایدئولوژیکی یکپارچه نیست. چشم‌اندازهای وسیعی در این جهان وجود دارد، از اندیشه‌های افراطی کسانی که وجود هرگونه ارتباط بین اسلام و دموکراسی را نفی می‌کنند گرفته تا کسانی که معتقدند اسلام خود به نظام دموکراتیک فرمان می‌دهد. در میان اندیشه‌های افراطی، در شماری از کشورهایی که اکثریت جمعیت آنها مسلمان هستند، بسیاری از مسلمانان بر این باورند که اسلام حامی و پشتیبان دموکراسی است، اگر چه نظام سیاسی خاص آنها مشخصا تحت عنوان نظام اسلامی شناخته می‌شود.

در قرن بیستم در سرتاسر جهان اسلام،‌ بسیاری از گروههایی که خود را مشخصا اسلام‌‌گرا معرفی کرده و سعی داشتند به عنوان سازمانهایی سیاسی مستقیما در فرآیندهای دموکراتیک مشارکت داشته باشند، در اروپای شرقی، آفریقا و نقاط دیگر جهان سرنگون شدند. در ایران این گروهها توانستند قدرت را به دست گرفته و نظامی تشکیل دهند. در جاهای دیگر، گروههای مشخصا اسلامی در نظامهایی مشارکت داشتند که از حیث ساختاری بیشتر سکولار بودند. مشارکت گروههایی که خود را دارای جهت‌گیریهایی اسلامی معرفی می‌کردند در انتخابات و به طور کلی در فرآیندهای دموکراتیک، مناقشات قابل توجهی را برانگیخت. آنهایی که معتقدند رویکردهای سکولار و جدایی مذهب از سیاست جوهره دموکراسی است، استدلال می‌کنند که گروههای اسلامی از دموکراسی تنها به عنوان ابزاری برای کسب قدرت سیاسی حمایت می‌کنند. آنها می‌گویند گروههای اسلامی از ایده «یک مرد، یک رای، یک بار» حمایت می‌کنند. در الجزایر و ترکیه، به دنبال پیروزی انتخاباتی احزاب سیاسی اسلامی، که از حیث مذهبی برای رژیمهای سیاسی موجود تهدید پنداشته می‌شدند این احزاب از نظر قانونی محدود و یا سرکوب شدند.

بحث رابطه بین اسلام و دموکراسی قویا در میان کسانی که خیزش اسلامی را در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست‌ویکم تداعی می‌کنند، در جریان است. برخی از این اسلام‌گرایان بر این باورند که «دموکراسی» مفهومی بیگانه است که توسط غرب‌گرایان و اصلاح‌طلبان سکولار به جوامع اسلامی تحمیل شده است. آنها همواره استدلال می‌کنند که مفهوم حاکمیت مردم، تاکید بنیادی اسلام بر حاکمیت خدا را انکار می‌کند و لذا نوعی بت‌پرستی است. آنهایی که چنین دیدگاهی دارند به احتمال بسیار کمی در انتخابات شرکت می‌کنند. بسیاری از اینها از شرکت در مباحث و گفتگوهای فکری و روشنگرانه در رسانه‌ها پرهیز می‌کنند. برخی دیگر نسبت به فعل و انفعالات سیاسی جوامعشان بی‌اعتنا هستند و امید دارند که اجتماع مجرا و منزوی آنها به نحوی الهام‌بخش جامعه اسلامی وسیع‌تری خواهد شد. اما بسیاری از گروههای فکری برجسته اسلامی استدلال می‌کنند که اسلام و دموکراسی با یکدیگر سازگارند. برخی پیشتر می‌روند و تاکید می‌کنند که در شرایط کنونی جهان معاصر، دموکراسی را می‌توان نیاز ضروری اسلام تلقی کرد. در این مباحثات، متفکران مسلمان مفاهیم تاریخی پراهمیتی را از درون سنت اسلامی بیرون کشیده و با مفاهیم پایه‌ای دموکراسی آن طور که در جهان مدرن فهمیده می‌شود، تلفیق می‌دهند.

این فرآیند در جهان اسلام مشابه همان فرآیندهایی است که در دیگر سنتهای مذهبی بزرگ رخ داده است. تمام سنتهای مذهبی بزرگ جهان، دستگاههای کلانی از ایده‌ها، بینش‌ها و مفاهیمی که برای فهم حیات و فرجام نوع بشر اساسی هستند، عرضه می‌دارند.

بسیاری از این مفاهیم با اهمیت به شیوه‌های مختلف در دوران مختلف به کار برده شده‌اند. برای مثال سنت مسیحی در دوران پیش‌مدرن شالوده‌ای نظری برای پادشاهی دارای مشروعیت الهی فراهم می‌کرد، در حالی که در دوران معاصر این مفهوم را ترویج و تبلیغ می‌کند که مسیحیت و دموکراسی کاملا با یکدیگر سازگارند. در تمامی سنت‌ها، منابع فکری و ایدئولوژیکی‌ای وجود دارند که می‌توانند توجیه‌کننده پادشاهی مطلقه و یا دموکراسی باشند. مناقشه زمانی سر بر می‌آورد که توجه داشته باشیم به اینکه این مفاهیم بنیادی چگونه باید به فهم درآمده و به کار آیند.

یک نقطه نظر آغازینِ نسبتا بی‌طرفانه درباره مسلمانان در سال 1992 توسط راشدالغنوشی، رهبر اسلام‌گرای تونسی و تبعیدی سیاسی در مصاحبه با «لندن آبزرور» ارائه شده است: «اگر مقصود از دموکراسی عبارت است از مدل لیبرالی حکومت که در غرب رایج است، یعنی نظامی که مردم آزادانه نمایندگان و رهبران خود را بر می‌گزینند، و در آن جابجایی قدرت و همچنین تمام آزادیها و حقوق بشر برای عموم مردم وجود دارد، در آن صورت مسلمانان مطلب یا سخنی در مذهب خود نمی‌یابند که با دموکراسی مغایرت داشته باشد، و به نفعشان نیز نیست که چنین کاری را بکنند». بسیاری از مسلمانان از جمله خود غنوشی پیشتر رفته و دموکراسی را شیوه‌ای مناسب برای تحقق الزامات خاص دین اسلام در جهان معاصر می‌دانند.

سنت اسلامی حاوی شماری از مفاهیم کلیدی است که مسلمانان آنها را به عنوان رهگشای «دموکراسی اسلامی» مطرح می‌کنند. اکثرا موافق این نکته خواهند بود که برای مسلمانان مهم است که صرفا و به سادگی دست به کپی آنچه که غیر مسلمانان در باب ایجاد نظامهای دموکراتیک کرده‌اند، نزنند، با تاکید بر این که قالبهای مختلفی برای تحقق یک دموکراسی مشروع قابل تصور است. محمد خاتمی رئیس جمهوری ایران در مصاحبه‌ای تلویزیونی قبل از انتخابات ریاست جمهوری این کشور خاطر نشان می‌کند که «دموکراسی‌های موجود ضرورتا از یک فرمول یا منظر خاص تبعیت نمی‌کنند. اینکه یک دموکراسی به نظام لیبرال منجر شود امکان‌پذیر است. این هم امکان دارد که دموکراسی احتمالا به نظامی سوسیالیستی منجر شود. همچنین می‌توان دموکراسی‌ای برخوردار از هنجارهای مذهبی در باب حکومت داشت. ما این نوع سوم را اختیار کرده‌ایم». خاتمی دیدگاهی را عرضه می‌دارد که در میان هواداران دموکراسی اسلامی مشترک است و آن اینکه «دموکراسیهای امروز جهان از خلاء بسیار بزرگی رنج می‌برند که عبارت است از خلاء معنویت»، و اسلام می‌تواند آن چهارچوب لازم را برای تلفیق دموکراسی و معنویت و حکومت مذهبی فراهم نماید.

سنتز معنویت و حکومت از تصریح بنیادینی که در روح اسلام است ناشی می‌شود: اینکه «هیچ معبودی جز خداوند نیست» و تاکید بر اینکه او «یکتا»ست. این اندیشه، که توحید خوانده می‌شود، مبنای لازم را برای این ایده که هیچ کس نمی‌تواند جنبه‌های مختلف حیات را به مقولاتی مجزا از یکدیگر منفک کند، فراهم می‌آورد. علی شریعتی، شخصیتی که سهم عمده‌ای در تحول ایدئولوژیکی انقلاب اسلامی در ایران ایفا کرد، در کتاب «جامعه‌شناسی اسلام» می‌نویسد که توحید «به معنی یکانگی و یکتایی خداوند البته مورد پذیرش تمامی یکتاپرستان است. اما توحید به عنوان یک جهان‌بینی … بدین معنی است که کل هستی را به جای تقسیم آن به این جهان و جهان باقی… روح و بدن، به مثابه یک کل واحد بنگریم». در این جهان‌بینی، جداسازی مذهب از سیاست، موجب خلاء معنوی در حوزه عمومی می‌شود و راه را برای استقرار نظامهای سیاسی‌ای که هیچ درک و احساسی نسبت به ارزشهای اخلاقی ندارند، باز می‌کند. از چنین منظری، یک دولت سکولار راه را برای سوء استفاده از قدرت باز می‌گذارد. تجربه کشورهای مسلمان دارای رژیمهای نظامی که از حیث ایدئولوژیکی سکولار هستند، نظیر رژیم بعثی، عربی و سوسیالیستی صدام حسین در عراق، بی‌اعتمادی نسبت به جدایی ارزشهای دینی از سیاست را تقویت می‌کند.

طرفداران دموکراسی اسلامی استدلال می‌کنند که یکتایی و یگانگی خداوند مستلزم نظام دموکراتیک است. محافظه‌کاران به این نکته معترضند که ایده حاکمیت مردم با ایده حاکمیت خداوند در تعارض است، در این صورت در اغلب موارد آلترناتیو، نوعی نظام پادشاهی خواهد بود. پاسخ این مطلب با تاکید بر توحید داده می‌شود، همان‌طور که متفکر سودانی عبدالوهاب الافندی اظهار می‌دارد: «هیچ مسلمانی مساله حاکمیت خداوند یا حکومت بر مبنای شریعت را مورد تردید قرار نمی‌دهد، با این وجود بیشتر مسلمانان نسبت به هرگونه ادعایی در باب حاکمیت یک فرد سوءظن داشته و بدگمانند. حاکمیت یک فرد مغایر با حاکمیت خداوند است، چه اینکه همه افراد نزد خداوند برابرند. … اطاعت کورکورانه از حکومت یک فرد بر خلاف اسلام است». بدین ترتیب استدلال می‌شود که اصل توحید عملا مستلزم نظامی دموکراتیک است زیرا انسانها برابر آفریده شده و هر نظامی که این برابری را منکر شود اسلامی نخواهد بود.

مفاهیم مشخص زیادی وجود دارند که مسلمانان هنگامی که به تبیین رابطه اسلام و دموکراسی می‌پردازند به آنها استناد می‌کنند. از نظر قرآن، نیکوکار کسی است که امور خود را از طریق «مشاوره و همفکری با دیگران» سامان می‌دهد.(قرآن سوره 42 آیه 38) این مساله از طریق سنت‌های پیامبر و گفته‌ها، رفتار و کردار نخستین رهبران جامعه اسلامی گسترش می‌یابد، و بدین معنی است که مسلمانان ملزم هستند امور سیاسی خود را از طریق همفکری و مشاوره با یکدیگر مدیریت کنند. متفکران مسلمان معاصر به رده‌بندی‌های مختلف تقسیم می‌شوند که در این رابطه می‌توان به اسلام‌گرایان نسبتا محافظه‌کار، مدرنیستهای لیبرال‌تر و نیز عملگرایان شیعی که بر اهمیت امر شورا و مشورت تاکید می‌کنند، اشاره داشت. با دیدگاه آیت‌الله باقر صدر از رهبران شیعه عراق که در سال 1980 توسط صدام حسین اعدام شد، در اثرش به نام «نظام سیاسی اسلام» مبنی بر اینکه این مردم هستند که «حق نهایی تنظیم و مدیریت امور خود را بر اساس اصل شورا دارند»، مخالفت چندانی صورت نمی‌گیرد. معنایی که این ایده برای نظام مبتنی بر قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران داشته، انقلابی که متاثر از اندیشه آیت الله صدر بود، در مصاحبه ژوئن گذشته توسط رئیس جمهور محمد خاتمی مورد تاکید قرار گرفت. او در این مصاحبه اظهار داشت: «مردم در به قدرت رساندن یک حکومت، در نظارت بر حکومت و احتمالا در جابه‌جایی بدون دردسر و تنش حکومت نقشی اساسی بر عهده دارند».

مفهوم پایه‌ای دیگر در تحولات مربوط به دموکراسی اسلامی عبارت است از مفهوم «خلیفه». در گفتگوهای معاصر کاربرد سیاسی سنتی واژه خلیفه مجددا تعریف شده است. این واژه از حیث تاریخی لقب پادشاهان امپراتوری اسلامی دوره میانه بوده است. هر گاه فیلسوفان سیاسی مسلمان دوره میانه از نهادهای خلافت صحبت می‌کردند مقصودشان تحلیل نهاد سیاسی جانشینان پیامبر اسلام به عنوان رهبران جامعه اسلامی بود. به هر حال این تعبیر از واژه خلافت چیزی بود که بعد از رحلت پیامبر اسلام به وجود آمد. در قرآن کلمات عربی خلیفه و خلافت معنای متفاوت و عام‌تری دارند. در قرآن آدم به عنوان نخستین انسان، خلیفه (جانشین) خداوند بر روی زمین توصیف شده است.(قرآن سوره 2 آیه 30) به پیامبر اسلام دستور داده شده که به انسانها متذکر شود که خداوند آنها را خلفای (جانشینان) خود بر روی زمین قرار داده است.(قرآن سوره 6 آیه 165) بدین ترتیب در قرآن واژه خلافت به مسئولیت سنگین و عظیم نوع بشر از اینکه جانشین خداوند بر روی زمین است، اشاره دارد.

با این حال اندیشمندان مسلمان اواخر قرن بیستم سالها بعد از اینکه خلافت سیاسی توسط آتاتورک در سال 1924 ملغی شد و آخرین بقایای آن از بین رفت، به تدریج به اهمیت این مساله که همه انسانها «خلفای» خداوند هستند، پی بردند. همان‌طور که ابعاد فکری بازخیزش اسلامی در اواخر قرن بیستم واضح و روشنتر تعریف شده، اسمائیل الفاروقی اندیشمند فلسطینی‌الاصل، در کتابی کوچک طرحی بلند‌پروازانه تحت عنوان اسلامی کردن دانش ترسیم می‌کند. مفهوم خلافت مستلزم مسئولیتهایی برای همه انسانها، در همه ابعاد زندگی است، به خصوص در بعد سیاسی: «مسلمانان بدرستی خلافت را امری کاملا سیاسی می‌فهمند. … اسلام به این امر فرمان می‌دهد که هر مسلمانی باید سیاسی باشد (یعنی بیدار، سامان‌مند و متحرک)».

ابوالعلاء مودودی در کتاب «روش زندگی اسلامی» دلالتهای این تاکید مجدد بر معنای نمایان‌تر قرآنیِ جانشینیِ انسان برای دموکراسی اسلامی را با دقت توضیح می‌دهد: «صلاحیت جانشینی به تمامی گروههای مردم اعطاء شده، به جامعه به مثابه یک کل. … چنین جامعه‌ای بار مسئولیت جانشینی را به مثابه یک کل بر دوش می‌کشد، هر فرد از افراد این جامعه در جانشینی الهی سهیم است. این آن نقطه‌ای است که دموکراسی اسلامی از آنجا آغاز می‌شود. هر فرد در یک جامعه اسلامی از حقوق و اختیارات جانشینی الهی برخوردار است و بدین لحاظ همه افراد با هم برابرند».

دموکراسی اسلامی از نظر تئوریکی و مفهومی در آغاز قرن بیست و یکم به خوبی رشد یافته و قانع‌کننده است، اما در عمل نتایج کمتر امیدوارکننده و رضایت‌بخش بوده است. حاکمان خودکامه و مستبدی چون جعفر نومیری در سودان و ضیاءالحق در پاکستان در دهه 1980 برنامه‌های رسمی‌ای را برای اسلامی کردن نظام حقوقی و سیاسی آغاز کردند که پیامدها و نتایج آن برای دموکراسی امیدوارکننده نبود. در سال 1989 کودتای نظامی ترکیبی از اسلام‌گرایان نظامی و غیر نظامی را بر سودان حاکم کرد و علی‌رغم هدف اعلام شده مبنی بر ایجاد یک دموکراسی اسلامی، گزارش حقوق بشر در خصوص رفتار این رژیم با اقلیتهای غیرمسلمان و گروههای مسلمان مخالف، اسف‌بار بوده است. گروههای بین‌المللی حقوق بشر در خصوص نحوه رفتار با اقلیتهای غیرمسلمان در ایران، جایی که شاه در سال 1979 سرنگون شد، نیز انتقادآمیز بوده است. در دهه اول انقلاب، جمهوری اسلامی محدودیتهای تنگ‌نظرانه‌ای را بر مشارکت سیاسی اعمال کرد، با این وجود در پایان سالهای نود شاهد پیروزی بی‌سابقه محمد خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری شد، کسی که مطلوب نظر نظام مذهبی محافظه‌کار نبود. علی‌رغم اینکه هنوز زمینه‌های انتقاد از ایران در خصوص تداوم سیاست سرکوب مخالفان و اقلیتها وجود دارد، اما شمار رو به رشدی از زنان و جوانان دارند در انتخاباتها شرکت می‌کنند. به جای ایده «یک مرد، یک رای، یک بار»، ایده «یک مرد» دارد با «یک زن» به عنوان نیرویی رای‌دهنده ترکیب شده و جایگزین می‌شود.

صرف‌نظر از نظامهای سیاسی‌ای که رسما اسلامی اعلام شده‌اند، یک اقدام رو به رشدی به نفع دموکراسی با رنگ و لعاب اسلامی نیز صورت گرفته است. در بسیاری از کشورها، مسلمانانی که از جمله اسلام‌گرایان فعال به حساب نمی‌آیند، در فرآیندهای انتخاباتی مشارکت داشته و احساس روزافزون نیاز به اصول اخلاقی و آگاهی اسلامی را در حوزه‌های سیاسی وارد کرده‌اند. در عصری که سیاست در بسیاری از کشورها در حال «غیرسکولار» شدن است، رهبران سازمانهای اسلامی در نظامهای سیاسی انتخاباتی که رسما اسلامی نیستند، نقشهای مهمی ایفا می‌کنند. زمانی که به رژیم نظامی سوهارتو در اندونزی خاتمه داده شده، شخصی که در نتیجه اولین انتخابات آزاد در سال 1999 به ریاست جمهوری انتخاب شد، عبدالرحمان وحید، رهبر نهضت‌العلما که احتمالا بزرگترین سازمان اسلامی در جهان است، بود. با وجود اینکه او به عنوان یک رهبر کاملا شناخته شده اسلامی در نظامی دموکراتیک شرکت کرد، اما در پی اسلامی‌کردن نظام سیاسی برنیامد و بر سر آن وارد مبارزه نشد. هنگامی که از ریاست جمهوری بر کنار شد، این کار کاملا از طریق فرآیند جایگزینی به طور منظم و قانونی صورت گرفت و هیچ یک از طرفداران و نیز مخالفانش درگیر نزاع مذهبی نشدند.

به همین سیاق احزاب سیاسی انتخاباتی سکولار ترکیه نیز به طور موفقیت‌آمیزی عمل کرده‌اند. نجم‌الدین اربکان از رهبران یکی از این احزاب توانست برای مدت کوتاهی در سالهای 1996 تا 1997 پست نخست‌وزیری ترکیه را بر عهده بگیرد. اگر چه یکی پس از دیگری احزاب ترکیه‌ای دارای گرایشهای اسلامی سرکوب و بسیاری از رهبران آنها زندانی شده‌اند، اما واکنش مردم در این خصوص خیلی ساده تشکیل احزاب جدید و تلاش مجدد در درون نظام سیاسی و نه کناره‌گیری و روی‌آوردن به مخالفت خشونت‌آمیز زیرزمینی بوده است.

تجربه ترکیه موید این واقعیت است که بسیاری از مسلمانان، چه آنهایی که در دولتی رسما سکولار و یا اسلامی زندگی می‌کنند، دموکراسی را امید اصلی خود و ابزار مشارکت سیاسی کارآمد تلقی می‌کنند. یکی از ابعاد مهم این مشارکت این است که علی‌رغم اینکه مسلمانان محافظه‌کار مخالف حکمرانی زنان هستند، در سه کشور از بزرگترین کشورهای اسلامی جهان ـ‌اندونزی، بنگلادش و پاکستان‌ـ زنان در راس حکومت بوده و یا هم‌اکنون هستند. هیچ یک از این زنان مشخصا اسلام‌گرا نبوده و حتی یکی از آنها کاملا مورد مخالفت یکی از احزاب اسلامی قرار گرفت.

در این بستر پیچیده، واضح و روشن است که اسلام ذاتا با دموکراسی ناسازگار نیست. «اسلام سیاسی» در برخی مواقع اساسا نه برنامه‌ای برای به راه انداختن جنگ مقدس یا ترورسیم بلکه برنامه‌ای در راستای دموکراسی بوده است


برنده و بازندة ..............

 

برنده و بازندة مذاکرات موفقیت‌آمیز بغداد
 
 

گمانه‌زنی‌ها، اطلاعات و روندهای موجود حاکی از موفقیت احتمالی نسبی مذاکرات آتی ایران و گروه 1+5 در 3 خرداد 1391 در بغداد است. درهرصورت تفاهم سازندة نسبی و مبتنی‌بر احترام متقابل ایران و گروه 1+5 در بغداد آغازگر خیز بزرگی در تعاملات برد ـ برد بین‌المللی ایران، ارتقای نفوذ راهبردی این کشور در سطح جهانی و پذیرش نقش منطقه‌ای این کشور در سطح منطقه‌ای خواهد شد.

موفقیت نسبی مذاکرات بغداد، کنشگران (Actors) بسیاری را در سطح بین‌المللی تحت تأثیر قرار خواهد داد. در یک تقسیم‌بندی کلی دو گروه از کنشگران به‌عنوان برنده و بازنده از موفقیت احتمالی نسبی مذاکرات بغداد متأثر خواهند شد.

عمده‌ترین بازندگان موفقیت نسبی این مذاکرات، کنشگران زیر می‌باشند:

طیف سیاستمداران جنگ‌طلب اروپایی و آمریکایی: این گروه اولین قربانیان موفقیت اولیة این مذاکرات خواهند بود. این گروه که در فضای بعد از 11 سپتامبر 2001 سیاست‌گذار دو جنگ فاجعه‌بار افغانستان و عراق بوده‌اند، متأثر از موفقیت نسبی احتمالی این مذاکرات در گوشة رینگ قرار خواهند گرفت و در دستیابی اهداف نظامی‌گرایانه و خشونت‌طلبانة خود با موانعی جدی روبه‌رو خواهند شد.

برخی از کنشگران عربی: بازیگران عربی همانند شورای همکاری خلیج فارس و اتحادیه عرب در این مسیر مخصوصاً بازندگان اصلی خواهند بود. عربستان، قطر و امارات به‌عنوان بازیگران فعال ضدپارسی از آن جهت که در چند سال اخیر در سطح منطقه کارگزار ائتلاف ضدایرانی بوده‌اند و فضای خاورمیانه را به سمت امنیتی شدن و ضدایرانی‌گرایی هدایت کرده‌اند از موفقیت احتمالی این مذاکرات آسیب زیادی خواهند دید.

گروه‌ها و ایدئولوژی‌های رادیکال و بازیگران شبکه‌ای (Network Players): گروه‌ها و ایدئولوژی‌هایی همانند وهابیسم، صهیونیسم و سلفیسم که جریان فکری ایران‌هراسی و شیعه‌هراسی را در نظام بین‌المللی تئوریزه و هدایت می‌کنند نیز از موفقیت این مذاکرات صدمات قابل توجهی خواهند دید. علاوه‌براین موفقیت احتمالی این مذاکرات ضربه‌ای سنگین برای اهداف منطقه‌ای بازیگران شبکه‌ای همانند القاعده خواهد بود.

اسرائیل و لابی آیپک: بدون شک اسرائیل و لابی آیپک ازجمله بازندگان حتمی تحولات مثبت در موضوع هسته‌ای ایران در بغداد خواهند بود. اگر این نکته را مدنظر قرار دهیم که در چند ماه گذشته لابی آیپک و اسرائیل تلاش‌های قابل توجهی را درجهت زمینه‌سازی برای اقدام نظامی علیه ایران آغاز کرده‌اند می‌توان به خسران قابل توجه این دو کنشگر در پیامد موفقیت مذاکرات بغداد پی برد.

مجتمع‌های صنعتی ـ نظامی و قاچاقچیان مرگ (Merchants of Death): کارگزاران این دو گروه در غرب که در چند سال اخیر تلاش‌های مستقیم و غیرمستقیمی را درجهت فشار بر سیاستمداران ضدایرانی در محافل غربی آغاز کرده‌اند بدون شک از موفقیت نسبی این مذاکرات ضربه‌ای اساسی خواهند خورد و ناچارند که اهداف بین‌المللی خود را در جبهه‌ای دیگر پیگیری نمایند.

ترکیه: در تحولات چند سال اخیر ترکیه سعی کرده نقش رهبری را در عرصة تحولات خاورمیانه همسو با ائتلاف غرب در پیش گیرد. گسترده شدن نفوذ ایران در منطقه در پیامد موفقیت احتمالی این مذاکرات بدون شک ترکیه را در تحقق اهداف رهبری منطقه‌ای با رقبا و چالش‌هایی جدی روبه‌رو خواهد کرد.
 
علاوه‌براین، عمده‌ترین برندگان موفقیت نسبی این مذاکرات، کنشگران زیر می‌باشند:

مردم، حکومت و دستگاه دیپلماسی ایران و آمریکا: بزرگ‌ترین برندگان موفقیت این مذاکرات به‌صورت حتم مردم ایران و آمریکا خواهند بود. مردم، حکومت و دستگاه دیپلماسی ایران و آمریکا درطول 33 سال گذشته هزینه‌های زیادی را درجهت برآمدن استراتژیک ایران در عرصة بین‌المللی به‌صورت مستقیم و غیرمستقیم متحمل شده‌اند؛ لذا موفقیت نسبی این دور از مذاکرات بیشتر از همه این کنشگران را تحت تأثیر قرار خواهد داد.

خیرخواهان و خوش‌بینان روابط ایران با آمریکا و اتحادیه اروپا: این گروه در چند سال گذشته و همزمان با بحران اقتصادی در غرب تلاش‌های بی‌وقفه و قابل توجهی را درجهت مهار بازیگران عرصة نظام بین‌المللی جهت عدم اقدام امنیتی سنگین علیه ایران انجام داده‌اند. درصورت موفقیت مذاکرات بغداد این گروه در سطح بین‌المللی تجدید حیاتی جدی خواهند یافت.

کنشگران همسو با گفتمان مقاومت در خاورمیانه: سوریه، گروه‌های مقاومت فلسطینی و لبنانی به‌علاوه برخی دیگر از جریان‌های حامی گفتمان مقاومت در منطقة خاورمیانه نیز منافع قابل توجهی را از موفقیت احتمالی مذاکرات بغداد خواهند برد. موفقیت ایران در این مذاکرات موج جدیدی از فعالیت‌ها و پیشرفت گفتمان مقاومت را در منطقة خاورمیانه ایجاد خواهد کرد.

جامعة مدنی جهانی و حوزة عمومی بین‌المللی: اهداف صلح‌جویانه جامعة مدنی جهانی درطول دو دهة اخیر تحولات بین‌المللی، فدای تمایلات منفعت‌جویانه و خشونت‌طلبانه سیاستمداران پیرو گفتمان نظامی‌گری گردیده است. بدون شک جامعة مدنی جهانی و حوزة عمومی بین‌المللی درصورت موفقیت این مذاکرات جان و نیروی تازه‌ای خواهند گرفت.

حقوق و سازمان‌های بین‌المللی: حقوق بین‌المللی مخصوصاً در ده سال اخیر فدای اهداف سیاست بین‌المللی بوده و جامعة بین‌المللی را به فعالیت‌های سازمان‌های بین‌المللی مهمی همانند سازمان ملل متحد، آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، ناتو و اتحادیه اروپا بدبین کرده است. موفقیت این دور از مذاکرات مبتنی‌بر راه‌حل‌های سیاسی و دیپلماتیک باعث اعتماد مجدد بین‌المللی به حقوق و سازمان‌های بین‌المللی به‌عنوان مهم‌ترین تنظیم‌کنندگان روابط بین‌المللی فراتر از بازیگری دولت‌ها خواهد شد.

مردم فلسطین، عراق و افغانستان: مردم این سه کشور در چند سال اخیر به‌خاطر فضای امنیتی بین‌المللی مورد اغفال جامعة بین‌المللی قرار گرفته‌اند. اعتماد متقابل ایران و نظام بین‌المللی در مذاکرات فرارو بی‌شک فرصتی تازه برای بازبینی نوع نگاه بین‌المللی به این کشورها با توجه به الگوی دستیابی به راه‌حل‌های سیاسی ازطریق مذاکرات دیپلماتیک بین‌المللی خواهد شد.

نتیجه اینکه نگاه بین‌المللی درحال‌حاضر به نتایج مذاکرات ایران و گروه 1+5 حساسیت زیادی پیدا کرده است. موفقیت یا عدم موفقیت مذاکرات 3 خرداد بغداد نه‌تنها برای برندگان و بازندگان آن مهم است بلکه نقش تعیین‌کننده‌ای در آیندة موازنه قدرت درحال تغییر در خاورمیانه و تعیین وزن و گسترة حوزه‌های نفوذ ایران و دیگر بازیگران مطرح در معادلات منطقه خواهد داشت.

بهزاد خوش‌اندام، کارشناس مسائل بین‌المللی


نقش آسیای مرکزی در روند خروج نظامیان آمریکایی و ناتو از افغانستان

 

نقش آسیای مرکزی در روند خروج نظامیان آمریکایی و ناتو از افغانستان

 
 

به‌دنبال کشته شدن بیش از بیست سرباز پاکستانی در حملة هوایی آمریکا به خاک پاکستان در اواخر نوامبر 2011، دولت اسلام‌آباد مسیر کلیدی انتقال تدارکات ناتو در مرز خود با افغانستان را به روی کاروان‌های تدارکاتی این سازمان بسته و اعلام کرد درصورت افزایش مالیات تردد مرزی، اجازة عبور تجهیزات و کامیون‌های حامل تدارکات ناتو در افغانستان را صادر خواهد کرد. هرچند در ابتدا به‌نظر نمی‌رسید که اسلام‌آباد مرزهای خود را به‌زودی بازگشایی کند، اما با توجه به اظهارات مقامات سیاسی و نظامی پاکستان در ماه مارس 2012، احتمال می‌رود مرزهای پاکستان با افغانستان برای انتقال تدارکات ناتو در آیندة نزدیک بازگشایی شود. در این میان، حملات مکرر به کاروان‌های تدارکاتی آمریکا هنگام عبور از پاکستان، توجه واشنگتن را به تأمین و انتقال تدارکات و لجستیک خود در افغانستان ازطریق مرزهای شمالی این کشور معطوف نموده است. به‌طوری‌که اولین کاروان محموله‌های نظامی آمریکا، شامل بیست کامیون 25 تنی در 29 فوریه 2012 با عبور از پل احداث‌شده توسط مهندسین آمریکایی به روی رودخانه مرزی «پنج»، از افغانستان وارد تاجیکستان شد. این اقدام آزمایشی، با این هدف صورت گرفت که درصورت مناسب بودن شرایط، آمریکا و ناتو تا سال 2014 از این مسیر برای خارج ساختن نیروها و تجهیزات خود از افغانستان استفاده کنند. لازم به‌ذکر است که طی دهة گذشته، بخشی از فرایند انتقال تدارکات به مقصد افغانستان مستقیماً ازطریق هوایی یا ازطریق بنادر خاورمیانه و دریای خزر نیز انجام گرفته است.

واقعیت این است که ادامة حضور نیروهای ائتلاف در افغانستان (به‌ویژه از سال 2009 که مسیر انتقال تدارکات در پاکستان به‌دلایل مختلف بارها مسدود شده) بدون استفاده از راه‌های انتقال تدارکات و آذوقه از مرزهای شمالی این کشور، امکان‌پذیر نبوده است. این شبکه راه‌ها که شبکه توزیع شمالی (NDN) نام دارد، شامل خطوط آهن، راه‌های آبی و جاده‌هایی است که از بنادر دریای بالتیک و دریای سیاه آغاز شده و با عبور از آسیای مرکزی به افغانستان می‌رسند و بیش از دو سال است که حدود چهل درصد کالاهای غیرنظامی و مواد سوختی موردنیاز ائتلاف در افغانستان، ازطریق مسیر شمالی به این کشور منتقل می‌گردد. تاکنون ظاهراً توافقی درمورد عبور تدارکات نظامی به مقصد افغانستان صورت نگرفته و فقط کالاهای غیرمرگبار اعم از غذا، سوخت و مصالح ساختمانی ازطریق «NDN» به افغانستان ارسال می‌شوند، اما با توجه به تیرگی روابط اسلام‌آباد ـ واشنگتن، به‌نظر می‌رسد آمریکا و ناتو مصمم هستند از شبکة توزیع شمالی برای انتقال تجهیزات سنگین نظامی در موعد خروج از افغانستان (پایان سال 2014)، بهره‌برداری حداکثری نمایند. به همین علت، طی چند ماه اخیر نمایندگان دولت آمریکا مذاکراتی با رهبران آسیای مرکزی در این زمینه صورت داده‌اند که آخرین دیدار آنها در اواسط فوریه 2012 انجام گرفت. همچنین کاخ سفید وعده داده است که در سال جاری میلادی کمک‌های نظامی خود را به این منطقه ادامه ‌دهد و با هدف جلب همکاری دولت‌های آسیای مرکزی، به هر یک از کشورهای قرقیزستان، ازبکستان و تاجیکستان مبلغ 5/1 میلیون دلار، به قزاقستان 8/1 میلیون دلار و به ترکمنستان 685 هزار دلار کمک نظامی نماید. این درحالی است که وزارت دفاع آمریکا (پنتاگون) سالانه نیز به‌منظور تسهیل در انتقال تجهیزات موردنیاز نیروهای خود به افغانستان، پانصد میلیون دلار به کشورهای آسیای مرکزی کمک می‌کند.

دولت محافظه‌کار انگلیس نیز با هدف جلب موافقت دولت‌های آسیای مرکزی برای ترانزیت زمینی و هوایی تجهیزات نظامی این کشور در افغانستان ازطریق این منطقه، تحرکاتی را آغاز کرده است. در همین راستا، فیلیپ هاموند، وزیر دفاع و نیک هاروی، وزیر مشاور در امور نیروهای مسلح انگلیس طی فوریه 2012 مذاکرات فشرده‌ای را در تاجیکستان، ازبکستان و قزاقستان به‌منظور کسب اجازه خارج نمودن محموله‌های نظامی انگلیسی (شامل یازده هزار کانتینر و حدود سه هزار خودرو زرهی مجموعاً به ارزش چهار میلیارد پوند) از افغانستان ازطریق حریم هوایی آسیای مرکزی، برگزار کردند و موفق شدند حداقل نظر موافق آستانه را جلب کنند.
 

انگلستان همانند آمریکا انتظار دارد که جمهوری‌های آسیای مرکزی اجازه دهند تجهیزات نظامی بارگیری‌شده در شمال افغانستان (همچون نفربرها و تانک‌ها)، برای ارسال به انگلیس با قطار به بندر ریگا (پایتخت لتونی) در ساحل دریای بالتیک منتقل گردد، اما همان‌گونه که سنای آمریکا طی گزارشی در اواخر دسامبر 2011 اذعان کرد، شبکه توزیع شمالی جایگزین کاملی برای مسیرهای انتقال تدارکات در خاک پاکستان نیست و انتقال تدارکات ازطریق این شبکه، حداقل برای آمریکا گران‌تر تمام می‌شود، به‌طوری‌که واشنگتن باید برای هر کانتینر، ده هزار دلار بیشتر به کشورهای ترانزیت بپردازد. به علاوه، در فوریه 2012 ارتش آمریکا طی گزارشی به کمیته نیروهای مسلح سنا اعلام کرد «NDN» قادر به انتقال تعداد زیادی از محموله‌ها یا همه نوع محموله‌ای از مبدأ افغانستان نیست. بنابراین، این سؤال مطرح می‌شود که چرا آمریکا و سایر کشورهای غربی که ادعا می‌کنند در اندیشة خروج کم‌هزینه از افغانستان هستند، اتکای خود را به شبکة توزیع شمالی افزایش داده‌اند؟

در پاسخ باید گفت که غرب، به‌ویژه آمریکا از انتخاب مسیر آسیای مرکزی به‌جای مسیر پاکستان برای ترانزیت دوطرفه تدارکات خود به داخل و خارج از افغانستان، اهداف مشخصی را مدنظر دارد که عبارتند از:

1. پایان حضور نظامی پرچالش و پرهزینه نیروهای ائتلاف در افغانستان و خارج ساختن ده‌ها هزار نیروی نظامی آمریکایی و ناتو، هدف اصلی دولت اوباما و هم‌پیمانان آن است. مقامات آمریکایی به‌رغم افزایش چشمگیر ناامنی و خشونت در افغانستان، اصرار دارند که وا‌‌گذاری تدریجی تأمین امنیت به دولت کابل، به استقرار ثبات در آن کشور کمک خواهد کرد. پس از اعلام رسمی خبر کشته شدن اسامه بن‌لادن (رهبر شبکه القاعده) در 2 مه 2011، واشنگتن با اتکا به این موفقیت ظاهری، تلاش کرد مقدمات خروج آبرومندانه نیروهای خود از افغانستان را سرعت بخشد؛ بدین‌ترتیب که با توجه به تنش فزاینده میان آمریکا و پاکستان، ایالات متحده می‌کوشد همانند اتحاد شوروی، ازطریق کریدور شمالی (عمدتاً از راه جمهوری‌های ازبکستان، قزاقستان و ترکمنستان) و به شکل مرحله‌ای اقدام به خروج از افغانستان نماید؛ با این تفاوت که در پایان دهة 1980 مسکو نیروهای خود را در یک مرحله از این کشور خارج کرد، اما واشنگتن قصد دارد طی چند مرحله اقدام به این کار نماید.

2. آمریکا مصمم است نفوذ و جایگاه خود در افغانستان، آسیای مرکزی و آسیای جنوبی را در بلندمدت حفظ نماید. بنابراین به‌نظر می‌رسد در مقطع کنونی، خروج از افغانستان نوعی جابه‌جایی نیروهای نظامی ازسوی آمریکا در آسیای مرکزی در راستای برنامه‌های توسعه‌طلبانة واشنگتن در قلب اوراسیا و تشکیل «آسیای مرکزی بزرگ» باشد.

3. درحالی‌که مسکو برای تبدیل سازمان پیمان امنیت جمعی (CSTO) به یک نهاد مقتدر نظامی تلاش می‌کند، کشورهای آسیای مرکزی نیز برای مقابله با تهدید احتمالی ناشی از خروج نیروهای نظامی غربی از افغانستان، آماده می‌شوند. این کشورها طی اجلاس غیررسمی «CSTO» در ۱۱ اوت 2011 در آستانه (پایتخت قزاقستان)، آثار خروج آمریکا و ناتو از افغانستان بر آسیای مرکزی را مورد بررسی قرار دادند و تأکید کردند که گرایش نسل جوان آسیای مرکزی به طالبان و برخی سازمان‌های افراطی مستقر در این منطقه (مانند حرکت اسلامی ازبکستان)، نگرانی رهبران منطقه را برانگیخته است. درنتیجه با توجه به اینکه پیش‌بینی‌ها نشان می‌دهد بعد از کاهش حضور نظامی ائتلاف در افغانستان، ناآرامی‌های این کشور ادامه‌ یافته و به کشورهای همسایه افغانستان نیز سرایت خواهد کرد، انتظار می‌رود دولت‌های آسیای مرکزی برای دفاع از امنیت خود، نهاد نظامی جدیدی را به همراه افغانستان و به رهبری آمریکا تأسیس کنند. این نهاد درصورت شکل‌گیری، تا حدود زیادی مجری سیاست‌های واشنگتن در منطقه خواهد بود که جلوگیری از نفوذ روسیه، چین و ایران، از مهم‌ترین اصول آن به‌شمار می‌رود. درهمین‌راستا در اوت 2010، فاش شد که مقامات آمریکایی یک برنامه‌ بلندمدت را برای تأسیس پایگاه‌های نظامی در آسیای مرکزی، در دستورکار خود قرار داده‌اند. پس از برملا شدن این مسئله، ادارة مبارزه با مواد مخدر (وابسته به فرماندهی مرکزی آمریکا) (CentCom) اعلام کرد به‌منظور تأسیس مراکز نظامی ـ آموزشی در استان اوش قرقیزستان و منطقه قرتاغ در وادی حصار تاجیکستان، ایجاد پایگاه بالگردها در حومة آلماتی قزاقستان و نیز بازسازی و تجهیز گذرگاه‌های مرزی ازبکستان، ترکمنستان و قرقیزستان، درمجموع چهل میلیون دلار اختصاص داده است.

4. مقامات آمریکایی و انگلیسی به‌شدت می‌کوشند رهبران آسیای مرکزی را به عبور ادوات و تجهیزات نظامی ناتو ازطریق خطوط ریلی و جاده‌های این منطقه ترغیب کنند و با توجه به ادعای اخیر نیک هاروی (وزیر نیروهای مسلح انگلیس) مبنی‌بر اینکه ممکن است بخشی از تجهیزات نظامی بریتانیا در افغانستان، قزاقستان، قرقیزستان و تاجیکستان باقی بماند، احتمال دارد ائتلاف تحت رهبری آمریکا در افغانستان بخواهد در ازای همکاری جمهوری‌های آسیای مرکزی در عملیات ترانزیت تجهیزات و نیروهای نظامی‌شان از افغانستان، تعدادی از تجهیزات نظامی یا سلاح‌های استفاده‌شده در جنگ افغانستان را در اختیار نهادهای نظامی آسیای مرکزی قرار دهد. این معامله، تنها به‌لحاظ اقتصادی به سود غرب بوده و نفعی برای دولت‌های این منطقه نخواهد داشت؛ زیرا از این ادوات نظامی فقط مدت محدودی می‌توان استفاده کرد و در بلندمدت، به قطعاتی بی‌ارزش تبدیل خواهند شد. بنابراین بعید نیست جمهوری‌هایی چون تاجیکستان ـ که تاکنون نود درصد تجهیزات ارتش خود را از روسیه تأمین نموده‌اند ـ برای صرفه‌جویی بیشتر، دوباره به انعقاد قراردادهای نظامی با مسکو تمایل نشان دهند؛ امری که مسلماً به مذاق واشنگتن و ناتو خوش نخواهد آمد.
حسام‌الدین حجت‌زاده، کارشناس مسائل بین‌المللی


معاهده راهبردی ـ تداوم اشغال

 

معاهده راهبردی ـ تداوم اشغال


 
 

پیش‌نویس سند همکاری‌های راهبردی آمریکا و افغانستان در کابل امضا شده است و قرار است رؤسای جمهوری دو کشور قبل از اجلاس شیکاگو که در اوایل خرداد ماه در ارتباط با افغانستان برگزار می‌شود آن را امضا نمایند. جدا از استدلالی که موافقان و مخالفان همکاری‌های راهبردی آمریکا و افغانستان در داخل این کشور دارند، ارزیابی نهایی و پیامدهای احتمالی سند همکاری را ‌باید به بعد از تصویب نهایی و انتشار عمومی آن موکول کرد، لکن در یک نگاه مقدماتی و کلی‌تر می‌توان اهداف و انتظارات آمریکا و دولت کابل را از امضای سند همکاری در نظر گرفت. قبل از هر قضاوتی لازم است بدانیم آمریکا چه می‌خواهد و دولت افغانستان از این سند چه انتظاری دارد.

الف) اهداف راهبردی آمریکا
تردیدی نیست که آمریکا در امضای سند همکاری‌های راهبردی با افغانستان، اهدافی فراتر از افغانستان دارد. این برداشت که آمریکا در لشگرکشی به افغانستان، هدفش صرفاً مبارزه با تروریسم و سازمان القاعده بوده، تا حدی به دور از واقع‌بینی است. طبق این برداشت، آمریکا در افغانستان بحران را مدیریت کرده است و نه آنکه به آن پایان دهد. هدف معاهده راهبردی آمریکا و افغانستان به لحاظ نظامی، کنترل منطقه و به لحاظ اقتصادی، کنترل منابع نفت و گاز و مسیر انتقال آن به بازارهای مصرف جهانی با حذف مسیر روسیه و ایران است و این امر هم، از طریق مصالحه با طالبان عملی خواهد بود.

ب) انتظارات دولت کابل
در حال حاضر در درون افغانستان مخالفان واقعی را می‌توان در میان نیروهای مستقلی مشاهده کرد که مباحث جدی و نگرانی‌های جدی در خصوص آینده استقلال ملی و ثبات و پیشرفت افغانستان دارند، ولی دستشان به جایی بند نیست. به‌نظر می‌رسد موافقت‌ها و مخالفت‌ها تأثیر چندانی بر روند امضای نهایی این معاهده نخواهد داشت. این معاهده امضا خواهد شد و بین ۵ تا ۷ پایگاه نظامی دستِ‌کم تا سال ۲۰۲۴ در اختیار آمریکا قرار خواهد گرفت و به احتمال زیاد بعد از‌ آن نیز مجدداً تمدید خواهد شد و با مد نظر قرار دادن همین واقعیت، ‌باید پیامدهای داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی آن را در نظر گرفت.
 

1. پیامدهای داخلی
حضور نظامی بلندمدت آمریکا در افغانستان، ساختار سیاسی ـ اقتصادی و فرهنگی این کشور سنتی ـ عشیره‌ای را دگرگون خواهد کرد. لازمه چنین حضوری در درجه اول، مصالحه با طالبان و نیروهای مسلح ضد دولت کابل است که شامل سه نیروی اصلی شورای کویته، شبکه حقانی و حزب اسلامی حکمتیار است. واگذاری قلمرو جغرافیایی به طالبان به معنای تغییر ساختار قدرت نسبتاً متمرکز کنونی و حرکت به طرف نوعی نظام فدرال خواهد بود. اینکه چگونه می‌توان نظام فدرالی را که اساساً تعلق به جوامع پیشرفته‌تر دارد با افغانستان عشیره‌ای تطبیق داد روشن نیست و در نگاهی بدبینانه آن را مقدمه‌ای بر تجزیه قومی افغانستان به دو کشور پشتونستان، خاص قومیت‌ پشتون در شرق و جنوب؛ و خراسان، خاص قومیت‌های غیرپشتون در شمال ارزیابی کرده‌اند. در ملایم‌ترین حالت می‌تواند با انتظارات ائتلاف ملی به رهبری عبدالله عبدالله منطبق باشد و افغانستان را به‌صورت کشوری با نظام پارلمانی به‌جای نظام ایالتی دربیاورد و در طرحی حساب‌شده‌تر، به طرف عدم تمرکز و واگذاری بخشی از قدرت مرکزی به ولایات و والی‌ها هدایت کند. لکن مشکل اینجاست که در افغانستان تحولات به‌سرعت رنگ‌وبوی قومی ـ مذهبی به خود می‌گیرد و به صف‌آرایی مخرب می‌انجامد.

2. پیامدهای منطقه‌ای
معاهده استراتژیک آمریکا و افغانستان و واگذاری پایگاه نظامی به آمریکا در درجه اول، موقعیت پاکستان را به‌شدت تضعیف و آن را آسیب‌‍‌پذیر خواهد کرد. در معادله منطقه‌ای قدرت، تضعیف پاکستان به سود هندوستان، رقیب منطقه‌ای پاکستان است؛ اما مسئله تنها این نیست. در طرح ژنرال پترائوس مرز بین پاکستان و افغانستان یا همان خط «دیوراند» برای قومیت پشتون برداشته می‌شود و فقط برای دو دولت مرکزی کابل ـ اسلام‌آ‌باد اعتبار خواهد داشت. معنای روشن‌تر این طرح آن است که مناطق قبایلی پشتون‌نشین پاکستان نیز وضعیتی مشابه مناطق پشتون‌نشین افغانستان بیابند و در اختیار طالبان پاکستان گذاشته شوند. چنین تحولی پاکستان را آسیب‌پذیر می‌کند و آینده‌اش را با ابهام روبه‌رو خواهد کرد. در مرحله بعدی جمهوری اسلامی ایران از معاهده استراتژیک آمریکا و افغانستان نگران خواهد شد. از میان پایگاه‌های نظامی پیش‌بینی‌شده، دو پایگاه «شیندند» در هرات و پایگاه قندهار در نزدیکی مرزهای ایران و افغانستان قرار دارند و احتمالاً هدف آنها کنترل ایران خواهد بود.

3. پیامدهای بین‌المللی
معاهده استراتژیک آمریکا و افغانستان، رقابت‌های بین‌المللی بین چین، روسیه، و آمریکا را تشدید خواهد کرد، هرچند انتظار نمی‌رود این موضوع به تنهایی بتواند جنگ سرد جدیدی بین شرق و غرب در سطح دوران دوقطبی قدرت جهانی به‌وجود آورد، ولی می‌تواند مقدمه چنین تحولی باشد؛ همچنانکه در سطح منطقه، پاکستان را به چین و ایران نزدیک کرده و هندوستان را به طرف آمریکا متمایل کرده است. در هر حال، اگر برای آمریکا در افغانستان دو هدف موازی در نظر بگیریم که یکی مهار چین و قدرت‌های دیگر در منطقه است و دیگری تحت کنترل درآوردن رادیکالیسم اهل سنت که طالبان و القاعده آن را نمایندگی می‌کنند، معاهده‌ راهبردی آمریکا و افغانستان برآوردکننده هر دو هدف، لااقل به لحاظ نظری خواهد بود. اینکه در عمل چه پیش خواهد آمد بحث دیگری است و بستگی به عوامل گوناگونی دارد که تمامی آنها در اختیار آمریکا نیست، لکن آمریکا و دولت افغانستان صرف‌نظر از اینکه کرزای در قدرت بماند یا نه، در ادامه حضور نظامی آمریکا در افغانستان منافع مشترک دارند.

پیرمحمد ملازهی، کارشناس مسائل افغانستان و شبه قاره


توافقنامه ای برای برهم زدن معادلات ژئوپلتیک
 
همکاری‌های دراز مدت استراتژیک میان افغانستان و آمریکا به چه معناست؟
توافقنامه ای برای برهم زدن معادلات ژئوپلتیک

 

موافقتنامه مذکور و احتمالا موافقتنامه امنیتی دو جانبه آتی تعاریف و برداشتهای موجود از مفاهیمی مانند امنیت و ژئوپلتیک در این منطقه را دستخوش تحول به لحاظ کارکردی خواهد نمود و این موضوعی اجتناب ناپذیر است .

 

 دیپلماسی ایرانی : برای بررسی بهتر آنچه میان افغانستان و ایالات متحده در قالب توافقنامه استراتژیک گذشت ابتدا اشاره ای به سابقه تاریخی انعقاد چنین قراردادهایی می کنیم:

 

1-   برای اولین بار موضوع انعقاد پیمان همکاریهای طولانی مدت میان دو کشور در ماه می سال 2005 و در جریان سفر آقای کرزی به واشگتن جنبه علنی یافت و در قالب اعلامیه مشترک بامضای روسای جمهور وقت دو کشور رسید. 

2-   اعلامیه مذکور در ماه می سال 2008 نیز مجددا بامضای وزرای امور خارجه دو کشور رسید و عملا اراده طرفین برای دستیابی به این موضوع را نشان داد .

3-   انعقاد این پیمان بصورت جدی از زمان رویکار آمدن اوباما در سال 2009 مطرح و مذاکرات طرفین از اوایل سال 2010 پیرامون موضوع آغاز گردید .

4-   در سال 2011 رئیس جمهور افغانستان با تشکیل لوئی جرگه مشورتی و با حضور جمع کثیری از مقامات بخشهای مختلف حاکمیت و بزرگان قومی و اخذ موافقت آنان با انعقاد این پیمان عملا امکان مخالفت داخلی با آنرا به حداقل رساند و در عین حال مطالبات ممکن احتمالی را در قالب تقاضاهای جرگه مذکور محدود نمود .

5-   با موافقت مقامات آمریکائی در خصوص واگذاری مسئولیت زندانهای تحت اختیار آمریکا در افغانستان به طرف افغانی و همچنین مشارکت طرف افغانی در فرماندهی عملیات شبانه بر علیه گروههای شورشی که طی ماههای اخیر اتفاق افتاد ، پیش شرطهای دولت افغانستان برای امضای این معاهده تامین گردید .  

6-    در مورخ 3/2/1390  متن پیش نویس پیمان مذکور توسط سفیر آمریکا در کابل و مشاور امنیت ملی افغانستان امضا و عملا نهائی شدن موضوع قطعی گردید .  

7-   موافقتنامه مذکور در مورخ 12/2/1391 در جریان سفر کوتاه رئیس جمهور آمریکا به افغانستان بامضا رسید .

 

چارچوب کلی موافقتنامه :

 

موافقتنامه مذکور در 8 بخش تنظیم و بعنوان نقشه راه همکاریهای دو کشور در امور امنیتی ، توسعه اقتصادی و اجتماعی ، تقویت نهادهای حکومتی و شیوه حکومتداری ، حفظ ارزشهای دمکراتیک و سازوکارهای اجرائی نمودن مفاد مختلف مورد توافق محسوب می گردد . در واقع می توان گفت که روح کلی حاکم بر این موافقتنامه در جهت ارتقای توانمندیهای دولت افغانستان و مراقبت از ادامه مسیر این دولت در جهت حفظ تعاریف و ارزشهای مورد نظر آمریکا می باشد . این موضوع به وضوح در بخشهای مختلف متن و در قالب تعهداتی که طرف افغانی می پذیرد وجود دارد .   البته جزئیات امور امنیتی از جمله موضوع چگونگی ادامه حضور نیروهای نظامی آمریکا منوط به انعقاد توافقنامه جداگانه ای شده که طی  یک سال آتی طرفین در مورد آن مذاکره خواهند نمود و تا آن زمان مبنای مورد عمل کماکان " توافقنامه چگونگی حضور پرسنل امنیتی و غیر نظامی آمریکا در افغانستان " مورخ سال 2003 خواهد بود . به بیان دیگر روشهای مورد عمل فعلی کماکان ادامه می یابند .

نکات مورد توجه در متن امضا شده :

1-   در متن موافقتنامه هیچگونه اشاره ای به نام طالبان و یا سایر گروههای معارض افغانی نظیر حزب اسلامی یا شبکه حقانی نشده و هدف گیری مبارزه نظامی آمریکا شکست دادن القاعده و گروههای وابسته به آن ذکر شده است . این تلاش برای پررنگ نمودن مرز میان گروههای افغان با القاعده  اگر چه نمی تواند جدید تلقی گردد اما بعنوان یک روند قطعی شده در دستور کار مشترک دو طرف قرار داده شده است .

2-   در بخشهائی از متن توافق شده موضوع احترام به حاکمیت افغانستان  و تمام قوانین نافذه مورد تاکید قرار گرفته است . این در حالی است که در حوزه امور امنیتی تا دستیابی به توافق دو جانبه آتی ، مبنای اقدام توافق سال 2003 طرفین می باشد .  هر چند متن کامل توافق سال 2003 طرفین منتشر نشده اما بر اساس شواهد موجود در توافق سال 2003 طرف آمریکائی تعهدی برای پاسخگو بودن نداشته و در عین حال تمام پرسنل آمریکا که در افغانستان حضور دارند تحت حمایت کامل قوانین آمریکا می باشند و دولت افغانستان حتی در صورت ارتکاب جرم ( نظیر کشتار اخیر یک نظامی آمریکائی در قندهار ) اجازه محاکمه آنها را ندارد . این موضوع در ذات خود تضاد با پذیرش حق حاکمیت ملی افغانستان محسوب می گردد .  

3-   نوع سیستم حاکم بر افغانستان یعنی سیستم متمرکز در متن مورد تاکید قرار گرفته است . این موضوعی است که توسط آقای کرزی در مصاحبه ای طی روزهای اخیر بعنوان یک دستاورد مورد اشاره قرار گرفت . در واقع مورد تائید قرار گرفتن این موضوع در متن به مفهوم کمرنگ کردن تلاش مخالفین سیاسی آقای کرزی برای تغییر نوع سیستم حاکم بر کشور تلقی می شود .

4-   در متن موافقتنامه طرف آمریکائی تعهد نموده که از سرزمین و یا تاسیسات افغانستان بعنوان نقطه آغاز حمله علیه کشورهای دیگر استفاده ننماید . چند نکته در این رابطه قابل توجه است : اول در بخش دیگری از این متن تاکید شده که "مکلفیت های طرفین در این موافقتنامه بر حق دفاع مشروع که هر یک از طرفین در مطابقت با حقوق بین الملل دارند تاثیرگذار نیست " . تعریفی از حق دفاع مشروع و اینکه تعرض به منافع آمریکا در سایر مناطق می تواند مصداق حق دفاع مشروع برای آغاز حمله از منشا افغانستان باشد نشده است . دوم آنچه در متن مورد تعهد آمریکا قرار گرفته " عدم حمله " است و به سایر اقدامات خصمانه نظیر جمع آوری اطلاعات از طریق نیروی انسانی و یا تجهیزات الکترونیکی و یا حتی اعزام پهپادها ، حمایت از گروههای معاند از طریق آموزش یا تجهیز و ... ، اعزام تیمهای عملیات ویژه و خرابکاری و یا سایر مواردی که می تواند به نوعی خصمانه تلقی گردد، اشاره ای نشده است . سوم بر اساس این متن نیروهای آمریکائی مستقر در خاک افغانستان می توانند در صورت آغاز اقدام نظامی علیه کشور ثالث توسط آمریکا از نطقه ای دیگر ، علیه کشور ثالث وارد عمل شوند . چهارم به وضعیت دولت افغانستان در صورتی که سرزمین و یا امکانات این کشور توسط آمریکا برای تعرض به سایر کشورها مورد استفاده قرار گیرد اشاره ای نشده است . اینکه در صورت چنین شرایطی چه موضعی توسط دولت افغانستان اتخاذ خواهد شد مسکوت گذاشته شده است . اینکه افغانستان در صورت بروز این وضعیت بنای بیطرفی دارد ، با طرف آمریکائی همراهی خواهد کرد و یا تنها سکوت اختیار می کند

5-   تلقی نمودن افغانستان بعنوان " متحد عمده خارج ناتو " نکته مهمی است که در متن مورد اشاره قرار گرفته است . هر چند این اطلاق در زمان ریاست جمهوری بوش پسر در مورد پاکستان نیز مورد استفاده قرار گرفت ، اما وجود تفاوتهای عمده میان شرایط افغانستان و پاکستان ، اهمیت این اطلاق در مورد افغانستان را افزایش داده و  موجب ایجاد تعهداتی برای طرف آمریکائی و مسئولیتهائی برای طرف افغانی خواهد بود .

6-    در متن از تلاشهای دولت افغانستان در راستای صلح و مصالحه حمایت شده و شرایط روند صلح را ذکر می نماید . همچنین به نوعی از توافق دولت افغانستان با گروههای شورشی خارج ازچارچوب قانون اساسی این کشور ممانعت بعمل آمده است . اما اولا به مذاکرات قطر که مستقیما توسط طرف آمریکائی انجام می شود و ضرورت مشارکت طرف افغانی اشاره ای نمی کند و ثانیا تاکیدی بر تمرکز کلیه فعالیتهای صلح تحت مدیریت  دولت افغانستان ننموده و عملا تعهد و محدودیتی برای طرف آمریکائی در این حوزه ایجاد نمی نماید .   

7-   در موافقتنامه قرار گرفتن چارچوب نیروهای امنیتی افغانستان در قالب ناتو مورد اشاره قرار گرفته و بر قابلیت تعامل پذیری این نیروها با ناتو تاکید شده است . به بیان دیگر به نظر می رسد ساختار نظامی افغانستان به گونه ای در حال طراحی و اقدام است تا امکان عضویت این کشور در ناتو در آینده با کمترین مشکل مواجه باشد . این موضوع می تواند تاثیر خود را بر بافت مورد نظر غرب در ارتش افغانستان بویژه در حوزه فکری و اندیشه ای بر جای گذارد .   

8-   موضوع عدم تمایل به ایجاد تاسیسات دائمی نظامی در افغانستان از طرف آمریکا مورد اشاره قرار گرفته و گفته شده که در پی حضوری نیست تا تهدیدی را متوجه همسایگان افغانستان نماید . این موضوعی است که بعد از مشخص شدن متن موافقتنامه امنیتی دوجانبه و ضمانتهای احتمالی که در آن پیش بینی خواهد شد باید در موردش قضاوت نمود .

9-   در مورد میزان تعهد مالی آمریکا نسبت به افغانستان اشارات واضحی صورت نگرفته ولی آمریکا خود را متعهد نموده تا 80% از کمکهای مالی خود برای توسعه و بازسازی افغانستان را در چارچوب برنامه توسعه ملی افغانستان قرار دهد . این تقاضای افغانستان در اجلاس لندن در سال 2010 بوده که  تا کنون مورد بی توجهی قرار گرفته است  . ضمن اینکه این موضوع منوط به اقدام دولت افغانستان در تامین شفافیت و ارتقای وضعیت مالی شده است .  البته مشخص نیست که آیا این تعهد آمریکا شامل امور امنیتی هم می شود و یا امور امنیتی در قالب موافقتنامه دو جانبه امنیتی بصورت مستقل تعریف خواهد شد . بیشترین هزینه ای که آمریکا در افغانستان انجام می دهد شامل امور امنیتی است و سایر هزینه های مربوط به توسعه در مقایسه با امور امنیتی کم می باشد .

در ارزیابی نهائی به نظر می رسد نفس توافق انجام شده  در این موضوع بیانگر انتخاب آگاهانه از سوی هر دو طرف می باشد . افغانستان بهای توسعه و امنیت خود را در ایجاد این شرایط با آمریکا تصور می نماید و آمریکا پس از دهه ها پذیرفته افغانستان را بصورت مستقل و فارغ از ملاحظات سایر کشورها مورد توجه و حمایت قرار دهد . 

تعویق توافق طرفین در موافقتنامه دوجانبه امنیتی نیز هر چند می تواند ناشی از موارد تکنیکی باشد اما نکات دیگری همچون تلاش برای جلب نظر گروههای معارض و از جمله طالبان ، کاهش حساسیتها نسبت به موافقتنامه مذکور ، تحت الشعاع قرار دادن آن با موضوع انتخابات آتی ریاست جمهوری افغانستان و مواردی از این قبیل نیز می تواند عامل این تعویق محسوب گردد .

دو نکته ای که مناسب است در انتهای این مطلب مورد تعمق قرار گیرد این است که اولا موافقتنامه مذکور و احتمالا موافقتنامه امنیتی دو جانبه آتی تعاریف و برداشتهای موجود از مفاهیمی مانند امنیت و ژئوپلتیک در این منطقه را دستخوش تحول به لحاظ کارکردی خواهد نمود و این موضوعی اجتناب ناپذیر است .

و دوم اینکه بر اساس تجربه تاریخی رفتار دولتمردان افغانستان در این قبیل موارد را نمی توان بصورت مطلق بازتابی از تمایلات مردم این کشور تلقی نمود و از این جهت امضای این موافقتنامه را نباید نقطه پایانی برای موضوع محسوب نمود .  



نگاهی به سوابق رئیس‌جمهور جدید فرانسه
 

نگاهی به سوابق رئیس‌جمهور جدید فرانسه


همانطور که انتظار می‌رفت، نامزد سوسیالیست انتخابات ریاست‌جمهوری فرانسه در انتخابات روز گذشته موفق شد تا رئیس‌جمهور کنونی این کشور را شکست دهد که در گزارشی زندگینامه وی از نظر می‌گذرد.

به گزارش فارس، در پی اعلام پیروزی "فرانسوا اولاند" در انتخابات ریاست‌جمهوری فرانسه، زندگینامه وی در قالب گزارشی کوتاه ارائه می‌شود.
 
"فرانسوا اولاند" متولد 12 آگوست 1954 در شهر "روئن"، سیاستمدار فرانسوی است.او از سال 1997 تا 2008 میلادی دبیر اول حزب سوسیالیست فرانسه بود و از سال 1997 تا‌کنون نیز نماینده مجلس فرانسه از شهرستان "کورز" است.

* تحصیلات

فرانسوا اولاند در رشته‌های حقوق، بازرگانی و علوم سیاسی تحصیل کرده و مدرک خود را از مدرسه ملی مدیریت دریافت کرده است.

* خصوصیات شخصیتی

اولاند از نظر شخصی و ظاهری فردی است که جذبه کافی ندارد و گوشه‌گیر و کم کار است اما اطرافیان وی نظر دیگری درباره او دارند.آنها می‌گویند، اولاند فردی شجاع ، وحدت آفرین ،انسان، مهربان ، متعهد، دارای خلوص نیت و ساده است.

برخی دیگر از طرفداران وی می‌گویند او فردی است که به حرف مخاطبان خود خوب گوش می‌دهد و از تفرقه و اختلاف جلوگیری می‌کند و ما هم اتفاقا به فردی به عنوان رئیس‌جمهوری آینده کشورمان نیاز داریم که بتواند فرانسوی‌ها را حول طرح‌های جمعی گرد هم آورد.خلاصه آنکه همانطور که مطبوعات و رسانه های ارتباط جمعی می گویند اولاند یک "آقای معمولی" است.

* فعالیت‌های حرفه‌ای

فرانسوا اولاند سال‌ها جانشین احتمالی "لیونل ژوسپن" محسوب می‌شد. ژوسپن او را برای جانشینی خود در مقام ریاست حزب انتخاب کرد و او 11سال در این سمت باقی ماند.در سال 2007 میلادی حزب سوسیالیست "سگولن رویال" را به ‌عنوان کاندیدای انتخابات ریاست‌جمهوری برگزید که نتوانست بر سارکوزی پیروز شود.

در 16 اکتبر 2011 اعلام شد که فرانسوآ اولاند نامزد حزب سوسیالیست در انتخابات ریاست جمهوری آوریل 2012 است.به عقیده کارشناسان، رقیب او در این انتخابات به احتمال قوی نیکولا سارکوزی رئیس جمهور کنونی فرانسه خواهد بود.

از 6 سال پیش اولاند مبارزات انتخاباتی محتاطانه اما مؤثری را با سفر به مناطق مختلف فرانسه پیش برده است.

* انتخابات ریاست جمهوری فرانسه

فرانسوا اولاند در برنامه‌های اقتصادی و سیاسی برای کشورش قول داده بود که با اجرای تدابیر و اقداماتی وضع بودجه عمومی کشور را تا سال 2017 به حالت متعادل برساند.

وی وعده داده بود که در شرایطی که حدود 20 میلیارد یورو هزینه‌های جدید که برای دولت ایجاد شده است با کاهش 29 میلیارد یورویی، تخفیف‌های مالیاتی تأمین خواهد کرد.

رئیس جمهور جدید فرانسه  همچنین وعده افزایش مالیات بر درآمد ثروتمندان و ثروتمندان بزرگ را مطرح کرده و گفته است از کسانی که در سال بیش از یک میلیون یورو درآمد دارند 75 درصد مالیات دریافت خواهد شد.

با این حال راستگرایان فرانسه این وعده اولاند را عوام‌ فریبی ، غیر سازنده دانسته‌اند. اما اولاند در واکنش به این جهت گیری، با خونسردی در پاسخ همه آنها گفت که پرداخت مالیات بیشتر نشان از مهین دوستی دارد و در واقع مالیات دهندگان به سرپا ایستادن کشورشان از نظر اقتصادی کمک می کنند.

*زندگی شخصی

فرانسوآ اولاند در یک خانواده مرفه به دنیا آمد. پدرش به جریان راست افراطی فرانسه نزدیک بوده و در دوره استعمار در الجزایر مبارزه کرده بود.مادر اولاند با یادآوری خاطرات دوران کودکی او می‌گوید: «فرانسوآ همیشه چیزهایی می‌گفت که ما را به خنده می‌انداخت. او می‌گفت وقتی بزرگ شدم رئیس‌جمهور می‌شوم!»

اولاند دانش‌آموزی زرنگ بود و پشت سر هم مدارج تحصیلی خود را در رشته مطالعات عالی تجاری و علوم سیاسی و اداری طی کرد و در همین جا بود که با "سگولن رویال" شریک زندگی سابق خود در سال 1980 آشنا شد و با وی تشکیل خانواده داد که حاصل این پیوند 4 فرزند است.

آنها سپس همزمان با زندگی مشترک، فعالیت مشترک سیاسی خود را نیز آغاز کردند و زندگی مشترکشان را تا سال 2007 ادامه دادند اما مسیری متفاوت را در زندگی سیاسی پیمودند.



غرامت ٤ میلیارد دلاری روسیه به ایران
غرامت ٤ میلیارد دلاری روسیه به ایران  
دادگاه رسیدگی کننده به پرونده شکایت ایران از روسیه به دلیل فسخ قرارداد سامانه موشکی اس ۳۰۰، روسیه را به پرداخت ۴ میلیارد دلار محکوم کرده است.
 
به گزارش  ایسنا، در پی استنکاف روسیه از تحویل سامانه موشکی اس ۳۰۰ به ایران، وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران از روسیه شکایت کرد که منجر به محکومیت روسیه به پرداخت چهار میلیارد دلار غرامت شد. 
 
این گزارش حاکی است با توجه به اینکه مبلغ اصل قرارداد ۴۰۰ میلیون دلار بود، غرامت چهار میلیارد دلاری به شدت خشم روس‌ها را برانگیخته است، اما خشم آن‌ها مانع پرداخت غرامت نخواهد بود! 
 
سفیر ایران در روسیه بهمن ماه سال گذشته درباره قرارداد فروش سیستم‌های اس ـ ۳۰۰ به ایران گفت که روسیه پیش پرداخت و سود پیش پرداخت را به خاطر تحویل ندادن این سیستم‌ها به ایران برگرداند. 
 
وی گفت: این قرارداد به همراه پیش پرداخت و سود پیش پرداخت به ایران برگردانده شد اما ما همکاری‌های دیگری نیز با روسیه داریم و تازمانی که روسیه علاقمند باشد این همکاری‌ها ادامه پیدا خواهد کرد. 
 
قرارداد تحویل سیستم‌های «اس ـ۳۰۰» در اواخر سال ۲۰۰۷ امضا شد و قرار بود روسیه سیستم‌های موشکی پدافند هوایی به ارزش حدود ۸۰۰ میلیون دلار را به ایران تحویل دهد. اما دمیتری مدودف، رییس‌جمهور روسیه در تاریخ ۲۲ سپتامبر (۳۱ شهریور) با صدور فرمانی تحویل سیستم‌های اس ـ۳۰۰، تسلیحات زرهی و هواپیما، هلیکوپ‌تر و ناوهای جنگی به ایران را ممنوع کرد. فرمان مدودف روسیه به دنبال تدابیر مربوط به اجرای قطعنامه ۱۹۲۹ شورای امنیت سازمان ملل صادر شد.
 

 
 
 



گزارش تصویری: بازگشت پوتین به کرملین

بازگشت پوتین به کرملین

 

مراسم تحلیف ولادیمیر پوتین امروز در کاخ کرملین برگزار شد.
 
















 


 


نقاب‌های آقای رئیس جمهور
 

گزارش تصویری: نقاب‌های آقای رئیس جمهور

 

تصاویری از نیکلا سارکوزی رئیس جمهور فرانسه.
















 



گروه بریکس و تغییر معماری نظم جهان

 


گروه بریکس و تغییر معماری نظم جهان
 
 

به‌رغم وجود آنارشی در نظام بین‌المللی نمی‌توان ادعای وجود نظم در دل این بی‌نظمی را نیز رد کرد. ساختار نظام بین‌الملل بعد از جنگ سرد از نظم دوقطبی منعطف به تک‌قطبی سلسه‌مراتبی با محوریت هژمونیک آمریکا تغییر ساختار داد؛ اما از آنجا که ساختارها تحت تأثیر فرایندها، پویش، و روندها قرار دارد، از این رو، دینامیکی پیچیده بر ساختارهای نظام بین‌الملل حاکم است.

ازجمله پویش‌هایی که ساختار تک‌قطبی کنونی را به‌شدت تحت تأثیر قرار داده است، تغییر کانون ثروت و تولید از غرب به شرق است که در سال 2001 میلادی جیم اونیل، مدیر بانک آمریکایی «گلدمن ساکس» را به اعتراف در خصوص تولد چهار بازار نوظهوری که در این دهه سریع‌ترین رشد اقتصادی را داشته‌اند مجبور کرد. این چهار کشور به‌صورت مخفف «بریک» نامیده شدند که عبارتند از: برزیل، روسیه، هند، و چین، البته بعدها آفریقای جنوبی هم به این گروه اضافه شد تا نام گروه نیز به بریکس تغییر کند.

این پنج کشور، یک‌پنجم تولیدات اقتصادی دنیا را به‌خود اختصاص داده‌اند. ارتقای قابل توجه سهم پنج کشور عضو گروه بریکس در افزایش تولیدات کره زمین از 16 تا 25 درصد و احتمال افزایش این میزان با در نظر گرفتن شرایط فعلی اروپا و رکود اقتصادی آمریکا بر هیچ‌کس پوشیده نیست.

از سویی، کشورهای چین، هند، و برزیل پویاترین و نوظهورترین قدرت‌های جهان به حساب می‌آیند. هند بزرگ‌ترین دموکراسی جهان است در حالی که چین بزرگ‌ترین تولید‌کننده دنیا به‌حساب می‌آید. برزیل پرجنب‌و‌جوش‌ترین اقتصاد مشتری‌مدار جهان را دارد که روز‌به‌روز هم توسعه می‌یابد. روسیه نیز هنوز از دوران دوقطبی جنگ سرد، میراث قدرت نظامی خود را از دست نداده است.

با این همه، آیا این مؤلفه‌های قدرت برای یک جمع پنج کشوری مانند بریکس کفایت می‌کند تا چشم‌انداز بلندپروازانه‌ای که به گفته آناند شارما، وزیر بازرگانی هند، تغییر در معماری نظم جهانی است را ترسیم کند؟

پیش‌نیاز دستیابی یک گروه از کشورها به ایجاد تغییر در سطح نظام بین‌الملل، داشتن ایدئولوژی قوی برای انسجام‌بخشی درون‌گروهی است. در این راستا، ضمن اشاره به کمبود عقاید مشترک و توافق بر سر خط‌مشی‌های راهبردی، تمایل اعضای بریکس برای مقابله با سلطه جهانی آمریکا تنها عاملی است که می‌تواند آنها را به هم پیوند دهد که برای ایجاد پیوندهای بلندمدت اعضا به‌تنهایی کفایت نمی‌کند.

گام بعد تجمیع توان گروه در راستای هدف مشترک است، در این راستا، والتر لادویگ، عضو مؤسسه رویال یونایتد سرویس، معتقد است آنچه موجب می‌شود اعضای بریکس نتوانند مانند یک نیروی مهم و مؤثر در صحنه جهانی عمل کنند کمبود سازمان‌ها نیست، بلکه ناسازگاری بنیادین این کشورها در زمینه‌های مختلف است. آنها در بسیاری از زمینه‌های کلیدی با یکدیگر رقابت دارند. در آسیا، هند و روسیه از موانع بالقوه سلطه منطقه‌ای فرضی چین هستند. روسیه، برزیل، و هند خواهان یک نظام بین‌المللی چندقطبی‌اند که خودشان بازیگران اصلی‌اش باشند و قصد دارند عضو شورای امنیت سازمان ملل شوند. در عوض، هدف چین تشکیل یک دنیای دوقطبی است که در آن چینی‌ها موازنه‌ای برای قدرت آمریکایی‌ها باشند.
 

از این رو، با وجود قدرت اقتصادی کشورهای عضو این گروه هنوز از نظر قدرت سیاسی جایگاه قابل توجهی در عرصه بین‌المللی در اختیار ندارند و تلاش آنها برای تبدیل‌شدن به یک بلوک جدید قدرت، با موانع داخلی ازجمله برخی موانع اقتصادی و سیاسی روبه‌روست. برای مثال، از نظر سیاسی در سال گذشته میلادی به‌رغم حضور دسته‌جمعی اعضای بریکس در نشست شورای امنیت سازمان ملل، این گروه در اتخاذ مواضع یکسان در مورد حوادث لیبی و سوریه ناکام بود. در مورد قطعنامه 1973 مربوط به ایجاد منطقه پرواز ممنوع در لیبی، آفریقای‌جنوبی تنها کشور عضو بریکس بود که رأی مثبت صادر کرد و در مورد ماجرای سوریه و قطعنامه اخیر مربوط به محکومیت بشار اسد، هند، برزیل، و آفریقای جنوبی با رأی موافق خود برخلاف چین و روسیه که قطعنامه مذکور را وتو کردند عمل کردند.

با اینکه شرایط ممتاز اقتصادی، بریکس را گرد هم آورده، اما فقدان ایدئولوژی قدرتمند و هدف مشترک در کنار منافع متعارض ملی اعضا و مسائل ژئوپلیتیکی خاص هر کشور، امکان اینکه اعضای بریکس به یک توافق جمعی در تعیین استراتژی‌های راهبردی به‌خصوص در امر خطیری چون تغییرات نهادین در سطح جهانی برسند را بسیار دشوار و پیچیده کرده است؛ ولی این بدان معنا نیست که افق آینده نظم جهانی را در ثبات و بدون تغییر بدانیم. واقعیت آن است، تغییر ساختار تک‌قطبی سلسه‌مراتبی نیاز به گذشت زمان بیشتری برای هم‌راستا نمودن قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی گروه‌هایی نظیر بریکس دارد؛ اما در کوتاه‌مدت، این گروه به شرط کنار گذاشتن رقابت درون‌گروهی، توان آن را دارد که حداقل در گام نخست، با پیگیری سیاست عمل‌گرایانه، نظم حاکم را بدون هژمون‌محوری آمریکا به پیش برد.
 

حسین کبریایی‌زاده، کارشناس مسائل بین‌المللی
 

 


ارزیابی دور اول انتخابات ریاست‌جمهوری فرانسه و پیش‌بینی نتیجه دور دوم


 

 
 
 
ارزیابی دور اول انتخابات ریاست‌جمهوری فرانسه و پیش‌بینی نتیجه دور دوم
 
 


انتخابات ریاست‌جمهوری 22 آوریل 2012 (3/2/1391) فرانسه، بازتابی بسیار گسترده در محافل سیاسی و افکار عمومی فرانسه و در سطح کشورهای اروپایی داشت. در این دور از انتخابات در کل ده کاندیدا از جناح‌های مختلف سیاسی چپ و راست، سانتریست و میانه و راست و چپ افراطی شرکت داشتند. نتیجة دور اول انتخابات که با پیروزی نامزد حزب سوسیالیست فرانسوا اولاند دربرابر نیکولا سارکوزی، رئیس‌جمهور کنونی و نامزد محافظه‌کاران (نئوگلیست) به پایان رسید، موجب شگفتی زیاد محافل سیاسی شد. در این دور از انتخابات نهایتاً فرانسوا اولاند با 63/28 درصد کسب آرا و نیکولا سارکوزی با 18/27 درصد به‌عنوان دو نامزد برتر انتخاب شدند تا در انتخابات 6 مه به رقابت با یکدیگر بپردازند. این درحالی است که اکثر نظرسنجی‌ها دال بر آرای بیشتر سارکوزی در دور اول دربرابر اولاند و آرای بیشتر اولاند در دور دوم بود. ولی نتایج دور اول نشان داد که اولاند از همان دور اول در جایگاه بهتری نسبت به رئیس‌جمهور کنونی قرار دارد. نتیجة این رقابت رئیس‌جمهور آیندة فرانسه را تعیین خواهد کرد. اکثر نظرسنجی‌ها و تحلیل‌ها حاکی از انتخاب فرانسوا اولاند با 54 درصد آرا دربرابر سارکوزی با 46 درصد آرا به‌عنوان رئیس‌جمهور آتی فرانسه می‌باشد.

ازطرفی، خانم مارین لوپن، رئیس جبهة ملی یا راست‌های افراطی فرانسه با کسب 9/17 درصد آرا و آقای ژان لوک ملانشون کاندیدای چپ‌های افراطی با کسب 11/11 درصد آرا موجب شگفتی زیادی شدند. آقای فرانسوا بایرو، رهبر میانه‌روها نیز 13/9 درصد آرا را به‌دست آورد و این آرا نشان داد که در شرایط دشوار اقتصادی و اجتماعی شهروندان فرانسوی به شعارها و برنامه‌های احزاب کوچک‌تر توجه زیادی نشان می‌دهند. این سه حزب هم‌اکنون نقش قابل توجهی در پیروزی نهایی دو کاندیدای برتر دارند و رأی طرفداران آنها به هر یک از آقایان سارکوزی یا اولاند در پیروزی وی نقش اساسی دارد. پنج نامزد دیگر از آرای قابل توجهی برخوردار نبودند و آرای آنها بین 3/2 تا 25/0 درصد نوسان داشت.

در جریان دور اول انتخابات ریاست‌جمهوری فرانسه، موضوعات داخلی کشور ازجمله رشد بیکاری، افزایش هزینه‌های زندگی، کاهش قدرت خرید مردم و کاهش مسائل رفاهی و معیشتی، از بین رفتن بسیاری از فرصت‌های شغلی، به‌ویژه ظرف ماه‌های اخیر، از اهمیت بسیار زیادی برخوردار شد و در آستانة انتخابات به موضوعی برای انتقاد از رئیس‌جمهور تبدیل شد. مردم در واقع مایل بودند از وضعیت زندگی باثبات‌تر و بهتری برخوردار شوند. این امر انگیزه‌ای شد تا توده‌های مردم و کسانی که برای شرکت در انتخابات مردد بودند، روز آخر تصمیم به شرکت در پای صندوق‌های رأی بگیرند.

فرانسه با حدود 93 میلیارد یورو کسری بودجه مواجه است و دولت این کشور دو طرح ریاضتی را از اول سال برای جبران بخشی از کسری‌های بودجه‌ای به مورد اجرا گذاشته است. سررسید بدهی‌های خارجی فرانسه در سال جاری 2012 بالغ بر 282 میلیارد یورو می‌باشد و این امر فشارهای اقتصادی پولی زیادی را به این کشور تحمیل می‌کند و در زندگی روزمرة مردم تأثیر می‌گذارد. نرخ تورم طی دوره یک‌ساله منتهی به ماه مارس امسال، 3/2 درصد برآورد شده است. بسیاری از کارشناسان نرخ رشد اقتصادی فرانسه برای سال آینده را در بهترین شرایط، یک درصد پیش‌بینی می‌کنند. آنها براین‌باورند که پیش‌بینی نرخ رشد دودرصدی برای سال 2014 به بعد بسیار خوش‌بینانه خواهد بود. این درحالی است که به اعتقاد کارشناسان با تداوم بحران مالی در حوزة یورو و در فرانسه، به‌ویژه ظرف ماه‌های اخیر توان خرید فرانسوی‌ها نیز به‌طور نسبی دستخوش افت شده است.

با وجود اینکه این ترس در فرانسه وجود داشت که مشارکت مردم این کشور در انتخابات پایین باشد و نظرسنجی‌ها نیز چنین چیزی را پیش‌بینی می‌کردند، بااین‌حال درصد مشارکت هشتاد درصدی به‌طرز غیرمنتظره‌ای بالا بود. تعداد غایبین در انتخابات بیست درصد بود. مشارکت بالای مردم فرانسه بسیاری از کارشناسان را متعجب کرد. البته برخی براین‌عقیده‌اند که وضعیت بد اقتصادی در فرانسه و آمار بالای بیکاری موجب شده تا مردم این کشور به‌دنبال ایجاد تغییر باشند و همین امر به‌نوعی آرای خاموش در این کشور را نیز به میدان آورده است. نتایج دور اول انتخابات فرانسه را می‌توان نشان‌دهندة ارادة مردم این کشور برای ایجاد تغییرات در ساختار سیاسی مدیریتی این کشور دانست. شهروندان درواقع با شرکت در انتخابات به‌دنبال رأی به برنامه‌های جدیدی هستند که بتواند در زندگی عادی آنها تأثیر مثبت به‌جای گذارد و گویا نسبت به طرح‌ها و برنامة رئیس‌جمهور کنونی، سارکوزی، که بیشتر متوجه طبقات بالای جامعه و اقشار متوسط به بالاست خیلی امیدوار نیستند و بیشتر منتظر پیروزی رقیب وی، فرانسوا اولاند، و برنامه‌های وی که بیشتر متوجه اقشار ضعیف‌تر و توده‌های مردمی است، هستند. مشکلات اقتصادی پولی دوسالة اخیر اروپا و فرانسه تأثیرات بسیار منفی در سطح اجتماعی فرانسه به‌جای گذاشت.

مؤسسه تحقیقاتی «نظر عمومی» در فرانسه طی ارزیابی اعلام کرد خروجی انتخابات به‌طرز غیرمنتظره‌ای بالا بود؛ به‌طوری‌که هفتة قبل از انتخابات، 24 درصد مردم از عدم شرکت در انتخابات خبر داده بودند، و هفتة پیش از آن هم این آمار سی درصد بود. ولی مردم در دقیقة آخر تصمیم به شرکت در انتخابات گرفتند. جوانان و افراد کم‌درآمدی که از نرخ بالای بیکاری عصبانی بودند، تصمیم گرفتند که بر ضد وضعیت موجود و تغییر شرایطی که مورد رضایت آنها نبود، رأی ‌دهند. درواقع، بسیاری از مرددین و آرای خاموش به پای صندوق‌های رأی آمدند تا آقای سارکوزی و دولت حاکم دوباره رأی نیاورد و به کناری برود. تقریباً تمامی نه نامزد رقیب سارکوزی در این دوره از انتخابات ریاست‌جمهوری عملکرد پنج‌ساله نیکلا سارکوزی را به‌ویژه درزمینة مسائل داخلی و اقتصادی کشور ضعیف می‌دانند.

تأثیرگذاری احزاب کوچک‌تر درنتیجة نهایی انتخاب رئیس‌جمهور فرانسه موضوعی بسیار اساسی می‌باشد. ژاک لوک ملانشون، نامزد چپ افراطی انتخابات ریاست‌جمهوری فرانسه که به داشتن مواضعی ضدآمریکایی و ضدسرمایه‌داری معروف است، و در دور نخست انتخابات ریاست‌جمهوری فرانسه بعد از اولاند، سارکوزی و مارین لوپن، به جایگاه چهارم رسید، از طرفداران خود خواسته است تا در روز 6 مه در دور دوم انتخابات به فرانسوا اولاند رأی دهند. ملانشون که براساس برآوردها 11/11 درصد از آرا را کسب کرده است، خطاب به طرفداران خود در پاریس گفت «من از شما تقاضا می‌کنم 6 مه، بدون اینکه در مقابل (رأی خود) چیزی بخواهید، برای فراهم ساختن زمینة شکست سارکوزی درنگ نکنید، گویی برای پیروزی خود من در انتخابات شرکت می‌کنید». ملانشون که از وزیران سابق و سناتور سوسیالیست است به‌عنوان پدیدة این انتخابات معرفی شد. وی با کمونیست‌ها ائتلاف کرده، می‌خواهد با پشت کردن به لیبرالیسم و بازارهای اروپایی، در فرانسه جناح چپ را از نو سازماندهی کند و تلاش زیادی برای به شکست کشاندن جناح راست محافظه‌کار و نئوگلیست‌های حاکم از خود به‌خرج دهد.
 

طی ماه‌های اخیر، ایجاد مجدد محور پاریس ـ برلین برای غلبه بر مشکلات اقتصادی مالی اروپا و به‌ویژه بحران یورو، یکی از مهم‌ترین مسائل در تحولات اروپایی بود و از طرفی ناراحتی‌های زیادی نیز در بین کشورهای عضو اتحادیه اروپا به‌دنبال داشت. نقش کلیدی سارکوزی در حمایت از سیاست‌های مالی آلمان موجب شده تا شکست وی در دور اول انتخابات، سرآغازی بر تغییرات اساسی در سیاست‌های مالی اروپا باشد. ازطرف‌دیگر، فرانسوا اولاند به‌دنبال استفاده از مالیات و قدرت دولت درجهت افزایش رشد ملی و بازیابی اقتصادی خواهد بود تا بتواند در بلندمدت به تراز مالی بهتری دست یابد. آقای اولاند اخیراً اعلام کرد که بستة پیشنهادی اروپا برای حل بحران یورو را تنها درصورتی می‌پذیرد که به‌صورت همزمان رونق اقتصادی را به همراه داشته باشد و وی نمی‌خواهد در یک سیاست صرفاً ریاضت اقتصادی سهیم شود.

تلاش‌ها و اقدامات متعدد صورت‌گرفته برای نیل به راه‌حلی برای بحران یورو بین خانم مرکل و آقای سارکوزی و رسیدن به پیمان پولی در 2 مارس 2012، منجربه حساسیت آلمان به انتخابات فرانسه و حمایت زیاد از سارکوزی شد؛ زیرا پیروزی سارکوزی در انتخابات فرانسه منجربه پیشرفت محور برلین ـ پاریس و توافقات صورت‌گرفته پیشین خواهد شد و درصورت پیروزی اولاند به معنای ایجاد ترمزی شدید دربرابر این توافقات خواهد بود و عدم تبعیت اولاند به‌عنوان رئیس‌جمهور سوسیالیست از آلمان، موجب تضعیف جایگاه آلمان نیز در اروپا خواهد شد. انتخاب اولاند ممکن است روابط گسترده پاریس ـ برلین را دچار کندی کند، محور فرانسه ـ آلمان را در تعاملات اروپایی زیر سؤال ببرد و دولت مرکل را به واکنش دربرابر دولت آیندة اولاند وادارد.

برلین با نگرانی مسئلة حمایت اولاند از طرح اوراق قرضه مشترک در اروپا را بررسی می‌کند که به بانک مرکزی اروپا نقش مهم‌تری را نسبت به سیاست‌های بانک مرکزی آلمان می‌دهد. حکومت آلمان امیدوار است که نتایج انتخابات فرانسه، ناآرامی‌های جدیدی در روند نجات یورو ایجاد نکند. از نظر برلین، هیچ چیز برای وضعیت آشفته و متلاطم بازارها بدتر از این نیست که فرانسه و آلمان هماهنگی خود را از دست بدهند و البته این چشم‌انداز منفی دور از ذهن نیست و رسیدن به توافقی شکننده برای بحران یورو طی ماه‌های گذشته و مخالفت برخی کشورها به‌خصوص انگلیس، مجارستان، جمهوری چک و نارضایتی برخی کشورها چون اتریش، سوئد و یونان، با توافقات صورت‌گرفته آلمان و فرانسه می‌تواند بستر جدیدی برای مشکلات اقتصادی پولی اروپا فراهم آورد.

بسیاری از رسانه‌ها، انتخابات ریاست‌جمهوری فرانسه را انتخاباتی سرنوشت‌ساز برای کل اروپا ارزیابی کردند؛ زیرا با توجه به تحولات اخیر اروپا و مشکلات اقتصادی پولی اروپا طی دو سال گذشته و بحران یورو، قطعاً پیروزی فرانسوا اولاند در دور دوم انتخابات به معنی تغییری بزرگ در جهت‌گیری‌های مالی در فرانسه، آلمان و در مقیاسی بزرگ‌تر در تمام حوزة یورو خواهد بود. آقای اولاند به این نتیجه رسیده است که سیاست‌های سارکوزی در تبعیت از آلمان موفق نبوده است. او به‌دنبال استفاده از مالیات و قدرت دولت درجهت افزایش رشد ملی و بازیابی اقتصادی خواهد بود، تا بتواند در بلندمدت به تراز مالی بهتری دست یابد. ازطرفی با توجه به رکود و مشکلات اقتصادی گسترده در کشورهای مختلف اروپایی، پیروزی اولاند و تغییر رویة فرانسه می‌تواند علامتی برای تغییر رویه در تمام اروپا باشد و در آیندة نزدیک ما شاهد تغییر و تحولاتی در دولت‌های اروپایی خواهیم بود.

در ارتباط با ایران این ایده مطرح شده که اولاند کاندیدای سوسیالیست فرانسوی‌ها در شرایطی که برگ برنده را به خود اختصاص دهد در مواجهه با پروندة هسته‌ای ایران واکنش کمتری به نسبت سارکوزی از خود نشان خواهد داد. اولاند بیشتر بر مسائل داخلی متمرکز خواهد شد و سعی وافر دولت وی رسیدگی به معضلات اقتصادی اجتماعی داخل کشور، رفاه عمومی، و اشتغال خواهد بود و اصلی‌ترین اولویت او در حوزة سیاست خارجی هم نجات منطقة یورو خواهد بود. به‌نظر می‌رسد نزدیکی روابط با آمریکا که در دورة سارکوزی خیلی اهمیت یافت کمرنگ شده و تعاملات فراآتلانتیکی با سرعت و علاقه‌مندی کمتری پیش خواهد رفت. مسئله‌هایی مانند سوریه و ایران به وزارت امور خارجه محول خواهد شد. این درحالی است که موضع فرانسه در دوران سارکوزی نسبت به پرونده هسته‌ای ایران بسیار سخت شد و دولت سارکوزی خط‌مشی بسیار تند و نزدیک به آمریکا و انگلیس را در پیش گرفت و در برخی موارد پیشگام کشورهای غربی در برخورد با پروندة هسته‌ای ایران و اعمال تحریم‌های جدید بود؛ درحالی‌که در دورة شیراک فرانسه از یک موضع معتدل‌تری نسبت به ایران برخوردار بود.

از دیگر موضوعات حوزة سیاست خارجی، برنامة صلح خاورمیانه بود. دراین‌رابطه، کمک بیشتر به رژیم صهیونیستی از برنامة مشترک نامزدهای اصلی انتخابات فرانسه است. به نوشتة روزنامه لوموند، سارکوزی در اظهارات تبلیغاتی خود گفته است که درصورت پیروزی به فلسطین و اسرائیل خواهد رفت و امید دارد که فرانسه و در پشت آن همه اروپا، مبتکر تبدیل سال 2012 میلادی به سال برقراری صلح میان دو طرف باشند. وی که از مدافعان سرسخت رژیم اسرائیل است گفته است: ملت‌های اسرائیل و فلسطین قرن‌هاست که در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند و اگر تنها یک ملت وجود داشته باشد که بتواند تمایل مردم فلسطین را به داشتن یک حکومت مستقل درک کند، مردم اسرائیل هستند.

فرانسوا اولاند رقیب سوسیالیست سارکوزی نیز در فهرست شصت تعهد خود درصورت پیروزی در انتخابات، از برنامة خود برای برگزاری مذاکرات جدید صلح خبر داد. ژان لوک ملانشون نیز که ازسوی حزب کمونیست حمایت می‌شود، از به رسمیت شناختن دولت فلسطین توسط فرانسه و اتحادیة اروپا حمایت کرد و افزود: ما برای برتری حقوق بین‌الملل در مقابل قدرت و زور مبارزه می‌کنیم.

فرانسوا اولاند همچنین با پیوستن ترکیه به اتحادیة اروپا مخالف است. اولاند در گفتگو با رادیو اروپا 1 با اعلام این دیدگاه خود گفت: اصول، پذیرفته‌شده هستند و اکنون مذاکراتی در جریان است که از سال‌ها پیش آغاز شده اما هیچ‌یک از شروط اصلی اجرا نشده‌اند و الحاق ترکیه به اتحادیه اروپا در پنج سال آینده صورت نخواهد گرفت. این موضع اولاند به‌نوعی موضع مشترک اکثر جناح‌ها و رهبران فرانسه در ارتباط با پیوستن ترکیه به اتحادیه اروپاست و به‌نظر نمی‌رسد ترکیه در چشم‌انداز سال 2020 به اتحادیه اروپایی ملحق شود.

نتیجة انتخابات ریاست‌جمهوری فرانسه بستگی به ائتلاف احزاب متوسط و کوچک با یکی از دو نامزد راه‌یافته به دور دوم انتخابات، یعنی نیکولا سارکوزی و فرانسوا اولاند، دارد. درواقع فراخوان این احزاب برای نوع رأی دادن به طرفداران خود تأثیر بسزایی در نتیجة نهایی خواهد داشت. در فاصلة زمانی تا روز انتخابات 6 مه، قطعاً جلسات و لابی‌های زیادی بین دو نامزد مطروحه با رؤسای سایر احزاب صورت خواهد گرفت و رسیدن به توافق درمورد برنامه‌های کاری آینده و تقسیم پست‌ها و سمت‌ها، یکی از حساس‌ترین و مشکل‌ترین بحث‌ها خواهد بود.

تحلیلگران براین‌باورند سارکوزی برای پیروزی در دور دوم انتخابات باید دست‌کم سه‌چهارم از آرای حامیان مارین لوپن، رهبر جبهة ملی یا راست افراطی و دوسوم از آرای هواداران فرانسوا بایرو حزب میانة اتحاد برای دموکراسی را کسب کند. خانم لوپن و حزب وی که اعتقادات ضدمهاجرتی و ضدخارجی داشته، معتقد است فرانسه باید به حضور خود در منطقة یورو پایان دهد و کنترل بر مرزهای فرانسه افزایش یابد، موضوع مهاجرت‌های غیرقانونی حل شود، و از اسلامی شدن فرانسه جلوگیری کند. دراین‌رابطه، حتی ایجاد تغییراتی در پیمان شنگن و برقراری محدودیت‌هایی برای تردد آزاد افراد در منطقة شنگن هم اکنون مطرح است و یکی از موضوعاتی بود که سارکوزی قبل از دور اول انتخابات نیز مطرح می‌کرد. این درحالی است که ظاهراً گفتگوها با جبهة ملی نتایجی دربر نداشته و نیکلا سارکوزی، رئیس‌جمهوری فعلی فرانسه در تاریخ 7/2/1391 در گفتگو با رادیو فرانس انفو، توافق با مارین لوپن رهبر حزب جبهة ملی را برای بالا بردن شانس خود در دور دوم انتخابات رد کرد. وی تأکید کرد اختلافات زیادی با حزب جبهة ملی دارد و هیچ توافقی را با این حزب امضا نکرده و درصدد تشکیل ائتلافی با مارین لوپن نیست. ازطرفی به‌نظر می‌رسد که مارین لوپن و فرانسوا بایرو از شکست سارکوزی خرسند خواهند شد و این شکست درنهایت به نفع آنهاست.

در یک جمع‌بندی کلی می‌توان گفت که همه نظرسنجی‌ها از پیروزی آشکار فرانسوا اولاند کاندیدای سوسیالیست‌ها در دور دوم انتخابات 6 مه حکایت دارند. مؤسسه ایپسوس میزان آرای اولاند را 55 درصد برابر 45 درصد رأی سارکوزی و مؤسسات ایفوپ و اریس انتراکتیو میزان آرا را 53 دربرابر 47 درصد عنوان می‌کنند.
فرانسوا اولاند، برای ورود به کاخ الیزه باید دور دوم رقابت‌ها در 6 مه را نیز با پیروزی به پایان برساند و به‌نظر می‌رسد که تمام آرای جبهة چپ که به ژان لوک ملانشون و دیگران تعلق گرفت را به خود اختصاص خواهد داد و همچنین تعداد قابل ملاحظه‌ای از آرای جبهه ملی مارین لوپن و فرانسوا بایرو، نامزد میانه‌رو از حزب جنبش دموکرات نیز وارد صندوق اولاند خواهد شد. درواقع در فرانسه، کسی درمورد شکست سارکوزی و پیروزی اولاند تردید ندارد فقط درصد نتایج مورد اختلاف است.
 
 
دکتر سعید خالوزاده، پژوهشگر مسائل اروپا
 

 



آخرین مطالب ...
» پنج راه حل سوزان مالونی به اوباما برای تعامل با ایران
» سوریه نقطه عطف سیاست خارجی اتحادیه اروپا
» اوباما و محدودیت‌های فروش سلاح
» قدرت مانور کره شمالی
» بحران اقتصادی جهان و افزایش فروش تسلیحات
» روسیه بازیگر مسلط در بازار تسلیحات هند
» آسیاگرایی آمریکا و تحدید چین
» ائتلاف ها در جهان تک قطبی
» غرب و چرخش معنادار در روش مواجهه با بحران سوریه
» نقش یهودیان در انتخابات ریاست‌جمهوری در آمریکا: پول یا رای؟
» اصول مندرج در اجلاس سران جنبش عدم تعهد
» معامله در واشنگتن
» ناآرامی‌ها در صحرای سینا؛ ابعاد و پیامدها
» شکل‌گیری مثلث منطقه‌ای ترکیه ـ عربستان ـ مصر
» بیم و امیدهای دموکراسی لیبی
» جنگ فرقه‌ای ـ درد زایمان خاورمیانه جدید
» راهبرد و دیدگاه جنبش عدم تعهد و ایران نسبت به یکدیگر
» امریکای لاتین؛ بازگشت سناریوهای کهنه با چهره جدید
» اندیشکده بروکینگز: بازگشت عربی القاعده و بهره‌وری از ایجاد هرج و مرج
» تقویت نیروهای اطلاعاتی آمریکا در افغانستان

Home | FeedBack

Copyright © 2008 LoxBlog.Com . All Rights Reserved. Translation Www.NazTarin.Com