دهکده روابط بین الملل
 
 
منوی اصلی
صفحه نخـــــست
چــــاپ صفــــحه
خـــانه كردن وب
ذخـــــیره صفحه
پـست الکترونیک
بایگـــانی مطالب
در باره ی ما
 

بادرود بر کاربرمحترم هدف از ارائه مطالب این وبلاگ فقط درجهت شناختن بهتر فضای روابط بین الملل ومفاهیم مربوطه به آن است وبه هیچ عنوان به حزب یا گروهی هیچ تعلقی ندارد ونخواهد داشت. با سپاس -نیکنام
موضاعات
سخنی با شما خاورمیانه خلیج فارس مقالات سیاسی یک هفته باخبر سازمانهای بین المللی برگه هایی از تاریخ شخصیتهای بین المللی اندیشه سیاسی امنیت در روابط بین الملل کتابخانه پیمانهای بین المللی انرژی
پیوند وبلاگ
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان POWER PLAY و آدرس powerplay.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






 

فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی


آرشیو ماهیانه
بهمن 1391
دی 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
نویسندگان
نویسندگان
پیوند وبلاگ
مرکز آموزش و پژوهش های بین المللی وزارت امور خارجه
یو . اس . کلوزآپ
مرکز مطالعاتی رند
وبلاگ دکتر پیروز مجتهدزاده
مرکز مطالعاتی و نظرسنجی پیو
موسسه مطالعاتی اسپن
موسسه بروکینگز
چشم انداز توسعه وامنیت
Barry Buzan
JOHN .MEARSHEIMER
Francis Fukuyama
FOREIGN AFFAIRS
Joseph Nye
بررسی استراتژیک
موسسه ابرار معاصر
انجمن ژئوپلیتیک ایران
پورتال جامع سیاسی
وبلاگ تخصصی سیاسی
پزوهشگاه مطالعات راهبردی
دانشکده روابط بین الملل
henry kissinger
وبلاگ دکتر مجید تفرشی
وبلاگ دکتر مجید استوار
سازمان ملل متحد
سازمان کشورهای صادر کننده نفت(اوپک)
دانشگاه آزاد اسلامی واحد رشت
وزارت امور خارجه
مركز مطالعات عالي بين الملل
باشگاه انديشه
مركز پژوهش هاي علمي ومطالعات استراتژيك خاورميانه
کتابخانه دید
موسسه مطالعات ايران واوراسيا
پايگاه تخصصي سياست بين الملل
كتابخانه الكترونيكي وزارت امور خارجه
مرجع تخصصي علوم سياسي و روابط بين الملل
پرتال جامع علوم انساني
دفتر مطالعات سياسي وزارت امور خارجه
مرکز مطالعات استراتژیک
ایران دیپلماتیک
دیپلماسی ایرانی
حمل ماینر از چین به ایران
حمل از چین
پاسور طلا
الوقلیون

:: تمام پیوندها ::
 
طراح قالب و کد های جاوا...

كاربران آنلاين: نفر
تعداد بازديدها:
RSS

طراح قالب و کد های جاوا...

Www.LoxBlog.Com

کد های وجاوا :

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 48
بازدید دیروز : 23
بازدید هفته : 140
بازدید ماه : 139
بازدید کل : 242409
تعداد مطالب : 479
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


تماشا

سیاست خارجی مصر جدید؛ تغییر یا تداوم؟

 

سیاست خارجی مصر جدید؛ تغییر یا تداوم؟

 
 

محمد مرسی رییس‌جمهوری جدید مصر در نخستین سفر خارجی خود به عربستان سعودی رفت تا ماشین سیاست خارجی مصر را که مدت‌ها راکد مانده بود، به حرکت درآورد. وی پس از بازگشت از عربستان با منصف المرزوقی رییس‌جمهوری تونس دیدار کرد و دو روز پس از آن نیز میزبان هیلاری کلینتون وزیرخارجه آمریکا بود و ساعاتی پس از آن هم برای شرکت در نشست اتحادیه آفریقا به آدیس آبابا پایتخت اتیوپی رفت.

در طول یک سال و نیم اخیر که از سقوط حسنی مبارک در مصر می‌گذرد، به دلیل نبود یک دولت منتخب و نیز بالا بودن تنش‌های سیاسی، سیاست خارجی این کشور از تحرک کمی برخوردار بود. اما با انتخاب رییس‌جمهوری جدید و تشکیل قریب‌الوقوع دولت جدید مصر، این انتظار وجود دارد که سیاست خارجی این کشور بیش از پیش جلوه‌گر شود.

اما پرسش اصلی این است که سیاست خارجی مصر در دوره جدید چگونه خواهد بود؟ آیا باید انتظار تغییرات بنیادین و جدی را در این عرصه داشت یا خیر؟

به‌طور کلی سیاست خارجی هر کشوری معمولا برآیندی از وضعیت داخلی آن کشور از ساختار سیاسی‌اش گرفته تا وزن نیروهای سیاسی و نگاه آنها به منافع ملی است. به طور طبیعی روند تغییرات در ساختار سیاسی مصر پس از سقوط مبارک و نیز آرایش قدرت جدید در این کشور، سیاست خارجی آن را نیز متاثر خواهد ساخت. اما برخلاف تصور برخی، تحول در سیاست خارجی مصر در دوره جدید چندان بنیادی و زیربنایی و باشتاب نخواهد بود.

یکی از موانع جدی در برابر تحول شتابان و ریشه‌ای در سیاست خارجی مصر، توازن و تکثر موجود میان نیروهای تاثیرگذار در این کشور است که طبیعتا هر تغییر بنیادین در چنین فضایی می‌تواند با مخالفت، ایستادگی و مانع‌تراشی طرف‌های مختلف مواجه شود. گرچه محمد مرسی نخستین رییس‌جمهوری غیرنظامی و اسلام‌گرای مصر است اما نباید فراموش کرد که اولا هنوز نهاد نظامی مصر یکی از نیروهای اثرگذار در روند سیاستگذاری در این کشور است و ثانیا رای شکننده مرسی در انتخابات و فاصله تنها 3 درصدی وی با رقیبش احمد شفیق آن هم در انتخاباتی که کمتر از 50 درصد از مردم مصر در آن مشارکت کرده‌اند نشان می‌دهد که وی نمی‌تواند یک‌تنه دست به تغییرات جدی بزند، مضافا بر اینکه در میان خود جریان‌های انقلابی و اسلام‌گرا نیز تکثر بالایی وجود دارد که حوزه عمل رییس‌جمهوری جدید را محدودتر می‌کند.

یکی دیگر از موانع، وضعیت نابسامان اقتصادی مصر است که چون این کشور را نیازمند جذب سرمایه‌گذاری خارجی برای احیای اقتصاد می‌کند، سیاست خارجی را نیز به سمت نوعی عدم تنش و حرکت آرام در فضای منطقه‌ای و بین‌المللی سوق می‌دهد.

از زمان سقوط مبارک تاکنون، شاخص‌های اقتصادی تحت فشار شدید بوده‌اند. فقط در سال 2011، ورود سرمایه با کاهش 90 درصدی مواجه شده است، صنعت توریسم کاهش بسیاری داشته و کمبود موازنه تجاری بالغ بر30 میلیارد دلار بوده است و رشد درآمد ناخالص ملی از 8/3 درصد به یک درصد کاهش یافته است. موفقیت یا شکست دولت مرسی تا حدود زیادی بستگی به اقتصاد مصر دارد.

با این وجود سیاست خارجی مصر شاهد تغییر برخی رویه‌ها نیز خواهد بود که در جای خود قابل بررسی و تامل است.

به نظر می‌رسد مهمترین شاخصه سیاست خارجی مصر در دوره جدید را می‌توان توازن و منطقه‌گرایی دانست. توازن به این معناست که مصر جدید در صدد تنوع بخشیدن در روابط خارجی خود و عدم تکیه به یک یا چند قدرت منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای است. منظور از منطقه‌گرایی نیز این است که اولویت اصلی مصر گسترش روابط با کشورهای منطقه و احیای قدرت این کشور در معادلات منطقه‌ای است.

بر اساس آنچه گفته شد، اولویت اصلی روابط خارجی مصر، تحکیم و توسعه روابط با کشورهای عربی است. مصر به عنوان پرجمعیت‌ترین کشور عربی که همواره در عرصه‌های مختلف در میان اعراب پیش‌قراول بوده در دوره جدید هم تلاش خواهد کرد که جایگاه تاثیرگذار خود در منظومه کشورهای عربی را بازیابد.

محمد مرسی بارها بر ضرورت گسترش روابط با کشورهای عربی تاکید کرده و حتی در نخستین سفر خارجی خود به عربستان سعودی رفت و سخن از خط قرمز بودن امنیت خلیج فارس برای مصر زد.

مصر برای احیای اقتصاد نابسامان خود به پول و سرمایه موجود در کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس نیاز مبرم دارد. افزون بر این دولت جدید مصر نیازمند جلب اعتماد کشورهای مختلف عربی به روند سیاسی و تحولات جدید در این کشور است.
 

در عرصه روابط با قدرت‌های بزرگ از جمله آمریکا به نظر می‌رسد روابط نزدیک کنونی حفظ شود. نفوذ نهاد نظامی در مصر که با آمریکا روابط مستقیم دارد و ضرورت‌های اقتصادی و الزامات سیاسی ناشی از تکثر نیروها در فضای مصر و تلاش برای جلب اعتماد جهانی باعث می‌شود که مصر جدید تمایلی به تغییر منفی مناسبات نزدیک قاهره ـ واشنگتن نداشته باشد. در چنین فضایی برای آمریکا نیز حفظ و گسترش روابط با کشوری که جزو متحدان غیرناتوی آمریکا محسوب می‌شود در دستور کار قرار دارد.

اما یکی از بحث برانگیزترین مسائل در سیاست خارجی مصر، روابط با اسراییل است. مصر و اسراییل پس از امضای معاهده صلح کمپ دیوید بیش از سه دهه روابط نزدیکی با یکدیگر داشتند. با این وجود پس از انقلاب مصر، این روابط با حوادثی چون انفجار چندین‌باره خط لوله گاز صادراتی مصر به رژیم صهیونیستی، حمله سفارت این رژیم در قاهره و نیز لغو قرارداد فروش گاز مصر به رژیم صهیونیستی دچار تکانه‌های شدیدی شد.

پس از به قدرت رسیدن محمد مرسی که نامزد گروه‌های انقلابی و اسلامی در این کشور است، بسیاری در اسراییل و البته آمریکا نگرانند که معاهده صلح کمپ دیوید از سوی دولت جدید این کشور تحت تاثیر موج ضداسراییلی در مصر، لغو شود. با این وجود محمد مرسی در نخستین سخنرانی خود پس از پیروزی در انتخابات، اعلام کرده که به همه تعهدات بین‌المللی مصر پایبند است. هرچند بارها اخوان‌المسلمین که مرسی نامزد این گروه در انتخابات بوده، خواهان تعدیل در توافقنامه کمپ دیوید شده است.

بر اساس این مواضع پیش‌بینی می‌شود که روابط مصر و اسراییل در آینده، اگر نه به شکل کامل قطع اما بی‌تردید به شکل گذشته نیز نخواهد بود و نوعی سردی در روابط دو طرف حاکم خواهد بود. به تعبیری نوعی صلح سرد در روابط دو طرف حاکم خواهد شد.

یکی دیگر از حوزه‌هایی که در روابط خارجی مصر احتمالا شاهد تغییر خواهد بود، روابط با جمهوری اسلامی ایران است. مصر و ایران دو کشوری که دارای تمدن کهن و سابقه دیرین فرهنگی هستند قابلیت‌های بسیاری برای نزدیکی با یکدیگر دارند، هرچند نزدیکی این دو کشور خوشایند برخی قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای نیست. به نظر می‌رسد روابط تهران و قاهره در آینده نزدیک هر چند نه با سرعت بالا بلکه با یک حرکت تدریجی به سمت نزدیکی روابط پیش روند. در فضایی که کشورهای غربی و عربی به صورت متحد یک جبهه ضد ایرانی را سامان داده‌اند، طبیعی است که مصر روابطش با ایران را در حدی که باعث حساسیت منطقه‌ای و بین‌المللی شود پیش نخواهد برد.

در یک کلام باید گفت که سیاست خارجی مصر در دوره جدید همچون روند سیاسی در داخل این کشور به آرامی حرکت خواهد کرد و اگرچه شاهد تغییراتی خواهد بود اما این تغییرات آرام و به شدت محتاطانه خواهد بود.
 
محمد خواجوئی، کارشناس خاورمیانه


برون‌رفت کشور سوریه از شرایط حاضر


 
چاپ
برون‌رفت کشور سوریه از شرایط حاضر
 
 
 




مدتی است رسانه‌ها مرتب از انفجار، ویرانی، کشتار مردم بی دفاع، بی‌خانمانی، آوارگی مردم سوریه خبر می‌دهند و هر روز کشته شدن تعدادی انسان‌های بیگناه را اعلام می‌کنند. در این شرایط، نیروهای دولتی برای برقراری امنیت به میدان آمده‌اند و سازمان‌های جهانی نیز برای به‌دست گرفتن اوضاع و کاستن از ناامنی در تکاپو هستند. تجهیزات نظامی به کار افتاده‌اند و نیروهای ارتش که محافظت از مرز و بوم کشور را به عهده دارند، به داخل شهرها آمده‌اند و بیگانگان به حمایتخواهی مردم سوریه برخاسته‌اند. اما، هنوز سوریه ناآرام است و هزینه آن را مردم می‌دهند. چه نیازی اجازه می‌دهد، ابزارهای زور و قدرت به کار آیند؟ چه مرجعی نابود کردن و از بین بردن را مجاز شمرده است؟ چه حجتی ایجاد ترس، وحشت، هراس را عامل پیشبرد مقاصد دانسته است؟ و از این دست سوالات. یکی از پاسخ‌ها «امنیت» می‌تواند باشد. از سازمان‌های جهانی گرفته تا دولت سوریه و گروه‌های داخلی همه دست به سلاح برده‌اند تا اغتشاشات را پایان دهند و امنیت را تامین نمایند!

اصولی که امنیت بر آن استوار می‌گردد، یکی از دلایل عمده‌ای می‌تواند باشد که رویارویی‌ها، کشمکش‌ها، زد و خوردها و بالاخره جنگ‌ها را مشروعیت می‌بخشد. شاید اغراق به نظر آید، ولی آیا تاریخ بشر دلیلی قانع کننده‌تر و محفل پسندتر از حفظ و برقراری امنیت کشور، برای راه‌اندازی جنگ‌ها، نابودی شهرها و کشتن آدمیان داشته است؟ امنیت که مأمن و پناه آدمیان از خطرات و آسیب‌ها است، خود خطرآفرین‌ترین پدیده زندگی بشری بوده است.

امنیت در علوم سیاسی تولد یافت و شاید به همین دلیل امنیت با قدرت درآمیخت. به زعم سیاسیون، برقراری امنیت مستلزم مقابله با خطرات است و این امر در سایه داشتن توان مقابله یعنی قدرت میسر می‌گردد. بنابراین، سیاسیون درصدد کسب قدرت بیشتر برآمدند تا شرایط برقراری امنیت را مهیا نمایند. از طرف دیگر، مرجع شایسته برای کاربرد ابزارها و تسلیحات نظامی نیز دولت در نظر آمد. به این ترتیب، امنیت با دو اصل پیوند یافت که ماهیتاً با فلسفه وجودی ایمنی نامانوس بود. چرا که دولت که به دنبال پاسداری از حاکمیت و حفظ منافع کشوری است. به اعتقاد آنتونی گیدنز با آرامش و آسایش بیگانه است، چون دایم نگران تمامیت ارضی خویش است و از سوی دیگر، اداوات جنگی و تجهیزات نظامی نیز ابزارهای خشونت هستند که به اعتقاد میشل فوکو با ایمنی یعنی آسودگی، متضاد می‌باشند.
 
این چشم انداز از امنیت باعث گردیده است که نیروهای دولتی در سوریه برای تامین امنیت، استفاده از ابزارهای قدرت را مجاز دانسته و تیراندازی‌ها و انفجارها در شهرها و روستاها به منظور از بین بردن دشمن صورت پذیرد، مخالفان دولت نیز دست به اسلحه شوند و جان و مال مردم را زیر آتش بگیرند، و از سوی دیگر، قدرت‌های جهانی نیز از قدرت‌نمایی به دولت سوریه و کاربرد هر نوع استراتژی نظامی پرهیزی نداشته باشند. آنچه در این میان گمشده می‌نماید: اول «امنیت» و دوم «مردم» سوریه است. برای آنکه بتوان به چنین صورت‌بندی‌های سیاسی خاتمه داد و زندگی را چهره انسانی بخشید، شاید لازم باشد نگاهی جدیدی به امنیت داشت و آن را براساس اصول «زندگی جهانی» استوار نمود. با این فرض که شرایط جامعه جهانی، شاید بتواند راهگشایی باشد برای برون‌رفت کشور سوریه و تمامی کشورهایی که خواسته و ناخواسته با مسائل امنیتی حاد و شدید درگیر هستند.
 

زندگی جهانی به اعتقاد مانوئل کاستلز «جامعه شبکه‌ای» مبتنی بر سرمایه داری اطلاعاتی است. برای درک ساده‌ای از جامعه شبکه‌ای می‌توان آن را به یک گروه ارگستر سمفونیک تشبیه نمود، هریک از نوازندگان، ساز خویش را می‌نوازد، ولی همکاری دسته جمعی آنان آهنگی دلنشین را برای شنوندگان به بار می‌آورد. جامعه شبکه‌ای بر اصول متعددی استوار است که به دو مورد آن، برای ساخت چشم‌انداز نوینی از امنیت، اشاره می‌رود: الف) وجود تک تک نوازندگان برای اجرا ضروری است. بنابراین، در جامعه نوین (هم در سطح داخلی و هم در سطح خارجی) تعامل با تمامی گروه‌ها و کشورها، حتی با ضریب رگرسیونی نزدیک به صفر، ضروری می‌نماید. چرا که در صورت رانده شدن به حاشیه به مرور با افزایش فعالیت‌های خویش (یعنی ایجاد ناامنی) ضریب تاثیرپذیری بیشتری پیدا می‌کنند و می‌توانند سُکان جریانات را به دست گیرند، آنچه در سوریه شاهد هستیم. ب) در جامعه نوین، «همکاری» با عنصر کلیدی «وابستگی» درآمیخته است، یکی بدون دیگری امکانپذیر نیست. چنانکه اگر ساز یکی از نوازندگان ارگستر دچار مشکل شود، تا آن مشکل حل نشود، ادامه برنامه ممکن نیست و تولید آهنگ صورت نمی‌پذیرد. به این قیاس، امنیت بروندادی است که از همکاری و تلاش تمامی افراد، گروه‌ها و کشورها حاصل می‌شود. شاید یکی از دلایل عمدهای که جهان همچنان از ناامنی رنج می‌برد، همین واقعیت باشد که تمامی دولت‌ها هنوز به این باور نرسیده اند که امنیت بروندادی است که تمامی گروه‌ها، سازمان‌ها و کشورها سهمی را در ساخت و پردازش آن، با تلاش و فعالیت منحصر به فرد خویش به عهده دارند. 
 
با کشیدن خط میان حامیان دولت و مخالفان دولت، سوریه نمیتواند به امنیت برسد، بلکه لازم است همچنان که نقش آفرینی مرز کشوری، در ایجاد مسائل امنیتی روز به روز کم اهمیت‌تر می‌شود، مرز میان گروه‌ها نیز در داخل سوریه کمرنگ‌تر شود، تا امکان درک شرایط یکدیگر فراهم گردد. تا زمانیکه هر گروه و قومیتی پشت یک خاکریز سنگر گرفته باشند، امکان برقراری امنیت ممکن نیست. در سطح بین المللی نیز باید تمامی کشورها برای رسیدن به امنیت به درک دقیقی از آمیختگی «همکاری و وابستگی» (نه موازنه قدرت، توان بازدارندگی و....) برسند. و الا، سوریه همچنان از اقدامات کشورهای مخالف، نگران و ناامن است و تا امنیت واقعی فاصله بسیار دارد.

نویسنده: دکتر منیژه نویدنیا، جامعه‌شناس
 



سه انگاره اشتباه درباره مصر پس از مبارک

 
سه انگاره اشتباه درباره مصر پس از مبارک

 
 
 
سرنگونی مبارک در نتیجه مداخله ارتش مصر و تحولات دوره انتقالی، که در نهایت به رسیدن محمد مرسی اخوانی به ریاست‌جمهوری انجامید، به طرح بسیاری از ایده‌ها در ارتباط با تحولات مصر پس از مبارک منجر شد. برخی از این ایده‌ها به انگاره‌هایی در سطح رسانه‌ای و در برخی موارد حتی در سطح رسمی تبدیل شد. در این مقاله در صدد طرح و تبیین سه ایده‌ای هستیم که به نظر می‌رسد ـ به‌رغم اشکالات اساسی ـ به انگاره‌هایی در فهم تحولات مصر جدید تبدیل شده‌اند. اگرچه انتشار چنین ایده‌هایی در سطوح رسانه‌ای ـ باتوجه به ماهیت غیرعلمی و جنجال‌‌مبنای رسانه ـ دور از انتظار نیست اما تبدیل این ایده‌ها به انگاره‌هایی در سطوح رسمی و نگرش دیپلماتیک به تحولات مصر، نشاندهنده بی‌توجهی به مبانی کنش بازیگران اصلی سپهر سیاسی مصر در دوره پس از مبارک از یک‌سو و اتکای چنین نگرشی بر هیاهوی رسانه‌ای از سوی دیگر است.
ایده نخست که به‌تدریج به انگاره‌ای احتمالاً بدیهی در نگاه بسیاری از متخصصین و پژوهشگران به مصر جدید تبدیل شده آن است که ارتش مصر حافظ نظم و رژیم پیشین بوده و در تلاش است تا رژیم پیشین را با شکل و شمایلی جدید بازتولید کند. مبنای این انگاره، تلاش شورای نظامی برای گرفتن امتیازاتی فراقانونی ـ همچون امتیازات منتشرشده در اسناد فراقانونی علی السلمی، معاون پیشین نخست‌وزیر و نیز اعلامیه قانونی مکمل ـ و نیز محافظه‌کاری و کندروی ارتش در تعامل با مطالبات معترضان و تلاش آن برای حفظ وضع موجود است. اما آیا این نشانه‌ها را باید مبنایی بر رویارویی ارتش با تحولات جدید و تلاش آن برای اعاده نظم و رژیم پیشین دانست؟ خیر. این نشانه‌ها به بهترین شکل ما را به دو اصل کنش ارتش مصر در دوره نوین رهنمون می‌کند: اصل نخست؛ تامین و حفظ امنیت و ثبات داخلی است و اصل دوم؛ حفظ منافع ارتش است.
ارتش مصر همچون هر نیروی نظامی و انتظامی در سراسر جهان، امنیت و ثبات را بر تغییر و تحول افسارگسیخته ترجیح می‌دهد. این امر از ماهیت نظم‌محور ارتش از یک‌سو و تعامل سلسله‌مراتبی آن با رخدادهای سیاسی و امنیتی از سوی دیگر ناشی می‌شود. تحرک ارتش علیه مبارک و مدیریت دوره انتقالی دقیقاً متفرع از این هدف ارتش است. در ارتباط با اصل دوم، ارتش مصر از دهه 1970 در بعد سیاسی تضعیف و در بعد اقتصادی تقویت شد. این ارتش اکنون بزرگترین کارفرمای اقتصادی مصر است. اگرچه آمار دقیقی در دست نیست اما طبق برآوردهای، ارتش 30 تا 40 درصد از اقتصاد مصر را اداره می‌کند. زندگی میلیون‌ها مصری، به‌طور مستقیم و غیرمستقیم، به نقش اقتصادی ارتش وابسته است. شهرهای نظامی، که از دهه 1990 همچون قارچ در سراسر مصر سر از خاک برآوردند، حاصل تقویت نقش اقتصادی ارتش و افزایش منافع آن در حفظ وضع موجود بوده است. اگر ارتش در حال حاضر مخالف تنش با اسرائیل و آمریکاست بدان دلیل است که در سایه صلح توانسته است منافع بسیاری به‌دست آورد که تصور می‌شود در صورت بالا گرفتن تنش‌ها با اسرائیل و آمریکا تحت تاثیر قرار بگیرد. این امر به هیچ‌وجه نمی‌تواند نشانه‌ای بر طرفداری ارتش از رژیم پیشین باشد.
 
 

ایده دومی که در تبیین مبانی کنش اخوان‌المسلمین مطرح می‌شود و به‌تدریج در حال تبدیل شدن به انگاره‌ای در مورد مصر است عبارتست از اینکه اخوان‌المسلمین از نظر سازمانی و ایدئولوژی، جریانی شمول‌گراست. این نگرش با استناد به تاریخ و ایدئولوژی تاسیسی اخوان مورد تاکید قرار می‌گیرد. اما آیا اخوان دهه دوم سده حاضر با اخوان دهه 1930 یکی است؟ طبعاً خیر. اخوان‌المسلمین از اواخر دهه 1990 رسماً سازوکارهای دموکراتیک را می‌پذیرد و آنها را در درون اعمال می‌کند. به نحوی که چرخش نخبگان در داخل اخوان حتی در عالی‌ترین سطح (مرشد عام) آغاز می‌شود.
ورود اخوان‌المسلمین به فرایند سیاسی مصر و تلاش برای دگرگون‌سازی آن با بهره‌گیری از ابزارهای دموکراتیک روی دیگر تحولی است که اخوان به خود دیده بود. در دوره پس از مبارک نیز اخوان غیر از مشارکت در تظاهرات اعتراضی تلاش کرده است تنها در چارچوب سازوکارهای قانونی پیشین و یا در حال تدوین، برای قدرت گرفتن اقدام کند. شرکت در انتخابات پارلمانی و ریاستی و نیز ائتلاف با نیروهای لیبرال در قالب ائتلاف دموکراتیک ملی نشان داد اخوان‌المسلمین از مرحله شمول‌گرایی گذشته است و نمی‌توان انتظار داشت در آینده، جماعتی با چنین ژرفا در جامعه مصر، در راستای قبضه قدرت، به یکباره از این تحول تدریجی بگذرد و اتهام عوام‌فریبی را به جان بخرد.
ایده سوم که منشعب از ایده نخست و تحت تاثیر رسیدن مرسی به ریاست‌جمهوری و ناظر بر آینده مصر است عبارتست از آنکه بزرگترین چالش دموکراسی در مصر، کنش ضددموکراتیک ارتش است. مبنای این ایده، همچون ایده نخست سهم‌خواهی ارتش در آینده مصر و نیز آغاز رویارویی ارتش با اخوان‌المسلمین (انحلال پارلمان و تلاش برای انحلال اخوان با استفاده از راه‌کارهای قانونی) از یک‌سو و تاریخ ضددموکراتیک کنش سیاسی ارتش مصر از سوی دیگر است. طبعاً در ارتباط با آینده نمی‌توان با قاطعیت سخن گفت و تنها می‌توان با استناد به شواهد موجود و گذشته عملکرد بازیگران، سناریوهایی مطرح کرد.
اگرچه ایده سوم را می‌توان ایده‌ای در میان ایده‌های مختلف دانست اما تبدیل شدن آن به انگاره‌ای در تحلیل آینده مصر، واقع‌گرایانه نیست. رویارویی پشت پرده شورای نظامی با اخوان، ناشی از بیم ارتش از انحصار قدرت در دست اخوان و نتیجه‌ای است که چنین تحولی می‌تواند بر امنیت و ثبات مصر (اصل نخست کنش سیاسی ارتش) از یک‌سو و منافع ارتش (اصل دوم) از سوی دیگر داشته باشد. احتمال گسترش درگیری‌های داخلی میان اخوان و سایر نیروها و اقلیت‌ها، بالا گرفتن تنش با اسرائیل و آمریکا و... و نیز احتمال تلاش اخوان برای تضعیف قدرت اقتصادی و سازمانی ارتش و در نتیجه هدف گرفتن منافع ارتش، از جمله عوامل تحرکات ضد اخوانی ارتش بوده است. لذا نمی‌توان کنش ارتش را ضددموکراتیک دانست؛ هرچند عملاً به نظر می‌رسد این عمل ارتش در تضاد با دموکراسی در حال تولد مصر است.


حسن احمدیان، کارشناس مسائل خاورمیانه


تولدت مبارک آقای دموکرات
 

گزارش تصویری: تولدت مبارک آقای دموکرات

 

 

نلسون ماندلا نماد محبوب ضد آپارتاید آفریقای جنوبی روز 18 جولای 94 ساله خواهد شد. در این گزارش تصویری نگاهی به زندگی وی خواهیم داشت.
 
 


ماندلا و همسرش وینی سال 1958 در مراسم ازدواجشان



نلسون ماندلا (وسط) به همراه دو  تن از رهبران کنگره ملی آفریقا، سال 1952



ماندلا در سال 1952، در حال ورود به دادگاه



وینی ماندلا مشت خود را برای ادای احترام به قدرت سیاه بالا برده است، وی اعلام کرد که به مناسبت تولد 70 سالگی همسر دربندش کنسرت پاپ بزرگی برگزار خواهد شد. سال 1988



هزاران تجمع کننده به درخواست وینی ماندلا مشت های گره کرده خود را بالا برده اند، سال 1990



نلسون ماندلا که 27 سال را به عنوان زندانی سیاسی آپارتاید در زندان گذراند سرانجام در 11 فوریه 1990 آزاد شد. این عکس وی را در حالی که لحظاتی پس از آزادی خارج از زندان قدم می زند نشان می دهد



ماندلا و رئیس جمهور سابق آفریقای جنوبی پس از اینکه در سال 1993 مشترکا جایزه صلح نوبل را گرفتند در برابر دوربین ها



تصویر از صف رای مردم در اولین سالی که حضور در انتخابات برای سیاهپوستان آزاد شد



ماندلا در حال رای دادن در اولین انتخابات سیاهپوستان-1994



هزاران هوادار رئیس جمهور منتخب نلسون ماندلا در مراسم سوگند وی



ماندلا در سال 1994 به عنوان اولین رئیس جمهور سیاهپوست آفریقای جنوبی سوگند خورد



ماندلا و پرنسس دایانا در سال 1997



ماندلا و همسرش در سال 1998



ماندلا در کنار رئیس جمهور جدید آفریقای جنوبی ، تابو امبکی در سال 1999



ماندلا در کنار جاکوب زوما در سال 2004



ماندلا و میشله اوباما



ماندلا و بیل کلینتون رئیس جمهور اسبق امریکا

دیپلماسی ایرانی

 

 


خاورمیانه همچنان عرصه نبرد آمریکا و رقبایش باقی می‌ماند

 

بروکینگز: خاورمیانه همچنان عرصه نبرد آمریکا و رقبایش باقی می‌ماند

 


 

 

 گرچه ممکن است آمریکا بخواهد به خاطر هزینه‌های گزاف از خاورمیانه روی بچرخاند اما این منطقه، مرکز موفقیت اقتصادی شرق آسیا، منافع ملی آمریکا و نیازهای سوختی هم‌پیمان‌هایش باقی می‌ماند. اندیشکده “بروکینگز” در مقاله ای تحلیلی به قلم “ادواردو آبیسلان” که افسر ارشد تکاوران نیروی دریایی آمریکا است می‌نویسد: در سال گذشته، آمریکا تلاش کرده است تا دوباره توجه دیپلماتیک و نظامی خود را به جای خاورمیانه، بر شرق متمرکز کند. این مساله، کاملاً عقلانی به نظر می رسد چرا که در یک دهه گذشته، جنگ های خاورمیانه موجب از دست رفتن خون ها و ثروت های زیادی شده است در حالیکه منطقه شرق آسیا درحال تبدیل شدن به مرکز جدید اقتصاد و سیاست جهان آینده است.

این منطقه به عنوان مرکز جمعیتی اقتصاد جهانی قرن بیست و یکم قلمداد می شود، جایی که یک و نیم میلیارد چینی، نزدیک ششصد میلیون آسیایی های جنوب غربی، و یک میلیارد و سیصد میلیون ساکنان شبهه قاره هند دست به مبادله کالا و جابه جایی منابع حیاتی در سطح منطقه و جهان می زنند. با این حال، یک نوع وارونگی وجود دارد. درحالی که آمریکا بیشتر به سمت اقیانوس آرام تمایل پیدا می کند نیازهای چین این کشور را بیشتر به سمت خاورمیانه سوق می دهد. چین به منظور تامین سوخت و پایدار نگهداشتن رشد اقتصادی به شدت به نفت کشورهای خاورمیانه وابسته است. خاورمیانه غنی و همیشه درحال تغییر مرکز جذاب و مهمی برای شرق آسیا و کلیدی برای موفقیت اقتصادی مستمر چین است.ادامه….

 

* چین به اندازه آمریکا در خاورمیانه تأثیر گذار است

 

بنابراین، علی‌رغم متعادل کردن تلاش های آمریکا در خاورمیانه و سوق یافتن به سمت شرق آسیا، خاورمیانه امروز به سرعت درحال تبدیل شدن به حوزه ای برای “بازی بزرگ” دیگری است، بازی که به ناچار آمریکا و چین را به رقابت بر سر قدرت و تاثیرگذاری در منطقه وا می دارد.

 

چین، به خاطر پیوندهای اقتصادی اش با منطقه پیش از این به اندازه آمریکا تاثیرگذاری کسب کرده است. اکنون چین خیلی خوب می تواند از تاثیرگذاری در حال رشد خود برای کسب امتیازات بیشتر و به دست آوردن مزیت موقعیتی بیشتر در مقابله با تسلط منطقه ای و برتری دریایی آمریکا در خاورمیانه و منطقه شرق آسیا، استفاده کند.

 

* حضور مستمر در خاورمیانه حیاتی و ضروری است

 

چین می تواند از قدرت نرم افزاری و هم پیمان‌های منطقه‌ای اش به عنوان راهبردی در خاورمیانه استفاده کند. این رویکرد جدید به چین اجازه می دهد تا در یک بحران توانایی سنتی نظامی آمریکا را تحت شعاع قرار دهد.

 

آمریکا ممکن است از خاورمیانه روی بچرخاند اما در واقع خاورمیانه نقطه مرکزی موفقیت اقتصادی مستمر منطقه شرق آسیا، منافع ملی آمریکا و نیازهای سوختی هم پیمان های آمریکا باقی می ماند. یک حضور مستمر در این منطقه، دارای ارزش حیاتی برای تلاش های راهبردی در شرق آسیا است، موجب اطمینان خاطر هم پیمان ها می شود و سرازیر شدن نفت و در نتیجه ارتقاء اقتصاد جهانی و ثبات سیاسی را تضمین می کند.

بروکینگز/ ادواردو آبیسلان


چرا ایران دارای سلاح اتمی خاورمیانه را باثبات‌تر می‌کند؟

 

چرا ایران دارای سلاح اتمی خاورمیانه را باثبات‌تر می‌کند؟



 

 

 

 

کنت والتز، استاد و نظریه‌پرداز نو واقع‌گرایی در روابط بین‌الملل را به خاطر نظریه معروفش درباره کمک اشاعه تسلیحات اتمی به ثبات بین‌المللی در دهه ۱۹۸۰ می‌شناسند.

یادداشت اخیر او در فارین افرز با عنوان «چرا ایران باید به بمب دست پیدا کند؟» در امریکا و غرب مناقشه‌برانگیز شده است. او در گفت‌و‌گوی جدیدش با مجله «دیپلمات» از دیدگاه خودش دفاع کرده است.طی سال‌هایی که به بحث‌های سیاسی پرداخته‌اید، تنها چند مورد خاص مثل نقد در مورد جنگ امریکا در ویتنام را برگزیده‌اید. بنابراین جای سؤال است که چگونه به نوشتن در مورد مسئله هسته‌ای ایران روی آوردید؟چون فکر می‌کردم که به این مسئله بااهمیت، کمتر پرداخته شده است. مسئله (هسته‌ای) تنها به سادگی بر حسب ایران تعریف شده است اما درس‌های بسیار مهمی در پشت مسائل این کشور یا منطقه خاورمیانه وجود دارد که باید به آنها توجه کرد که به خود کشور ایران نیز می‌تواند مربوط باشد. من خودم هم به این مسئله علاقه‌مند بودم اما عمدتاً به این خاطر این مقاله را نوشتم چون فارین‌افرز این درخواست را از من داشت.ادامه….

سیاستمداران از جنبه علایق و منافع خود به کار سیاست می‌پردازند. همانطور که خودتان هم در مقاله فارین‌افرز بدان اشاره کرده‌اید، اسرائیل از داشتن انحصار هسته‌ای منطقه‌ای خود بسیار سود می‌برد و ایران مسلح به سلاح هسته‌ای تا حد زیادی می‌تواند آزادی عمل اسرائیل و البته امریکا را در منطقه از آنها سلب کند. چقدر برای سیاست‌سازان اسرائیلی و امریکایی مهم است که ایران را از دستیابی به سلاح هسته‌ای بازدارند؟

روشن است که اسرائیل تمایل زیادی دارد تا از تبدیل شدن ایران به یک دولت دارای سلاح هسته‌ای جلوگیری کند. به نظر من چنین چیزی برای امریکا صدق نمی‌کند. وجود یک نیروی هسته‌ای بدون «متوازن‌کننده»، روشی است که در درازمدت به بی‌ثباتی می‌انجامد. نکته جالب این است که اسرائیل توانسته است برای این مدت طولانی تنها قدرت هسته‌ای منطقه باشد! به این ترتیب، اسرائیل یک خلاف قاعده در منطقه محسوب می‌شود. چنین نابهنجاری زمانی برطرف می‌شود که ایران نیز به سلاح هسته‌ای دست یابد.

زمانی که برای اولین بار اوباما به قدرت رسید، بسیاری از سفر نیکسون به چین به عنوان مدلی برای اوباما به نیکی یاد کردند تا وی بتواند با این کار روابط خصمانه دو کشور ایران و امریکا را پایان دهد. اما ناگفته نماند که بهبودی رابطه چین با امریکا زمانی اتفاق افتاد که چین به یک نیروی مطمئن بازدارنده هسته‌ای دست یافت (البته لزوماً به این دلیل نبود). به نظر شما آیا با دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای، می‌توان به بهبودی رابطه امریکا با ایران امیدوار بود؟

فکر نمی‌کنم این یک نزدیکی واقعی باشد یا نه. اما به نظرمن همانطوری که ما با دیگر کشورهای اتمی که از آن‌ها هراس داشتیم، مجبور شدیم آن‌ها را بپذیریم، ایالات متحده به سمتی خواهد رفت که ایران را به عنوان یک قدرت دارای سلاح هسته‌ای بپذیرد، (موضوعی که) منعکس‌کننده همان روش پذیرفته شده مناسب است. ما با هر کشوری که خوشمان نیاید مخالفت می‌کنیم و نسبت به هسته‌ای شدن این کشورها بی‌اعتمادیم اما همین که این کار را کرد (به سلاح هسته‌ای دست یافت) چاره‌ای نداریم جز اینکه با آن زندگی کنیم. پس ما می‌توانیم رابطه آرام‌تری (نسبت به وضعیت فعلی) با ایران داشته باشیم.

شما گاهاً به رابطه هند و پاکستان به عنوان نمونه‌ای اشاره کرده‌اید که ساختن سلاح هسته‌ای از جانب یکطرف باعث ثبات رابطه خصمانه قبلی شده است. برخی از خوانندگان دیپلمات در هند به این فکر می‌کنند که آیا این به نفع آنها بوده است. در حالی که از سال ۱۹۹۸ و پس از انجام آزمایش‌های هسته‌ای جنگ عمده‌ای رخ نداده است، گروه‌های تروریست پاکستانی حملاتی چند را در خاک هند انجام داده‌اند که هند با بازدارندگی اتمی پاکستان، به سختی توانسته پاسخی به آن حملات بدهد. با توجه به وسعت کشور هندوستان و اقتصادش، این کشور از لحاظ سنتی باید قدرت بزرگ‌تری نسبت به پاکستان می‌بود. به نظر شما آیا اگر دو کشور از قدرت هسته‌ای برخوردار نبودند، پاکستان محدودیت بیشتری نداشت؟

هند به طور طبیعی تمایل نداشت تا پاکستان هم کشوری هسته‌ای شود. کشور هسته‌ای دوم، شیوه کشور قبلی را برهم می‌زند. سخت است تصور اینکه یک کشور هسته‌ای بپذیرد که دشمنش نیز به این قدرت دست یابد اما قطعاً در درازمدت، داشتن سلاح هسته‌ای باعث ایجاد صلح در شبه قاره شده است. این واقعیت با انتظار بیشتر مردم در تضاد است.

نظرات زیادی از کارشناسان، ایالات متحده به سمتی خواهد رفت که ایران را به عنوان یک قدرت دارای سلاح هسته‌ای بپذیرد، (موضوعی که) منعکس‌کننده همان روش پذیرفته شده مناسب است. ما با هر کشوری که خوشمان نیاید مخالفت می‌کنیم و نسبت به هسته‌ای شدن این کشورها بی‌اعتمادیم اما همین که این کار را کرد (به سلاح هسته‌ای دست یافت) چاره‌ای نداریم جز اینکه با آن زندگی کنیم

دانشگاهیان و روزنامه‌نگاران وجود دارد که ادعا می‌کنند وجود نیروی هسته‌ای به معنی جنگ در شبه قاره خواهد بود. این کارشناسان این واقعیت را انکار می‌کنند که رابطه هسته‌ای بین هند و پاکستان می‌تواند مانند رابطه هسته‌ای امریکا و شوروی سابق باشد.

وقتی هر دو کشور دارای سلاح هسته‌ای باشند، حمله هر کدام به دیگری غیرممکن خواهد بود اما بسیار محتمل خواهد بود که مناقشاتی بین دو طرف به وجود آید که البته برخی از آنها ممکن است مرگبار نیز باشد. یک نمونه تاریخی، مناقشه مرزی شوروی سابق و چین در سال ۱۹۶۹است و نمونه نزدیک‌تر حملات بمبئی است اما هیچکدام از این مناقشات تا حدی از کنترل خارج نشده‌اند که تا جنگی تمام عیار را به‌وجود آورند.

در فارین‌افرز و جاهای دیگر شما خاطرنشان کرده‌اید که بسیاری از کشورها پس از دستیابی به بازدارندگی اتمی از پرخاشگری خود کاسته‌اند. کشوری که به نظر این توازن را به هم زده کره‌شمالی است. اعمال پیونگ یانگ در سال‌های اخیر شامل غرق کردن کشتی شنانو بمباران یونپیانگ بوده است. آیا نمی‌توان گفت که ایران هسته‌ای نیز به همین منوال رفتار کند؟

درست است که کشور کره‌شمالی دست به کارهای شرورانه‌ای زده است اما نباید از یاد ببریم که این سنت‌شکنی نبوده است. دهه‌هاست که رژیم کیم در کارهای تروریستی و تحریک‌آمیز نقش داشته است نظیر قتل بسیاری از سفیران کره‌جنوبی در ۱۹۶۸. پس، درست است که بگوئیم که کره‌شمالی پس از به دست آوردن سلاح‌های هسته‌ای خود کاملاً صلح‌جو نشده است، همینطور فکر نمی‌کنم که بسیار خشن‌تر هم شده باشد. در واقع، این کشور به طرز قابل توجهی در تمایل به آزار کره‌جنوبی از رفتار ثابتی داشته است.

هدف از بین بردن سلاح‌های اتمی توجه بسیار زیادی را در سال‌های اخیر به خود جلب کرده است که برخی از سیاستمداران با ارتباط با واقع‌گرایی حمایت خود را از این طرح اعلام می‌کنند اما باز در اجرای آن تردید وجود دارد. چرا؟

پرزیدنت اوباما و شماری دیگر، از طرح امحای سلاح‌های هسته‌ای حمایت کرده‌اند و بسیاری نیز آن را به عنوان اقدامی مطلوب و هدفی واقع‌گرایانه پذیرفته‌اند. حتی سرگرم خواندن هدف و فکر به پایان کار کمی عجیب به نظر می‌رسد. از یکسو جهان از ابتدا تا آگوست سال ۱۹۴۵ جنگ را به خود دیده است. از آن زمان به بعد، جنگی میان قدرت‌های بزرگ جهان رخ نداده است. جنگ به کشورهای حاشیه‌ای (و البته به درون آنها) کشانده شده است. سلاح‌های هسته‌ای تنها سلاح‌های صلحبانی هستند که دنیا تا به حال شناخته است. امحای سلاح‌های هسته‌ای عجیب است وقتی که این سلاح‌ها تمام جنگ‌های بزرگ را غیرممکن ساخته‌اند. جوانب در کتاب گسترش سلاح‌های اتمی نوشته اسکات ساگان و خودم به تشریح بحث شده است.

در مصاحبه اخیر خود با جیمز فیرون، شما پیش‌بینی کردید که دوران قدرت تک‌قطبی به زودی تمام شده و چین بسیار محتمل است که به ابرقدرت دیگری تبدیل شود. پاسخ امریکا به قدرت روزافزون چین چه باید باشد؟ همچنین فکر می‌کنید محور آسیای دولت اوباما ضمانت شده است یا اینکه امریکا باتوجه به ثبات درونی ابرقدرت‌ها و این واقعیت که هردو دارای قدرت هسته‌ای هستند، نباید بیش از حد نگران باشد؟

البته ما باید مثل هر کشوری نگران باشیم چراکه به طور طبیعی روابط قدرت در جهان تغییر می‌کند. به طور یقین، امریکا توجه بیشتری را به منطقه آسیا معطوف کرده است. این قضیه از چند وجه قابل توجیه است، از جمله اهمیت اقتصادی فزاینده آسیا. دلیلی وجود ندارد که امریکا بی‌جهت از اهمیت قدرت فزاینده چین هراس داشته باشد. چین نیز مانند امریکا دیگر نمی‌تواند از قدرت اتمی خود برای حمله یا ارعاب استفاده کند. به همین دلیل، وضعیت میان دو ابرقدرت یکسان و با ثبات است. با میزبانی مسائل محلی (نظیر چین و ژاپن، چین و آسیای جنوب شرقی، ادعاهای چین در مورد محدوده‌های جزیره‌ای و…) بین امریکا و چین نیز نظیر ابرقدرت‌های دیگر، دوره متمادی توازن به وجود خواهد آمد اما اینها باید به عنوان ستیزه‌های کوچک در نظر گرفته شده و نباید چندان مخاطره‌آمیز تلقی شوند.

به عنوان سؤال آخر، به طور کلی ارزیابی شما در مورد نحوه عملکرد سیاست خارجی دولت اوباما چیست؟ به نظر شما این دولت چه اقدام درستی را انجام داده و کدام سیاست‌ها نیاز به تغییر دارند؟

دولت اوباما در تلاش برای کاهش دادن سلطه گستره نظامی در سیاست خارجی امریکا موفق بوده است اما راه درازی در پیش است. مخارج نظامی ما هنوز کاهش نیافته و به همان مقدار قبلی باقیمانده است. ایالات متحده با هیچ تهدید نظامی قابل ملاحظه‌ای روبه‌رو نیست و به ندرت کشوری به این کار تمایلی داشته است.

ما باید کار تخلیه از افغانستان را تکمیل کنیم. چرا ما باید مثل گذشته فکر کنیم که خروج از این کشور کار سختی است. حضور ما در عراق صحیح نبود. پس یقیناً با عقب‌گرد اوباما موافقم. دوست دارم هرچه زودتر چنین چیزی در افغانستان نیز رخ دهد.

به علاوه، دولت اوباما روش سیستماتیکی را در برخورد با تروریسم در پیش گرفته است. دولت بوش به طور وضوح به شدت با حملات تروریسم مقابله کرد اما تروریسم به عنوان تهدیدی برای منافع امریکا در آن سال‌ها با اغراق روبه‌رو شد و ما بسیار زیاد به آنها واکنش نشان دادیم. تروریست‌ها مزاحم و مداخله‌کننده هستند اما آنها نمی‌توانند منافع حیاتی یک ابرقدرت را تهدید کنند. آنها می‌توانند خسارات محلی زیادی را ایجاد کنند اما در واقع می‌بینیم که اعمال آنها تأثیر بسیار دراماتیک، احساسی و بزرگی بر جامعه داشته باشند اما تأثیرات درازمدت آنها کم است. واکنش دولت بوش به تروریسم تعجب‌آمیز نبود چراکه ما تجربه زیادی در برخورد با تروریسم بین‌المللی نداشتیم اما دولت اوباما سیاست عاقلانه‌ای را در پیش گرفته که نشانه‌ای از خرد افزوده شده در سال‌های تجربه‌اندوزی است. عاقلانه رفتار کردن از ویژگی دولت اوباما در سیاست خارجی امریکا به طور کلی بوده است.

فارین افیرز / کنت والتز



 

بازدارندگی تدافعی در تنگه هرمز


 

 

 

اعلام دور جدیدی از تحریم های نفتی از سوی اتحادیه اروپا برای مقابله با برنامه هسته ای ایران در ژانویه ۲۰۱۲ و اجرایی شدن آن از اول جولای همین سال، تهدید ایران به بستن تنگه هرمز را به همراه داشته و متعاقبا این پرسش را مطرح کرده که واقعاً استراتژی ایران در تنگه هرمز چیست؟

در مورد عملی کردن تهدید ایران دو دیدگاه در غرب وجود دارد. دیدگاه اول که مبتنی بر نگاه «تدافعی» است تهدید ایران را بیشتر مبتنی بر نمایش قدرت دانسته و اینکه ایران ممکن است بتواند تنگه هرمز را برای مدت کوتاهی مسدود کند اما عملا توان نظامی برتر برای تداوم این امر را ندارد. همچنین از این دیدگاه ایران به سه دلیل این کار را نخواهد کرد: نخست، وابسته بودن اقتصاد ایران به درآمد ارزی حاصل از صدور انرژی از تنگه هرمز؛ دوم، واکنش سخت نظامی آمریکا و غرب به این موضوع که خود می تواند بهانه ای برای بدست گرفتن کنترل تنگه هرمز و احتمالا اعلام آن به عنوان یک تنگه بین المللی شود. سوم، واکنش منفی سایر کشورها به دلایل حساسیت های ژئوپلیتیک، وابستگی به جریان انتقال انرژی از تنگه هرمز و تبادلات آزاد اقتصادی. این کشورها همانند روسیه، چین، ترکیه، عراق، هند و غیره که برخی دوست ایران هم هستند. مثلا عراق اخیرا اعلام کرده که ۱/۷ میلیون بشکه از نفت صادراتی این کشور از تنگه هرمز می گذرد و ایران نباید این تنگه را ببندد.ادامه…..

دیدگاه دوم که بیشتر مبتنی بر یک نگاه «تهاجمی» است برعکس معتقد است که ایران در شرایطی که منافع و امنیت اقتصادی خود را در خطر ببیند تنگه هرمز را می بندد. از این دیدگاه نیز ایران به سه دلیل این کار را خواهد کرد. نخست، تلاش برای افزایش قیمت جهانی نفت و پیشگیری از یک حمله تمام عیار از سوی غرب. دوم، ایدئولوژیک بودن حکومت ایران و به تبع واکنش سخت نظامی در شرایط بحران. سوم، امنیتی کردن منطقه برای گسترش آسیب پذیری اقتصادی و سیاسی کشورهای عربی منطقه که به عنوان نقطه ضعیف غرب به حساب می آیند.

 

اما واقعیت این است که نگاه ایران «بینابینی» است. ضمن اینکه منافع اقتصادی ایران سبب می شود که تنگه هرمز بسته نشود، اما اگر ایران امنیت اقتصادی خود را در خطر ببیند مطمئناً واکنش نشان خواهد داد. چون مسئله انتقال انرژی ارتباط مستقیم به امنیت ملی ایران دارد. اما این واکنش بیشتر متمرکز بر «بازدارندگی تدافعی» خواهد بود. یعنی واکنش «کنترل شده» نسبت به کشورهای متخاصمی که در مسئله تحریم ها علیه منافع ایران عمل می کنند. ایران این سیاست را در دهه ۱۹۸۰ در جنگ نفتکش ها هم انجام داده بود. حال با توجه به توان بالا در هدایت جنگ های نامتقارن، ایران حتی از توانمندی بیشتری نسبت به آن زمان برخوردار است.

 

استراتژی بازدارندگی تدافعی مبتنی بر سه اصل است: نخست، افزایش «امنیت نسبی» از طریق حفظ امنیت و منافع اقتصادی. از نظر ایران، امنیت در منطقه «به هم پیوسته» است. یعنی ناامنی برای ایران به معنای ناامنی برای دیگران خواهد بود. مثلا اگر وضعیت به جایی برسد که ایران نتواند اصلا نفت خود را صادر کند احتمالا نسبت به صدور نفت رژیم های عربی منطقه که به نوعی در تحریم ها علیه ایران شرکت و به ضرر منافع آن عمل کرده اند واکنش نشان خواهد داد. دوم، بازیگری عقلانی و واکنش کنترل شده از موضع قدرت و رفتار مبتنی بر واقعیت های ژئوپلیتیک منطقه برای جلوگیری از بهانه دادن به رقبا و دشمنان که علاقمندند نشان دهند که ایران بازیگر مسئولی نیست و برخلاف مسیر تجارت آزاد و امنیت انرژی بین المللی حرکت می کند؛ سوم، استفاده از نقطه امتیاز جغرافیایی تنگه هرمز برای حفظ امنیت خلیج فارس که خود یک اصل ثابت در استراتژی تدافعی ایران در منطقه به حساب می آید. حتی در زمان رژیم شاه هم حفظ امنیت تنگه هرمز و به تبع حفظ امنیت جریان انتقال نفت ایران و امنیت انرژی بین المللی بخشی از استراتژی تدافعی ایران در استفاده از برتری ژئوپلیتیک خود در خلیج فارس بوده است.

 

هدف بازدارندگی تدافعی بستن تنگه هرمز نیست، بلکه واکنش کنترل شده بر مبنای نظارت بر ورود و خروج کشتی های کشورهای متخاصم از این تنگه است. یا به گفته یکی از فرماندهان ارشد سپاه کنترل «هوشمند» است. این استراتژی بیشتر با جنبه نرم و سیاسی و نه الزاما جنبه سخت و نظامی مفهوم «امنیت» سروکار دارد و با هدف توجیه مشروعیت «امنیت به هم پیوسته» در منطقه خلیج فارس صورت می گیرد. احتمالا مانورهای گسترده نظامی ایران هم بیشتر در همین ارتباط است.

 

در این چارچوب، اتصال منافع جامعه بین المللی و به خصوص رژیم های عربی منطقه به امنیت تنگه هرمز خود می تواند نقطه فشار به آمریکا و غرب و یک اهرم بازدارنده باشد. مثلا بازرسی کشتی ها به تبع هزینه های جانبی مانند ریسک بیمه را برای وارد کنندگان انرژی از منطقه افزایش می دهد. یا شیوع بی ثباتی سیاسی-امنیتی در منطقه خود پایه های مشروعیت رژیم های عربی حوزه خلیج فارس را خصوصا با وجود انقلاب های عربی به چالش می کشد.

 

سرانجام اینکه حفظ امنیت تنگه هرمز و به تبع امنیت خلیج فارس بخش مهمی از استراتژی بازدارندگی تدافعی ایران است. ایران به طور سنتی موضوع امنیت تنگه هرمز را فراتر از بعد منطقه ای در قالب پتانسیل های امنیت بین المللی و در روابط با قدرتهای بزرگ در نظر می گرفته است. بر این مبنا، سیاست ایران در تنگه هرمز مطمئناً حساب شده، مبتنی بر مسئولیت پذیری و با در نظر گرفتن واقعیت های ژئوپلتیک منطقه و تاثیرات فرامنطقه ای آن خواهد بود.

 

بر مبنای بازدارندگی تدافعی حتی در سخت ترین شرایط اقتصادی، ایران تنگه هرمز را نمی بندد. حساسیت منطقه ای و بین المللی تنگه هرمز به گونه ای است که بهتر است ایران تنها در شرایط اقدام جدی خصمانه یا حمله نظامی دشمن که اقدامی فراقانونی و برخلاف منشور ملل متحد می باشد از ابزار بازدارنده بستن تنگه هرمز استفاده کند. در آن شرایط اقدام ایران «دفاع مشروع» محسوب می شود.

کیهان برزگر


روابط امریکا و روسیه: تداوم یا تغییر؟
 
دکتر سجادپور در نشست روسیه جدید، روسیه پوتین:
روابط امریکا و روسیه: تداوم یا تغییر؟

چند موضوع اساسی بین امریکا و روسیه اختلاف ایجاد کرده و در حال ایجاد تغییراتی در روابط دو کشور است. یکی از اصلی ترین مسائل حقوق بشر و این مسئله است که حقوق بشر تا چه اندازه باید امنیتی شود.
 


 پیش از ورود به بحث اصلی لازم است دو سه نکته را یادآوری کنم. اول این که ما عادت کرده ایم به محض این که موضع گیری متفاوتی از سوی قدرت های بزرگ یا در سیاست خارجی کشورها به وجود می آید، فکر می کنیم که مسیر ها دگرگون شده و تغییرات بنیادین به وجود آمده است. به عبارت دیگر نوعی روانشناسی تجزیه و تحلیل سریع و فوری و فست فودی در بین ما شایع است. البته این نوع تحلیل تا حدی پاسخگو است اما واقعیت این است که همان اندازه که میان یک غذای خانگی و یک غذای فست فود تفاوت وجود دارد، میان این تحلیل ها و تحلیل های عمیق تفاوت هست. باید هشدار دهم که آن گونه که فکر می کنیم روس ها تغییر نکرده اند، هر چند که نباید تغییرات را نادیده بگیریم. نکته دیگر این است که رویسه نه تنها برای ما، بلکه برای همه جهان در چهار ـ پنج قرن گذشته یک معما و مسئله و بخشی از سیاست بین المللی، حادثه آفرین و تعجب آفرین بوده است. فرازو فرود بسیاری هم داشته است. زمانی گفته می شد که روسیه از دست رفت اما دوباره خود را احیا کرده است. نکته سوم این است که درک سیاست بین الملل بدون درک عنصر روسی امکان پذیر نیست. در دوران جدید نیز سیاست بین الملل بدون درک رابطه امریکا و روسیه قابل درک نیست. یعنی روابط امریکا و روسیه در زمان جنگ سرد جزء لایتجزای سیاست بین الملل بود و در دوران بعد از جنگ سرد نیز ماهیت این رابطه، ماهیت نظام بین الملل را تعیین می کند.
 

با توجه به این توضیحات، سوالی که در پی پاسخگویی به آن هستم این است که روابط فعلی امریکا و روسیه چگونه قابل تجزیه و تحلیل است؟ البته عناصر این رابطه بسیار گسترده است، برخی از این عناصر به سیاست داخلی در دو کشور برمی گردد، برخی دیگر به مناطق پیرامونی کشورها خصوصا روسیه بر می گردد و البته مسائل استراتژیک بین المللی نیز در این میان بی تاثیر نیست. با این حال به نظر می رسد بخش عمده روابط امریکا و روسیه بر خلاف جریانات خبری تداوم دارد. البته بخشی از آن هم تغییر می کند. از سه بحث در جهت توضیح رابطه امریکا و روسیه استفاده خواهم کرد: 1. بحث های جریان ـ شخصیت محور، 2. بحث های نهادی و موضوع محور و 3. بحث های بحران های منطقه ای و حقوق بشر و امنیت.

 

 

1.    بحث جریان ـ شخصیت محور

در پانصد سال گذشته دو جریان فکری در روسیه در مورد جایگاه روسیه در جامعه جهانی با یکدیگر کلنجار می رفتند. عده از صاحب منصبان و نخبگان روسی فکر می کردند روسیه بخشی از غرب است و باید مثل کشورهای غربی باشد و پیشرفت روسیه در گرو غربی شدن این کشور است. جریان مقابل معتقد بودند که روسیه با غرب متفاوت است، ویژگی های سرزمینی، فرهنگی و تاریخی منحصر به فردی دارد و از طریق این سرزمین است که روسیه می تواند نشو و نما کند. این منازعه قبل و بعد از کمونیست ها ادامه داشته است. بعد از جنگ سرد و فروپاشی شوروی، غرب گرایان در چند سال اول در روسیه قدرت یافتند. آن ها فکر می کردند غرب به دلیل پایان یافتن دوره کمونیست ها روابط جدیدی را با روسیه خواهد داشت. اما نکته قابل توجه این است که دو معضل در این دوره پیش آمد. اول این که نزدیکی به غرب مشکلات ساختاری روسیه را حل نمی کند بلکه در مواردی مشکلات تشدید می شود. دوم این که غرب هم به روسیه به عنوان برابر استراتژیک توجه نمی کند. آقای دیمیتری سایمنس مقاله بسیار جالبی در این خصوص دارد. او در دوره شوروی و روابط خوب دو ابرقدرت به عنوان یک کارشناس روس شناس که نخبگان امریکا را در مورد تحولات روسیه راهنمایی کند، مبادله شد. البته بعدا او جذب نیکسون شد و امریکایی شد و یکی از متفکرین دست راستی در مورد سوریه شد. الان هم رئیس بنیاد نیکسون است. این مقاله بیش از دوسال پیش در فارن افرز چاپ شد. عنوان مقاله این است که چه کسی روسیه را از دست داد؟ در این مقاله بحث می کند که این غرب بود که در دوره کلینتون با روس ها زیاد تعارف کرد اما چیزی به روسیه نداد. او روانشناسی روس ها را مطرح می کند و می گوید اگر پوتینی در حال برآمدن است، در پاسخ به رفتار امریکا است. چون روس ها احساس کرده اند در این مسیر غرب گرایی پاسخ نمی دهد.

دوران بعدی که با دوره اول ریاست جمهوری پوتین شروع می شود، بازگشت نوعی اورآسیا گرایی تعدیل شده محسوب می شود. یعنی به نحوی عناصر اصلی اورآسیا گرایی را دارد اما در این چارچوب که باید با غرب نیز مناسبات دیپلماتیک داشته باشیم و غرب نیز تنها امریکا نیست. اروپا نیز باید مد توجه قرار گیرد. روسیه به دنبال تنش نیست اما فرهنگ روسیه الزاما فرهنگ دموکراتیک غربی نیست. به نظر من این جریان است که امروزه روابط امریکا و روسیه را از طرف روسیه مدیریت می کند. شخصیت پوتین تجلی این تفکر است. روحیات شخصی پوتین هم بسیار روسی است و با تاریخ روسیه هماهنگی دارد. از ویژگی های او می توان به اقتدارگرایی و دغدغه بازسازی روسیه و دلمشغولی های انضباطی اشاره کرد. البته در این زمینه بحث بسیار زیاد است.

 

2.    بحث های نهادی و موضوع محور

در روابط امریکا و روسیه طی بیست سال گذشته، که بخشی از آن ادامه بحث های قبل از فروپاشی شوروی است، با یک مجموعه جا افتاده از نهادها و موضوعات سر و کار داریم. من سه ویژگی از آن را ذکر می کنم. اول این که علیرغم این که اورآسیا گرایان در روسیه در حال تقویت شدن هستند و در امریکا نیز سال انتخابات است، یک ساختار ذهنی در امریکا و روسیه ایجاد شده است و آن این که امریکا و روسیه نمی خواهند به دوران جنگ سرد بازگردند. من فکر می کنم این مسئله باید مورد تاکید قرار گیرد که روسیه نمی خواهد جریان جنگ سرد تکرار شود. چرا که جنگ سرد برای روسیه در نهایت سودمند نبود. مسئله ای که کتبا در اسناد استراتژی امنیت ملی روسیه و امریکا مشترک است این است که هر دو طرف نمی خواهند به دوران جنگ سرد بازگردند. علاوه بر این دوران بعد از جنگ سرد، تنش و درگیری میان قدرت های بزرگ وجود ندارد. اگر روابط بین الملل تا قبل از پایان جنگ سرد، تحت تاثیر تنش میان قدرت های بزرگ بود، امروز در عین این که قدرت های بزرگ با یکدیگر اختلاف دارند، اما تهدید ها از سوی قدرت های بزرگ نیست. تهدیدها از نوع دیگری است. تروریسم برای هر دو کشور یک تهدید است. این اجماع استراتژیک یک ساختار بسیار جاافتاده دارد.

اما بعد دومی که در این مسئله حائز اهمیت است، ساختار همکاری های استراتژیک است. امریکا و روسیه در زمینه مدیریت استراتژیک مخصوصا مربوط به مسائل هسته ای هیچ گاه مانند امروز با هم همکاری نداشته اند و هیچ گاه هم مانند دوران اوباما همکاری نداشته اند. اوباما خلع سلاحی ترین کابینه تاریخ امریکا را دارد. اهمیتی که او به حل و فصل مسائل هسته ای استراژیک می دهد با هیچ دولت دیگری قابل مقایسه نیست. چون دولت اوباما یک فرض دارد و آن این است که امریکا باید رهبری جهانی را داشته باشد و رهبری جهانی در گرو همکاری استراتژیک در حوزه های هسته ای است. این موضوع توضیح دهنده رفتار امریکا و روسیه در قبال برنامه هسته ای ایران است. در تمام قطعنامه ها علیه ایران، روسیه همراه امریکا بوده است. البته روسیه تعدیل هایی انجام داده اما به نظر من تفکر یکسانی با امریکا دارد. مسئله ای که در ایران به آن توجه چندانی نشد، قطعنامه 1887 شورای امنیت در دوسال پیش در اجلاسی که اداره آن به عهده اوباما بود تصویب شد. در سپتامبر 2010 برای پنجمین بار در تاریخ سازمان ملل، جلسه شورای امنیت در سطح سران تشکیل شد. بدون مطالعه این قطعنامه درک همکاری استراتژیک امریکا و روسیه ممکن نیست. در پاراگراف های مقدماتی این قطعنامه به قطعنامه هایی که علیه ایران تصویب شده نیز بدون ذکر نام ایران پرداخته شده است. اگر به سه هفته قبل در مکزیک برگردیم، در دیدار پوتین و اوباما بیانیه ای صادر شد. بخش قابل توجهی از این بیانیه مسائل هسته ای است منجمله اشاره به همکاری دو کشور در ابتکار اوباما برای مدیریت مواد هسته ای در جهان و نیز اهمیت قرار داد استارت جدید. این مسائل فوق العاده استراتژیک است.

موضوع دیگری که در آن جنبه نهادی قابل توجه است ساختارهای اداری و دیپلماتیک دو کشور هستند. مجموعه ای از قوانین و مقررات سازمان دهنده روابط دو کشور هستند. همین الان که ما در اینجا در حال صحبت هستیم، کنگره امریکا لایحه ای تحت عنوان عادی سازی روابط تجاری با روسیه است. در امریکا اصلاحیه ای به نام جکسون ونیک وجود دارد که این محدودیت هایی را در تجارت با روسیه ایجاد می کند. در همین شرایط که روسیه در مورد سوریه با امریکا اختلاف دارد، امریکا در حال نرمال کردن روابط تجاری است. علاوه بر این نهادهای جندجانبه ای مانند گروه بیست، گروه هشت و شورای امنیت یا 1+5 نیز به طور مرتب روابط امریکا و روسیه را هماهنگ می کند. از سال 2009 نیز شورای ریاست جمهوری تشکیل شده است که روسای جمهور دو کشور برای همکار ی با هم کار می کنند و در سال جاری همین شورا یک گروه کاری برای همکاری های نظامی ایجاد کرده است. مجموعه این نهادها به ما می گوید که روابط امریکا و روسیه تداوم خواهد داشت. البته این همه داستان نیست. تغییراتی نیز به چشم می آید که در بحث سوم به آن اشاره خواهد شد.

 

3.    مباحث منطقه و بحران محور

چند موضوع اساسی بین امریکا و روسیه اختلاف ایجاد کرده و در حال ایجاد تغییراتی در روابط دو کشور است. یکی از اصلی ترین مسائل حقوق بشر و این مسئله است که حقوق بشر تا چه اندازه باید امنیتی شود. مسئله سوریه، لیبی، دنیای عرب در روابط روسیه و امریکا بعد حقوق بشری دارد. روسیه در بیست سال گذشته تنها قطعنامه هایی را وتو کرده که به نحوی به مسائل حقوق بشری بر می گشته است. تا حقوق بشر بهانه ای برای مداخله خارجی نشود. چون خود روسیه با توجه به بحث اولی که گفته شد، در این زمینه با مشکل مواجه است. همین مسئله حقوق بشر دریایی از تنش و تفاوت را ایجاد کرده است. به نظر می رسد فاصله ها خصوصا بعد از مسئله لیبی در حال زیاد شدن است. در قضیه لیبی، روسیه احساس کرد که مفهوم مسئولیت حمایت، تبدیل به ابزاری برای مداخلات نظامی شده است. در ماه نوامبر من در کنفرانسی در بلژیک با یک اندیشمند روس که رئیس شورای روسیه ـ مسلمانان بود ملاقات کردم. آن زمان هنوز داستان سوریه تا این حد بالا نگرفته بود، او گفت در حال حاضر مرزهای سوریه، مرزهای روسیه است. این جمله نشان می داد که مرز مسائل امنیتی و حقوق بشری برای روسیه محدودیت هایی را دارد.

مسائل امنیتی مثل سیستم سپر دفاع موشکی از جمله مسائل بسیار بحث برانگیز است. در چند سال گذشته این مسئله بسیاری از فضاهای روابط دو کشور را تغییر داده است. وضعیت نهایی خاورمیانه و پرونده هسته ای ایران نیز از این موارد است. پرونده هسته ای ایران در چگونگی شکل دادن به مناسبات قدرت های بزرگ حائز اهمیت است. تفاوت ها وجود دارد اما در عین حال اشتراکاتی نیز هست. برخی از تفاوت ها در مورد ماهیت مسئله نیست، در مورد نحوه برخورد است.

مجموع آن چه در پاسخ به این سوال که روابط امریکا و روسیه چگونه قابل تجزیه و تحلیل است را می توان در این گزاره یافت که بخشی از روابط امریکا و روسیه تداوم خواهد داشت و بخشی از آن با تغییر مواجه خواهد شد. تغییر در حدی نیست که ساختارها را دگرگون کند اما فضا ها را تحت تاثیر قرار می دهد. اما آیا این روند ادامه خواهد داشت؟ به نظر من این مسئله به انتخابات آتی ریاست جمهوری امریکا، داخل روسیه، تحولات خاورمیانه و مسئله سوریه بستگی دارد. اما من تغییرات را آن قدر نمی بینم که ساختارهای بنیادین را دگرگون کرده باشد و به نظر می رسد که تفکر اوراسیا گرایی تداوم خواهد داشت. در امریکا هم به هر حال ای ایده که برای رهبری جهانی باید با روسیه همکاری داشت قابل توجه است.

دکتر سجادپور


فرش قرمز مصری ها برای کلینتون
       
 

گزارش تصویری: فرش قرمز مصری ها برای کلینتون

 

هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه امریکا با محمد مرسی رئیس جمهور مصر دیدار و گفت و گو کرد








 

دیپلماسی ایرانی

 


گزارش تصویری:چه کسانی به بازار تسلیحات روس‌ها رفتند؟
 

چه کسانی به بازار تسلیحات روس‌ها رفتند؟

 

 

نشریه تایم اقدام به چاپ عکس هایی از بازار فروش تسلیحات در روسیه کرده و در آن حضور چهره هایی از دولت سوریه را به رخ کشیده است. در حالی که روسیه عملا و در قالب توافقنامه های رسمی به سوریه در راستای دفاع از خود سلاح می فروشد،غربی ها و اعراب کشورهای حاشیه خلیج فارس در قالب قاچاق انواع تسلیحات را به داخل سوریه می رسانند



حضور هیئت سوری در دوسالانه بازار اسلحه که در روسیه برگزار می شود



رئیس هیئت سوری حاضر در نمایشگاه اسلحه روسیه در حال تمرین با یک کلاشیکف مجهز به صدا خفه کن



نماینده هیئت افریقایی حاضر در بازار اسلحه روسیه در حال بررسی موشک های ضد هوایی گریزلی اس ای- 17



دوسالانه بازار سلاح های روسی در فرودگاهی در خارج از مسکو برگزار می شود



نمایندگان پاکستان در میان تجهیزات نظامی روسیه



دوسالانه بازار سلاح های روسی در فرودگاهی در خارج از مسکو برگزار می شود



سرهنگ عصام ابراهیم اسعدی وابسته نظامی سفارت سوریه در روسیه در این نمایشگاه حضور داشت
 

تایم


 



 

خرازی :حضور روسیه در مذاکرات اشتباه بود


 

 

سیدصادق خرازی گفت: پایان جنگ سرد به منزله پایان رقابت‌ها، تنازع و مباحث اختلافی بین روسیه و آمریکا نیست. روسیه به آمریکا نیاز دارد و روابط دو کشور هم‌چنان در سطح گسترده‌ای ادامه دارد.

مشاور رییس‌جمهور پیشین کشورمان که در نشست “روسیه جدید، روسیه پوتین”  سخن می‌گفت، خاطرنشان کرد: با این که روسیه صاحب تکنولوژی است اما ۸۵ درصد ناوگان هوایی روسیه را پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، هواپیماهای ایرباس و بویینگ تشکیل می‌دهند. ضمن این که تکنولوژی روز و نیاز مردم در روسیه به نوعی از طریق آمریکا تامین می‌شود.وی توضیح داد: نوعی نیاز متقابل امروز در روسیه مشاهده می‌شود و رو‌س‌ها با دوره گذشته خود بسیار متفاوت هستند.خرازی با بیان این که روس‌ها در زمینه سیاست خارجی دو هدف اصلی و ژئوپلتیک را دنبال می‌کنند گفت: آن‌ها به دنبال تضمین نقش عمده برای خود در نظام بین‌الملل هستند و در عین حال می‌خواهند قواعد هنجارهای بین‌المللی به منظور مهار قدرت مهارنشده آمریکا به ویژه در دوران بوش ارتقا یابد. روسیه مناسباتش را به صورت گسترده با چین و هند برای کنترل آمریکا دنبال می‌کند. اگر امروز از روس‌ها نظرسنجی شود که آیا خود را آسیایی می‌دانند یا اروپایی، ۸۰ درصد آن‌ها می‌گویند ما اروپایی هستیم. روس‌ها اصرار دارند بگویند که ما اروپایی هستیم.ادامه….

سفیر پیشین ایران در فرانسه اضافه کرد: آرزوی روسیه این است که به ناتو بپیوندد. نباید در مورد این موضوع تردید داشت اما برای خودشان به عنوان بازیگر قدرت جهانی جایگاه مهمی قائل هستند.

او با اشاره به مناسبات روسیه با ایران و دنیای عرب و نسبت این کشور با بهار عربی گفت: نوعی بی‌اعتمادی ملی در نهاد ایرانی‌ها نسبت به روسیه به دلیل گذشته و رفتار متناقض دوگانه در مسیر تاریخ وجود دارد. ضربه‌ای که در مسیر تاریخ از روس‌ها خورده‌ایم از آمریکایی‌ها نخورده‌ایم، اگرچه از آمریکایی‌ها بسیار دلخورتر هستیم. در بسیاری از مسائل وارد درگیری‌های جدی‌تری با آمریکایی‌ها شده‌‌ایم اما ذات مناسبات ایران و روسیه این گونه است که به هیچ وجه ما هیچ زمینه‌ای برای اتحاد استراتژیک بین ایران و روسیه نخواهیم داشت. روسیه نه می‌تواند چنین روابطی داشته باشد و نه می‌خواهد.

 

خرازی تصریح کرد: دستگاه سیاست خارجی ما باید این نکته را به خوبی درک کند اگر برخی دوستان تصور می‌کنند مناسبات ایران و روسیه می‌تواند مناسبات مبتنی بر اتحاد استراتژیک باشد اصل این تفکر سالب به انتفاع موضوع است. ما می‌توانیم با روسیه همکاری استراتژیک داشته باشیم که البته مفهوم آن با اتحاد استراتژیک متفاوت است و باید آن را درک کنیم و بر آن دقت کنیم. نقاط اختلاف و افتراق ما بسیار زیاد است.

 

سفیر پیشین ایران در فرانسه تاکید کرد:‌ در مورد موضوع هسته‌یی ایران، رفتار روس‌ها بسیار تلخ‌تر و حتی تندتر از رفتار آمریکایی‌هاست. حتی اگر روزی مناسبات میان ما و آمریکایی‌ها از حالت فعلی خارج شود و به عادی‌سازی برسیم و ایران اتمی را با درصدی از غنی‌سازی بپذیرند روس‌ها آن را نخواهند پذیرفت زیرا روس‌ها همسایه ایران هستند و در حریم ایران و منطقه واقع شده‌اند و این‌ها نکاتی است که روس‌ها اجازه نخواهند داد.

 

وی تاکید کرد: روس‌ها پیش از هر کشوری در انعقاد و عقد قرارداد تحریم‌های بین‌المللی ایران نقش داشته‌اند، همان‌طور که در بحث مربوط به تحریم موشک‌ها و مسائل مربوط به نیروگاه بوشهر و تکنولوژی‌هایی که در مقاطعی به ایرانی‌ها فروختند و بعد آن را انکار کردند. این‌ها موضوعاتی است که در حافظه تاریخی مناسبات دو کشور وجود دارد.

 

خرازی گفت: زمانی تعریف مناسبات میان ما و روسیه می‌تواند درست باشد که مناسبات ما با غرب و ایالات متحده آمریکا به درستی تعریف شود. همان‌طور که روس‌ها از کارت ایران در برابر غرب و آمریکا استفاده می‌کنند و با آن بازی می‌کنند ما هم به عنوان کشوری که دارای موقعیتی فراتر از مرزهای جغرافیای سیاسی هستیم و ایدئولوژی در سیاست خارجی خود داریم و موقعیت ژئوپلتیک، ژئواستراتژیک و ژئواکونومیک داریم باید بدانیم که بخش عمده‌ای از بحث مناسبات ما با روسیه به مناسبات ما با غرب، دنیای اسلام و ایالات متحده آمریکا و نهضت‌های بیداری مربوط است.

 

سفیر پیشین ایران در فرانسه توضیح داد: اگر بخواهیم از موقعیت خود به خوبی بهره‌برداری کنیم و از این موقعیت ویژه استفاده کنیم باید برای تنظیم مناسبات‌مان با روسیه، مناسبات‌مان را در بخش‌های دیگر تنظیم کنیم.

صادق خرازی


آمریکا مصر پس از انقلاب را هدایت می کند؟
 
آمریکا مصر پس از انقلاب را هدایت می کند؟
سفری برای محک میزان وفاداری
 
 

محمد علی بصیری،
 
هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه آمریکا ساعاتی را مهمان محمد مرسی رئیس جمهوری تازه نفس مصر بود.ضیافتی که این روزها نقل محافل سیاسی داخل مصر و مجامع تحلیلی خارج از این کشور شده است. لبخندهای خانم وزیر و مهمان نوازی آقای رئیس جمهور سوژه بسیاری از عکاسان و تحلیل گران مسائل منطقه ای شده است.
 
هیلاری که کشورش سالها مهر حمایت از حسنی مبارک را بر پیشانی داشت در دقایق نود با قطع ارتباط با دیکتاتور مصر، چراغ سبز خود را به انقلاب نشان داد و البته از درخت این انقلاب هم ثمر مورد نیاز خود را برداشت می کند. وزیر امور خارجه آمریکا در خاک مصر از روند دموکراتیک در این کشور حمایت کرده و البته به دولت و نظامیان نیز توصیه هایی کرد! اکنون اصلی ترین پرسشی که کارشناسان مسائل منطقه به دنبال یافتن پاسخی جامع برای آن هستند این است که رابطه قاهره و واشنگتن پس از انقلاب به کجا خواهد رسید؟ آیا مصر با محمد مرسی هم مانند زمان حسنی مبارک متحد استراتژیک آمریکا خواهد بود یا مانورهای اخیر مرسی در عربستان و دیدار با ملک عبدالله و سپس قاهره و میزبانی از خانم وزیر تنها نمادی از سیاست تعامل مثبت است؟
دیپلماسی ایرانی با محمد علی بصیری، استاد دانشگاه و کارشناس مسائل امریکا، در خصوص مواضع امریکا از ابتدای تحولات مصر تا سفر اخیر هیلاری کلینتون به این کشور گفتگویی داشت که در زیر می‌خوانید:

 

 

 

مواضع امریکا از ابتدای تحولات و اعتراض‌ها در مصر چه بوده است؟

در تحولات منطقه سه دیدگاه وجود داشته است که با توجه به این تقسیم‌بندی‌ها می‌توان مواضع امریکا را نیز مورد بررسی قرار داد:

1.      این تحولات طرح خاورمیانه بزرگ و یا جدید امریکاست. امریکا در تلاش بود خاورمیانه را در رژیم‌هایی که عمدتا خودش روی کار آورده و دیکتاتورهایی هستند که حقوق بشر را نقض می‌کنند، منابع اقتصاد را به نفع طبقه حاکم پیش می‌برند، نوعی فقر وعقب‌ماندگی و سرخوردگی در این ملت‌ها ایجاد می‌کنند و گروه‌های جوان و معترضین را به سمت گروه‌های رادیکال و سلفی و اسلام‌گرا می‌کشاند که به ضرر امریکاست، مهاجرت‌های گسسته و زیاد را از مردم بیکار به غرب منتقل می‌کند که برای آنها مشکلات امنیتی فراوانی ایجاد می‌کند، عوض کند. در نتیجه به این تصمیم رسیدند که این رژیم‌ها را تغییر دهند و به تعبیر خود آنها دموکراسی و حقوق بشر و حقوق زنان را با این رژیم‌های جدید به این کشورها وارد کنند. این مساله در جنگ ۳۳ روزه لبنان آغاز شد که به نتیجه هم نرسید و پس از آن در جنگ ۲۲ روزه غزه نیز دنبال شد. برخی بر این باورند که امریکا دور زده است و در تلاش است با همکاری اروپا این دولت‌ها را تغییر دهد. ابتدا این نظر بود که این روند همان طرح خاورمیانه جدیدی است که امریکایی‌ها مدیریت می کنند، همانطور که شاهد بودیم در مساله تونس و مصر هم دو پهلو عمل می‌کردند. در حقیقت آنها به دنبال این هدف هستند که رژیم‌های دموکراتیک شده غربی به جای رژیم‌های وابسته دیکتاتور متمایل به غرب روی کار بیاید.

2.      در دیدگاه دوم بیشتر خود عرب‌ها و به کمک غربی‌ها شعار می‌دهند.به عبارت دیگر این بهار عربی است که عرب‌ها در نتیجه انقلاب ارتباطات تلنگری خورده‌اند و سعی دارند تا با ترکیبی از ارزش‌های لیبرال دموکراسی غرب و عربیسم ، نظام‌های پیشرویی بر سر کار آورند که غربی‌ها نیز از این دیدگاه به نوعی حمایت می‌کنند و تمایل دارند که این دیدگاه هم وجود داشته باشد.

3.      دیدگاه ایران است که نام آن را بیداری اسلامی گذاشته است. جمهوری اسلامی بر این باور است که در نتیجه ۳۲ سال انتقال پیام انقلاب اسلامی و آثار الگوی اسلامی ایرانی که مشاهده کردند، منجر به قیام مردم در این کشورها شده است که عمدتا حرکت آنها ضد اسرائیل و منافع غرب و دیکتاتوری حاکم است. واقعیت امر این است که میان این سه دیدگاه، نگاه ایران متقن‌تر است، چراکه عوامل و آثاری که در منطقه دیده می شود بیشتر با این دیدگاه همخوانی دارد.امریکایی‌ها تلاش می‌کنند این تحولاتی که از دست خارج است را به نوعی مدیریت کرده و رژیم‌هایی را روی کار بیاید که کمترین تنش را با آنها و برای منافع آنها داشته باشد. دقیقا این رویکرد را در مصر و تونس و دیگر کشورها شاهد هستیم.

در تحولات مصر و آغاز اعتراض‌های مردم، امریکا و هیلاری کلینتون، وزیرامورخارجه امریکا، در ابتدا از حسنی مبارک حمایت کامل می‌کردند، اما پس از سفرهای متعدد به کشور مصر به این نتیجه رسیدند که نمی‌توان حسنی مبارک را بر سر کار نگه داشت و طوفان انقلاب شدید است، در نتیجه موضعی دوپهلویی را اتخاذ کردند. آنها در این مرحله انجام اصلاحات را مطرح کردند، اما زمانی که با اصلاحات هم مساله حل نشد، اعلام کردند که حسنی مبارک باید قدرت را ترک کند و با عوامل باقیمانده قدرت از جمله شورای نظامی که همکار حسنی مبارک بوده و قوه قضایه تعاملات عمده ای داشتند تا اوضاع را کامل تحت کنترل داشته باشند. بدین معنا که با حضور جریانات اسلام‌گرا منافع امریکا و اسرائیل در خطر قرار نگرفته و یا تمامی افراد رژیم حسنی مبارک از بین بروند.

بنابراین بر اساس دیدگاه سوم امریکایی‌ها به گونه‌ای این تحولات را مدیریت می‌کنند که انقلابی‌ها را آرام و راضی کرده و در عین حال کلیت نظام و موضع‌گیری آنها به ضرر آنها دگرگون نشود.
 

 

 

برخلاف آنچه امریکا برنامه‌ریزی کرده بود، در اکثر این کشورها اسلام‌گراها بر سرکار آمدند، پس آیا می‌توان گفت این انقلاب‌ها به ذات برخلاف منافع و خواسته‌های امریکاست؟

دموکراسی واقعی اگر در کشورهای اسلامی پیاده شود به نوعی در ذات خود ضد غرب و سلطه غربی‌هاست. چراکه پیاده شدن دموکراسی سبب می‌شود که اکثریت محروم بر سر کار آمده که اکثرا هم مسلمان هستند و در دیدگاه آنها نیز همکاری با غرب و رژیم صهیونیستی مورد قبول نیست. بنابراین تعارضی به وجود می‌آید، همانند آنچه که پس از انقلاب اسلامی ایران و غرب شکل گرفت.

ما بر این باور هستیم که غرب در سه دوره بر منطقه مسلط بوده است:

۱. استعمار قدیم که در نتیجه انقلاب صنعتی بود و حکومت‌ها، منابع و مردم را کنترل می‌کردند. قرن ۱۵ و ۱۶ این تسلط وجود داشت.

۲. در نتیجه دو جنگ اول و دوم و انقلاب روسیه دیگر استعمار مستقیم شکست خورد و در نتیجه استعمار جدیدی را استفاده می‌کنند که در حقیقت با نوع بومی فراماسون سکان تسلط خود را نگه می‌دارند

۳. در دنیای امروز در نتیجه انقلاب ارتباطات و اطلاعات و انقلاب اسلامی ایران که آگاهی مردم منطقه بالا رفته، غربی‌ها اوضاع را دیگر در کنترل خود نمی‌بینند، در نتیجه برای آن طرح‌ریزی کردند که از آن تحت عنوان فرانو و یا استعمار پست مدرن یاد می‌شود. به دلیل آنکه ابزارهای پیشرفته ارتباطی، رسانه‌ای و آموزشی داشته و اعلام کردند که قصد وارد کردن دموکراسی به این کشورها را دارند. اما این دموکراسی واقعی نیست بلکه نوعی دموکراسی هدایت شده است، بدین معنا که با بمباران رسانه‌ای و خبری و تحلیلی به گونه‌ای عمل می‌کنند تا جمع و اکثریت آراء به سمتی سوق پیدا کند که حزب و جریانی که منافع غرب را رقم نمی‌زند، اکثریت آراء را بدست آورد. اسم این فرایند را استعمار فرانو می‌گذاریم. البته اگر از صندوق‌ها آنچه که خواسته آنهاست برآورده نشود، تا اندازه‌ای آن را مدیریت و کم زیاد می‌کنند تا به نتیجه مورد نظر برسند.یعنی آنچه در مصر مشاهده شد سیاست‌هایی بود که شورای نظامی و قوه قضاییه اعمال کرد که قانون اساسی و ترکیب پارلمان چگونه باشد. همان دموکراسی هدایت شده که با اتاق فکرهای غربی هدایت می‌شود. در تونس شاهد همین روند بودیم و در انتخابات غزه نیز علت اصلی که حماس بایکوت شد، این بود که دموکراسی هدایت شده وجود نداشت بلکه همان دموکراسی واقعی بود.
 

 

 

سفر کلینتون و دیدار وی با مرسی، رئیس جمهور جدید مصر را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

این سفرها همیشه وجود داشته است که مقامات ارشد سیاسی و نظامی امریکا در تحولات مصر دایما به کشور مصر رفت و آمد داشته و با رئیس شورای نظامی و رئیس جمهوری موقت دیدار داشتند. تمامی این حرکت‌ها به این دلیل بوده است تا این دموکراسی هدایت شده را تضمین شده به پیش ببرند. چراکه تجربه انقلاب اسلامی برای آنها بسیار تلخ است و حاضر نیستند بار دیگر چنین تجربه‌ای داشته باشند. این دید را در انتخابات الجزایر دهه ۸۰ و ۹۰ که چگونه با اسلام‌گراها به شکل خشن برخورد کردند، شاهد بودیم و همچنین در ترکیه نیز جریان فضیلت اسلام‌گرا را کنار زدند و حزب عدالت و توسعه را که از بیرون هدایت شده بود بر روی کار آمد. در تونس و مصر نیز تلاش دارند ، اما باز هم تلخ است. به این دلیل که این جریانات آنطور که خواست آنهاست در کنترل نیست و این سفر کلینتون را نیز در همین راستا می‌بینیم که با مقامات، مردم و عناصر خودشان در این کشور دیدار کرده تا بدانند این جریان تا چه اندازه بر طبق میل آنها پیش می‌رود.

دیپلماسی ایرانی


پروژه امارات برای دور زدن تنگه هرمز افتتاح شد

 

پروژه امارات برای دور زدن تنگه هرمز افتتاح شد


 

 

امارات با بهره‌برداری از این خط لوله برای انتقال نفت صادراتی خود دیگر به تنگه هرمز وابسته نیست.امارات متحده عربی بهره‌برداری از یک خط لوله جدید برای انتقال نفت خام تولیدی منطقه خلیج فارس را آغاز کرده است. خط لوله فجیره در خشکی و برای دور زدن تنگه هرمز به منظور کاستن از نقش احتمالی ایران در انتقال نفت خام این منطقه احداث شده است.

خط لوله فجیره ۳۷۰ کیلومتر طول دارد و نفت خام تولیدی در شرق ابوظبی را از منطقه حبشان به بندر فجیره در ساحل دریای عمان منتقل می‌کند.ظرفیت اولیه انتقال نفت این خط لوله یک میلیون و ۵۰۰ هزار بشکه در روز اعلام شده است و با آغاز بهره‌برداری از آن، امارات توانسته است به طور مستقیم به اقیانوس هند دسترسی پیدا کند.به گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، شرکت سرمایه‌گذار بین‌المللی که مجری اصلی این پروژه بوده، تایید کرده است که اولین محموله نفت خام صادراتی از مسیر این خط لوله دیروز یکشنبه، ۱۵ ژوئیه، بار یک نفتکش شده است.ادامه….

‘پروژه استراتژیک’

مقامات ارشد صنعت نفت امارات متحده عربی و نمایندگان شرکت‌های بزرگ نفتی از جمله شرکت‌های اکسون موبیل، شل و توتال برای افتتاح این خط لوله در مراسمی در ساحل شرقی امارات شرکت کردند.برآورد شده است که حدود ۴۰ درصد نفت خامی که از طریق دریا حمل می شود، از تنگه هرمز می‌گذرد

امارات متحده عربی که روزانه نزدیک به ۲ میلیون و ۴۰۰ هزار بشکه صادرات نفت خام دارد، امیدوار است که به تدریج دو سوم این میزان را از مسیر خط لوله جدید صادر کند.وزیر نفت امارات متحده عربی گفت: “این، پروژه‌ای بسیار استراتژیک است و این فرصت را برای مشتریان ما فراهم می‌کند که محموله‌های نفتی بزرگتری دریافت کنند.”

او اضافه کرد که این پروژه، مسیری “جایگزین” برای تجارت نفت خام ایجاد می‌کند.تنگه هرمز که خلیج‌فارس را به آب‌های آزاد وصل می‌کند، از مهم‌ترین مسیرهای صادرات نفت خام کشورهای منطقه به شمار می‌رود.برآورد شده است که حدود ۴۰ درصد نفت خامی که از طریق دریا حمل می شود، از تنگه هرمز می‌گذرد.

با شدت گرفتن تحریم‌های بین‌المللی علیه ایران، از جمله تحریم خرید نفت خام این کشور توسط اعضای اتحادیه اروپا، برخی مقامات ایران تهدید کردند که ممکن است از نیروهای نظامی این کشور خواسته شود مسیر تنگه هرمز را ببندند.حسن فیروزآبادی، رئیس کل ستاد نیروهای مسلح ایران دیروز، یکشنبه، ۲۵ تیرماه، بار دیگر از آماده بودن طرح نیروهای نظامی ایران برای “بستن تنگه هرمز” خبر داد و گفت که تصمیم‌گیری درباره اجرای این طرح به عهده آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی است.

او قبلا هم گفته بود که این طرح تنها زمانی اجرایی خواهد شد که منافع ایران به خطر بیافتد.تهدیدهای هر از گاه ایران برای بستن مسیر رفت و آمد کشتی‌ها از مسیر تنگه هرمز یکی از دلایل ناآرامی و افزایش قیمت‌ها در بازار جهانی نفت عنوان می‌شود.تاکنون امارات متحده عربی همانند قطر و کویت برای صادرات نفت خام خود تنها از مسیر تنگه هرمز استفاده می‌کرد

بی بی سی


ترجیح دیپلماسی نرم بر قشون کشی سخت
 
دایره ای که هیلاری از پاریس تا تل آویو طی کرد
ترجیح دیپلماسی نرم بر قشون کشی سخت
 

مهدی مطهرنیا، کارشناس مسائل خاورمیانه اهداف و نتایج سفرهای دوره‌ای هیلاری کلینتون، وزیرامور خارجه امریکا را مورد بحث و بررسی قرار داده است

 هیلاری کلینتون را شاید بتوان یکی از پرکارترین وزیران امورخارجه امریکا در دهه های اخیر نام گذاشت.سفرهای دوره‌ای او سفرهای طاقت‌فرسایی تلقی می‌شود که تلاش وی در راستای ایجاد فضای مثبت در جهت دنبال کردن منافع امریکا در گستره بین‌المللی و در بافت متن بحران‌های تودرتویی درجامعه جهانی به ویژه در هارتلندنو یعنی خاورمیانه است.

 

با توجه به تغییر و تحولاتی که در خاورمیانه عربی رخ داده است و تلاشی که ایلات متحده امریکا برای مدیریت آن در مسیر منافع ملی امریکا دارد، موجب شده است که وزیر امور خارجه ایالات متحده امریکا تلاش‌های دیپلماتیک خود را در مسیر ایجاد فضای مثبت برای تحرک قدرت هوشمندتر امریکایی فراهم آورد. هیلاری کلینتون در حال حاضر فرمانده دیپلماسی عمومی و در راس قدرت هوشمندتر امریکایی در جهان قرار گرفته وبر آن است که با نشست و برخاست‌های گوناگون دیپلماتیک در ماه‌های پایانی دوره  نخست ریاست جمهوری اوباما اهداف تعریف شده در زمان تصدی وزارت امورخارجه امریکا را حاصل نماید. او که عدم تمایل خود را به ادامه این منصب در آینده دولت اوباما،‌رئیس جمهور امریکا، در صورت پیروز شدن احتمالی اوباما نیز اعلام کرده است، سفرهای دوره‌ای خود را در روزهای اخیر به واقع از پاریس شروع کرد تا در کنفرانس دوستان سوریه شرکت کند و پس از آن به کشور افغانستان رفت. در ادامه به توکیو رفت تا در کنفرانس بازسازی افغانستان مشارکت داشته باشد. توقفگاه بعدی او مغولستان و سه کشور در جنوب شرق آسیا بود و در ادامه به مصر و اکنون نیز در تلاویو به سر می‌برد.

 

 مسیر سفر اخیر کلینتون نشان می‌دهد که امریکا درپی ایجاد فضای مثبت در انجام یک اقدام قابل توجه در درون این دایره مسافرت است که از پاریس شروع و به تلاویو ختم می‌شود. و در مسیر شعاعی از مرکزیت سوریه به حاشیه و یا به محیط این دایره در کشورهایی مثل مغولستان و با توجه به سفرهای قبلی به آ.سه.آن شکل بخشیده و به اسرائیل بازمی‌گردد. بازگشت او به رژیم صهیونیستی پس از دو سال از گذشت آخرین سفر او به سرزمین های اشغالی با عنایت به آنچه که در خاورمیانه و کشورهای هدف امریکا می‌گذرد و با توجه به حجم رو به تزاید حضور نیروهای نظامی امریکا در خلیج فارس و خلیج عدن قابل توجه می‌شود.

با توجه به وجود اینکه کلینتون در ویتنام دچار گرفتگی حنجره در صحبت کردن و مساله خستگی ناشی از سفرهای متمادی شده است، اما اصرار به انجام این سفرها و نشست و برخاست با سران این کشورها بر اهمیت این توجه می‌افزاید. وگرنه همانگونه که در مرحله نخست بیان شد هیلاری کلینتون یکی از پرکارترین وزرای امورخارجه دهه‌های اخیر امریکا تلقی می‌شود که حتی از رئیس جمهور این کشور در صحنه سیاست خارجی پرکارتر و موثرتر محسوب می‌شود.

نتایج سفرها

باید بپذیرم که امریکا در عین حال اینکه کشور قدرتمند بین المللی است، با چالش‌های جدی متناسب و مناسب با همان قدرت بین‌المللی در صحنه‌های عملیاتی برخوردار است. امروز خاورمیانه آوردگاه مهم آزمایش قدرت امریکا برای حفظ توان قرن بیستمی خود در قرن بیست و یکم میلادی و استمراردهی به آن در پیچ و خم‌ بحران‌هایی همچون بحران سوریه، بحران پرونده هسته‌ای ایران و بحران ناشی از بیداری ملت‌ها در برابر قدرت دولت‌ها در دیگر کشورهای عربی چون مصر، عربستان، به احتمال زیاد در آینده نزدیک‌تر در اردن و یمن و غیره است.

 به نظر می‌رسد که این اصل اساسی را باید بپیذیریم که وظیفه دستگاه دیپلماسی کشورها استفاده از قدرت دیپلماتیک برای کاهش این چالش‌ها در برابر دستگاه دیپلماسی کشورهاست. حال تا چه اندازه این مهم در این نشست‌ها بدست می‌آید، آثار آن را باید در صحنه عملیاتی نگاه کرد.

امروز امریکا به عراق لشکرکشی  کرده و از آن خارج شده است، پیش از آن در افغانستان حضور یافته و اکنون در حال شکل‌دهی محتوای نفوذ خود در آینده سیاسی افغانستان و عراق است. امریکا هزینه‌های بسیار بالایی را در این زمینه پرداخته است و به همان نسبت چالش‌های بسیار جدی‌تری در چنین مناطقی دارا بوده است. اما در مقام قیاس با کشوری مانند اتحاد جماهیر سوسیالیستی سابق و لشکرکشی آن به افغانستان، می‌توان میزان موفقیت چنین نشست‌های را در تسهیل‌دهی به اعمال قدرت سخت احتمالی  بدست آورد.

به نظر می‌رسد که امریکا در چارچوب قدرت هوشمند به این اعمال قدرت نرم در قالب دیپلماسی رسمی در کنار دیپلماسی عمومی به گونه‌ای می‌اندیشد که اعمال قدرت سخت را کم هزینه‌تر کند. موفقیت این تلاش را می‌توان در لشکرکشی به لیبی دید. امریکا در چارچوب چنین رویکردی توانست هزینه‌های لشکر کشی به لیبی را در مجموعه همراهان خود تقسیم کند.

مهدی مطهرنیا


کاهش خرید نفت ترکیه از ایران ادامه دارد
 
10 درصد افت واردات تا پایان سال جاری
کاهش خرید نفت ترکیه از ایران ادامه دارد
 
 

ترکیه در حال مذاکره با ونزوئلا، کشور دوست و برادر ایران در آمریکای لاتین است تا جای خالی بشکه های نفت ایران را با نفت ونزوئلا پر کند. ترکیه طرح مسکن در برابر نفت را برای ونزوئلا در نظر دارد به این معنی که شرکت توکی ترکیه در ونزوئلا خانه های ارزان قیمت احداث کند و در مقابل ترکیه از این کشور نفت وارد کند.

 

 

دیپلماسی ایرانی: تحریم های غرب علیه ایران ترکیه را بر آن داشته است تا با توجه به افزایش سطح صادرات طلا به ایران، در منابع نفتی خود تنوع ایجاد کند.

 

گزارش ترکیش ویکلی حاکی از آن است که آخرین دور تحریم های غرب علیه بخش نفت و بانکداری ایران بر روابط تجاری دوجانبه با ترکیه تاثیرگذار بوده است چرا که خرید نفت کاهش یافته و انتظار می رود در 6 ماه آینده نیز این روند با شدت بیشتری دنبال شود. دو ماه قبل، بزرگترین پالایشگاه نفتی ترکیه، توپراس اعلام کرد قصد دارد 20 درصد از واردات نفتی خود از ایران را کاهش دهد و گزارش ها از برآورد بازار انرژی ترکیه این کاهش واردات را تایید می کند. در ماه ژوئن واردات نفت ترکیه از ایران حدود 110 هزار بشکه در روز تخمین زده شده است که در مقایسه با واردات 180 هزار بشکه ای ترکیه در سال 2011، کاهش چشمگیری داشته است.

این در حالی است که تحریم های نفتی اتحادیه اروپا علیه ایران از نخستین روز ماه جولای اعمال می شود و آمریکا علاوه بر تحریم بانک مرکزی جمهوری اسلامی، بخش تانکری ایران را نیز تحریم کرده است. هرچند ترکیه به همراه کشور های اروپایی، ژاپن و چین فرجه ای 180 روزه برای معافیت از تحریم های ایران از سوی آمریکا دریافت کرده اما این تحریم ها بانک های ترکیه را برای قطع روابط با ایران تحت فشار قرار داده اند.

در حال حاضر ترکیه حدود 50 درصد از منابع نفتی خود را از طریق ایران تامین می کند اما از سوی آمریکا و متحدانش تحت فشار قرار دارد که تا پایان سال جاری منابع نفت وارداتی از ایران را کاهش دهد. برآورد های وزارت انرژی ترکیه نشان می دهد که این کشور تا پایان سال جاری احتمالا 10 درصد از واردات نفت از ایران را کاهش می دهد. یکی از کارشناسان امور بین الملل در دانشگاه استانبول بر این باور است متوقف کردن کامل واردات نفت از ایران برای ترکیه امکان پذیر نیست اما روند کاهش واردات ادامه دار خواهد بود. به گفته وی ترکیه در حال حاضر در حال ایجاد تنوع در منابع نفتی خود است و قرارداد های جدیدی را نیز در این زمینه منعقد کرده است. وزیر انرژی ترکیه نیز تایید کرده است؛ آنکارا در حال مذاکره با عربستان سعودی به منظور افزایش سطح واردات نفت از این کشور است.

از سوی دیگر ترکیه در حال مذاکره با ونزوئلا، کشور دوست و برادر ایران در آمریکای لاتین است تا جای خالی بشکه های نفت ایران را با نفت ونزوئلا پر کند. گزارش ها حاکی از آن است که ترکیه طرح مسکن در برابر نفت را برای ونزوئلا در نظر دارد به این معنی که شرکت توکی ترکیه در ونزوئلا خانه های ارزان قیمت احداث کند و در مقابل ترکیه از این کشور نفت وارد کند. البته کارشناسان می گویند امضاء قراداد هایی مشابه قرارداد های رقابتی که ایران با ترکیه منعقد کرده، برای آنکارا دشوار است.

این در حالی است که نحوه مدیریت اقتصادی ایران به موازات تحریم های غرب موجب شده سطح صادرات طلا از ترکیه به ایران افزایش یابد. در 5 ماه نخست سال جاری ترکیه 3 میلیارد دلار طلا به ایران صادر کرد که رشدی 800 درصدی در صادرات طلای ترکیه به ایران را به تصویر می کشد. در ماه می نیز ایران بزرگترین هدف صادرات طلا از ترکیه بوده است . به این ترتیب که از مجموع 1 میلیارد و 600 هزار دلار طلای صادراتی ترکیه، یک میلیارد و 400 هزار دلار طلا به ایران صادر شده است.

معاون مرکز پالایش طلا در استانبول اعلام کرده است ، کاهش منابع ارز خارجی در ایران، تقاضا برای طلا در این کشور را افزایش داده است. به گفته وی، نرخ تورم در ایران 20 درصد است و مردم می کوشند دارایی های خود را به طلا تبدیل کنند. از سوی دیگر بانک مرکزی جمهوری اسلامی نیز در واکنش به احتمال وقوع جنگ؛ طلا انباشته می کند.

دیپلماسی ایرانی


دورنمای همکاری‌های نظامی روسیه و آمریکا

 

دورنمای همکاری‌های نظامی روسیه و آمریکا

طبق بیانیه وزارت دفاع روسیه، دستور کار مذاکرات مقامات بلندپایه نظامی دو کشور تبادل نظر در خصوص وضعیت کنونی و دورنمای همکاری‌های نظامی روسیه و آمریکا و همچنین ارزیابی از روند اوضاع در خصوص مسائل مهم مربوط به تامین امنیت جهانی خواهد بود.روابط روسیه و آمریکا طی دو دهه اخیر یعنی از هنگام فروپاشی شوروی سابق همواره دستخوش نوسانات زیادی بوده است. این در حالی است که با روی کار آمدن مجدد ولادیمیر پوتین به عنوان رئیس جمهور روسیه ، ناظران پیش بینی می کنند که تحولات مهمی در زمینه روابط روسیه با امریکا بوجود خواهد آمد.

پوتین در این زمینه تصریح کرده است که روسیه به شرطی برای توسعه مناسبات دو جانبه با آمریکا آمادگی دارد که واشنگتن اصول مشارکت برابر و توام با احترام متقابل را رعایت کند. رییس جمهوری روسیه همچنین بر ضرورت توجه آمریکا به منافع و مواضع روسیه در رفتارهای خود تاکید کرده است.این در حالی است که با توجه به اختلافات دو کشور در زمینه مسائل نظامی و امنیتی وبویژه مساله استقرار سامانه های ضد موشکی آمریکا و ناتو در اروپا که به سپر موشکی معروف است ،سفر رئیس ستاد مشترک ارتش روسه در مقطع کنونی از اهمیت ویژه ای برخوردار است. در این راستا آناتولی سردیوکوف وزیر دفاع روسیه در شصت و دومین جلسه شورای وزرای دفاع کشورهای مشترک‌المنافع با اعلام این که انتظار می‌رود ژنرال نیکلای ماکاروف رئیس ستاد کل نیروی مسلح روسیه در آینده نزدیک به آمریکا سفر کند، گفت که بار دیگر تلاش خواهیم کرد حداقل در سطح مقام‌های ارشد نظامی ستاد موضع خود را نسبت به سامانه سپر موشکی روشن کنیم.ادامه….

گزارش ها حاکی از آن است که ژنرال “نیکولای ماکاروف” رئیس ستاد کل نیروهای مسلح روسیه از روز سه شنبه ۲۰ تیر( ۱۰ ژوئیه) سفر سه روزه خود به آمریکا را آغاز کرده است .وی در جریان این سفر با ژنرال “مارتین دمپسی” رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا دیدار و گفت‌وگو خواهد کرد و توجه اصلی مذاکرات طرفین روی بررسی طرح‌های آمریکا برای ایجاد سامانه های ضد موشکی متمرکز خواهد شد.

طبق بیانیه وزارت دفاع روسیه، دستور کار مذاکرات مقامات بلندپایه نظامی دو کشور تبادل نظر در خصوص وضعیت کنونی و دورنمای همکاری‌های نظامی روسیه و آمریکا و همچنین ارزیابی از روند اوضاع در خصوص مسائل مهم مربوط به تامین امنیت جهانی خواهد بود. علاوه بر این رئیس ستاد کل ارتش روسیه در جریان این سفر با ساختارها و ارگان‌های فعال ستاد کل نیروهای مسلح آمریکا نیز از نزدیک آشنا خواهد شد.

پیش از این “آناتولی سردیوکوف” وزیر دفاع روسیه اعلام کرده بود که هدف از مذاکرات روسای ستادهای کل ارتش دو کشور، در حقیقت تذکر مجدد دوباره این مساله به طرف آمریکایی است که روسیه به سادگی از کنار مسئله استقرار سامانه‌های دفاع موشکی آمریکا در خاک اروپا نخواهد گذشت و اقدامات جدی در پاسخ به اجرای این طرح در نظر گرفته است. وزیر دفاع روسیه همچنین یادآور شده بود که، تا زمان انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا در ماه نوامبر، نباید انتظار تغییر در موضع‌گیری آمریکا نسبت به سپر موشکی این کشور در اروپا را داشت.

روسیه استقرار سامانه ضد موشکی آمریکا در قاره اروپا به ویژه در مناطق همجوار مرزهای خود را تهدید جدی برای امنیت خود می داند و سران این کشور بارها هشدار داده اند که در صورت استقرار این سامانه در مجاورت مرزهای روسیه به آن پاسخ مناسب خواهند داد. در این راستا آناتولی سردیوکوف وزیر دفاع روسیه چندی قبل به صراحت اظهار داشت که روسیه ممکن است از موشک های هسته ای تاکتیکی اسکندر برای نابودی اجزای سامانه های ضد موشکی آمریکا در اروپا استفاده کند. وی تصریح کرد که موشک های اسکندر را می توان با موفقیت برای نابودی تسلیحاتی که ممکن است مانع پرتاب موشک های روسیه شوند، بکار برد. به گفته وی تسلیحات موجود در روسیه کاملا از عهده نابودی سامانه های ضد موشکی غربی بر می آیند.

آمریکا و شرکای اروپایی آن در ناتو هدف از استقرار سامانه های ضد موشکی را ، حفاظت از تمام کشورهای عضو ناتو در برابر حملات موشک‌های بالستیک اعلام کرده اند.با این همه روسیه دیدگاهی کاملا مخالف با این ادعای غربی ها داشته و برپایی سامانه های ضد موشکی را صرفا در راستای تضعیف توان استراتژیک موشکی این کشور تلقی می کند. بدین لحاظ اقداماتی که در این زمینه از سوی آمریکا یا ناتو انجام می شود ،همواره اعتراضات روسها را برانگیخته است.از جمله مساله استقرار سامانه راداری آمریکا( ناتو) در ترکیه ونیز توافقنامه استقرار سپر موشکی بین آمریکا و رومانی ،در کنار امضای توافقنامه های استقرار سامانه های دفاع موشکی در لهستان و در سواحل اسپانیا باعث اعتراض شدید روسیه شده است .در این راستا به گفته ژنرال ماکاروف رئیس ستاد کل ارتش روسیه برغم نگرانی‌های روسیه هیچ یک از برنامه‌های آمریکا در زمینه ایجاد سامانه های ضد موشکی بعد از نشست سران ناتو در نوامبر ۲۰۱۰ میلادی در لیسبون تغییری پیدا نکردند و نگرانی‌های روسیه تاکنون مورد توجه قرار نگرفته است.

در برهه کنونی تلاش آمریکا و ناتو برای استقرار هر چه سریع تر سامانه های ضد موشکی در نقاط مختلف اروپا از دید مقامات ارشد نظامی و سیاسی روسیه از مهم ترین و نزدیک ترین تهدیدها علیه این کشور بشمار رفته و لذا روسیه نیز هم در واکنش به این اقدام و نیز تقویت نیروهای استراتژیک خود اقدام به تشکیل نیروی هوافضا کرده است.ضمن این که برپایی یک سامانه راداری هشدار دهنده در کالینینگراد در کنار استقرار موشک های هسته ای تهاجمی اسکندر از دیگر اقدامات روسیه در این زمینه محسوب می شود. هم چنین روسیه به صورت جدی تهدید کرده است که در صورت پافشاری آمریکا در زمینه برپایی سامانه های ضدموشکی در اروپا ، از پیمان کاهش تسلیحات استراتژیک هسته ایی موسوم به ” استارت-۲” خارج خواهد شد.

این در حالی است که آمریکا در عمل نشان داده است که به خواسته های روسیه چندان توجهی نمی کند. این مساله در موارد مختلفی مانند استقرار سپر موشکی در اروپا ، گسترش حضور در مناطقی مانند قطب شمال و دریای سیاه که حساسیت روسها را برانگیخته و نیز تلاش برای گسترش ناتو به سوی شرق تبلور پیدا کرده است.ضمن این که روسیه به همراه چین به عنوان رقبای اصلی آمریکا در عرصه های مختلف اقتصادی ، تجاری و نظامی محسوب شده و آمریکایی ها تمایلی به افزایش قدرت روسیه بویژه در زمینه اقتصادی و تکنولوژیکی ندارند.

 سیاست ما / سید رضا میرطاهر

 


شکاف در جبهه بزرگان اروپا
       
 
آیا این سفر انگلیس و فرانسه را به هم نزدیک کرد؟
شکاف در جبهه بزرگان اروپا 
 
 

دکتر پیروز ایزدی، تحلیل گر مسائل اروپامعتقد است اگرچه میان این دو رهبر اروپایی اختلاف نظرهایی وجود دارد اما به نظر می رسد این دو همکاری های خود را در حوزه های دیگر ادامه خواهند داد.
فرانسوا اولاند، رئیس جمهور فرانسه از سفر به انگلستان خاطره خوبی ندارد. او در دوران مبارزات انتخاباتی نیز یک بار به انگلیس سفر کرد که در آن دیوید کامرون، نخست وزیر انگلستان از دیدار با وی امتناع کرد. اما این بار او در قامت رئیس جمهور فرانسه به انگلستان رفت تا در مورد روابط دو جانبه و نیز مسائل مربوط به اتحادیه اروپا با کامرون محافظه کار رایزنی کند.بحران یورو و تلاش برای همسو کردن چین و روسیه در قبال سوریه محورهای مهم دیدار نخست وزیر انگلیس و رئیس جمهوری فرانسه در لندن بودند.دیپلماسی ایرانی این مسئله را در گفت و گو با دکتر پیروز ایزدی، تحلیل گر مسائل اروپا بررسی کرده است:

نقش نخستین سفر اولاند به انگلستان در روابط دوجانبه را چگونه ارزیابی می کنید؟

درباره اهمیت این سفر باید گفت که آقای اولاند و آقای کامرون که سکان رهبری دو کشور مهم اروپایی را در دست دارند، از دو سنت سیاسی متفاوت برخواسته اند و با یکدیگر اختلاف نظر های ایدئولوژیک دارند. آقای کامرون محافظه کار است و آقای اولاند سوسیالیست. در خصوص برنامه های اتحادیه اروپا اختلاف نظر هایی میان این دو وجود دارد. انگلستان به طور کلی بیشتر طرفدار این است که سیاست های ریاضتی به اجرا در آید و از هزینه های دولتی کاسته شود. در حالی که آقای اولاند معتقد است با تزریق پول به جامعه باید به رشد اقتصادی کمک کرد و اقتصاد را رونق بخشید.

پیش از این دیدار نیز دو مسئله پیش آمد که تصور می رفت به اختلافات میان این دو رهبر دامن زند. اول این که در زمان مبارزات انتخاباتی،‌ آقای اولاند سفری به انگلستان داشت و در آن سفر نتوانست با آقای کامرون، نخست وزیر انگلستان دیدار کند و تنها با رئیس حزب کارگر یعنی آقای اد میلیبند ملاقات کرد. این مسئله در آن زمان این گونه تعبیر شد که آقای کامرون از کاندیداتوری آقای سارکوزی حمایت می کند چرا که از لحاظ فکری و ایدئولوژی با او همسویی بیشتری دارد. نکته دیگر در مورد بحث مالیات ها در فرانسه بود. یکی از برنامه های آقای اولاند این است که کسر بودجه فرانسه را از طریق افزایش مالیات ها تامین کند. او در این باره گفته بود که کسانی که بیش از یک میلیون یورو در سال درآمد دارند باید هفتاد و پنج درصد مالیات پرداخت کنند. در آن زمان این بحث در فرانسه مطرح شد که در این صورت سرمایه داران فرانسوی یا صاحبان صنایع و کارفرمایان، سرمایه های خود را به انگلیس منتقل می کنند. آقای کامرون هم در این خصوص اظهار نظر کرده بود و گفته بود که ما از جریان سرمایه ها از فرانسه به سمت انگلیس استقبال می کنیم. این هم نقطه اصطکاکی میان دو کشور به حساب می آید. در دیدار اخیر هم این مسئله مطرح شد اما آقای اولاند در این رابطه گفت که این یک شوخی بوده و من هم شوخی کردن و مطایبه را دوست دارم.



به نظر می رسد در این سفر مسائل اتحادیه اروپا در مذاکرات این دو رهبر از اهمیت ویژه ای برخوردار است. آقای اولاند در این مذاکرات از اروپای چند سرعته که قبلا هم مطرح بود سخن گفته است. روابط انگلستان و فرانسه تا چه حد در مسائل اتحادیه اروپا می تواند موثر باشد؟


در بحث اتحادیه اروپا نیز میان انگلیس و فرانسه اختلاف دیدگاه و رویکرد وجود دارد. حزب محافظه کار نسبت به اتحادیه اروپا بدبین است. آقای کامرون هم بر خلاف شریک ائتلافش یعنی حزب لیبرال دموکرات نسبت به اتحادیه اروپا نظر چندان مساعدی ندارد. انگلستان از ابتدا نیز چندان دوست نداشت که حاکمیت و استقلال خود را به یک نهاد فوق ملی واگذار کند و از این نظر در بسیار از برنامه هایی که معطوف به همگرایی در اتحادیه اروپا بود شرکت نکرد و به انتخاب خود در بعضی زمینه ها وارد شد. مثلا دولت انگلستان وارد منطقه پولی یورو یا منطقه شنگن نشد. از طرف دیگر انگلستان همواره با افزایش بودجه اتحادیه اروپا نیز مخالف بوده و نمی خواسته در قبلا اتحادیه تعهدات زیادی را بپذیرد. یکی از مسائلی که کامرون با اولاند مطرح کرد این بود که انگلستان با پیشنهاد کمیسیون مبنی بر افزایش بودجه اتحادیه به میزان یازده درصد تا سال 2020 مخالف است. البته در این زمینه آقای اولاند هم با ایشان همراهی کرد. بر همین اساس بود که آقای اولاند ایده اروپای چند سرعته را مطرح کرد و گفت که انگلستان بهتر است در اتحادیه باقی بماند اما آن قدر در زمینه همگرایی پیش نرود و همگرایی در سطح پایین تری را به انتخاب خود در پیش گیرد. اما پیوند های خود را با اتحادیه اروپا قطع نکند.

در زمینه بحران یورو هم مشاهده می شود که انگلستان با اتحادیه اروپا همراهی چندانی ندارد. وقتی که بر سر پیمان مالی توافق صورت گرفت، ‌دو کشور از بیست و هفت کشور آن را تصویب نکردند که یکی انگلستان بود و دیگری جمهوری چک. انگلستان نگران است که اگر این پیمان به مرحله اجرا در آید وضعیت این کشور به عنوان مرکز معاملات مالی دنیا به خطر بیفتد. مسئله دیگری که محل اختلاف بود مالیات هایی بود که قرار بود بر معاملات مالی بسته شود. این ایده در زمان آقای سارکوزی مطرح شده بود. به این دلیل که اجرای این طرح نیز به انگلستان به عنوان کشور بزرگ مالی دنیا ضربه می زند.

در کنار این اختلاف ها،‌ دو کشور از دوره آقای سارکوزی بحث درباره همکاری های دفاعی را آغاز کرده بودند. به هر حال با توجه به این که هر دو کشور از نظر بودجه تحت فشار و مضیقه هستند و در اروپا از نظر نظامی قدرتمند هستند، در پی آغاز همکاری های نظامی هستند. در این همکاری های نظامی نیروهای دو کشور یک کاسه می شوند تا از این نظر در هزینه های دفاعی صرفه جویی شود. البته صحبت های مقدماتی صورت گرفته است اما هنوز کار در این زمینه پیش نرفته است.



در ابتدای روی کار آمدن اولاند بسیاری بر این عقیده بودند که به قدرت رسیدن او برای روند همگرایی در اتحادیه اروپا یک خطر است و اتحاد آلمان ـ فرانسه که باعث شده اتحادیه بتواند بحران مالی را مدیریت کند با چالش مواجه خواهد شد. به طور کلی با توجه به مسائلی که در ارتباط با انگلستان و آلمان مطرح است، سیاست های جدید فرانسه اولاند را در مدیریت بحران یورو چگونه ارزیابی می کنید؟

بحثی که مطرح بود درباره این که روی کار آمدن آقای اولاند مسائل را پیچیده تر می کند، این بود که تا آن زمان سیاستی که آلمان به دنبال آن بود یعنی سیاست های ریاضتی و اصلاحات ساختاری که بیشتر به کاستن از هزینه ها و کوچک کردن دولت برای کاهش کسر بودجه معطوف بود، با تفکرات آقای اولاند که بیشتر به رشد توجه دارد و بر این تاکید می کند که چگونه می توان با افزایش قدرت خرید مردم چرخ های اقتصاد رو به حرکت در آورد هماهنگی نداشت. به هر حال پیش بینی می شد که روند همکاری پیچیده تر شود. در آخرین اجلاس سران به نظر می رسد اراده بر این بود که راه میانه در پیش گرفته شود و پیمان رشد نیز با اختصاص یک بودجه صد و بیست میلیارد یورویی به صندوق رشد مورد توجه قرار گرفت. به هر حال اتحادیه اروپا علاوه بر این که نوعی همگرایی اقتصادی است، یک پروژه سیاسی مهم برای هر دو کشور به حساب می آید و منافع آلمان و فرانسه ایجاب می کند که اتحادیه اروپا هم چنان به روند خود ادامه دهد و روند همگرایی اروپایی دچار خدشه نشود. به هر حال کشورهای عضو اتحادیه اروپا راهی را برای آشتی با یکدیگر پیدا می کنند. هر چند که ممکن است این راه نسبت به دوره آقای سارکوزی دشوار تر شود اما چاره ای جز کنار آمدن و مصالحه وجود ندارد.
 

پیروز ایزدی

 


سرانجام مبهم سه ضلع ایران- سوریه - آمریکا
       

 
سرانجام مبهم سه ضلع ایران- سوریه - آمریکا
آیا دیپلماسی جواب می‌دهد؟
 
نشانه کوچکی از افزایش تنش این است که دولت عربستان سعودی به برخی از مقامات ارتشی و امنیتی خود هشدار داده است که سفر تابستانی خود را لغو کنند. منابع سعودی و امریکایی می گویند این بسیج محدود منعکس کننده نگرانی در مورد درگیری نظامی احتمالی با ایران، جنگ جانشینی در سوریه، و تنش سنی-شیعه در کشور همسایه، بحرین است.
 
 خوشبختانه ما شاهد بازخورد حوادث در خاورمیانه آنگونه که باربارا تاچمن در خصوص روزهای منتهی به جنگ جهانی اول نوشت، نبودیم. اما این منطقه در تابستان جاری به دلیل بحث ها و مذاکرات فشرده برای حل پرونده ایران و سوریه روزهای متشنجی را می گذراند.
 

نشانه کوچکی از افزایش تنش این است که دولت عربستان سعودی به برخی از مقامات ارتشی و امنیتی خود هشدار داده است که سفر تابستانی خود را لغو کنند. منابع سعودی و امریکایی می گویند این بسیج محدود منعکس کننده نگرانی در مورد درگیری نظامی احتمالی با ایران، جنگ جانشینی در سوریه، و تنش سنی-شیعه در کشور همسایه، بحرین است.

 

دیپلمات ها تمام وقت برای مهار این بحران منطقه ای کار می کنند، اما این تلاش تاکنون نتیجه ای نداشته است. کوفی عنان، دبیر کل سابق سازمان ملل، تلاشی بین المللی را برای میانجی گری در موضوع سوریه به منظور انتقال سیاسی رهبری می کند؛ اما بشار اسد کماکان در قدرت حضور دارد. عنان روز دوشنبه اعلام کرد که مذاکرات سازنده ای با بشار اسد داشته  و به زودی پیشنهاداتی را به اپوزوسیون سوریه خواهد داد. به رغم اجماع گسترده بین المللی و توافق بر سر رفتن بشار اسد ، اما موفقیت کم عنان در این خصوص نااامید کننده است.

 

در جبهه ایران، گفتگوها برای کنترل برنامه هسته ای ایران ادامه دارد. این تلاش از سوی پنج عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل به همراه آلمان حمایت می شود اما حاصل مذاکرات در استانبول، بغداد و مسکو کمی فراتر ازمبادله چند کاغذ نبوده است. گفتگوها در سطح کارشناسان فنی ادامه دارد بلکه شاید آنها بتوانند راه حلی خارج از پارامترهای کنسرو شده مذاکره کشف کنند.

اهرم اسد، تهدید وی به پایین کشیدن سوریه با خودش به وسیله یک جنگ داخلی فرقه ای است. راه حل مطلوب یک انتقال قدرت با میانجی گری روسیه است این در حالی است که پنجره برای چنین معامله ای در حال بسته شدن است. از برخی جهات یک "انتقال مسالمت آمیز" با این میزان کشتار غیر ممکن به نظر می رسد. در نهایت به نظر می رسد روسیه به تدریج حمایت خود از اسد را با امتناع از فروش سلاح بیشتر به وی کاهش دهد. اما آیا برای این موضع گیری خیلی دیر نخواهد بود؟

در صورتی که دیپلماسی شکست بخورد، مذاکرات با ایران نیز با چشم انداز جنگ پیش خواهد رفت. تحلیلگران امریکایی معتقدند که گفتگوهای سه ماه گذشته باید حداقل ایرانیان را متقاعد کند که موقعیت چانه زنی آنها ضعیف است. سرسختی تهران مانع اعمال تحریم های جدید نخواهد شد، باعث تقویت وحشت اقتصادی در اروپا نمی شود و در ائتلاف 1+5 خللی وارد نمی کند. چانه زنی واقعی حالا آغاز شده است، از دید برخی از مقامات اروپایی و امریکایی، با تحریم های اقتصادی، هر روز فشار بیشتری به ایران وارد می شود.

تا آستانه خط قرمز رفتن قسمتی از اکثر مذاکرات است ولی معمولا مهمانی ها به نتیجه می رسند و از بروز فاجعه جلوگیری می کنند؛ اما نه همیشه: هنری کیسینجر، وزیر امور خارجه سابق ایالات متحده، چند ماه پیش در جمع دانشجویان دانشگاه هاروارد گفت: اگر دولتمردان سال 1914 می دانستند دنیا در سال 1919 چگونه خواهد شد، حتما تصمیم دیگری می گرفتند. اما دولتمردان هیچگاه چنین دانش قبلی را ندارند.

متاسفانه با توجه به شواهد اخیر، این ضرب المثل دیپلمات ها  که سازش در بحبوحه بحران ظاهر می شود درست به نظر نمی رسد. اتحادیه اروپا از زمان آغاز بحران منطقه یورو که از سه سال پیش آغاز شد 19 اجلاس را برگزار کرده است اما هنوز به نتیجه ای نرسیده است. در ایالات متحده در سال گذشته، حتی شبح پیش فرض های مالی به اندازه ای کافی  نبود که سیاستمداران را برای رسیدن به بیش از یک توافق موقت مجبور کند.

استراتژیست‌ها برای چندین دهه عواملی را  که ملت ها  را به سوی جنگ  می کشاند ، مورد مطالعه قرار داده اند. برای مثال، یکی از دروس سال 1914 این است: مهم است که از تشدید فرایند به صورت خودکار جلوگیری شود، حالتی که در آن بسیج یک طرف موجب ضد بسیج طرف مقابل می شود. چیزی که من را در مورد هشدار عربستان نگران کرده است.

یک قاعده دیگر برای مدیریت بحران،ارتباط گیری های سریع است. مانند  ارتباط مشهوری که بین کاخ سفید و کرملین پس از بحران موشکی سال 1962 کوبا ایجاد شد.

هنگامی که یک تشدید آغاز می شود به سختی می توان آن را متوقف کرد. در سوریه، بسیاری از تحلیلگران باور دارند که سطح کشتار قبیله ای در حال حاضر نقطه اوج خود را هم پشت سر گذاشته است؛ امتیازات زیادی برای آرام کردن اوضاع نیاز است. بحران ایران در فقدان اعتماد بین تهران و غرب تعریف می شود. حتی اعتماد متقابل دو طرف برای اندک ارتباط گیری نیز بسیار اندک است.

دولت اوباما تصمیم گرفته است از طریق ائتلاف بین المللی با ایران و سوریه مقابله کند که کماکان معقول ترین سیاست به نظر می رسد. اما اگر این تلاش های چندجانبه به شکست بیانجامد، ایالات متحده باید تدبیری برای یک راهبرد جانشین داشته باشد. اگر ایالات متحده می خواهد در این مذاکرات پاسخ "بله" را بگیرد، مجبور است که مستقلانه تر و با شدت بیشتری چانه زنی کند.

 
نویسنده: دیوید ایگناتیوس/واشنگتن پست



توافق اخیر سران اتحادیه اروپایی در خصوص وضعیت یورو


 
 
توافق اخیر سران اتحادیه اروپایی در خصوص وضعیت یورو
 
 

 
 
 

با گذشت بیش از دو سال از بحران اقتصادی در حوزه یورو، گستره بحران مالی اقتصادهای بزرگ اتحادیه اروپایی بخصوص آلمان و فرانسه که پیش از این در یک بلوک واحد قرار داشته و محور اصلی هرگونه توافق و مصالحه بودند را مقابل یکدیگر قرار داده است تا جایی که در نشست اخیر سران اتحادیه اروپایی در بروکسل فرانسوا اولاند رئیس‌جمهور سوسیالیست فرانسه در برابر آنگلا مرکل صدراعظم راستگرای آلمان قرار گرفت.

به‌دنبال وخامت اوضاع اقتصادی و پولی چند کشور حوزه یورو بخصوص ایتالیا و اسپانیا و اجلاس چهارجانبه رهبران این کشورها در رم مورخ  25 ژوئن 2012، با توافقات کلی که بدست آمد، ایده برگزاری اجلاس سران اتحادیه اروپایی مطرح شد که نهایتا این اجلاس به مدت 2 روز (30-29 ژوئن 2012) در بروکسل برگزار شد. با وجود توافقات شکننده انجام شده که یک مرحله بسیار مهم از اتحاد پولی اروپا محسوب می‌شود، خصوصا موضوعات مربوط به توانایی بانک مشترک اروپایی در کمک اعطای اعتبارات مالی مستقیم به کشورها و بانک‌هایی که در معرض ورشکستگی قرار دارند، هنوز مشکلات و جزئیات زیاد اجرایی برای تحقق این توافقات وجود دارد. مهمترین گامی که در نشست سران اروپایی در بروکسل برداشته شد پذیرفتن اعطای مستقیم وام و اعتبارات مالی از سوی صندوق‌های ثبات پولی اروپا به بانک‌های کشورهای عضو اتحادیه اروپایی که در معرض ورشکستگی قرار دارند، بود. این توافق بیشتراز هر چیز نتیجه رایزنی بین آلمان و فرانسه و بعبارتی عقب‌نشینی خانم مرکل از موضع سرسخت قبلی خود بود.

براساس توافقات صورت‌گرفته در اجلاس 30 ژوئن بروکسل، کشورهای اروپایی به صندوق‌های کمک پولی اروپایی اجازه می‌دهند تا به‌طور مستقیم به بانک‌ها کمک کنند. هرمان فان رومپوی رئیس اتحادیه اروپا در پایان اجلاس عنوان داشت که سران اروپایی با سازوکاری موافقت کرده‌اند که امکان تامین مالی مستقیم بانک‌هایی که در معرض ورشکستگی قرار گرفته‌اند را تا پایان سال از طریق صندوق‌های ثبات پولی فراهم می‌کند. توافق اخیر رهبران اروپایی کاهش نرخ بهره استقراض در ایتالیا و اسپانیا را بدنبال خواهد داشت. نرخ بهره اوراق قرضه ده ساله دولت چپگرای اسپانیا بالغ بر 7 درصد است که این رقم بالاترین رکورد از سال 1999 میلادی بوده است. اسپانیا به تازگی به عنوان چهارمین کشور بحران زده منطقه یورو بعد از یونان، پرتقال، ایتالیا با دریافت یک کمک مالی 100 میلیارد یورویی از صندوق‌های ثبات مالی اتحادیه اروپا موافقت کرده است. رهبران هفده کشور عضو منطقه یورو توافقنامه‌ای امضا کردند که به موجب آن کشورهای عضو این منطقه می‌توانند از دو صندوق حمایت مالی یعنی سازوکار ثبات اقتصادی اروپا (MES) و صندوق ثبات مالی اروپا (FESF)، برای تامین نیاز مالی خود استفاده کنند. این در حالی است که در این توافقنامه تاکید شده کشورهایی می‌توانند از اعتبارات این دو صندوق استفاده کنند که مقررات انظباط پولی و بودجه‌ای اتحادیه اروپا را رعایت کنند.
 

هرمان ون رومپوی، رییس شورای اروپا توافق نسبت به اینکه بانک‌های اروپایی می‌‌توانند به طور مستقیم کمک مالی دریافت کنند را یک پیشرفت برای غلبه بر چالش پولی اروپا قلمداد کرد. در نشست سران اروپا در بروکسل، رهبران اتحادیه اروپایی همچنین توافق کردند یکصد و پنجاه میلیارد دلار برای تقویت رشد اقتصادی در حوزه یورو اختصاص دهند. براساس توافق جدید، کشورهای اروپایی پذیرفتند تا انضباط مالی و وحدت رویه مالی حوزه یورو بیش از گذشته افزایش یابد.

یکی از موضوعات مهم حوزه یورو امروزه بحث تشکیل یک اوراق قرضه مشترک برای کل کشورهای اروپایی است. اوراق قرضه مشترک به این معناست که عملا کشورهای سالم‌تر نظیر آلمان، فرانسه، هلند و سوئد اوراق قرضه خود را با اوراق قرضه کشورهای مشکل‌دار نظیر یونان و اسپانیا یکی کرده و عملا قروض آنها را بپذیرند. اما آلمان شدیدا با این ایده مخالف است. از آنجایی که مرکل به شدت از سوی افکار عمومی تحت فشار است، بعید به نظر می‌رسد این ایده اوراق قرضه مشترک به این زودی‌ها به سرانجامی برسد. از سوی دیگر فنلاند و هلند نیز از مخالفان یوروباند هستند. اساسا بر خلاف اوراق قرضه آمریکا، بازارهای جهانی هنوز اعتماد چندانی به اوراق قرضه اروپایی ندارند.

بحران مالی 2 ساله اخیر اتحادیه اروپایی، بیانگر واگرایی در اتحادیه اروپایی است و با توجه به تبعات منفی که در زندگی عادی مردم دارد، می‌تواند شرایط را برای دولت‌های حاکم سخت کند. اقدامات متخذه و تصمیمات رهبران اروپایی برای غلبه بر بحران کنونی خیلی چاره‌ساز نبوده و نتوانسته اعتماد را به بازارهای مالی و سطوح اجتماعی بازگرداند. راه‌حل‌های ارائه شده اگرچه تا اندازه‌ای باعث فروکش کردن بحران شده لکن بیشتر جنبه مسکن داشته و ناشی از توافقات سیاسی و برای بدست آوردن زمان است. در واقع توافقات صورت گرفته نوعی فرار به جلو بوده و هر آن با تغییر و تحول در رهبری برخی کشورها می‌تواند مجددا خود را نشان دهد. شکست سارکوزی در فرانسه و روی‌کار آمدن فرانسوا اولاند نامزد سوسیالیست در این راستا قابل تحلیل است و پیروزی اولاند سوسیالیست می‌تواند مجددا چالشی جدید در کشورهای اروپایی بوجود آورد و حتی همگرایی سیاسی اقتصادی اروپا را با شک و تردید مواجه کند. واگرایی در منطقه یورو امروزه بیشتر از هر زمانی است و بنظر می‌رسد هرچه مشکلات اقتصادی پولی کشورهای اروپایی بیشتر شود، به همان میزان بر واگرایی در سیاست‌های مشترک اقتصادی و حتی در وحدت اقتصادی اروپا افزوده می‌شود. اروپا بیش از پیش فقیر می‌شود.

البته، عدم توفیق کشورهای اروپایی در کنترل بحران مالی بدین معنی نیست که یورو در حال فروپاشی است. اما می‌توان گفت که این اتفاقات همگرایی مالی و اقتصادی اروپایی که به‌خصوص از سال 2000 با روی کار آمدن یورو و جریان یافتن آن از سال 2002 مطرح شد را تحت تاثیر قرار داده است. یورو تنها یک بحث پولی و مالی نیست. یورو بیش از هر چیزی برای اتحادیه اروپا یک مسئله حیثیتی و سیاسی است. کمااینکه در همان ابتدای روی‌کار آمدن یورو، والری ژیسکاردستن، رئیس‌جمهور پیشین فرانسه به عنوان یکی از معماران اصلی وحدت پولی اروپا گفت که این یک پروژه سیاسی است و مشکلات اقتصادی و مالی نباید مانع پیشرفت این هدف سیاسی شوند.

امروزه اتحادیه اروپایی مجبور است برای تامین اعتبار مورد نیاز صندوق به سازمانهای بین‌الملل مالی مانند صندوق بین‌المللی پول و یا به کشورهایی نظیر روسیه، برزیل، چین، هند، ژاپن و نروژ متوسل شود که این امر با مخالفت تعداد زیادی از کشورهای اروپایی مواجه شده است و از طرفی شکنندگی اقتصادهای اروپایی و وابسته شدن آن به کشورهای دیگر و از طرفی واگرایی در روابط فراآتلانتیکی (با آمریکا) را نشان می‌دهد. اکثر این کشورها اعلام کرده‌اند از طریق صندوق بین‌المللی پول اقدام به کمک به اتحادیه اروپایی خواهند کرد، امری که می‌تواند درجه اعتباری کشورهای اروپایی را دچار ضعف و کاهش رتبه نماید.
 
دکتر سعید خالوزاده، پژوهشگر مسائل اروپا




بازی قدرت‌های بزرگ در سوریه

 

بازی قدرت‌های بزرگ در سوریه

  

وجود بحران‌ها در سطوح مختلف منطقه‌ای و بین‌المللی برای بازیگران اثرگذار می‌تواند واجد فرصت‌ها و چالش‌هایی باشد که وزن سیاسی و بین‌المللی آنها را در نظم منطقه‌ای و بین‌المللی افزایش یا کاهش دهد. از این‌رو، تحولات پارادایمیک خاورمیانه که امواج آن سوریه را نیز درنوردیده است؛ سبب گردید، این کشور به صحنه بازی بزرگ سه قدرت ایران، روسیه و آمریکا تبدیل شود. لذا، بازشناسی مواضع این سه کشور می‌تواند آینده نظام سیاسی سوریه و متعاقب آن منطقه و به تبع آن معمای هسته‌ای ایران را روشن سازد.

روابط ویژه ایران با سوریه که سابقه آن به بیش از سه دهه قبل می‌رسد، سبب گردیده تا عمق استراتژیک ایران تا سواحل دریای مدیترانه امتداد یابد. این مهم، وقتی ابعادی تامل‌برانگیز می‌یابد که در نظر آریم سوریه پاشنه آشیل امنیت ملی رژیم صهیونیستی به عنوان فرزندخوانده سیاسی آمریکاست. بنابر‌این، مرزهای لبنان و سوریه به عنوان خط مقدم منطقه نفوذ ایران تلقی می‌شود. از این‌رو، حضور نیروی دریایی ایران در دریای مدیترانه در پی بازدید ناوهای ایرانی از سوریه در اسفند ماه سال گذشته، حساسیت‌هایی را به‌خصوص برای اسرائیل که ایران را دشمن بزرگ خود می‌داند، به‌وجود آورد. بی‌سبب نیست که تام دانیلون، مشاور امنیت‌ملی آمریکا در دسامبر ٢٠١١، اعلام نمود که: «پایان رژیم اسد موجب بزرگ‌ترین عقب‌نشینی ایران در منطقه و برهم خوردن توازن قوای راهبردی و تغییر آن در منطقه علیه ایران خواهد بود.»

از طرفی، سوریه از ابتدا به عنوان رابط جبهه مقاومت محسوب شده است. بنابراین فرایند تغییر رژیم اسد معادل فروریزی پل ارتباطی جبهه ضداسرائیلی ایران، سوریه، حزب‌الله، جهاد اسلامی و حماس است.

بازیگر دیگر تاثیرگذار آمریکاست که به دلیل شرایطی بعد از جنگ سرد و دست‌یابی به قدرت فائقه در سطح بین‌المللی در دهه اخیر هیچ‌گونه مقاومتی را با نظم هژمون‌محور خود برنتافته است. واضح است در چنین شرایطی، در جبهه مقاومت ایران‌محور که در آن سوریه نقش کلیدی داراست، نمی‌تواند برای نظم سلسه مراتبی آمریکا مطلوبیت داشته باشد.

علاوه براین، اتحاد استراتژیک سوریه و روسیه به عنوان رقیب دیرینه آمریکا، عدم مطلوبیت نظام سیاسی سوریه و سقوط بشار اسد را برای این کشور به راهبردی قطعی تبدیل کرده است.
بنابراین، گرچه قرار دادن سوریه در حالت هرج و مرج، تاکتیکی از سوی غرب در جنگ با ایران محسوب می‌شود، ولی سیاست مزبور به‌طور ضمنی حرکتی در جهت کاهش نفوذ روسیه در منطقه می‌باشد. به عبارت دیگر، هرچند که جنگ کنونی در سوریه برای آماده‌سازی زمینه جنگ با ایران تلقی می‌شود، ولی به‌طور ضمنی پیام جنگ بلندمدتی را علیه روسیه نیز به‌همراه دارد.
 

به مانند ایران، روسیه نیز از دیرباز و از زمان شوروی سابق روابط بسیار نزدیکی با حکومت سوریه داشته است. سوریه تقریبا کلیه نیازهای تسلیحاتی خود را از روسیه تامین می‌کند و یکی از مهمترین مشتریان تسلیحات روسیه محسوب می‌شود. علاوه براین، روسیه از امتیاز بهره‌برداری از یک پایگاه دریایی در دریای مدیترانه برای حضور ناوگان جنگی خود در بندر طرطوس در سوریه برخوردار است.
 
این علایق راهبردی سبب گردیده تا استراتژیست‌های روسیه در بحران سوریه از تجربه تلخ آن کشور از مداخله ناتو در لیبی درس بیاموزند. در بحران لیبی، روسیه برغم همکاری با غرب در شورای امنیت برای صدور مجوز دخالت نظامی در آن کشور، در پی اقدامات یک‌جانبه نظامی ناتو ابتدا به حاشیه رانده شد و سپس به‌طور کامل از صحنه حذف گردید. از این‌رو، روسیه در قبال مساله سوریه در صحنه شورای امنیت سازمان ملل، رویکردی کنش‌مند اتخاذ نمود. هرچند ماهیت اسلامی قیام‌ها در جهان عرب، نگرانی‌هایی را نیز در روسیه، با توجه به جمعیت مسلمانان آن به‌ویژه در جمهوری‌های مسلمان‌نشین و منطقه قفقاز شمالی موجب شده است.

مساله حائز اهمیت این است که بازیگران درگیر در منطقه از توانایی و قدرت واقعی همدیگر برای تأثیرگذاری بر معادلات منطقه‌ای به‌خوبی آگاه هستند و با توجه به اینکه این بازیگران نتوانسته‌اند در حل و فصل مسائل خاورمیانه به موفقیت چندانی دست یابند؛ بنابراین اغلب آنها در صدد تغییر شیوه بازی خود می‌باشند.

بررسی مواضع سه قدرت درگیر در تحولات سوریه تحلیلگران را به این نتیجه رسانده که از یک‌سو، علایق راهبردی ایران و روسیه که موجب همسویی آنها به همراه چین ـ که مواضع مشابهی با ایران و روسیه دارد ـ شده، اعتماد به‌نفس غلبه بر نظم هژمونیک منطقه‌ای آمریکامحور را میسر خواهد کرد. این امر در صورت صداقت طرف‌ها، اتحاد این سه کشور در جهت ایجاد نوع جدیدی از موازنه قدرت در  نظم امنیتی این منطقه را به دنبال خواهد داشت، موازنه‌ای که در یک‌سوی آن آمریکا و شبکه موتلفین این کشور با محوریت عربستان، قطر و اسراییل قرار دارند و در سوی دیگر ایران، سوریه، چین و روسیه قرار می‌گیرند. البته تداوم این سیستم نوپدید تا حد قابل توجهی منوط به باقی ماندن نظام سیاسی موجود در سوریه خواهد بود.

از دیگر سو، آمریکا که شاهد علایق مشترک سه کشور یادشده رقیب در مورد سوریه می‌باشد احتمالا تلاش می‌کند تا با تغییر و تعدیل مواضع خود از اینکه سوریه به محور تفاهم روسیه، چین و ایران تبدیل شود، جلوگیری کند. این احتمال وجود دارد که عدم انعطاف آمریکا در سوریه و پیگیری سقوط اسد توسط این کشور می‌تواند اجماع در حمایت بیشتر چین و روسیه در پرونده هسته‌ای ایران را به‌دنبال داشته باشد.
 
حسین کبریایی‌زاده، کارشناس مسائل خاورمیانه


دنیای عرب ـ چالش قدرت

 

دنیای عرب ـ چالش قدرت




در ارتباط با تحولات جاری دنیای عرب دو واژه به کار گرفته شده‌اند؛ واژة بهار عربی و واژة بیداری اسلامی. این دو واژه هر کدام بار سیاسی ـ ایدئولوژیک و عاطفی خاص خود را دارند و بیش از آنکه واقعیت‌های تحولات در جهان عرب را انعکاس دهند، انعکاس‌دهندة انتظارات و آرزوهای واضعان آنها به‌نظر می‌رسند. اما آنچه که در جهان عرب در جریان است در تمامی ابعاد آن خیلی به اینگونه واژه‌ها محدود نمی‌شود. علت‌ها را باید در متن جهان عرب سراغ گرفت. دنیای عرب به‌طور اخص و جهان اسلام به‌طور عام با دو واقعیت مهم روبه‌روست:

۱. چگونگی انطباق ارزش‌های دینی و سنت‌ها با جهان مدرن؛

۲. چگونگی عبور از ساختارهای قبیله‌ای قدرت به ساختار مدرن.

واقعیت آن است که کشورهای عرب در هر دوی این انطباق‌سازی با مشکل روبه‌رو شده‌اند هرچند که از یک کشور به کشور دیگر تفاوت‌های جزئی ناشی از شرایط بومی و محلی می‌تواند وجود داشته باشد. اما در یک نگاه کلی‌تر می‌توان گفت که جهان عرب با دو طیف ایدئولوژیک برای سامان‌بخشی قدرت روبه‌روست؛ طیفی که می‌توان آن را لیبرال و سکولار دانست و طیفی که اسلام‌گراست قطع‌نظر از تنوع برداشت‌هایش از اسلام که از رادیکال القاعده‌ای تا میانه‌روی اخوانی را در خودش جای می‌دهد. سکولارها در قالب جریان‌های چپ و ناسیونالیستی خود را بروز می‌دهند و اسلام‌گراها تلاش دارند که با اتکا به پشتوانة مردمی خود اسلامی را برجسته سازند که بتواند همة قشرهای اجتماعی و تنوع دیدگاه‌ها را در خود جذب نماید. با این حال از منظر ایدئولوژیک دو دیدگاه اسلام‌گرا و سکولار بر سر کسب قدرت وارد چالش جدی شده‌اند. چالش و محل نزاع نیز روشن است هر دو می‌خواهند جوامع محافظه‌کار و سنتی عرب را با شرایط نوین جهانی و دنیای مدرن آشتی دهند و از این طریق راه پیشرفت و توسعه را به ملت‌های عرب نشان دهند منتها حقیقت آن است که توازن ایدئولوژیک قدرت بین سکولارها و سنت‌گراها وجود ندارد.

این عدم توازن تنها در درون جوامع عرب نیست بلکه در ابعاد کلی‌تری در سطح بین‌المللی نیز وجود دارد. قدرت‌های مسلط جهانی نیز به‌درستی نمی‌دانند که کدام ساختار قدرت جایگزین نهایی نظم موجود در دنیای عرب می‌شود. چگونه تحول ممکن می‌شود و مناسباتش با منابع جهانی قدرت را چگونه تنظیم خواهد کرد. اگر ملاک قضاوت را کشورهایی نظیر مصر و تونس قرار بدهیم که تحولات با آرایش نسبی و خسارات کمتر ممکن شد به تمامی واقعیت‌های پیچیده جهان عرب توجه نکرده‌ایم. آنچه در سوریه می‌گذرد چالش جدی‌تر ایدئولوژیک سکولارها و اسلام‌گراها را به نمایش می‌گذارد.

اهمیت سوریه در آن است که علاوه‌بر چالش سکولار ـ اسلام‌گرا، صف‌بندی‌های عمیق‌تری در سطح منطقه و بین‌الملل به‌وجود آورده است. بدین معنا که تحولات سوریه را به‌صورت اجتناب‌ناپذیری در سطح منطقه به‌طرف فرقه‌گرایی کشانده و عربستان سعودی و قطر را به سود اسلام‌گراها وارد میدان کرده است و در مقابل ایران و حزب‌الله لبنان را در کنار سکولارهای حاکم قرار داده است. در سطح بین‌الملل نیز اوضاع سوریه، روسیه و چین را به حمایت از دولت حافظ وضع سکولار قدرت واداشته است و آ‌مریکا و اروپا را به حمایت از برهم‌زنندگان نظم سکولار برانگیخته است. این صف‌بندی در سطح بین‌المللی تا آنجا جدی تصور شده است که برخی از صاحب‌نظران را به این باور کشانده که سوریه می‌تواند در شکل‌دهی نظم نوین جهانی حتی موجب بروز جنگ سرد جدیدی شود و قطب‌بندی بین‌المللی را در قالب تک‌قطبی یا چندقطبی شدن قدرت مشخص‌تر سازد. قطع‌نظر از اینکه در عمل چه پیش خواهد آمد آنچه که در ارتباط با تحولات دنیای عرب و دو واژة بهار عربی و بیداری اسلامی قابل طرح می‌شود، این است که هر کدام از کشورهای عرب مطابق با شرایط خاص خود متحول می‌شوند و خیلی پایبند واژه‌ها نخواهند بود. با این حال قابل تصور است که همه کشورهای عرب حتی سنت‌گراترین آنها در عربستان سعودی و حوزة عربی خلیج فارس نمی‌توانند از این روند خود را کنار بکشند. گرچه ممکن است تحول دیرتر به سراغ آنها بیاید.
 

آنچه که شانس اسلام‌گراها را در مقابل سکولارها برای کسب قدرت ازطریق صندوق‌های رأی افزایش داده است گذشتة اعراب و ناکارآمدی اندیشه‌های سکولار است که در دنیای عرب در دو قالب ناسیونالیسم چپ و شبه سوسیالیستی ـ بعثی در دوران جنگ سرد امکان ظهور و بروز یافت. ناکامی اینگونه برداشت‌های ایدئولوژیک در درجة اول خود را در مقابل اسرائیل و در قالب شکست نظامی مجموعه اعراب نشان داد و همین شکست است که اسلام‌گراها را در موقعیت برتر قرار داده است. آزمون اصلی اسلام‌گراها نیز دقیقاً در همین جاست. چگونگی برخورد آنها با اسرائیل و مسئلة فلسطین و چگونگی انطباق سنت‌ها و مدرنیسم چالش واقعی پیشِ روی اسلام‌گراهای جهان عرب است. اگر‌ ‌آنها در دستیابی به قدرت بتوانند پاسخ مناسب برای این دو مشکل اصلی بیابند تجربة موفقی را به نمایش خواهند گذاشت و نظم نوینی را بر جوامع عرب حاکم خواهند کرد که راه توسعة پایدار و حفظ ارزش‌های دینی و سنتی را نشان خواهند داد و اگر به هر دلیلی چه داخلی و چه خارجی در این آزمون ناموفق شوند، تجربة شکست‌خوردة دیگری به تجربیات شکست‌خوردة قبلی اضافه خواهند نمود.

بنابراین تحولات جاری در دنیای عرب را باید از منظر ایدئولوژیک سکولار اقلیت غرب‌گرا و اسلام‌گرای اکثریت توده‌های مردم مورد توجه قرار داد و گفت که دشواری نظا‌م‌هایی که از دل تحولات جاری و ازطریق سازوکارهای دموکراتیک و صندوق‌های رأی بیرون می‌آیند بیش از آن است که در ظاهر به نظر می‌رسد. نه سکولارها به‌دلیل در اقلیت بودن می‌توانند با کسب حمایت از غرب نظام‌های مورد دلخواه خود را به تمامی حاکم نمایند و نه اسلام‌گراها قادرند تمامی قدرت را آنطور که خود می‌خواهند در اختیار بگیرند. جهان عرب شاید در مسیری بینابین این دو حرکت کند. سکولارها به پایگاه کمتر اجتماعی‌شان قناعت کنند و شراکت در قدرت را بپذیرند و اسلام‌گراها برای افزایش قدرت انطباق خود با شرایط نوین مجبور به کنار آمدن با سکولارها شوند. مصر از این جهت که محوری‌ترین کشور عرب و در همان حال تأثیرگذارترین آنهاست، احتمالاً در انطباق با شرایط پیشگام خواهد بود. با این حال باید در نظر داشت که در جهان امروز ترکیب ایدئولوژی و نفت در عربستان سعودی به ریاض اجازه می‌دهد دست‌کم تا قبل از اینکه نسیم بهار عربی یا بیداری اسلامی به این کشور برسد همچنان با صدور دلار و ایدئولوژی به کشورهای عربی در این عرصه نقش‌آفرینی مؤثری داشته باشد.
 
پیرمحمد ملازهی، کارشناس مسائل بین‌المللی


اخوان المسلمین عجله‌ای برای رابطه با ایران ندارد
 
عربستان و سیاست خارجی عملگرایانه مرسی
اخوان المسلمین عجله‌ای برای رابطه با ایران ندارد
 
 

محمد فرازمند، کارشناس مسائل خاورمیانه  با اشاره به سفر محمد مرسی، رئیس جمهور مصر به عربستان سعودی معتقد است مرسی به طور پراگماتیستی اولین گزینه سفر خود را عربستان سعودی قرار داده است و فعلا اخوان المسلمین عجله ای برای تغییر در رابطه با ایران ندارد و این هم از همان ملاحظات پراگماتیستی ناشی می شود.

 


 
در حالی که عربستان سعودی تا آخرین لحظه از حسنی مبارک، دیکتاتور سابق مصر حمایت کرد، اینک محمد مرسی رئیس جمهور انقلاب مصر اولین سفر خارجی خود را به عربستان سعودی تعریف کرده است. او در حالی فردا در ریاض به گفتگو با مقامات عربستان می نشیند که در ماههای اخیر رقابت ها و تنش ایران با عربستان به اوج خود رسیده است. آیا این سفر پیامی برای ایران دارد؟ این سوال و سوالاتی در این باره را با محمد فرازمند، کارشناس مسائل خاورمیانه در میان گذاشته ایم که حاصل این گفتگو  را در زیر می خوانید:

 

 

 

 محمد مرسی، رئیس جمهور مصر فردا قرار است در اولین سفر خارجی خود راهی عربستان سعودی شود. به طور کلی از نظر شما اهمیت سفر مرسی به عربستان در چیست؟

تحلیلگرانی که مسائل جهان عرب و مسائل مصر و عربستان را دنبال م یکنند اهمیت زیادی برای سفر آقای مرسی به عربستان قائل شده اند. این سفر، اولین سفر رئیس جمهوری است که هنوز دولت تشکیل نداده و در داخل هنوز با نیروهای سیاسی دیگر درگیر است. بنابراین نمی توان گفت که محمد مرسی وضعیت تثبیت شده ای در مصر بعد از انقلاب دارد. اما او اولین حرکت سیاست خارجی خود را قبل از تشکیل دولت، سفر به عربستان قرار داده است. به نظر می رسد که اخوان المسلمین و به تبع آقای مرسی تصمیم دارند در ارتباط با مسائل عربی به طور عموم و در رابطه با عربستان به طور خاص سیاست پراگماتیستی و محافظه کارانه ای را در پیش بگیرند.

پیش از آن که مشخص شود اولین ایستگاه سیاست خارجی اخوان المسلمین عربستان سعودی است، پیش بینی می شد که اخوان المسلمین رقیب جدی و جدید نیروهای سنتی و محافظه کار جهان عرب به رهبری عربستان سعودی باشد. هم به لحاظ تئوریک اختلافات زیادی بین دیدگاه اخوان نسبت به حکومت و حاکمیت و حقوق مدنی و عربستان سعودی وجود دارد و هم دیدگاه سیاسی این دو نسبت به مسائل جهان عرب مانند مسئله فلسطین، استقلال کشورهای عربی و یا غرب با یکدیگر متفاوت است. نشانه هایی از بروز یک بحران نیز طی دوره بعد از انقلاب ظهور پیدا کرد. یک حقوق دان فعال حقوق بشر مصری یعنی آقای جنزاوی در فرودگاه جده دستگیر شد. این منجر به تظاهرات و خشم مردم مصر برابر سفارت عربستان شد و نهایتا سفیر عربستان سعودی قاهره را ترک کرد. این مسئله با میانجیگری های شورای نظامی حل شد و سفیر عربستان به قاهره بازگشت.

آقای مرسی با انتخاب عربستان می خواهد روابط بدون تنش را با عربستان سعودی ادامه دهد. حداقل در دوره انتقالی و تثبیت نظام سیاسی مصر، به نظر می رسد اخوان المسلمین قصد ورود به پرونده های رقابت آمیز و یا خصومت آمیز با عربستان سعودی را ندارد.

 

قبل از این اتفاقات بحثی درباره الگوهای پیش روی مصری ها و یا رقابت ایران و عربستان و ترکیه در رابطه با مصر مطرح بود. به نظر شما این سفر می تواند به نوعی نشان دهنده گرایش مصر به عربستان باشد؟

همان طور که عرض کردم این سفر نشان دهنده این مسئله است که اخوان المسلمین می خواهد که در رابطه با عربستان پراگماتیستی برخورد کند. عربستان از مبارک حمایت می کرد، الان هم در داخل مصر در درگیری های بین نیروهای سیاسی عربستان از تصمیمات شورای نظامی به عنوان باقی مانده نظام قبلی حمایت می کند. اگر به مطبوعات و رسانه های منطقه خلیج فارس توجه کنید حمله به اخوان المسلمین و روش این گروه بسیار زیاد است. عربستان سعودی در خاورمیانه رئیس کلوب ضد انقلاب است و ظرف یک سال و نیم گذشته تلاش هایی برای ایجاد تشکل ها و اتحادیه هایی برای سد کردن دومینوی سقوط رهبران سیاسی جهان عرب انجام داده است. عربستان در ارتباطات خود با غرب و امریکا همواره از موضع منتقد انعطاف و هماهنگی غرب با برخی انقلاب های عربی ظاهر شده و همواره بر غرب فشار آورده که فروپاشی سیستم های سنتی عربی را کنترل کند. عربستان در بحرین و یمن به طور مستقیم وارد شده و اجازه نداده که انقلاب مردم به ثمر برسد.

طبعا این روش ها، روش هایی نیست که مورد تایید اخوان المسلمین باشد. اما باید در نظر داشت که اخوان المسلمین با پذیرش پست ریاست جمهوری بناست که مسئولیت اجرایی کشور را بر عهده بگیرد. اگر بخواهیم نگاهی به داخل مصر بیندازیم در برنامه های اولیه اخوان المسلمین اثری از به دست گرفتن قدرت و عهده دار شدن مسئولیت اجرایی کشور نبود. اخوان اعلام می کرد که پست ریاست جمهوری را نمی خواهد و کاندیدی معرفی نخواهد کرد. اما با اتفاقاتی که در داخل مصر رخ داد، تنها جایی که با انحلال مجلس شورا و تسلط نظامی ها بر مسائل قانون گذاری و شورای تاسیسی، برای اخوان باقی ماند پست ریاست جمهوری بود. آقای مرسی در قامت یک دولتمرد که باید به مطالبات مردم که بخش زیادی از آن ها مطالبات اقتصادی است پاسخ دهد، باید به فکر اقتصاد مصر و کاهش بیکاری و پاسخ دادن به حداقل مطالبات معیشتی مردم باشد. در این لبسا جدید، نه آقای مرسی و نه هیچ کس دیگر در مصر نمی تواند از رابطه با عربستان چشم پوشی کند. مصر سالانه مقدار زیادی از عربستان سعودی کمک مالی دریافت می کند. عمده سرمایه گذاری عربی در مصر توسط سرمایه گذاران عربستان سعودی انجام شده و چند میلیون مصری در عربستان و کشورهای حاشیه خلیج فارس مشغول به کار هستند که درآمد این افراد بخشی از ارز خارجی است که وارد مصر می شود. کسی که در مصر دولت را در دست می گیرد و با مشکلات اقتصادی عدیده ای دست و پنجه نرم می کند، نمی تواند نسبت به این منافع اقتصادی که از سوی عربستان و دیگر کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس عاید مصر می شود بی تفاوت باشد. لذا باید سفر آقای مرسی را در این چارچوب قلمداد کرد.

البته از دیدگاه عربستان هم مسئله قابل بررسی است. سعودی ها به طور تاریخی دل خوشی از اخوان المسلمین نداشته و ندارند. بعضی نقل قول های شاهزاده های سعودی در رابطه با اخوان المسلمین تقریبا به صورت واقعیت های تاریخی درآمده است. از جمله وزیر کشور و ولیعهد سابق عربستان،‌ آقای نایف در اظهار نظری گفته بود که سر منشا بلا و فتنه اخوان المسلمین است. اما به نظر می رسد عربستان هم تصمیم گرفته است که با امر واقع کنار آید و پیروزی اخوان در مصر را بپذیرد و سعی کند که اخوان را به خود نزدیک کند. عربستان در ایجاد رابطه با اخوان المسلمین آینده رابطه ایران و مصر هم می بیند. برای عربستان خوشایند نخواهد بود که اخوان المسلمین مصر را رها کند تا به سمت ایران حرکت کند. سعودی ها در پی آن هستند که سیاست خارجی اخوان المسلمین و مصر را در دوره آینده کنترل کنند. در حال حاضر هم که رقابت سیاسی میان ایران و عربستان سعودی به اوج خود رسیده و مرزهای تنش را در نوردیده و وارد فضای تخاصم آمیز شده، حتما سعودی ها در پذیرش آقای مرسی رقابت با ایران را هم در گوشه ذهن خود دارند.

 

پیام این سفر برای ایران چیست؟ این پیام می تواند این باشد که در رقابت میان ایران و عربستان مرسی دست به انتخاب زده است؟

به هر حال شاید مرسی آن طور که ما فکر می کنیم در مقابل یک انتخاب بین ایران و عربستان نبوده است. مرسی رئیس جمهور یک کشور عربی است. این کشور عربس عضو اتحادیه عرب است. عربستان سعودی هم یک کشور عربی است. تاریخ رابطه عربستان سعودی و مصر هم در سه دهه گذشته و هم پیش از آن از رابطه مصر با ایران یا رابطه عربستان با ایران متفاوت بوده است. نباید این گونه تصویر کرد که آقای مرسی در دو راهی عربستان و ایران، عربستان سعودی را انتخاب کرده است. با این حرکت مرسی عربستان سعودی گزینه اول اخوان المسلمین بوده است.

 

اما این می تواند به لحاظ روانی برای ایران مسئله جدی ایجاد کند. پررنگ شدن رابطه مصر و عربستان می تواند از منظر ایران مانعی در گسترش روابط مصر و ایران باشد؟

اثبات شی نفی ما عدا نمی کند. به دلایلی که عرض کردم آقای مرسی به طور پراگماتیستی اولین گزینه سفر خود را عربستان سعودی قرار داده است. اما هنوز مشخص نیست که سیاست خارجی آقای مرسی در ارتباط با ایران چه خواهد بود. آن چه تا کنون می توان گفت این است که فعلا اخوان المسلمین عجله ای برای تغییر در رابطه با ایران ندارد و این هم از همان ملاحظات پراگماتیستی ناشی می شود. اخوان المسلمین در پی تثبیت دولت انقلابی مصر است. مشکلات عدیده ای دارد و نمی خواهد با نزدیک شدن به ایران،‌ پیام های نگران کننده ای به کسانی بدهد که نفوذی در مصر دارند.

 

در مجموع فکر می کنید اخوان المسلمین اگر این موانع بر طرف شود، به دنبال گسترش رابطه با ایران هستند؟

من نمی توانم از طرف اخوان حرف بزنم یا نیت خوانی کنم. آن چه من می توانم بگویم این است که در مرحله فعلی از اظهارات رهبران اخوان به نظر می رسد که  در ایجاد رابطه عجله ای ندارند. اما این که در آینده چه نیتی خواهند داشت معلوم نیست. اما به لحاظ مبنایی ایران می تواند یک دوست اخوان باشد. حداقل ایران و اخوان در مسائل مربوط به منطقه دیدگاه های مشترکی دارند. اما وقتی اخوان از یک حزب به یک دولت تبدیل می شود الزامات زیادی پیدا می کند و این الزامات باعث می شود که علی رغم این که عربستان سعودی در جبهه ضد انقلاب است، ‌اولین سفر آقای مرسی به عربستان باشد.

 

برخی می گویند که بحث سوریه در رابطه ایران با کشورهای انقلابی مشکل ایجاد کرده است. به نظر شما مسائل سوریه در احتیاط آقای مرسی در برقراری رابطه با ایران موثر بوده است؟

نمی توان انکار کرد که سوریه در رویکرد اخوان المسلمین به ایران موثر بوده است. چون شواهد و قرائن بسیار زیادی وجود دارد و اظهارات بسیار صریحی از سوی مقامات اخوان در مورد موضع ایران نسبت به سوریه صورت گرفته که مورد پذیرش اخوان نیست. این مسئله هم در شرایط فعلی و هم در آینده می تواند در روابط ایران و اخوان المسلمین موثر باشد. به هر حال همان طور که اخوان المسلمین در قامت دولت با الزامات بین المللی رو به رو هستند، جمهوری اسلامی ایران نیز در رابطه با سوریه با الزامات استرات‍ژیک و ژئوپلیتیکی رو به رو است که این الزامات ژئوپلیتیک فعلا باعث شده که ارتباط ایران با اخوان المسلمین و فضای عمومی انقلاب های عربی دچار مشکل شود.

 

در دو سال اخیر و حتی قبل از انقلاب مصر، ایران بسیار تمایل داشته که رابطه با مصر برقرار شود. این اشتیاق به برقراری رابطه با مصر از چه عاملی ناشی می شود؟

برخی از اظهارات خوش بینانه ای که ظرف سالیان گذشته درباره ارتباط با مصر انجام شده، وقتی در سطوح کارشناسی بررسی می شود، معلوم می شود که قابلیت اجرا ندارد. در دوران مبارک به نظر من خیلی خوش بینانه بود که فقط بر اساس اظهارات خوش بینانه مسائل را تغییر داد. بعد از انقلاب هم باید گفت که هنوز برای ابراز امیدواری های این چنینی زود است. هنوز سیستم نظامی مصر تغییر نکرده و اگر نظر برخی کارشناسان را بپذیریم که دستگاه امنیتی مصر بود که پرونده رابطه با ایران را در اختیار داشت و نمی خواست که مسائل حل شود، این سیستم هنوز پابرجاست. در کنار آن باید محافظه کاری اخوان را هم در نظر داشت که فعلا نمی خواهد به سراغ پرونده پر سر و صدایی مانند پرونده رابطه با ایران برود.

 

عربستان چه انتظاری از مصر دارد؟ اندیشه های انقلابی که مرسی نمایندگی می کند، تا چه اندازه می تواند برای عربستان مسئله باشد؟

عربستان سعودی در بحران های منطقه ای و عربی روش بسیار ساده و روشنی دارد. عربستان سعودی در همه بحران هایی که مداخله کرده از لبنان گرفته تا یمن و بحرین و سوریه و ... از دو ابزار استفاده کرده است. اول نیروی نظامی و استفاده از توان تروریستی نیروهای افراطی و دوم سرازیر کردن پول به این کشورها. عربستان سعودی امیدوار است با پول و حمایت از شورای نظامی مصر و دستگاه امنیتی این کشور جلوی تحولات انقلابی در مصر را بگیرد. فراموش نکنید که آقای مرسی با اختلاف رای تنها دو و نیم درصد بر کاندیدایی که از حمایت نظامیان و عربستان برخوردار بود پیروز شد.

اما درباره این که در آینده چه خواهد شد؟ آیا افکار انقلابی مصر جلو خواهد رفت یا محافظه کاری عربستان سعودی؟ باید منتظر شرایط شد. چون شرایط بسیار گذرا است و هر روز اتفاق جدیدی رخ می دهد. واقعا پیش بینی این که در آینده کدام نگرش پیروز خواهد شد بسیار مشکل است.

 

در روز های اخیر شاهد درگیری هایی در عربستان بودیم. اگر مرسی بخواهد کاملا پراگماتیستی با عربستان برخورد کند و از کنار این درگیری ها بگذرد، تا چه اندازه در افکار عمومی مصر جایگاه خود را در خطر می بیند؟

آن چه در عربستان سعودی و در منطقه شرقیه اتفاق افتاده، جزء اولویت های توجه اخوان المسلمین نیست. کما این که مسائل بحرین جزء اولویت های مسائل مورد توجه اخوان المسلمین نیست.

 

چون شیعه هستند؟

به دلیل این که شیعه هستند و به دلیل این که بخشی از توان سیاسی نیروهای محافظه کار در جهان عرب به دنبال پررنگ کردن بحث شیعه و سنی هستند. وقتی منازعه تبدیل به یک منازعه تاریخی با قطب بندی شیعه و سنی می شود، نمی توان از یک نیروی سیاسی سنی ولو انقلابی انتظار داشته باشید که به هیچ وجه طائفی فکر نکند. اخوان المسلمین تا کنون هیچ علاقه ای به حمایت از انقلاب مردم بحرین و مسائل شرق عربستان از خود نشان نداده است. این هم به نوع نگاهی بر می گردد که دستگاه های تبلیغاتی و رسانه ای از انقلاب بحرین و مسائل شرق عربستان منعکس کرده اند. متاسفانه انقلاب مردم بحجرین مورد بی مهری رسانه های عربی قرار گرفته است. انقلاب مردم بحرین به عنوان ادامه بهار عربی در نظر گرفته نمی شود. تا کنون هم اخوان المسلمین و اپوزیسیون بحرین نتوانسته اند هیچ گفت و گوی روشنی با یکدیگر داشته باشند.

آن چه در عربستان هم اتفاق افتاده بزرگ تر از مسئله بحرین نیست. به دلیل پوشش ضعیف تبلیغاتی مسائل عربستان و بحرین، چندان فشاری روی اخوان به دلیل عدم حمایت از جریان های مردمی انقلابی در منطقه شیعه نشین شرق عربستان و بحرین نیست.

 

به عنوان سوال آخر این سفر می تواند به این معنا باشد که حتی اخوان المسلمین هم منازعه شیعه و سنی در تحولات اخیر را پذیرفته و با توجه به این مسئله حرکت خود را سامان می دهد؟

از یک طرف باید در نظر داشت که رگه هایی از وجود این رقابت یا منازعه طائفی در منطقه وجود دارد اما نمی توان گفت که این منازعه طائفی چتر تمام حرکت هایی است که نیروهای سیاسی و کنشگران سیاسی انقلابی انجام می دهند. من سفر مرسی به عربستان را در چارچوب مسائل طائفی نمی بینم. بلکه در چارچوب مسائل عربی و اقتصادی و تاریخی می دانم. خوشبختانه هنوز فرصت این که منازعه طائفی را یک منازعه کلان در نظر نگیریم وجود دارد. کما این که بسیاری از حرکت ها یا حمایتی که ایران از مردم بحرین می کنند یا حرکتی که مردم بحرین می کنند، تحت پوشش چتر طائفی نیست.

عربستان سعودی و دستگاه های تبلیغاتی عربستان سعودی برای توجیه برخی از عکس العمل های خود سعی می کنند که آن چه در بحرین می گذرد و حمایت معنوی ایران از مردم بحرین یک حمایت طائفی است. اما اگر به مطالبات مردم بحرین مراجعه کنید می بیند که هیچ یک از این مطالبات رنگ و بوی طائفی ندارد. البته اکثریت مردم بحرین متعلق به یک طائفه اند اما این به آن معنا نیست که مردم متعلق به یک طائفه نباید حقوق شهروندی خود را مطالبه کنند.

محمد فرازمند


افزایش دقت و کشندگی موشک های ایران
       
 
پنتاگون اعلام کرد
افزایش دقت و کشندگی موشک های ایران
 
 

کنث کازمن، تحلیلگر امور ایران در بخش تحقیقاتی کنگره می گوید، شواهدی حاکی از افزایش دقت و کشندگی موشک های ایران در دست است. این در حالی است که در گزارش های پیشین دولت آمریکا همواره اعلام شده بود که دقت و تاثیرگذاری موشک های ایران چندان زیاد نیست.

 

گزارش اخیر پنتاگون به کنگره آمریکا حاکی از آن است که ایران دقت و قدرت نابود کنندگی موشک های بالستیک دور برد و کوتاه برد خود شامل طراحی سلاحی برای هدف گرفتن کشتی ها را ارتقاء داده است.

 

 

بنا بر این گزارش که در تاریخ 29 جولای به امضاء لئون پانه تا ، وزیر دفاع آمریکا رسیده است، ایران قدرت کشندگی و تاثیرگذاری سیستم های کنونی خود را از طریق بالا بردن دقت آنها، افزایش داده است. این توسعه ها همزمان با برنامه های موشک بالستیک و ساخت کشتی ها و زیردریایی ها در ایران پیش می رود.

این گزارش که نسخه ای از آن در اختیار خبرگزاری بلومبرگ قرار گرفته به کنگره ارائه شده است تا برآورد تازه ای از قدرت نظامی ایران در اختیار داشته باشد. همچنین در این گزارش به برنامه های هسته ای ایران، کمک جمهوری اسلامی به سوریه، لبنان، حماس و حزب الله و گروه های شیعه در عراق اشاره شده است. علاوه بر این در این گزارش خاطرنشان شده که ایران می تواند تا سال 2015 با کمک خارجی به توانایی تکنیکی برای آزمایش موشک های بین قاره ای دست یابد.

دو تحلیلگر زبده که توسعه نظامی ایران را زیر نظر دارند یادآور شده اند که گزارش اخیر اطلاعات جدیدی در مورد برنامه های موشکی ایران ارائه داده است.

کنث کازمن، تحلیلگر امور ایران در بخش تحقیقاتی کنگره می گوید، شواهدی حاکی از افزایش دقت و کشندگی موشک های ایران در دست است. این در حالی است که در گزارش های پیشین دولت آمریکا همواره اعلام شده بود که دقت و تاثیرگذاری موشک های ایران چندان زیاد نیست.

در بخش دیگری از گزارش پنتاگون آمده است که ایران در صورتی که بحث حفاظت از محدوده ارضی در میان باشد از نیروی سهمگینی استفاده می کند. از سوی دیگر ایران می تواند از طریق نیرو های نیابتی که در 30 سال گذشته با آنها ارتباط برقرار کرده، منافع آمریکا و اسرائیل را هدف قرار دهد. همچنین ایران در حال توسعه موشک های بالستیکی است که می توانند دشمنان منطقه ای را هدف قرار دهند. موشک شهاب 3 و موشک هایی با برد 2 هزار کیلومتر از جمله موشک هایی هستند که می توانند منافع دشمنان ایران را هدف قرار دهند.

این در حالی است که هم اکنون نیز دولت اوباما با توجه به تهدید موشکی ایران طرح هایی را برای ایجاد سپر دفاع موشکی در منطقه ارائه داده است. اما در گزارش پنتاگون آمده است ایران به دنبال توسعه نیروی بازدارندگی در مقابل طرح های دفاع موشکی آمریکا و شورای همکاری خلیج فارس است و تهدید های جدیدی را علیه کشتیرانی در خلیج فارس مطرح می کند. از سوی دیگر ایران مانند چین بر این نکته تاکید دارد که موشک های کوتاه بردش می توانند بدون شناسایی شدن پرواز کرده و کشتی ها را هدف قرار دهند.

کازمن می گوید بخشی از گزارش که بر نیروی سهمگین ایران در محافظت از محدوده ارضی تاکید می کند در واقع اشاره ای به گروهی است که از اقدام نظامی علیه ایران حمایت می کنند. اشاره ای به ریسک هایی که به دنبال حمله به ایران ایجاد می شود.

3 مانور نظامی ایران که از ابتدای سال جاری میلادی تا کنون انجام شده نیز در گزارش پنتاگون مورد توجه قرار گرفته است. بنابر تحلیل پنتاگون، ایران این مانور ها را انجام داده تا بر قدرت دفاعی خود تاکید کند. به گزارش پنتاگون این مانورها ، نخستین مانور مهمی بوده که از سال 2008 تا کنون از سوی سپاه انجام شده است.

کنث کازمن


نقش اقتصاد در انتخابات آمریکا
نقش اقتصاد در انتخابات آمریکا / <a href=http://fa.merc.ir/Default.aspx?tabid=233>حسین دهشیار</a>

نقش اقتصاد در انتخابات آمریکا



برای هر دو کاندیدای حزب دمکرات و جمهوریخواه آمریکا محرز گشته است که انتخابات ریاست جمهوری 2012 ماهیتی به شدت تک موضوعی دارد. این انتخابات در واقع یک رفراندوم به سیاست­های اقتصادی ساکن کاخ سفید خواهد بود.



برای هر دو کاندیدای حزب دمکرات و جمهوریخواه آمریکا محرز گشته است که انتخابات ریاست جمهوری 2012 ماهیتی به شدت تک موضوعی دارد. این انتخابات در واقع یک رفراندوم به سیاست­های اقتصادی ساکن کاخ سفید خواهدبود.

برای باراک اوباما پدیدار شدن چنین واقعیتی به این معناست که در روز انتخابات رأی­­دهندگان آمریکایی بر اساس ارزیابی چهارسال عملکرداو در قلمرو اقتصادی رأی خواهند داد. در شرایطی که نزدیک به چهارسال است که نرخ بیکاری از هشت درصد پائین نیامده است محققاً رئیس جمهور خشنودی چندانی از این مطلب ندارد که اقتصاد مبنای ارزیابی او قرار گیرد.

در همین راستا او بسیار تلاش نموده است تا از قرارگرفتن انتخابات در محور یک موضوع خاص و آن هم اقتصاد جلوگیری نماید. در این قلمرو او بیش از آن ضعیف است که خواهان ارزیابی رای­دهندگان در شش نوامبر باشد، اما واقعیت این است که نهایتی جز این در برابر او وجود ندارد.

البته اوبه شیوه­های گوناگون تلاش کرده است که موضوع را از مقوله اقتصاد به سوی دیگرفاکتورهای مطرح در اجتماع سوق دهد. در قلمرو سیاست­ها او نظرات سابق خود را در دوران سناتوری تغییر داد و اعلام کرد که تعریف سنتی خانواده دیگر جوابگوی شرایط و اوضاع اجتماعی نیست و به همین روی او موافق تعریف مدرن از خانواده است که آن را فراتر اززن و مرد می­داند.

براین اساس او موافقت خود را با ازدواج دو فرد از یک جنس به عنوان مبنای خانواده اعلام کرد. او با این اقدام دو هدف متفاوت را دنبال کرد. از یک سو با توجه به ترکیب حزب دمکرات به خوبی وقوف دارد که اکثر قریب به اتفاق همجنس­بازان دارای گرایش­های محافظه­کارانه در قلمرو اجتماعی نیستند و به همین روی هرگونه حرکت در جهت منافع وارزش­های هویتی آنان پی­آمدهای مثبت انتخاباتی در هنگام رای­گیری را به دنبال خواهد داشت.

در عین حال او خواهان این بود تا با این جهت­گیری اجتماعی میت رامنی کاندیدای حزب جمهوریخواه و یا ساختار رهبری در حزب جمهوریخواه را به واکنش وادار کند. با توجه به اینکه مرام نامه حزب و کاندیدای جمهوری خواه آن میت رامنی معتقد به تعریف سنتی از خانواده هستند پر واضح بود که واکنش­ آنها به شدت منفی باشد. اما جمهوریخواهان با آگاهی از نیت و قصد باراک اوباما از چرایی مطرح کردن موضوع ازدواج افراد متعلق به یک جنسیت کمترین واکنش را در برابر سیاست رئیس جمهور از خود بروز دادند. آنان متوجه بودند که هرگونه واکنش، جدا از ماهیت آن کمترین بهره انتخاباتی را برای آنان خواهد داشت. بنابراین جمهوریخواهان برای اینکه موضوع از قلمرو اقتصادی، معطوف به مسائل اجتماعی نشود در مقام پاسخگویی برنیامدند.

 به دنبال مطرح کردن موضوع ازدواج افراد متعلق به یک جنسیت، رئیس جمهور کوشید در قلمرویی دیگرجمهوریخواهان را به واکنش وا دارد. او با توجه به اینکه در ایالات خاصی که به آن هاایالات کاملاً حزبی نشده می گویند یعنی ایالاتی که در بعضی از انتخابات به کاندیداهای حزب دموکرات و در مواقعی دیگر به کاندیداهای حزب جمهوریخواه رأی ­می­دهند،سعی کرد به تعداد رای­دهندگان اسپانیایی تبار توجه نشان دهد. باراک اوباما تصمیم گرفت با اعلام اینکه فرزندان آن دسته از اسپانیایی تبارهایی که غیرقانونی واردآمریکا شده­اند می­توانند رای بدهند به ایجاد موج بپردازد.

اکثریت رای­دهندگان اسپانیایی تبار به همراه سیاهان و یهودیان و آسیایی تبارها در 2008  به باراک اوباما رأی داده بودند. او با توجه به این واقعیت که رأی اکثریت سفید پوست را از دست داده، می داند که پیروزی او در گرواین است که به مانند سال 2008 اکثریت اسپانیایی تبارها را به سوی خود جلب کند. درایالاتی که در غرب میانه آمریکا قرار گرفته­اند و هر دو کاندیدا از احتمال مساوی برای پیروزی برخوردارند، اهمیت اسپانیایی تبارها در تعیین نتیجه انتخابات بسیارزیاد است. در ایالاتی از قبیل کلرادو این مسئله به شدت واضح است و در ایالات نیومکزیک و آریزونا نقش اسپانیایی تبارها در تعیین نتایج حیاتی است.

باراک اوباما با این اقدام خود از یک سو کوشید تضمین کند تا اکثریت رأی اسپانیایی تبارهارا مانند انتخابات گذشته به خود اختصاص دهد و از سوی دیگر جمهوریخواهان را که مخالف اقدام او هستند وادار به انتقاد از این سیاست نماید که به معنای تضعیف موقعیت کاندیدای جمهوریخواه در بین اسپانیایی تبارها خواهد بود.

اما میت رامنی در برابر این اقدام سیاسی باراک اوباما موضع خاصی نگرفت و سعی کرد که اجازه ندهدتا این سیاست اعلام شده به صدر دعواهای دو طرف منتقل شود. کاندیدای حزب جمهوریخواه با نادیده انگاشتن این دو سیاست همچنان در تلاش است که تمرکز جامعه رسانه­ای و به تبع آن توجه رای­دهندگان را کاملاً معطوف به مسائل اقتصادی نماید. میت رامنی آگاه است که دغدغه اصلی رأی­دهنده آمریکایی همیشه مسائل مرتبط به وضعیت اقتصادی است و هرزمان که شرایط اقتصادی در زمان انتخابات مساعد باشد قاعدتاً رأی دهنده به فردمستقر در کاخ سفید برای دومین بار رأی خواهد داد.

بنابراین در صورتیکه هردو کاندیدا برای بار اول نامزد شده باشند رأی دهنده به کاندیدای حزبی رأی می­دهدکه سکاندار هدایت کشور بوده است. رامنی آگاه است که تنها در یک صورت قادر به شکست باراک اوباما می­باشد و آن هم متقاعدکردن رأی دهندگان به این مطلب است که شرایط اقتصادی کشور به دلیل سیاست­های رهبری حزب دمکرات وضع فعلی را یافته است. باراک اوباما هم می­داند که تنها راه پیروزی مجدد او این است که موضوعات دیگر را در صدر اخبار روزمره آمریکا قرار دهد.

حسین دهشیار


تحلیلی بر روابط تركيه و آمريكا در خاورمیانه
تحلیلی بر روابط تركيه و آمريكا در خاورمیانه/<a href= http://fa.merc.ir/Fellows/VisitingFellows/GhasemTorabi.aspx>قاسم ترابی </a>-علی رضا رضایی*

تحلیلی بر روابط تركيه و آمريكا در خاورمیانه



مواضع این دو کشور در قبال تحولات جهان عرب "همگرایی" و وجود اشتراک منافع این دو کشور در خصوص این تحولات را بیشتر نمایان کرده است.



ترکیه بیش از 50 سال است که به عنوان یکی از نزدیک ترین هم پیمان های مهم آمریکا در منطقه مطرح بوده است. روابط واشنگتن- آنکارا طی سال های اخیر تحت تأثیر شاخصه ها و عناصر مختلفی چون موقعیت ژئوپلیتیک ترکیه برای آمریکا به ویژه از لحاظ مرز مشترک با ایران، عراق و سوریه، مساله انرژی و خط لوله باکو - جیحان و خط لوله گاز منطقه جنوب قفقاز، تقویت رابطه ترکیه با ناتو و گسترش ناتو در منطقه، روابط نظامی ترکیه و ایالات متحده آمریکا به ویژه بحث استقرار سپر دفاع موشکی در خاک ترکیه و همچنین نحوه نگرش ترکیه به اسرائیل و مسئله درگیری های اعراب و اسرائیل بوده است. در این راستا مواضع این دو کشور در قبال تحولات جهان عرب "همگرایی"  و وجود اشتراک منافع این دو کشور در خصوص این تحولات را بیشتر نمایان کرده است.

 

ترکیه در مناطقی چون بالکان، دریای سیاه، قفقاز و خاورمیانه دارای نفوذ است که بخش عظیمی از سیاست خارجی آمریکا بر روی آن متمرکز شده است. نیکلاس برنز، معاون سابق سیاسی وزارت امور خارجه آمریکا در شورای آتلانتیک در خصوص ترکیه مطرح می کند که: "تنها موقعیت جغرافیایی و خواست های مشترک ما با ترکیه نیست که این کشور را به یکی از کلیدی ترین هم پیمانان آمریکا تبدیل کرده است. بلکه ارزش های مشترکی که برای دموکراسی قائل هستیم، تفاوت ها و عقاید آزادانه هر دو کشور است که ترکیه را به دوست و هم پیمان ما تبدیل کرده است. در منطقه خاورمیانه، ترکیه می تواند نقش رهبر منطقه ای را بازی کند و به آمریکا کمک کند تا برخی از اهداف مهم و اصلی سیاست خارجی خود دست یابد. اما چنین حرکتی نیازمند یک هماهنگی بسیار دقیق است تا مانع از عملکرد های مغایر شود."

 

به نظر می رسد سیاست های ترکیه به جز سیاست های اخیر این کشور در خصوص انتقاد از عملکرد اسرائیل در نوار غزه و کرانه باختری که آن را تروریسم دولتی خوانده و برقراری ارتباط با حماس، مورد حمایت واشنگتن بوده است. در حقیقت از سیاست‏ها و اقدامات مشترک این دو کشور می‏توان منافع مشترک آن ها را شناسایی نمود.

 

اساساً هدف اصلی آمریکا و ترکیه در شرایط کنونی، تلاش برای ایجاد دموکراسی‏های دلخواه با هدف ایجاد نظم جدید در خاورمیانه است. ایجاد دموکراسی‏های دلخواه که به باور آمریکایی‏ها و ترک‏ها همان مدل ترکیه است، نه تنها در چارچوب منافع بلندمدت آمریکا در منطقه است، بلکه کمک فراوانی به ترکیه برای افزایش نقش و نفوذ منطقه‏ای و جهانی خواهد کرد. ایالات متحده آمریکا هم تمایلش بر رشد دموکراسی های مشابه الگوی ترکیه در منطقه است. چرا که در عین اهمیت دادن به مذهب به نوعی اندیشه های سکولاریستی مد نظر آمریکا هم در چارچوب این مدل تحقق می یابد، که این خود از رشد نظام های رادیکال و مخالف با منافع آمریکا در منطقه جلوگیری می کند. ارشاد هرمزلي از مشاوران ارشد عبدا... گل رئيس جمهور ترکيه در گفت وگو با روزنامه لبناني اظهار می دارد: "اين که مي گويند اخوان المسلمين از لحاظ ايدئولوژيک با حزب عدالت و توسعه ترکيه همفکر است و براي همين آنکارا مي خواهد آن ها در دمشق به قدرت برسند، کاملا اشتباه است، ما طرفدار اسلام مسالمت آميز هستيم و اسلام معتدل از نگاه ما کاملاً مردود است."

 

یکی دیگر از این حوزه ها بحث ورود ناتو به منطقه و همراهی و بستر سازی ترکیه در این خصوص می باشد. ترکیه روابط خوبی با ناتو دارد و از عملیات های ناتو در منطقه به ویژه در افغانستان حمایت کرده است. آمریکا هم به عنوان مهم ترین عضو  ناتو این رفتار ترکیه را می ستاید. موضوع عراق و به ویژه پیگیری وضعیت های ثبات بخش در عراق هم یکی دیگر از حوزه های همکاری ترکیه و آمریکا در منطقه است. تمایل هر دو کشور به ایجاد و تداوم ثبات در عراق است. به ویژه ترکیه به ثبات در منطقه کردستان عراق بسیار تمایل دارد.

 

حوزه مهم دیگر همکاری آمریکا و ترکیه در "پرونده هسته ای ایران" است. در سال های اخیر ترکیه بر آن است تا به افزایش قدرت مانور سیاسی خود در پرتو بهره گیری از ابزار میانجیگری بپردازد؛ ابزاری که بر اساس آن ترکیه در تلاش است تا چارچوب نقش خود را به عنوان یک کشور بی طرف نشان دهد. اما عملا به عنوان رابط غرب در خاورمیانه عمل می کند و تلاش می کند تا با یک بازی دوگانه در چارچوب کمک به برآورده ساختن منافع غرب در منطقه به منافع موازی خود نیز دست یابد.

 

به نظر می رسد که ایالات متحده آمریکا تا جایی که منافع این کشور حفظ شود از نقش میانجی گرانه ترکیه در روابط ایران و غرب حمایت خواهد کرد. ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپا در راستای امتیاز گرفتن از ترکیه در قبال عضویت در اتحادیه اروپا درصددند تا جهت تامین منافع شان در منطقه، ترکیه سیاست های تند تری بر علیه ایران داشته باشد. از اینرو شاهدیم که سیاستمداران ترک جهت جلب توجه قدرتهای مذکور اعلام نمودند که در سال آینده حدودا 20 درصد از واردات نفتی خود از ایران را کاهش خواهند داد. لذا تا زمانی که ترکیه بتواند منافع غرب در قبال ایران را تامین کند مورد حمایت آنها به عنوان میانجی گر خواهد بود.

 

سیاست آمریکا و ترکیه در برابر تحولات کشورهای عربی کاملاً مشابه و مکمل و با هدف تامین منافع دوجانبه بوده است. تنها جایی که تا حدودی ترکیه و آمریکا دچار اختلاف نظر شدند، در قضیه لیبی بود. ترکیه به دلیل منافع اقتصادی در لیبی و تلاش برای بسط نفوذ سیاسی خود در شمال آفریقا متمایل به حمایت از معمر قذافی بود. این مشکل از زمانی بیشتر شد که شورای امنیت سازمان ملل متحد، با تصویب قطعنامه ۱۹۷۳، ایجاد منطقه پرواز ممنوع و حفاظت از غیر نظامیان لیبی را اعلام نمود. پس از آن که بر اساس قطعنامه یاد شده، ناتو هدایت عملیات نظامی در لیبی را بر عهده گرفت، ترکیه بر سر دو راهی قرار گرفت. ترکیه از سویی ناگزیر از حمایت از عملیات نظامی ناتو و از سوی دیگر به دنبال بسترسازی برای مذاکره با دولت قذافی و طرفداران بود. اما رویکرد ترکیه در کنفرانس لندن در مارس ۲۰۱۱ علیرغم عدم مشارکت در اقدام نظامی ناتو، با آمریکا همسو شد. در سایر تحولات صورت گرفته در کشورهای مصر، تونس، یمن و بویژه سوریه و بحرین این همسویی کاملاً مشهود است.

 

در بحث از آینده روابط ترکیه و آمریکا نبایستی عنصر منافع ملی دو طرف را نادیده گرفت. هم اکنون و به ویژه در تحولات اخیر در خاورمیانه شاهد وجود نوعی منافع موازی میان دو کشور هستیم و حتی صحبت از منافع مشترک دو کشور به میان می آید چرا که هیچ کدام از دو کشور به تنهایی نمی توانند به منافع خود در منطقه دست یابند. ترکیه خواهان پیوستن به اتحادیه اروپا است و آمریکا از این موضوع حمایت می کند. ایالات متحده آمریکا درصدد بسط هژمونی خود در منطقه و تدبیر امور منطقه در راستای منافع ملی خود است و ترکیه هم آن کشور را یاری می کند. به همین جهت در صورت وجود متغیرهای موجود و با مد نظر قرار دادن وضعیت کنونی به نظر می رسد آینده روابط دو کشور به همین شکل تداوم یافته و حتی رو به گسترش باشد. ضمن آنکه برای واشنگتن و متحدانش این وضعیت می تواند یک فرصت محسوب شود تا بتوانند از ترکیه به عنوان پلی در خاورمیانه استفاده کنند.

قاسم ترابی -علی رضا رضایی


*استادیار روابط بین الملل دانشگاه آزاد اسلامی واحد همدان


نظریه ثبات هژمونیک و بحران در نظام اقتصاد جهانی


نظریه ثبات هژمونیک و بحران در نظام اقتصاد جهانی (مقاله)

هژمونی

مقدمه

در عرصه «اقتصاد سیاسی بین‏الملل» (International Political Economy) نگاه‌هاي بسيار متفاوت و گاه متضاد نظری وجود دارد. به عنوان مثال، براي ساليان طولاني و حتي در دوران اخير در باب اساسي‌ترين مسائل اقتصاد سياسي بين‌الملل، بين مهم‌ترين و شناخته‌ترين نظریه‌هایی این رشته («مركانتليسم» (Mercantilism)، «ليبراليسم» (Liberalism) و «ماركسيسم» (Marxism)) اختلاف‌نظرهاي گسترده وجود داشته و دارد. آنها در مواردي چون رابطه دولت‌ و اقتصاد، اهداف اقتصادي، ماهيت روابط اقتصادي، نقش طبقات و مزايا و معايب اقتصاد سياسي كنوني با همديگر توافقی ندارند. در دهه‏های اخير عده‌اي از نظريه‌پردازان سعي کرده‌اند با ارائه نظریه‌ها و رويكردهاي تركيبي، اختلاف‌‌نظرها را كاهش دهند و با گرفتن نقاط‌ قوت هر كدام از آن‏ها، نظریه‌های بهتری ارائه دهند كه توانايي بيشتر براي توضيح ابعاد مختلف اقتصاد سياسي بین‏الملل و مسائل مرتبط با آن را داشته باشد. در اين بين مي‌توان به نظريات تركيبي سوزان استرنج، كرانسر و رابرت گيلپين اشاره كرد.

نكتۀ مهم در باب نظريه‌هاي اقتصاد سياسي بين‌الملل اين است كه آنها علي‌رغم داشتن نظرات و دیدگاهای متفاوت، در اين خصوص كه اقتصاد سياسي بین‏الملل با بحران مواجه است، با هم توافق دارند. البته اين بدان‌ معنا نيست كه آنها با يك ديد به بحران، ريشه‌ها و راه‌كارهاي برون‌رفت از آن نگاه مي‌كنند؛ هرچند اين نظريه‌ها همگي به شكلي نظام اقتصاد سياسي بین الملل را ملازم با بحران مي‌دانند، ولي اين بحران در درون هركدام از نظريه‌‌ها شكلی متفاوت به خود مي‌گيرد. به‌عنوان مثال، در نگاه ماركسيستي بحران در «ذات» (Essence) نظام اقتصاد سرمایه‏داری وجود دارد كه راه‌حلي براي برون‌رفت از آن وجود ندارد و در نهايت منجر به فروپاشي خواهد شد (Wallerstien, 1974). در مقابل این دیدگاه رادیکال، ديدگاه‌هاي مركانتليستي و ليبراليستي بحران را نه در ذات بلکه در عرض نظام سرمایه‏داری در نظر می‏گیرند، به‌شكلي كه سرمايه‌داري مي‌تواند با عقلانيت و تدبير بر آن فائق آيد، همچنان كه تاكنون اين كار را كرده است.

همان‌طور كه گفته‌شد ديدگاه‌هاي جديدتر مثل ديدگاه‌هاي سوزان استرنج، كرنسر و رابرت گيلپين تركيبي از عناصر مثبت و نفاط ‌قوت نظريه‌هاي سنتي اقتصاد سياسي بین الملل می­باشند و مسائل مختلف مرتبط با اقتصاد سياسي جهاني را با يك نگاه تركيبي تجزیه و تحلیل می‏نمایند. اين نظريات به‌ويژه نظريۀ رابرت گيلپين تحت‌عنوان نظريه ثبات هژمونيك نيز بر وجود بحران صحه مي‌گذارد و مي‌پذيرد كه نظام اقتصادي سرمايه‌داري با بحران مواجه است، اما نكته محوري این نظریه آن است كه به‌شكلي متفاوت، بحران و به‌ ويژه علل بروز آن را مورد بررسي قرار مي‌دهد. رابرت گیلپین با ارائه نظریه ثبات هژمونیک مسایل مختلف اقتصاد سیاسی بین‏الملل چون شکل‏گیری، رونق، شکوفایی، رکود و بحران را بر اساس دیدگاهی متفاوت مورد بررسی قرار می‏دهد.

در این راستا و با عنایت به مباحث مطرح‏شده، هدف از نوشتن اين مقاله ارزيابي علل بروز بحران در چارچوب نظریه ثبات هژمونیک می‏باشد. بنابراین با توجه به این مساله، در این مقاله به شکل توصیفی به بررسی بحران های اقتصاد جهانی پرداخته نخواهد شد، بلکه به شکلی تحلیلی علل بروز بحران در چارچوب نظریه ثبات هژمونیک بررسی می­شود. به همین دلیل در راستای روشن شدن این مساله سوال اصلی زیر مطرح می‏گردد.

«نظريه ثبات هژمونيك علل بحران در اقتصاد جهاني را چگونه ارزيابي مي‌كند»؟

همان ‌طور كه اشاره ‌شد، همه نظريه‌ها از جمله نظريه ثبات هژمونيك رابرت گيلپين وجود بحران در اقتصاد سياسي جهاني را مي‌پذيرند؛ به ‌همين دليل در اين مقاله همان‌طور كه سؤال اصلي نشان مي‌دهد اين امر مفروض گرفته شده است. در پاسخ‌گويي به سؤال اصلي، فرضيه زير مطرح مي‌­شود:

«از ديدگاه نظريه ثبات هژمونيك، علت اصلي بروز بحران در اقتصاد سياسي جهاني افول هژموني آمريكا و در نتيجه كاهش توان اين كشور و نهادهاي بين‌المللي تشكيل‌شده بوسیله آن در مديريت اقتصاد جهاني است».

البته بايد به اين نكته اشاره‌ شود كه منظور از هژمون در اينجا برداشت ماركسيستي از آن است که اين نوع برداشت متفاوت از نوع رئاليستي مي‌باشد. براساس ديدگاه رئاليستي، ايالات‌ متحده آمریکا هنوز از هژموني برخوردار است، چرا كه در اکثر ابعاد قدرت بر سايرين برتري دارد. اما ديدگاه‌هاي ماركسيستي، هژموني را بر اساس مشروعيت و پذيرش بين‌المللي و خواست دولت براي هژموني مي‌دانند (Robert O.Keohane, 1984:32_33 and Rapkin, 1990: 5 ). بر اين اساس، هرچند آمريكا در ابعاد مختلف قدرت هنوز از برتري قابل ‌ملاحظه‏ای‌ برخوردار است؛ اما در دهه 70 با فروپاشي نظام برتون وودز و کاهش مشروعیت آمریکا در عرصه    بین­المللی این کشور هژمونی خود را از دست داده است. از دیگر عوامل این امر، کاهش تمایل آمریکا برای رهبری اقتصاد جهانی و روی آوردن به سیاست­های حمایت­گرایانه از اقتصاد داخلی است.

با هدف پاسخ گویی دقیق تر به مساله یاد شده، سؤال اصلي مطرح‌شده به‌ سؤالات فرعي زير تقسيم مي­شود:

   - نقش آمريكا در شكل‌گيري اقتصاد سياسي جهاني پس‌از جنگ جهاني دوّم (تشكيل برتون وودز شامل «بانك جهاني» (Word Bank)، «صندوق بين‌المللي پول» ( International Monetary Fund) ، گات «هم‌اكنون سازمان تجارت جهاني» (World Trade Organization))؛

-           نقش آمريكا در تضمين امنيت سياسي و نظامي (ناتو) و اقتصادي (تضمين عرضه نفت) غرب در چارچوب اقتصاد سياسي جهاني؛

-           نقش آمريكا در بازسازي اقتصادي و سياسي غرب (اروپاي غربي و ژاپن)؛

-           علل افول هژموني آمريكا و فروپاشي نظام مبتنی بر آن در سال 1971 و بروز بحران در نظام سرمايه‌داري.

با توجه به سوال اصلی و سوالات فرعی، اين مقاله به چند بخش تقسيم مي‌شود: در بخش اوّل نظريه ثبات هژمونيك به ‌عنوان چارچوب نظري مقاله معرفی مي‌شود. در بخش دوّم براساس اين نظريه به ارزيابي هژموني آمريكا پرداخته مي‌شود و نقشي كه اين كشور به ‌عنوان هژمون در ساخت اقتصاد سرمايه‌داري پس ‌از جنگ جهاني دوّم داشته است مورد ارزیابی قرار می‏گیرد. در بخش سوّم به نقش هژموني آمريكا در ساخت يكي ديگر از ابعاد اقتصاد سياسي جهانی يعني تضمين امنيت سياسي و اقتصادي به‌عنوان ركن ضروري ادامه فعاليت آن اشاره مي‌شود. ضمن اين كه در اين فصل به بازسازي اقتصادي و سياسي دولت‌هاي اروپاي ‌غربي و ژاپن بوسیله آمريكا كه با هدف تجديد حيات نظام سرمايه‌داري در اين كشورها انجام گرفت، توجه مي‌شود. به‌عبارت ديگر، در فصل دوّم و سوّم به ارزیابی نقش حياتي آمريكا در ساخت اقتصاد سیاسی جهاني، بحران‌زدايي و تنش‌زدايي در آن پرداخته می‏شود. در فصل چهارم افول هژموني، علل آن و بروز بحران در اقتصاد سياسي جهان مورد بررسی قرار می گیرد و در پايان، نتيجه­‌گيري از مباحث مطرح‌شده ارائه مي‌شود.

 

 ب- چارچوب نظري

 

«نظريه ثبات هژمونيك» (The Theory of Hegemonic Stability) به «رابرت گيلپين»            (Robert G. Gilpin) تعلق دارد. البته ثبات هژمونيك را نخستين‌بار رابرت كوهن و چارلز كيندل‌برگر به‌‌كار بردند و گيلپين با بهره‌گيري از نظريات آنها ‌كوشید تا نظام اقتصاد سياسي بين‌الملل را توضيح دهد. ثبات هژمونيك به شرايطي در عرصه نظام بين‌الملل اطلاق مي‌شود كه يك کشور داراي تفوق در زمينه‌هاي مختلف با ايجاد قواعد و رژيم‌هاي قدرتمند بين‌المللي، ثبات و تعادل سيستم را حفظ كرده و ساير كشورها را وادار می‏نمايد تا آن قواعد را رعايت كنند (Gilpin, 1987:43). بنابراين، ايجاد نظم و قواعد و هنجارهاي حاكم در نظام بين‌الملل برعهده قدرت هژمون است و صعود و نزول اين قدرت تأثير فراوانی بر ثبات و عملكرد سيستم دارد. در این نظریه، هژمون به كشورهايي اطلاق مي‌شود كه داراي قدرت برتر در ابعاد مختلف است، ايجاد و تسلط بر قواعد و رژيم‌هاي بين‌المللي را ضمانت كرده و براساس آنها نظم و ثبات بين‌المللي را پديد مي‌آورد. اين قدرت تضمين‌كننده تعادل نظام خواهد بود و با افول آن، قواعد و هنجارهاي حاكم نيز دچار تزلزل خواهند شد. گيلپين كه بيشتر مطالعات خود را در حول هژموني آمريكا متمركز كرده است، از صعود و افول هژموني اين كشور پس ‌از جنگ جهاني دوّم مي‌نويسد.

در روند شكل‌گيري نظام مبتني بر ثبات، هژمون با داشتن مزيت فناوري نسبت به سايرين ضمن آنكه به دنبال بازارهاي جديد صادراتي است، خواهان نوعي نظام باز تجاري نيز مي‌باشد. دولت هژمون اين اجازه را به ساير دولت­ها مي‌دهد تا از منافعي كه هژمون براي آنها به‌صورت «كالاي عمومي» (Public Good) فراهم مي‌كند، به‌اصطلاح به‌عنوان «سواري مجاني» (Free Ride) منتفع گردند. در چارچوب نظريه مزبور، مفهوم هژموني به‌صورت متغير مستقل درنظر گرفته مي‌شود و سعي بر اين است تا به مفهوم رژيم به‌عنوان متغير وابسته مرتبط شود. در حقيقت فرضيه اصلي اين نظريه آن است كه رژيم‌هاي با ثبات به‌ويژه در مناسبات اقتصاد سیاسی بين‌الملل به هژموني بستگي دارند كه به ايجاد هنجارها و مقررات اقدام کرده و سپس بر عملكرد آنها از طريق بهره‌گيري از توانايي خويش نظارت می‏نمايد. بهره‌گيري از قدرت مستلزم آن است كه هژمون از اقدامات مثبت براي ايجاد ساختاري از انگيزه‌ها از لحاظ مزايا تا پائين‌ترين سطح سلسله‌مراتب قدرت استفاده کرده و بدين‌ترتيب اعضا را در نظام نگاه دارد (قوام، 119:1384-118).

همان طور که در مقدمه مقاله اشاره شد، اين نظريه تركيبي از نظريات كلاسيك اقتصاد سياسي بین الملل است. در اين زمينه رابرت جكسون و گئورك سورنسون مي‌ نویسند:

"براي به‌وجود آوردن و توسعه كامل اقتصاد ليبرالي بازار جهاني يك هژمون يعني يك قدرت حاكم نظامي و اقتصادي مورد نياز است؛ زيرا در نبود چنين قدرتي قواعد ليبرالي نمي‌تواند اجراء گردند، يعني نظريه ثبات هژمونيك كه خود مرهون تفكرات مركانتليستي در مورد سياست است، عهده‌دار اقتصاد مي‌شود. اما نظريه ثبات هژمونيك، مركانتليسم خالص نيست و يك عامل ليبرالي نيز در آن وجود دارد، يعني قدرت حاكم صرفاً از روابط اقتصادي بين‌المللي براي خود استفاده نمي‌كند، بلكه يك اقتصاد باز جهاني را بر مبناي دادوستد شكل مي‌دهد كه نه ‌تنها به‌نفع خود هژمون است، بلكه به‌نفع همه دولت‌هاي شركت‌كننده است" (جکسون،243:1393).

از نظر گیلپین، براي اين كه يك نظام مبتني بر ثبات هژمونيك شكل‌ بگيرد، سه شرط وجود دارد:

 

 1- وجود يك قدرت هژمون

 

اين قدرت بايد توانايي اقتصادي لازم را داشته باشد تا بتواند با اتكا به آن، قواعد مختلف حاكم بر سيستم را تضمين كند و هم نظام پولي و هم شيوه سرمايه‌گذاري و هم نهادهاي اقتصادي و سياسي تنظيم‌كننده سيستم را حمايت و برقرار كند. به نوشته گيلپين:

 "قدرت هژمون يا رهبر، مسؤليت تضمين و تأمين كالا و امكانات عمومي يك نظام تجارت آزاد و ثبات پولي آن را برعهده دارد"(سلیمی،142:1384).

هژمون نه‌تنها در بُعد اقتصادي، بلكه در ابعاد سياسي و نظامي بايد توانايي تضمين امنيت نظام سرمايه‌داري را داشته باشد، در غير اين صورت در شرايط فقدان امنيت فضاي لازم براي رشد و توسعه اقتصادي وجود نخواهد داشت.

 

 2- تعهد ايدئولوژيك به ايدئولوژي حاكم

 

از چشم انداز اين ديدگاه يك قدرت نه‌ تنها بايد به ايدئولوژي حاكم متعهد باشد، بلكه باید مشروعيت ايدئولوژيك براي رهبري سيستم داشته باشد. همان‌گونه كه آنتونيو گرامشي معتقد بود، پايه اصلي هژموني را تفوق ايدئولوژيك تشكيل مي‌دهد. در سايه هژموني ايدئولوژيك است كه قدرت مسلط حمايت و همكاري ساير قدرت‌ها را به‌خود جلب كرده و آنها را با سيستم سازگار مي‌كند (سلیمی،145:1384).

 

 3- منافع مشترك اعضا

 

تنها با اتكا به قدرت برتر و ايدئولوژي نمي‌توان ثبات هژمونيك را تحقق بخشيد. بخشي از پاي‌بندي اعضاي سيستم بين‌المللي به تعهدات ناشي از رژيم‌هاي غالب به ‌منافع مشترك آنها باز مي‌گردد. اگر اكثر اعضاي سيستم به‌خصوص در عرصه اقتصادي احساس نكنند كه مشاركت در رژيم‌ها و ساختارهاي نظام تضمين‌كننده منافع آنهاست، سيستم را با مشكل مواجه خواهند كرد. از اين‌رو، مشاركت در نظام اقتصاد جهاني كنوني نيز مستلزم تفاهم بر سر حداقلي از منافع مشترك است (سلیمی،145:1384).

اما در خصوص هژموني‌هايي كه تاكنون در عرصه اقتصاد سياسي جهاني ظهور كرده‌اند، گيلپين در كتاب سال 1987 خود مدعي است كه اين امر دو بار در تاريخ سرمايه‌داري ليبرال پديدآمده است: نخستین تجربه تاريخي مربوط به پس‌ از جنگ‌هاي ناپلئوني و كنگره وين يعني سال 1815 تا پايان جنگ جهاني دوّم است. در اين دوران پس‌از پيروزي طبقه متوسط ليبرال در درون انگلستان، ايدئولوژي ليبراليسم در اين كشور برتري يافت و با توجه به قدرت اقتصادي برتر، اين كشور به‌عنوان قدرت هژمون در عرصه جهاني نقش هدايت و كنترل اقتصاد جهاني را برعهده گرفت و ثبات سياسي نظام را  تضمين كرد. پيدايش نظام ارز مبني بر طلا و استرلينگ به ابتكار انگلستان و نقش محوري بورس لندن از مظاهر و تجليات رژيم اقتصادي پديد آمده به‌وسيله اين كشور بوده است. از نظر گیلپین گسترش بازرگاني به‌ويژه در ابتداي قرن بیستم نشانه تأثير نظام مبتنی بر هژمونی انگلستان در اقتصاد جهاني است (Arrighi,1990: 365_408).

دومين تجربه تاريخي مربوط به دوران پس‌از جنگ جهاني دوّم است كه آمريكا نقش رهبر و قدرت هژمون را در عرصه اقتصادي جهاني برعهده گرفت. نظام مالي برتن وودز، موافقت‌نامه عمومي تعرفه و تجارت (گات) كه بعدها تبديل به سازمان تجارت جهاني گرديد، صندوق بين‌الملل پول و بانک جهاني در كنار تضمين امنيت غرب و كمك به بازسازي اروپاي غربي و ژاپن، همچنين تضمين امنيت انرژي كه از ملزومات اصلي توسعه اقتصادي مي‌باشند، از تجليات اين هژموني جديد محسوب می‏شوند.

باتوجه به مطالب گفته شده، به‌طور خلاصه مي‌توان گفت كه براساس اين ديدگاه براي آنكه در عرصه اقتصاد سياسي ثبات وجود داشته باشد، وجود يك هژمون كاملاً ضروري است. مطابق با اين ديدگاه، اقتصاد جهاني نمي‌تواند خارج از سه حالت در طول یک طیف باشد. در يك سر طيف اقتصاد جهاني مي‌تواند كاملاً سلسله‌مراتبي و تحت تسلط يك امپراطوري باشد كه در اين حالت تمامي مزايا به شكل سنتي باج و ماليات به امپراطوري انتقال می یابد. در چنین شرایطی بقيه كشورها به‌شكل استانهاي آن امپراطوري عمل مي‌كنند. در اقتصاد مبتنی بر امپراطوری اصولاً اقتصاد جهاني ليبرال وجود نخواهد داشت، چرا كه تجارت آزاد و بازار معنا و مفهومي ندارند. امپراطوري‌هاي گذشته از نمونه‌هاي اين نظم مي‌باشند. در سر ديگر طيف شرايطي وجود دارد كه هيچ‌نوع سلسله‌مراتب و قدرتي وجود ندارد كه تضمين‌كننده تجارت آزاد باشد كه این امر باعث بروز هرج‏ومرج و فروپاشی اقتصاد سیاسی جهانی می‏گردد. به‌عنوان مثال، مي‌توان به شرايط ما بين دو جنگ جهاني يعني جايي كه هژمون سابق توان لازم را براي رهبري از دست‌داده بود و هژمون جديد تمایلی به رهبري نداشت، اشاره كرد. شرايط مزبور به بحران‏هاي اواخر دهه 20 و بروز جنگ جهاني دوّم انجاميد. در وسط طيف شرايطي قرار دارد كه يك هژمون نظام تجارت آزاد را با توجه به قدرت عظيم سياسي و اقتصادي خود تضمين مي‌كند. از چشم انداز نظریه ثبات هژمونیک، تنها در چنين شرايطي است كه نظام سرمايه‌داري مي‌تواند از حداقل ثبات برای رشد و شکوفایی برخوردار گردد(Wallerstein,1996). به عبارت دیگر، در عرصه اقتصاد جهانی تنها در شرایط وجود یک هژمون است که اقتصاد سرمایه‏داری می‏تواند وجود داشته باشد؛ بنابراین در صورت نبود یا افول هژمون نظام سرمایه‏داری با هرج و مرج و بحران مواجه می‏گردد.

 

 ج- نقش آمريكا در ساخت اقتصاد سياسي جهان

 

فروپاشي هژموني انگلستان كه به‌علت افول اقتصاد اين كشور در مقابل اقتصاد رو به رشد آمریکا، آلمان و ساير كشورهاي اروپايي رخ داد،  باعث بروز بحران‏هاي بزرگ سياسي و اقتصادي طي نيمه اوّل قرن بيستم گشت. سهم‌خواهي آلمان در عرصه جهاني با خواسته­هاي دولت انگلستان در تضاد قرارگرفت. واقعيت آن بود كه آلمان به‌عنوان يك قدرت نوظهور مي‌خواست سهمي در اقتصاد جهاني و به‌ويژه در زمينه مستعمرات داشته باشد. ازطرف ديگر، انگلستان به‌علت افول اقتصادي نمي‌توانست مانع از اين امر شود؛ در نتيجه جنگ جهاني اوّل رخ داد. پس‌ از جنگ و در پي هزينه‌هاي سرسام‌آور و تخريب‌هاي گسترده، انگلستان توان رهبري اقتصاد جهاني را به‌شكلي كه در قرن هيجدهم داشت از دست داد. تحت اين شرايط، كشورها رو به سياست‌هاي ملي‌گرايانه و حمايتي آوردند كه نتيجه فوري آن بروز بحران 1929 و پيامدهاي ملازم آن به‌ويژه جنگ جهاني دوّم بود.

در اين دهه هرچند كه دولت آمريكا توانايي‌هاي لازم براي رهبري اقتصاد سياسي جهاني را داشت، ولي عملاً بنا به دلايلي از اين كار امتناع می‏كرد. دولت آمريكا تحت‌تأثير كنگره حتي حاضر به شركت و عضويت در جامعه مللي كه خود شكل داده بود نشد. با وجود اين، بروز جنگ جهاني دوّم و پيامدهاي گسترده آن همچون تسلط شوروي در اروپاي‌شرقي و خطراتي كه اين كشور از نظر سياسي، نظامي و ايدئولوژيك براي اقتصاد جهاني ليبرال ايجاد مي‌كرد، رهبران آمريكا را به اين باور رساند كه بايد اقداماتي جدّي را براي شكل‌دهي و تضمين حیات اقتصاد سياسي جهاني صورت دهند. بر اين اساس، آمريكا تلاشی گسترده را براي قانونمند‌كردن اقتصاد جهاني و تضمين امنيت آن از طريق اجلاس برتون وودز و نهادهاي تشكيل‌شده در آن مثل گات، صندوق بين‌الملل پول و بانك جهاني انجام داد. ازطرف ديگر، آمریکا براي تضمين سياسي و نظامی اين نظم ناتو را برای حفاظت از غرب ايجاد كرد. با توجه به آن كه كشورهاي اصلي نظام سرمايه‌داري به‌دليل سال‏ها جنگ دچار فروپاشي سیاسی و اقتصادی شده بودند، آمریکا تصميم گرفت به‌احياي اقتصادي و سياسي آنها بپردازد، قبل‌از آن كه كمونيست‌ها از شرايط موجود براي به‌قدرت رسيدن استفاده كنند.

در پايان جنگ جهاني دوّم آمريكا تنها كشوري بود كه مي‌توانست نقش هژمون را ايفا كند. اين كشور در آن زمان بيشترين قدرت نظامي، سياسي و اقتصادي لازم را داشت. آمريكا نه‌تنها بزرگ­ترين تمركز منابع توليد را دارا بود، بلكه بهره‌وري توليد آن كشور (يعني ميزان ستانده برحسب واحد نهاده) بسیار بيشتر از هر كشور ديگري بود. به علاوه در سال 1944 آمريكا 40 درصد تسليحات جهان را توليد مي‌كرد و بهره‌وري توليداتش دوبرابر آلمان و پنج‌برابر ژاپن بود. نتيجه اين امر، افزايش توليد ناخالص ملي واقعي آمريكا از 6/88 ميليارد دلار در سال 1939 به 135 ميليارد دلار در سال 1944 بود (لارسون،9:1383). بنابراین آمریکا دارای هر سه شرط یاد شده برای هژمون شدن بود.

 

 1- نظام برتون وودز

 

نهادها و چارچوب اقتصاد جهاني ريشه در طرح‌هايي دارند كه براي نظم نوين اقتصادي در آخرين مرحله جنگ جهاني دوّم به‌وجود آمدند. سياست‌گذاران طی سال 1944 در ايالات‌متحده گردهم آمدند تا چگونگي حل دو مسأله بسيار جدّي را مورد بررسي قرار دهند. نخست آن كه آنها مي‌خواستند مطمئن شوند كه ركود بزرگ دهه 1930 ديگر تكرار نخواهد شد. به‌عبارت ديگر، آنها بايد راههايي را براي رسيدن به نظام پولي با ثبات جهاني و نظام تجاري آزاد پيدا مي‌كردند. در این راستا، آمريكا از طريق قدرت و رهبري خود در برتون وودز سه نهاد به ‌منظور تقويت نظم‌نوين اقتصاد جهاني طرح‌ريزي كرد. صندوق بين‌الملل پول با هدف حمايت از نرخ ثابت مبادله ارزي و ارائـه كمك‌هاي اضطراري به كشورهايي كه با بحران هاي موقتي در تراز پرداخت خود روبرو بودند به‌وجود آمد. «بانك بين‌الملل بازسازي و توسعه» كه بعدها بانك جهاني ناميده شد با این هدف به‌وجود آمد تا سرمايه‌گذاري خصوصي و بازسازي را در اروپا تسهيل نمايد. همچنين وظيفه كمك به توسعه ديگر كشورها نيز به آن واگذارشد كه اين دستوركار بعدها به اصلي‌ترين دليل وجودي آن تبديل شد (بيليس، 627:1383).

بدين‌ترتيب، ايالات ‌متحده آمريكا جهت نهادينه‌كردن قواعد و قوانين تجارت آزاد چندجانبه‌گرا از طريق ايجاد و تحكيم توافق‌نامه عمومي تعرفه و تجارت و رژيم تأمين‌كننده منافع تجاري تمامي شركت‌كنندگان در سيستم اقتصاد سياسي بين‌‌الملل ليبرال به نظم جدید اقتصادی شکل داد. در واقع آمریکا از طريق ايجاد و توسعه زمينه‌هاي فعاليت صندوق بين‌الملل پول و بانك جهاني توسعه، تلاش کرد تا اقتصاد بين‌الملل ويران‌شده پس‌از جنگ را دوباره بازسازي نماید و بدينوسيله بازگشايي اقتصاد آزاد بين‌الملل و برقراري نظم چندجانبه‌گرا به‌منظور تثبيت سيستم اقتصاد سياسي بين‌المللي را نهایی سازد.

بدین ترتیب از فرداي جنگ جهاني دوّم، حاكميت بر جهان سرمايه‌داري برقرار گرديد و اين حاكميت خصوصاً از طريق نهادهايي كه آمریکا مؤسس آنها بوده است، تحكيم يافت. ضمن این که، در كنفرانس برتون وودز نظم پولي جديد بين‌الملل تحت حاكميت و نقش هژمونيك ايالات‌متحده‌ برقرار گرديد؛ براساس اين نظم در واقع تمام مناطق پولي غرب خصوصاً حوزه حاكميت سابق ليره استرلينگ در پول و اقتصاد بين‌الملل كه اكنون تحت هژموني آمريكا قرار مي‌گرفت، ادغام شد. از اين‌پس، تمام پول­ها قابل تبديل به پولهاي ديگر و خصوصاً به دلار و به طلا شدند. صندوق بين‌الملل پول نيز كه عمدتاً با سرمايه‌هاي آمريكايي تأسيس شد، وظيفه ادغام و يكپارچگي اقتصاد سرمايه‌داري در سطح جهان را سهولت بخشيد و از نظم ايجادشده تحت توافقنامه برتون وودز مراقبت‌كرده و پايه‌هاي آن را تحكيم کرد.

گات نیز در سال 1947 در ژنو به ایجاد شد؛ این نهاد دومين ابزار و نهاد حاكميت هژمونيك اقتصادي ايالات‌متحده را تشكيل مي‌داد. در واقع كشورهاي امضاءكننده گات و عمدتاً كشورهاي اروپايي و ژاپن از به‌كارگيري ابزار گمركي براي حمايت از بازارهاي مصرفي و كالاهاي توليدي خود نيز خلع‌سلاح ‌شدند. براين اساس، تمامي كشورهاي امضاءكننده مشمول امتياز كشورهاي كاملة‌الوداد شده و از تعرفه‌هاي ترجيحي بسيار نازل يكديگر بهره‌مند گرديدند (پوراحمدي، 7:1386_136).

بدين‌ترتيب ايالات‌متحده آمريكا توانست آن دسته از ضروريات اقتصاد سياسي جهان را كه براي حيات نظام سرمايه‌داري اهمیت داشتند، ايجاد كند. برداشتن موانع گمركي بوسيله گات و حمايت از كشورهايي كه از كسري تجاري برخوردار بودند بوسيله بانك جهاني و صندوق بين‌المللي پول (Mason and Asher, 1973) از دیگر اقدامات آمریکا در این زمینه محسوب می‏شوند. این دو نهاد براي وام ‌دادن، مجموعه اقداماتي را چون كاهش هزينه‌هاي دولت، سياست‌هاي رياضت اقتصادي، خصوصي‌سازي، برداشتن سوبسيدها و... استفاده می­کردند، که همگی آنها در راستای تشکیل اقتصاد جهانی مدنظر آمریکا قرار داشتند. اما اينها كفايت نمي‌كردند و آمريكا مجبور بود تا سلسله اقدامات ديگري را در اين زمينه در اولويت قراردهد. از يك طرف با قدرت‌يابي اتحاد‌جماهيرشوروي و ايدئولوژي ضدليبرالي يعني كمونيسم و اتمي‌شدن شوروی، كشورهاي اروپايي و ژاپن نگراني‌هاي امنيتي فراواني داشتند. در فضاي تهديد، عملاً شرایطی براي توسعه اقتصادي باقي نمي‌ماند؛ به‌همين دليل آمريكا به‌عنوان هژمون راه‌حل رفع نگراني‌ها و ايجاد شرايط براي توسعه اقتصادي و عملكرد اقتصاد سياسي ليبرال را در تضمين امنيت ا زطريق يك اتحاد بين‌المللي دانست.

ازطرف ديگر اقتصادهاي فروپاشيده ژاپن و اروپاي‌غربي به‌تنهايي نمي‌توانستند به‌حركت درآيند و راه‌حل اين امر حمايت‌هاي مالي و سياسي آمريكا بود كه عمدتاً ازطريق طرح مارشال صورت مي‌گرفت. ضمن اينكه بايد به اين نكته اشاره كرد كه نقش مهم ديگر آمريكا در ايجاد اقتصاد جهاني ليبرال در تضمين امنيت انرژي فراوان و ارزان بود كه این امر عامل اساسي در به حركت درآمدن چرخ‏هاي صنعت غرب و در نتيجه احياي اقتصاد جهاني محسوب می‏شود. قبل ‌از بحث در مورد نقش سياسي و نظامي آمريكا ‌بايد به نقشي كه دلار آمريکا در بازسازي اقتصاد جهاني داشت نيز اشاره شود. در واقع، بدون‌توجه به نقش دلار نمي‌توان به تجزيه و تحليل ساير نقش‌هايي آمريكا در احياء و ساخت اقتصاد ليبرالي پرداخت.

 

 2- اهمیت پول هژمونیک در ساخت اقتصاد جهانی

 

نقش دلار به‌عنوان پول هژموني در برقراري اقتصاد سياسي ليبرال پس‌از جنگ جهاني دوًم از اهمیتی وافری برخوردار است. يك سيستم پولي كه از كاركردی صحيح و دقيق برخوردار باشد، اساس و عامل اصلي اقتصاد بين‌المللي را تشكيل مي‌دهد. سيستم پولي حاكم بر اقتصاد بين‌المللي كـه از يك پول هژمونيك تشكيل‌ شده است، زمينـه رشد تجارت بين‌المللي را فراهم‌ مي‌آورد و آن را سرعت مي‌بخشد، سرمايه‌گذاري خارجي را توسعه داده و نهايتاً وابستگي متقابل ميان سيستم‌هاي اقتصادي را در جهان ایجاد و آنرا نهادينه مي‌كند (Benjamin Cohen,1977).

ايجاد و برقراري سيستم پولي متكي بر پول هژمون از شرايط اوليه براي هر اقتصاد بين‌المللي است كه به سمت شكوفاشدن و رشد و گسترش قدم برمي‌دارد؛ در نتيجه فروپاشي يك چنين سيستم پولي به‌عنوان اصلي‌ترين عامل در بحران اقتصاد بين‌المللي، به‌مانند آنچه كه در دهه 1930 روي‌داد، نقش ايفاء مي‌كند. حتي در دوران ناظر بر رشد و گسترش بي‌نظير اقتصاد جهاني، يك نوع ثبات پولي كه ناشي از حاكميت و اقتدار هژمونيك يك پول در سطح روابط اقتصادي، تجاري و مالي جهاني باشد، از نيازهاي اصلي سيستم اقتصاد بين‌الملل محسوب مي‌گردد. در سيستم اقتصاد بين‌المللي جريانات و مبادلات پولي و مالي سبب گسترش، تحكيم و تنوع روابط و مبادلات تجاري مي‌گردند. بنابراين كارائي و ثبات سيستم پولي بين‌المللي كه متكي بر پول هژمونيك در سطح اقتصاد جهاني می‏باشد، به‌عنوان مهم‌ترين عامل توسعه و كاركرد اقتصاد سياسي بين‌الملل ليبرال شناخته مي‌شود. به بياني ديگر، پول هژمونيك با بهره‌مندي از ثبات و كارائي در تسهيل‌ بخشيدن به روابط اقتصادي تجاري، پولي و مالي بين‌المللي، گسترش سيستم اقتصاد سياسي بين‌المللي يعني توسعه روابط متقابل ميان قدرت‌هاي اقتصادي و قدرت‌‌هاي سياسي را فراهم مي‌كند. با توجه به اينكه صلح و ثبات در سيستم اقتصاد بين‌المللي مشروط به توسعه روابط و همكاري‌هاي متقابل ميان نهادهاي اين سيستم مي‌باشد، وجود پول هژمونيك نقش كليدي را در اين راستا باز مي‌كند و اين امر چيزي است كه در جريان بازسازي و ثبات نظام اقتصادي ليبرال روي‌داده است (پوراحمدي، 1386: 140ـ139).

 

 3- آمريكا و بازسازي اروپا و ژاپن

 

پايان جنگ جهاني دوّم اروپاي‌غربي و ژاپن را در وضعيتي قرارداده بود كه از لحاظ سياسي فاقد سازماندهي لازم و از لحاظ اقتصادي به‌شدت تخريب شده بودند؛ در نتيجه ايالات‌متحده آمريكا به اعطاي مجموعه­ای‌ گسترده از امتيازات اقتصادي، تجاري و مالي به‌ قدرت‌هايي كه از لحاظ تاريخي به‌شدت با يكديگر دشمن بودند، اقدام کرد.

در این راستا، ايالات‌متحده آمريكا از سال 1947 تأمين مالي برنامه مارشال در اروپا و يك سياست اقتصادي_تجاري ويژه در برخورد با ژاپن را آغاز کرد. لذا، قدرت اقتصادي بي‌نظير ايالات‌متحده آمريكا به‌عنوان ابزار اصلي توسعه و تحكيم نظم بين‌المللي و رشد و گسترش اقتصاد بين‌المللي ليبرال در دوران پس‌از جنگ جهاني دوّم به ايفاي نقش پرداخت. به همین دلیل، در ادامه سياستي كه در قالب وام و اجاره جا افتاده بود، دولت آمريكا در سال 1946 سرمايه‌هاي بيشتر در اختيار بريتانيا و فرانسه قرارداد تا شكاف پرداخت‌هاي خود را پر كنند. اما وقتي نارسايي اين روش به‌ اثبات رسيد، رهبران آمريكا به‌عرضه سرمايه‌هاي بيشتر براي امكان‌پذيرساختن ادامه روند بهبود اقتصاد اروپا دست زدند. در طول چهار سال نخست بعد از جنگ، دولت و منابع خصوصي آمريكا براي جبران عدم توازن پرداخت­ها با بقيه دنيا حدود 28 ميليارد دلار اعتبار عرضه داشتند. اين الگو در سال هاي 1950 و 1951 در قالب طرح مارشال و پس‌از آن عمدتاً در قالب كمك‌هاي نظامي ادامه پيدا كرد(لارسن، 1383: 91). مهم‌ترين پيامد اين امر، احياي ژاپن و اروپاي‌غربي بود به شكلي كه خيلي زود آنها توانستند به‌ جايگاه خود در ابعاد مختلف سياسي و اقتصادي در عرصه بين‌المللي دست یابند.

 

 4- تشكيل ناتو و تضمين امنيت نفت

 

فارغ از موضوع اقتصاد، امنيت در اقتصاد سياسي بين‌المللي از اهميت ويژه‏ای برخوردار است. نظام سرمايه‌داري در شرايطي مي‌تواند به فعاليت خود ادامه دهد كه علاوه بر تضمين ثبات در عرصه اقتصادي از طريق سازوكارهايي چون گات، بانك جهاني، صندوق بين‌الملل پول و ارز هژمونيك، داراي امنيت در ابعاد سياسي و نظامي نيز باشد. بدون تضمين اين بُعد، اصولاً اقتصاد سرمايه‌داري نمي‌تواند تداوم حيات خود را تضمين ببخشد. در اوايل نيمه دوّم قرن بيستم، مجموعه‌اي از مسائل سياسي و نظامي مطرح بود كه بايد مورد توجه آمريكا قرار مي‌گرفت. از اين گذشته، توانايي آمريكا در زمينه مجاب‌ساختن رهبران بسياري از كشورها براي شركت در اين نظام جديد جهاني، بستگي به اعتماد اين كشورها به آمريكا و اطمينان آنها از تمايل اين كشور براي تضمين امنيت‏شان داشت.

در چنین شرایطی، جنگ جهاني دوّم آسيب‌پذيري بسياري از بخش‌هاي جهان را در برابر يك دولت مصمم و مهاجم نشان داده بود. بيشتر رهبران اروپا هنگام پيوستن به اين نظام ساخته‌شده به دست آمريكا، عميقاً نگران تأثيرات سياسي حضور قدرت نظامي اتحاد ‌جماهير شوروي در قلب اروپا بودند. بنابراين، هراس‌ها باعث آن شد كه آمريكا در پي ايجاد اتحاد نظامي مابين كشورهاي طرفدار اقتصاد آزاد باشد. نتيجه اين امر تأسيس «سازمان پيمان آتلانتيك شمالي (ناتو)» (North Atlantic Treaty Organization) در سال 1949 گشت كه نمايانگر تعهد دائمي آمريكا براي دفاع از اروپاي‌غربي بود (لارسن، 1383: 92). بنابراين، آمريكا از طريق اين پيمان، امنيت نظامي اقتصاد سياسي ليبرال را تامین کرد.

از طرف ديگر، ايالات‌متحده با بهره‌گيري از جايگاه ويژه هژمونيك خود در نظام اقتصاد بين‌الملل ليبرال، تضمين دسترسي به نفت ارزان و فراوان را برعهده گرفت. اين امر با توجه به اهميت نفت در ساختار صنايع توليدي و اقتصادي كشورهاي توسعه‌يافته، كليد رشد و گسترش اقتصادي و صنعتي در دوران بازسازي بود. در واقع تضمين دسترسي بين‌المللي به نفت از سوي ايالات ‌متحده آمريكا، هژموني بين‌المللي اين كشور را تحكيم بخشيد و جايگاه برتر آن را به‌عنوان محور نظام اقتصاد بين‌الملل ليبرال آشكار ساخت. عوامل اصلي كنترل‌كننده اين منبع شركت‌هاي نفتي بزرگ و چندمليتي آمريكايي، انگليسي و هلندي بودند. البته قدرت سياسي و نظامي آمريكا در خاورميانه نيز از اهميت فراوان در اين بُعد برخوردار بود.

به هر حال، در نتيجه مجموعه اقدامات آمريكا در ابعاد سياسي، اقتصادي، امنيتي و نظامي طي چند دهه اقتصاد جهاني از رشد بسيار خوبي برخوردار گشت و طي دهه 50 و 60 اقتصادهاي اروپا و ژاپن بازسازي شدند؛ اتحاديه اروپا شكل گرفت و كشورهايي چون فرانسه، انگلستان و آلمان كه در سال 1945 با خاك يكسان شده بودند توانستند از رشد سريعي برخوردار گردند. ژاپن نيز با كمك‌هاي آمريكا توانست زودتر از آن چيزي كه انتظار مي‌رفت از يك كشور فروپاشيده و مورد حمله هسته‌اي قرار گرفته به اقتصاد دوّم جهان تبديل شود. علي‌رغم شرايط يادشده، با آشكار شدن نشانه‌هاي افول هژموني آمريكا در اواخر دهه 60 و اوايل 70 يكبار ديگر به‌نظر مي‌رسيد كه بحران‏هاي اقتصادي و سياسي در انتظار نظام سرمايه‌داري است که در ادامه این امر با تفصیل مورد بررسی قرار می‏گیرد.

 

 د- افول هژموني آمريكا و بحران در اقتصاد جهاني

 

براي اينكه ثبات در عرصه اقتصاد سياسي بين‌المللي وجود داشته باشد، وجود يك هژمون ضروري است. به همین دلیل، درصورت افول هژمون به‌شكلي كه نتواند كالاهاي عمومي را عرضه كند و هزينه‌هاي سواري مجاني سايرين را بپردازد، اقتصاد جهاني با بحران‏هاي مختلف مواجه مي‌شود. البته عده‌اي چون كوهن به اين باور هستند كه حتي در صورت افول هژمونی، مي‌توان اقتصاد جهاني را مديريت كرد. از نظر او اين كار به‌وسيله همان نهادهايي انجام مي‌گيرد كه در دوران هژمونی ايجاد شده‌اند. ضمن اينكه مجموع كشورها و نه لزوماً يك كشور مي‌توانند ثبات اقتصاد‌ جهاني را تضمين كنند و ارائه‌دهنده كالاهاي عمومي باشند (Keohane,1981:32_33 ). با وجود اين‌، اين انتظارات كمتر عملي شد و آنچه در دهه 70 و پس‌ از آن مشاهده شد بروز بحران ‏هايي است كه به تناوب به‌شكل‌هاي مختلف در عرصه اقتصاد جهاني روي‌داده است.

 

 1. علل افول هژموني آمريكا

 

در باب اين كه چرا هژموني آمريكا رو به افول گذاشت دلايل فراوان چون هزينه‌هاي گسترده جنگ ويتنام، كمك‌هاي گسترده نظامي آمريكا به متحدانش، تشكيل اتحاديه اروپا و قدرت‌يابي اقتصادي ژاپن، توازن تجاري منفي رو به ‌گسترش آمريكا، نقش شركت‌هاي چندمليتي كه دلارهاي گسترده از آمريكا خارجي مي‌كردند، در كنار فعاليت بانك‌هاي آمريكايي در اروپا، كاهش تسلط آمريكا در بازار نفت و بروز بحران نفتي 1973 مطرح شده است.

در این راستا گفته می‏شود ايالات‌متحده از سال 1965 مداخله پرهزينه نظامي خود را در ويتنام گسترش داد و اين امر به افول اقتصادي اين كشور كمك كرد. از آنجا كه قيمت‌ها در اقتصاد آمريكا افزايش‌يافته بود، قابلیت رقابت‏پذیری كالاها و خدمات آمريكايي در اقتصاد جهان كاهش يافت. به‌علاوه در نتیجه این جنگ، اعتماد به دلار آمريكا كاهش پيدا كرد. شركت‌ها و كشورها کمتر از دلار استفاده مي‌كردند و ظرفيت ايالات‌متحده آمريكا براي حمايت از واحد پول خود با كمك طلا مورد ترديد قرارگرفت. علت این امر در حجم گسترده دلارهای بدون پشتوانه‏ای بود که توسط شرکت‏ها و بانک‏هایی آمریکایی در خارج از این کشور و بویژه در اروپا وجود داشت. در ربع آخر قرن بیستم بانک‏هایی آمریکایی که در اروپا فعالیت می‏کردند پدیده‏ای رو به گسترش بود که این امر به فرایند خروج دلار از آمریکا و کاهش اعتبار آن کمک می‏کرد.

در همين فاصله ديگر كشورها درحال تقويت جايگاه خود در اقتصاد جهاني بودند. متحدان اروپايي از همگرايي اقتصادي شديد و رو به گسترش در اروپا بهره مي‌بردند. در اواخر دهه 60 توسعه جامعه اقتصادي اروپا سكوي پرشی براي سياست‌گذاران اروپايي فراهم ساخت تا از سياست‌هاي ايالات‌متحده به‌عنوان مثال درباره مانور نظ

نظریه ثبات هژمونیک و استراتژی اقتصادی - امنیتی آمریکا

نظریه ثبات هژمونیک و استراتژی اقتصادی - امنیتی آمریکا

هژمونی

 

مقدمه

استراتژى اقتصادى ـ امنیتى ایالات‌متحده از آغاز جنگ سرد تا به حال، سیر نسبتا پیچیده‌اى داشته است. براى دولتمردان آمریکا همواره این نکته مفروض بوده که تحکیم هژمونى در عرصه بین‌الملل شدیدا تابع تحکیم هژمونى اقتصادى این کشور است. اگرچه هژمونى آمریکا یک کل به مفهوم گشتالتى است و نمى‌توان عناصر آن را کاملا مستقل از هم در نظر گرفت، اما اهمیت و تعیین‌کنندگى بیشتر برخى عناصر، انکارناپذیر است. این پژوهش نیز با این مفروض که در قوام و پایدارى سیستم هژمونیک، نقش قابلیت‌هاى اقتصادى هژمون تعیین‌کننده‌تر است، درپى بررسى مکانیزم‌هاى اقتصادى بقاى هژمون و سیستم هژمونیک است. در همین راستا، استراتژى امنیتى آمریکا از منظر تئورى ثبات هژمونیک(hegemonic Stability) مورد تجزیه و تحلیل قرار مى‌گیرد. تکیه بر مفاهیمى جون ثبات هژمونیک به عنوان چارچوب تحلیلى استراتژى امنیتى آمریکا، به این معنى نیست که هژمونى این کشور مرزهاى دقیق و ثابتى داشته و دولت آن نیز همواره به چنین چارجوبى مقید بوده است. به‌ویژه در دوره پس از جنگ سرد که حدود زمانى مورد تاکید این مقاله است، در مورد کم و کیف هژمونى آمریکا بحث‌هاى متعارضى مطرح گردیده است. تخطى دولت آمریکا از مرزهاى هژمونى خود بعضا چنان مشخص و آشکار بوده که بسیارى از محققان در تحلیل چنین اقداماتى از مفاهیمى چون امپریالیسم(imperialism) استفاده کرده‌اند، هرچند که دولتمردان همواره سعى دارند خود را از چنین برچسب‌هایى مبرا نگه دارند و به عنوان قدرت هژمون مقبول شناخته شوند. در این مقاله پس از بررسى مفصل مفاهیم هژمونى و ثبات هژمونیک، به فرصت‌ها و محدودیت‌هاى جهت‌گیرى هژمونى جویانه ایالات‌متحده پس از جنگ سرد پرداخته خواهد شد.

الف) مفهوم هژمونى و کاربرد آن در ادبیات اقتصاد سیاسى بین‌الملل

مفهوم هژمونى پیش از ورود به ادبیات روابط بین‌الملل و به طور خاص‌تر اقتصاد سیاسى بین‌الملل، در حوزه اندیشه‌هاى سیاسى مورد بحث و بررسى قرار مى‌گرفت. آنتونیوگرامشى (Antonio Gramsci) (۱۹۳۷ ـ ۱۸۹۱) متفکر سرشناس و از بانیان و فعالان حزب کمونیست ایتالیا، اولین شخصى بود که به صورت منسجم و مبسوط مفهوم هژمونى را در تئورى مارکسیستى ـ ایدآلیستى خود پرورش داد. گرامشى در واکنش به انقلاب کمونیستى و تحولات متعاقب آن در روسیه، بر آن بود که لنین(V.I.Lenin) با تاکید بر سازمان‌دهى و عمل انقلابى، مارکسیسم را ساده‌سازى و منحرف ساخته است. به نظر گرامشى هر انقلابى نیازمند آمادگى فکرى است و اصولا انقلاب باید ابتدائا در اندیشه‌ها و اخلاق توده‌ها صورت گیرد. به نظر او این انتظار که تضادهاى عینى به خودى خود موجب تحول سیاسى شوند، بیهوده است؛ چرا که مهمترین موانع انقلاب واقعى، موانع فلسفى و فرهنگى و ذهنى است. از این‌رو، علت اصلى شکست جنبش سوسیالیستى در جهان را باید در ماتریالیستى‌کردن بیش از حد مارکسیسم جستجو کرد.[۱] به عبارت دیگر، انقلاب واقعى، مستلزم انقلاب در سطح هژمونى است. به نظر گرامشى یک گروه اجتماعى براى نیل به تفوق(supremacy) باید در میان گروه‌هایى متحد هژمونى داشته باشد. هژمونى از دید گرامشى توانایى یک گروه اجتماعى به اعمال کارویژه‌اى با جهت‌گیرى سیاسى و معنوى در جامعه است. در چنین وضعیتى، سایر گروه‌ها نیز نقش پیشرو هژمون در جامعه را تایید مى‌کنند و اجماع نسبتا وسیع سیاسى در راستاى حمایت از اهداف و سیاست قدرت هژمون صورت مى‌گیرد. هژمون نیز با توسل به روش‌هایى چون پاسخ‌گویى به منافع متحدین، توجه به انگیزه‌هاى آنها، کمک به شکل‌گیرى و نیز پاسخ‌گویى به خواسته‌هاى مطلوب آنها رهبرى خود را اعمال مى‌کند.[۲]

بنابراین، گروه اجتماعى‌اى که درصدد انقلاب است، باید فرایند ضدهژمونى هژمونى‌سازى را با موفقیت پیش ببرد. چنین انقلابى پیش از اینکه بعدى سیاسى داشته باشد، بعدى اجتماعى ـ فرهنگى دارد.

از نکات مورد توجه گرامشى، وجوه اقتصادى هژمونى گروه اجتماعى هژمون است. از دیدگاه وى، هژمون بالقوه به منظور تقویت همبستگى در داخل بلوک مرکب از متحدان و بسط بیشتر هژمونى گروه اجتماعى اصلى به توده‌هاى مردم، باید توسعه اقتصادى را تضمین و در حد امکان منافع متحدان خود را تامین کند. اهمیت این نکته زمانى بیشتر آشکار مى‌گردد که بدانیم در جوامع صنعتى مدرن، هژمون‌ها تنها از طبقاتى سر برمى‌آورند که نقش اساسى را در اقتصاد ایفا مى‌کنند، هرچند که قابلیت اقتصادى تنها متغیر دخیل در ظهور هژمون نیست. در فرایند توسعه اقتصادى که گرامشى آن را یکى از کارویژه‌هاى مترقى طبقه اجتماعى هژمونیک مى‌داند، فعالیت‌هاى تولیدى و موقعیت اجتماعى کسانى که داراى انرژى بیشتر و روحیه اقدام هستند، بیشتر تقویت مى‌گردد. در صورتى‌که یک گروه اجتماعى یا بازیگر جمعى عملکرد اقتصادى موفقى نداشته باشد، موقعیت هژمونیک آن با محدودیت مواجه مى‌شود. بحران هژمونى بورژوازى در اروپا طى دوره رکود بزرگ پس از جنگ جهانى اول مثال گویایى از این مسئله است. البته چنانکه قبلا اشاره گردید، قابلیت اقتصادى و تضمین توسعه اقتصادى که لازمه بسط بیشتر هژمونى به عموم است، کافى نیست. بازیگر جمعى‌اى که درصدد رسیدن به موقعیت هژمونى است، باید لوازم بنیادى دیگر یعنى تسخیر قلمرو ایدئولوژیک و ایجاد اتحاد با نوعى خود ـ ادراکى نقادانه (critical self - undrstanding) را مدنظر قرار دهد؛ چرا که جامعه‌اى که یکى از این لوازم را نداشته باشد، با بحران اقتدار روبه‌رو مى‌شود. در نهایت، به نظر گرامشى سلطه (domination) مبتنى بر فریب یا سلطه‌اى که ریشه در هژمونى فریبکارانه دارد؛ به‌ گونه‌اى که منافع گروه‌هاى متحد را مدنظر قرار نمى‌دهد، محکوم به شکست است و با گذشت زمان و کنار گذاشته شدن گروه از بلوک تاریخى، هژمونى حقیقى اخلاقى جایگزین آن مى‌شود.[۳]

مفهوم هژمونى که گرامشى از آن براى تحلیل اوضاع اجتماعى، اقتصادى و سیاسى جوامع سرمایه‌دارى استفاده مى‌کرد، بعدها به اشکال مختلف وارد ادبیات روابط بین‌الملل شد. برخى محققان مثل رابرت کاکس (Robert W.Cox) و استفن ‌گیل (Stephen Gill) سعى کردند بحث هژمونى در سطح بین‌الملل را تقریبا با همان لوازمى که مورد توجه گرامشى بود، مورد پردازش قرار دهند؛ اما اشخاص دیگرى چون رابرت گیلپین (Robert Gilpin)، رابرت کوهین (Robert O. Keohane)، و ایمانوئل والرشتاین (Immanuel Wallerstein) به اشکال مختلف از چارچوب‌بندى گرامشى فاصله گرفتند و با ادبیات نسبتا متفاوت‌ترى مساله هژمونى در روابط بین‌الملل و به‌طور مشخص‌تر اقتصاد سیاسى بین‌الملل را مورد تجزیه و تحلیل قرار دادند. حال، مفهوم هژمونى در روابط بین‌الملل را در قالب دو زیرمجموعه رئالیستى ـ لیبرالیستى و مارکسیستى مورد بررسى قرار مى‌دهیم.

۱. برداشت‌هاى رئالیستى ـ لیبرالیستى از مفهوم هژمونى

 به‌رغم اینکه دو جریان رئالیسم و لیبرالیسم(که البته در اینجا تاکید بر دو نحله نورئالیسم و نهادگرایى نولیبرال است) در مورد خصایص سیستم هژمونى و قابلیت‌هاى قدرت هژمون موضع کاملا مشترکى ندارند، تعریف آنها از هژمونى تقریبا مشترک است. این دو جریان بالاخص رئالیسم در تعریف هژمونى بر عناصر ملموس‌ترى چون قدرت اقتصادى و قدرت نظامى تاکید مى‌کنند. به طورکلى، از منظر رئالیستى ـ لیبرالیستى، سیستم هژمونیک سیستمى است که در آن توزیع قدرت به‌ گونه‌اى نابرابر است که یک دولت ابرقدرت نقش هژمونى را بازى مى‌کند. در عین‌حال اینکه امور بین‌الملل از جمله ثبات امنیتى ـ اقتصادى و امنیتى ـ نظامى تا چه حد تابع قدرت و قابلیت‌هاى هژمون است، بحثى است که رئالیست‌ها و لیبرالیست‌ها موضع مشترکى در مورد آن ندارند. در اینجا بررسى نظرات کلیه نظرپردازان رئالیست و لیبرالیستى که در باب مفهوم هژمونى بحث کرده‌اند، ضرورت ندارد و صرفا به دیدگاه‌هاى دوتن از شاخص‌ترین آنها یعنى رابرت گیلپین(از نحله نورئالیست‌ها) و رابرت کوهین(از نحله نهادگرایان نولیبرال) اکتفا مى‌کنیم.

گیلپین و کوهین با رویکردى دولت ـ ملتى، مفهوم هژمونى را بیشتر در مباحث مربوط به اقتصاد سیاسى بین‌الملل مورد استفاده قرار مى‌دهند و از این‌رو نقش ویژه‌اى براى قابلیت‌هاى اقتصادى دولت حایز عنوان هژمون قاتلند؛ هرچند که هژمونى‌گرى اقتصادى مستلزم ایفاى نقش برتر در حوزه‌هاى سیاسى و نظامى است. گیلپین بر آن است که وى واژه یونانى «هژمونى» را از آن جهت به جاى واژه«رهبر»(leader) (واژه مورد استفاده چارلز کیندلبرگر(Charles p. Kindleberger)) برگزیده تا نشان دهد که رهبر براى رسیدن به هدف استقرار و مدیریت یک اقتصاد جهانى لیبرال در مواقعى ناچار از اعمال قدرت است.[۴] قدرت هژمون باید همواره ضمن هماهنگى با قدرت‌هاى اقتصادى دیگر به سامان‌دهى اقتصاد جهانى لیبرال بپردازد،[۵] چرا که هژمونى بدون تعهد لیبرال به اقتصاد بازارى، به احتمال زیاد به شکل‌گیرى سیستم‌هاى امپریال مثل اتحاد شوروى مى‌انجامد. به تعبیر جان راگى(John Ruggie) باید میان قدرت‌هاى اقتصادى عمده نوعى هماهنگى در هدف اجتماعى در راستاى حمایت از سیستم لیبرال جریان داشته باشد. قدرت هژمون نه تنها باید قادر بلکه باید(همان‌گونه که منافعش اقتضا مى‌کند) مایل به ایجاد و حفاظت از هنجارها و قواعد نظم اقتصادى لیبرال باشد، به‌گونه‌اى که با فرض افول احتمالى قدرت هژمون، اقتصاد لیبرال به شدت تضعیف گردد.[۶] علاوه بر توانایى هژمون براى جلوگیرى از بى‌ثباتى‌هاى پولى، مالى و تجارى، لازم است امور دیگرى چون بازتوزیع سرمایه از طریق کمک خارجى و در عین‌حال ایجاد مکانیزم‌هایى براى مجازات خاطیان یا سوءاستفاده‌کنندگان از سیستم در دستور کار دولت هژمون باشد.[۷] دولت‌هاى ضعیف‌تر، حکم هژمون را به دلایلى چون پرستیژ و موقعیت قدرت آن در سیستم سیاسى بین‌الملل و نیز نفع اقتصادى خود تایید مى‌کنند. همچنین حمایت سایر دولت‌ها بالاخص دولت‌هاى نسبتا قوى مستلزم درجه‌اى از نفوذ و مقبولیت ایدئولوژیکى دولت هژمون در سطح بین‌الملل است؛ عنصرى که آنتونیوگرامشى بر آن تاکید زیادى دارد. هژمونى ممکن است به دلایلى چون خودمحورى و عدم توجه به منافع سیاسى و اقتصادى سایر دولت‌ها یا هزینه‌هاى بیش از حد و فرساینده قدرت و موقعیت دولت هژمون، رو به افول برود و سیستم هژمونیک از هم فروبپاشد.[۸]

تحلیل رابرت کوهین از لوازم و خصایص هژمون و سیستم هژمونیک منسجم‌تر به نظر مى‌رسد، هرچند که وى برخلاف گیلپین به وضعیت سیستم بین‌الملل پس از افول هژمونى دولت هژمون، نگاه خوش‌بینانه ترى دارد. کوهین در تعریفى همسان با جوزف ناى(Joseph S.Nye)، هژمونى را موقعیتى مى‌داند که در آن«یک دولت براى حفاظت از قواعد بنیادى حاکم بر روابط بین دولت‌ها هم به اندازه کافى قدرتمند است و هم تمایل دارد.»[۹] وى برخوردارى از چند قابلیت را لازمه هژمونى قدرت هژمون مى‌داند. در بعد اقتصادى، هژمون باید بر مواد خام به‌ویژه مواد خام استراتژیک مثل نفت کنترل داشته باشد، به منابع عمده سرمایه دسترسى و احاطه داشته باشد؛ در تنظیم عملکرد بازارها فعال و در راستاى احاطه بر بازارها، بازار بزرگى براى واردات و در تولید کالاها و خدمات ارزش و اعتبار بالا و مزیت رقابتى داشته باشد. ایفاى نقش هژمون همچنین مستلزم برخوردارى قدرت هژمون از توان بالاى نظامى است. توان نظامى حربه‌اى ضرورى براى هژمونى دولت هژمونى است، چرا که در مقام یکى از عناصر بنیادى تشکیل‌دهنده قدرت هژمون، به مدیریت آن بر امور بین‌الملل بالاخص در حوزه اقتصاد سیاسى بین‌الملل کمک مى‌کند. البته نیازى نیست که قدرت هژمون بر سر تا سرجهان تسلط نظامى داشته باشد. قابلیت‌هاى نظامى هژمون در نهایت در خدمت جریان آزاد فعالیت‌هاى اقتصادى در سطح بین‌الملل است و تقویت بیش از حد آن ضرورت ندارد. در بعد سیاسى ـ ایدئولوژیک نیز رهبرى هژمون مستلزم داشتن مشروعیت است.«هژمونى ایدئولوژیکى»(مفهوم مورد استفاده گرامشى) که مشروعیت و نفوذ سیاسى هژمون در سطح بین‌الملل را به همراه دارد، عنصر مهم در همراهى سایر دولت‌ها با هژمونى دولت هژمون است.[۱۰] به طور کلى رهبرى موفقیت‌آمیز هژمونیک مستلزم درجه‌اى از رضایت و همکارى دولت‌های دیگر است. در صورتى‌که هژمون بدون چنین رضایتى به اجراى قواعد بپردازد، سیستم از وضعیت هژمونیک به وضعیت امپریالى تغییر مى‌یابد. همکارى در سیستم هژمونى، نه به معنى فقدان نزاع؛ بلکه به معنى فرایندى است که ناسازگارى‌ها و اختلافات مدیریت شده و به سازگارى متقابل سوق داده مى‌شوند.[۱۱]

گیلپین و کوهین مشابه سایر نظریه‌پردازان نحله نورئالیسم و نهادگرایى نولیبرال، هژمونى را با رویکرد دولت ـ ملتى تحلیل مى‌کنند و در همین چارچوب هژمون را به صورت دولت ـ ملت مى‌بینند. دیدگاه‌هاى آنها در باب مفهوم هژمونى که بسیار به هم نزدیک هستند، در قالب تئورى منسجمى تحت عنوان ثبات هژمونیک مطرح شده‌اند که بحث آن بر کم و کیف نقش قدرت هژمون در ثبات اقتصاد بین‌المللى لیبرال تمرکز دارد. گیلپین و کوهین در مورد نقش ثبات‌زاى قدرت هژمون در اقتصاد بین‌المللى لیبرال موضع مشترکى دارند، اما نظرات آنها در مورد وضعیت اقتصاد سیاسى بین‌الملل در دوره پس از افول هژمونى متفاوت است. طى مباحث بعد ضمن بررسى مفصل تئورى ثبات هژمونیک به این اختلافات ـ (که به نوعى ریشه در اختلافات دو جریان رئالیسم و لیبرالیسم در باب مسایلى چون نقش دولت‌ها در عرصه بین‌الملل و شرایط تحقق همکارى میان آنها دارد ـ خواهیم پرداخت. آنچه در خور توجه است، نقش کلیدى عنصر توان اقتصادى در تعاریف فوق از هژمونى است. به رغم ضرورت توان بالاى نظامى و نفوذ ایدئولوژیک، نقش قابلیت‌هاى اقتصادى در تعریف هژمونى بسیار اساسى است، چرا که علاوه بر نقش تعیین‌کننده آن در قدرت دولت هژمون، اصولا کارکرد محورى هژمون، سامان‌دهى به جریان آزاد مبادلات اقتصادى در عرصه بین‌الملل است. عرصه بین‌الملل نیز اگرچه در حالت کلى عرصه رقابت میان دولت‌ها بر سر قدرت است، اما دولت‌ها به این واقعیت واقفند که توانایى اقتصادى از کلیدى‌ترین عناصر قدرت مى‌باشد. بنابراین در سیستم هژمونیک رابطه دولت هژمون با سایر دولت‌ها عمدتا رنگ اقتصادى دارد. در تحلیل‌هاى گیلپین و کوهین، انگلستان در قرن 19 و ایالات‌متحده در قرن 20 دو نمونه قدرت‌هاى هژمون هستند که به پشتوانه قابلیت‌هاى هژمونیک خود، نقشى ثبات‌زا ایفا مى‌کردند.

۲. برداشت‌هاى مارکسیستى از مفهوم هژمونى

برداشت مارکسیست‌ها از مفهوم هژمونى در اقتصاد سیاسى به انحاء مختلف تحت‌تاثیر مفروضه‌هاى کلى مارکس درباره سرمایه‌دارى است. از این منظر، نیروهاى بنیادینى که اقتصاد سیاسى جهانى را تحت‌تاثیر قرار مى‌دهند، همان نیروهایى هستند که مبارزه طبقاتى و توسعه نابرابر را به وجود مى‌آورند. عملکرد دولت‌ها در این عرصه، منعکس‌کننده کم و کیف توسعه سرمایه‌دارى و تناقضات دورنى آن است. بحث در مورد هژمونى بدون شناخت و درک نظام سرمایه‌دارى جهانى بیهوده است.[۱۲] آنچه در هستى‌شناسى مارکسیستى معیار تحلیل قرار مى‌گیرد، طبقات و نوع روابط طبقاتى است که شکل‌گیرى آنها به نوعى نتیجه منطق سرمایه‌دارى است. در همین راستا، مارکسیست‌ها در تحلیل هژمون پیش از هرچیز بستر طبقاتى هژمون را مدنظر قرار مى‌دهند. البته نحله‌هاى مختلف مارکسیست‌ها در بررسى جایگاه و عملکرد هژمون سلایق ناهمگونى دارند. از میان مارکسیست‌هایى که در باب هژمونى در عرصه جهانى تئورى‌پرداز کرده‌اند، دو نحله در ادبیات اقتصاد سیاى بین‌الملل بیشتر قابل‌توجهند: سیستم جهانى(world - System) و نوگراشینیسم(neo - Gramscianism). از سخنگویان اصلى این دو نحله به ترتیب نام‌هاى ایمانوئل والرشتاین و رابرت کاکس بیشتر به چشم مى‌خورد. در این قسمت دیدگاه‌هاى این دو محقق را مورد بررسى قرار مى‌دهیم.

والرشتاین دو سنخ سیستم جهانى را از هم متمایز مى‌سازد: امپراطورى‌هاى جهانى(world - empires) و اقتصادهاى جهانى(world - economies). تمایز اصلى بین این دو در کنترل سیاسى است. در امپراطورى جهانى، فقط یک سیستم سیاسى وجود دارد که بر سراسر حوزه امپراطورى احاطه مى‌یابد، اما در اقتصاد جهانى شاهد چند مرکز کنترل رقیب هستیم. زمانى‌که یکى از این مراکز کنترل سیاسى بر دیگران مسلط شود، اقتصاد جهانى به امپراطورى جهانى تغییر وضعیت مى‌دهد. البته لازم به ذکر است که پسوند«جهانى» به این معنى نیست که سیستم خاصى حتما بر کل حوزه جغرافیایى جهان مسلط شود. امپراطورى روم از دیدگاه والرشتاین یک امپراطورى جهانى است، هرچند که مرزهاى جغرافیایى آن به بخشى از جهان محدود مى‌شد. به نظر والرشتاین سیستم جهانى مدرن، موردى از یک اقتصاد جهانى است که در قرن ۱۶ تولد یافت و تا پایان قرن ۱۹ کل جغرافیاى جهان را فراگرفت. سیستم جهانى مدرن نوعى سیستم سرمایه‌دارى است که داراى تقسیم کار جهانى بین مرکز، شبه‌پیرامون و پیرامون است.[۱۳] روبناى سیاسى این سیستم، مجموعه‌اى از دولت‌هاى به اصطلاح حاکم است که عضوى از یک شبکه یا سیستم بین دولتى مى‌باشند. در این سیستم، تلاش‌هاى مکرر و در عین‌حال متفاوتى توسط برخى دولت‌ها براى رسیدن به موقعیت هژمونى صورت‌گرفته است. هژمونى در سیستم بین دولتى موقعیتى است که در آن رقابت میان قدرت‌هاى بزرگ چنان ناموزون است که «یک قدرت مى‌تواند به شکل گسترده‌اى قواعد و خواسته‌هاى خود را(حداقل با قدرت و توى کارآمد) در عرصه‌هاى مختلف اقتصادى، سیاسى، نظامى، دیپلماتیک و حتى فرهنگى تحمیل کند.» بنیان مادى چنین قدرتى در توانایى بنگاه‌هاى آن به منظور عملکرد کارآمدتر در سه عرصه اقتصادى عمده ـ تولید کشاورزى صنعتى، بازرگانى و مالیه ـ مى‌باشد.[۱۴] هژمونى دوره کوتاهى است که در آن قدرت هژمون، هم زمان در هر سه حوزه اقتصادى مذکور مزیت دارد. در این دوره، قدرت هژمون از لیبرالیسم جهانى (global liberalism) یا جریان آزاد عوامل تولید (کالاها، سرمایه و نیروى‌کار) در سراسر اقتصاد جهانى هوادارى مى‌کند. با این حال، قدرت هژمون هر زمان که منافعش اقتضا کند، به مرکانتیلیسم (mercantilist) روى مى‌آورد و به پشتوانه قابلیت نظامى بالاى خود، اقتصاد جهانى را به سمت امپراطورى جهانى سوق مى‌دهد.[۱۵] از نظر والرشتاین، در سرمایه‌دارى مسایلى چون جریان آزاد عوامل تولید و عدم دخالت دستگاه سیاسى در بازار در حد افسانه‌اند، چرا که اصولا سرمایه‌دارى با جریان آزاد جزئى عوامل تولید و دخالت گزینشى دستگاه سیاسى در بازار تعریف مى‌گردد. هژمونى وضعیتى است که در آن دخالت گزینشى دستگاه سیاسى در بازار صورت مى‌گیرد.[۱۶] والرشتاین فرایند ظهور، صعود و افول هژمونى‌ها را به صورت چرخه‌اى تحلیل مى‌کند. وى استان‌هاى متحد[۱۷] در قرن ۱۷، انگلستان در قرن ۱۹، و ایالات‌متحده در قرن ۲۰ را سه قدرت هژمون در سده‌هاى اخیر مى‌داند که هر سه با سرنوشت افول مواجه شده‌اند. زوال هژمونى ایالات‌متحده از دهه ۱۹۷۰ آغاز شده و حوادث ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ از آخرین نشانه‌هاى آن است.[۱۸] در سطحى کلى‌تر، والرشتاین اصولا سیستم لیبرال سرمایه‌دارى را به دلایلى چون نابرابرى‌هاى ساختارى آن محکوم به شکست مى‌داند.

افکار رابرت کاکس درباره هژمونى نیز گرچه مشابه والرشتاین به نوعى رنگ و بوی مارکسیستى دارد، اما در مقایسه با افکار والرشتاین، از چارچوب متفاوتى برخوردار است. وى به نوعى افکار گرامشى در باب هژمونى را به بعد جهانى تسرى داده است، هرچند که خود گرامشى نیز به صورت خیلى محدود به تبعیت منطقى روابط بنیادین اجتماعى اشاره کرده بود. کاکس بر آن است که بسیارى از نویسندگان و تحلیل‌گران، واژه «هژمونى» را به‌صورت سلطه یک کشور بر دیگران تعبیر کرده‌اند یا بعضا از آن به عنوان نوعى حسن تعبیر براى تحرکات امپریالیستى برخى قدرت‌ها استفاده نموده‌اند، در حالى‌که تعبیر گرامشینیستى از این واژه متفاوت است. وى به لحاظ مصادیق عملى، دو دوره تاریخى ۷۵- ۱۸۴۵ و ۶۵ ـ ۱۹۴۵ را دوره‌هایى مى‌داند که در آنها نوعى هژمونى جهانى به ترتیب به رهبرى بریتانیا و ایالات‌متحده شکل گرفت. شکل‌گیرى هژمونى مستلزم این است که یک دولت، نوعى نظم جهانى را بنیان‌گذارى و حمایت کند که در آن سازگارى منافع جریان داشته باشد و جهان شمول(Universal) قلمداد شود، نه نظمى که در چارچوب آن به استثمار مستقیم دیگران بپردازد.[۱۹] از نظر کارکس، هژمونى یک دولت در سطح جهانى نیز ریشه در هژمونى یک طبقه اجتماعى مسلط در درون آن دولت دارد. در واقع نهادهاى اقتصادى و اجتماعى، فرهنگ و تکنولوژى مربوط به هژمونى ملى است که به صورت الگوهاى تقلید و رقابت دیگران در سطوح فراملى درمى‌آید. هژمونى در سطح بین‌الملل، صرفا نظم میان دولت‌ها نیست؛ بلکه نظمى است که در درون آن نوعى اقتصاد جهانى با شیوه مسلط تولید جریان دارد و میان طبقات اجتماعى کشورهاى مختلف نوعى اتصال صورت‌گرفته است. هژمونى جهانى داراى یک ساختار اجتماعى، یک ساختار اقتصادى و یک ساختار سیاسى است که هر سه آنها با هم به هژمونى شکل مى‌دهند. همچنین هژمونى جهانى دربرگیرنده مجموعه‌اى از هنجارها، نهادها و مکانیسم‌هاى جهانى است که قواعد عمومى رفتار را براى دولت‌ها و آن نیروهاى جامعه مدنى‌اى که فراسوى مرزهاى ملى‌اند، تعریف مى‌کنند و همین قواعد، حامى و مروج شیوه تولید مسلط هستند.[۲۰] با توجه به ریشه‌داشتن نظم‌هاى جهانى در روابط اجتماعى، وقوع تحول ساختاری مهم در نظم جهانى، احتمالا از برخى تحولات بنیادین در روابط اجتماعى و نظم‌هاى سیاسى ملى نشات مى‌گیرد که طبق دیدگاه گرامشى، چنین تحولات بنیادینى به ظهور و جایگزینى یک بلوک تدریجى جدید ختم مى‌شوند.[۲۱] قدرت هژمون نیز که همواره مراقب هژمونى خود است، سعى مى‌کند از طریق نهادهاى بین‌المللى، از شکل‌گیرى ایده‌ها و نیروهاى ضدهژمونى پیشگیرى کند. یکى از روش‌هاى مرسوم، جذب نخبگان کشورهاى پیرامونى به سمت نهادهاى بین‌المللى است که هدف آن تزریق رضایتمندانه هنجارها و قواعد هژمونى به جوامع پیرامونى به منظور تداوم هژمونى است.[۲۲]

والرشتاین و کاکس هر دو به نوعى تحت‌تاثیر تحلیل‌هاى طبقاتى مارکس هستند؛ اما قالب‌هاى فکرى آنها متفاوت است. در حالى‌که افکار والرشتاین بیشتر تحت‌تاثیر جریان نظرى وابستگى امریکاى لاتین و به‌ویژه نوشته‌هاى آندره گوندر فرانک(Andre Gunder Frank) قرار دارد ـ که فرانک نیز تحت‌تاثیر نظریه‌پردازانى چون لنین و پل باران(Paul Baran) مى‌باشد، کاکس درپی توسعه اندیشه‌هاى گرامشى به حوزه روابط بین‌الملل بوده و چنانکه قبلا اشاره گردید، گرامشى از منتقدان مارکسیسم لنینیستى است. همان‌طور که گرامشى، لنین را به ساده‌سازى اندیشه‌هاى مارکس متهم مى‌کرد، مى‌توان تحلیل طبقاتى والرشتاین را در مقایسه با تحلیل طبقاتى کاکس ساده انگارانه‌تر دانست. برداشت سیستمى سخت‌افزارانه والرشتاین از نظم و تحولات جهانى، باعث شده تا به نقش محرک‌هاى پویاى اجتماعى و سیاسى کمتر توجه نماید و در عین‌حال قالب اقتصادى یکدست و ساده‌سازى شده‌اى براى کل جهان تعریف کند. به همین ترتیب، برداشت وى از هژمونى نیز شدیدا سخت‌افزارى است، به‌گونه‌اى که بدون توجه عمیق به سازوکارهاى پویایى بخش هژمونى‌هاى سیستم سرمایه‌دارى، از شکست حتمى و سریع آنها سخن مى‌گوید. البته تحلیل‌هاى کاکس نیز از آن‌رو که چارچوبى طبقه محور دارد و توالى هژمونى‌ها را به صورت چرخه‌اى بررسى مى‌کند، مشابه والرشتاین است؛ اما وى با تاکید بر نقش نیروهاى اجتماعى و سازوکارهاى هنجارى و نهادى آنها در قالب بلوک تاریخى، خود را از محدودیت‌هاى چارچوب سیستمى متصلب والرشتاین فراتر مى‌برد. کاکس همچنین بر عناصر رضایت‌ساز و مشروعیت‌ساز هژمونى تاکید زیادى دارد و شرایط تحول هژمونى و بلوک تاریخى را پیچیده‌تر مى‌داند.

از مجموع برداشت‌ها و چارچوب‌هایى که محققان حوزه اقتصاد سیاسى بین‌الملل درباره مفهوم هژمونى پردازش کرده‌اند، به صورت گذرا به چهار مورد گیلپین، کوهین، والرشتاین و کاکس که به ترتیب به جریان‌هاى نظرى نورنالیسم، نهادگرایى نولیبرال، سیستم جهانى و نوگرامشینیسم تعلق دارند، اشاره گردید. چنانکه مشاهده شد، عمده‌ترین تفاوت‌هاى آنها در تعریف هژمونى، به چارچوب‌هاى تحلیلى متفاوت و وزن‌دهى نسبتا ناهماهنگ به عناصر تشکیل‌دهنده هژمونى قدرت هژمون بازمى‌گردد. در حالى‌که گیلپین و کوهین با رویکردى دولت محورانه نظم بین‌المللى هژمونیک را به تصویر مى‌کشند، والرشتاین و کاکس اصالت را به طبقه مى‌دهند. به لحاظ نوع نگاه به نظم‌هاى هژمونیک تاریخى و بالاخص هویت کاپیتالیستى آنها در مقایسه با رویکرد پذیرا و نسبتا خوش‌بینانه گیلپین و کوهین، کاکس و به‌خصوص والرشتاین رویکردى بدبینانه دارند. در حوزه عناصر تشکیل دهنده هژمونى تفاوت عمده محققان مذکور در میزان تاکیدى است که بر عناصر سیاسى ایدئولوژیک مشروعیت‌ساز دارند. همگى به انحاء مختلف بر ضرورت رضایت‌سازى هژمون براى تضمین بقاى هژمونى اذعان دارند؛ اما در میان آنها رویکرد نوگرامشینیستى کاکس تاکید بیشترى بر ساز و کارهاى نرم‌افزارى سیاسى ـ ایدئولوژیک در راستاى جلب رضایت و هماهنگى دولت‌هاى دیگر دارد. با این حال، براى هر چهار محقق روشن است که هژمونى اصولا بدون رضایت کشورهاى تحت هژمونى مفهومى پوچ است. توانایى‌هاى بالاى اقتصادى و نظامى نیز عناصرى هستند که ضرورت آنها در تشکیل هژمونى بدیهى است و در واقع عناصر سخت‌افزارى هژمونى را تشکیل مى‌دهند. بالاخص در رویکرد نورئالیستى گیلپپن، حضور چنین عناصرى به‌ویژه قابلیت‌هاى برتر اقتصادى بسیار مورد تاکید است.

در نگاه کلى، به نظر مى‌رسد به‌رغم تفاوت‌هاى جزئى و کم‌اهمیتى که در رویکردهاى فوق نسبت به مفهوم هژمونى وجود دارد، برداشت کلى آنها در مورد مفهوم هژمونى همسان است. همگى، انگلستان قرن ۱۹ و ایالات‌متحده قرن ۲۰ را مصادیقى از قدرت‌هاى هژمون مى‌دانند که موفق به تشکیل هژمونى بین‌المللى به رهبرى خود شدند. همگى، هژمونى بین‌المللى را وضعیتى مى‌دانند که در آن قدرت مسلط در مقام هژمون، قواعد و چارچوب‌هاى رفتارى دولت‌ها یا طبقات تحت هژمونى را تجویز مى‌کند؛ قدرت مسلطى که به لحاظ اقتصادى بالاترین رتبه را دارد؛ به لحاظ نظامى از قوى‌ترین اهرم‌هاى فشار برخورددار است؛ و به‌لحاظ سیاسى ـ ایدئولوژیک نیز مروج چارچوب یا مجموعه‌اى از چارچوب‌هاى فکرى جذاب و پرطرفدار در سطح بین‌الملل است. این قابلیت‌ها کل واحدى را تشکیل مى‌دهند؛ به گونه‌اى که وجود همه آنها براى رسیدن هر دولت به موقعیت هژمونى ضرورى است. در عبارت کوتاه، موقعیت هژمونى جهانى، موقعیت ابرقدرتى مقبول در سطح جهانى است. قابلیت‌هاى برتر اقتصادى به هژمون کمک مى‌کند تا در مدیریت اقتصاد جهان ـ به‌ گونه‌اى که دربردارنده منافع متقابل باشد ـ تواناتر و موفق‌تر عمل کند. برترى نظامى کمک مى‌کند تا ضمن مهار چالش‌هاى امنیتى به‌ویژه چالش‌هایى که مستقیما هژمونى و نظم هژمونیک را تهدید مى‌کنند، زمینه مناسبى براى جریان فعالیت‌هاى اقتصادى و شکوفایى بازیگران سیستم هژمونیک فراهم آید. تبلیغات و فعالیت‌هاى سیاسى ـ ایدئولوژیک نیز در نقش پشتوانه نرم‌افزارى رضایت‌ساز یا مشروعیت‌ساز براى هژمونى و نظام هژمونیک موجود عمل مى‌کنند.

حفظ تعادل میان این عناصر، براى حفاظت از هژمونى دولت هژمون اهمیتى اساسى دارد؛ چرا که عدم تعادل یا بروز نقصان در اهرم‌هاى محورى حیات هژمونى، مى‌تواند زمینه مناسبى براى زوال و فروپاشى هژمونى باشد. ضعف در حوزه سیاسى ـ ایدئولوژیک به مقبولیت و مشروعیت هژمونى صدمه مى‌زند؛ فقدان قواى نظامى کافى و مناسب پاپه‌های امنیتى هژمونى را لرزان و آسیب‌پذیر مى‌سازد؛ و تضعیف پتانسیل‌هاى اقتصادى نیز نه تنها به انحاء مختلف بر موقعیت قدرت هژمون به مفهوم کلى آن اثر منفى دارد، بلکه اصولا مدارهاى اتصالى سیستم هژمونیک را که عمدتا رنگ اقتصادى دارد، مختل مى‌کند. چنانکه از تعاریف محققان پیشین برداشت مى‌گردد، هژمونى و سیستم هژمونیک، بیش از هر چیز کارکردى اقتصادى دارد. به‌ویژه گیلپین و کوهین هژمونى را به نوعى در خدمت اقتصاد جهان و به‌طور اخص شکوفایى اقتصادى کشورهاى تحت هژمونى معرفى مى‌کنند و از این‌رو بیش از هر چیز بر ضرورت حفظ برترى و تقویت مستمر پتانسیل‌هاى اقتصادى قدرت هژمون تاکید دارند. هژمون با کمک به جریان آزاد فعالیت‌هاى اقتصادى در قالب سیستم سرمایه‌دارى، ضمن ارتقاء مستمر توان اقتصادى خود باعث بهره‌بردارى سایر بازیگران تحت هژمونى از مزیت‌هاى سرمایه‌دارى مى‌شود. در مبحث بعد که به نظریه ثبات هژمونیک در اقتصاد سیاسى بین‌الملل ـ که در اصل یک نظریه رئالیستى به حساب مى‌آید ـ اختصاص خواهد داشت، خواهیم دید که جریان آزاد اقتصاد در عرصه بین‌الملل نیازمند قدرت هژمونى است که منافع آن به انحاء مختلف اقتضا مى‌کند در خدمت چنین سیستمى باشد.

ب. ثبات هژمونیک در اقتصاد سیاسى بین‌الملل

ثبات هژمونى، نظریه‌اى است که اقتصاد بین‌المللى لیبرال را ـ که برآزادى تجارت بین‌الملل تمرکز دارد ـ با اتکا به قابلیت‌ها و اهرم‌هاى هژمون تحلیل مى‌کند. هرچند که مفاهیم و مباحث این نظریه به انحاء مختلف از سه مکتب اصلى اقتصاد سیاسى بین‌الملل یعنى رئالیسم، لیبرالیسم و مارکسیسم تاثیر پذیرفته، اما در ادبیات اقتصاد سیاسى بین‌الملل، ثبات هژمونیک در اصل نظریه‌اى رئالیستى قلمداد مى‌شود و عمده‌ترین مدافعان آن نیز به جریان رئالیسم تعلق دارند. ایده ثبات هژمونیک در ابتدا توسط اقتصاددان لیبرال، چارلز کیندلبرگرـ البته بدون اینکه از اصطلاح«ثبات هژمونیک» استفاده شود ـ مطرح گردید. کیندلبرگر بر آن بود که ثبات اقتصاد جهانى نیازمند وجود ثبات‌دهنده است که البته نباید به بیشتر از یک ثبات‌دهنده گسترش یابد.[۲۳] وى پس از بررسى راه‌های احتمالى مختلف براى تهیه کالاى عمومى(Public goods) در عرصه بین‌الملل، رهبرى(leadership) یا حکمرانى مطلق خیرخواهانه(benevolent despotism) را تنها راه‌حل ممکن برشمرد. تحلیل کیندلبرگر این بود که با توجه به اینکه حکومت‌ها و منافع آنها مرجع اصلى جهت‌دهنده به سایر نهادهاى اداره کننده اقتصاد جهانى هستند، معلوم نیست که با تجمیع بازیگران خود ـ نفع(self – interested actors)، ضرورتا به نتیجه‌اى دربردارنده منفعت عمومى رسید. منفعت عمومى که در قالب کالاى عمومى عینیت مى‌یابد، با مشکل سوارى مجانى(free - riding) مواجه است. وى، حتى بلوک‌هاى منطقه‌اى را نیز به خاطر اینکه نمى‌توانند به صورت اقتصاد همگرا عمل کنند، راه‌حل مفیدى به حساب نمى‌آورد و تنها راه‌حل ممکن باقى‌مانده را رهبرى [هژمونیک] مى‌داند.[۲۴] کیندلبرگر بر آن است که در هر دو مورد بریتانیا در قرن 19 و ایالات‌متحده در قرن 20، تلاش ملى دو کشور در قالب رهبرى جهانى، به تولید کالاى عمومى جهانى(مثل بازارهاى گسترده) منجر گردید. در واقع رشد و شکوفایى کالاهاى عمومى جهانى مستلزم مدیریت رهبر یا مجری(enforcer) است.[۲۵] نظرات کیندلبرگر از جانب رئالیست‌ها به‌شدت مورد استقبال واقع شد. استفن کراسنر(Stephen Krasner) و رابرت گیلپین از مطرح‌ترین کسانى بوده‌اند که با رویکرد نورئالیستى خاص خود از تئورى ثبات هژمونیک دفاع کرده‌اند. رئالیست‌ها در واقع دیدگاه‌هاى کیندلبرگر در باب رهبرى را نوعى برگ برنده براى جریان رئالیسم قلمداد کرده‌اند. آنها در عین‌حال چارچوب‌هاى لیبرالیستى براى تحلیل ثبات هژمونیک را نارسا دانسته و برآنند که ثبات هژمونیک ریشه در رویکرد دولت محورانه و قدرت محورانه رئالیسم دارد.

ج. ضرورت حضور و ماهیت کارکردى دولت هژمون

چنانکه قبلا در تعاریف مربوط هژمونى اشاره گردید، دولت هژمون در یک عبارت کوتاه دولت قدرتمندى است که به تعبیر کوهین و ناى به منظور مدیریت و رهبرى نظم اقتصادى لیبرال، هم توانایى دارد و هم تمایل. در عین‌حال، در مورد اینکه میان توانایى و تمایل هژمون با ثبات اقتصاد لیبرال چه نوع ارتباطى برقرار است، میان نظریه‌پردازان اختلاف‌نظر وجود دارد. ریشه این اختلافات در نوع نگاهى است که این نظریه‌پردازان به معادلات قدرت در روابط بین‌الملل و ارتباط آن با نظم و ثبات بین‌المللى دارند.

نظریه‌پردازان لیبرال روابط بین‌الملل که نگاهى نسبتا خوش‌بینانه به تعاملات دولت‌ها در روابط بین‌الملل دارند، غالبا به نقش ثبات‌زاى هژمون اذعان دارند، اما اهمیت و ضرورت حضور هژمون را کمتر از رئالیست‌ها برآورد مى‌کنند. لیبرال‌ها مى‌پذیرند که دولت هژمون در ثبات هژمونیک مولد کالاهاى عمومى است. کالاهاى عمومى در دانش اقتصاد، کالاهایى هستند که براى مصرف و بهره‌بردارى عموم در نظر گرفته شده‌اند؛ مثل پیاده‌روها، برنامه‌هاى تلویزیونى و دفاع ملى. کالاهاى عمومى سه مشخصه عمده دارند: اولا، این نوع کالاها مصرف رقابتى ایجاد نمى‌کنند. به عبارت دیگر مصرف این نوع کالاها موجب تحریک رقابت دیگران نمى‌شوند؛ ثانیا، تملک کالاهاى عمومى، انحصارناپذیر است و مصرف‌کننده خاصى نمى‌تواند با انحصارى‌کردن آنها دیگران را از مصرف محروم سازد؛ و ثالثا، اغلب کالاهاى عمومى غیرقابل رد هستند. به عبارت دیگر، مصرف‌کننده ناچار از مصرف آن است.[۲۶] از مصادیق کالاهاى عمومى در عرصه بین‌الملل مى‌توان به تجارت آزاد، ثبات پولى، و صلح بین‌الملل اشاره کرد. نظریه‌پردازان لیبرال روابط بین‌الملل که وجود این نوع کالاها را در تامین امنیت بین‌الملل و رشد و توسعه کشورها بسیار با اهمیت و ضرورى مى‌دانند، برآنند که هژمون مى‌تواند در تولید کالاهای عمومى بین‌المللى مفید باشد. در عین‌حال، تولید این کالاها ضرورتا منوط به حضور و اراده هژمون نیست. رابرت کوهین رویکردهاى رئالیستى افرادى چون گیلپین به نقش هژمون در ایجاد نوعى همکارى باثبات را ناپخته دانسته و بر این نظر است که هژمون فقط مى‌توانند شرایط را براى نوع خاصى از همکارى تسهیل سازد. کوهین ضمن ابتناى دیدگاه کیندلبرگر بر تئورى کالاهای جمعى یا عمومى، از وى نقل قول مى‌کند که«خطرى که ما با آن مواجهیم، قدرت بسیار زیاد در اقتصاد بین‌الملل نیست، بلکه قدرت بسیارکم است. افراط در تسلط نیست، بلکه وفور بیش از حد خواستاران سواری مجانى‌اى است که مایل به مراقبت از ذخایر نیستند و منتظر ظهور یک حافظ ذخایر مى‌باشند.» سپس اظهار مى‌دارد که برخى کالاهاى تولیدى رهبر هژمون اصولا ویژگى جمعى ندارند. به نظر کوهین، در مورد اهمیت و ضرورت هژمون در ایجاد و حفظ کالاهاى عمومى اغراق شده است. همزیستى هژمونى و همکارى در برخى مقاطع تاریخى به این معنى نیست که همکارى ضرورتا به قدرت و اراده هژمون وابسته بوده است.[۲۷]  همکارى دولت‌ها که در قالب رژیم‌هاى بین‌المللی(international regimes) نوعى مکانیزم‌هاى بین‌المللى که همکارى و همگرایى بین‌المللى را نهادینه مى‌سازند ـ جریان پیدا مى‌کند، ریشه در منافع مشترک دولت‌ها دارد، هرچند که در شکل‌گیرى رژیم‌ها، اراده قدرت هژمون مى‌تواند به انحاء و درجات مختلف تاثیرگذار باشد. از این روست که پس از افول هژمونى دولت هژمون نیز رژیم‌هاى بین‌المللى مى‌توانند استمرار یابند. از نظر کوهین، استمرار همکارى دولت‌ها در قالب رژیم‌های بین‌المللى، علاوه‌بر منافع مشترکى که رژیم‌ها به خاطر آنها به وجود آمده‌اند، به آسان‌بودن شرایط حفظ رژیم‌هاى ایجاد شده بازمى‌گردد.[۲۸] از این منظر، رژیم‌هاى بین‌المللى مى‌توانند مستقلانه کم و کیف کالاهای عمومى را تعریف و بقاى آنها را تضمین کنند. بنابراین، کالاهاى عمومى بین‌المللى ضرورتا وابسته و تحت کنترل دولت هژمون نمى‌باشند.

 رئالیست‌ها، رویکرد لیبرالیست‌ها نسبت به مساله همکارى میان دولت‌ها را خوش‌بینانه و ساده‌انگارانه ارزیابى مى‌کنند و برآنند که چنین همکارهایى به شدت تابع معادلات قدرت در روابط بین‌الملل هستند. ظهور و بقاء رژیم‌هاى بین‌المللى ریشه در نوع توزیع قدرتى دارد که چنین فرایندى را امکان‌پذیر مى‌سازد. رئالیست‌ها در چارچوب تئورى ثبات هژمونیک بر این نظرند که سیستم باز اقتصاد بین‌الملل به این خاطر جریان مى‌یابد که قدرت هژمون‌خواهان آن است؛ چرا که منافع قدرت هژمون در اتخاذد این سیاست است. از آنجا که بزرگترین دغدغه دولت هژمون حفاظت یا تقویت موقعیت قدرت خود در عرصه بین‌الملل است، از شکل‌گیرى همکارى یا رژیم‌هایى که مغایر با این هدف باشد، جلوگیرى مى‌کنند. در این مورد، استفن‌کرانسر در مقاله‌اى پیرامون رابطه قدرت با ساختار تجارت بین‌الملل، بر آن است که در سیستم باز هژمونیک، شرایط رسیدن دولت هژمون به چهار منفعت عمده دولت‌ها یعنى مجموعه درآمد ملى، رشد اقتصادى، قدرت سیاسى و ثبات اجتماعى آسان‌تر مى‌گردد. در چنین سیستم بازى که دولت هژمون هوادار آن است. هزینه‌ها و مزایاى گشودگى ساختار تجارى سیستم براى اعضا متقارن نیست. در یک ساختار باز، به خاطر قابلیت‌هاى بالایى که دولت هژمون دارد، مجموع درآمد ملى هژمون افزایش مى‌یابد؛ نرخ رشد اقتصادى هژمون بالا مى‌رود؛ قدرت سیاسى هژمون تقویت مى‌گردد؛ و ضریب بى‌ثباتى اجتماعى هژمون پایین مى‌آید. اعضاى سیستم نیز ممکن است به انحاء و درجات مختلف از ساختار تجارى باز موجود منتفع شوند. در عین‌حال در راستاى هماهنگى آنها با سیستم، دولت هژمون علاوه بر ترغیب به اجبار نیز متوسل مى‌شود. قابلیت‌هاى سمبلیک، اقتصادى و نظامى هژمون طبق اقتضائات مختلف براى ترغیب یا اجبار اعضا به کار گرفته مى‌شوند. به نظر کراسنر، اصولا گشودگى ساختار تجارى تابع برترى دولت هژمون است، هرچند که برخى دولت‌ها بالاخص دولت‌هاى بزرگتر، آن را مطابق با خواسته‌ها و منافع خود ارزیابى نمى‌کنند.[۲۹]

رابرت گیلپین از دیگر نورئالیست‌هاى مشهور عرصه روابط بین‌الملل در تحلیلى منسجم‌تر، بر نقش ثبات‌زاى هژمون در سیستم هژمونیک تاکید مى‌کند. گیلپین مثل سایر رئالیست‌ها، بر این نظر است که دولت‌ها به‌ویژه دولت‌هاى قدرتمندتر، در تنظیم فرایند همکارى یا عدم همکارى خود با دیگران همواره بر سطح دستاوردهاى نسبى تمرکز دارند؛ بدین معنى که دولت‌ها معمولا بیشتر از آنکه به دستاوردهاى خود در شکل مطلق آن اهمیت دهند، به اثرات آن دستاوردها بر فاصله قدرت خود با دیگر دولت‌ها اهمیت مى‌دهند.[۳۰] وى همگام با محققانى چون استون وبر(Steven Weber) و سوزان استرنج(Susan Strange) رژیم‌هاى بین‌المللى را در اصل محصول و در خدمت قدرت هژمون مى‌داند، هرچند که دولت‌هاى دیگر نیز از مزایاى آن در سطوحى پایین‌تر بهره مند مى‌شوند.[۳۱] دولت‌ها و قدرت آنها همواره به عنوان مرجع نهایى فعالیت بازیگران فراملى مى‌باشند. اگر شرکت‌هاى چندملیتى به صورت بازیگران فراملى فعال شده‌اند به خاطر آن است که منافع قدرت مسلط جهان چنین اقتضا مى‌کند.[۳۲] به نظر گیلپین شرکت‌هاى چندملیتى نه تنها جایگزین دولت نمى‌شوند، بلکه چه بسا بر نقش دولت در عرصه‌هاى اقتصادى و حتى سیاسى مى‌افزایند و عملا محرکى براى توسعه قدرت دولت در عرصه‌هاى اقتصاد

جنبش‌های اعتراضی در نقش استراتژی سیاسی

 

 جنبش‌های اعتراضی در نقش استراتژی سیاسی

 

 

 

اعتراض‌های اخیر در سودان جدیدترین نمونه از موج جنبش‌های اعتراضی در سراسر جهان است. موجی گسترده از انقلاب مردم مصر به رهبری جنبش اخوان‌المسلمین تا اعتراض کارگران نفتی نروژ و احزاب مخالف تایلند.همه اعتراض‌ها به ناآرامی منجر نمی‌شود. بعضی از سوی حکومت سرکوب می‌شود و بعضی دیگر هم از طریق ابزارهای دیگر به اهدافش می‌رسد.

صف آرایی نظامیان سعودی _بحرینی در مقابل مرد

این اعتراض‌ها خود را به عنوان استراتژی موثری علیه رژیم‌های خودکامه ، سرکوب‌های سیاسی و تدابیر ریاضت اقتصادی، ثابت کرده‌اند. معترضان در چارچوب این جنبش‌ها ، به جای تکیه بر تسلیحات، بر قدرت حمایت مردم تکیه می‌کنند. ناآرامی و اعتراض هر دو اشکالی از مخالفت هستند که در آن معترضان یا عوامل ناآرامی نمی‌توانند با استفاده از زور برای سرنگونی حکومت به موفقیت برسند بلکه باید راهی برای سواستفاده از نقاط ضعف حکومت بیابند.اما جنبش‌های اعتراضی به اندازه ناآرامی‌ها، خشونت‌بار نیستند. خشونت بخش جدایی‌ناپذیر استراتژی ناآرامی است اما جنبش‌های اعتراضی ممکن است صرفا تاکتیکی برای مذاکره و به دست آوردن امتیاز از حکومت یا یک بنگاه تجاری باشد. اعتصاب یکی از معمول‌ترین اشکال اعتراض است که معمولا از سوی کارگران برای به دست آوردن دستمزد یا مزایایی بیشتر استفاده می‌شود. هزاران مورد اعتراض مانند اعتصاب هر هفته در سراسر دنیا روی می‌دهد. اکثر این موارد خارج از جامعه معترض، کوچک و غیرمهم به حساب می‌آید. برای پی بردن به اهمیت ژئوپلتیک جنبش‌های اعتراضی ، این تحلیل بر روی اعتراض‌هایی متمرکز می‌شود که با هدف ایجاد تغییر سیاسی صورت گرفته‌است.ادامه….

گاهی اعتراض‌ها می‌توانند ناآرامی ایجاد کنند. در مورد سوریه، غیرنظامیان به خیابان‌های و اماکن عمومی ریختند تا خواستار تغییر سیاسی شوند. وقتی واکنش حکومت اندکی تند شد، عواملی از این جنبش اعتراضی، یک گروه شبه‌نظامی تشکیل دادند و شروع به ناآرامی کردند. وقتی خشونت در سوریه شدت گرفت، تاکتیک‌های عوامل ناآرامی جای تاکتیک‌های معترضان را گرفت.

همه اعتراض‌ها به ناآرامی منجر نمی‌شود. بعضی از سوی حکومت سرکوب می‌شود و بعضی دیگر هم از طریق ابزارهای دیگر به اهدافش می‌رسد. در تحلیل جنبش‌های اعتراضی، چالش اصلی تفکیک میان جنبش‌هایی است که می‌توانند با موفقیت نظم یک کشور را تغییر دهند و جنبش‌هایی که بعد از خبرساز شدن، دچار انحراف می‌شوند. ما در این گزارش میان این دو گروه از طریق تاکتیک‌هایشان و همچنین شیوه‌های حکومت در برخورد با آنها تفکیک قائل می‌شویم.

تاکتیک‌های معترضان

جنبش‌های اعتراضی معمولا با منابعی بسیار کمتر و سازماندهی بسیار محدودتر از نهادهای سازمان‌یافته‌ای شروع می‌کنند که علیه‌اشان اعتراض کرده‌اند. آنها علیه حکومتی اعتراض می‌کنند که منابع قابل توجهی برای استفاده علیه معترضان دارند. مثلا جنبش ۶ آوریل که عامل اعتراض‌های سال ۲۰۱۱ مصر بود نام خود را از ۶ آوریل ۲۰۰۸ گرفته‌است. این همان روزی است که مقامات مصری جنبش سیاسی جوانان این کشور را با دستگیری‌های گسترده سرکوب کردند. حکومت مصر توانست به جنبش اعتراضی سال ۲۰۰۸ به شیوه نسبتا آرامی پایان دهد اما چند سال بعد این جنبش به شیوه دیگری ظهور کرد. گروههایی که از سرکوب جان به در می‌برند باید توانایی سازمانی سیالی داشته‌باشند و بتوانند از مفهومی که برایش قیام کرده‌اند دفاع کنند و آن را حفظ کنند.

سازمان

هر چه جنبش به موفقیت نزدیک‌تر می‌شود، تظاهرات‌های اعتراضی خطرناک‌تر می‌شوند. اکثر حکومت‌ها، تا حد خاصی از فعالیت اعتراضی را تحمل می‌کنند. آنها تا وقتی معترضان را تحمل می‌کنند که بدانند خطری از جانبشان حکومت را تهدید نمی‌‌کند. اما با رشد جنبش، مقامات حاکم هم در سرکوب آن خشونت بیشتری به خرج می‌دهند تا جایی که بتوانند سازمان‌دهندگان اعتراض‌ها را به طور کامل فلج کنند. جنبش‌های اعتراضی وقتی موفق می‌شوند که بتوانند از موج دستگیری‌ها، سرکوب خشونت‌بار پلیس یا ضدانقلاب حامی حکومت جان به در ببرند.

عامل موثر دیگر در سازمان یک اعتراض، وحدت پیام آن است. استفاده از شعارهای واحد و نشانه‌های یکپارچه به ویژه اگر اعتراض‌ها در چندین شهر روی دهد، نشان‌دهنده میزان وحدت سازمانی جنبش اعتراضی است. تمرکزگرایی جنبش اعتراضی عامل مهمی است زیرا نشان از هماهنگی بهتر و تصمیم‌گیری سیال‌تر در واکنش به موانع است. در مراحل بعد اگر جنبش اعتراضی به موفقیت رسید، یک نفر یا گروهی کوچک از افراد پیدا می‌شوند تا از این قدرت متمرکز در جنبش اعتراضی برای دستاوردهای سیاسی استفاده کنند.

میزان نظمی که از سوی اعضای جنبش نشان داده می‌شود عامل موثر و مهم دیگری از قدرت سازمانی جنبش است. اینکه یک جنبش اعتراضی بتواند قدرت اخلاقی و روحیه خود را در مقابل موج توهین‌ها و تهمت‌ها بالا نگه دارد، بسیار مهم است. وقتی شمار اعضای این جنبش اعتراضی به دهها یا صدها هزار برسد، آن وقت دیگر نمی‌توان از بالا بر این جنبش نظمی تحمیل کرد. اما سازمان‌دهندگان باید اهمیت نظم را تشخیص دهند و به قانون عدم خشونت در سراسر جنبش احترام بگذارند. جنبش‌های اعتراضی وقتی موفق می‌شوند که گروههای بزرگی از مردم بدون داشتن قدرت قابل مشاهده برای غارت، خشونت یا جنایت، در خیابان‌ها جمع شوند. نداشتن قدرت چنین کارهایی خود به خود نظم اعمال می‌کند و این نظم یعنی همان قدرت ارتش مردم غیرنظامی.

برداشت‌ها

در ابتدا، سازمان‌دهندگان اعتراض‌ها باید بر تلاش‌های حاکمان برای متفرق کردن جنش و همچنین فقدان مشروعیت اولیه جنبش غلبه کنند. جنبش‌های اعتراضی معمولا در حجم اندک شروع می‌کنند. برای اینکه شمار طرفداران جنبش زیاد شود، سازمان‌دهندگان باید دیگران را راضی کنند که منافعشان از طریق این اعتراض دنبال می‌شود. یکی از راههای این کار برگزاری تجمعات به صورت مرتب و بعد گسترش آن و بالا بردن میزان حمایت مردمی از این تجمعات است.

جنبش‌های اعتراضی اغلب تلاش می‌کنند تجمعات اعتراضی خود را بزرگتر از حد خودش نمایش دهند. اگر یک تظاهراتی تنها با حضور چند صد نفر در یک میدان بزرگ برگزار شود کوچک به نظر می‌رسد و تاثیری ندارد. بهتر است که این چند صد نفر در یک خیابان باریک تظاهرات کنند. پس درک اینکه چه زمانی و کجا باید تجمع اعتراضی صورت گیرد، موضوع بسیار مهمی است. یک جنبش اعتراضی کارکشته همچنین می‌داند که چه وقت رسانه‌ها را از برنامه تجمعات اعتراضی‌اش مطلع کند. به این ترتیب برداشت‌ها از یک واقعه آنطور که پدیدآوردندگان آن واقعه می‌خواهند بازتاب می‌یابد و به صورت یک امر واقعی منعکس می‌شود. حکومت‌های اقتداگرا از طریق اعمال وحشت حکومت می‌کنند و وقتی معترضان دیگر از حکومت وحشت نداشته‌باشند و به قدرت خود در ایجاد تغییرات پی ببرند، آن وقت به پیشرفت می‌رسند. درست مانند جنبشی که به سقوط حکومت چاوشسکو در سال ۱۹۸۹ در رومانی منجر شد. البته این وحشت نداشتن همیشه موفقیت جنبش را تضمین نمی‌کند و گاهی هم دولت در استفاده از خشونت و اعمال این وحشت، بسیار پیش می‌رود. مانند آنچه حکومت چین در سال ۱۹۸۹ در میدان تیان‌آن‌من انجام داد.

ستون‌های حکومت

وقتی تاکتیک یک جنبش اعتراضی، سازمان‌یافته و حرفه‌ای باشد برای بررسی آن باید به سراغ نقاط ضعف استراتژیک حکومتی رفت که این جنبش می‌تواند از این نقاط ضعف استفاده کند. دولت‌ها از طریق کنترل ستون‌های اصلی جامعه که از خلال آنها بر مردم اعمال قدرت می‌کنند، حکومت می‌کنند. این ستون‌ها شامل نیروهای امنیتی(ارتش و پلیس)، دستگاه قضایی، اتحادیه‌های کارگری و خدمات شهری هستند. اگر جنبش اعتراضی هدفش فقط سرنگونی دولت باشد نه گرفتن امتیاز، باید برای از بین بردن این ستون‌ها کار کند. از بین بردن قدرت یک یا چند ستون از این ستون‌های قدرت می‌توان قدرت حکومت را تضعیف کند و اینجاست که جنبش‌های اعتراضی می‌توانند کنترل اوضاع را به دست بگیرند. به همین دلیل ارزیابی وضعیت ستون‌های اصلی قدرت حکومت بسیار مهم است.

متن

بالاخره اینکه هنگام بررسی تاثیر کلی یک جنبش اعتراضی، متن ماجرا بسیار مهم است. بعضی حکومت‌ها تحمل و مدارای بسیار بیشتری با مخالفان دارند. معمولا حکومت‌های دمکراتیک آزاد، معترضان را بسیار بیشتر از حکومت‌های سرکوبگر بسته تحمل می‌کنند زیرا امنیت در حکومت‌های باز به اندازه حکومت‌های بسته، ستون اصلی قدرت به حساب نمی‌آید. مثلا تایلند اغلب با اعتراض‌هایی چند ده هزار نفری روبه‌روست. معترضان بانگوک را کاملا به تعطیلی می‌کشانند و حتی کار کنفرانس‌های بین‌المللی در پایتخت تایلند را مختل می‌کنند. اما ستون‌های اصلی قدرت حکومت تایلند همچنان دست نخورده باقی می‌ماند.

در همین حال اعتراض‌هایی که دو هفته پیش در سودان شروع شد، فقط با حضور چند صدنفر برگزار شد اما توجه بسیاری از رسانه‌های جهان را به خود جلب کرد. به خاطر سابقه درگیری‌های داخلی و جنگ سودان حتی چنین تجمعات اعتراضی محدودی می‌تواند واکنش دولت و جهان را برانگیزد. تایلند منابع قدرت زیادی از جمله دولت و پادشاهی دارد. اما سودان فقط به امنیت و منابع انرژی برای ادامه حکومت متکی است. به همین دلیل سودان نسبت به تجمعات اعتراضی هرچند کوچک مدارای اندکی دارد.

استراتفور/ سیاست ما


گلوبال ریسرچ: پیش‌بینی ۷۰ درصد افزایش فروش تسلیحات آمریکایی در ۲۰۱۲

 

گلوبال ریسرچ: پیش‌بینی ۷۰ درصد افزایش فروش تسلیحات آمریکایی در ۲۰۱۲



 

 

یک پایگاه تحلیلی آمریکایی نوشت: مقامات آمریکایی افزایش ۷۰ درصدی فروش تسلیحات را برای سال مالی ۲۰۱۲ پیش‌بینی کرده‌اند.پایگاه تحلیلی “گلوبال ریسرچ” روز ۱۸ ژوئن “آندره فاگ راسموسن”، دبیر کل ناتو با دکتر “نزار مدنی”، معاون وزیر امور خارجه عربستان در مقر ناتو در بروکسل بلژیک دیدار کرد. راسموسن از عربستان دعوت کرد به برنامه مشارکتی ناتو در منطقه بپیوندد، و افزود: “عربستان سعودی یکی از بازیگران مهم در منطقه است و ناتو از فرصت تعامل با دولت این کشور به عنوان شریکی در ابتکار همکاری استانبول استقبال می‌کند.”

این ابتکار همکاری پیش از این در سال ۲۰۰۴ در اجلاس سران ناتو در ترکیه به تصویب رسیده بود و اقدامی برای افزایش بیشتر اعضای ناتو- پذیرش هفت کشور جدید در اروپای شرقی از جمله یوگوسلاوی قدیم و سه عضو پیشین اتحادیه جماهیر شوروی- به علاوه متعهد کردن اعضای ناتو به ارتقای برنامه مشارکت نظامی خاورمیانه‌ایش، طرح گفت‌وگوی مدیترانه‌ای (که اعضای آن الجزایر، مصر، اسرائیل، اردن، موریتانی، مراکش و تونس هستند)، مشارکت برای صلح به منظور ارتقای وضعیت ۱۲ عضو جدید ناتو به رتبه کنونیشان بود.ابتکار همکاری استانبول به هدف کمک به شرکای سیاسی و نظامی غرب در خلیج فارس، شش عضو شورای همکاری خلیج فارس شامل بحرین، کویت، عمان، قطر، عربستان سعودی و امارات بنا نهاده شد. همه این کشورها به جز عمان و عربستان سعودی به این ابتکار پیوسته‌اند. نیروهای دریایی ناتو در شش سال گذشته از بحرین، کویت، قطر و امارات دیدن کرده‌اند. مقامات ارشد ناتو نیز چنین دیدارهایی را انجام داده و ناتو کنفرانس‌هایی را در کشورهای عضو این ابتکار برگزار کرده است.ادامه….

* ناتو قصد تهییج عربستان به مشارکت در طرح‌های مربوط به خلیج فارس را دارد

بحرین و امارات نیروهای تحت امر ناتوی خود را به افغانستان اعزام کرده و قطر و امارات سال گذشته هواپیماهای جنگنده‌ای را برای مشارکت در حمله هوایی شش ماهه ناتو علیه لیبی فرستادند. اکنون که آمریکا و متحدان غربیش بار دیگر بر خلیج فارس تمرکز کرده و تهدید اقدام نظامی غرب علیه سوریه و ایران در حال افزایش است، ناتو به وضوح قصد تهییج عربستان سعودی برای مشارکت در طرح‌های مربوط به خلیج فارس را دارد.

معاون وزیر خارجه عربستان علاوه بر دیدار با “راسموسن”، دبیر کل ناتو با معاون وی، اعضای شورای آتلانتیک (شامل نمایندگان و سفرای دائم ۲۸ کشور عضو) و دیگر مقامات ناتو دیدار کرد و آنها “شمایی کلی از توسعه ناتو و برنامه‌های همکاری با شرکا در منطقه مدیترانه و خلیج فارس را به وی نشان دادند”. آنها همچنین درباره گفت‌وگوی مدیترانه‌ای و چهار عضو ابتکار همکاری استانبول با وی به گفت‌وگو نشستند. (تا امروز، لیبی عضو بعدی گفت‌وگوی مدیترانه‌ای و سوریه و لبنان اعضای بعدی آن در صورت موفقیت غرب در ساقط کردن حکومت در سوریه خواهند بود. عراق و یمن نیز اعضای آینده ابتکار همکاری استانبول خواهد بود.)

همانطور که وب‌سایت ناتو درباره سفر این مقام سعودی می‌نویسد: “برای ناتو، امنیت شرکایش در خلیج فارس یکی از منافع مهم راهبردی است.”

* رسالت وزارت خارجه آمریکا: ایجاد بازار فروش برای تولیدکنندگان تسلیحات آمریکایی

اینکه اهمیت راهبردی خلیج فارس برای ناتو و عضو کلیدیش یعنی آمریکا تا چه حد بوده و دلیل آن چیست، روز چهاردهم ژوئن در سخنان “اندرو شاپیرو”، دستیار معاون وزیر خارجه ‌آمریکا در امور سیاسی-نظامی در روز کشورداری بر اساس اقتصاد جهانی آمده است که وی به صراحت بیان کرد رسالت وزارت خارجه آمریکا چیست: ایجاد بازار فروش برای تولیدکنندگان تسلیحات آمریکایی.

وی افزود: “روز کشورداری بر اساس اقتصاد جهانی روزی بین‌المللی است که ما آن را برای تاکید بر تعهد آمریکا به تقویت مشاغل آمریکایی در مرکز سیاست خارجی خود قرار داده‌ایم. کار ما در دفتر سیاسی-نظامی در گسترش همکاری امنیتی با متحدان و شرکایمان برای امنیت ملی آمریکا و شکوفایی اقتصادی اهمیت دارد. این مسئله همچنین بخش مهم تلاش‌های مربوط به کشورداری اقتصادی وزارت خارجه است. این وزیر خارجه آمریکاست که حق نظارت و اعمال قدرت درباره فروش تسلیحات ما را به منظور اطمینان از کمک آنها به پیشبرد سیاست خارجی آمریکا را دارد.”

وی تصریح کرد: “امروز من می‌توانم تایید کنم که سالی رکودشکن برای فروش تسلیحات به کشورهای خارجی داشته‌ایم و شامل فروش دولت به دولت می‌شود. ما تاکنون در سال مالی ۲۰۱۲ از مرز ۵۰ میلیارد دلار نیز گذشته‌ایم. این میزان دستکم نسبت به سال مالی ۲۰۱۱ حدود ۲۰ میلیارد دلار افزایش داشته و ما هنوز بیش از یک چهارم سال مالی را طی نکرده‌ایم. سال مالی ۲۰۱۱ نیز یک سال رکودشکن بود که در آن ۳۰ میلیارد دلار تسلیحات فروختیم. در سال مالی کنونی دستکم ۷۰ درصد نسبت به سال مالی ۲۰۱۱ افزایش فروش خواهیم داشت.”

* ۶۰ درصد فروش تسلیحات آمریکایی به کشورهای خارجی مربوط به عربستان است

۶۰ درصد از فروش تسلیحات به کشورهای خارجی در سال مالی جاری مربوط به قرارداد ۳۰ میلیارد دلاری تسلیحاتی با عربستان سعودی بوده که دسامبر گذشته برای خرید ۸۴ جنگنده اف-۱۵ و دیگر تسلیحات امضا شد. این بخشی از توافق ۶۷ میلیارد دلاری با سعودی‌ها در سال ۲۰۱۰ برای خرید هواپیماهای چندمنظوره، بمب‌های بتن‌شکن دو هزار پوندی، ۲۷ بالگرد “بلک هوک”، ۷۰ بالگرد آپاچی، موشک‌های پیشرفته پاتریوت و ناو جنگی بود. این بزرگترین قرارداد تسلیحاتی دوجانبه در تاریخ است.

این بخشی از بسته ۱۲۳ میلیارد دلاری فروش تسلیحات به عربستان، عمان، کویت و امارات است که در همان سال اعلام شد. بحث مطرح شده با عنوان “تهدید ایران” شاید بهترین نقشه برای فروش چنین تسلیحاتی باشد.

۲۵ دسامبر گذشته آمریکا توافقنامه‌ای را برای فروش ۹۶ موشک‌های رهگیر بلندپرواز به امارات متحده عربی امضا کرد و این اولین بار است که چنین موشک‌هایی در خارج از آمریکا مستقر می‌شوند. همچنین سال گذشته اعلام شد که امارات اولین کشور عربی خواهد بود که در مقر ناتو سفارتخانه تاسیس می‌کند.

* ناتو برای مقابله با ایران و سوریه با همسایه‌های این کشورها مانور برگزار می‌کند

روز ۱۱ ژوئن آمریکا و ترکیه دومین دور مانور هوایی “عقاب آناتولی” در ترکیه را آغاز کردند که هدف آن به گفته پنتاگون “انجام ماموریت‌های مختلف هوایی شامل حملات پیشدستانه، حمله، برتری هوایی، سرکوب دفاعی، حمل هوایی بار، سوخت‌گیری در آسمان و شناسایی است”.

مانور مشترک عقاب آناتولی آمریکا و ترکیه ۲۰۱۲ در ماه مارس برگزار شد. این مانور همچنین شامل مشارکت ناتو و هواپیماهایی از عربستان، امارات، اردن، پاکستان و ایتالیا می‌شد.

در یکی از گزارشات نیروی هوایی آمریکا درباره این مانور بدون اشاره به مشارکت عربستان آمده است: “نیروی هوایی آبی شامل آمریکا، ایتالیا، امارات، اسپانیا، ترکیه و ناتو مهارت‌های خود را علیه نیروی هوایی قرمز با مشارکت هواپیماهای اف-۱۶، اف-۴، اف-۵ که توسط خلبان‌های ترک هدایت می‌‌شد، بکار گرفتند.” همین منبع به نقل از یک مقام نیروی هوایی آمریکا نوشت، “اگر قرار باشد مانور دیگری برگزار شود، همین کشورها در آن شرکت خواهند کرد.”

درباره اینکه چه کسانی قربانیان بعدی ناتو خواهند بود، تردیدی وجود ندارد. ترکیه با سوریه و ایران هم‌مرز است که دو مانع اصلی بر سر راه ترکیه و عربستان برای توسعه نفوذشان در منطقه خاورمیانه محسوب می‌شوند. اواخر ماه گذشته این دو کشور برای سرنگونی دولت‌های عرب سکولار و جمهوری‌خواه از لیبی گرفته تا سوریه توافقنامه آموزش نظامی در ریاض امضا کردند. این قرارداد منجر به آموزش سربازان سعودی در مدارش نظامی ترکیه که توسط ناتو اداره می‌شود برای مشارکت در عملیات‌های مشترک نظامی خواهد شد.

“هیلاری کلینتون”، وزیر امور خارجه آمریکا ماه فوریه در ادامه اقدامات خود علیه روسیه و چین در مواضعشان در قبال سوریه به بهار عربی و بیداری عربی اشاره کرد و گفت: “آنها باید درک کنند که نه تنها در برابر احساسات مردم سوریه بلکه در برابر بهار عربی و بیداری عربی قرار گرفته‌اند.” در واقع آنچه که وی و همتایان غربیش در حال پیشبرد آن در جهان عرب از اقیانوس اطلس گرفته تا خلیج فارس هستند، ترکیبی از نظامی‌گری و سلطنت‌طلبی است.

گلوبال ریسرچ/ ریک روزوف


غرب به دنبال توافق نیست
 
 
غرب به دنبال توافق نیست
 
داوود هرمیداس باوند، استاد دانشگاه و تحلیلگر مسائل بین المللی در گفتاری ضمن اشاره به مذاکرات ایران و غرب معتقد است غرب از یک سو نمی تواند با ایران رودررو شود و از سوی دیگر نمی خواهد با ایران توافق کند لذا مذاکرات را طولانی می کند.


 
در حالی مذاکرات نمایندگان ایران و گروه 1+5 در سطح کارشناسی در استانبول ترکیه برگزار شد که چشم انداز مشخصی از وضعیت آینده این مذاکرات وجود ندارد. ایران و گروه 1+5 در ماههای گذشته، پس از ماهها توقف مذاکرات، گفتگو ها را از سر گرفتند در سه دور در استانبول، بغداد و مسکو به مذاکره پرداختند ولی این مذاکرات دستاورد چندانی نداشت و در نهایت دو طرف توافق کردند برای کاهش سوء تفاهمات و مشخص شدن نگاه دو طرف به مسائل فنی نشست کارشناسی برگزار شود.

 

اما آنچه که بیش از همه در اخباری که جسته و گریخته از مذاکرات منتشر می شود جلب توجه می کند عدم تمایل طرف غربی برای حل این معضل است. این مسئله در سخنان مقامات ایرانی مبتنی بر وقت کشی از سوی غرب هم دیده می شود. به نظر می رسد که غرب به واسطه اعمال تحریم های سنگین و بی سابقه علیه ایران به تاثیر گذاری این تحریم ها امیدوار است و از این رو از تطویل این مذاکرات چندان ناراضی نیست.

 

از سوی دیگر طرف غربی به دلیل مشکلاتی که با آن مواجه است نمی تواند غیر از تحریم ها تصمیم جدی برای رویارویی با ایران بگیرد. از یک سو شاهد هستیم که اروپا همچنان با بحران اقتصادی حوزه یورو دست و پنجه نرم می کند و مشکلات اقتصادی کشورهایی مثل ایتالیا، یونان و اسپانیا بحران هایی سیاسی نیز به دنبال داشته است. لذا در حال حاضر اروپا نمی تواند از برخورد جدی تر با مسئله هسته ای ایران استقبال کند و ترجیح می دهد وضعیت فعلی تداوم یابد.

آمریکا نیز تا کمتر از شش ماه آینده با انتخابات ریاست جمهوری درگیر است و از این رو دولت آمریکا در مورد مواجهه با مسئله ایران بسیار با احتیاط برخورد می کند. اوباما از هر تصمیم یا رویدادی که اثر منفی بر انتخابات آمریکا داشته باشد پرهیز می کند.

از سوی دیگر هرگونه تصمیم و حرکتی که بتواند به بحرانی در رابطه با مسئله ایران بینجامد می تواند به افزایش قیمت نفت بینجامد. مسئله ای که  مطلوب غرب نیست. لذا در شرایط کنونی غرب به دلایل ذکر شده نمی تواند به برخورد جدی تر با ایران فکر کند و به عنوان مثال بخواهد به اقداماتی فراتر از ماده 41 منشور سازمان ملل بیندیشد. لذا با دل بستن به تحریم ها به خصوص تحریم های نفتی و بانکی تلاش می کند که متحدان خود و مشتریان نفتی ایران را قانع کند که برای حل مسئله ایران باید از تحریم های یکجانبه آمریکا پیروی کنند و واردات نفت خود از ایران را کاهش دهند و یا به طور کلی قطع کنند.

بنابراین شاهد این بود که درست چند روز پیش از انجام مذاکرات ایران و غرب در استانبول، تحریم های اروپا و آمریکا اجرایی شد. همین عملکرد غرب نشان می دهد که آنها چندان به مذاکرات به عنوان نقطه ای که بتواند فورا مسئله راحل کند نمی نگرند. از سوی دیگر شاهد بودیم که کره جنوبی که از تحریم های آمریکا معاف شده بود اعلام کرد که واردات نفت خود از ایران را به طور کامل قطع می کند. این رویکرد غرب نشان می دهد که آنها تمایل ندارند که توافقی صورت گیرد که هر دو طرف مذاکره به مطلوبیت های خود دست یابند. در واقع از بازی برد – برد عبور کرده اند و به مسئله به صورت برد- باخت نگاه می کنند. آنها به دنبال این هستند که شکستی به ایران تحمیل کنند. در واقع به این مسئله توجه نمی کنند که برای انجام یک توافق باید شرایطی ایجاد شود که اعتبار و آبروی طرف مقابل هم حفظ شود و طرف دیگر مذاکرات احساس شکست نکند.

بنابراین با نگاهی به مواضع غرب در مذاکرات این علامت سوال ایجاد می شود که گویا غرب تمایلی به حل موضوع به این صورت توافقی متقابل باشد ندارند و تلاش می کنند با به زانو در آوردن ایران از طریق فشار اقتصادی خواسته های خود را به ایران تحمیل کنند. آنها در حال حاضر از ایران می خواهند که غنی سازی اورانیوم در حد 20 درصد را تعلیق کند، موادی که تاکنون غنی کرده است را به کشور دیگری بفرستد و در نهایت سایت فوردو را نیز تعطیل کند. ایران معتقد است که در صورت انجام این اعمال باید تحریم های انجام شده علیه ایران به طور کلی تعلیق شود ولی گویا غرب از این مسئله سر باز می زند و فقط حاضر است در مقابل این قدم های ایران به کاهش برخی محدودیت ها در مورد ارسال قطعات هواپیماهای مسافربری به ایران و همچنین ارائه خدمات فنی به برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی اقدام کند.

 ایران در مقابل تلاش می کند که نشان دهد که تحریم ها تاثیری بر وضعیت اقتصادی ایران نگذاشته است و در رویکرد ایران در مذاکرات با غرب موثر نبوده است. با این حال به نظر می رسد که فارغ از شعارهایی که مصرف داخلی دارد و با توجه به واقعیت های در صحنه، تحریم هایی که در ماههای گذشته علیه ایران اعمال شده است می تواند به طور جدی در اقتصاد ایران تاثیر گذار باشد و تداوم آنها قطعا به ضرر ایران است.

با توجه به این که اقتصاد ایران وابستگی زیادی به نفت دارد و غرب با اعمال فشار بر وارد کنندگان ایران و همچین اعمال تحریم های نفتی، بانکی و بیمه فروش نفت ایران را بسیار دشوار کرده است این تحریم ها می تواند در درآمدهای نفتی ایران تاثیر جدی داشته باشد.

از سوی دیگر آثار این وضعیت در اقتصاد ایران به خوبی دیده می شود. تورم نجومی، ورشکستگی کارخانه ها و کارگاههای صنعتی و آمار فزاینده بیکاری نشانه هایی از وضعیت نامناسب در اقتصاد ایران است. به نظر می رسد که تحریم های اخیر اروپا و آمریکا از تحریم های هوشمند فراتر رفته است و بر زندگی روزمره مردم به طور ملموس تاثیر گذار بوده است.

بنابراین ضرورت دستیابی به یک توافق و تفاهم با غرب در مورد مسئله هسته ای امروزه بیش از پیش ضرورت دارد. نباید اجازه داد که پس از مدتی تصور شود که ایران بر اثر تحریم ها و به دنبال مشکلات اقتصادی به توافق تن داده است که در آن صورت غرب به طور فزاینده ای خواسته های خود را افزایش خواهد داد.

لذا برای دستیابی به تفاهم هر دو طرف باید خواسته های خود تعدیل کنند. در این راستا طرح گام به گام روسیه می تواند مبنا و دستور کار قرار گیرد. ایران می تواند با پذیرش خواست های سه گانه کنونی 1+5 خواهان کاهش تحریم ها شود و خصوصا خواستار تعلیق تحریم های یکجانبه نفتی و بانکی آمریکا و اروپا شود. ایران باید این مسئله را به صورت علنی اعلام کند تا نشان دهد که غرب به دنبال توافق نیست و فشار افکار عمومی را از خود بردارد. اگر ایران این مسئله را بپذیرد ممکن است از مشکل گره گشایی شود و از سوی دیگر در صورت عدم پذیرش این مسئله ممکن است غرب پس از آشکار شدن آثار تحریم ها موضع خود را محکم تر ببیند و خواست های بیشتری مطرح کند.

در حال حاضر اگرچه برخی در ایران مخالف مذاکره با غرب هستند ولی افرادی در دولت ایران با توجه به وضعیت تحریم ها و اوضاع اقتصادی بیش از گذشته با دستیابی به توافق در مورد پرونده هسته ای موافق هستند. به هر حال مشکلات معیشتی مردم می تواند فشارهایی را به مسئولین دولت وارد کند. مردم نیز با توجه به مشکلات اقتصادی خود از یافتن راه حل و تفاهمی بر سر این مسئله استقبال می کنند. بنابراین به نظر می رسد که تا حدودی در نگرش دولت این آمادگی نسبی پدیدار شده است که توافقی صورت بگیرد. اما از نظر حفظ آبرو و پرستیژ دولت می خواهد به صورتی باشد که در معرض اتهام قرار نگیرد که پس از هفت سال به نقطه اولیه بازگشته است.

بنابراین به عنوان جمع بندی باید گفت با توجه به اقدامات و مواضع غربی ها آنها تمایل ندارند که فعلا به توافقی با ایران دست بزنند و ایران باید این مسئله را به نحوی نشان دهد که آنها حاضر نیستند توافق کنند تا فشار افکار عمومی را از خود بردارد و بر آنها منتقل کند.

داوود هرمیداس باوند


ابعاد مهم استقلال اسکاتلند از بریتانیا


 
 
ابعاد مهم استقلال اسکاتلند از بریتانیا
 
 


 
 
 
 

پیروزی  حزب ملیگرای اسکاتلند در انتخابات پارلمانی سال گذشته این کشور زمزمههای استقلال کامل این منطقه مهم را از مجموعه پادشاهی متحده تشدید کرد. اکنون نگاهها به رفراندوم سال 2014 و پاسخ به این پرسش است که آیا رای نهایی مردم به ماندن در مجموعه انگلستان، ولز و ایرلند شمالی تعلق میگیرد یا ذائقه اسکاتلندیها خواستار طعم استقلال و گشودن فصلی جدید در تاریخ این کشور است. صرفنظر از این دو حالت ممکن، سوال مهمتر اثرات جدایی اسکاتلند بر مسائل اساسی پیشرو بین بریتانیا و اسکاتلند شامل موضوعات اقتصادی و دفاعی امنیتی و... میباشد.

بعد اقتصادی

از نظر همکاری اقتصادی به نظر نمیرسد که استقلال این بخش از بریتانیا باعث انحلال همکاری، تجارت و سرمایهگذاری میان دو طرف شود. هرچند تکرار خاطرهای مانند منازعه تجاری میان انگلستان و ایرلند در دهه 1930 که به روابط اقتصادی دو کشور سرایت کرد را نیز نباید از نظر دور داشت.

در حوزه ارز و گزینش واحد پول ملی، انتخاب برعهده اسکاتلند خواهد بود. رهبر حزب ملی اسکاتلند اظهار کرده بود که در صورت استقلال اسکاتلند استرلینگ را حفظ خواهد کرد و همزمان گزینههای موجود برای آینده اسکاتلند را نیز از دست نخواهد داد. به هرحال پیوستن به واحد پولی یورو به شرط قبولی اتحادیه اروپایی از ابعادی به‌خصوص بعد روانی بر این واحد پولی اثرگذار خواهد بود.

دو حالت متصور برای اقتصاد مالی اسکاتلند شامل کسری مالی و مازاد مالی وجود دارد. در حالت کسری مالی، درصورتیکه قیمتهای هیدروکربن افت شدیدی را تجربه کنند و دو جزیره اورکنی و شتلند جزء بریتانیا باقی بمانند، اسکاتلند دچار ضرر و زیان ملی خواهد شد و مجبور است بار خسارت مالی چند درصدی نسبت به جی دی پی خود را متحمل شود و یا دست نیاز به سوی بریتانیا دراز کند. در حالت دوم امکان مازاد مالی به دلیل ثابت ماندن قیمت هیدروکربن و باقی ماندن دو جزیره ذکر شده در اسکاتلند وجود دارد. البته شرط دیگر تحقق مازاد مالی عدم مسئولیت اسکاتلند در قبال بدهیهای ملی بریتانیا میباشد. در مورد بدهی ملی بریتانیا و همکاری یا بیتفاوتی اسکاتلند پس از استقلال نسبت به آن، الکس سالموند با اشاره به 250 میلیارد دلار درآمد نفتی منتقل شده به خزانهداری بریتانیا، مسئولیت بدهیهای بانک رویال اسکاتلند را برعهده نگرفته است.

نفت و گاز شمال

واقع شدن اسکاتلند در منطقه مجاور به دریای شمال باعث ریزش درآمدهای مالیاتی زیادی به این کشور میشود؛ چیزی که تا کنون نصیب دولت مرکزی بریتانیا شده است. درواقع مسیری که از خطوط ساحلی مرز میان اسکاتلند و انگلستان به دریای شمال منتهی میشود نشاندهنده سهم جغرافیایی اسکاتلند در آینده تولیدات مرتبط با نفت و درآمدهای ناشی از آن میباشد. به نظر میرسد که درصد قابل توجهی از درآمد بریتانیا از نفت شمال، حاصل منابع موجود در منطقهای است که طبق حقوق بینالملل دریایی، جزء مناطق اقتصادی انحصاری (EEZ) اسکاتلند به شمار میرود.  البته نباید نقش دو جزیرهی اورکنی و شتلند را در این زمینه نادیده گرفت. درصورتیکه بریتانیا بتواند این دو جزیره را جزئی از قلمرو خود باقی نگه دارد، پیامدهای مهمی برای کنترل گاز و نفت دریای شمال به نفع بریتانیا خواهد داشت.

بعد دفاعی

استقلال اسکاتلند اثر خود را بر موضوعات نظامی نیز خواهد گذاشت. زیرا تصرف برخی از تجهیزات نظامی توسط اسکاتلند و مسئولیت تمهیدات مالی نیروهای نظامی و همزمان با آن احتمال کاهش (یا حتی افزایش) هزینههای نظامی بریتانیا را در پی خواهد داشت.

پایگاه دریایی فسلان در منطقه گیرلوچ که پایگاه اصلی ناوگان زیردریاییهای تریدنت و زیردریاییهای مسلح اتمی بریتانیا است قابلیت اختلاف و نزاع میان اسکاتلند و بریتانیا را داراست. درحال حاضر نگرانیهایی درباره عدم موافقت دولت اسکاتلند (در صورت استقلال) با باقی ماندن این پایگاه در اسکاتلند وجود دارد و آینده آن با ابهام است. قابل توجه است که تعیین محل جدید برای تجهیزات هستهای بریتانیا در جایی غیر از اسکاتلند دشوار است. زیرا سایت هستهای فاسلن که مدخل خلیجی با آب فراوان و عمیق است و دسترسی سریع به حوزه استراتژیک اقیانوس اطلس فراهم میکند چیزی است که وجود بدیل مناسب را با چالش مواجه میکند.

موضوع دیگر برخی افتراقها میان نحوه استفاده از نظامیان است. در سالهای گذشته حزب ملی اسکاتلند در برخی از موضوعات مهم سیاست خارجی مانند مداخله نظامی در عراق و کوزو با دولت مرکزی بریتانیا منازعه داشته است. با استقلال اسکاتلند همکاری نظامی در مواردی که نیاز به بازدارندگی و پاسخهای سریع ارتش متحد پادشاهی دارد ممکن است با موانع جدی روبرو شود و به تبع آن تضعیف نسبی ارتش بریتانیا حاصل شود.
 

بعد سیاسی

 اثر استقلال اسکاتلند بر ملیگرایی سایر بخشهای بریتانیا موضوعی است که میتواند از بعد سیاسی بر بریتانیا تاثیرات خود را نشان دهد. جدایی اسکاتلند از باقی پادشاهی متحده ممکن است محرکهای برای سایر جریانات ملیگرا و تلاش برای بهرسمیت شناخته شدن باشد. به عنوان مثال فرایند صلح در ایرلند شمالی ممکن است دستخوش برخی از نوسانات شود. فعالیتهای گروههای جمهوریخواه مخالف در ایرلند شمالی با استقلال اسکاتلند و احتمالاً تضعیف بریتانیا در شرایط سیاسی جدید ممکن است عملاً شدت بیشتری بیابد. به علاوه جدا شدن اسکاتلند از مجموعه پادشاهی متحده بریتانیا تداوم حیات ساختار قانونی بریتانیا را با چالش مواجه میکند زیرا پادشاهی متحده بریتانیا عمدتاً با اتحاد میان دو قلمرو انگلستان و اسکاتلند شکل گرفت که جدایی اسکاتلند مسائلی را برای موضوعات ساختاری بهوجود میآورد. در واقع استقلال اسکاتلند پایان مناقشات مرتبط با ساختار و قانون نیست و دامنه خود را در مباحث ایرلند شمالی گسترش میدهد.

نکته دیگری که شایان توجه است تحول در سیاستگذاری خارجی اسکاتلند است. تحت ترتیبات کنونی، هرچند اسکاتلند مجاز است که سیاستهای داخلی خود را قانونگذاری کند اما کنترلی بر سیاست خارجی، سیاست دفاعی و اقتصادی ندارد که در نتیجه آن ارتباط تجاری با کشورهای خارجی و تنظیمهای مالیاتی در دایره اختیارات اسکاتلند قرار ندارد که استقلال اسکاتلند این ترتیبات را با دگرگون خواهد کرد.

اتحادیه اروپایی و کشورهای اروپایی

اسکاتلند در صورت استقلال کامل، با جمعیت حدوداً  5 میلیونی خود میتواند 7 رای در شورای اروپایی (European Council) داشته باشد که در اینصورت بریتانیا نیز با کاهش 2 رای از 29 به 27 رای نزول پیدا میکند. این موضوع دو پیامد را متبادر میسازد. درحالیکه از یک طرف به نظر میرسد ماندن اسکاتلند و بریتانیا به استحکام رای آنان و اثرگذاری بیشتر در عرصه اروپا کمک میکند، حضور یک اسکاتلند مستقل در جامعه بینالملل و اتحادیههایی مانند اتحادیه اروپایی، به پیگیری منافع مشخص و متمایز اسکاتلند و بازیگری آن در عرصه بینالملل مساعدت مینماید.

در نهایت پیامدهای ممکن استقلال اسکاتلند بر حکومتهای اروپایی و دولتهای فرانسه، اسپانیا و مناطق دیگر اروپایی دور از تصور نیست. جدایی دموکراتیک اسکاتلند از بریتانیا میتواند با ارجاع به ایده اثرگذاری جنبشهای ملیگرا برروی یکدیگر تجدید حیاتی برای ملیگرایی کاتالونهای اسپانیا، باسکهای میان اسپانیا و فرانسه و جداییطلبان جزیره کورس دریای مدیترانه از قلمرو فرانسه و مناطق بیثبات دیگری مانند کوزوو باشد.
 
روح الله عبدالملکی، پژوهشگر مسائل بریتانیا




جنبش تغییر در کردستان عراق: بسترها و موانع

 

جنبش تغییر در کردستان عراق: بسترها و موانع
 

 
 

جنبش تغییر یا گوران عنوان حزب سیاسی جدیدی در کردستان عراق است که از سال 2009 فعالیت‌های سیاسی خود را آغاز کرد و توانست در طول چند سال گذشته به عنوان مهم‌ترین جریان اپوزیسیون اقلیم کردستان مطرح شود. این جنبش که اغلب عناصر و نیروهای آن از حزب اتحادیه میهنی منشعب شد به رهبری نوشیروان مصطفی فعالیت می‌کند. نوشیروان مصطفی ابتدا از حزب  اتحادیه میهنی خارج شد و به فعالیت‌های فرهنگی روی آورد و  از جمله موسسه فرهنگی وشه را تاسیس کرد اما بعد از مدتی با جذب عناصر و نیروهایی فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد.  این جنبش در سال 2009 میلادی به صورت رسمی فعالیت سیاسی خود را شروع کرد و هدف خود را مبارزه با فساد، رانت‌خواری و حیف و میل درآمدها از سوی دو حزب اصلی حاکم بر کردستان و نیز تلاش برای تحقق حقوق دموکراتیک مردم اعلام کرده است. با توجه به این‌که مبارزه با گرانی، بیکاری و کمبود مسکن  شعار حزب گوران بوده است، بسیاری از جوانان را جذب خود کرد و بتدریج توانست پایگاه اجتماعی مهمی را بدست آورد. این حزب توانست مشارکت مستقل در انتخابات پارلمان اقلیم کردستان عراق در ژوئیه 2009 داشته باشد و با کسب 25 کرسی از مجموع 111 کرسی و تشکیل فراکسیون مستقل در پارلمان اقلیم شروع سیاسی مناسبی داشته باشد. جریان تغییر در انتخابات پارلمانی مارس 2010 عراق با کسب 9/21 درصد آرای مردم و 5/19 درصد کرسی‌های منطقه به عنوان دومین گروه صاحب‌نفوذ در منطقه کردستان عراق شناخته شد.

روند فوق نشانگر حرکت روبه رشد جنبش تغییر در اقلیم کردستان عراق در چند سال اولیه تشکیل و تبدیل شدن به چالشی مهم برای دوحزب اصلی کردی و به‌خصوص اتحادیه میهنی است. با این‌حال با بررسی بسترهای توسعه و تقویت این جریان و همچنین موانع و چالش‌های آن می‌توان به چشم‌انداز مناسب‌تری در خصوص وضعیت سیاسی آن در کردستان عراق دست یافت. با این حال قبل از پرداختن به این موضوع باید اشاره کرد که این حزب تاکنون در دولت اقلیم مشارکت نکرده و در کنار احزاب دیگر مانند جماعت اسلامی و اتحاد اسلامی به عنوان ائتلافی از اپوزیسیون شناخته می‌شود و عمدتا به نقد رویکردهای حاکمیت کردی می‌پردازد و در دولت مرکزی نیز صرفا در پارلمان حضور دارد و مشارکتی در کابینه عراق ندارد.

در خصوص بسترها و فرصت‌های پیشروی جنبش تغییر در کردستان عراق مهم‌ترین موارد قابل اشاره عبارتند از: شکستن تمرکز قدرت و حاکمیت سیاسی دوقطبی؛ بهره‌بری مثبت از‌ فساد اقتصادی و ناکارامدی اجرایی حکومت؛ استفاده از دلسردی مردم و طرح درخواست‌های جدید؛ و بهره‌بردن از باز شدن فضای سیاسی و اجتماعی در اقلیم و سطح منطقه. در خصوص تمرکز قدرت نکته مهم آن است که حاکمیت سیاسی در کردستان عراق از ابتدای دهه 1990 به‌رغم مقطعی از منازعات طبق توافق انجام شده در دست دو حزب اصلی اتحادیه میهنی و حزب دموکرات است و این موضوع سبب انحصار قدرت و در نتیجه نارضایتی مردم و گروه‌های کرد شده و فضای مناسبی را برای انتقاد و اعتراض حزب گوران و همراه ساختن مردم با خود بوجود آورده است. اما این تمرکز قدرت در ابعاد سیاسی منحصر نشده و باعث انحصارات اقتصادی و فساد چشمگیر در این حوزه نیز شده است، به گونه‌ای که توزیع ثروت و منابع اقتصادی در چهارچوب توافقات و اختیارات دو حزب اصلی صورت می‌گیرد و حتی افراد خارج از این دو حزب امید زیادی به بهره‌گیری از امتیازات اقتصادی حکومت ندارند. این فساد اقتصادی باعث ناکارامدی اقتصادی و اجرایی نیز در حکومت اقلیم شده و این موضوع از منظر بخش مهمی از کردها به کاهش مشروعیت دو حزب اصلی و انتقاد از آنها انجامیده است. وجود نوعی دلسردی در بین مردم از عملکرد دولت اقلیم و بهبود امور و سطح زندگی که بعد از امیدواری‌های بالای اولیه صورت می‌گیرد نیز این بستر را برای گوران ایجاد کرده است تا بتواند انتقادات و اعتراضات خود را افزایش دهد و نقش‌آفرینی جدی‌تری به عنوان اپوزیسیون داشته باشد. نکته مهم دیگر آن است که روند تحولات منطقه‌ای و شرایط درون اقلیم کردستان عراق در جهتی است که فضای مناسبی را برای طرح مطالبات و شعارهای جنبش گوران از جمله تکثرگرایی و حقوق دموکراتیک مطرح می‌سازد. در این راستا بود که در سال 2011 با تاثیرپذیری از خیزش‌های مردمی جهان عرب، کردستان عراق با مشارکت گوران شاهد اعتراضات قابل توجهی بود.
 

اما با وجود بسترها و فرصت‌های مورد اشاره برای رشد گوران این حزب با موانع و چالش‌های قابل توجهی نیز روبروست که از مهم‌ترین آنها می‌توان به جایگاه و ابزارهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی دو حزب اصلی، روابط و تعاملات بین‌المللی دو حزب اصلی و تناقضات و چالش‌های درونی جنبش تغییر اشاره نمود. از آنجایی که دو حزب اتحادیه میهنی و دموکرات بر اساس توافق دوجانبه انجام شده به صورت مساوی تاکنون به توزیع مناصب و امتیازات سیاسی، اقتصادی و امنیتی پرداخته‌اند و همچنین ساختارها و نهادهای خاص حزبی خود را به‌وجود آورده‌اند، تسلط آنها در کردستان بسیار جدی است و ابزارهای در دسترس آنها به گونه‌ای است که ایجاد چالش برای آن و یا برهم زدن  قواعد مربوط به نحوه توزیع امتیازات به‌شدت مورد مقاومت این دو حزب قرار خواهد گرفت. همچنین تعاملات و جایگاه داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی رهبران دو حزب اصلی که به‌خصوص در مسعود بارزانی و جلال طالبانی بروز پیدا می‌کند مانع از آن است که گوران بتواند براحتی قدرت آنها را تضعیف کند و خود به عنوان قدرت نیروی سیاسی برتر مطرح شود. اما این موضوع که گوران شرایط خود به عنوان حزبی اپوزیسیون و یا شریک حاکمیت کردی را به صورت استراتژیک تعریف نکرده، باعث تناقضات و عدم قاطعیت در رویکردها و مواضع آن می‌شود و می‌توان گفت به عنوان چالشی پیش‌روی این حزب محسوب می‌شود.

با توجه به بسترها و چالش‌های فوق می‌توان عنوان کرد که ظهور این حزب به عنوان نیروی سیاسی مهم در کردستان قابل توجه است و روند روبه رشدی نیز خواهد داشت؛ اما اینکه این حزب بتواند از نظر قدرت و تاثیرگذاری در کوتاه‌مدت در سطح دو حزب اصلی قرار گیرد،‌ هنوز مورد تردید قرار دارد و پرسش‌های مهمی در خصوص آن مطرح خواهد بود. با این حال ظهور گوران و رشد نسبی آن نشان‌دهنده توسعه تکثرگرایی و فاصله گرفتن تدریجی آن از شرایط دوقطبی گذشته اقلیم کردستان است که تاثیرات و نتایج خاص خود را هم برای اقلیم و هم دولت مرکزی عراق در پی خواهد داشت.

علی‌اکبر اسدی، کارشناس مسائل خاورمیانه


نامه سناتورهای آمریکایی به اوباما پیرامون مسئله هسته‌ای ایران و واکنش کارشناسان آمریکایی

 

نامه سناتورهای آمریکایی به اوباما پیرامون مسئله هسته‌ای ایران و واکنش کارشناسان آمریکایی


 
 

 

در تاریخ 26 خرداد ماه سال جاری، 44 سناتور آمریکایی در نامه‌ای به باراک اوباما از او خواستند درصورتی‌که ایران در گفتگوهای مسکو با سه شرطی که آنان در نامه ذکر نموده‌اند،‌ موافقت نکند، به مذاکرات خاتمه داده شود. در این نامه که سناتورهایی از هر دو جناح دموکرات و جمهوری‌خواه آن را امضا کرده‌اند، آمده است: «زمان آن رسیده که ایرانی‌ها گام‌هایی بردارند که به جامعة بین‌المللی ثابت کنند اهداف برنامة هسته‌ای‌شان، آنطور که می‌گویند، کاملاً صلح‌آمیز است. بدون چنین گام‌هایی ازسوی ایران، باید اینگونه نتیجه گرفت که تهران همزمان با حرکت به‌سوی ساخت سلاح‌ هسته‌ای، از این گفتگوها به‌عنوان پوششی برای خرید زمان استفاده می‌کند. ما می‌دانیم شما هم با ما هم‌عقیده هستید که نباید به ایران اجازه داد به این‌گونه توانایی‌ها دست یابد».

در بخش دیگری از این نامه که توسط رابرت منندز، سناتور دموکرات ایالت نیوجرسی، و روی بلانت، سناتور جمهوری‌خواه ایالت میسوری، تهیه شده است، عنوان شده: «برای اینکه بتوان ادامة گفتگوها را با ایران توجیه کرد، ایران باید دست‌کم با سه موضوع موافقت کند:

اول) تأسیسات فردو در نزدیکی قم را تعطیل کند؛

دوم) غنی‌سازی بالای ۵‌ درصد را متوقف کند؛

سوم) همة اورانیوم بالای ۵‌ درصد را که در اختیار دارد، به خارج از کشور انتقال دهد».

٤٤ سناتور امضاکننده نامه در ادامه به دیدار نمایندگان ایران و کشورهای ۵+۱ در بغداد اشاره کرده‌اند و نوشته‌اند: «ما می‌دانیم اینها همان درخواست‌هایی است که کشورهای ۵+۱ در دیدار بغداد مطرح کردند. اگر ایران با این گام‌ها موافقت کرده و آنها را به اجرا گذاشته بود، این نشانه‌ای به تعهدش در مذاکرات بود. در آن صورت این امکان وجود داشت که ادامة گفتگوها پس از مسکو را بتوان توجیه کرد».

همچنین آنها از باراک اوباما خواسته‌اند تحریم‌های اخیر آمریکا علیه خرید نفت ایران ازسوی دیگر کشورها را کاهش ندهد و یا به تأخیر نیندازد. به باور این سناتورها، فقط وقتی می‌توان به نتایج دیپلماتیک دست یافت که ایران احساس کند تحریم‌ها «کاهش‌ناپذیر و فلج‌کننده» هستند. آنها دیدگاه خود را در این نامه این‌گونه ادامه داده‌اند: «اگر درپی دیدارها در مسکو موافقت‌های محسوسی به دست نرسد، از شما می‌خواهیم دربارة فایدة گفتگوهای بیشتر در این مقطع از زمان، تجدیدنظر کنید و در مقابل، تمرکز خود را بر این بگذارید که با تحریم‌های بیشتر و طرح گزینة نظامی، فشارها را به‌طور جدی بر دولت ایران افزایش دهید».
 

این سناتورهای آمریکایی در پایان نامة خود مدعی شده‌اند: «همان‌طور که شما به‌درستی اعلام کردید باب دیپلماسی درحال بسته شدن است، مقامات ایران باید بفهمند که واقعاً منظورتان به‌طور واضح همین است».

متعاقب انتشار این نامه، و همزمان با افزایش موضع‌گیری‌ها و جوسازی‌های مقامات آمریکایی و اروپایی پیش، هنگام و پس از مذاکرات مسکو، همچنین تصویب قطعنامه‌ای تحریمی علیه ایران در کنگرة آمریکا صرفاً یک روز پیش از مذاکرات بغداد، تعدادی از کارشناسان آمریکایی نسبت به رویکرد نمایندگان سنای آمریکا به شیوة رفتار دولت آمریکا در مواجهه با موضوع هسته‌ای جمهوری اسلامی ایران واکنش نشان دادند و از آن انتقاد کردند. از نگاه این کارشناسان که افراد سرشناسی همچون استفن والت، استفن زونز و همچنین تریتا پارسی در میان آنان هستند، رفتار سناتورهای آمریکایی تمایل و ترغیب آنان به بی‌ثمر نشان دادن و ناکارآمد ساختن مذاکرات میان ایران و 1+5 را عیان ساخته و این تصور را قوت می‌بخشد که آمریکا آگاهانه درحال به بن‌بست کشاندن مذاکرات و سوق کلیت آن به برخوردهای نظامی است. به اعتقاد این کارشناسان رفتار اعضای کنگره در تعیین خطوط قرمز غیرمنطقی برای آمریکا هنگام مذاکره با ایران، نشان‌دهندة همه‌گیر شدن رویکردهای نومحافظه‌کار در نهاد قانون‌گذاری آمریکا، تأثیرپذیری آنان از لابی‌های جنگ‌طلب همچون آیپک و لابی منافقین در آمریکا و درس نگرفتن از وقایع تاریخی است. تمامی این افراد ضمن انتقاد شدید از این رویکرد، نسبت به تبعات منفی آن برای امنیت بین‌المللی هشدار می‌دهند.

دکتر محمودرضا گلشن‌پژوه، کارشناس مسائل بین‌المللی


نیم‌ نگاهی به پشت پرده خاندان سعودي + تصاویر



نیم‌ نگاهی به پشت پرده خاندان آل سعود

چقدر با آل‌سعود آشنایی دارید؟ دیکتاتورهای عربستان چگونه در تمام سطوح اداره این کشور رسوخ کرده‌اند؟ چگونه یک کشور به دست یک خاندان اداره می‌شود؟

 

زمانی آل سعود، خاندان حاکم بر عربستان تلاش بسیار می‌کرد تا به هر طریق ممکن بر جنگ داخلی که در میان شاهزاده‌های آل سعود جهت رسیدن به قدرت در جریان بود و هم‌چنین فساد حاکم بر این خاندان سرپوش بگذارد، اما این دو خصوصیت اکنون به دو شاخص مهم و غیرقابل انکار این خاندان تبدیل شده و می‌رود تا موجبات سرنگونی و سقوط آن را رقم بزند،. اين مطلب نگاهی دارد به این دو شاخص تا خواننده را بیش از پیش با فضای حاکم بر این خاندان و آثار مترتب بر آن آشنا کند.

 

نگاهی به تاریخ سیاسی عربستان

اگرچه پادشاهی عربستان سعودی در سال 1932 ميلادي پایه‌گذاری شد، اما خاندان حاکم بر این کشور دارای تاریخ طولانی از فعالیت‌های نظامی و سیاسی در شبه جزیره عربستان هستند. در سال 1902، این خانواده به رهبری "عبدالعزیز بن عبدالرحمن آل سعود" بر ریاض حاکم شد.

بین سال‌های 1902 تا 1932 ميلادي، ملک عبدالعزیز تمام دشمنان خود را شکست داد تا با تصرف "الاحساء" در شرق و "عسیر" و "حجاز" در غرب کاملاً عربستان را به تصرف خود درآورد.



 

 (عبدالعزیز بن عبدالرحمن آل سعود)

 

عربستان مأمن جوامع متفرق با عقاید و سنن متعدد

پس از به قدرت رسیدن عبدالعزیز پادشاهی عربستان سعودی، مأمن جوامع متفرق با عقاید مذهبی و سیاسی متعدد و سنن قبیله‌ای متنوع شد. ملک عبدالعزیز برای شکست دادن رهبران محلی بر قدرت نظامی و وهابیت تکیه کرد.

اواسط قرن هجدهم عبدالوهاب و بنیانگذار سلسله آل سعود اتحادی به وجود آوردند که در پس آن شيوخ و مفتي‌ها به حکومت آل‌سعود مشروعیت ‌بخشیدند و از آن تاریخ، آل‌سعود قبضه قدرت را در عربستان به دست گرفت.



 

شجره‌نامه آل‌سعود


 

ریشه‌های یهودی آل‌سعود

"مستر همفر" جاسوس مشهور انگلیسی طی سال‌های ابتدایی قرن هجدهم در خاورمیانه برای نخستین بار به ریشه‌های آل‌سعود می‌پردازد که برخلاف ادعای عبدالعزیز و براساس اعتراف شجره‌نویسان سعودی، اصل و نسب آنها به یک فرد یهودی به نام "ابراهیم موشه" می‌رسد.

اسناد به دست آمده درباره شجره آل‌سعود بر این نکته تأکید می‌کنند که در قرن نهم هجری مطابق با قرن پانزدهم میلادی، شخصی به نام "مانع احسایی" جد نخست آل‌سعود از قبیله یهودی "عنیزه" زمینی را در نجد عربستان به دست آورده و بعد از او نوه پسری‌اش به نام "موسی" با جنگ و کشتار و غارت، املاک بسیاری را برآن می‌افزاید.

"ابراهیم موسی" یا "ابراهیم موشه"، پسر موسی نقش مهمی در شکل‌گیری آل‌سعود داشت که نوه‌اش به نام "مقرن سعود"، رأس این خاندان به شمار می‌آید.

مُردخای ابراهیم موشه و فرزندانش با تغییر نام و انتخاب اسامی عربی، خود را در میان مسلمانان جا زدند از جمله اینکه با پرداخت مبلغ سی و پنج هزار پوند مصری به "محمد امین تمیمی" مدیر کتابخانه‌های کشور سعودی در سال 1322 هجري قمري، آل‌سعود و آل‌عبدالوهاب را به نبی اکرم(ص) منسوب کردند.



 

(امین تمیمی، نفر دوم از سمت راست)

 

خاندان حاکم

موضوع جانشيني و ولي‌عهدي در عربستان با ديگر كشورهاي سلطنتي دنيا تفاوت دارد. عبدالعزيز بن سعود سنتي را بنيان نهاد که براساس آن سلطنت از برادر به برادر برسد؛ نه از پدر به پسر.

او مقرر كرد در صورت زنده بودن پسرهايش هيچ‌كدام از نوه‌هايش نمي‌توانند به حكومت برسند. اين سنت تا امروز حفظ شده و پادشاهي عربستان به پسران عبدالعزيز رسيده است.

هم اکنون ولي‌عهد سعودي پس از مرگ "سلطان بن عبدالعزيز"؛ "نایف بن عبد العزیز" است كه از سال 1975 ميلادي وزير کشور عربستان و معاون دوم ملك عبدالله بود و غرب به خاطر دیدگاه‌های محافظه‌کارانه‌اش که مخالف هرگونه اصلاحات است، به شدت از وی حمایت می‌کند.



سلطان بن عبدالعزيز

 

جنگ قدرت در خاندان سعودی

بسیاری از کارشناسان بر این باورند،‌ مرگ "سلطان بن عبد العزیز" ولی‌عهد سابق عربستان موجب تشدید جنگ قدرت در خاندان سعودی شده است؛ بسیاری از شاهزادگان سعودی هم اکنون به نظام انتخاب ولی‌عهد در این خاندان معترض هستند و اعتقاد دارند، این نظام موجب می‌شود تا قدرت همواره در دست نسل اول خاندان یعنی پسران ملک عبدالعزیز باقی بماند و هیچ‌گاه قدرت در این خاندان به نسل جوان آن یعنی نوادگان عبدالعزیز نخواهد رسید و همین موجب شده تا هم اعتراض‌ها به شیوه انتخاب ولی‌عهد و هم جنگ قدرت در آل‌سعود به شکل قابل ملاحظه‌ای تشدید شود.


شاهان سعودي و اولياي عهد آنان

 

در این میان هیچ‌گاه نباید برخی از شاهزادگان سعودی را نادیده گرفت که نقش پررنگ‌تری را در عرصه سیاسی این کشور بازی می‌کنند؛ افرادی چون "بندر بن سلطان" پسر سلطان بن عبدالعزيز كه سال‌ها سفير عربستان در امريكا بود و پس از مرگ فهد و به قدرت رسيدن عبدالله به رياست شوراي امنيت ملي عربستان سعودي نیز انتخاب شد. وی از جمله کسانی است که هیچ‌گاه از مناصبی که در اختیار داشته راضي نبوده و همواره خواهان سهم بيشتري از قدرت است به گونه‌ای که در سال 2008 ميلادي قصد داشت با كودتا علیه پادشاه قدرت را در این کشور به دست بگيرد،‌ به همین دلیل است که پس از سال 2008 ميلادي پادشاه عربستان، بندربن سلطان را از نظر سياسي تقريباً منزوي کرده است.



 

بندر بن سلطان و جورج بوش

 

بندر که به‌شدت توسط امريكا و غرب حمايت می‌شود، ديدگاهي سكولار و غربي دارد و خواهان تغيير بافت سنتي جامعه عربستان است و حتي گفته شده هنگامی‌که پدر ولی‌عهدش در قید حیات و ملک عبدالله برای درمان در آمریکا بود، پدر را تحريك كرده تا با یک کودتا قدرت را به دست گیرد و مانع به قدرت رسيدن احتمالي نايف در صورت مرگ ملك عبدالله شود غافل از این‌که اجل به وی فرصت نداد. مسلم است كه در آن زمان بندر به خوبی می‌دانست در صورت رسيدن سلطان به قدرت او زمام بيشتر امور را به دست خواهد داشت.

 


 

چهره‌هاي پر قدرت خاندان سعود

 

-  سلمان بن عبدالعزيز


 

 سلمان بن عبدالعزيز

 

از دیگر چهره‌های پر نفوذ خاندان سعودی باید از "سلمان بن عبدالعزيز" نام برد،‌ به ویژه آن‌که وی طبعي جاه طلب و قدرت طلب دارد، به همین دلیل برای دستیابی به قدرت بیشتر هیچ‌گاه بیکار نخواهد نشست.

سلمان ۷۱ ساله که برادر کوچک‌تر عبدالله و نایف است، فرماندار منطقه ریاض، یعنی پایتخت است. سلمان در جریان مراسم ترحیم سلطان، در عمل میدان‌دار اصلی و مسؤول ملاقات با مقامات خارجی بود که برای تسلیت به ریاض آمده بودند.

 


- مشعل بن عبدالله، امیر منطقه نجران


 

مشعل بن عبدالله

 

از دیگر چهره‌های پر قدرت خاندان سعود باید از مشعل فرزند پادشاه نام برد. وی امیر منطقه نجران در جنوب کشور است. مشعل پیش از برعهده گرفتن امارت منطقه نجران در سال  ۲۰۰۹ ميلادي، معاون بازرسی گارد ملی بوده‌است. وی با کمتر از ۳۰ سال سن از جوان‌ترین نواده‌های قدرتمند ملک عبدالعزیز است.


 

- محمد بن فهد، امیر منطقه شرقی


محمد بن فهد

امیر محمد ۶۱ ساله پسر فهد پادشاه اسبق عربستان است. امیر محمد که امیر منطقه نفت‌خیز شرقی در سواحل خلیج فارس است، بسیار به ملک عبدالله نزدیک است. از وی به عنوان یکی از نوادگان قدرتمند ملک عبدالعزیز یاد می‌شود که در صورت انتقال قدرت به نوه‌های عبدالعزیز از مدعیان اصلی قدرت خواهد بود.


 

- امیر متعب بن عبدالله، رئیس گارد ملی


 

 متعب بن عبدالله

 

امیر متعب ۵۸ ساله فرزند پادشاه است. وی پیش از رسیدن ملک عبدالله به پادشاهی، به عنوان معاون پدرش در گارد ملی عربستان فعالیت می‌کرد و اکنون رئیس گارد ملی (حرس الوطنی) است. گارد ملی در کنار ارتش یکی از نیروهای مسلح عربستان است. اگر ساختار رسیدن قدرت از پدر به فرزند در عربستان مرسوم بود، او بخت نخست جانشینی پدرش در مقام پادشاهی به شمار می‌رفت.

متعب که یک نظامی تمام‌عیار و دارای درجه سرلشکری است، به اندازه عمویش "طلال" در میان نظامیان سعودی محبوب است. اما وجود عمویی به نام "مقرن" و چند شاهزاده دیگر باقی‌مانده از عبدالعزیز موجب شده تا جنگ قدرت در میان خاندان سعود با جدیت بیشتری دنبال شود.


 

- بندر بن سلطان، دبیر شورای امنیت ملی


 

 بندر بن سلطان

 

امیر بندر۶۲ ساله فرزند ولی‌عهد تازه درگذشته عربستان یعنی امیر سلطان است و همان‌گونه که گفته شد، وی سال‌ها سفیر عربستان در آمریکا بوده و به همین دلیل از او به عنوان یکی از سیاستمداران نزدیک به آمریکا یاد می‌شود. امیر بندر در تصاویری که تلویزیون سعودی از مراسم ترحیم پدرش پخش می‌کرد غایب اصلی بود. شایع است که وی کودتای نافرجام دیگری علیه ملک عبدالله را رهبری کرده و حالا روابط مناسبی با پادشاه ندارد.


 

- خالد بن سلطان، معاون وزیر دفاع


 

 خالد بن سلطان

 

امیر خالد ۶۲ ساله در جریان جنگ آزادسازی کویت در سال ۱۹۹۱ ميلادي رئیس ستاد ارتش عربستان و فرمانده نیروهای مشترک عربی شرکت‌کننده در این جنگ بود. بعد از امیر سلمان، از امیر خالد نیز به عنوان یکی از بخت‌های بر عهده گرفتن سمت وزارت دفاع نام برده می‌شود، زیرا وی هم اکنون معاون وزیر دفاع است.


 

محمد بن نایف، معاون وزیر داخلی


 

 امیر محمد بن نایف در کنار پدرش

 

امیر محمد ۵۲ ساله معاون پدرش امیر نایف در وزارت داخلی است. او بر نیروهای ویژه وزارت داخلی مسلط است. پیش‌بینی می‌شود در صورت به پادشاهی رسیدن امیر نایف، قدرت و نفوذ فرزند وی محمد نیز بیشتر شود. امیر محمد از مسؤولان اصلی مبارزه با القاعده در حکومت آل سعود است.


 

- امیر مقرن، رئیس سرویس‌های اطلاعاتی و امنیتی


 

 مقرن

 

مقرن ۶۶ ساله برادر پادشاه، امیر سابق منطقه مدینه و رئیس کنونی سرویس‌های اطلاعاتی و امنیتی عربستان است. مقرن از شاهزادگان محبوب ملک عبدالله است. در مراسم ترحیم سلطان وی در کنار سلمان امیر منطقه ریاض و خالد حضوری پررنگ داشت.


 

- سعود الفیصل، وزیر خارجه عربستان


 

 سعود الفیصل

 

سعود الفیصل۷۱ ساله قدیمی‌ترین وزیر خارجه جهان (از ۱۹۷۵ به بعد) و نماد سیاست خارجی عربستان است. سعود الفیصل تاکنون با ۹ وزیر خارجه آمریکا (هنری کیسینجر، سایروس ونس، الکساندر هیگ، جیمز بیکر، وارن کریستوفر، مادلین آلبرایت، کالین پاول، کاندولیزا رایس و هیلاری کلینتون) و ۱۳ وزیر خارجه ایران (عباسعلی خلعتبری، خسرو افشار، احمد میرفندرسکی، کریم سنجابی، ابراهیم یزدی، ابوالحسن بنی‌صدر، صادق قطب‌زاده، محمدکریم خداپناهی، میرحسین موسوی، علی‌اکبر ولایتی، کمال خرازی، منوچهر متکی و علی‌اکبر صالحی) همتا بوده‌ است. سعود الفیصل، بیمار اما همچنان قدرتمند است.

 

غیر از 10 شخصیت مزبور در خاندان سعودی تعدادي از پسران كهنسال و بيمار عبدالعزيز را ملاحظه می‌کنیم که در صف انتظار پادشاهي بسر مي‌برند. این درحالی‌ است که تکیه زدن فردي كهنسال و بیمار بر مسند قدرت براي ثبات سياسي كشور عربستان مخاطره آميز بوده و در این میان منافع غرب را نیز به خطر می‌اندازد. به خصوص اينكه پادشاهان کنونی سواد آکادمیکی ندارند تا از آن در اداره کشور استفاده کنند.

انتخاب نایف به ولی‌عهدی در واقع تاکیدی بر این‌ نکته بود که همه قدرت در دست فرزندان "حصة بنت احمد السدیری"، مادر نایف، سلمان، سلطان و فهد است و سدیری‌ها همه کاره مملکت هستند و همین موضوع آتش درگیری‌ها را داغ‌تر کرده و برخی از شاهزاده‌های جوان‌تر که خود را در صف قدرت دیده و توان رسیدن به آن را ندارند، باد به آتش این اختلافات می‌دمند، به ویژه آن‌که غرب نیم نگاهی به نوادگان عبد العزیز هم دارد که در ميان آنها همانطور كه اشاره شد، بندر از نفوذ بيشتري برخوردار است و حمايت غرب را هم دارد.



 

نایف و مبارک

 

بیماری ملک عبد الله؛ تشدید رقابت شاهزادگان

 

تشدید بیماری ملک عبد الله موجب شده، درگيري‌هاي آل سعود يعني نسل جديد به رهبري بندر بن سلطان و نسل قديم "حاکمان فعلي" به رهبري عبدالله بن عبدالعزيز برای به دست گرفتن قدرت شدت یابد، اگرچه خاندان سعودي تلاش مي‌کند، اوضاع داخلي عربستان را آرام نشان دهد، اما در واقع باید گفت، عربستان در آستانه انقلابي بزرگ قرار دارد، به ویژه آنکه هر روز خبری از نارضایتی مردم از گوشه و کنار این کشور نیز به گوش می‌رسد.


 

 ملک عبدالله


با بالا گرفتن جنگ قدرت در عربستان و ناآرامی‌های داخلی، بحران به پشت دروازه‌های ریاض رسیده است. به گزارش منابع خبری، حتی هیئت آمریکایی که برای حل اختلاف و پایان دادن به جنگ قدرت به عربستان سفر کرده بود، بدون نتیجه به سفر خود پایان داد. علاوه بر این دخالت عربستان در ناآرامی‌های سوریه و سرکوب مردم بحرین نیز به معضلی خارجی برای این کشور تبدیل شده که همراه با اعتراضات داخلی و اختلافات درون آل سعود، شرایط وخیمی را برای آینده این خاندان رقم خواهد زد.

همچنین سردرگمی آل سعود همچنین به علت ناکامی طرح آن برای تسلط بر بحرین و امارات از طریق پیگیری طرح ایجاد اتحاد بین کشورهای حاشیه خلیج فارس است.

رسانه های وابسته به عربستان با تنش‌زایی در روابط با ایران تلاش می‌کنند به دیگر کشورهای حاشیه خلیج فارس بقبولانند که به حمایت ریاض نیاز دارند و باید ایجاد اتحاد را بپذیرند. عربستان از سوی دیگر طرحی را برای تجزیه یمن دنبال می کند.

 

 

ناظران معتقدند سرگرم بودن واشنگتن به رقابت‌های انتخاباتی و مذاکرات غرب با تهران در مورد برنامه هسته ای عواملی است که باعث شد عربستان به دنبال عملی کردن توطئه هایش در منطقه باشد تا برای خود در برابر تغییرات داخلی، مصونیت ایجاد کند.
کارشناسان معتقدند شرایط کنونی آل سعود را می توان سرآغاز پایان کار آن دانست.

 

مشرق نیوز


تصاویر/نشست مخالفان دولت سوریه

نشست مخالفان دولت سوریه

 

نشست گروه مخالفان سوریه با حضور وزرای خارجه جمعی از کشور های جهان روز جمعه در پاریس پایتخت کشور فرانسه برگزار شد.















مشرق نیوز



پایگاه قفقازی تل‌آویو علیه ایران

 

پایگاه قفقازی تل‌آویو علیه ایران

 

 

 

 

 

سیاست خارجی آذربایجان در سال‌های پس از استقلال به شکلی بوده که می‌توان «غرب‌گرایی» را به عنوان مهم‌ترین اولویت و «حل مناقشه قره‌باغ» را به عنوان عمده‌ترین هدف آن مشخص نمود. در واقع دو مشخصه «غرب‌گرایی» و «حل مناقشه قره‌باغ»، همواره جزو لاینفک اصول، اهداف و اولویت‌های سیاست خارجی آذربایجان بوده‌اند.

از سوی دیگر برخورداری از منابع غنی انرژی به همراه موقعیت سوق‌الجیشی ارزشمند، ارتباط فرهنگی چندگانه با غرب و اسلام و ترک‌زبانان و کشورهای جداشده از شوروی سابق و اروپای شرقی، توجه بازیگران بین‌المللی و منطقه‌ای را به جمهوری آذربایجان جلب کرده است. از این رو در شرایطی که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نوعی خلأ قدرت در منطقه به‌وجود آورده بود، لذا فرصت‌های تازه‌ای برای بازیگران خارجی پدید آمد. یکی از بازیگرانی که همواره سعی کرده به نفوذ خود در آذربایجان عمق استراتژیک ببخشد، اسرائیل بوده است.ادامه…..

پایگاه قفقازی اسرائیل

حضور اسرائیل در آذربایجان از اواخر دهه ۱۹۹۰ آغاز شد. مهم‌ترین دلایل گسترش روابط اسرائیل با آذربایجان به چند نکته بازمی‌گردد:

۱. آذربایجان کشوری مسلمان است و اسرائیل همواره تلاش کرده روابط خود را با کشورهای اسلامی بهبود بخشد و نشان دهد که مشکل اسرائیل با فلسطینی‌ها ناشی از اختلافات مذهبی نیست.

۲. وجود منابع عظیم انرژی در آذربایجان و نیاز روزافزون اسرائیل به نفت و گاز

۳. همسایگی با ایران

مجموع مسائل فوق باعث شده که آذربایجان بیش از گرجستان و ارمنستان در منطقه قفقاز مورد توجه صهیونیست‌ها قرار بگیرد. به نحوی که در حال حاضر حجم بالایی از روابط تجاری میان آذربایجان و اسرائیل وجود دارد. ۲۰ درصد نفت مورد نیاز اسرائیل توسط آذربایجان تأمین می‌شود و به همان میزان نفت قزاقستان از بندر آکتائو به باکو و توسط خط لوله باکو- تفلیس- جیهان به ترکیه و از آنجا به اسرائیل حمل می‌شود. اسرائیل در خط لوله باکو ـ تفلیس ـ جیهان که نفت و گاز را به مدیترانه شرقی می‌آورد، شریک است. این خط لوله موقعیت کشورهای منطقه را به‌طور قابل ملاحظه‌ای تغییر می‌دهد و باعث تقویت اتحادی از کشورهای طرفدار غرب می‌شود. هدف اسرائیل از مشارکت در چنین طرحی تنها در به‌دست آوردن نفت دریای خزر برای نیازهای مصرفی خلاصه نمی‌شود بلکه این کشور می‌خواهد در صادرات دوباره نفت دریای خزر به بازارهای آسیایی ـ از طریق بندر ایلات در دریای سرخ نقشی کلیدی ایفا کند. همچنین باید توجه داشت که آذربایجان سهم بزرگی در تأمین ۴۰ درصد از بنزین مورد نیاز اسرائیل دارد.

از سوی دیگر اسرائیل نیز علاوه بر ارائه تجربیات علمی خود در زمینه‌های گوناگون، تجهیز مخابرات، سرمایه‌گذاری‌ها و. . . ، در زمینه نظامی نیز با آذربایجان همکاری دارد؛ از جمله این همکاری‌ها می‌توان به تحویل چندین فروند هواپیمای بدون سرنشین به آذربایجان، کمک به آموزش نظامی و امنیتی در زمینه‌هایی خاص و ارائه تجربیات نظامی بسیار بالای خود به آذربایجان اشاره کرد. اسرائیل و جمهوری آذربایجان در ماه می ۲۰۰۹، قراردادی تسلیحاتی به ارزش صدها میلیون دلار منعقد کردند. براساس این قرارداد اسرائیل تجهیزات نظامی و رادیویی به جمهوری آذربایجان می‌فروشد.

 

به طور کلی کارخانه‌های متعددی در اسرائیل وجود دارند که به تولید سلاح می‌پردازند و این در حالی است که ارتش این کشور بخشی از نیاز خود را از امریکا تهیه می‌کند.

در نتیجه صنایع تسلیحاتی این کشور به دلیل داشتن مازاد تولید همواره به دنبال فروش سلاح به خارج هستند و از آنجا که قفقاز جنوبی یکی از حوزه‌های تنش در جهان است حضور سازندگان سلاح اسرائیلی نیز در آن گسترده است. از این رو اسرائیل نقش مهمی در مسلح کردن ارتش آذربایجان ایفا می‌کند. در این راستا اسرائیل قصد دارد در آینده نزدیک در آذربایجان کارخانه ساخت هواپیماهای بدون سرنشین احداث کند. در رابطه با این پروژه، شرکت «البیت» اسرائیل دفتر نمایندگی خود را در باکو افتتاح کرده است. سیستم‌های ماهواره‌ای نیز بخش دیگری از تجهیزاتی را تشکیل می‌دهند که قرار است اسرائیل در اختیار این کشور قرار دهد؛ زیرا از نظر کارشناسان نظامی آذری به دلیل شرایط قره‌باغ کوهستانی، این سیستم‌ها برای عملیات‌های نظامی اجتناب‌ناپذیرند. همچنین آذربایجان و اسرائیل بارها بر همکاری درخصوص ایجاد صنایع نظامی تأکید کرده‌اند. لازم به ذکر است که صنایع دفاعی اسرائیل نقش مهمی در بازسازی و مدرن کردن ارتش آذربایجان بعد از شکست این کشور در قره‌باغ ایفا کرد. همکاری‌های دو کشور تنها به صنایع دفاعی محدود نمی‌شود و همکاری‌های اطلاعاتی و امنیتی را هم در بر می‌گیرد.

 

همکاری‌های نظامی ـ امنیتی در حالی میان آذربایجان و اسرائیل افزایش می‌یابد که تصویب دکترین جدید نظامی جمهوری آذربایجان نیز تحت نفوذ و تأثیر امریکا صورت گرفته است زیرا درست دو روز بعد از سفر رابرت گیتس، وزیر دفاع امریکا به باکو دکترین نظامی جمهوری آذربایجان در پارلمان این کشور تصویب شد.

بر این اساس می‌توان رفت و آمدهای اخیر مقامات کاخ سفید به منطقه قفقاز را در راستای پیگیری اهداف و خواست‌های امریکا و اسرائیل در جمهوری آذربایجان به شمار آورد که نشان از فعال‌تر شدن دیپلماسی ایالات متحده در روابط با جمهوری آذربایجان دارد. به خصوص که یکی از اهداف امریکا جلب نظر مقامات آذری برای تبدیل شدن به شریک منطقه‌ای «رژیم صهیونیستی» و ضربه زدن بر امنیت ملی ایران است.

 

تقابل با ایران

یکی از مهم‌ترین ابعاد حضور نظامی اسرائیل در آذربایجان را می‌توان در مقابله با ایران جست‌وجو کرد. بر این اساس بخش مهمی از همکاری‌های نظامی و امنیتی اسرائیل با آذربایجان، به‌طور مستقیم در جهت تهدید امنیت ملی ایران است. چنانکه تاکنون منابع مختلفی به وجود پست‌های دیده‌بانی و شنود اسرائیل در مرز آذربایجان با ایران اشاره کرده‌اند. این در حالی است که نگرانی آذربایجان از تأثیر ایران به عنوان یک دولت شیعه نیز به گسترش این همکاری‌ها کمک کرده است.

شاید همین امر نیز موجب شده که در آخرین دکترین نظامی آذربایجان، تلویحاً ایران به عنوان «خطری برای امنیت ملی جمهوری آذربایجان» نگریسته شود. در بند ۱۱ بخش دوم سند دکترین نظامی آذربایجان از «ساخت و اشاعه سلاح‌های استراتژیک و کشتار جمعی» توسط دولت‌ها و تشکلات غیردولتی به عنوان «تهدیدی بر امنیت ملی آذربایجان» نام برده شده است که به صورت غیرمستقیم و تلویحی برنامه هسته‌ای ایران را مدنظر قرار می‌دهد. همچنین در بند مربوط به «تعهدات آذربایجان در قبال امنیت بین‌الملل» تصریح شده است که آذربایجان برای جلوگیری از دستیابی، انتقال، تولید و نگهداری سلاح‌های استراتژیک و کشتار جمعی در منطقه تمامی تلاش خود را انجام خواهد داد. در بند ۱۷ متن دکترین نظامی نیز از حمایت بعضی دولت‌ها از گروه‌های جدایی‌طلب به عنوان تهدیدی برای امنیت ملی آذربایجان نام برده شده است که اشاره غیرمستقیمی به مناطق جنوبی آذربایجان واقع در مرزهای ایران است و نهایتاً در بند ۲۹ بخش سوم این سند اشاره به امکان ارائه مجوز به دایر کردن پایگاه‌های نظامی خارجی و کمک گرفتن از نیروهای بین‌المللی (ناتو) در صورت «تغییر وضعیت سیاسی- نظامی منطقه» مورد تأکید قرار گرفته است. ماده ۲۹ تصریح می‌کند «به جز موارد استثنایی که در معاهدات و قراردادهای بین‌المللی پذیرفته شده است، جمهوری آذربایجان حق ندارد پایگاه در اختیار کشورهای خارجی قرار دهد. با وجود این، در صورتی‌که تحولات اساسی در شرایط نظامی و سیاسی رخ دهد جمهوری آذربایجان حق صدور مجوز برای استقرار پایگاه‌ها ونیروهای خارجی را دارد.» اگر این موضوع با تفسیر بند دیگری از این سند مبنی بر «تهدید تغییر موازنه و هژمونی نیروها در منطقه، مرزهای زمینی و دریایی آذربایجان» مورد بررسی قرار گیرد، آنگاه موضوع احتمال دستیابی ایران به بمب اتمی (سلاح استراتژیک و کشتار جمعی) و تغییر هژمونی منطقه کاملاً آشکار می‌شود.

 

این شرایط در حالی در آخرین دکترین نظامی آذربایجان مورد توجه قرار گرفته‌اند که پیش از این در «سند امنیت ملی جمهوری آذربایجان» استقرار پایگاه‌های نظامی خارجی ممنوع شده بود. البته به رغم این ممنوعیت، جمهوری آذربایجان از چند سال پیش اجازه تأسیس چند پایگاه راداری را در شمال و جنوب این کشور به امریکا داده است. اگرچه مقامات آذربایجان اعلام کرده‌اند استقرار رادار در مرز آستارا، کاملاً تحت نظارت وزارت دفاع و مورد استفاده آذربایجان است و به امریکا واگذار نشده، با این حال همواره با مخالفت جمهوری اسلامی ایران مواجه شده است.

 

توافقنامه همکاری‌های دوستانه دو کشور ایران و جمهوری آذربایجان در سال ۱۳۸۱ به امضا رسیده و در یکی از بندهای آن طرفین توافق کرده‌اند که به هیچ کشور ثالثی اجازه استفاده از خاک خود را جهت ضربه زدن به کشور مقابل نخواهند داد.



سجاد طایری

 


بهای نفت کاهش یافت
 
با گذشت یک هفته از تحریم طلای سیاه ایران
 
بهای نفت کاهش یافت
 
 

در حالی که یک هفته از آغاز تحریم های نفتی اتحادیه اروپا علیه ایران می گذرد، تغییر نگران کننده ای در بازار نفت گزارش نشده و برخی تحلیلگران در خصوص توانایی ایران برای به لرزه درآوردن بازار های نفتی ابراز تردید می کنند.

 

تا چندی پیش بسیاری از تحلیلگران در خصوص پیامد های تحریم نفتی ایران برای اقتصاد جهانی و بازار نفت به طور مکرر هشدار داده و خاطرنشان می کردند این تحریم ها می تواند شوک ناگهانی در بازار ایجاد کرده و بهای نفت را به طور چشمگیری افزایش دهد. اما در حالی که یک هفته از آغاز تحریم های نفتی اتحادیه اروپا علیه ایران می گذرد، تغییر نگران کننده ای در بازار نفت گزارش نشده است.

 

به عبارت دیگر بهای نفت در روزهای اخیر باوجود تحریم نفتی اروپا و تحریم بانکی آمریکا علیه ایران نزدیک به 3 دلار کاهش یافته است. این در شرایطی است که مقامات جمهوری اسلامی بار دیگر تهدید بستن تنگه هرمز را مطرح کرده و مانور نظامی موشکی را نیز با دستور کار هدف قرار دادن پایگاه های کشور های دشمن در منطقه برگزار کرده اند. گزارش ها حاکی از آن است که روز جمعه هر بشکه نفت در بازار نیویورک 84 دلار و 35 سنت معامله شده است و به این ترتیب برخی تحلیلگران در خصوص توانایی ایران برای به لرزه درآوردن بازار های نفتی ابراز تردید می کنند.

این در حالی است که ایران در اوایل سال جاری میلادی در افزایش بهای نفت نقش موثری ایفا کرد. درگیری تهران و غرب بر سر برنامه های هسته ای اش، تهدید بستن تنگه هرمز و برگزاری مانور نظامی در این تنگه موجب شد بهای نفت در اوایل سال جاری 4 درصد افزایش پیدا کند و در ماه فوریه نگرانی های موجود در این زمینه موجب شد بهای هر بشکه نفت به نزدیک 110 دلار برسد. روندی که افزایش بهای بنزین در آمریکا به حدود 4 دلار برای هر لیتر را به همراه داشت.

برخی بر این باورند نگرانی های فزاینده در خصوص اقتصاد جهانی توجه ها را کانون توجه ها را از ایران به سوی این مساله تغییر داده است و این امر موجب شده تنش های ناشی از مسائل مربوط به ایران تاثیر چندانی بر بازار نفت نداشته باشد.

روزنامه واشینگتن پست در این زمینه به نقل از تحلیلگران می نویسد: تفاوت اینجاست که اکنون سرمایه گذاران روی شواهد روز افزونی که از کند شدن اقتصاد جهانی حکایت دارد، متمرکز شده اند. از سویی ایالات متحده نتوانسته نرخ بیکاری را از 8.2 درصد پایین تر بیاورد و از سوی دیگر اتحادیه اروپا همچنان به بحران بانکی و کسادی دست و پنجه نرم می کند. فعالیت های تولیدی نیز در اکثر نقاط جهان با دشواری هایی مواجه شده است.

هلیما کرافت، یک تحلیلگر نفتی در برآورد مواضع ایران در روزهای اخیر این نکته را خاطرنشان می کند که هدف از اظهارات مقامات ایران در هفته اخیر، افزایش بهای نفت بوده اما در حال حاضر این هدف محقق نشده است.

اشاره به کاهش تاثیر گذاری ایران در بازار نفت در حالی مطرح می شود که طبق برآورد آژانس بین المللی انرژی صادرات نفتی ایران در سال جاری 40 درصد کاهش یافته و با توجه به تحریم های نفتی اتحادیه اروپا سیر نزولی کاهش صادرات نفتی ایران ادامه دارد خواهد بود. از سوی دیگر تولید نفتی ایران نیز با توجه زیرساخت فرسوده نفتی و عدم بهینه سازی آن با توجه به تحریم ها در حال نقصان است. برخی بر این باورند در حال حاضر عراق آماده کسب جایگاه ایران در کارتل نفتی اوپک است چرا که در ماه های اخیر تولید نفتی خود را به طور محسوسی افزایش داده است.

اما پایین بودن بهای نفت برای ایران که نیمی از درآمد دولت به فروش نفت وابسته است بسیار نگران کننده بوده و مقامات وزارت نفت درخواست برگزاری نشست اضطراری اوپک را مطرح کرده اند. این در شرایطی است که عربستان، امارات متحده عربی و کویت بر خلاف ایران و ونزوئلا تاکید دارند سطح تولید کنونی مناسب است و نباید آن را کاهش داد.

شماری از تحلیلگران بر این باورند تلاش های آمریکا و متحدانش در یک سال اخیر برای راضی کردن عربستان به منظور افزایش سطح تولیدات نفتی از جمله عوامل موثر در ایجاد ثبات کنونی در بازار نفت بوده است.

عربستان در ماه های اخیر تولید نفتی خود را افزایش داده و صراحتا اعلام کرده در صورت نیاز جای خالی نفت ایران را پر خواهد کرد. به این ترتیب در شرایطی که ایران تهدید بستن تنگه هرمز را مطرح می کند و از صادرات نفتی ایران نیز کاسته شده است، به لطف شرایط اقتصاد جهانی و تولید نفتی عربستان، ثبات نسبی در بازار وجود دارد.

گفتنی است در مقابل تهدید ایران برای بستن تنگه هرمز، عربستان سعودی اخیرا یکی از خطوط لوله قدیمی خود را فعال کرده است .این خط لوله نفتی بدون عبور از تنگه هرمز نفت را به بازار های جهانی می رساند. طرح مشابهی در امارات متحده عربی نیز روز های پایانی خود را سپری می کند و به زودی این خط لوله نیز در امارات افتتاح خواهد شد.

نویسنده: آزاده افتخاری


شوک جان رابرتز

   
 
شوک جان رابرتز
 

هفته گذشته دیوان عالی آمریکا در مورد دو موضوع که اهمیت زیادی در رابطه با مسایل داخلی و تأثیرگذاری بر انتخابات آمریکا دارد تصمیم گیری کرد.
 

 هفته گذشته دیوان عالی آمریکا در مورد دو موضوع که اهمیت زیادی در رابطه با مسایل داخلی و تأثیرگذاری بر انتخابات آمریکا دارد تصمیم گیری کرد.

 

 

قانون بیمه درمانی:

 

 

 

 

 

قانون اصلاح بیمه درمانی که در مارس 2010 تصویب شد به عنوان مهمترین دستاورد داخلی باراک اوباما نام برده می شود.در این طرح برای بیش از 30 میلیون نفر که فاقد بیمه درمانی هستند چاره اندیشی شد تا آمریکا که دارای یکی از ضعیف ترین نظام های بیمه درمانی در میان کشورهای توسعه یافته می باشد به وضعیت بهتری دست پیدا کند.این وضعیت را مایکل مور، مستند ساز مشهور آمریکایی در مستند سیکو به خوبی نشان می دهد وی در این مستند، وضعیت اسفبار نظام بیمه درمانی آمریکا را با کانادا و فرانسه مقایسه می کند.در آمریکا اکثر شرکت ها ی بیمه، خصوصی هستند که مبالغ بالایی برای تأمین هزینه های بیماران از آنها دریافت می کنند، در حالی که هزینه ی درمان هم بالا است و افراد نمی توانند بدون داشتن بیمه هزینه ها را پرداخت کنند،این درحالی است که مردم اکثراً توسط کارفرمایان خود بیمه می شوند،اما تعداد زیادی از افراد شاغل، تحت پوشش این بیمه ها نیستند چون درآمدشان آن قدر نیست که بتوانند بیمه بخرند و آن قدر هم فقیر نیستند که تحت پوشش بیمه های دولتی قرار گیرند.

 

 

دولت برای اصلاح این وضعیت نابهنجار،لایحه ی اصلاح بیمه درمانی را پس از یک سال چانه زنی، با وجود مخالفت های جمهوری خواهان تصویب کرد،در آن موقع اکثریت مجلس نمایندگان در اختیار دموکرات ها بود.اهمیت این لایحه به حدی بود که اوباما اعلام کرد اگر یک دوره رئیس جمهور باشد و این طرح را تصویب و بتواند آن را در تاریخ ثبت کند بهتر از این است که این اصلاحات شکست بخورد و دو دوره رئیس جمهور باشد.این وضعیت برای بیل کلینتون پیش آمد وی نتوانست اصلاحات بیمه درمانی را تصویب کند.

 

 

بعد از تصویب لایحه و تبدیل شدن آن به قانون، مخالفت های گسترده علیه این قانون، توسط جمهوری خواهان در سراسر کشور شروع شد.فرمانداران جمهوری خواه و دادستان های ایالتی آن را خلاف قانون اساسی دانستند.به این ترتیب دادستان های 26 ایالت موضوع را به دیوان عالی آمریکا به عنوان بالاترین نهاد قضایی در آمریکا و تنها مرجع تفسیر قانون اساسی فرستادند.دیوان عالی هم بعد از چند ماه بررسی این قانون، نظر خودش را اعلام کرد.دیوان عالی آمریکا قانون بیمه درمانی را برخلاف قانون اساسی ندانست و آن را تأیید کرد.این تصمیم با 5 رأی موافق و 4 أی مخالف گرفته شد.اما نکته ی جالب در این تصمیم گیری این است که تا قبل از این، پیش بینی می شد که به دلیل اکثریت جمهوری خواه دیوان،قانون بیمه رد شود.از 9 نفر اعضای دیوان 4 نفر دموکرات و 5 نفر جمهوری خواه هستند.تصویر زیر وضعیت آرای قضات را نشان می دهد.

 

 

 

justicelineup1.jpg

 

 

منبع : واشینگتن پست

 

 

 

4 نفر سمت راست اعضای دموکرات هستند،الینا کیگن،سونیا سوتومایور،روث بادرگینزبورگ واستیون بریر، که جان رابرتز که رئیس دیوان هم هست به آنها پیوست و رأی مثبت داد. آنتونین اسکالیا،کلارنس توماس،ساموئل آلیتو و آنتونی کندی مخالف قانون بودند.جان رابرتز با مخالفت گسترده هم حزبی هایش روبه رو شد چون جمهوری خواهان فرصت مناسبی را برای لغو این قانون و از بین بردن مهمترین دستاورد ریاست جمهوری اوباما را از دست دادند.رابرتز در توضیح علت رأی مثبتش اعلام کرد « ما براساس مسایل سیاسی تصمیم نگرفتیم ما این قانون را از این حیث بررسی کردیم که آیا مغایرتی با قانون اساسی داشت یا خیر،این که این قانون خوب یا بد است در حیطه ی کار ما نیست ».

 

 

اعضای دیوان به صورت مادام العمر توسط رؤسای جمهور انتخاب می شوند و باید مورد تأیید سنا هم قرار بگیرند.به همین دلیل برای انتخاب قضات دیوان، بررسی های زیادی صورت می گیرد و معمولاً افرادی انتخاب می شوند که بتوانند سالیان درازی به کار خود ادامه دهند.وقتی یکی از قضات فوت کند و یا استعفا دهد، رئیس جمهور به جای وی شخص دیگری را انتخاب می کند.قدیمی ترین اعضا، اسکالیا و کندی می باشند که توسط رونالد ریگان انتخاب شدند.بعد از آنها توماس،توسط جورج بوش پدر، بریر و گینزبورگ توسط بیل کلینتون وآلیتو و رابرتز توسط جورج دبلیو بوش انتخاب شدند.سوتومایور وکیگن از اعضای جدید هستند که در سال های 2009 و 2010 توسط اوباما انتخاب شدند.

 

 

نظرسنجی زیر توسط مؤسسه گالوپ انجام شده است و نشان می دهد اطمینان مردم به سیستم درمانی آمریکا بعد از تصویب اصلاحات بیمه درمانی افزایش یافته است.

 

 

 

Confidence in U.S. Medical System Up Since Health Law Passed .....gif

 

 

منبع : گالوپ

 

 

 

نمودار بالا وضعیت اطمینان مردم به سیستم درمانی آمریکا را از 1994 تاکنون نشان می دهد در حال حاضر میزان اطمینان به 41 درصد و عدم اطمینان به 26 درصد رسیده است.

 

 

بعد از اعلام رأی دیوان عالی، جمهوری خواهان به سرعت اظهارنظر کردند و اعلام کردند همچنان به دنبال لغو این قانون هستند،میت رامنی اعلام کرد تنها راه برای لغو قانون، این است که ما اوباما را شکست بدهیم و اولین کار من به عنوان رئیس جمهور لغو قانون بیمه درمانی اوباما است.جان بینر،رئیس مجلس نمایندگان هم از عزم جمهوری خواهان برای لغو این قانون خبر داد و اریک کانتور رهبر اکثریت مجلس نمایندگان،11 جولای را برای تصمیم گیری در این رابطه تعیین کرد و میچ مک کانل رهبر اقلیت سنا هم گفت ما اگر اکثریت سنا را در انتخابات امسال به دست بیاوریم قانون را لغو می کنیم.اگر مجلس نمایندگان رأی به لغو قانون بدهد،امری که به دلیل اکثریت جمهوری خواهان مجلس نمایندگان، محتمل است. قانون لغو نخواهد شد چون اکثریت مجلس سنا در اختیار دموکرات هاست،حتی اگر اکثریت سنا را هم در اختیار داشتند نمی توانستند چون برای لغو قانون، امضای رئیس جمهور احتیاج است که اوباما آن را وتو می کند به همین دلیل رامنی و مک کانل اعلام کردند در صورت پیروزی می توانند قانون را لغوکنند.آن ها با سوسیالیستی خواندن طرح اوباما، به دنبال تحریک مردم علیه این قانون و استفاده از این مخالفت برای شکست دموکرات ها در انتخابات هستند.

 

 

 اوباما از تصمیم دیوان عالی تقدیر کرد و آن را پیروزی ای برای مردم دانست وی گفت «این تصمیم،یک پیروزی برای تمام مردم است،کسانی که زندگی شان به خاطر این قانون امن تر خواهد شد.من می دانم امروز خیلی ها این بحث را مطرح می کنند که چه کسی برد و چه کسی باخت؟ پیروز واقعی همه ی مردم هستند،پیروز واقعی 30 میلیون نفری هستند که فاقد بیمه ی درمانی هستند،پیروز واقعی 6 میلیون جوانی هستند که تا 26 سالگی می توانند تحت پوشش بیمه ی والدین خود باشند» وی در ادامه درمورد دیگر مزایای این طرح صحبت می کند و توضیح می دهد که « قانون بیمه درمانی از ابتدای سال 2014 لازم الاجرا می شود و تا آن زمان زمینه ی انجام بهتر آن فراهم می شود و بعد از تصمیم دیوان، ما به طور جدی به دنبال اجرای آن می رویم و وقت خود را برای مبارزه بر سر آن تلف نمی کنیم» این قسمت اشاره به تلاش های جمهوری خواهان دارد که به دنبال مطرح کردن دوباره ی بحث ها بر سر لغو این قانون هستند.

 

 

واکنش افکار عمومی به تصمیم دیوان عالی کاملاً حزبی است و اکثریت جمهوری خواهان مخالف و اکثریت دموکرات ها موافق هستند.نظرسنجی زیر این موضوع را نشان می دهد.

 

 

 

mw9tnxwe6eeuh0i_-yycgg 2.gif

 

 

منبع : گالوپ

 

 

 

در سطح ملی 46 درصد مردم موافق تصمیم دیوان عالی و 46 درصد مخالف آن هستند.79 درصد دموکرات ها موافق و 16 درصد مخالف، 13 درصد جمهوری خواهان موافق و 83 درصد آنان مخالف هستند.اما مستقل ها، 45 درصد آنان موافق و 42 درصدشان مخالف هستند که نشان دهنده ی دید مثبت آنان به این تصمیم است و این که فارغ از دید حزبی مردم موافق این تصمیم بودند.

 

 

 

 

 

قانون مهاجرت آریزونا:

 

 

 

 

 

دیگر موضوع بررسی شده در دیوان، قانون مهاجرت آریزونا بود که در مقاله ی قبل به آن اشاره شد.در رابطه با این قانون که توسط فرماندار جمهوری خواه آریزونا تصویب شده است،دیوان قسمت هایی از این قانون، مانند این که پلیس به هرکس که مظنون شود مهاجر غیرقانونی است، می تواند وی را بازداشت کند رد و قسمت هایی از قانون را هم تأیید کرد.در مورد تصمیم دیوان هم جمهوری خواهان هم دموکرات ها اعلام کردند که به پیروزی دست پیدا کرده اند.

 

 

 

تبلیغات تلویزیونی:

 

 

 

از این هفته، به بررسی تبلیغات تلویزیونی پخش شده توسط کمپین دو کاندیدا می پردازیم.تبلیغات تلویزیونی یکی از مؤثرترین ابزار تبلیغاتی است که کاندیداها از آن استفاده می کنند تا ضعف طرف مقابل و قوت خود را نشان دهند.در انتخابات امسال تاکنون 190 میلیون دلار خرج تبلیغات تلویزیونی شده است. در یکی از تبلیغ های کمپین اوباما علیه رامنی،یکی از سخرانی های رامنی در زمان فرمانداری اش در ماساچوست پخش می شود که می گوید من مالیات ها را کاهش می دهم در ادامه گوینده می گوید رامنی مالیات ها را برای ثروت مندان که شامل خودش هم می شود کاهش داده ولی برای طبقه متوسط و پایین افزایش داده است و قسمت هایی که در آن مالیات ها افزایش داده شده نام برده می شود.میزان کل افزایش یافتن مالیات ها 750 میلیون دلار در سال است.یعنی رامنی به جای این که از ثروت مندان مالیات بگیرد از اقشار دیگر این مبلغ کلان را تأمین کرده است.همچنین بدهی ایالت 2 میلیارد و ششصد میلیون دلار افزایش پیدا کرد. در یکی از تبلیغات رامنی، از برنامه های وی در 100 روز اول ریاست جمهوری اش گفته می شود این که اولین کار وی لغو قانون بیمه درمانی،دومین کار کاهش مالیات ها،سومین کار کاهش کسری بودجه و بهبود اوضاع اقتصادی است.

 

 

کمپین اوباما در یکی دیگر از تبلیغ ها به عملکرد اقتصادی رامنی در ماساپوست می پردازد.در این تبلیغ یکی از سخنرانی های رامنی پخش می شود که می گوید من می دانم چطور شغل ایجاد کنم،بعد گوینده از افزایش بیکاری در ماساچوست در زمان فرمانداری وی خبر می دهد که شغل های زیادی به خاطر عملکرد کمپانی بین کپیتال که متعلق به رامنی است از بین رفته است و به چین و مکزیک و هند منتقل شده است.همچنین از عملکرد بد رامنی در زمینه ی اقتصادی در این این ایالت، آماری داده می شود که ماساچوست در آن زمان رتبه ی 47 را دربین ایالت های مختلف در رابطه با ایجاد شغل داشته است.در پایان هم گوینده می گوید برنامه های اقتصادی رامنی قبلاً مؤثر واقع نشده و حالا هم مؤثر نخواهد بود.

 

 

 این تبلیغ، مکمل یکی از مهم ترین تبلیغ های کمپین اوباما به نام حمله بین است.تبلیغ مذکور عملکرد کمپانی بین کپیتال را نقد می کند که این کمپانی با خرید کارخانه های مختلف آنها را تعطیل می کند و برای سودآوری بیشتر، محصولات را در چین و مکزیک و هند تولید می کند.در این تبلیغ با تعدادی از کارگران این کارخانه ها که بیکار شده اند مصاحبه می شود و آنها در این رابطه توضیح می دهند.این تبلیغ در 12 ایالت مهم پخش می شود و برای ساخت آن 1 میلیون و دویست هزار دلار هزینه شده است.نظرسنجی ان بی سی و وال استریت ژورنال نشان می دهد که محبوبیت رامنی در این ایالات قبل از پخش این تبلیغ، 36 درصد و عدم محبوبیت وی هم 36 درصد است اما بعد از پخش این تبلیغ، میزان محبوبیت وی به 30 درصد کاهش و عدم محبوبیت وی به 41 درصد افزایش پیدا می کند که نشان دهنده ی تأثیر گذار بودن این تبلیغ است.کمپین رامنی در یکی از تبلیغاتش سخنرانی از اوباما را نشان می دهد که وی می گوید بخش خصوصی خوب عمل می کند بعد گوینده از وضعیت بد اقتصادی می گوید و با بیکاران مصاحبه می شود تا نشان داده شود بخش خصوصی خوب عمل نمی کند.

 

 

 

 

 

نظرسنجی:

 

 

 

 

 

آخرین نظرسنجی صورت گرفته توسط مؤسسه گالوپ رقابت نزدیک رامنی و اوباما را نشان می دهد.

 

 

 

Obama Now Leads Romney, 48% to 43% ....gif

 

 

منبع : گالوپ

 

 

در این نمودار تغییرات آرای کاندیداها از ابتدای ماه می تاکنون نشان داده می شود که نوسان زیادی دارد در آخرین نظرسنجی که از رأی دهندگانی که تاکنون ثبت نام کرده اند گرفته شده است اوباما با 48 به 43 درصد از رامنی پیشی گرفته است.

نویسنده: حسین هوشمند


عوامل تأثیر گذار بر تشدید “فرقه گرایی” در پاکستان

 

عوامل تأثیر گذار بر تشدید “فرقه گرایی” در پاکستان

 

 

 

 

عوامل متعددی در تکوین جریان­ های فرقه­ گرا در پاکستان نقش دارند که می­ توان آن­ها را در قالب سه سطح داخلی، منطقه­ ای و بین­ المللی بررسی نمود.حملات علیه شیعیان پاکستان طی ماه ­ها و روزهای اخیر شدت گرفته است.این حملات با هدف تشدید فرقه­ گرایی و تضعیف جایگاه شیعیان این کشور، با عنایت به بسترهای داخلی و حمایت های خارجی به وقوع می­ پیوندد.بی شک یکی از مشکلات مهمی که پاکستان طی چند دهه گذشته به آن مبتلا بوده، معضلی به نام “فرقه­ گرایی” و تروریسم ناشی از آن بوده است. به بیان دیگر، کشور پاکستان که در محافل سیاسی با عناوین پرورشگاه تروریسم، حیات خلوت تروریست­ ها یاد می­ شود، همواره با معضل فرقه­ گرایی و آثار و تبعات ناشی از آن مواجه می­ باشد.

 اگر چه ۷۷ درصد جمعیت پاکستان را اهل سنت تشکیل می­دهند اما نزاع­ های فرقه­ ای فقط بین ۲۰ درصد از این جمعیت این کشور یعنی اقلیت شیعه اتفاق می­ افتد. با­ این حال همین مسأله کافی است تا پاکستان در محافل سیاسی به عنوان رستنگاه خشونت­ های فرقه­ ای و افراط­ گرایی مطرح گردد.فرقه­ گرایی در پاکستان پدیده نوظهوری نیست، اما شرایط چند دهه اخیر در این کشور به گونه­ ای بوده که بسترهای سیاسی- اجتماعی مناسب برای رشد فرقه­ گرایی فراهم شده است. عوامل متعددی در تکوین جریان­ های فرقه­ گرا در پاکستان نقش دارند که می­ توان آن­ها را در قالب سه سطح داخلی، منطقه­ ای و بین­ المللی بررسی نمود.در سطح داخلی؛ سیاست­ های ژنرال ضیاء­الحق با کمک سرویس امنیتی پاکستان (آی.اس.آی) در اواسط دهه ۱۹۸۰ از طریق حمایت رسمی دولت از تأسیس مدارس مذهبی سنی و تصویب و اجرای قوانین شریعت قابل ذکر می­ باشد. در سطح منطقه­ ای؛ دو رویداد وقوع انقلاب اسلامی ایران و بحران افغانستان در سال ۱۹۷۹ و تبدیل پاکستان به خط مقدم مبارزه با ارتش سرخ، و در سطح بین ­المللی دو عامل رقابت ابر قدرت ­ها در افغانستان و سیاست عربستان در ترویج اندیشه وهابی، بیش از سایر عوامل در ترویج فرقه­ گرایی و رادیکالیسم متأثر از آن در پاکستان مؤثر بوده­ اند.ادامه….

 در نتیجه چنین وضعیتی بود که گروه ­های فرقه ­گرای تروریستی این کشور مانند “سپاه صحابه” ، “لشکر جنگوی” و “تحریک نفاذ شریعت محمدی” با هدف گسترش فرقه­ گرایی در راستای مبارزه با رشد نفوذ شیعیان به وجود آمدند که طی عملیات­ های تروریستی خود، جان هزاران زن و کودک و افراد بی­گناه را قربانی تفکرات افراطی خویش ساخته ­اند.

 اعضای گروه­ های فرقه ­گرای پاکستان در مدارس دیوبندی تحت تأثیر و حمایت همه جانبه عربستان سعودی ، به منظور رسیدن به اهداف و امیال خود به نیروهای القاعده و طالبان پیوسته اند. در این راستا دریافت کمک های مالی و تسلیحاتی آن ­ها از القاعده حاکی از عمق روابطشان دارد. گروه­های فرقه گرای پاکستان با گروه طالبان افغانستان نیز پیوند ریشه­ ای و عمیق دارد. این گروه­ ها خواستار شکل­ گیری جنبشی به سبک طالبان در پاکستان شده­ اند و برای آن­ها حکومت طالبان مظهر تحقق افکار و ایده­ هایشان بوده است.

حملات تروریستی فرقه­ ای علیه شیعیان پاکستان در ابتدا، علیه عابدان مساجد، تاجران، مهندسان ساختمان حتی دیپلمات­های ایرانی و دانشجویان دانشکده افسری در شهرهای راولپندی، لاهور، کراچی، مولتان صورت می­ گرفت. اما امروزه حملات به نیروهای پلیس، مقامات بلند­پایه دولتی و قاضیانی که مأمور رسیدگی به جرایم تروریست­ های فرقه­ گرا هستند و هچنین زائرانی که از زیارت امام رضا(ع) بازگشته­ اند، گسترش یافته است.

 

این حملات در شرایطی به وقوع می پیوندد که گروه ‌های مدافع حقوق بشر، از دولت پاکستان به علت ناتوانی در جلوگیری از موج خشونت علیه مسلمانان شیعه انتقاد کرده‌اند. در حملات صورت گرفته علیه شیعیان پاکستان، نشانه­ های از حمایت عربستان و عدم ناخشنودی امریکا از این حوادث مشهود است. به گفته شیعیان پاکستان، اگر کمک ‏های کشور های نفت‏ خیز عربی به خصوص عربستان به این گروه‏های تروریستی نبود، آنان توان انجام اقدامات تروریستی را علیه مسلمانان شیعه نداشتند. شیعیان پاکستان عاملان این حملات و کشتار­ها را، حمایت مالی و تسلیحاتی برخی از کشور­های عربی از جمله عربستان سعودی می­ دانند که در پی آن خشونت علیه شیعیان شدت گرفته است.

همچنین، اعتقاد به نفوذ آمریکا در جریانات فرقه­ ای پاکستان به میزانی است که یکی از رهبران گروه­­ های شیعه در این کشور در جمع صدها هزار نفری تحصن‌کنندگان در کراچی که خواهان پایان دادن به مداخله های واشنگتن در مسائل داخلی پاکستان بودند، تصریح کرد که اگر دولت پاکستان برای خشکاندن ریشه تروریسم و فرقه‌گرایی جدی است باید سفارت و نمایندگی‌های آمریکا را ببندد و همه دیپلمات‌های آمریکایی را از این کشور اخراج کند.

در مجموع می­توان گفت، با توجه به تحولات کنونی خاورمیانه، تلاش در جهت گسترش فرقه­ گرایی در منطقه، امری دور از ذهن نخواهد بود. در حقیقت، گسترش فرقه­ گرایی به مثابه ابزاری است که عربستان سعودی به طور مستقیم از طریق تأسیس و گسترش مدارس دیوبندی حامی وهابیت و حمایت مالی و تسلیحاتی از گروه ­های فرقه­ گرا و آمریکا به صورت غیر­مستقیم در راستای مبارزه با رشد جایگاه و نفوذ شیعیان در منطقه به رهبری ایران از آن بهره می­ برند.

بنابراین کشتار شیعیان در پاکستان با عنایت به شرایط داخلی مانند وجود مدارس مذهبی تندرو، فعالیت گروه­های فرقه ­گرا و ارتباط آن ­ها با سایر گروه­ های تروریست، برخورداری از حمایت آی.اس.آی، عدم اتخاذ رویکرد مناسب از جانب دولت پاکستان و شرایط خارجی شامل عوامل منطقه­ای از جمله حمایت فکری، مالی، تسلیحاتی عربستان و عوامل فرا­منطقه ای نظیر حمایت­های غیرمستقیم امریکا از این جریان ­ها، با هدف تشدید فرقه­ گرایی صورت گرفته و کماکان نیز ادامه خواهد یافت.

 

 زهرا محمودی

مرکز پژوهش های علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه


فکر نکنیم مرکز ثقل نفتی جهان هستیم
 
لزوم برخورد هوشمندان ایران با تغییرات بازار نفت
فکر نکنیم مرکز ثقل نفتی جهان هستیم
 
 

دکتر نرسی قربان، تحلیل گر مسائل اقتصاد و انرژی معتقد است که ما باید هوشمندانه کار کنیم و فکر نکنیم که دنیا بدون نفت ما از بین خواهد رفت. دنیا بدون نفت عربستان سعودی هم شاید از بین نرود.

 

بر خلاف آن چه پیش بینی می شد، تحریم نفتی ایران شوک بزرگی به قیمت نفت وارد نکرد. علت این امر شاید کاهش قیمت نفت در روزهای منتهی به اجرای تحریم نفتی اتحادیه اروپا علیه ایران بود. در همین راستا ایران از اوپک درخواست کرده بود تا نشست اضطراری تشکیل دهد.

دیپلماسی ایرانی آخرین تحولات حوزه نفت و انرژی را در گفت و گو با دکتر نرسی قربان، تحلیل گر مسائل اقتصاد و انرژی بررسی کرده است:

 

 

به نظر شما با توجه به شرایطی که در بازار نفت ایجاد شده است ممکن است اوپک پیشنهاد ایران را برای برگزاری نشست اضطراری بپذیرد؟
 

نشست اضطراری اوپک قواعد و قوانین مخصوص به خود را دارد که اگر این شرایط وجود داشته باشد حتما تشکیل خواهد شد. با توجه به این که دو هفته پیش اجلاس اوپک بوده، برگزاری اجلاس اضطراری اگر بی سابقه نباشد، کم سابقه است. از این لحاظ باید دلایل محکمی برای برگزاری نشست اضطراری وجود داشته باشد. صرفا افت قیمت نفت نمی تواند دلیل قانع کننده ای برای کشورهای عضو اوپک برای تشکیل نشست اضطراری باشد.

 

آقای قاسمی، وزیر نفت ایران گفته است که در نشست 161 اوپک مقرر شده که اگر زمانی قیمت نفت به زیر بشکه ای صد دلار برسد وارد منطقه بحرانی قیمت شده ایم و می توان درخواست نشست اضطراری داد...
 

اگر چنین مسئله ای درست باشد دو هفته پیش که اجلاس اوپک برگزار شد قیمت نفت زیر صد دلار بود. اگر راه حلی قرار بود اندیشیده شود باید همان زمان این کار انجام می شد.

 

برخی تحلیل گران کاهش قیمت نفت را ناشی از تخطی دولت ها از سهمیه تعیین شده اوپک می دانند. این علت تا چه اندازه واقعی است؟
 

به نظر من کاهش قیمت نفت تا حد زیادی به این مسئله بستگی دارد. گرچه تخطی دولت ها از سهمیه تعیین شده اوپک علت تامه کاهش قیمت نفت نیست اما یکی از دلایل عمده کاهش قیمت نفت است. اوپک سقف تولید خود را سی میلیون بشکه در روز تعیین کرده بود اما مدت هاست که بالای سی و یک میلیون بشکه در روز تولید می کند. بنابراین بدون شک افزایش تولید اوپک و دیگر کشورهای تولید کننده نفت، یکی از دلایل عمده وجود مازاد عرضه نفت در بازار و افت قیمت است.

البته دلیل دیگری که در کاهش قیمت نفت موثر است بحث رکود اقتصادی و این سوال است که آیا اقتصاد امریکا و اروپا از حالت رکود بیرون می آید یا نه؟ این مسئله روی تقاضا برای نفت تاثیر مستقیم دارد.

 

اگر افزایش عرضه نفت را در افت قیمت نفت موثر بدانیم، چه راه کاری برای پایبندی کشورها به سهمیه تعیین شده در اوپک وجود دارد؟ نتیجه طبیعی افزایش تولید نفت، کاهش قیمت آن است. چه چیزی باعث می شود که دولت ها افزایش تولید را بر افزایش قیمت مرجح بدانند؟

افزایش تولید توسط کشورهای تولید کننده نفت در شرایط مختلف و توسط کشورهای مختلف و در مقاطع زمانی گوناگون انجام شده است. بنابراین مسئله جدیدی نیست. در تاریخ اوپک بارها چنین مسئله ای اتفاق افتاده است.

اما در مورد سوال دوم باید بگویم که کشورها بر اساس منافع دراز مدت خود آن گونه که خود منافع خود را تعریف می کنند، دست به افزایش یا کاهش تولید نفت می زنند. آن دلایل لزوما کسب درآمد بیشتر اقتصادی نیست. ممکن است مسائل سیاسی در تصمیم گیری آن ها تاثیر بیشتری داشته باشد و ارزشمند تر از بهره اقتصادی باشد. بنابراین اگر در نظر بگیرید که منافع ملی دراز مدت هر کشوری توسط خود آن کشور تعریف می شود و این منافع لزوما اقتصادی نیست، می توانید به پاسخ این سوال که چرا کشورها با وجود کاهش قیمت نفت باز هم تولید آن را افزایش می دهند دست پیدا کنید.

 

اول جولای برای اجرایی شدن تحریم های نفتی علیه ایران تعیین شده بود. تا چه حد کاهش قیمت نفت را برنامه ای می دانید که از تبعات شوک حاصل از تحریم نفتی ایران کاسته شود؟
 

اگر ما کاهش قیمت نفت را برنامه ریزی شده بدانیم، باید افزایش قیمت نفت را نیز برنامه ریزی شده بدانیم. اگر مبنای کار را بر این بگذارید که بازار تحت تاثیر عوامل سیاسی قرار دارد و به خاطر این عوامل سیاسی قیمت تغییر می کند، می توان بحث کرد. اما اگر بگوییم که مسائل اقتصادی در آن تاثیرگذار است، باید عوامل دیگری را در نظر گرفت.

من معتقدم که عوامل سیاسی تاثیرات محدودی در بازار دارد؛ اما نه به آن اندازه که درباره آن تبلیغ می شود. روز جمعه گذشته قیمت نفت شدیدا بالا رفت. روز دوشنبه اندکی پایین آمد و این پایین آمدن طبیعی بود چرا که وقتی رشد سریعی در قیمت ها ایجاد می شود، روزهای بعد به دلیل سودجویی برخی افراد، بازار تا حدی خود را تنظیم می کند و قیمت ها کاهش می یابد. البته مسئله تحریم نفت ایران نیز تاثیر خود را بر قیمت ها داشته است. اما این تاثیر از مدت ها پیش بوده و خریداران و فروشندگان نفت که از مدت ها پیش تصمیمات خود را می گیرند و خرید و فروش های خود را انجام می دهند، این مسئله را نیز در محاسبات خود دخیل کرده اند.

 

تاثیر آتی نخواهد داشت؟
 

تاثیر آتی می تواند مسائل دیگری باشد. اما زمان آغاز این تحریم اعلام شده بود و همه برای اجرای آن خود را آماده کرده بودند. در این میان نکته ای که به نظر من خیلی مهم است این است که ما باید هوشمندانه کار کنیم و فکر نکنیم که دنیا بدون نفت ما از بین خواهد رفت. دنیا بدون نفت عربستان سعودی هم شاید از بین نرود. نباید فکر کنیم که مرکز ثقل نفتی جهان ما هستیم.

دکتر نرسی قربان


گزارش تصویری: معروف‌ترین دست دادن‌های جهان
 

معروف‌ترین دست دادن‌های جهان

دست دادن که یک عرف اجتماعی برای عرض سلام و احترام به حساب می آید در عالم سیاست معانی چون تفاهم و مصالحه را نیز به همراه داشته و گاه نقش تعیین کننده ای در مناسبات دو کشور و یا تغیر شرایط منطقه ای و بین اللمللی ایفا می کند.
 
به گزارش فرارو به نقل از بی بی سی در همین رابطه از دست دادن سیاستمداران که در برخی مواقع اهمیت تاریخی می یابد در دوران معاصر مواردی بی شماری را می توان نام برد. هشت مورد از مهمترین دست دادن های تاریخ معاصر جهان را در ادامه مشاهده می کنید.
 
 
 
اسحاق رابین نخست وزیر اسرائیل و یاسر عرفات رهبر فلسطینیان در نوامبر سال ۱۹۹۳. این نخستین دست دادن عمومی میان دو دشمن بزرگ بود. 
 
 
ریچارد نیکسون، رئیس جمهوری وقت آمریکا، در حال دست دادن با مائو تسه‌تنگ رهبر حزب کمونیست چین در جریان دیداری تاریخی از آن کشور در فوریه ۱۹۷۲. این دیدار پس از سال ها تخاصم و بی اعتمادی انجام شد. نیکسون گفت که این دیدار "جهان را تغییر داد".
 
 
الیزابت دوم، ملکه بریتانیا، ۲۷ ژوئن سال ۲۰۱۲ با مارتین مک گینس، وزیر اول ایرلند شمالی و فرمانده سابق ارتش آزادیبخش ایرلند، در بلفاست دست می دهد. این اقدام لحظه ای مهم در روند صلح ایرلند شمالی به شمار می آید.
 
 
رابرت موگابه، رئیس جمهوری زیمباوه و مورگان چانگیرای، رهبر وقت حزب مخالف در ژوئیه سال ۲۰۰۸ مذاکراتی درباره بحران سیاسی کشور انجام دادند. این مذاکرات دو ماه بعد به تقسیم تاریخی قدرت در آن کشور انجامید.
 
 
تونی بلر نخست وزیر بریتانیا در دیداری از لیبی، با معمر قذافی دست می دهد، هنگامی که آن کشور برنامه ساخت سلاح کشتار جمعی خود را لغو کرد. این دیدار در ۲۵ مارس ۲۰۰۴ صورت گرفت و پس از آن بلر گفت که امید بسیاری برای "رابطه جدید" با لیبی وجود دارد.
 
 

 
 
ماه مه ۱۹۹۰، کیپ تاون، آفریقای جنوبی: فردریک ویلیام دی کلرک، رئیس جمهوری آفریقای جنوبی در دیدار با نلسون ماندلا که سه ماه قبل از آن از زندان آزاد شده بود. آنها به توافقی برای انجام مذاکراتی به منظور به پایان دادن حکومت اقلیت سفید پوست دست یافتند. چهار سال بعد نلسون ماندلا نخستین رئیس جمهور سیاهپوست آن کشور شد.
 
 
جلسه ای بین میخائیل گرباچف، رئیس جمهور شوروی سابق و رونالد ریگان، رئیس جمهور آمریکا در سال ۱۹۸۸. سه سال قبل از آن، فصل تازه ای در روابط این دو ابرقدرت وقت آغاز شده بود.

دیپلماسی ایرانی


گزارشی تحلیلی درباره سیاست پوتین در قبال ایران پس از سفر به اسرائیل

 

گزارشی تحلیلی درباره سیاست پوتین در قبال ایران پس از سفر به اسرائیل


 

 

بیست درصد از اهالی اسرائیل روسی‌‌زبان هستند. در روسیه نیز صدها هزار تن از پیروان دین یهود زندگی می‌کنند. یهودیان روسی چه تاثیری بر سیاست‌های ولادیمیر پوتین و همچنین سیاست این کشور در قبال ایران دارند؟

در حکم امضاء شده از سوی ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه درباره‌ی اجرای سیاست خارجی این کشوردر خاورنزدیک آمده است: «مناقشه‌ی اعراب و اسرائیل بر مبنای شناخته شده حقوق بین‌الملل» باید حل و فصل شود.در بخش دیگری از این همین متن، سیاست راهبردی روسیه پیرامون ایران نیز چنین تعریف می‌شود: «دستیابی به حل و فصل اوضاع پیرامون برنامه‌ی هسته‌ای ایران از طریق ابزار سیاسی و دیپلماتیک و همچنین ایجاد مذاکره بر مبنای اصول گام به گام و متقابل.».کارشناسان با توجه به تحولات خاورمیانه سیاست‌های روسیه را تغییرپذیر ارزیابی می‌کنند و نقش یهودیان روسیه و اسرائیلی‌های روسی زبان را هم بی‌تاثیر نمی‌دانند.پرفسور ولادیمیر ساژین، کارشناس “موسسه‌ی خاورشناسی روسیه” در مسکو، به بخش فارسی دویچه وله می‌گوید که نقش روسیه در خاورمیانه افزایش پیدا کرده است.ادامه….

وی در عین حال در این رابطه اشاره می‌کند: «مقامات کرملین پیرامون حل مسائل هسته‌ای ایران خسته شده‌اند و مسکو دیگر نمی‌خواهد مثل همیشه فقط از ایران پشتیبانی کند. این سیاستی بود که در زمان شوروی سابق هم همیشه از عرب‌ها حمایت می‌کردند.»

این کارشناس روس که در خصوص ایران و خاورمیانه نظرش در رسانه‌های روسیه مطرح هست، می‌افزاید: «روابط ما با اسرائیل پس از سقوط شوروی بهتر شد و مناسبات سیاسی، اقتصادی و حتی نظامی خوبی با اسرائیل برقرار کردیم. روس‌ها و اسرائیلی‌ها می‌توانند بدون ویزا رفت و آمد کنند. گردشگران روس پس از آمریکائی‌ها، بیشترین توریست‌های اسرائیل را تشکیل می‌دهند.».کارشناس موسسه‌ی خاورشناسی مسکو در ادامه درباره‌ی نقش یهودیان روسیه تصریح می‌کند: «روسیه، آمریکا نیست و من فکر نمی‌کنم که یهودی‌ها به دولت ما فشارمی‌آورند.»

اسرائیل: موضع روسیه علیه برنامه اتمی ایران شفاف باشد

در دیدار ولادیمیر پوتین از اسرائیل و گفت‌وگو با شیمون پرز و نتانیاهو، مقامات اسرائیل از روسیه خواستند به قطعنامه‌های سازمان ملل علیه ایران پایبند باشد. در این دیدار پوتین با گزینه حمله نظامی به سوریه مخالفت کرد.به گفته‌ی وی تعداد روسی‌زبان‌های اسرائیل بر حدود یک و نیم میلیون نفر بالغ می‌شود و تاثیر آنها بر سیاست اسرائیل افزایش یافته است.

آقای ساژین می‌افزاید: «گرچه اسرائیل بزرگترین جمعیت روسی‌زبان خارج از کشور پس از روسیه را دارد، اما نقش یهودی‌هایی که در روسیه زندگی می‌کنند و هم یهودی‌هایی که به اسرائیل مهاجرت کردند، آنقدر تعیین کننده نیست تا بتوانند سیاست راهبردی خارجی روسیه را تغییر دهند.»

به نظر ولادیمیر ساژین سخنان پوتین درباره تکرار نشدن هولوکاست در جهان پاسخی بود به ادعای محمود احمدی‌نژاد، رئیس‌جمهور ایران.این کارشناس نتیجه می‌گیرد که اوضاع خاورمیانه پس از بهار عربی در حال تغییر است و بدین سبب سیاست روسیه نیز مطابق با آن تغییر خواهد کرد.

«روسی‌زبانان اسرائیل گرایش‌های راست دارند»

مناشه امیر، کارشناس امور خاورمیانه در اسرائیل هم تائید می‌کند، گرچه در روسیه لابی اسرائیل وجود دارد، اما آنقدر قوی نیست. طبق استدلال وی «اگر لابی طرفداران اسرائیل در روسیه قوی بودند، روسیه از حکومت ایران و سوریه هرگز تا این حد طرفداری نمی‌کرد.»

این کارشناس مقیم اسرائیل در گفتگو با دویچه‌وله تائید می‌کند که روسی‌زبان‌ها نقش زیادی در سیاست اسرائیل دارند. بیشتر آنها اما راست‌گرا هستند. وی در این رابطه همچنین توضیح می‌دهد که هنگامی که یهودیان روسی‌زبان به اسرائیل آمدند سیاست خارجی و داخلی اسرائیل بیشتر به راست گرایش پیدا کرد.

به گفته‌ی مناشه امیر در طول قرن‌ها و سال‌های گذشته، روسیه یکی از کانون‌های اصلی یهودستیزی در جهان بوده است: «در اواخر قرن نوزدهم و قرن بیستم یهودکشی در روسیه بسار قوی بوده و یهودیان رنج بسیاری دیدند. در دوران استالین هم یهودکشی و یهود‌ستیزی اوج گرفت و یهودیان در روسیه مورد آزار قرار گرفته بودند. تحت تاثیر این عوامل یهودی‌های روسی‌ز‌بان به سوی راست‌گرائی قوی گرایش پیدا کردند و بیش از ۶۰ تا ۷۰ درصد آنها گرایش‌های راست دارند. یک نمونه آن حزب “اسرائیل خانه ماست” می‌باشد که ۱۱ کرسی در پارلمان دارد و پیش‌بینی می‌شود که در انتخابات بعدی تعداد آنها حتی به ۲۰ کرسی برسد.»

وزیر خارجه‌ی روسی‌زبان اسرائیل

آویگدور لیبرمن، وزیر خارجه اسرائیل و رهبر حزب “اسرائیل خانه ماست”، زاده‌ی مولداوی، یکی از جمهوری های سابق شوروی است. او به زبان روسی تسلط دارد. مناشه امیر می‌گوید، روسی‌زبانان یهودی در مذاکرات مربوط به صلح با فلسطینیان هم بسیار تاثیرگذارهستند و در عین حال نقش پلی در ارتباط گسترده‌تر با دولت روسیه و ولادیمیر پوتین بازی می‌کنند.

مناشه امیر این کارشناس مقیم اسرائیل همچنین خاطرنشان می‌کند: «در داخل روسیه اما یهودی‌ها نفوذ چندانی ندارند زیرا آن عده از یهودیانی که در روسیه ماندند اهل سیاست نیستند و بیشتر به امور بازرگانی و فرهنگی می‌پردازند و تصور نمی‌کنم که از یهودیان در دستگاه تصمیم‌گیری روسیه کسی عضو باشند، بنابراین یهودیان در سیاست‌گذاری خارجی روسیه دخیل و تاثیر‌گذار نیستد. لابی یهودی در روسیه وجود دارد و مقام روحانی اعظم یهودیان از نفوذ برخوردار هست، اما روی سیاست‌های خارجی این کشور به هیچ وجه تاثیری ندارد. چون سیاست خارجی روسیه فقط منافع ملی روسیه و آرمان‌های رسیدن به ابرقدرتی روسیه را شامل می‌شود، نه چیز دیگر.»

مناشه امیرهمچنین تاکید دارد که پوتین بیشتر سیاست‌های ناسیونالیتسی را دنبال می‌کند و اگر گرایشی هم به اسرائیل پیدا کرده، فقط به دلیل ابرقدرت شدن هست.وی بر خلاف گفته‌های پرفسور ساژین، بر این باوراست که، نفوذ روسیه در میان کشورهای عربی جز سوریه تقریبا از میان رفته و این کشور از موضوع سوریه، ایران و اسرائیل برای بهره‌گیری و رسیدن به ابرقدرتی خود استفاده می‌کند.

در تعریف سیاست راهبردی روسیه در قبال بحران ‌پیرامون ایران و اسرائیل از تاثیر روسی‌زبانان اسرائیل و شهروندان یهودی در روسیه صحبتی نمی‌شود. همچنین اشاره‌ای هم به مواضع نزدیک روسیه با جمهوری اسلامی در موضوعات منطقه‌ای از جمله در قبال سوریه و یا دریای خزرهم به میان نمی‌آید. به‌رغم رضایت و خرسندی رهبران اسرائیل، روسی‌زبانان این کشور و همچنین یهودیان روسیه از سفر غیررسمی و یک روزه پوتین در ۵ تیر ۱۳۹۱ به اسرائیل، هنوز نشانی از تغییر سیاست این کشور یا رئیس جمهور روسیه در قبال ایران مشاهده نمی‌شود

صدای المان


انقلاب پيورتين ها puritaine revolution

 انقلاب پيورتين ها puritaine revolution

 
در مورد عقبه­ي تاریخی پیورتین‌ها، مي­توان گفت که در زمان ملکه­ي الیزابت که فساد تمام جامعه­ي انگلیس را در خود گرفته بود نطفه­ي این نهضت بسته شد و در هنگام پادشاهی جیمز اول در سال (1603م) به اوج خود رسید، بنابراين خواستگاه این نهضت در انگلستان بود.
پیورتین‌ها فرقه‌ای از پروتستان‌ها هستند که در امور مذهبی و اخلاقی هواخواه سخت­گیری بودند."
نصیر صاحب خلق" در کتاب خود چنین اشاره می‌کند که: در دایرة­المعارف یهود پیوریتیانیزم این‌گونه معرفی شده که ساختار هنجار‌های اخلاقی آنان کاملا منطبق با تورات است، پس می‌توان آنها را یهودی­گری انگلیس نامید.
آیین کلیسای انگلیسی ـ پروتستان ـ که مذهب رسمی کشور انگلستان بود با دو مشکل جدی مواجه بود:
 
1.  کاتولیک‌ها که به علت زجر و آزار‌هایی که در نتیجه­ي جنگ با اسپانیا، توطئه‌های ژزوئیت‌ها و محرومیت از کلیه­ي مشاغل دولتی... کشیده بودند خیلی راضی نبودند؛
 
2.  پیوریتان‌ها بودند كه اینان نه تنها می‌خواستن کلیسای انگلیس را از تماس با روم منع کنند بلکه خواهان این بودند که انگلستان را از هرگونه رسوم و آیین کاتولیک منزه کنند.
 
در کتاب "تاریخ دموکراسی در اروپا" به این مطلب این‌گونه اشاره شده که: کلیسای انگلستان در آغاز با دو گرایش مهم دینی مواجه بود؛ نخستین گرایش پرزبیترین (prestyteranism) که گرایش دینی آنها کاملا به بینش پروتستان کالونیستی نزدیک بود... و گرایش دوم که پاکی‌گرایان (Puritanism) معروف شدند کسانی را دربر می‌گرفت که در جستجوی مذهبی شخصی بودند و از آیین‌ها و مراسم دینی بیزار بودند. دین آنها بر زندگی درونی تأکید داشت و به لزوم سازمان کلیسایی باور نداشتند.
این دو گرایش در ابتدا منتقد؛ برای هژمونی کلیسای انگلستان بزرگترین تهدید بودند. ویلیام تبندل (Willia tyndale) که خود فردی کالونیستی و پروتستان بشمار می‌آید را به­عنوان پایه‌گذار و موسس مکتب پیوریتانیزم می‌دانند.
 
اما خود این مکتب هم مصون از اختلاف درونی و سرانجام انشعاب بیرونی نبود. با وجود این‌که در ابتدا یک مکتب منسجم و یک­پارچه به حساب می‌آمد. اما در بستر زمان بین خود آ‌نها هم تناقضات زیادی شکل گرفت؛ آنچنان­که در کتاب "آمریکا چگونه آمریکا شد" به این انشعاب این­گونه اشاره می‌کند: اولین دسته از مهاجران ماساچوست که به خاطر آزادی سنت‌های مذهبی از انگلستان به آمریکا فرار کرده بودند تجزیه‌طلبان (separatisty) هستند که تنها یکی از دو شعبه­ي فرقه­ي پروتستان پیوریتینی به شمار می‌رفتند؛ اما شعبه دیگر نون­کنفورمیست­ها (nonconformists) بودند که این فرقه کاملا مطیع مذهب کلیسای آنگلیکان نیستند. با توجه به مطالب گفته شد روشن می‌شود که پیروان مکتب پیوریتین در نیمه­ي دوم قرن 16م جلالی وطن می‌کنند و به دلایلی که بعدا اشاره خواهد شد عازم سرزمین تازه کشف­شده­ي آمریکا می‌شوند.
 
بنیاد تئوریک و اندیشه‌ای پیورتین‌ها
 
شاید بتوان با جرأت گفت که پیورتین‌ در ابتدا یک جنبش و گرایش دینی بود، اما بعدها تبدیل به یک جنبش اصلاح‌طلب در اکثر نهادها شد. فرانک ال.شوئل در کتابش این‌گونه می‌گوید: اینان (پیوریتین‌ها) آرزوی تصفیه­ي کلیسای انگلستان را در سر داشتند.
پیوریتين‌ها در مبانی نظری خودشان کاملا متأثر از عهد عتیق و تورات بودند، در این مورد آقای نصیر صاحب خلق اشاره می‌کند که: ویژگی پیوریتانیزم این است که وابستگی به عهد عتیق در آنها بیش از پروتستانیزم بود و در عین حال که یهودی نبودند اما صفت «judaizer» را کسب کرده بودند. آنان برای خود هویت یهودی جدیدی کسب کرده بودند. ایشان درباره­ي علت این وابستگی تئوریک پیوریتين‌ها به یهودیت این‌گونه توضيح می‌دهد: در کتب مقدس یهودیان این‌گونه آمده که قبل از رجعت مسیح(ع) یهودیان باید در تمام دنیا بخشش می‌شدند. پیوریتان­ها در راستای این پیشگوی تورات احترام فوق‌العاده برای تورات قائل بودند و پیروان تورات را قوم برگزیده می‌نامیدن و از آ‌ن‌ها حمایت می‌کردند.
پیورتین‌ها را می‌توان پیروان و حامیان مکتب کالونیستی دانست، بنیانگذار این مکتب متفکری بود به نام کالو، کالو با تورات و منابع دینی یهودیت کاملاً آشنا بوده است و از آن تأثیر پذیرفته. پس می‌توان پذیرفت که یکی دیگر از دلایل وابستگی و تمایل آن‌ها به یهودیت همین امر بوده است.
باری! پیوریتین­ها در مواجه با تورات و تأثیر از آن به سمت یک نوع جزم­اندیشی دینی رفتند ـ که فهم ما از مسیحیت فهم درست ـ و اصلاح زوائد مسیحیت دغدغه دائمی آن‌ها گشت.
 
 عقاید پیورتین‌های ساکن در انگلستان
 
عقائد این افراد بیشتر عقائدی اصلاح‌گرایانه بود، در ذیل برخی از عقائد آن‌ها را به اختصار اشاره می‌کنیم: اینان در نامه­ي خود به جیمز اول خواهان این بودند که کشیش حق داشته باشد هر جبه‌ای را که خواست بپوشد. علامت صلیب در مراسم غسل تعمید و خم کردن سر در موقع ذکر نام مسیح، زانو زدن در محراب، به دست کردن حلقه در هنگام ازدواج ملغی شود. آیین‌ و مراسم یکشنبه جدا رعایت گردد، گروهی دیگر از آن‌ها که از لحاظ مشرب طالب اصلاحات اساسی‌تر بودند خواهان این بودند که منصب استقفی از بین برود و یک کلیسای پرسبیتری تشکیل شود[10] و در ادامه­ي همین مطلب درباره­ي جزم‌اندیشی دینی‌شان این­گونه آورده شده كه آنان خود را قوم برگزیده خدا می‌دانند، خود را فرزند نور می‌خوانند. کسانی را که با آ‌ن‌ها هم عقیده نباشند را اولاد ظلمت می‌دانند؛ این جماعت عبوس، درستگار، غیر قابل تحمل و نیرومند‌اند.
این جنبش اعتراضی بود به رفتارها هرزه آن روزگار و جنبه‌ای سلبی هم داشت مثل نفی خروس‌بازی، مسابقه­ي اسب‌سواری، نمایش‌های تئاتر... بود و برای ارشاد انسان‌ها و نهی از منکر مأمورانشان به استان‌ها مختلف می‌رفتند تا رفتار مردم را اصلاح کنند. از زیاده‌روی آبجوخوری جلوگیری کنند. یکشنبه در اختیار پروردگار و کلیسا باشد.
 
عقائد پیورتین‌های ساکن در آمریکا
 
پیورتین‌ها بعد از مهاجرت به آمریکا هم تئوری اصلاح دینی خود را نه تنها ادامه دادند بلکه اصلاحات را در ابعاد وسیع­تری پی گرفتند، دوتوکویل در کتاب خود به این امر اذعان می‌کند و چنین می‌گوید: پیورتین‌های که به آمریکا مهاجرت کردند خود را زائرین خطاب می‌کردند همه طرفدار طریقتی بودند که به علت و یا صفت‌‌های که در اجرای اصولی متحمل می‌شدند شهرت داشتند، آن‌ها فقط یک طریقیت مذهبی نبودند.
او همچنین ادامه می‌دهد: ساکنین جدید آمریکا در عین حال که نسبت به فرقه­ي مذهبی خود تعصب فوق‌العاده داشتن ولی ترقی‌خواه و تجددخواه بودند. و در عین تعصب به مذهب در همان حال خالی و عاری از هرگونه تعصبات سیاسی بودند. اما این تمام واقعیت نبود این اصلاح‌گرایی رادیکال و پاک‌اندیشان دینی وقتی در کشور تازه کشف شده­ي آمریکا فضای تنفس و حیات پیدا کردند آرام آرام و در طول زمان اندیشه­ي آرمان‌گرایانیشان در معرفی واقعیات زمان و مکان به سمت فرسایش رفت و از بستر خود خارج شد. در این مورد آرتور کروکی می‌گوید: نگرشی خشک و عقده‌ای به بدن که تصورات عهد عتیق را به هوس بدان تفسیر می‌کرد، جدایی‌طلب، رنجیده خاطر، سخت شدن در سندان آهنین مبارزات دین اروپایی، پر شده با روح برگزیدگی معنوی، عقده‌دار ناحیه انحراف جنسی و سرکوب شهوت بدنی. این‌ها بخشی از علل انحراف پیورتینی­های مهاجر بودند. اینان اگرچه در انگلستان اصلا‌ح‌طلب دینی بودند اما به نظر می‌رسد که در آمریکا به سمت استبداد دینی حرکت می‌کردند «آنان با مستند کردن اعمال وحتشتناک خود به فرامین تورات فجایع زیادی را علیه سرخپوستان آمریکا اعمال کردند.»
 
انقلاب پیورتین‌ها
 
پیورتین­ها و متأثرین از این مکتب دو جنبش‌ رهایی­بخش و اصلاح‌طلبی مهم داشته‌اند: الف) انقلاب انگلستان؛ ب) انقلاب آمریکا؛ که اولی منجر به پیروزی پارلمان بر سلطنت‌طلبان و دومی منجر به استقلال آمریکا شد.
الف) انقلاب انگلستان:
چارلز اول پادشاه انگلستان می‌خواست که آداب و مراسم کلیسای انگلستان را بر اسکاتلندی­ها که در آن زمان جزء امپراطوری انگلستان بود تحمیل کند، اما آنان که مدافع سرسخت کلیسای پرسبیتری بودند در مقابل این فرمان چارلز ایستادند تمام مردم عهدنامه‌ای امضاء کردند به نام "میثاق مقدس" و به پایبندی خود به کلیسا سوگند خوردند چارلز که نه پول و نه سپاهیان وفاداری داشت ناچار در مقابل عزم رعایای خود تسلیم شد و به خواست آن‌ها مبنی بر تشکیل پارلمان در سال 1640م تن داد؛ اعضای پارلمان که بیشتر مردمانی اعتدالی، متدین و اصیل بودند می‌خواستند دو موضوع سیاسی، مذهبی را با شاه حل و فصل کنند. چارلز که ظاهرا قوانین پارلمان را تأیید، ولی در خفاء بر ضد پارلمان می‌کرد؛ در نتيجه (پیورتین‌ها) علیه شاه شورش کردند. این انقلاب در سال 1641م اتفاق افتاد و در سال 1646م چارلز و سپاه سلطنت‌طلبان از سپاه پارلمان (پیورتین­ها) شکست خوردند.
 
ب) انقلاب آمریکا:
جورج سوم پادشاه جوان بریتانیا پارلمان انگلستان را متقاعد کرد که برای تأمین هزینه‌های امپراطوری انگلستان حقوق گمرکی خاصی در مورد صدور کالاهای ضروری مانند: چای، کاغذ، شیشه، سرب و رنگ از مستعمرات آمریکایی وضع کند؛ پاسخی که از سوی مستعمرات رسید جنبش بسیار شدید و وسیع بود. سرانجام بعد از چندین سال جنگ بین مهاجرین و ارتش انگلستان (1782 تا 1775م) با قسمت فرانسویان، شورشیان آمریکا پیروز شدند و در نوامبر 1782م معاهده‌ای مقدماتی میان ایالات متحده و بریتانیا بسته شد و استقلال آن‌ها به رسمیت شناخته شد.
 
عملگرایی سیاسی
 
هر فکر و اندیشه‌ای تا به مرحله­ي عمل نرسد ابتر و بی‌ثمر است، تئوری که در چهارچوب ذهن اسیر باشد نمی‌تواند دوایی بر درد جامعه باشد پیورتین­ها از این قاعده متسثنی نبودند. مضاف بر این‌که آن‌ها دغدغه اصلاحات را هم داشتن و اصلاح در میدان عمل امکان‌پذیر است. دوتوکویل در مورد عملگرایی این جماعت این‌طور می‌گوید: نباید تصور کرد که در نظر پیورتین‌ها تقوی و عبادت صرفا جنبه‌های مذهبی و معنوی داشته، بلکه به همان اندازه که یک طریقیت مذهبی بود یک مکتب سیاسی هم به شمار می‌رفت به همین خاطر در اولین قدم مهاجرین بعد از رسیدن به سواحل آمریکا اقدام به تنظیم روابط اجتماعی و تشکیل جامعه‌ای مبنی بر اساس و اصول معین و مشخص نمودند و بدین منظور قراردادی را هم تنظیم کردند.
ایشان در ادامه اضافه می‌کنند قوانین و مقررات آن‌ها مبنایي شد برای اداره­ي حکومت در کشورهای دیگر، در انگلستان جدید قوانین و اصولی تنظیم شده بود که آن اصول امروزه شالوده­ي دول اروپایی قرار گرفته من جمله مشارکت مردم در اداره­ي امور مملکت، استقرار مالیات، مسئولیت حکومت‌کننده­گان، تأمین آزادی‌های فردی و ایجاد محاکمه­ي قضایی، استقرار هر چیزی براساس آراء آزاد مردم.
ایشان پا را از این هم فراتر نهاده و اشاره می‌کند: در پاره‌ای از موارد اصول آن‌ها با جمهوریت و دموکراسی کاملا مطابقت می‌کرد. آن‌ها دنبال سرزمینی بودند که در آن‌جا به دلخواه خود زندگی کنند و آزادانه خدا را پرستش کنند.
شاید بتوان گفت اولین قدمی که در راه پراگماتیسم سیاسی این جریان اتفاق افتاد، بعد از مهاجرت به آمریکا و استقرار در سرزمینی که امروزه آن­را انگلستان جدید (new England) می‌دانند شکل گرفت و در آنجا بود که اندیشه­ي ایجاد یک حکومت روحانی در عمل شکل گرفت. فرانک ال. شوئل در این­باره می‌گوید: زایران بعد از قدم گذاشتن در سرزمین جدید، عقل بر آنان حکم می‌کرد تا شخصا خط مشی معتدلی و قاطعی برگزینند و این کاری بود که چهل و یک تن از مهاجرین با امضای پیمان می‌فلاور (may flower) پس از فرود آمدن در ساحل انجام دادند که این پیمان بعدها زمینه­ي شیوه­ي حکومت خود مختارشان شد.
در ادامه فرانک ال. شوئل در مورد بنیان نهادن یک حکومت روحانی پیوریتنی می‌گوید: در سال 1630م گروهی از مهاجران خواهان حق رأی بودند؛ اما پیورتین­ها از پذیرفتن عوامل کفر و پلیدی اکراه داشتن پس قانون محدودکننده‌ای را ایجاد کردن که فقط کسانی می‌توانند به جرگه‌ی اعضای سیاسی راه یابند که عضو یک کلیسا در محدوده­ي میهن باشند و این در حالی بود که کلیسا فقط از پیورتین­ها تشکیل شده بود. این محدودیت به مثابه بنیاد نهادن یک حکومت روحانی آن‌هم از نوع پیورتینیستی بود.
امروزه بنیادگراها و پروتستان­های ایوانجلیک در آمریکا را می‌توان ادامه­ي پیورتیانیزم دانست و فرهنگ امروزه­ي آمریکا کاملا متأثر از مکتب پیورتیانیزم است.
به­طور خلاصه می‌توان گفت که اندیشه­ي پیورتین‌ها باعث ایجاد یک مبنای تئوریک و نظری در مورد حکومت دموکراتیک در انگلستان شد و این مبنای نظری در آمریکا به مرحله­ي تحقق و عمل منجر شد.
 
رویکرد اقتصادی
 
همان­طور که پیورتین­ها را پایه‌گذار خیلی از اصول حکومت‌های دمکراتیک و جمهوری دانستیم بی‌شک می‌توان آن‌ها را به­عنوان بانی و پایه‌گذار حکومت‌های کاپیتالیستی هم قلمداد کرد. ذهن هزینه - فایده آن‌ها همان­طور که گذشت کاملا متأثر از عهد عتیق و کتاب تورات بوده. پیرامون این موضوع نصیر صاحب خلق در کتابش چنین می‌نویسد: در میان تمامی ادیان، یهودیت دینی دنیوی است، تحقق عدالت باید در این دنیا شکل بگیرد نه دنیای آخرت و با متأثر شدن متفکران پروتستانیزم مثل لوتر و کالون از اندیشه­ي یهودیت، آن‌ها از بهشت اخروی به سمت بهشت دنیوی حرکت کردند. او در ادامه نمونه‌ای از تأثیر کالوین از اندیشه­ي یهودیت را اشاره می‌کند بنابر تفسیر آیه­ي 35 بخش ششم انجلیل اوتا سود و ربا را حرام شمرده و آن­را ممنوع نموده‌اند؛ اما کالوین در کتاب سود و ربا آیه­ي مذکور را چنین تفسیر می‌کند که هیچ دلیلی در مذمت رباخواری و سود وجود ندارد.
ایشان در مورد کالوین اشاره می‌کند كه در کالوین هم علایم و شواهد «بهره و ریزه» شدن را در افکار خود داشت، من جمله حلیت سود و بهره­ي ربا... انباشت سرمایه و مقبولیت آن که با دین عبرانی انطباقی داشت.
همان­گونه که قبلا اشاره شد پیورتین­ها ادامه­دهندگان تئوری کالوین و مکتب کالونیستی بودند، سپس به تبع فکر کالوین آن‌ها هم به سمت ثروت‌اندوزی و سرمایه‌داری متمایل شدند. به­گونه‌ای که ماساچوست که محل اقامت مهاجران اولیه بود جزء ثروتمندترین مناطق آمریکا به حساب می‌آمد. آنان این ثروت‌اندوزی را نه تنها خلاف شرع نمی‌دانستند بلکه آن­را عنایت ویژه­ي خدا می‌دانستند.
 این نگرش با تأکید افراطی به انضباط در رعایت برخی ظواهر روح متعالی و معنوی و دین، تابع منطق سودگرایي و عقل معاش و روش زندگی سرمایه‌داری تجاری و کار از خود بیگانه صنعتی قرار می‌گیرد، آن‌ها تکاپو برای ثروت را نه تنها مشروع می‌دانند بلکه آن­را خواست خدا می‌دانند.
 
ایرادات مطرح­شده بر مکتب پیورتين­ها
 
با توجه به مطالبي که ارائه شد می‌توان چند ایراد اساسی بر این مکتب و پیروانش وارد دانست:
الف) اگرچه این مکتب در اندیشه‌های متفکراني چون کالو، تنیدل، لوتر رشد داشت؛ اما به علت عدم انسجام نظری و بسط مفهومی و تفسیری مدام دچار انشعاب می‌شد.
ب) اگرچه این مکتب در بستر مسیحیت (انگلستان) شکل گرفت اما وابستگی تئوریک به تورات پیدا کرده بود و برای خود هویتی یهودی ایجاد کرد.
ج) پیورتین­های مهاجر هنگامی که در آمریکا ساکن شدند چهره­ي واقعی این جریان را به نمایش گذاشتند و برخلاف ادعای بنیانگذاران این جنبش به سمت خشونت و استبداد علیه ساکنان بومی آمریکا سوق پیدا کرد.
 

 


 دوتوکویل، آلکس؛ تحلیل دموکراسی در آمریکا


نومحافظه‌کاران از دیروز تا امروز/ اندیشه‌های تاثیرگذار بر نومحافظه‌کاران

نومحافظه‌کاران از دیروز تا امروز/ اندیشه‌های تاثیرگذار بر نومحافظه‌کاران

     
 

در این مطلب به طور اجمالی اندیشه‌های لئواشتراوس، فرانسیس فوکویاما و ساموئل ‌هانتینگتون که بیشترین تاثیر را بر شکل‌گیری تفکرات سیاسی نومحافظه‌کاران داشته‌اند مورد بررسی قرار می‌‌دهیم.

اشتراوس

اندیشه‌های اشتراوس تابدانجا بر نومحافظه‌کاران تاثیرگذار بوده است که برخی معقدند "گروه محافظه‌کاران جدید در آمریکا، ماکیاولیستى‌ترین شاگردان اشتراوس به شمار می‌روند. آنان عاشق دموکراسى قدرتمند آمریکایی، اسطوره مذهب، قدرت نظامی‌ و سلطه امنیتى هستند. اینان تحت تاثیر کتاب درباره جباریت اشتراوس، مدعی‌اند که تصمیم دارند تمامى نظام‌های استبدادى دنیا را به زیر بکشند." 1

این گروه از افراد برای اثبات ادعایشان به طور مثال به سخنان «ایروینگ کریستول» که می‌گوید" تنها محاسبات محض اقتصادی کافی نیست؛ انسان به اسطوره‌ها نیز نیاز دارد. یکی از این اسطوره‌ها مذهب می‌باشد که برای معنا بخشیدن به زندگی انسان‌ها لازم و ضروری است. اسطوره دیگر ملیت است."2 اشاره می‌کنند.

لئواشتراوس که فرزند یک تاجر خرده پای یهودی بود در بیستم سپتامبر 1899 در کیرشن هسن آلمان متولد شد و در هجده اکتبر 1973 در آناپولیس درگذشت، در طول جنگ جهانی اول مدتی در ارتش آلمان خدمت کرد و پس از آن در دانشگاه‌های معتبر این کشور در رشته‌های مختلف علوم انسانی بخصوص فلسفه به تحصیل پرداخت.

وی با تاثیرپذیری از مظلوم‌نمائی یهودیان در دوران آلمان هیتلری مخالف تفکر نازیسم بود و به همین دلیل با به قدرت رسیدن هیتلر، آلمان را ترک کرد و به آمریکا مهاجرت کرد.

بعدها اندیشه‌های اشتراوس منشاء تفکرات سیاسی محافظه‌کاران جدید آمریکا گردید. اعتقاد به سه اصل «حکومت غیراخلاقی نخبگان» «مخالفت با سکولاریسم» و «ملی گرائی ستیزه جویانه» اساس تفکرات اشتراوس بود.

وی علیرغم تمایل به دموکراسی، به جامعه سلسله مراتبی اعتقاد داشت. جامعه‌ای که به یک گروه نخبه که همان رهبران هستند و توده‌هائی که از آنها پیروی می‌کنند تقسیم شده است. او با رفتارهای اخلاقی نخبگان مخالف بود و جایگاهی برای اخلاق درعرصه حاکمیت نخبگان توصیه نمی‌کرد.

خانم شادیا دراری استاد علوم سیاسی دانشگاه کالیگاری در این‌باره می‌گوید "اشتراوس عقیده دارد آنهائی که شایسته رهبری هستند همان‌هائی هستند که به اخلاق اعتقاد ندارند و فکر می‌کنند تنها یک حق طبیعی وجود دارد، حق بالادست برای سلطه بر پائین دست"3، جالب آنکه اشتراوس اگرچه در یک خانواده یهودی متولد شده بود اما از اعتقادات مذهبی خود به تدریج فاصله گرفت گرچه مذهب را برای تحمیل قواعد اجتماعی به توده‌ها کاملاً ضروری می‌دانست.

اشتراوس معتقد بود که «مذهب تنها برای توده‌هاست. احتیاجی نیست که حاکمان خود را با آن محدود کنند چون حقایقی که توسط مذهب بیان می‌شود کلاه‌های شرعی است.»

جیم لوب نیز بـه نقل از منتقـدان اشتراوس درباره فلسفه وی می‌گوید "اشتراوس نفرت شدیدی از دموکراسی سکولار داشت. او وجود مذهب را برای پایبندی توده‌ها ضروری می‌دانست. از نظر اشتراوس چون جامعه سکولار منجر به فردگرایی و لیبرالیسم و نسبیت گرایی می‌شود، به تعارضـات دامـن می‌زنـد و توانایی جامعه را در مواجهه با تهدیدات کاهش می‌دهد." 4

اشتراوس بر این اعتقاد بود که نظم سیاسی هنگامی‌ می‌تواند با ثبات باشد که تهدیدات خارجی آن رامتحد کرده بـاشـد وی تاکید می‌کند که اگر هیچ تهدید خارجی وجود نداشته باشد باید تهدیدی را ساخته و پرداخته کرد و برای بقا همیشه باید جنگید، صلح به انحطاط می‌انجامد. جنگ دائمی ‌و نه صلح دائمی ‌چیزی است که پیروان اشتراوس باور دارند.

اشتراوس معتقد به ناسیونالیسم تهاجمی ‌یا ملی گرائی ستیزه جویانه بود. خانم دروری در این باره می‌نویسد "به عقیده اشتراوس یک نظام سیاسی تنها زمانی به ثبات می‌رسد که در مقابل یک تهدید خارجی متحد و یکدست باشد. او به پیروی از ماکیاولی عقیده دارد که اگر تهدید خارجی در کار نبود یک تهدید باید تولید و جعل شود." 5

اشتراوس با اعتقاد به ضرورت بازگشت به ‌اندیشه‌های یونان باستان مخالف نسبیت گرائی است و ارزش‌ها را تنها به خیر و شر تقسیم کرده و معتقد است شق سومی ‌برای تقسیم‌بندی ارزشها وجود ندارد و با استناد به این تفکر است که "محافظه‌کاران جدید آمریکا، واشنگتن را نمونه و الگوی خیر مطلق و غیر از آن را نمونه شر مطلق دانسته و قائل به نسبیت در این میانه نیستند." 6

حسین بشیریه نیز اندیشه‌های نسبتا پراکنده اشتراوس را در عناوین چندگانه‌ای خلاصه کرده است "دفاع از فلسفه و حقیقت مطلق، جامعه شناسی حقیقت، نقد فلسفه سیاسی مدرن، نقد علوم اجتماعی مدرن به ویژه نقد نسبی گرایی، تجربه گرایی، جامعه شناسی معرفت و پوزیتیویسم و نقد تاریخ گرایی." 7

خانم شادیا دروری که معتقد است هیچ محققی به ‌اندازه او برای روشن کردن پدیده اشتراوس کار نکرده باشد و کتاب‌هایی چون «نظریه سیاسی لئو اشتراوس» (1988) و «لئو اشتراوس و راست امریکایی» (1997) را نوشته است می‌گوید "اشتراوس نه لیبرال بود و نه دموکرات. وی معتقد بود که تمایل مردم را باید درک کرد. آنها به زمامداران قدرتمند نیاز دارند تا بگویند چه چیز برایشان خوب است. اشتراوس مانند افلاطون معتقد بود که برخی از اعضای جامعه باید فرمانده و دیگر افراد جامعه باید فرمانبردار باشند." 8

دنی پاستل نویسنده و روزنامه نگار آمریکایی ساکن شیکاگو چندی پیش مصاحبه‌ای با خانم دروری در مورد «دروغ‌های شرافتمندانه و جنگ همیشگی» انجام داده است و در آن به واکاری اندیشه‌های اشتراوس که یکی از روزنامه‌های صبح ایران 9 نیز آن را ترجمه کرده است، پرداخته است. این منتقد اشراتوس در این مصاحبه نکات گفته است که تصور اینکه اشتراوس مدافع بزرگ لیبرال دموکراسی باشد خنده دار است. من معتقدم پیروان اشتراوس این گفته‌ها را به مانند دروغ‌های شرافتمندانه در نظر می‌گیرند. البته هنوز هم در مطبوعات ما آدم‌های ساده لوح بسیاری هستند که این دروغ‌ها را باور می‌کنند. آخر چگونه ممکن است ستایشگر افلاطون و نیچه بتواند لیبرال دموکرات باشد؟ فیلسوفان دوران قدیم که اشتراوس آنها را بسیار بزرگ می‌داشت، معتقد بودند توده‌های کثیف نه لایق حقیقتند و نه آزادی. آنها می‌گفتند دادن این گوهر‌های گرانبها به این توده‌ها همانند انداختن مروارید در پیش پای خوک است. متفکران دوران باستان برخلاف اندیشمندان دوران مدرن معتقدند چیزی به نام حق طبیعی آزادی وجود ندارد. انسان‌ها در شرایط طبیعی آزاد نیستند بلکه در قید و بندند. از نظر اشتراوس فیلسوفان باستان درست می‌گفتند.

وی همچنین می‌گوید: «لئو اشتراوس بارها از واقع گرایی سیاسی تراسیماخوس و ماکیاولی دفاع کرد. این نوع نگاه به جهان در سیاست خارجی امریکا در دولت اخیر نیز به وضوح تجلی یافته است. دومین دلیل اعتقاد اشتراوس به قدما به اصرار آنها به رازداری و ضرورت دروغگویی مربوط می‌شود. اشتراوس در کتاب "شکنجه و هنر نوشتن" ضرورت رازداری را شرح می‌دهد. به نظر او به دو دلیل لازم است انسان‌های عاقل دیدگاه‌هایشان را پنهان کنند. اول انحراف افکار و احساسات مردم و دوم محافظت از نخبگان در مقابل انتقام جویی توده‌های عوام. اگر مردم بدانند تنها یک حق طبیعی وجود دارد و آن حق حکومت برتر بر فروتر، ارباب بر بنده، شوهر بر زن و اقلیت عاقل بر اکثریت نادان است، خشنود نخواهند شد. اشتراوس در کتاب "در مورد استبداد" از این حق طبیعی با عنوان آموزه استبدادی قدمای مورد علاقه خویش یاد می‌کند. از نظر وی حکومت استبدادی در معنای کلاسیک آن به معنای حکومت فراتر از قانون یا حکمرانی در غیاب قانون است. به همین دلیل قدما تصمیم گرفتند آموزه حکومت استبدادی را مخفی نگاه دارند زیرا مردم عادی مایل نیستند این واقعیت را بپذیرند که آنها برای فرمانبرداری آفریده شده‌اند و ممکن است این فرودستان تنفر و خشم شان را متوجه اقلیت فرادست کنند. به همین دلیل دروغگویی برای حفاظت از اقلیت نخبه در مقابل اکثریت نادان لازم است.»

شادیا دروری در مورد تاثیر آموزه اشتراوس بر پیروانش نیز توضیح می‌دهد: «آموزه‌های اشتراوس هوادارانش را متقاعد کرد که آنها همان نخبگان طبیعی حاکم و اقلیت مورد تنفر توده‌ها هستند. آنها گمان می‌برند در دنیایی که به عقاید مدرن آزادی و برابری وفادار است در معرض خطرات بزرگی قرار دارند و البته برای رسیدن به چنین برداشتی نیاز به فکر کردن زیاد هم ندارند. اکنون بیش از هر زمان دیگری لازم است تا اندک عقلای حاضر با احتیاط عمل کنند. بنابراین آنها به این نتیجه می‌رسند که به منظور دوری از مورد آزار واقع شدن توجیه اخلاقی برای دروغگویی دارند. اشتراوس تا بدان جا پیش می‌رود که بگوید پنهانکاری، ریا و فرهنگ دروغگویی عدالت مخصوص نخبگان است. اشتراوس موضعش را با توسل به مفهوم دروغ شرافتمندانه افلاطون توجیه می‌کند. اما در واقع برداشتی ضعیف و بی‌مایه از این مفهوم افلاطونی ارائه می‌کند. افلاطون می‌گفت دروغ شرافتمندانه همانند داستانی است که جزییاتش جعلی و ساختگی است اما در دل آن حقیقتی عمیق جای گرفته است.»

او همچنین می‌افزاید: «از نظر اشتراوس حکومت دانایان به معنای حاکمیت ارزش‌های کلاسیک محافظه‌کاری مانند نظم، ثبات، عدالت یا احترام به اقتدار حاکم نیست. او حکومت دانایان را پادزهر و علاجی در برابر مدرنیته می‌داند. از نظر وی مدرنیته دورانی است که در آن توده‌های نادان پیروز شدند و به آنچه ضمیرشان تمنا می‌کرد یعنی ثروت، لذت و سرگرمی‌های بی پایان بسیار نزدیک شدند. اما آنها در جست و جوی هوس‌هایشان ناخواسته به سطح حیوانات تنزل یافتند. در هیچ نقطه‌ای از دنیا این نوع زندگی مانند امریکا پیش نرفته است. دستاوردهای جهانی فرهنگ امریکایی تهدیدی است که زندگی را مبتذل کرده و آن را به سطح سرگرمی‌ فروکاسته است. این مساله برای اشتراوس کابوسی ترسناک بوده همان گونه که برای کارل اشمیت و الکساندر کوژو چنین بوده است. این مساله در تبادلات میان اشتراوس و کوژو و تفسیرش در مورد «مفهوم امر سیاسی» اشمیت مشهود است. کوژو در آثارش به سوگ حیوانی شدن زندگی انسان نشسته و اشمیت نیز نگران حقیر شدن زندگی آدمی ‌است. هر سه اینها متقاعد شده‌اند که اقتصاد لیبرالی حیات انسانی را به بازیچه تبدیل کرده و سیاست را نابود خواهد کرد. هر سه سیاست را منازعه ای میان گروه‌های متخاصم می‌دانند که تا سرحد مرگ با هم پیکار می‌کنند. کوتاه سخن اینکه از نظر آنان انسانیت آدمی ‌به تمایل و توانایی‌اش برای دویدن با شتاب و برهنه به سوی مرگ بستگی دارد. تنها جنگ دائمی ‌می‌تواند برنامه تجددگرایی را که بر تمایلات نفسانی و برآوردن نیاز‌های اولیه زندگی استوار است، متوقف کند. در این صورت است که حیات انسانی می‌تواند دوباره سیاسی شده و انسانیت دوباره به انسان‌ها برگردد. این دیدگاه خطرناک با آرزوی به دست آوردن افتخار و شکوه که اشراف زادگان نومحافظه‌کار در حسرت آن هستند، دقیقاً هماهنگی دارد. به علاوه این دیدگاه با حساسیت‌های مذهبی نجبا نیز کاملاً هماهنگ است. از نظر اشتراوس تلفیق مذهب و ملی گرایی همان معجونی است که انسان طبیعی، لذت جو و بی تفاوت را به ملی گرایی مومن تبدیل می‌کند که حاضر است برای خدا و کشورش بجنگد و در این راه کشته شود.»

 فرانسیس فوکویاما

اندیشمند دیگری که تاثیری جدی بر اندیشه‌های نومحافظه‌کاران داشته است متفکر ژاپنی تبار، فرانسیس فوکویاما است که در سال 1952 در شیکاگو به دنیا آمد و پس از طی مدارج علمی‌ به عنوان استاد علوم سیاسی دانشگاه جان –‌هاپکینز در واشنگتن فعالیت می‌کند.

فوکویاما که از جمله مشاورین جورج دبیلو بوش نیز بود، نامش در بین 58 روشنفکر آمریکائی که با انتشار نامه ای از جنگ ضدتروریستی آمریکا حمایت کرده بود دیده می‌شود.

فرانسیس فوکویاما از جمله معدود نویسندگانی است که توانسته است در سراسر جهان بحث تازه‌ای را مطرح کند. او نظریه معروف خود را تحت عنوان «پایان تاریخ» برای اولین بار درسال 1989 در مجله «منافع ملی» مطرح کرد و سپس در سال 1992 کتابی را با همین عنوان منتشر نمود.

فوکویاما با نگارش کتاب «پایان تاریخ» تئوری جدیدی را مطرح کرد. در این تئوری او با اشاره به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی از پایان تاریخ خبر می‌دهد و می‌گوید "با شکست مارکسیسم، جز لیبرالیسم ایدئولوژی دیگری برای بشریت وجود ندارد و با اتکا بر این ایدئولوژی است که می‌توان مدل مطلوبی برای اداره بشریت ارائه نمود. او نیز همانند اشتراوس مدل‌های اداره جامعه را به دو بخش مدرن و غیرمدرن تقسیم می‌کند. دنیای مدرن از دید او همان خیر مطلق و دنیای غیرمدرن همان شر مطلق است و در رویاروئی میان دنیای مدرن وغیرمدرن نهایتاً این دنیای مدرن است که بـه پیروزی می‌رسد و لیبرال دموکراسی به عنوان آرمانشهر مدرنیته جایگزین مدلهای اعتقادی قبلی می‌گردد. در این تفکر ارزش‌های آمریکائی به هدف نهائی بشریت تبدیل می‌شوند و بشر در این دوره به آن چنان تکاملی می‌رسد که از گزینه‌های ماوراء طبیعی و متافیزیکی – خدا- بی نیاز می‌گردد. عقل گرائی، تجربه گرائی و منطق گرائی از ویژگیهای دنیای مدرن است که در مقابل آرمان گرائی و خدامحوری نهایتاً به پیروزی می‌رسد. فوکویاما اگرچه با آرمانگرائی دینی مخالف است اما در عرصه انسان محوری و سیاست به عنوان یک آرمانگرای خوشبین ظاهرشده و اعتقاد راسخ دارد که الگوی دموکراتیک آمریکا ارزشی جهان شمول و جهانگیر است." 10

ساموئل‌هانتینگتون

سومین اندیشمندی که بر نومحافظه‌کاران اثرگذار بوده است نظریه پرداز معروف معاصر آمریکایی، ساموئل‌هانتیگتون (۱۸ آوریل ۱۹۲۷ - ۲۴ دسامبر ۲۰۰۸) ارائه دهنده نظریه برخورد تمدن‌ها می‌باشد.

وی که استاد بــرجسته کرسی «حکومت» و مدیر موسسه مطالعات استراتژیک دانشگاه‌ هاروارد آمریکا بود، سابقاً ریاست جامعه علوم سیاسی آمریکا را برعهده داشته و از جمله موسسان مجله سیاست خارجی به شمار می‌رود.

آغاز فعالیتهای سیاسی‌ هانتیگتون با کیسینجر و برژینسکی در شورای روابط خارجی آمریکا که اصلی ترین نهاد رهبری سیاست خارجی آمریکاست بود. او همچنین سمتهای سیاسی، امنیتی و اطلاعاتی متعددی را از سال 1969 عهده دار بود.‌ هانتینگتون هماهنگ کننده امنیتی شورای امنیت ملی در کاخ سفید، عضو کمیسیون تدوین سیاستهای درازمدت استراتژیک آمریکا، عضو کمیسیون حفاظت از اسناد سری آمریکا و همچنین عضو ارشد یگان نظامی‌ مستقل برای توسعه بین المللی در کاخ سفید بود.

هانتینگتون در ارتباط با ساختار قدرت جهانی می‌گوید: در نظام بین الملل در دوران جنگ سرد، دو ابرقدرت داشتیم که هر یک بر بخشی از جهان مسلط بود و برای گسترش نفوذ خود در دیگر نقاط جهان، با دیگری رقابت می‌کرد. این رقابت‌ها که جزو لاینفک طبیعت جنگ سرد بود، با تلاش هریک برای گسترش پایگاه ایدئولوژی سیاسی خود در عرصه جهانی نیز تقویت می‌شد.

امروزه تنها یک ابرقدرت وجود دارد، هرچند بازار گفت و گو درباره تک قطبی بودن، چندقطبی بودن یا شکل دیگری از جهان بسیار گرم است. در این جهان تک قطبی، یک ابرقدرت، آن هم فارغ از قدرت‌های عمده دیگر، در کنار شمار زیادی قدرت‌های کوچک تر، نیروی برتر است که می‌تواند تک و تنها یا با همکاری ضعیف کشورهای دیگر و حتی بدون پشتیبانی آنها، به گونه‌ای موثر، مسایل بزرگ بین المللی را حل و فصل کند و هیچ مجموعه ای از دیگر قدرت‌ها نیز نمی‌تواند مانعی در برابر آن ایجاد کند.

سیاست‌های بین المللی معاصر، مجموعه ای است متشکل از ابرقدرتی که امپراتوری نیست، در کنار چند قدرت عمده دیگر، بدین معنا که اولاً ابرقدرت واحد درعرصه مسایل بزرگ جهانی، اغلب می‌تواند اقدامات مجموع دیگر قدرت‌های عمده را وتو کند. ثانیاً، ابرقدرت واحد صرفاً می‌توانــد مسایــل بین المللی را از راه همکاری یا برخی از قدرت‌های عمده دیگر حل و فصل کند.

او معتقد است که "سرشت و ساختار قدرت جهانی در جهان تک قطبی چهار سطح دارد که در بالاترین سطح آن ایالات متحده، در همه موُلفه‌های قدرت برتری دارد. در سطح دوم نیز قدرت‌های عمده منطقه‌ای قرار دارند که در بخش‌هایی از جهان، بازیگرانی با نفوذند هر چند گستره منافع قدرتشان به گستردگی منافع و قدرت جهانی آمریکا نیست، از جمله این بازیگران جامعه اروپا، روسیه، چین، هند، برزیل و پاره‌ای از کشورها هستند. روشن است که اهمیت فعالیت و دامنه نفوذ این کشورها بسیار متفاوت است سطح سوم را نیز قدرت‌های متوسط منطقه ای تشکیل می‌دهند که نفوذ آنها در مناطقشان کمتر از نفوذ قدرت‌های عمده منطقه‌ای است. سرانجام بقیه کشورها در سطح چهارم قرار می‌گیرند که برخی از آنها با دلایل گوناگون به واقع مهم هستند، لیکن در مقایسه با کشورهایی که در سه سطح بالاتر قرار گرفته‌اند، نقشی در ساختار قدرت جهانی ندارند.

سرشت و ساختار دوقطبی قدرت در دوران جنگ سرد، ناگزیر منشاُ درگیری میان دو ابرقدرت بود، ساختار جدید تک قطبی، الگوهای بسیار متفاوتی از منازعات پدید می‌آورد. ایالات متحده به عنوان تنها ابرقدرت، دارای منافع جهانی است ودرجهت گسترش آن درهمه مناطق جهان، سخت تلاش می‌کند. البته این امر سبب درگیری با آن دسته از قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای می‌شود که ایالات متحده را یک میهمان ناخوانده می‌دانند و معتقدند خود باید نقش عمده را در تحولات مناطقشان بازی کنند. بدین سان، زمینه طبیعی برای رقابت میان ایالات متحده و قدرت‌های اصلی منطقه ای وجود دارد هرچند قدرت‌های متوسط در هر یک از مناطق، علاقه ندارند که زیر سلطه قدرت‌های بزرگ منطقه ای قرار گیرند و از این روی، برای محدود کردن توانایی آن قدرت‌ها در شکل دادن به تحولات منطقه تلاش می‌کنند.

این روابط رقابت گونه، زمینه ساز همکاری ایالات متحده و قدرت‌های متوسط منطقه ای است. وضعی که امروز شاهد آنیم. در دهه گذشته، ایالات متحده برای مهارکردن چین، اتحاد خود را با ژاپن استوارتر و از افزایش قدرت نظامی‌ این کشور پشتیبانی کرد. همچنین روابط ویژه خود را با انگلیس حفظ کرد تا اهرم فشاری در برابر ظهور اروپای یکپارچه‌ای که در آن آلمان و فرانسه مسلط باشند فراهم آورد." 11

مکتب جکسونیسم

اما علاوه بر اندیشه‌های این سه‌ اندیشمند، بسیاری از محققان معتقدند که "نومحافظه‌کاران در آمریکا تحت نفود جکسونیسم قرار دارند."

در توضیح این مکتب باید گفت که جکسونیسم از جمله بنیان‌های سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا به شمار می‌رود که برگرفته از اندیشه‌های اندرو جکسون هفتمین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا (۱۸۳۷ – ۱۸۲۹) است.

اصول این مکتب عبارت است از: "منافع ملی سکاندار سیاست و روابط خارجی، پذیرش مداخله نظامی‌ در دیگر مناطق جهان برای حفظ منافع ملی، گسترش موقعیت جهانی به عنوان یک قدرت بزرگ و واکنش به تهدیدات از طرق نظامی‌ در صورت نیاز." 12


منابع و پاورقی‌ها:

1-      مهدی مطهرنیا، ریشه‌های محافظه‌کاری و کابینه جنگ در آمریکا، فصلنامه مطالعات دفاعی استراتژیک، 3۰ خرداد ۱۳۸۳

 

2-       لیدمان، سون اریک، تاریخ عقاید سیاسی؛ از افلاطون تا هابرماس، ترجمه سعید مقدم،(تهران: انتشارات اختران،1381)، صفحه 353

3-       فلسفه فريب لئواستراوس،جيم لوب، ترجمه بهمن دارالشفايى، روزنامه همشهری، 11 خرداد 1382، صفحه 12

4-       محسن پاک آيين، نومحافظه کارى و سوداى جهانشمولى آمريکايى، سایت باشگاه اندیشه، 5 آبان 1383

5-       همان، پیشین

6-       محسن پاک آئین، رساله‌ای در شناخت نومحاظه کاران آمریکا، بنیاد مطالعات اسلامی،بانکوک، 1383،صفحه 16

7-       بشیریه حسین، تاریخ اندیشه های سیاسی در قرن بیستم؛ لیبرالیسم و محافظه‌کاری: جلد2، (تهران: نشرنی،1378)

8-       فلسفه فريب لئواستراوس،جيم لوب، ترجمه بهمن دارالشفايى، روزنامه همشهری،11 خرداد 1382،صفحه 12

9-       لئو اشتراوس و نومحافظه‌کاران، گفتگوی دنی پاستل با شاديا درورى، ترجمه حسن توان، روزنامه اعتماد،19 و 20 فروردین 1387، صفحه اندیشه

10-    مصاحبه با فرانسیس فوکویا، نویسنده کتاب پایان تاریخ، روزنامه همشهری، 16 خرداد 1381

11-    ساموئل هانتیگتون، آمریکا در جهان معاصر، سایت بی عنوان، تیرماه 1382

12-    کتاب آمریکا 4، ویژه نئومحافظه‌کاران در آمریکا،موسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر تهران، فروردین 1382، صفحه232



جاسوس.

جاسوس......................

 

 

 براساس تاريخ مكتوب و نتايج كشفيات باستان شناسان در طی دو  قرن گذشته  در  محوطه تاریخی تروا و آنچه در اثر منظوم هومر در ايلياد و اديسه آمده است بايد نتيجه گرفت شايد سرنشينان اسب تروا اولين كسانی باشند كه جاسوسی را بنيان گذاشتند.

 

 

 

 اما جنگ ترواچگونه آغاز شد؟

 

 براساس نوشته های هومر پس از آنكه پريام پادشاه تروی دو پسر خود به نامهای هكتور و پاريس را برای عقد قرارداد صلح به يونان فرستاد (علی رغم اينكه كاساندرا دختر پريام با پيشگویی اينكه اين سفر فرجامی نا فرخنده خواهد داشت پادشاه را از اعزام پاريس به اين سفر نهی كرد)، پاريس كه دل در گرو عشق به هلن همسر منلوس گذاشته بود او را ربود و با خود به تروی برد. منلوس كه برای جنگ با يونانيان در كمين فرصت بود برای ساير ممالك پيغام فرستاد تا با او متحد شده و برای جنگ با تروی آماده شوند. آنان نيز اين درخواست او را اجابت نمودند. در ميان آنان آگاممنون یکی از كسانی بود. كه بسيار بر اين امر مشتاق بود. آنان همچنين از آشيل كه یکی از دلاوران به نام يونان بود دعوت كردند تا در اين جنگ شركت كند. سپاه متحد يونان پس از عبور از دريا به پشت خندق و ديوار مستحكم شهر رسيد و تمام تلاشهای آنان در رخنه به شهر با ناكامی همراه بود.

 در اين جنگ آشيل پس از نبردی تن به تن هكتور پسر پريام شاه تروی را به قتل رساند و پاريس با شليك تير از كمان خود از بالای ديوار شهر كه به قوزك پای آشيل خورد او را كشت. اسب آشيل نيز در اين جنگ كشته شد و يونانيان پس از ساختن يك اسب توخالی چوبی كه تعدادی از سربازان زبده يونانی (و احتمالا تعداد اندکی) در آن مخفی شده بودند سوار برکشتی های خود شده و تظاهر به عقب نشینی به يونان كردند اما در واقع آنها فقط به قدری از ساحل دور شده بودند كه قابل رويت نباشند. اهالی تروی به گمان فرار يونانيان تصميم به آوردن اسب چوبی بازمانده از جنگ به داخل شهر و برگذاری مراسم جشن وسرور برای خدايان گرفتند اما كاساندرا دختر پريام با پيشگویی اينكه اين اسب نبايد به شهر وارد شود وگرنه اسباب بدبختی می شود خواست جلوی اين كار را بگيرد اما پريام باز هم مخالفت كرد.

 پس از برگذاری مراسم جشن و پايكوبی و در حالی كه تمام مردم و لشگريان تروی مست و خواب بودند پنهان شدگان در اسب چوبی به بيرون آمده و با بازكردن دروازه ها و كشتن نگهبانان خواب آلوده و هجوم باز گشتگان از دريا شهر را به آتش كشيدند و آن را ويران نمودند مكان تروی امروزه نزديك شهر كاناخال در تركيه امروزی و در شمال غربی اين كشور می باشد كه در سال1870 و توسط باستان شناس آلمانی هاينريش شلمان از زير خاك بيرون آمد. امروز از واژه تروجان برای عمليات جاسوسی و تخريب بسيار استفاده می شود و بسياری از تحولات جهان در پشت ظاهر آشكار خود لايه های پنهان تلاشهای سازمانهای  جاسوسی غرب را يدك می كشد اين سازمانها برای رسيدن به مقصود از استفاده از هيچ ابزاری رويگردان نيستند.

 

 بسياری از اين سازمانها ميراث دار سازمان گذشته خود می باشند برای  مثال  سازمان امنيت كنونی روسيه موسوم به FSB ميراث دار سازمان مخوف و ضد بشری KGB  می باشد. اما در حالی كه غرب در زمان حكميت شوروی، KGB را يك سازمان ضد بشری می شناخت اما پس از سقوط شوروی هرگز بدانگونه FSB را به اعمال خشونت بر ضد بشريت محكوم نكرد. پس از سقوط حكومت رايش سوم و حكومت نازيها در آلمان سازمان تازه تاسيس امنيت آلمان تحت رهبری يك ژنرال نازی به نام  راينهارد گلن شروع بكار كرد (و طبعتا همان روش نازی ها را در سازمان خود بكار گرفت) پس از سقوط صدام سازمان تازه تاسيس امنیتی عراق با بسياری از افسران سازمان استخبارات پيشين عراق شروع به فعاليت كرد و......  صدها نمونه ديگر اين سازمانها در تصميم گيريهای بين المللی نقش محوری دارند و علی رغم نقش مهم آنان در اين عرصه هميشه بصورت پنهانی به حيات خود ادامه می دهند. برای مثال سازمان MI6 و MI5 كه سازمانهای جاسوسی و ضد جاسوسی انگليس می باشند نه فقط شناخته شده نيستند بلكه اساسا بسياری از مردم اين كشورها از وجود آن ( تا قبل از اينكه پيتر رايت كتاب جنجالی خود به نام شناسایی و شكار جاسوس را به رشته تحرير در آورد) بی اطلاع بوده و هستند. حتی در قانون بودجه سالنه آن كشور از اين سازمانها و بودجه آن ذكری به ميان نمی آيد.

 

 بسياری از اين سازمانها برای تامين مالی خود اقدام به حمل و فروش گسترده مواد مخدر و سلاح بصورت قاچاق و در قالب سازمانهای مافيایی می كنند. اين سازمانها با داشتن زندانهای مخفی و اعمال گسترده شكنجه و قتل مخالفين بهترين نماد روحيه خشن انسان غربی می باشند.

 بسياری از مفقودين فرانسوی طرفدار استقلال الجزاير توسط DST (سازمان ضد جاسوسی فرانسه) بطوری سر به نيست شدند كه تلاشها برای يافتن بقايای آنان تا به امروز ناكام مانده است. بسياری از روئسای اين سازمانها از جمله مخوف ترين ابنای بشر بوده اند. برای مثال بريا رئيس سازمان ضد جاسوسی استالين را می توان نام برد كه سالها پس از مرگ او در زير زمين خانه اش تعدادی بيش از دهها اسكلت و بقايای قربانيانش كشف شد. افرادی مانند هيملر (رئيس پليس مخفی هيتلر موسوم  به گشتاپوو  ريچارد هلمز  و  جيمز انگلتون (اولی ريس سازمان CIA و دومی رئيس ستاد ضد جاسوسی در CIA) برای رسيدن به هدف خود از هيچ امری رويگردان نبودند.

 

 بریا، او رئیس پلیس مخفی مخوف استالین بود

 

 

هیملر، یکی از روئسای گشتاپو از خوفترین سازمانهای پلیس مخفی جهان

 

 

 

 

  

 

 

 

 جيمز انگلتون

 

 

 

 ريچارد هلمز 

 

 

منبع : ویکی آریا


همتای غربی باقری در 1+5 کیست؟
 
 

همتای غربی باقری در 1+5 کیست؟

 


مشرق-  چندی است که مذاکرات 1+5 بار دیگر در رسانه‌های جهان در زمره مهم‌ترین عناوین خبری و حتی در صدر اخبار قرار گرفته است. مذاکرات ایران و 1+5 در استانبول، مذاکرات در بغداد، مذاکرات در مسکو، دیدارهای دوجانبه میان مسؤولان ایرانی، نامه‌های رد و بدل شده میان معاونان هر دو طرف همه و همه در صدر اخبار بین‌الملل قرار گرفته است.

مشرق از چندی پیش، اقدام به معرفی اعضا و بعضی از معاونان گروه 1+5 کرده است و هفته گذشته در گزارشی "سرگی ریابکوف" نماینده روس در مذاکرات را تا حدودی معرفی کرد.

 

تیم کارشناسی فنی اعزامی هلگا اشمیت، امروز در شهر استانبول ترکیه، مذاکراتی را با تیم کارشناسی ایرانی آغاز کرده است که تا کنون خبری از آن منتشر نشده است. اما نقش اشمیت آلمانی در این میان چیست؟


5+1؛ پنج کشور عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل به اضافه آلمان
اضافه شدن آلمان به پنج کشور عضو دائم شورای امنیت به دلیل اینکه این کشور یکی از اعضای تأثیرگذار و مؤسس اتحادیه اروپا است، انجام شده است اما آلمان از اینکه به عنوان یک کشور در کنار پنج کشور دیگر مطرح می‌شود، رضایت چندانی نداشته و همواره با لفظ EU 3 یا تروئیکای اروپا (آلمان، انگلیس و فرانسه) و سه کشور قدرتمند جهان از این مذاکرات نام می‌برد تا وزنه خود را در حد دو کشور دیگر اروپایی بالا ببرد و از حالت انفراد خارج شود اما لفظ معمول در رسانه‌ها همان گروه 1+5 است.

در این بین، آلمان دو نماینده در این مذاکرات دارد: یکی "هانس لوکاس" نماینده رسمی دولت آلمان و سرتیم مذاکره‌کننده این کشور در موضوع هسته‌ای ایران و دیگری "هلگا ماریا اشمیت" معاون "کاترین اشتون" مسؤول سیاست خارجی اتحادیه اروپا و رئیس هیئت مذاکره‌کننده اروپایی.

 

هلگا اشمیت کیست؟

اشمیت متولد 8 دسامبر 1960 میلادی است و موفق به دریافت درجه‌های پیشرفته در زبان انگلیسی، زبان فرانسه، زبان لاتین، ادبیات، تاریخ و سیاست از دانشگاه مونیخ و دانشگاه سوربن در پاریس.

او در موقعیت‌های مختلف در درون دولت آلمان از سال 1988 میلادی کار می‌کرده است از جمله در آکادمی دیپلماتیک بین‌المللی و قانون اروپا، اقتصاد، روابط بین المللی (1988-1990)[1].

 

هلگا اشمیت

اشمیت، مسؤول مطبوعات و روابط عمومی سفارت آلمان در واشنگتن (1991-1994) و مشاور سیاسی خارجی وزیر خارجه اسبق آلمان "کلاووس کینکل" (1994-1998) و رئیس کارکنان "یوشکا فیشر" (1998-2000) بوده است.

هلگا اشمیت از سال 2003 تا سال  2005 میلادی، مسؤول کارکنان سیاسی وزارت امور خارجه فدرال در برلین و از  2006 تا 2010 میلادی، مدیر "برنامه‌ریزی سیاست" و "واحد هشداردهنده زودهنگام" در دبیرخانه کل شورای اتحادیه اروپا در بروکسل بوده است[2].

اشمیت، اکنون معاون دبیرکل اتحادیه اروپا و مشاور ارشد "آنگلا مرکل" صدراعظم آلمان است و در کنار کاترین اشتون به عنوان معاون وی حضور پیدا می‌کند.

 

اشمیت در کنار اشتون

اشمیت اختیاری از خود ندارد

بر اساس اطلاعاتی که دیپلمات‌های ایرانی در اختیار خبرنگار مشرق قرار داده‌اند، اگر چه اشمیت یکی از افرادی است که در زمان مذاکرات سعدآباد همراه یوشکا فیشر به ایران سفر کرده و مطالعات عمیقی روی پرونده هسته‌ای ایران دارد اما هیچ امتیاز ویژه‌ای نداشته و همواره از مقام مافوق خود کسب اطلاع می‌کند؛ به عنوان مثال، وی در چند مذاکره با "علی باقری" معاون سیاست خارجی و امنیت بین‌الملل شورای عالی امنیت ملی و از مذاکره‌کنندگان ارشد هسته‌ای ایران، تنها به ذکر جمله "من در وضعیت مذاکره نیستم"، "من باید با مقام‌های ارشد در بروکسل تماس بگیرم"، "من نمی‌توانم چیزی بگویم" و از این سنخ جملات بهره می‌گیرد که همواره پنج کشور دیگر به جز آمریکا در مذاکرات به زبان می‌آورند.

از سوی دیگر، اگر چه بعضی از منابع خبری آلمانی از اشمیت به عنوان قدرت در سایه 1+5 یاد می‌کنند اما با توجه به عملکرد تیم آلمانی در طول این سه دوره مذاکرات، گاهی اتفاق افتاده است که اصلاً تیم آلمانی وقتی برای صحبت‌کردن پیدا نکرده است و تنها برای حفظ اعتبار و آبروی خود در مذاکرات شرکت کرده است[3].

بنابر منابع خبری، وی ارتباطات خاصی با رئیس دفتر وزیر خارجه آلمان نیز داشته است. رئیس دفتر وزیر امور خارجه آلمان، کسی بود که به اتهام جاسوسی برای سفارت آمریکا در برلین، از این سمت اخراج شد. "هلموت متسنر" 41 ساله مقام ارشد حزب "دموکرات‌های آزاد" متهم است در جریان مذاکرات احزاب ائتلافی برای تشکیل دولت، سفارت آمریکا را در جریان آخرین تحولات قرار می‌داده است.[4]


 

هلموت متسنر

به نظر می‌رسد در بین سه زن شرکت‌کننده در مذاکرات 1+5 با ایران، یعنی "کاترین اشتون"، "هلگا اشمیت" و "وندی شرمن" نماینده آمریکا، این تنها شرمن است که حرفی برای گفتن دارد و در مذاکرات اخیر مسکو نیز شرمن به‌صورت تلویحی در عباراتی خطاب به هیئت ایرانی، به این واقعیت اشاره کرده است که هیچ یک از این پنج کشور، از خود اراده‌ای نداشته و زیر نظر آمریکا فعالیت می‌کنند.

 


وندی شرمن نمانیده آمریکا در 1+5

سایت مشرق


اروین رومل (قسمت اول)


 

اروین رومل

 

 

(قسمت اول)

 

 

 اروین رومل  

 

 متولد 15 نوامبر 1891 - مرگ 14 اکتبر 1944

 اروین جان اوژن رومل در تاریخ 15 نوامبر 1891 در شهر هایدنهایم در 45 کیلومتری اولم در ایالت وورتمبرگ متولد شد او دومین فرزند پروفسور اروین رومل مدیر مدرسه پرتستان آلن بود و مادرش هلن فون لوز بود. اروین رومل در سن 14 سالگی به همراه یکی از دوستانش اقدام به ساخت یک گلایدر نمود و به وسیله آن  تا مسافتی اندک در آسمان به پرواز پرداخت. او همچنین در مسائل تکنیکی و مهندسی دارای استعداد زیادی بود. براساس آرزوهای پدرش اروین رومل در سال 1910 به عنوان دانشجوی افسری به هنگ 124 پیاده نظام وورتمبرگ پیوست و به دانشکده افسری در دانتزیگ اعزام شد. در 15 نوامبر 1911 او فارغ التحصیل شد و در ژانویه 1912 به عنوان ستوان مشغول بکار شد. او زمانی که در دانشکده افسری مشغول تحصیل بود با همسر آینده خود که دختری 17 ساله به نام لوئیسا ماریا مولین بود و اختصارا او را لوئیز خطاب می کردند آشنا شد. آنها در 27 نوامبر 1916 در دانتزیگ ازدواج کردند و در 24 دسامبر 1928 صاحب یک فرزند پسر به نام مانفرد شدند. مانفرد بعدها به مقام شهرداری شهر اشتوتگارت منصوب شد. برخی مورخین اعتقاد دارند رومل با زن دیگری به نام والبورگا اشتیمر در سال 1913 ارتباط داشت که بعدها از او صاحب یک فرزند دختر به نام گرترود شد.

 با آغاز جنگ اول جهانی رومل در جبهه فرانسه به جنگ پرداخت و سپس به رومانی و ایتالیا اعزام شد. او ابتدا در هنگ ششم پیاده نظام و سپس بیشتر مدت جنگ را در تیپ کوهستانی وورتمبرگ که یکی از اجزای سپاه آلپ را تشکیل می داد به خدمت مشغول شد. او به دلیل یک شجاعت بزرگ به شهرت رسید. او در یک لحظه که دشمن دچار سراسیمگی شدید شده بود یک تصمیم سریع گرفت و موجب یک پیروزی مهم شد. او 3 بار زخمی شد و به دریافت مدال صلیب آهن درجه 1 و درجه 2  نائل شد. او پس از نبرد ایسونزو به دریافت عالی ترین نشان نظامی ارتش پروس (POUR LE MERITE) مفتخر گردید. این نبرد در کوه های غربی اسلوونیا در جبهه سوسا رخ داده بود. رومل در نبرد لانگارون موفق به تصرف کوه ماتاژور (MATAJUR) و انهدام خط دفاعی ارتش ایتالیا گردید. او در این نبرد موفق شد 150 افسر و 9000 سرباز ایتالیائی را به اسارت گرفته و 81 توپ دشمن را به غنیمت بگیرد. در جریان نبرد ایسونزو رومل خط تدارکاتی ارتش ایتالیا را قطع کرد و اجازه داد تا بیشتر نفرات ارتش ایتایا از خط جبهه فرار کنند و سپس آنان را به اسارت گرفت. در میان اسیر شدگان تمام افراد ستاد واحد به اسارت گرفته شده وجود داشتند. زمانی که در جنگ دوم جهانی آلمان و ایتالیا با یکدیگر متحد شدند، رومل نظر خود را درباره سربازان ایتالیائی تعدیل نمود و گفت که عدم کامیابی ارتش ایتالیا در جنگ اول به دلیل نبود افسران و فرماندهان خوب و نبود امکانات و تجهیزات بوده است. رومل بعدها کتابی به نام حمله پیاده نظام نوشت و در آن به تجزیه و تحلیل بیشتر نبردهای خود در جنگ اول جهانی پرداخت. این کتاب در سال 1937 منتشر شد و هم فرماندهان آلمانی و هم فرماندهان متفقین در جنگ دوم جهانی  لازم می دانستند که آن را مطالعه کنند. او به مردان خودش آموزش داده بود تا وقتی به مکانی رسیدند بلافاصله اقدام به حفر سنگر کنند بدون آنکه مدت زمان توفق آنان در آن محل را حائز اهمیت بدانند. (افراد او حتی اگر قرار بود مدتی کوتاه در محلی استقرار یابند میبایست اقدام به حفر سنگر می کردند). این مسئله موجب می شد در بسیاری از مواقع وقتی توپخانه ارتش فرانسه اقدام به شلیک  بر روی موقعیت آنان می کرد، سربازان او در سنگرهایشان فقط شانه هایشان را بالا می انداختند.

 با پایان جنگ و انعقاد پیمان ورسای شغل نظامی رومل در خطر قرار گرفت زیرا براساس این قرارداد آلمان از داشتن ارتش محروم شده بود. رومل از سال 1929 تا سال 1933 با درجه سرتیپی به عنوان استاد در مدرسه پیاده نظام درسدن به کار مشغول شد و در سال 1934 کتابی برای آموزش پیاده نظام نوشت  که نامش وظیفه جنگی جوخه و گروهان بود. از سال 1935 تا 1938 او فرماندهی آکادمی جنگ در پوتسدام را برعهده داشت. در سال 1937 او کتابش به نام حمله پیاده نظام را نوشت که موجب جلب توجه هیتلر گردید و هیتلر او را به وزارت جنگ منتقل نمود. وی همزمان وظیفه داشت تا بر تربیت جوانان هیتلری نیز نظارت کند. او وظایف خود در پست فرماندهی و ورزش در ارتش و سازمان جوانان هیتلری را با انرژی بسیار بالا انجام داد. در سال 1937 او به سخنرانی در کمپ های جوانان هیتلری و بازدید و نظارت بر تعلیمات و ورزش آنان پرداخت. او همزمان با این فعالیت هایش با بالدور فون شیراخ رهبر سازمان جوانان هیتلری برای قبولاندن آموزشهای نظامی در چالش بود.

 در سال 1938 رومل که دارای درجه سرهنگی بود به ریاست آکادمی جنگ وینر نوشتادت برگزیده شد و اندکی بعد به سمت فرماندهی کل نیروهای محافظ شخص آدولف هیتلر منصوب شد. او در هنگام مسافرت هیتلر به مناطق اشغالی چکسلواکی و ممل در لتونی وظیفه سنگین محافظت از قطار هیتلر را برعهده داشت. در طول این ماموریت او با ژوزف گوبلز وزیر تبلیغات هیتلر دوست شد و این مسئله موجب شد بعدها گوبلز در رسانه های تبلیغاتی رومل را بسیار مورد ستایش و تمجید قرار دهد.

 با حمله آلمان نازی به لهستان در سال 1939 رومل فرماندهی تیم محافظ آدولف هیتلر در بازدید از مناطق اشغالی را برعهده داشت. پس از شکست لهستان رومل به برلین بازگشت و مسئولیت سازماندهی رژه پیروزی برضد لهستان را برعهده گرفت.

 

رومل پشت سر هیتلر در مراسم رژه پیروزی بر لهستان - فرد پشت دوربین و سمت راست هیتلر ژنرال رایشنو میباشد

 

 در جریان نبرد لهستان رومل برای آزادی یکی از خویشان لهستانی همسرش که یک کشیش بود به گشتاپو مراجعه نمود اما گشتاپو به او گفت که چنین شخصی را در اختیار ندارد. اندکی بعد رومل از هیتلر درخواست نمود تا فرماندهی یک لشگر زرهی را برعهده بگیرد. در 6 فوریه 1940 و 3 ماه قبل از آغاز تهاجم به فرانسه رومل فرماندهی لشگر هفتم زرهی پانزر را برعهده گرفت. این لشگر در جریان قضیه زرد (قضیه زرد نام رمز نقشه آلمان برای تهاجم به غرب بود) نقشی اساسی ایفا می کرد. ارتقای این سرتیپ به فرماندهی یک لشگر موجب اعتراض بقیه افسران شد. فرمانده ارتش در ابتدا با استناد به اینکه او فاقد مهارت های فرماندهی لشگر زرهی است و تجربیاتش را در لشگر کوهستانی آلپ بدست آورده است، با انتصاب او مخالفت می کرد. سرانجام رومل این پست را بدست آورد و با علاقه بسیار به انجام تمرینات و مشق برای واحدهای زرهی تحت فرمان خود اقدام نمود. در ماه می 1940 با حمله آلمان به فرانسه و کشورهای کوچک بنلوکس  شامل هلند، بلژیک و لوکزامبورگ، واحد تحت فرماندهی رومل به لقب لشگر ارواح نائل شد زیرا غالبا با پیشروی بسیار زیاد در خط جبهه حتی از خط مقدم ارتش آلمان بسیار دورتر می رفت و این مسئله بارها منجر به قطع ارتباط بین لشگر تحت فرماندهی او با ارتش آلمان می شد.

 در 10 ماه می 1940 سپاه پانزدهم تحت فرماندهی ژنرال هوت به داخل مرزهای بلژیک نفوذ کرد. این سپاه وظیفه داشت تا خود را به رودخانه موس (MEUSE) در نزدیکی والون که از بخش های دینان میباشد برساند. اما زمانی که لشگر هفتم پانزر تحت فرماندهی رومل به کرانه های رودخانه موس رسیدند بر اثر تخریب پل های رودخانه و نیز شلیک باقی مانده تک تیراندازان و توپخانه ارتش بلژیک متوقف شد. نیروهای آلمانی در این زمان فاقد نارنجک های دودزا بودند بنابراین رومل خود شخصا فرماندهی عبور نیروهایش از عرض رودخانه زیر حملات سنگین نیروهای مدافع را برعهده گرفت. او دستورداد تا در محلی که قصد داشت از رودخانه موس عبور نماید چند کلبه را آتش زدند و در پناه دود استتار ناشی از این آتش سوزی به همراه افرادش از عرض رودخانه عبور کرد. نیروهای او سوار برقایق های پلاستیکی از عرض رودخانه عبور کردند. با عبور از عرض رودخانه نیروهای ارتش رومل به سرعت وارد سرزمین های آنسوی رودخانه شدند و بسیار دورتر از جبهه نیروهای خودی به پیش روی ادامه دادند. تکنیک شجاعانه رومل و نادیده گرفتن خطر در جناحین لشگرش و اعتمادش به شوک زده شدن دشمن که از حمله آنان به جناحین او جلوگیری می کرد موجب شد او در جریان پیش روی سریع در فرانسه به کامیابی های زیادی دست یابد. رومل زمانی که با مقاومت نیروهای دشمن مواجه می شد فرمان می داد تا تمام تانک هایش با یکدیگر و همزمان با هم به سوی نیروهای مهاجم شلیک کنند و آنگاه نیروهای دشمن ناچار به تسلیم می شدند. این نوع فرماندهی او موجب شد تا ضعف زره و توپ تانک های آلمانی در مقایسه با تانک های ارتش فراسه که از هر حیث بر تانک های آلمانی برتری داشتند جبران شود زیرا تانک های فرانسوی از حیث قطر زره و کالیبر توپ هایشان بر تانک های آلمانی برتری داشتند. زمانی که لشگر تحت فرماندهی رومل به کامبرای (KAMBRAI) رسید، او به صورت مختصر و مفید به تجزیه و تحلیل شرایط پرداخت. او در فرانسه بود در حالی که رئیس ستاد لشگر وی به همراه بخشی از نیروهای غیر زرهی وی همچنان در بلژیک بودند و هیچ گونه تماس رادیوئی بین آنان به دلیل بعد مسافت امکان پذیر نبود. همچنین نیروهای زرهی وی نیز با کمبود سوخت مواجه شده بودند. او افسر مسئول تدارکاتش را به شدت مورد عتاب قرار داد.

 

رومل در صحنه نبرد در جبهه غرب در حال گوش دادن به گزارشها و تجزیه و تحلیل نقشه های نظامی می باشد

 

 در تاریخ 20 ماه می 1940 تانک های لشگر تحت فرماندهی رومل وارد شهر آراس شدند. رومل تصمیم گرفته بود تا خط ارتباطی ارتش انگلستان را از ساحل دریای مانش قطع کند. گردان شناسائی لشگر او تحت فرمان هانس فون لوک فرماندهی این ماموریت را برعهده داشت. فون لوک ماموریت یفته بود تا به سوی شهر لاباسی حرکت کرده و خط ارتباطی انگلیسی ها را قطع کند. نیروی تحت امر او از حمایت هواپیماهای بمب افکن سبک اشتوکا برخوردار بودند که در صورت ضد حمله انگلیسی ها باید از نیروهای آلمانی حمایت می کردند. نیروهای آلمانی در تاریخ 21 ماه می با نیروهای انگلیسی که مجهز به تانک های ماتیلا بودند مواجه شدند و نبرد با تانک های انگلیسی را دشوار یافتند زیرا توپ های 37 میلیمتری تانکهای آلمانی بر زره قطور تانک های انگلیسی موثر نبود و علاوه بر آن تانک های انگلیسی دارای توپهای 88 میلیمتری بودند. زمانی که لشگر 7 زرهی  آلمان خطر را بسیار سهمگین دید، رومل خود شخصا هدایت آتش را برعهده گرفت. این مسئله موجب شد آلمان ها در این نبرد به پیروزی دسست یابند. پس از این موفقیت هیتلر شخصا به رومل تبریک گفت. وقتی که در جریان تخلیه سربازان انگلیسی از بندر دانکرک هیتلر به رومل دستور توقف حملات را داد، لشگر رومل برای چند روز به استراحت پرداخت و این چیزی بود که به آن بسیار احتیاج داشت. در 26 ماه می به رومل دستور ادامه پیشروی داده شد و او در 27 ماه می به لیل رسید. ژنرال هوت فرمانده رومل دستور داد تا به منظور تصرف لیل یک لشگر زرهی دیگر به نام لشگر زرهی پنجم تحت فرماندهی رومل قرار گیرد و روز بعد نیز خبر رسید که رومل به دریافت نشان صلیب شوالیه مفتخر شده است. او اولین فرمانده تانک بود که در این جنگ به دریافت این نشان مفتخر شد. این مسئله موجب بروز حسادت افسران پائین رتبه گردید زیرا هیتلر به رومل توجه ویژه داشت.

 در 28 ماه می زمانی که رومل آخرین حمله برای تصرف لیل را تدارک می دید لشگر هفتم زرهی پانزر تحت آتش شدید توپخانه فرانسه قرار گرفت. رومل نیروی خود را به پیش راند و لیل را تصرف کرد و موفق شد نیمی از ارتش اول فرانسه را به اسارت بگیرد و لشگر آلمان را از آتش توپخانه فرانسه رهانید. او همچنین راه عقب نشینی نیروهای متفقین به سوی دانکرک را نیز مسدود کرد. لشگر تحت فرماندهی او سپس به سوی دره رود سن حرکت کرد. او ماموریت داشت تا قبل از نابودی پل های رودخانه سن این پل ها را تصرف کند. سرعت پیش روی او در این زمان به 100 کیلومتر در 2 روز رسید که یک رکورد بی نظیر بود اما زمانی که به پلهای رودخانه سن رسید این پلها ویران شده بود. در 10 ژوئن لشگر او به ساحل نزدیک بندر دیپ رسید و این پیام را به سر فرماندهی آلمان مخابره کرد: من در کنار ساحل هستم. در 15 ژوئن لشگر زرهی هفتم تحت فرماندهی او شروع به حرکت به سوی بندر شربورگ در شمالغرب فرانسه نمود و در 17 ژوئن 35 کیلومتر پیش روی نموده بود. در تاریخ 18 ژوئن شهر شربورگ به تصرف لشگر او درآمد و سپس به سوی بندر بوردو که اکنون پایتخت موقت فرانسه بود حرکت کرد تا آنجا را نیز تصرف کند اما به دلیل عقد قرارداد متارکه بین دو کشور آلمان و فرانسه به او دستور توقف داده شد. در ماه جولای او به همراه لشگرش به پاریس اعزام شد تا در عملیات پیاده شدن در خاک انگلستان موسوم به عملیات شیر دریائی شرکت کند اما اندکی بعد این عمیات لغو شد. لشگر هفتم تحت فرماندهی رومل به دلیل سرعت اعجاب آورش در پیش روی به لشگر ارواح ملقب شد و رکوردی معادل 320 کیلومتر پش روی در یک روز را به نام خود ثبت کرد که این طولانی ترین برد عملیاتی تا به آن روز محسوب می شد.

 رومل پس از اتمام نبرد فرانسه ارتقا یافت و در اوایل سال 1941 برای کمک به ایتالیا به فرماندهی سپاه آلمان در شمال آفریقا برگزیده شد زیرا ارتش ایتالیا در شمال آفریقا دچار شکست های سختی از نیروهای انگلیسی شده بود. سپاه اعزامی آلمان به آفریقا که افریکن کورپس (AFRICAN CORPS) نامیده میشد در عملیاتی به نام عملیات سوننبلوم (OPERATION SONNENNBLUME) در لیبی پیاده شد. از آنجائی که نیروی پیاده شده در لیبی شامل فقط 5 تانک آلمانی و تعداد محدودی سرباز بود، رومل برای فریب دشمن دستور اجرای یک رژه را داد که براساس آن تانک های آلمانی پس از عبور از مقابل رومل، در پشت صحنه مجددا شماره گذاری شده و شماره جدیدی دریافت می کردند. این تاکتیک موجب شد تعداد تانک های رومل بسیار بیشتر از آنچه هست به نظر آید. عملیات رومل در شمال آفریقا موجب شد او لقب روباه صحرا را کسب کند. او بلافاصله و در تاریخ 16 فوریه دستور داد تا آفریکن کورپس به حرکت در آید و به کمک نیروهای ایتالیائی بشتابد. رومل تصمیم داشت با نیروی تحت امرش در ماه می به سوی خط ارتباطی ارتش انگلستان بین آگدابیا و بنغازی حمله کند. رومل اعتقاد داشت که خط دفاعی بین این دو شهر فاقد کارائی لازم است و در صورت سقوط این خط دفاعی کل سیرنائیک به تصرف او در خواهد آمد.

 در 24 مارس 1941 رومل دست به یک حمله محدود تنها با لشگر 5 سبک زرهی زد که از حمایت دو لشگر ایتالیائی برخوردار بود. او یک پیروزی کوچک بدست آورد. در ماه می لشگر 15 زرهی پانزر وارد شمال آفریقا شد. اما در این زمان به دلیل حمله ارتش آلمان به یونان، انگلستان مجبور شد مقداری از نیروهای خود در شمال آفریقا بکاهد و این نیروهای را به یونان اعزام کند. نیروهای انگلیسی به همین دلیل مجبور به عقب نشینی به مرسی البرگا شدند و در آنجا دست به ایجاد مواضع دفاعی زدند. رومل تصمیم گرفت برضد این نیروها دست به یک حمله بزند تا مانع تکمیل استحکامات دفاعی آنها گردد. پس از یک روز نبرد سخت نیروهای آلمانی موفق به پیشروی سریع به سوی آگدابیا شدند. ژنرال آرچیبالد وول فرمانده کل نیروهای انگلستان در خاورمیانه که متوجه قدرت نیروهای محور شده بود، در اوایل آوریل به سرعت دستورداد تا نیروهای انگلیسی از بنغازی عقب نشینی کنند تا از قطع خطوط ارتباطی آنان توسط رومل جلوگیری نماید. رومل که متوجه عدم تمایل انگلیسی ها به یک نبرد قطعی شده بود یک تصمیم متهورانه گرفت. او تصمیم گرفت تا دره سیر نائیک را که فقط دارای نیروی اندکی از ارتش انگلستان بود، تصرف کند. او دستورداد تا لشگر زرهی آریت (ARIETE) ایتالیا به تعقیب نیروهای در حال عقب نشینی انگلستان بپردازند و این در حالی بود که لشگر پنجم زرهی سبک آلمان در حال وارد شدن به بنغازی بود.

 ژنرال یوناس اشتریخ فرمانده لشگر پنجم زرهی به این دستور رومل اعتراض کرد زیرا وضعیت ادوات او این اجازه را به او نمی داد اما رومل این اعتراض را رد کرد. از دیگر سو ژنرال ایتالو گاریبالدی فرمانده لشگر زرهی ایتالیائی بطور مکرر تلاش کرد تا رومل را از وضعیت پیشروی خود مطلع کند اما موفق به ارتباط با او نشد. پس از آنکه بنغازی از تصرف انگلیسی ها خارج شد و آنها از سیرنائیک نیز عقب نشینی کردند، شهر غزاله نیز در 8 آوریل به تصرف رومل درآمد. این پیشرفت های سریع موجب عداوت و اعتراض شدید ستاد ارتش ایتالیا برضد رومل شد زیرا تصور می کردند که رومل از اختیارات خود فراتر رقته است. در این زمان  رومل از سرفرماندهی ارتش آلمان دستوری دریافت کرد که به موجب آن او نمی بایست به سوی مرداه پیش روی نماید بلکه باید چشمان خود را بر روی آنچه موجب اعتراض تعدادی از فرماندهان ستادش شده بود باز می کرد. او اعتقاد داشت که یک مسئولیت عظیم برای نابودی نیروهای متفقین در شمال آفریقا و تصرف مصر را برعهده دارد بنابراین تصمیم گرفت تا نیروهای در حال عقب نشینی انگلستان را زیر فشار قرار داده و برضد جناح باز در بندر تبرک دست به ضد حمله بزند. او همزمان و در تاریخ 9 آوریل موفق شد فرماندار نظامی انگلستان در سیرنائیک به نام ژنرال فیلیپ نئام که مشاور نظامی اوکانر نیز بود را به اسارت بگیرد. حمله به تبرک با حمله همزمان نیروهای ایتالیائی در امتداد ساحل و حمله نیروهای تحت فرماندهی رومل به جنوب غربی آن بندر با پشتیبانی لشگر 5 سبک زرهی آغاز شد.


اروین رومل (قسمت دوم)



 

اروین رومل

(قسمت دوم)

 

 

 پیشرفت های رومل موجب به صدا درآمدن زنگ هشدار در اردوگاه متفقین گردید. به نظر می رسید او برای یک ضربه فلج کننده با فتح مصر آماده می شود. متفقین می ترسیدند او پس از فتح مصر به سوی شمالشرقی حرکت نموده و با اتصال به قوای آلمان در قفقاز به نفت خاورمیانه و قفقاز تسلط یابد اما

 

 

هیتلر

 

از تخصیص نیرو و تدارکات برای این منظور خودداری نمود زیرا او از ابتدا با اعزام رومل و قوای آلمانی به شمال آفریقا مخالف بود و صرفا با اصرارهای اریش رایدر فرمانده نیروی دریائی و نیز به منظور تسکین ایتالیائی ها راضی به اعزام نیروهای آلمانی به شمال آفریقا شده بود. هیتلر هرگز تفکرات رایدر و رومل در خصوص اهمیت استراتژیک مصر را درک نکرد.

 

 

 

 حمله به مصر

 

 علی رغم تلفات سنگینی که رومل برای فتح تبروک و غزاله متحمل شده بود، تصمیم گرفت تا برای حمله به مرسا مطروح آماده شود. او تمایل داشت تا با ادامه حمله، به انگلیسی ها اجازه تشکیل یک خط دفاعی جدید به منظور دفاع از مصر را ندهد. همچنین عده ای از فرماندهان ستاد او اعتقاد داشتند که حمله به مصر موجب طولانی شدن خط تدارکاتی ارتش او میشود و این به این معنی بود که حمله به مالت باید به عقب می افتاد  زیرا برای حمله به مصر به لوفت وافهبه شدت نیاز بود. مارشال کسلرینگ به شدت با ین طرح مخالف بود و تهدید نمود که لوفت وافه را به سیسیل خواهد برد اما هیتلر با وجود اعتراض سرفرماندهی ایتالیا (HQ) و برخی از افسرانش به دلیل دیدن پتانسیل پیروزی کامل در آفریقا با طرح رومل موافقت نمود. رومل که از شهرت رو به رشد خود آگاه بود، به عنوان یک قمارباز، اینگونه تصمیم خود را توجیه نمود که نگهداری خطوط خود در سولام یک اشکال دارد و آن این است که به سادگی توسط انگلیسی ها قابل محاصره است و همچنین خطوط تدارکاتی ماوراء بحار که هنوز از طریق تریپولی انجام می شود، بی خطر نیست و راهی جز ایجاد یک جبهه در شرق وجود ندارد.

 

 

 

 در تاریخ 22 ژوئن رومل به حمله خود به سوی شرق ادامه داد و با مقاومت اندکی مواجه شد و در تاریخ 26 ژوئن مرسا مطروح محاصره شد و 4 لشگر پیاده متفقین به محاصره افتاد. یکی از لشگرها موفق شد از تاریکی شب استفاده کند و بگریزد. در تاریخ 29 ژوئن استحکامات انگلیسی ها در مرسا مطروح سقوط کرد و مقدار زیادی از تجهیزات و لوازم به همراه 6 هزار اسیر به دست آلمان ها افتاد.

 

 

 

 در تاریخ 25 ژوئن ژنرال اوچینلک به ارتش هشتم دستور مستقیم داد تا خط دفاعی اصلی خود را در العلمین جائی که از جنوب به بیابان قتارا منتهی میشد برپا کند. این موقعیت کمک می کرد تا خط دفاعی کوتاه گردد و امکان محاصره آن توسط ارتش رومل غیرممکن باشد زیرا بیابان جنوبی قتارا امکان تحرکات زرهی را غیرممکن نموده بود.

 

 

 رومل به پیشروی خود به سوی شرق ادامه داد اما به نظر می رسید 5 هفته نبرد مردانش را خسته نموده است. در تاریخ 1 ژوئیه 1942 نبرد اول العلمین آغاز شد اما پس از تقریبا یک ماه مبارزه بی نتیجه هر دو طرف به طور کامل خسته شدند و به حفر سنگر مشغول شدند این ضربه بزرگی به رومل بود که امیدوار بود راهش را به سوی مصر بازکند. در این نبرد ارتش هشتم انگلستان متحمل تلفات بیشتری شد و 13000 تلفات داد در حالی که افریکن کورپس 7000 تلفات داده بود که فقط 1000 نفر از آنان آلمانی بودند اما رومل نمی توانست حتی این تعداد تلفات را تحمل کند زیرا در مقایسه با ارتش انگلستان نیروی کمکی کمتری دریافت می کرد. واقیت این بود که زمانی که به العلمین رسید تنها 13 تانک عملیاتی داشت و اگر چه او تنها چند صد مایل تا اهرام مصر فاصله داشت اما فهمید که بیش از این نمیتواند فشار بر انگلیسی ها وارد کند. او در تاریخ 3 جولای در دفتر خاطراتش نوشت: راه از دست رفت.

 

 

 

 نبرد دوم العلمین   

 

 

 

 پس از بن بستی که در العلمین پیش آمد رومل امیدوار بود که بتواند پیش از اینکه ارتش هشتم در حجمی انبوه نیروی کمکی و تدارکات دریافت نماید حمله جدیدی را برضد آن شروع کند. از دیگر سو نیروهای متفقین از جزیره مالتا برضد خطوط تدارکاتی قوای محور که به مقصد تبروک و بردیا و مرسا مطروح اعزام می شد دست به عملیات زدند. زمانی که نیروهای محور در تریپولی و بنغازی بودند قسمت عمده ای از تدارکات به آنان می رسید اما زمانی که فاصله زیاد شد امکان عرضه مجدد و سریع وجود نداشت. همچنین این واقعیت وجود داشت که ایتالیائی ها که وظیفه و مسئولیت حمل و نقل تدارکات را برعهده داشتند اولویت را در عرضه تدارکات به لشگر های ایتالیائی می دادند تا به لشگرهای آلمانی. به نظر می رسید سرفرماندهی ایتالیا از جاه طلبی ها رومل نگران بود و در وحله اول به فکر نیروهای خود بود.

 از طرف دیگر انگلیسی ها نیز خود را برای یک تهاجم جدید از سوی رومل آماده می کردند و برای این منظور هارولد الکساندر جایگزین ژنرال اوچینلک گردید و

 

 

 

 

 

ژنرال برنارد مونتگمری

 

به فرماندهی ارتش هشتم منصوب شد. همچنین حجم انبوهی از تدارکات به ارتش هشتم تحویل داده شد و در اواخر آگوست کاروانهای عظیم حمل و  نقل مقدار 10 هزار تن از تدارکات را برای ارتش هشتم حمل نمودند. رومل که از این مسئله آگاه شده بود تصمیم گرفت تا یک حمله با استفاده از لشگر 15 زرهی پانزر و 21 زرهی پانزر و لشگر سبک زرهی 90 پانزر و سپاه 20 موتوریزه ایتالیا به جناح جنوبی العلمین را انجام دهد. زمین در اینجا به یک نسبت به سادگی قابل دفاع و قابل تهاجم بود. مونتگمری و اوچنلیک قبل از رومل از این خطر آگاه بودند ودر امتداد خط دفاعی العلمین و پشت این خطوط در الم الحلفا یک خط دفاعی ایجاد نموده بودند. الم الحلفا جائی بود که هر گونه عملیات نفوذ دورانی به سادگی می توانست در مواجهه با یک موقعیت دفاعی خنثی گردد.

 

 

 

 در تاریخ 30 آگوست نبرد الم الحلفا با حمله نیروهای ارتش رومل به داخل جناح جنوبی آغاز شد. ارتش او موفق شد پس از عبور از خط العلمین به سوی جنوب حرکت کرده و سپس به منظور انجام عملیات محاصره به سوی شمال تغیر جهت داده و به سوی الم الحلفا حرکت نمود. این حرکت رومل از سوی مونتگمری قابل پیش بینی بود.

 

 

 

 در زیر آتش سنگین توپخانه و هواپیماهای انگلیسی و مواجهه با دفاع قدرتمندانه مدافعان و کمبود سوخت رومل امیدی به بستن حلقه محاصره نداشت و سرانجام حمله متوقف شد. در تاریخ 2 سپتامبر رومل فهمید که پیروزی در نبرد غیرممکن  است و تصمیم به توقف آن گرفت. مونتگمری فرمانده ارتش هشتم که تصمیم گرفته بود به تعقیب نیروهای آلمانی بپردازد در بعد از ظهر روز 2 سپتامبر از تصمیم  خود منصرف شد و به برایان هوروکس (BRIAN HORROCKS) فرمانده سپاهیانش دستورداد تا به دشمن اجازه عقب نشینی دهد. علت این تصمیم مونتگمری 2 دلیل بود: اول اینکه او می خواست توان خود را حفظ کند و به نیروهای دشمن احترام بگذارد و دوم اینکه رومل با آماده سازی ساختگی برای حمله در این منطقه او را گمراه نمود و مونتگمری موضع دفاعی گرفت و در نتیجه رومل موفق به عقب نشینی شد. با این وجود مونتگمری هنوز مشتاق به وارد نمودن تلفات بر دشمن بود. او در تاریخ 3 سپتامبر به لشگر دوم نیوزلند که نیروئی بی تجربه بود و در شمال نیروی در حال عقب نشینی رومل قرار داشت و لشگر هفتم زرهی دستور داد تا به نیروهای محور حمله کنند. این حمله توسط ارتش رومل دفع شد و لشگر سبک زرهی 90 پانزر با یک عملیات آتش سنگین به محافظت از نیروهای محور پرداخت و مونتگمری مجبور شد برای حفظ نیروهایش دستور توقف حمله را صادر نماید.

 

 در 5 سپتامبر رومل به مکانی بازگشت که حمله را از آنجا استارت زده بود و تنها نتیجه این حمله برای رومل تلفات سنگینی بود که متحمل گردیده بود. او تعداد 2940 تن از نیروهایش را به همراه 50 دستگاه تانک و همین تعداد توپ و احتمالا 400 دستگاه کامیون را از دست داده بود که این وسایل برای حمل و نقل سریع نیروهایش بسیار ضروری بود. تلفات انگلیسی ها فقط شامل 68 تانک و تعدادی از نیروهای پیاده نظام بود. RAF (نیروی هوائی انگلستان) نقش بسیار مهمی در تلفات سنگین ارتش رومل داشت. رومل فهمیده بود که پیروزی در شمال آفریقا بدون پشتیبانی هوائی

 

 

لوفت وافه امکان پذیر نیست و لوفت وافه نیز در حال حاضر به دیگر جبهه گسیل شده بود. در ماه سپتامبر انگلیسی ها به خطوط تدارکاتی و بنادر دریافت تدارکات آلمان ها حمله کردند. ارسال موفقیت آمیز تدارکات برای قوای محور به سطح نگران کننده ای کاهش یافت. متفقین موفق شدند 2 سوم تدارکات ارسالی به سوی قوای محور را نابود کنند. همچنین رومل به دلیل بیماری در ماه سپتامبر مجبور به ترک آفریقا گردید و به ایتالیا رفت و از آنجا به آلمان رفت تا به درمان خود بپردازد بنابراین وقتی در 23 اکتبر 1942

 

 

 

 

 

نبرد دوم العلمین

 

آغاز شد او در جبهه و مقر فرماندهی خود حضور نداشت. اگر چه مارشال رومل به سرعت به ستاد فرماندهی خود در العلمین بازگشت اما بازگشت او 2 روز به طول انجامید و او 2 روز بسیار حیاتی را برای مقابله با حمله مونتگمری از دست داد. خط دفاعی نیروهای محور در العلمین بیش از آنچه رومل انتظار داشت استاتیک و ثابت بود اما دلیل این امر را باید کمبود سوخت و نیروی موتوریزه دانست. خط دفاعی نیروهای محور با یک میدان مین وسیع و یک توپخانه قدرتمند احاطه شده و محافظت میشد. رومل امیدوار بود تا پیاده نظامش بتواند به کمک این دو عامل (میدان مین و توپخانه) خط دفاعی خود را در موقعیتش حفظ نماید تا زمانی که تدارکات زرهی و موتوریزه به او برسد و او به کمک این امکانات دست به ضد حمله بزند اما این تصورات رومل با اشکال مواجه شد.

 

 

 

 ژنرال جورج اشتوم که در نبود رومل فرماندهی قوای محور را برعهده داشت در اولین ساعات نبرد برای سرکشی به واحدهای رزمی عزیمت نمود اما در میانه راه بر اثر حمله قلبی درگذشت و مرگش تا روز بعد آشکار نشد بنابراین واحدهای رزمی بدون کسب دستور و در زیر حملات قوای متفقین بلا تکلیف ماندند. روز بعد و در حالی که نیروهای محور 2 روز حیاتی را از دست داده بودند ژنرال ریتر فون توما فرماندهی قوای محور را برعهده گرفت. پس از بازگشت رومل ژنرال فون توما به او یادآوری نمود که ذخیره سوخت تا سطح نگران کننده ای کاهش یافته است. ضد حمله رومل در تاریخ 24 و 25 سپتامبر با استفاده از 2 لشگر زرهی 15 و 21 زرهی پانزر با حملات هوائی و توپخانه ای قوای متفقین، تلفات زیادی را به نیروهای محور تحمیل نمود. هدف رومل از این حملات رسیدن به مخازن سوخت قوای متفقین و رسوخ به داخل خط جبهه متفقین بود زیرا رومل می دانست این تنها امکان جلوگیری از شکست قوای محور است. ضد حمله متفقین در اوایل روز 26 اکتبر آغاز شد و نیروهای متفقین که به خط دفاعی قوای محور نفوذ کرده بودند توسط نیروی زرهی به فشار خود برای درهم شکستن این خطوط ادامه دادند اما نیروهای آلمانی با آتش سنگین خود بسیاری از تانک های قوای متفقین را نابود نمودند و این امر موجب ایجاد شک و تردید در میان افسران تیپ زرهی انگلیسی در مورد ادامه نبرد شد.

 

 

 

 

 

مونتگمری

که می دید تلفات تانک هایش در حد نگران کننده ای میباشد دستور توقف حملات را تا 2 نوامبر صادر نمود. در 2 نوامبر عملیات موسوم به سوپر شارژ توسط مونتگمری آغاز شد و نیروهای او موفق شدند 4 کیلومتر در خط دفاعی رومل نفوذ کنند. رومل در 2 نوامبربه سرعت دست به یک ضد حمله به منظور احاطه قوای متفقین که به داخل خط دفاعی او نفوذ کرده بودند، زد اما آتش سهمگین نیروهای متفقین این تلاش او را با وقفه مواجه ساخت. در این زمان نیروی زرهی پانزر رومل به مقدار یک سوم استعداد خود کاهش یافته و فقط 35 تانک در اختیار داشت و علاوه بر آن ذخیره سوخت که بسیار حیاتی بود دیگر وجود نداشت و آسمان در کنترل کامل قوای انگلستان بود. قوای زرهی انگلستان نیز دارای تلفاتی مرگبار بود و بعضی از تیپپ های زرهی انگلستان تا 75 درصد متحمل تلفات شده بودند. در 3 نوامبر مونتگمری متوجه شد که تجدید حمله بدون تجدید قوا که انتظار داشت برای او ارسال شود، امکان پذیر نیست. این آرامش آنچه را که رومل برای خروج خود از موقعیت ناامید کننده نیاز داشت به او می داد. او که از 29 اکتبر برای عقب نشینی از موقعیتش برنامه ریزی می کرد در نیم روز 29 اکتبر پیامی شوم از

 

 

هیتلر

 

دریافت نمود که در آن خواستار پایداری تا پیروزی یا مرگ شده بود. انجام این دستور هیتلر تقریبا غیرممکن و متضمن نابودی قوای زرهی ارتش افریکن کورپس بود ولی رومل خود شخصا نمی توانست از دستور پیشوا سرپیچی کند. نیروهای قوای محور در موقعیت ناامید کننده ای قرار داشتند.

 

 

 

 در 4 نوامبر مونتگمری با قوای تازه نفس دست به حمله جدیدی زد. در این حمله مونتگمری 500 تانک در برابر 20 تانک رومل در اختیار داشت. در نمیروز همان روز سپاه 20 موتوریزه ایتالیا محاصره شد و چند ساعت بعد تماما نابود گردید. این امر موجب شد تا یک شکاف به عمق 20 کیلومتر در خط دفاعی رومل ایجاد شود. قوای زرهی و موتوریزه انگلستان از این شکاف به داخل خط دفاعی جاری شد و این سیل قوای انگلستان که به داخل شکاف می ریخت کل تانک های ارتش افریکن کورپس را با خطر محاصره مواجه نموده بود. در این لحظه رومل متوجه شد که نمیتواند مدت زمان طولانی بدون عقب نشینی خط دفاعی خود را حفظ کند و دستور عقب نشینی کلی و عمومی را صادر نمود. در تاریخ 5 نوامبر هیتلر دستوری مبنی بر عقب نشینی به رومل داد در حالی که 12 ساعت از تصمیم رومل برای عقب نشینی می گذشت و این دستور بسیار دیر صادر شد زیرا قسمت عمده ای از نیروهای رومل گرفتار شده بودند و او مجبور شد با باقیمانده ارتش خود به سمت غرب عقب نشینی کند.

 

 قسمتی از نیروهای زرهی آفریکن کورپس پس از آنکه موفق شد از العلمین فرار کند مورد حمله هوائی متفقین قرار گرفت و متحمل تلفات سنگینی گردید و به دلیل عدم دریافت نیروی کمکی از سوی

 

 

 

موسولینی

و

 

 

هیتلر

 

قوای پانزر دیگر نتوانست به جز در هنگام عقی نشینی به تونس دست به عملیات بزند. با اینحال عقب نشینی بسیار با مهارت انجام شد و با استفاده از سیاست زمین سوخته و تله گذاری در پشت سر، امکان تعقیب برای متفقین را بسیار دشوار نمود. در این زمان متفقین از نظر تعداد عددی نفرات و نیروی هوائی نسبت به نیروهای رومل برتری کامل داشتند در حالی که باقی مانده لشگرهای رومل در حد گروه رزمی تقلیل یافته بود.

 زمانی که رومل به تونس عقب نشینی نمود برضد سپاه دوم ارتش آمریکا که به منظور قطع خطوط ارتباطی او در آفریقای شمالی پیاده شده بودند دست به حمله زد و موفق شد در ماه فوریه در نبرد گذرگاه قاصرین شکست سختی به نیروهای آمریکائی تحمیل کند و سپس به سرعت به سوی نیروهای انگلیسی در منطقه خط مارس (MARETH LINE) در مرز لیبی بازگشت اما این پیروزی او فقط سرنوشت محتوم ارتش آلمان در شمال آفریقا را به تاخیر می انداخت.

 

 در پایان ژانویه 1943 زمانی که رومل در قاصرین حضور داشت، یک ژنرال ایتالیائی به نام جیووانی مسی به فرماندهی قوای زرهی پانزر منصوب شد و نام قوای پانزر را به ارتش ایتالیا - آلمانی پانزر تغییر داد. علت این امر این بود که این نیرو متشکل از یک سپاه آلمانی و سه سپاه ایتالیائی بود. اگر چه رومل او را از فرماندهی این نیرو برکنار نمود اما این ژنرال ایتالیائی از برکناریش خودداری نمود و همچنان فرماندهی لشگرهای ایتالیائی را برعهده گرفت. این مسئله موجب شد لشگرهای زرهی قوای محور تحت فرماندهی دو ژنرال قرار بگیرند. اول لشگرهای ایتالیائی تحت فرمان جیووانی مسی و دوم لشگرهای آلمانی تحت فرماندهی ژنرال هانس یورگن فون آرنیم.


ایستگاه راداری قبله؛ چالشی در روابط روسیه و آذربایجان

 

ایستگاه راداری قبله؛ چالشی در روابط روسیه و آذربایجان

 

 

در حالی که گفتگوها میان مقامات روسیه و مسئولین جمهوری آذربایجان در خصوص تمدید و یا عدم تمدید اجاره‌ی ایستگاه راداری” قبله” ادامه دارد، با نزدیکتر شدن به موعد انقضای قرارداد کنونی اجاره‌ی این ایستگاه، هرروز نظرات و گمانه‌زنی‌های بیشتری در این خصوص توسط کارشناسان و مقامات مختلف ارائه می‌شوند.

پایگاه راداری قَبَله‌ واقع در نواحی شمالی جمهوری آذربایجان که در زمان شوروی ساخته و وارد فاز بهره‌برداری شد، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر نیز سال‌هاست که در اجاره‌ی روسیه قرار داشته است. این پایگاه که به‌منظور رصد پرتاب هرگونه موشک بالستیک زمین‌به‌زمین یا دریا‌به‌زمین با توانایی حمل کلاهک هسته‌ای و همچنین رصد دائمی تحرکات فضایی (در محدوده‌ی برد آن) طراحی شده است، این قابلیت را دارد که ظرف چندثانیه پس از پرتاب موشک، نسبت به رهگیری و محاسبه‌ی مسیر پروازی آن اقدام نموده و اطلاعات لازم را جهت مقابله‌ی پدافندی با آن در نقطه‌ی مورد نظر پروسس نماید.همچنین گفته می‌شود که این ایستگاه می‌تواند قلمرو چندین کشور آسیایی و آفریقایی منجمله ترکیه، هند، ایران، پاکستان، چین (بخشی از خاک آن) و … را تحت پوشش رصدی خود قرار دهد و هرگونه پرتاب موشک‌های بالستیک قاره‌پیما در نیم‌کره‌ی جنوبی منجمله موشک‌هایی که قابلیت شلیک از زیردریایی‌های آمریکایی مستقر در اقیانوس هند را دارند، ثبت نماید.ادامه….

 

طی مدت اجاره‌ی این پایگاه راداری توسط روس‌ها، مبالغ اجاره ‌بهایی که مسئولین جمهوری آذربایجان برای آن طلب کرده‌اند، دست‌کم ۷ میلیون دلار در سال و در بیشینه‌ترین حالت، ۳۰۰ میلیون دلار سالیانه (مربوط به همین اواخر) بوده است. ۲۴ دسامبر سال جاری، تاریخ سررسید قرارداد فعلی اجاره‌ی این پایگاه راداری است که در سال ۲۰۰۲ میان روسیه و جمهوری آذربایجان منعقد شده بود.

 

هم‌اکنون مذاکرات میان مقامات روسی و مسئولین جمهوری آذربایجان در خصوص تمدید اجاره‌ی این ایستگاه تا سال ۲۰۲۵ ادامه دارد. بر اساس قرارداد فعلی، درصورت خواست طرف اجاره‌کننده برای تمدید قرارداد، قرارداد مجدد حداکثر باید تا فاصله‌ی زمانی ‌شش‌ماه مانده به انقضای قرارداد کنونی متعقد گردد. به‌همین خاطر مقامات روس به‌دنبال آن هستند که گفتگوهای کنونی حداکثر تا پایان ژوئن به‌نتیجه برسد.

 

هرچند که در همین اواخر اعلام شده بود که به‌زعم مسئولان وزارت دفاع روسیه، مواضع جمهوری آذربایجان در خصوص تمدید اجاره‌ی این پایگاه ناامیدکننده است ، اما المار ممدیاراف وزیر خارجه‌ی جمهوری آذربایجان در روز پنجشنبه‌ی هفته‌ی گذشته و در جریان نشست رسانه‌ای مشترک خود با پاول پارتوش همتای پرتقالی خویش، ضمن تأکید بر ادامه‌ی روند گفتگوهای کشورش و روسیه در این رابطه که به‌صورتی دقیق و جزء‌به‌جزء صورت می‌پذیرند، اظهار امیدواری کرده بود که این مذاکرات تا پایان سال جاری میلادی به‌نتیجه برسند.

 

جدای از پیش‌بینی زمان پایان مذاکرات و صرفنظر از نتیجه‌بخش و یا بی‌نتیجه بودن آن، به‌طور مشخص مهم‌ترین دلیل به‌طول انجامیدن این گفتگوها، مبلغ بالایی بوده است که مقامات جمهوری آذربایجان برای تمدید مهلت قرارداد از روس‌ها طلب کرده‌اند. مسئولین این جمهوری مهم‌ترین دلیل خود برای افزایش قیمت درخواستی برای این ایستگاه راداری را در همخوانی نداشتن منافعی که روس‌ها از در اختیار داشتن این پایگاه به‌دست می‌آورند با هزینه‌ای که برای آن می‌پردازند و همچنین عدم تناسب مضرات و خطراتی که طرف آذری متقبل می‌شود با مبلغ پیشنهادی پایین طرف روسی، اعلام می‌نمایند.

 

البته در این میان واضح است که روس‌ها نظر دیگری دارند و برای مثال، یک منبع آگاه و نزدیک به وزارت دفاع روسیه در مصاحبه‌ای با خبرگزاری‌های اینترفاکس و ریانواستی، در خصوص مبلغ پیشنهادی جدید مسئولین جمهوری آذربایجان به روس‌ها به‌منظور تمدید اجاره‌ی این ایستگاه، آن را با هزینه‌ی ساخت کامل دو ایستگاه راداری مشابه در خاک خود روسیه مقایسه نموده است.

 

وی همچنین افزوده است که از آنجایی که تجهیزات پایگاه قبله کاملاً نیاز به نوسازی دارند که این نیز خود مستنلزم صرف هزینه‌های بسیار است، مقامات وزارت دفاع روسیه تمایل دارند که قرارداد اجاره را دست‌کم برای ۱۰ الی ۱۵ سال تمدید کنند تا هزینه‌های صرف‌شده برای تعمیرات و نوسازی، [سرشکن و] مقرون‌به‌صرفه شود.

 

هرچند که برخی از روس‌ها و به‌خصوص نظامیان این کشور سعی در القاء این معنی دارند، از دست دادن این ایستگاه راداری ضرر چندانی را به ‌منافع روسیه وارد نمی‌آورد، اما ژنرال ویکتور بانداریف فرمانده‌ی نیروی هوایی روسیه در مصاحبه‌اش با سایت آپا علیرغم ابراز اطمینان در خصوص نتیجه‌بخش بودن مذاکرات، اذعان کرده بود در صورتی که روسیه این پایگاه راداری را از دست بدهد، نیروهای نظامی این کشور برای مدتی یعنی تا زمانی که دیگر پایگاه‌های راداری مشابه و دردست‌ساخت در روسیه تکمیل شده و به‌مرحله‌ی بهره‌برداری برسند، از به‌دست آوردن بخشی از اطلاعات مورد نیاز خود محروم خواهد ماند.

 

این در حالی است که چندی پیش از این اظهارنظر وی، آلگ آستاپنکو سرفرماندهی نیروهای پدافند هوا-فضای روسی در گفتگو با خبرنگاران گفته بود که در صورت امتناع روسیه از اجاره‌ی مجدد این ایستگاه، هیچ ضرری متوجه توان دفاعی کشورش نخواهد گردید. وی همچنین افزوده بود که در چنین صورتی، وظایف ایستگاه راداری قبله به ایستگاه راداری جدید تیپ وارونژ مستقر در آرماویر روسیه (واقع در ناحیه‌ی کراسنودار) که دارای دقتی در حد متر و دسی‌متر (۱۰ سانتیمتر) است محول خواهد شد.

 

اما با این‌وجود و علیرغم اطمینان ‌خاطرهای کم‌و‌بیش داده‌شده از سوی نظامیان روسی، آناتولی لوکات نماینده‌ی مجلس روسیه از حزب کمونیست در مصاحبه‌ای با سرویس خبری این حزب، مدعی شده است که «روسیه باید هرآنچه در توان دارد بگذارد تا باز هم این ایستگاه راداری را در خدمت خود داشته باشد، زیرا این کشور زمان آن را که بخواهد یک ایستگاه راداری جدید تأسیس نماید در اختیار ندارد. باید توجه داشت که این ایستگاه، گستره‌ای را تحت‌پوشش خود قرار داده است که ناتو نیز از تحرکات موشکی آن کاملاً بیمناک است.

 

به‌علاوه باید توجه داشت که یکی از گستره‌های تحت رصد این سامانه، اقیانوس هند است که از یک‌سو، روسیه عملاً هیچ حضوری در آن ندارد و از سوی دیگر، آمریکایی‌ها در آن پایگاه نظامی دارند.

 

همین مسئله باعث می‌شود که ایستگاه راداری قبله، کارکرد بسیار خطیری در تهیه‌ی اطلاعات از این منطقه داشته باشد. توسعه‌ی چنین سامانه‌ای با این برد بلند، امر ارزشمندی است که به صرف مبالغ کلان، سازماندهی عظیم و از همه‌مهم‌تر، زمان بسیار نیاز دارد؛ زمانی که ممکن است به بیش از یک‌سال بالغ گردد.»

 

مشخص است که بیشتر این نظرات و گمانه‌زنی‌ها از دیدگاه توانایی یا عدم توانایی روسیه برای جایگزینی سامانه‌ی راداری قبله با سامانه‌ای دیگر صورت پذیرفته است و اهمیت راهبردی این ایستگاه صرفاً از منظر منافع فنی و تکنیکی آن بررسی شده است. اما دراین‌میان آنچه که به نظر می‌رسد حتی به‌طور تعمدی از آن غفلت شده است این است که روسیه در صورت سرباززدن از پذیرش شرایط تحمیل‌شده از سوی جمهوری آذربایجان، تنها یک ایستگاه راداری را از دست نمی‌دهد و ابعاد خسارات و ضرور و زیان‌های وارده به آن، صرفاً در چهارچوب تعاریف فنی محدود نخواهد شد.

 

بر اساس واقعیات امروز جمهوری آذربایجان، کاملاً محتمل است که پس از خروج روس‌ها، پای یک طرف ثالث علی‌الخصوص آمریکا به‌عنوان متقاضی جدید اجاره‌ی این ایستگاه به‌این ماجرا باز شود و درنتیجه، مشکلات روس‌ها به پیدا کردن جایگزینی مناسب برای ایستگاه قبله خلاصه نشود.

 

البته طبیعی است که در موقعیت فعلی، اظهارنگرانی‌های مقامات و خصوصاً نظامیان روس، به ابعاد فنی ماجرا ختم شود و به‌خاطر حفظ پرستیژ‌های معمول نظامی، حرفی از آمریکا به‌میان نیاید. اما آنچه مسلم است این است که از نقطه‌نظر روس‌ها، اهمیت راهبردی و ژئواستراتژیک سامانه‌ی راداری قبله بسیار بیش از اهمیت فنی-نظامی آن است و ایشان صرفنظر از ژست‌هایی که ممکن است در مجامع خبری به‌خود بگیرند، به‌هیچ روی حاضر نخواهند بود که با واگذاری بالقوه‌ی این نقطه‌ی راهبردی به حریف، در جایگاه جاده ‌صاف‌کن مقامات جمهوری آذربایجان برای همگرایی بیشتر با غرب و به‌خصوص آمریکا و ناتو ظاهر شوند.


ایراس/ نویسنده: مسعود احمدی‌نیا

 


نخستین شوک نفتی به اوپک پس از داستان لیبی




 
تحریم طلای سیاه ایران بازار را تکان می دهد
نخستین شوک نفتی به اوپک پس از داستان لیبی


 

پس از قطع صادرات نفت لیبی به دنبال ناآرامی های سیاسی در سال گذشته میلادی، تحریم نفتی ایران نخستین گردابی است که خریداران را در خود گرفتار می کند 
تحریم های اتحادیه اروپا علیه ایران با آخرین توانی که در چنته اروپایی ها مانده بود از راه رسید. برخی کشورها از تبعیت از این تحریم ها معاف شدند اما موج تازه این تحریم ها بر قیمت ها تاثیر گذاشته و به گفته غربی ها اکنون ایران تحت شدید ترین فشارهای اقتصادی برای پایان دادن به برنامه هسته ای خود است. برنامه ای که ایرانی ها آن را صلح آمیز و عاری از نیت دستیابی به تسلیحات هسته ای می دانند اما غربی ها همچنان بر مشکوک بودن آن اصرار دارند. بر اساس گزارش های آژانس بین المللی انرژی کاهش صادرات نفت ایران منجر به بی نظمی در خروجی نفتی اوپک شده است که از زمان ناآرامی ها در لیبی و قطع صادرات طلای سیاه این کشور تا به امروز بی سابقه بوده است. همزمان با این تحولات کارگران مشغول به استخراج نفت از دریای شمال نیز دست به اعتصابی فراگیر زده اند. گوردون کوآن از مرکز تحقیقات منطقه ای انرژی در این خصوص می گوید: پیش بینی ما افزایش قیمت نفت برنت به دنبال تحریم ایران و کاهش صادرات نفت دریای شمال به دنبال اعتصاب ها است. ممنوعیت بیمه تانکرهای نفت ایرانی که از سوی اتحادیه اروپا اعمال شد می تواند به افزایش تقاضا برای نفت خام برنت و دوبی منتهی شود.

در 21 ژوئن برای نخستین بار در 18 ماه گذشته ، قیمت نفت برنت در هر بشکه به کمتر از 90 دلار رسید که منجر به افزایش نگرانی ها از تاثیرگذاری بحران اقتصادی اروپا بر نیازهای جهانی به نفت شد. اکنون با از راه رسیدن تحریم نفتی ایران و اعتصای کارگران در دریای شمال باید انتظار افزایش مجدد قیمت ها را داشت.

بشکه های ذخیره شده
ایران که پس از عربستان سعودی در سکوی دوم تولید اوپک ایستاده است تا ماه می روزانه 3/ 3 میلیون بشکه نفت تولید می کرد. تبعیت کامل جامعه بین المللی بخصوص اروپایی ها از تحریم های اخیر علیه تهران می تواند به کاهش یک میلیون بشکه در روز نفت تولیدی ایران منتهی شود. این اتفاق در نیمه دوم سال با ناپدید شدن خریداران نفت تهران همراه خواهد شد و به تبع این غیبت ، بر تعداد تانکرهای مملو از نفت ایران افزوده خواهد شد.
محمد علی خطیبی نماینده ایران در اوپک همزمان با تشدید تحریم های اروپا علیه کشورش هشدار داد که غرب هزینه های سیاسی کردن بازار نفت را پرداخت خواهد کرد.
محمود بهمنی که ریاست بانک مرکزی ایران را بر عهده دارد نیز تاکید کرد که تهران در برابر تحریم ها ساکت نخواهد نشست و از 150 میلیارد دلار ذخیره ارزی که دارد برای پر کردن خلاهای به وجود آمده استفاده خواهد کرد: ما برنامه هایی برای مبارزه با تحریم ها داشته و با سیاست های خصمانه علیه ایران نیز برخورد خواهیم کرد.

نشست های اضطراری
همزمان با آغاز تحریم های اروپا رستم قاسمی وزیر نفت ایران خواهان برگزاری نشست فوری اوپک برای بررسی تاثیر تحریم ها بر تولید نفت ایران و تجزیه و تحلیل قیمت نفت شد. قاسمی در سخنان خود زیرپاگذاشتن محدودیت های تعیین شده در تولید نفت از سوی برخی اعضای اوپک را تقبیح کرده و از تاثیر منفی آن بر قیمت نفت گلایه کرد. 12 عضو اوپک در آخرین نشست خود در چهاردهمین روز از ماه ژوئن بر تولید روزانه 30 میلیون بشکه به توافق رسیدند اما در ماه می میزان تولید با افزایش یک و نیم میلیون بشکه ای روبه رو شد.
اتحادیه اروپا در ماه ژانویه با ممنوعیت واردات نفت از ایران موافقت کرد و 5 ماه به خریداران نفتی فرصت داد تا قراردادهای خود با ایران را متوقف و یا کنسل کنند. کشوری مانند یونان نیز در این مدت فرصت داشت جایگزینی برای تولید نفت مورد نیاز خود بیابد. از نخستین روز از ماه جولای هیچ شرکت بیمه بین المللی حق تامین بیمه تانکرهای نفت ایران را ندارد. وزرای خارجه 27 کشور عضو اتحادیه اروپا در بیست و پنجمین روز از ماه ژوئن دور هم جمع شدند و به این نتیجه رسیدند که با توجه به بی ثمر بودن مذاکرات ایران با 1+5 در مسکو ، دلیلی برای به تعویق انداختن دور جدید تحریم ها وجود ندارد.

سخت ترین تحریم ها
ویلیام هیگ وزیر امور خارجه بریتانیا در تازه ترین اظهار نظر خود در خصوص برنامه هسته ای ایران گفت: دور جدید تحریم ها ، سخت ترین و شدید ترین نوع فشار اقتصادی است که تا کنون بر ایران اعمال شده است. اکنون این دولت ایران است که باید با تصمیم خود به انزوای اقتصادی ! بوجود آمده پایان دهد. تا زمانی که ایران تغییر رویه ندهد ، فشارها نیز ادامه خواهد داشت. ممنوعیت بیمه تانکرهای نفتی ایران که از سوی اتحادیه اروپا اعمال شد ، 95 درصد از تانکرهای بین المللی را شامل می شود. یک مقام آگاه در سئول پایتخت کره جنوبی در تازه ترین اظهار نظر خود ادعا کرد که تهران در ببیست و نهمین روز از ماه ژوئن به سئول پیشنهاد داده که می تواند نفت مورد نیاز این کشور را در تانکرهای خود تامین کند.
هم راستا با تحریم های اتحادیه اروپا ، کنگره امریکا نیز در ماه دسامبر قانونی را به تصویب رساند که بر اساس آن بانک های بین المللی که در جابه جا کردن درآمدهای نفتی ایران دست داشته باشند از فعالیت در خاک آمریکا محروم خواهند شد.در آن زمان کنگره امریکا به کشورهای چین، هند و ژاپن که بیشترین واردات نفت خود را از ایران داشتند تا 28 ژوئن فرصت داد تا با کاهش خرید نفت ایران ، در لیست معاف شدگان از تحریم قرار بگیرند.

وابستگی به نفت
نفت و فرآورده های نفتی در ایران 80 درصد صادرات ایران را شامل شده و نیمی از درآمد دولت نیز از همین منبع است. بر اساس آمارهای بین المللی درآمد ایران از فروش نفت در سال 2010 بیش از 73 میلیارد دلار بوده است. صادرات نفت ایران پس از تحریم ها 20 تا 30 درصد کاهش خواهد داشت. ایران در چند روز منتهی به آغاز تحریم های اروپا هشدار داد که می تواند در ازای خصومت ورزی غربی ها تنگه هرمز را مسدود کند. بسیاری از رسانه ها خبر دستیابی ایران به فناوری مجهز کردن کشتی ها به موشک هایی با برد 300 کیلومتر را هشداری به غرب خواندند. تنگه هرمز از منظر استراتژیک شریان انتقال نفت به حساب می آید. علی فدوی فرماندار نیروی دریایی سپاه پاسداران در گفتگویی با مهر در این خصوص گفت: تنگه هرمز و خلیج فارس زمین بازی ایران و لاغیر است. هر مساله ای که در این مناطق رخ دهد می تواند بر قیمت نفت تاثیر صعودی داشته باشد.بسیاری از تحلیل گران تنگه هرمز را کارت برنده ایران در مواجهه با غرب می دانند. یک تحلیل گر مسائل نفتی در اسلو در این خصوص می گوید: هیچ کس نمی تواند دقیقا میزان تاثیرگذاری این ماجرا بر قیمت نفت را پیش بینی کند.

منبع: businessweek

ترجمه: سارا قاسمی

 


آخرین مطالب ...
» پنج راه حل سوزان مالونی به اوباما برای تعامل با ایران
» سوریه نقطه عطف سیاست خارجی اتحادیه اروپا
» اوباما و محدودیت‌های فروش سلاح
» قدرت مانور کره شمالی
» بحران اقتصادی جهان و افزایش فروش تسلیحات
» روسیه بازیگر مسلط در بازار تسلیحات هند
» آسیاگرایی آمریکا و تحدید چین
» ائتلاف ها در جهان تک قطبی
» غرب و چرخش معنادار در روش مواجهه با بحران سوریه
» نقش یهودیان در انتخابات ریاست‌جمهوری در آمریکا: پول یا رای؟
» اصول مندرج در اجلاس سران جنبش عدم تعهد
» معامله در واشنگتن
» ناآرامی‌ها در صحرای سینا؛ ابعاد و پیامدها
» شکل‌گیری مثلث منطقه‌ای ترکیه ـ عربستان ـ مصر
» بیم و امیدهای دموکراسی لیبی
» جنگ فرقه‌ای ـ درد زایمان خاورمیانه جدید
» راهبرد و دیدگاه جنبش عدم تعهد و ایران نسبت به یکدیگر
» امریکای لاتین؛ بازگشت سناریوهای کهنه با چهره جدید
» اندیشکده بروکینگز: بازگشت عربی القاعده و بهره‌وری از ایجاد هرج و مرج
» تقویت نیروهای اطلاعاتی آمریکا در افغانستان

Home | FeedBack

Copyright © 2008 LoxBlog.Com . All Rights Reserved. Translation Www.NazTarin.Com