دهکده روابط بین الملل
 
 
منوی اصلی
صفحه نخـــــست
چــــاپ صفــــحه
خـــانه كردن وب
ذخـــــیره صفحه
پـست الکترونیک
بایگـــانی مطالب
در باره ی ما
 

بادرود بر کاربرمحترم هدف از ارائه مطالب این وبلاگ فقط درجهت شناختن بهتر فضای روابط بین الملل ومفاهیم مربوطه به آن است وبه هیچ عنوان به حزب یا گروهی هیچ تعلقی ندارد ونخواهد داشت. با سپاس -نیکنام
موضاعات
سخنی با شما خاورمیانه خلیج فارس مقالات سیاسی یک هفته باخبر سازمانهای بین المللی برگه هایی از تاریخ شخصیتهای بین المللی اندیشه سیاسی امنیت در روابط بین الملل کتابخانه پیمانهای بین المللی انرژی
پیوند وبلاگ
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان POWER PLAY و آدرس powerplay.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






 

فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی


آرشیو ماهیانه
بهمن 1391
دی 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
نویسندگان
نویسندگان
پیوند وبلاگ
مرکز آموزش و پژوهش های بین المللی وزارت امور خارجه
یو . اس . کلوزآپ
مرکز مطالعاتی رند
وبلاگ دکتر پیروز مجتهدزاده
مرکز مطالعاتی و نظرسنجی پیو
موسسه مطالعاتی اسپن
موسسه بروکینگز
چشم انداز توسعه وامنیت
Barry Buzan
JOHN .MEARSHEIMER
Francis Fukuyama
FOREIGN AFFAIRS
Joseph Nye
بررسی استراتژیک
موسسه ابرار معاصر
انجمن ژئوپلیتیک ایران
پورتال جامع سیاسی
وبلاگ تخصصی سیاسی
پزوهشگاه مطالعات راهبردی
دانشکده روابط بین الملل
henry kissinger
وبلاگ دکتر مجید تفرشی
وبلاگ دکتر مجید استوار
سازمان ملل متحد
سازمان کشورهای صادر کننده نفت(اوپک)
دانشگاه آزاد اسلامی واحد رشت
وزارت امور خارجه
مركز مطالعات عالي بين الملل
باشگاه انديشه
مركز پژوهش هاي علمي ومطالعات استراتژيك خاورميانه
کتابخانه دید
موسسه مطالعات ايران واوراسيا
پايگاه تخصصي سياست بين الملل
كتابخانه الكترونيكي وزارت امور خارجه
مرجع تخصصي علوم سياسي و روابط بين الملل
پرتال جامع علوم انساني
دفتر مطالعات سياسي وزارت امور خارجه
مرکز مطالعات استراتژیک
ایران دیپلماتیک
دیپلماسی ایرانی
حمل ماینر از چین به ایران
حمل از چین
پاسور طلا
الوقلیون

:: تمام پیوندها ::
 
طراح قالب و کد های جاوا...

كاربران آنلاين: نفر
تعداد بازديدها:
RSS

طراح قالب و کد های جاوا...

Www.LoxBlog.Com

کد های وجاوا :

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 55
بازدید دیروز : 23
بازدید هفته : 147
بازدید ماه : 146
بازدید کل : 242416
تعداد مطالب : 479
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


تماشا

سوریه نقطه عطف سیاست خارجی اتحادیه اروپا

 

سوریه نقطه عطف سیاست خارجی اتحادیه اروپا

 
 

تا سال 2011 به موجب سازوکارهایی همچون اتحادیه مدیترانه و در پی سیاست همسایگی اتحادیه اروپا سطح روابط این اتحادیه با سوریه به بالاترین سطح خود از 1977 (آغاز روابط دو بازیگر) رسید اما تسری تحولات خاورمیانه به سوریه، اتحادیه اروپا را در مقابل این کشور قرار داد.
همانطور که برای حسن روابط دو بازیگر تا سال2011 دلایل بیشماری را می‌توان ذکر کرد؛ تنزل سطح روابط آنها در فضای فعلی منطق خاص خود را داشته که برخاسته از تعریفی نوینی است که به موجب آن، این اتحادیه تلاش می‌کند بازتعریفی از نقش و جایگاه خود در نظام بین‌الملل در شرایط فعلی ارائه دهد. بنا بر این تعریف، هویتی شکل می‌گیرد که موجب نگاه خاص اتحادیه اروپا به تحولات خاورمیانه و متعاقب آن به سوریه می‌شود.
مسئولین سیاست خارجی اتحادیه اروپا اعتقاد دارند که دنیا وارد مرحله انتقالی شده است. آنها گواه ادعای خود را تطویل بحران مالی جهانی و نیز امواج پردامنه دموکراسی‌خواهی در جهان عرب می‌دانند. به باور آنها، این امر اتحادیه اروپا را محکوم به سازگاری با شرایط جدید می‌کند. چراکه دوران گذار در هر مقطع تاریخی می‌تواند موقعیت بازیگران را در سلسه مراتب قدرت جابجا کند.
 با این بینش، اتحادیه اروپا تلاش می‌کند از چالش‌های موجود، فرصت‌های تاریخ‌ساز خلق کند و با بهره‌گیری از فرصت‌های ایجادی از سطح یک ابردولت به یک ابرقدرت ارتقا یابد. بدین منظور، باید پاشنه آشیل اتحادیه اروپا یعنی نبود سیاست خارجی و امنیتی واحد تقویت شود. تحولات خاورمیانه و بخصوص ناآرامی‌های سوریه این فرصت را در اختیار اتحادیه اروپا قرار می‌دهد تا به دور از موضوعاتی از سیاست خارجی که مستقیماً چالش‌هایی را برای اعضا ایجاد می‌کند و اموری که رسیدن به اجماع پیرامون آنها دشوار است تمرین سیاست‌گذاری خارجی واحد را در دستورکار اعضا قرار دهد.
از این‌رو، به باور سولانا، بحران سوریه به دلیل ابعاد خاص آن می‌تواند این فرصت را در اختیار اتحادیه اروپا قرار دهد تا به جای آنکه این نهاد درگیر پروسه‌ها باشد بیشتر به اقدام و مشارکت بپردازد و از این طریق، به ایجاد و بازسازی نهادها و سازوکارهای مناسبی اقدام کند تا در آینده ابتکار عمل را در دو منطقه تاثیرگذار در سلسه مراتب قدرت جهانی یعنی مدیترانه و خاورمیانه بدست گیرد.
نکته قابل تامل در ایفای نقش اتحادیه اروپا در سوریه بازی با قواعد جاری و در عین حال منحصر به این اتحادیه می‌باشد به طوری‌که کاترین اشتون نماینده سیاست خارجی اتحادیه اروپا، در سخنرانی خود در جمع نمایندگان پارلمان اروپا در ماه سپتامبر 2012 با اعلام ناکارآمدی سیاست‌‌های جامعه بین‌‌الملل در قبال سوریه از ابتکار عمل اروپایی در سوریه صحبت کرد. هرچند کاترین اشتون اشاره‌ای به جزئیات رویکرد اروپایی در قبال بحران سوریه نکرد ولی ناگفته پیداست که اتحادیه اروپا به دنبال راهی اروپایی است که دربردارنده بیشترین منافع برای این بازیگر است و در عین مشابهت در اهداف اعلامی و نیز قواعد بازی با رویکرد آمریکا (مانند سخن گفتن از نقض حقوق بشر در سوریه در توجیه سقوط اسد و یا اعمال تاکتیک تحریم‌های پله‌ای)، اختلافات جدی نیز در اهداف اعلانی با آمریکا دارد. به عنوان مثال تامین امنیت رژیم اسراییل آن‌گونه که برای آمریکا واجد اهمیت است برای اتحادیه اروپا اولویت ندارد چراکه عمدتا نگاه اروپایی بیشتر معطوف به منافع اقتصادی در مناطق موصوف است برعکس رویکرد آمریکایی که تثبیت و حفظ نظم آمریکایی بعد از جنگ سرد را الویت اصلی خود می‌داند.
به نظر می‌رسد اتحادیه اروپا سعی می‌کند به اندرزهای خاویر سولانا که به عنوان نماینده این اتحادیه در کنفرانس سالانه موسسه مطالعات امنیتی اتحادیه اروپا شرکت داشت گوش دهد. مسئول سابق سیاست خارجی اتحادیه اروپا در این کنفرانس اذعان داشت در دنیای بی‌ثبات فعلی، اتحادیه اروپا نیازمند راه‌حل‌های هدفمند به جای راه‌کارهای عمومی است. یکی از این راهها، گذار از نظریه‌های فراگیر مانند جنگ علیه تروریسم و ورود به اختلافات تعیین‌کننده در مقیاس منطقه‌ای و جهانی مانند ایران و سوریه است. از این‌رو، اتحادیه اروپا در بحران سوریه در نظر دارد به جای تن دادن به روندهایی که توسط دیگران طراحی می‌شود، روندهایی را برای دیگران طراحی کند تا بدین وسیله، با مشارکت بیشتر در توسعه و بازسازی نهادها و قواعد مخصوصاً در دو منطقه خاورمیانه و مدیترانه سهم بیشتری از مدیریت جهان را حداقل در مناطق راهبردی به مدد اقتصاد قدرتمند خویش از آن خود کند.
 
حسین کبریایی‌زاده، کارشناس خاورمیانه

 


غرب و چرخش معنادار در روش مواجهه با بحران سوریه


 
چاپ
غرب و چرخش معنادار در روش مواجهه با بحران سوریه
 

 
 

بحران سوریه وارد هجدهمین ماه خود شده است. زخمی کهنه که هرچه زمان بر آن می‌رود، عمیق‌تر و درد آن برای ملت سوریه طاقت‌فرساتر می‌شود. نبرد خونین میان نیروهای دولتی و مخالفان مسلح، سوریه را به میدان جنگی تمام‌عیار تبدیل کرده که هر روز جان ده‌ها نفر را می‌گیرد و صدها تن دیگر را نیز آواره می‌کند. اما آنچه وضعیت را بغرنج‌تر و پیچیده‌تر کرده، تبدیل شدن سوریه به کانون نزاع قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی است. سوریه امروز بسان عروس هزاردامادی شده که هریک، آن را برای خود می‌خواهد.
طی روزها و هفته‌های اخیر به نظر می‌رسد که سه کشور غربی آمریکا، بریتانیا و فرانسه که در کنار سه کشور منطقه یعنی عربستان، قطر و ترکیه، پیش‌قراول جبهه ضد سوری در فضای بین‌المللی هستند، به طرز آشکاری روش‌های خود در قبال بحران سوریه را تغییر داده‌اند که بهترین تعبیر برای آن گذر از فاز سیاسی به فاز نظامی است.
یکی از جلوه‌های این تغییر، فاصله گرفتن از اپوزیسیون سیاسی خارج‌نشین سوریه و در راس آنها «شورای ملی سوریه» و تلاش برای نزدیکی به گروه‌های اپوزیسیون دیگر بویژه مخالفان مسلح و در راس آنها «ارتش آزاد سوریه» بوده است.
کشورهای غربی طی ماه‌های اخیر به دنبال نزدیکی و مطرح ساختن شورای ملی سوریه به عنوان آلترناتیو دولت کنونی سوریه بودند. اما گذر زمان نشان داد که غرب نمی‌تواند از رهگذر این گروه اهداف خود را در سوریه تامین کند.
شورای ملی که سال گذشته تاسیس شد گرچه مدعی بود که گروهی فراگیر متشکل از جریانات مختلف مخالف دولت سوریه از اسلام‌گرا تا لیبرال است اما حضور این جریان در خارج از سوریه و نفوذ پایین آن در داخل، اختلاف‌های داخلی و نبود انسجام تشکیلاتی باعث شد که غرب رفته‌رفته اعتمادش را نسبت به این گروه از دست بدهد.
با توجه به تنوع و تکثر بالای موجود در اپوزیسیون سوری، به نظر می‌رسد کشورهای غربی به این نتیجه رسیده‌اند که برای تاثیرگذاری بیشتر در فرایند تحولات این کشور باید با بیشتر گروه‌های تاثیرگذار ارتباط داشت و از همه ظرفیت آنها استفاده کرد. در چنین فضایی، ارتباط و حمایت از مخالفان مسلح و در راس آنها گروه موسوم به ارتش آزاد سوریه به طرز محسوسی در دستورکار غرب قرار گرفته است.
ویلیام هیگ وزیرخارجه بریتانیا چند روز پیش خبر از کمک 5 میلیون پوندی کشورش به مخالفان مسلح سوریه داد. تا پیش از این معمولا کشورهای غربی در قالب شورای ملی سوریه به مخالفان کمک می‌کردند و کمک مستقیم به دیگر گروه‌ها بویژه ارتش آزاد سوریه دست‌کم به صورت علنی بی‌سابقه است.
هیلاری کلینتون وزیرخارجه آمریکا نیز روز 12 اوت گذشته در جریان سفر به ترکیه با تعدادی از مخالفان دولت سوریه دیدار کرد اما هیچ‌یک از اعضای شورای ملی سوریه در این دیدار حضور نداشتند.
یکی از دلایل دیگری که غرب را واداشته تا به ارتش آزاد سوریه بیشتر نزدیک شود، ممانعت از سیطره کامل عربستان و قطر بر این گروه است. سیطره‌ای که به زعم بسیاری باعث نفوذ جریان‌های سلفی و تندرو در بدنه ارتش آزاد شده است.
چند روز پیش نیز جان ویلکس از مقام‌های وزارت خارجه بریتانیا در استانبول با شخصی که بنا به گفته این وزارتخانه یک مقام سیاسی سرشناس در ارتش آزاد سوریه بود دیدار کرد. گفته شده این مقام بریتانیایی شرط حمایت از ارتش آزاد را دوری این گروه از جریان‌های افراطی عنوان کرده است.
 
 

جلوه دیگر تغییر در سیاست غرب در قبال سوریه، فاصله گرفتن از روندهای بین‌المللی حل و فصل سیاسی بحران سوریه است. به بیان دیگر پس از آنکه غرب، مقاومت روسیه و چین در شورای امنیت را در برابر قطعنامه‌های پیشنهادی ضد سوری دید، به این جمع‌بندی رسیده که روندهای بین‌المللی نمی‌توانند غرب را در رسیدن به هدف خود که همانا تغییر دولت در سوریه است رهنمون سازد و یا دست‌کم برای به نتیجه رساندن روندهای بین‌المللی باید ابزارهای دیگر از جمله ابزار نظامی را به مثابه ابزار فشار در دستورکار قرار داد.
به نظر می‌رسد استفاده غرب از ابزار نظامی در دو فاز انجام بگیرد؛ فاز نخست نزدیکی و حمایت گسترده‌تر از مخالفان مسلح است که در سطور قبلی به آن اشاره شد. بر این اساس غرب به دنبال این است تا با قدرتمند ساختن ارتش آزاد، توازن قدرت در سوریه را که تاکنون به نفع نیروهای دولتی بوده، تغییر دهد و به اصطلاح کار را در داخل یکسره کند. بر این اساس پیش‌بینی می‌شود که ظرف روزها و هفته‌های آینده شاهد دور تازه‌ای از درگیری‌های گسترده میان نیروهای دولتی و مخالفان مسلح باشیم.
در صورتی که فاز اول به نتیجه نرسد؛ غرب به سمت فاز دوم حرکت می‌کند و آن مداخله نظامی است. گرچه قاعدتا مداخله نظامی نیازمند قطعنامه سازمان ملل است اما طرح مواضعی همچون اظهارنظر اخیر باراک اوباما رییس‌جمهوری آمریکا مبنی بر اینکه بکارگیری و یا حتی جابجایی سلاح‌های شیمیایی توسط دولت سوریه، خط قرمز آمریکاست و ممکن است این کشور را وارد مداخله نظامی کند، نشان می‌دهد که غرب به‌دنبال زمینه‌سازی‌ها و بهانه‌تراشی است که حتی در صورت لزوم بدون موافقت شورای امنیت اقدام به حمله یکجانبه به سوریه کند. هرچند غرب امیدوار است فاز اول یعنی تغییر دادن موازنه به نفع نیروهای مسلح در داخل سوریه به نتیجه برسد و دیگر نیازی به اجرا شدن فاز دوم که بسیار پرهزینه و دشوار خواهد بود، نرسد.
آنچه مسلم است این است که قوی کردن نیروهای مسلح مخالف دولت، آینده سوریه را با خطرات جدی مواجه می‌کند و می‌تواند سرنوشت لیبی را برای این کشور رقم بزند. در لیبی نیز مسلح شدن مردم گرچه یکی از عوامل سقوط قذافی بود اما پس از آن، وجود حجم بالای سلاح با توجه به بافت قبیله‌ای در این کشور باعث شد که اینک جنگ‌های قبیله‌ای و قتل تبدیل به امری عادی در لیبی قرار بگیرد. بنا به گفته دولت لیبی، امروز به ازای هر شش لیبیایی یک سلاح در سطح جامعه وجود دارد. بی‌تردید برخورد غیرمسئولانه غرب در برخورد با بحران سوریه و دامن‌زدن به درگیری‌های مسلحانه می‌تواند امنیت منطقه را بیش از پیش با خطر روبرو سازد.

موسسه ابرار معاصر


محمد خواجوئی، کارشناس خاورمیانه

 

 



اصول مندرج در اجلاس سران جنبش عدم تعهد

 

اصول مندرج در اجلاس سران جنبش عدم تعهد
 

 
 
 
 
این اجلاس در سطح جهانی با نظرات گوناگون مورد ارزیابی و تحلیل قرارگرفته است. ولی از آنجا که همیشه وقتی پای سیاست در میان است، جامعه‌شناسی به دست فراموشی سپرده می‌شود، در ارائه دیدگاه‌ها جای تحلیل‌های جامعه‌شناسی خالی مانده است. لذا، از بازگویی دلایل شکل‌گیری این اجلاس و تبعات آن صرف‌نظر نموده و با نگاهی جامعه‌شناسی قصد واکاوی برخی اصول و بنیان‌هایی را داریم که خواسته و ناخواسته برگزاری اجلاس بر آنها مهر تایید نهاده است.
1ـ امروز، با جامعه جهانی مواجه هستیم. هیچ کشوری نمی‌تواند به ادعای استقلال، سایر کشورها را نادیده بگیرد. اقدامات هیچ کشوری، قائم به خود کشور نیست و کشورهای دیگر به حسب دوری و نزدیکی دیپلماتیک، در سیاست‌ها و معادلات یکدیگر تاثیرگذار هستند. توسعه و پیشرفت هیچ کشوری با اتکا به نیروهای درونی و منابع داخلی میسر نیست و عملکرد کشورها نقش عمده‌ای در تسهیل روند توسعه به عهده دارد. همچنین حل مشکلات، برطرف کردن موانع، کاستن از محدودیت‌ها و غیره تنها با همت و عزم کشوری ممکن نیست و کمک و یاری سایر کشورها را می‌طلبد. این وضعیت را می‌توان تعبیری از گفته «مارک پوستر» دانست که با پراکندگی، چندپارگی، بی‌کانونی توصیف می‌کند. 
2ـ وابستگی امری طبیعی است. در گذشته وابستگی چون با استعمار، استثمار و امپریالیسم درمی‌آمیخت، مقبول و پذیرفته نبود. امروزه «وابستگی» به صورت تعامل، بده و بستان‌های متقابل و چندجانبه ضرورت یافته است و امری طبیعی قلمداد می‌گردد. ابعاد وابستگی و شدت وابستگی در بخش‌های سیاسی، فرهنگی و غیره به حسب میزان توسعه‌یافتگی تفاوت می‌پذیرد، ولی هیچ کشوری از وابستگی مستثنی نیست. این اجلاس، همچنین به بیان نوع عمیق‌تری از وابستگی اشاره داشت و آن وابستگی کشورها در «سرنوشت آینده» بود. پیشرفت تکنولوژی و کنترل بشر بر حوادث و قضایای طبیعی نقطه عطف بزرگی در زندگی بشریت محسوب می‌گردد و انسان مقهور توسعه مدعی در دست گرفتن سرنوشت خویش است. اما وابستگی کشورها، گویای این مطلب است که تا به دست گرفتن سرنوشت و تعیین روند آینده راه بسیاری در پیش است. 
 3ـ مشارکت امری اجتناب‌ناپذیر می‌نماید. همکاری و همیاری همیشه پایه و اصل اساسی جامعه بوده است. اما آنچه مشارکت مدرن را از مشارکت قدیم مجزا می‌نماید، این است که مشارکت دیگر نیازمند هم‌رایی همه‌جانبه در ایدئولوژی و  مسئولیت نیست. عوامل زمینه‌ساز مشارکت از جمله یگانگی، همنوایی و همبستگی از کلیت خارج شده‌اند و مشارکت نیازمند پردازش این امور در قالب یک مجموعه منسجم نیست. مشارکت به بخش‌های گوناگونی تجزیه شده است که هر کشوری به حسب موقعیت خویش در بخشی از آن وارد می‌شود. مانند زمانی که در خیابان راه می‌روید و فرهنگ‌های گوناگون بدون آمیزش در یکدیگر، به مبادله و دادوستد میان یکدیگر مشغول هستند، آنچه که «فرانسوا لیوتار» پایان «روایت‌های کلان» می‌خواند.
4ـ «کثرت‌گرایی» واقعیت جهان شده است. تنوع و تکثر در جامعه سنتی با سلطه ایدئولوژی جمع‌گرایانه رنگ می‌باخت و افراد و گروه‌ها در اجتماع مستحیل می‌شدند و کشورها نیز به همین ترتیب، در هژمونی قدرت‌های بزرگ حل می‌شدند. اما امروز، کشورها، کوچک و بزرگ با فرهنگ‌ها و آداب متفاوت، به‌رسمیت شناخته می‌شوند و مشارکت آنان در اقدامات جهانی به حساب می‌آید. البته «گرگور مک لنن» میان کثرت‌گرایی اجتماعی ـ فرهنگی و کثرت‌گرایی سیاسی قائل به تمایز است. 
5ـ مبادله افکار و ایده‌ها، ابزار کارآمدی برای پیشبرد اهداف جامعه جهانی به حساب می‌آید. در گذشته قدرت نظامی، تجهیزات ارتش، سیستم‌های جاسوسی، سازمان‌های مخوف اطلاعاتی، ابزارهای غالب در تعاملات بین‌المللی بودند. ولی در این اجلاس ثابت شد که رسیدن به اهداف جهانی با ابزار گفتگو، تبادل عقاید و نظرات میسر خواهد بود. در واقع، روابط از شکل سخت‌افزاری فاصله گرفته است و شیوه‌های نرم، تمهیدات موثر برای برقراری ارتباط و پیروزی در اهداف به شمار می‌آید. آنچه «میشل فوکو» جامعه‌شناس فراساختارگرا، در نقش گفتمان و خاستگاه هر عصر در ایجاد گفتمان مسلط بیان کرده است.
6ـ برنامه‌های اجلاس شامل دو بخش اصلی سیاست و اقتصاد بود. این امر حاکی از آن است که فیمابین قدرت سخت و نرم، قدرت میانه «اقتصاد» قرار دارد که از یک سوی به سامانه سخت‌افزاری محتاج است و از سوی دیگر ارزش افزوده را با نیروی ماهر و قدرت نرم فراهم می‌کند. از این‌رو، سیاست که تا دیروز با «قدرت» یکه‌تاز میدان بود، امروزه شریکی پیدا کرده است که تولیدگری و ثروت‌زایی آن، ملاک شایستگی سیاست شناخته می‌شود. از این‌رو، سیاست موفق به سیاستی اطلاق می‌گردد که توان آفرینندگی و تولید را افزایش داده و با ایجاد خلاقیت و نوآوری، راندمان سرمایه سیر صعودی خویش را ادامه دهد.
با توجه به این اختصار، آیا آینده دربرگیرنده وضعیتی است که بخشی از ویژگی‌های جامعه پست‌مدرن را یدک می‌کشد، ولی در عین حال به سرمایه‌داری وفادار است؟ آیا آینده، با درس از گذشته به سوی توسعه و پیشرفت قدم برمی‌دارد و سیاست را بر مبنای جامعه جهانی سامان می‌بخشد؟ آیا آینده از تضادها صرف‌نظر کرده و تعاملات را با الگوهای کمک و یاری صورت‌بندی می‌کند؟ احتمالاً صبوری و گذر زمان، پاسخ این سوالات را روشن خواهد کرد.
 
موسسه ابرار معاصر
دکتر منیژه نویدنیا، کارشناس مسائل بین‌المللی



ناآرامی‌ها در صحرای سینا؛ ابعاد و پیامدها

 

ناآرامی‌ها در صحرای سینا؛ ابعاد و پیامدها

 

حمله خونبار افراد مسلح به یک پست مرزی در صحرای سینا بار دیگر آرزوی مصری‌ها را برای دستیابی به ثبات سیاسی به تعویق انداخت. شکی نیست که مصرِ امروز برای فائق آمدن بر مشکلات گوناگون خود و بازسازی خرابی‌های رژیم سابق، پیش از هر چیز نیازمند ثبات و آرامش است. بنابراین هر اتفاقی که امنیت این کشور را خدشه‌دار کند، مانع بزرگی در مسیر پیشرفت انقلاب مصر خواهد بود. واکنش تند محمد مرسی رئیس‌جمهور مصر، مبنی بر برخورد شدید با گروه‌های مسلح و تلاش برای تامین امنیت در شبه‌جزیره سینا، نشان می‌دهد که او به‌خوبی از اهمیت این مساله آگاه است. اما بررسی ابعاد و پیامدهای این حادثه می‌تواند اهمیت آن را در آینده تحولات مصر و منطقه بیشتر روشن کند.

نکته اول این که اگر چه صحرای سینا طی یک سال گذشته شاهد برخی ناامنی‌های پراکنده بوده است، اما نوع حادثه اخیر و شدت آن بسیار متفاوت از موارد گذشته است. کشته شدن 16 سرباز مصری و زخمی شدن تعدادی دیگر، آن هم در حالی که مشغول افطار بودند، عمق آن را به خوبی نشان می‌دهد. اهمیت این حادثه و ناآرامی‌های پس از آن برای مصر به حدی بود که ارتش این کشور را مجبور به استفاده از نیروی هوایی خود برای مقابله کرد. این در حالی است که از حدود سه دهه پیش تاکنون و به دنبال امضای پیمان صلح کمپ دیوید با رژیم صهیونیستی در سال 1979، مصر از نیروی هوایی خود در صحرای سینا استفاده نکرده بود. طبق این پیمان مصر حق ندارد که از نیروی هوایی اعم از هواپیما و بالگرد نظامی در صحرای سینا استفاده کند و تنها می‌تواند به‌ طور محدود از هواپیماهای شناسایی در صحرای سینا که خاک مصر محسوب می‌شود، بهره ببرد.

نکته بعد، مشکوک بودن عوامل این اقدامات تروریستی است زیرا تاکنون هیچ گروه یا دولتی مسئولیت آن را به عهده نگرفته است، اما رژیم صهیونیستی و گروه‌های فلسطینی یکدیگر را به دخالت در این اقدامات محکوم می‌کنند. همان‌طور که مقامات حماس نیز اعلام کرده‌اند، به نظر نمی‌رسد حماس و گروه‌های فلسطینی هیچ سودی از ناامن شدن صحرای سینا و گذرگاه رفح به عنوان تنها راه ارتباطی خود با بیرون از نوار غزه ببرند. در عوض شواهدی وجود دارد که باعث می‌شود فرضیه دخالت رژیم صهیونیستی در این حوادث را دور از ذهن ندانیم، هر چند ناامنی در مرزهای مصر و اسرائیل چندان به سود صهیونیست‌ها نباشد. روشن است که تیره شدن روابط قاهره ـ حماس و بسته شدن گذرگاه رفح بر اثر ناآرامی شبه‌جزیره سینا در درجه اول به سود اسرائیل خواهد بود. از سوی دیگر حضور ارتش مصر در صحرای سینا می‌تواند امنیت مسیر انتقال گاز مصر به اسرائیل را نیز بالا ببرد. همچنین این ناآرامی‌ها مصری‌ها را وادار خواهد کرد تا از این پس برای تامین امنیت صحرای سینا به دنبال مذاکره یا حداقل همکاری با اسرائیل باشند.

اما مهمتر از همه این‌ها تاثیراتی است که این اتفاق می‌تواند بر آینده مصر و منطقه داشته باشد. برخی از کارشناسان معتقدند این اتفاق یک تحول مهم است و ممکن است سرآغاز یک سلسله تحولات در صحرای سینا یا در روابط بین مصر و اسرائیل باشد. فوری‌ترین پیامد این حوادث در بعد داخلی مصر، تصمیم غافلگیرکننده مرسی به برکناری طنطاوی از سمت وزارت دفاع، عنان از ریاست ستاد ارتش و ممیش از فرماندهی نیروی دریایی این کشور بود. وی همچنین متمم قانون اساسی مصر را لغو کرد تا به این ترتیب اختیارات واگذار شده به نظامیان را به ریاست‌جمهوری بازگرداند. این تصمیمات وی با استقبال گسترده انقلابیون مواجه شد تا جایی‌که برخی آن را پس از انقلاب 25 ژانویه، انقلاب دوم مصر نامیدند. این در حالی است که بعضی از اقدامات اخیر محمد مرسی از جمله استفاده وی از تعدادی از عناصر رژیم سابق در کابینه دولت، ناظران را به این نتیجه رسانده بود که مرسی ترجیح می‌دهد بیشتر در کسوت یک سیاستمدار به اداره امور مصر بپردازد تا یک انقلابی. همان‌طور که در بعد اقدامات خارجی نیز، دیدار وی با هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه آمریکا و انتخاب عربستان سعودی به عنوان مقصد اولین سفر خارجی خود، به‌خوبی در این قالب جای می‌گیرد. به نظر می‌رسد حوادث صحرای سینا او را به این نتیجه رسانده است که بیش از این نمی‌تواند در عرصه داخلی راه مصلحت‌اندیشی را در پیش بگیرد و ناچار است دست به یک اقدام انقلابی بزند. گویا رئیس‌جمهور مرسی از روزی که انتخاب شده است به دنبال فرصتی بوده تا قدرتی را که مردم مصر با انتخاب خود به او داده‌اند، اعمال کند و دقیقا نقاط ضعفی که ارتش و دستگاه اطلاعاتی مصر در حوادث صحرای سینا از خود نشان دادند، محمد مرسی را به این نتیجه رساند که این بهترین فرصت برای اعمال تغییرات است.

به هر حال امنیت صحرای سینا تنها به عنوان بخشی از سرزمین مصر موضوعیت ندارد، بلکه موقعیت راهبردی شبه‌جزیره سینا باعث شده است که اگر مصر نتواند امنیت منطقه را تامین کند، این بهانه در اختیار اسرائیل قرار بگیرد تا بتواند برای عملیات تعقیب تروریست‌ها به خاک مصر ورود پیدا کند. از سوی دیگر حوادث اخیر در این منطقه ناکارآمدی پیمان کمپ دیوید را برای همگان اثبات کرده است، زیرا همان‌طور که گفته شد طبق پیمان کمپ دیوید، مصر حتی برای تقویت حضور نظامی خود در صحرای سینا نیز باید موافقت اسرائیل را کسب کند که این موضوع می‌تواند حاکمیت مصر را خدشه‌دار کند. مرسی در روزهای اول پس از انتخابش به ریاست‌جمهوری گفته بود، در مورد پیمان کمپ دیوید منافع مصر را لحاظ خواهد کرد. حال با توجه به درخواست مصری‌ها برای حداقل تجدیدنظر کردن در این پیمان، باید دید این بار نیز محمد مرسی گزینه انقلابی را انتخاب خواهد کرد یا این که ترجیح می‌دهد همچنان کج‌دار و مریز با آن برخورد کند.
 
حمید سرادار، کارشناس مسائل خاورمیانه
موسسه بین المللی ابرار معاصر تهران


شکل‌گیری مثلث منطقه‌ای ترکیه ـ عربستان ـ مصر
شکل‌گیری مثلث منطقه‌ای ترکیه ـ عربستان ـ مصر

 
 

در دوره خیزش‌های مردمی در خاورمیانه، به‌ویژه در ماه‌های اخیر، همکاری و هماهنگی سیاست‌های ترکیه با عربستان و مجموعه شورای همکاری در سوریه، از جمله در تامین نیازهای مالی و نظامی مخالفان نظام اسد از طریق خاک ترکیه گسترش یافته است. اما این پرسش مطرح می‌شود که ترکیه تحت رهبری حزب عدالت و توسعه و وزارت احمد داوود اوغلو، که «صفرکردن مشکلات» با کشورهای پیرامونی را در پیش گرفته بود، چرا چنین سیاستی را اتخاذ کرد؟ پرسش دوم آن است که آیا این همکاری‌ها محدود به سوریه است یا به سراسر منطقه گسترش خواهد یافت؟

مشخصاً از زمانی که احمد اوغلو به عنوان وزیر خارجه ترکیه منصوب شد این کشور سیاستی نوین در روابط خارجی خویش را بنا بر نگرش وی در پیش گرفت. این سیاست را که اوغلو پیشتر تحت عنوان «صفرکردن مشکلات» تئوریزه کرده بود، بر دوری از تنش با تمامی کشورها و مناطق پیرامون ترکیه تاکید داشت و اگرچه بعدها استثناهایی ـ حداقل در تعامل با اسرائیل به آن وارد شد، در مجموع توانست روابط خاورمیانه‌ای ترکیه را در مدت‌زمان نسبتاً کوتاهی ترمیم کند. افزون بر این، قدرت چانه‌زنی ترکیه با اتحادیه اروپا را بالا برد. اتحادیه‌ای که آنکارا دهه‌ها در انتظار ورود، پشت دروازه‌های بسته آن ایستاده بود.

بدین ترتیب ترکیه توانست بار دیگر به یکی از قدرت‌های حاضر در خاورمیانه تبدیل شود. با این‌ حال، بسط و گسترش نفوذ ترکیه در خاورمیانه، به نحوی که آنکارا را به قدرتی فعال و نقش‌آفرین در منطقه تبدیل کند، با یک مشکل اساسی روبرو بود: ترکیه در جنوب، خود را در محاصره «کمربند مقاومت» یافت؛ محوری که برخی آن را «هلال شیعی» نامیده‌اند و منطقه نفوذ ج.ا.ایران به‌شمار می‌رود. ترکیه ابتدا تلاش کرد در عراق نفوذ کند، اما از یک‌سو ایران ابتکار عمل را در این کشور در دست گرفته بود و از سوی دیگر متحدان عراقی ایران، بسیار نیرومندتر از طرفداران بسط رابطه با ترکیه حضور و فعالیت داشتند. گزینه دوم ترکیه، سوریه بود. گسترش همکاری با سوریه و تحکیم رابطه با آن البته به هیچ‌وجه به معنای بسط نفوذ منطقه‌ای نبود. آنکارا نیز با این تحرک عملاً ناکامی تلاش‌های عراقی خویش را اذعان می‌کرد. بالا بردن تنش با اسرائیل نیز با هدف همراه کردن افکار عمومی منطقه با سیاست‌های منطقه‌ای اسلام‌گرایان ترکیه بود. این تحول نیز به‌رغم اثرگذاری، عملاً انزوای جغرافیایی ترکیه در خاورمیانه را کاهش نداد.
 
ترکیه اگرچه به برکت حضور اسلام‌گرایان در قدرت روابط گرمی با محور مقاومت در خاورمیانه داشت، اما با صلاحدید اوغلو روابطش با محور اعتدال نیز گرم بود و در واقع ـ بنابر سیاست صفرکردن مشکلات ـ نمی‌خواست جزئی از هیچ‌یک از دو محور خاورمیانه باشد. اما مشکل از آنجا آغاز شد که گویا اهمیت و استحکام روابط درون‌محوری مقاومت یا حداقل روابط سوریه و ایران از دید ترکیه و سیاست‌های داوود اوغلو مغفول ماند.

ترکیه در جریان خیزش‌های عربی و با هدف گسترش نفوذ خاورمیانه‌ای خویش، در تونس، مصر و لیبی جانب معترضان را گرفت. در یمن اما با سازوکار غرب و شورای همکاری همراهی کرد. اما همچنانکه در جریان قیام مصر، روابطش با کشورهای شورای همکاری خلیج فارس را از روابطش با مصر حسنی مبارک جدا کرد و در این راه توانست روابط گرم خود با این کشورها را حفظ کند، با آغاز بحران سوریه نیز به‌تدریج به صف مخالفان نظام حاکم پیوست، با این تصور که می‌تواند روابطش با ایران را از روابطش با سوریه جدا کند. داوود اوغلو چه بسا تصور می‌کرد بحران سوریه نیز به سرعت با سقوط اسد بسان سایر بحران‌های خاورمیانه پایان یافته و زمینه برای بسط نفوذ ترکیه فراهم می‌شود. در این معنا، ترکیه جویای ویران کردن دیواری است که محور مقاومت در خاورمیانه پیش رویش کشیده بود. اما این محاسبات از دقت لازم برخوردار نبود. نه روابط ایران ـ سوریه همچون روابط ریاض ـ قاهره قابل جدا کردن بود و نه اسد به سرعت مبارک سرنگون شد. با این‌ حال ترکیه راه پس نداشت و تنش در روابطش با ایران و سوریه به منتهی درجه رسیده بود.

در این بین شورای همکاری خلیج فارس و ریاض وارد عمل شدند. پس از اجلاس مشترک وزرای خارجه شورای همکاری و ترکیه در استانبول در فوریه 2012، نوعی هماهنگی میان دو طرف در مورد چگونگی تعامل با بحران سوریه بروز یافت. البته پیش از آن نیز همکاری‌هایی در کمک به مخالفان اسد صورت گرفته بود. اما در سال 2012 محوری از شمال و جنوب تحرکات هماهنگی در مورد سوریه در پیش گرفت. اموال و اسلحه از سوی شورای همکاری و تامین گذرگاه و پشتیبانی لجستیک از سوی ترکیه نشان داد که دو طرف در مورد سرنگونی اسد به توافقی نهایی رسیده‌اند و عملاً تقسیم کار کرده‌اند. ایجاد شکاف در هلال نفوذ ج.ا.ایران در خاورمیانه هدف مشترکی است که کشورهای عربی ـ به استثنای عراق ـ و ترکیه را به‌طور کامل در کنار یکدیگر قرار داده است.

گذشته از محوریت ترکیه و عربستان در این چارچوب، این محور در تلاش است مصر را با خود همراه سازد. اسلام‌گرایان مصری اگرچه نسبت به هماهنگی شمال و جنوب علیه نظام اسد و اهداف آنها ظنین هستند، منافع خود را در بهبود رابطه با عربستان و در پیش گرفتن گفتمانی هماهنگ با محور ترکیه ـ عربستان می‌بینند. در این زمینه نباید تعلقات ایدئولوژیک اخوان المسلمین مصر در حمایت از مخالفان اسد را نادیده گرفت. اما این تعلقات جایگاهی تبعی نسبت به منافع اقتصادی مصر دارند. در سیاست خاورمیانه‌ای مصر امروز، هدف به وضوح وسیله را توجیه می‌کند. بر این مبنا، خاورمیانه شاهد شکل‌گیری مثلثی دیپلماتیک است که برخلاف دهه 1990 (سوریه ـ مصر ـ عربستان) مثلثی عربی نیست و ترکیه را به جای سوریه در کنار مصر و عربستان قرار می‌دهد. هر یک از سه کشور یادشده جویای اهدافی است که در شرایط فعلی آن را در کنار دو ضلع دیگر مثلث دیپلماتیک خاورمیانه قرار می‌دهد. ترکیه راهی برای بسط نفوذ خود در خاورمیانه می‌جوید و درصدد پاره کردن زنجیر مقاومت در مرزهای جنوبی خویش است، مصر حمایت مالی و اقتصادی می‌طلبد و هماهنگی با محور یادشده را در شرایط فعلی به سود خود می‌داند و عربستان افزون بر تلاش برای جبران مافات (سرنگونی مبارک و تزلزل محور اعتدال عربی) جویای مقابله با نفوذ منطقه‌ای ایران است. در این معنا، نباید ریاض را صرفاً یکی از اضلاع مثلث یادشده دانست بلکه باید توجه داشت که عربستان ابتکار عمل را در این محور در دست دارد و دو کشور دیگر همراهی با آن را که در شرایط فعلی در جهت منافع آنها نیز هست، برگزیده‌اند.

حسن احمدیان، کارشناس مسائل خاورمیانه

موسسه بین المللی ابرار معاصرتهران


بیم و امیدهای دموکراسی لیبی

 

بیم و امیدهای دموکراسی لیبی

 

شورای انتقالی لیبی که پس از سقوط معمر قذافی، زمام امور را در دست گرفته بود سرانجام پس از تشکیل مجلس منتخب مردم که در لیبی به کنگره ملی موسوم است، قدرت را به این نهاد تازه تاسیس منتقل کرد تا برای نخستین بار پس از نزدیک به نیم قرن، اداره امور کشور را یک نهاد انتخابی برعهده بگیرد.

کنگره ملی که متشکل از 200 نفر است هفتم ژوئیه گذشته با آرای مستقیم مردم و از طریق صندوق‌های رای انتخاب شد. این نهاد وظایف حساسی را بردوش خواهد داشت که مهمترین آن تشکیل دولت جدید و نیز تشکیل هیات تدوین قانون اساسی برای لیبی است.

بی‌تردید تولد یک نهاد انتخابی آن هم در کشوری که تا سال‌ها رهبر آن، انتخابات و دموکراسی را بدعت غربی‌ها می‌دانست، تحولی بزرگ و تاریخی به حساب می‌آید؛ اما در عین حال خوش‌خیالی است اگر باور کنیم مسیر دموکراسی در لیبی هموار و بدون هزینه خواهد بود.

مهمترین عاملی که در حال حاضر تهدیدی بزرگ در برابر قدرتمند شدن پایه‌های نهادهای نوپای دموکراتیک در لیبی است، ناامنی افسار گسیخته در این کشور است.

مسلح شدن مردم و تشکیل گروه‌های شبه‌نظامی که در جریان مبارزه علیه رژیم قذافی رخ داد، اگرچه در آن زمان مثمرثمر واقع شد اما پس از سقوط قذافی خود به پاشنه آشیلی برای دولتمردان جدید لیبی شده است.

بر اساس برآوردهای رسمی، در حال حاضر حدود 1.5 میلیون قبضه سلاح در لیبی وجود دارد. یعنی به طور متوسط از هر 6 نفر لیبیایی یک نفر مسلح است. همین مساله باعث شده طی ماه‌های اخیر آمار درگیری‌های مسلحانه در لیبی بالا رود. نبود ارتش منسجم و قوی و ناتوانی شورای انتقالی لیبی در اقناع مردم و شبه‌نظامیان برای تحویل سلاح‌های خود و ادغام در ارتش جدید لیبی، باعث شده موضوع سلاح اینک به پیچیده‌ترین مساله لیبی تبدیل شود.

درگیری‌های مسلحانه در لیبی امروز تبدیل به یک امر عادی شده که هرچه می‌گذرد ابعاد گسترده‌تر و پیچیده‌تری به خود می‌گیرد. گسترش خشونت‌ها در لیبی به اندازه‌ای است که برخی مقامات نسبت به تکرار سناریوی عراق و سومالی در لیبی هشدار داده‌اند.

انفجار اتومبیل بمب‌گذاری شده در برابر مقر پلیس نظامی در طرابلس، حمله به دفتر سازمان اطلاعات نظامی در بنغازی، ترور محمد هدیه الفیتوری سرگرد ارتش لیبی در بنغازی، حمله به زندان بنغازی و فراری دادن سالم العبیدی متهم به قتل عبدالفتاح یونس فرمانده نیروهای مخالفان در زمان قذافی، ترور سلیمان بوزریده سرهنگ سابق اطلاعات نظامی که در زمان قذافی به مخالفان پیوست، گروگان گرفتن هفت عضو سازمان هلال احمر ایران در بنغازی و ده‌ها مورد درگیری میان قبایل لیبی تنها چند نمونه از حوادث یک ماه اخیر در لیبی بوده است.

نگاهی به برخی از حوادث همچون ترور چهره‌های نظامی وفادار به نیروهای انقلابی نشان می‌دهد که این حوادث توسط هواداران قذافی و نظام سابق انجام می‌گیرد. اقداماتی که اگرچه کور و بی‌هدف است اما توانسته بر جو ناامنی‌ها دامن بزند. نکته جالب توجه این است که هواداران قذافی نبرد خود را به عرصه رسانه نیز کشانده‌اند. اخیرا یک شبکه تلویزیونی با نام the green channel بر روی ماهواره هاتبرد قرار گرفته که در آن با پخش تصاویری از قذافی و دوران حکومت وی تبلیغات گسترده‌ای را علیه وضعیت کنونی در لیبی انجام می‌دهد که در نوع خود در ماه‌های اخیر بی‌سابقه بوده است.

اما مشکل اساسی دوم در برابر ریشه دواندن دموکراسی در لیبی پررنگ بودن تعلقات قبیله‌ای در این کشور است. به‌طور کلی قبایل نقش جدی در ساختار اجتماعی لیبی دارند و شکلی موزائیکی و متکثر به آن داده‌اند؛ تکثری که البته کمتر به سمت وحدت ملی سوق پیدا کرده است. قذافی چهل و اندی سال با ترفندهای گوناگون از این تکثر به نفع خود استفاده کرد و تبدیل به قدرت فائقه در لیبی شد.

سرنگونی رژیم قذافی اما باعث شد تا این زخم کهنه دوباره سرباز کند. در نبود فرهنگ دموکراتیک، خلاء قدرت پس از قذافی و البته ترس از آینده، باعث شد قبایل این کشور در اندیشه کسب موقعیت و قدرت برآیند و همین مساله شکاف موجود در میان آنها را افزایش داد و آنها را وارد نزاع با یکدیگر کرد.

شکاف قبایلی در لیبی جدید در دو سطح خرد و کلان خود را نمودار کرده است. در سطح خرد، برخی قبایل به صورت دو به دو یا چند به چند در برخی مناطق بر سر مسائل محلی با یکدیگر وارد جنگ شده‌اند. اما تکثر و شکاف قبایلی در لیبی تنها محدود به رویارویی چند قبیله و ناامن شدن برخی مناطق نیست بلکه در سطح کلان این شکاف‌ها عملا لیبی را به سه دسته عمده منطقه‌ای غرب، شرق و جنوب تقسیم کرده که البته این موضوع دارای سابقه‌ای تاریخی است؛ به طوری‌که در سال‌هایی دور لیبی به سه منطقه بزرگ تقسیم می‌شده: غرب به مرکزیت طرابلس، شرق به مرکزیت برقه و جنوب به مرکزیت فزان.

پس از سقوط قذافی و فراهم آمدن زمینه برای طرح مطالبات قومی و قبیله‌ای، درخواست‌هایی برای احیای دوباره این تقسیم‌بندی کشوری در لیبی و خودمختاری سه منطقه مذکور مطرح شد. این وضعیت بدان حد هم رسید که عده‌ای در شرق لیبی اعلام خودمختاری کردند و حتی پرچم ویژه این منطقه را برافراشتند.

تردیدی نیست که اگر دولتمردان جدید لیبی نتوانند این موضوع را به‌خوبی مدیریت کنند و برای حل آن الگویی مرضی الطرفین پیدا کنند، این مساله می‌تواند حتی حاکمیت لیبی را با خطر روبرو کند.

در چنین وضعیتی، کنگره ملی که از دل آن دولت و قانون اساسی جدید متولد می‌شود، نقش و وظیفه بسیار مهم و البته دشواری را دارد. کنگره ملی لیبی در نخستین جلسه خود محمد مقریف را به عنوان رییس این نهاد انتخاب کرد. انتخاب وی که اصالتا متعلق به منطقه شرقی لیبی است نشان‌دهنده تلاش کنگره برای جلب اعتماد شرق این کشور و جلوگیری از خطر جدایی این بخش از لیبی است.

با این وجود برخی نگرانند که همین مساله مطالبات قوم‌گرایانه در لیبی را افزایش دهد و منطقه غربی و جنوبی لیبی نیز به همین منوال خواهان سهم بردن از قدرت شوند.

آنچه بیش از هرچیز در فضای کنونی اهمیت دارد، موفقیت در فرایند نهادسازی است. احیای ارتش، قوه قضائیه مستقل و نیز امنیت داخلی از اولویت‌های مهم در این زمینه است.

به‌طور کلی وجود تهدیدات امنیت داخلی که امنیت وجودی دولت لیبی را در خطر قرار داده است، باعث می‌شود دولتمردان جدید لیبی نتوانند تمرکز ویژه‌ای بر سیاست خارجی این کشور داشته باشند. از این رو به نظر می‌رسد سیاست خارجی لیبی شاهد تحولی جدی نباشد. با این وجود به نظر می‌رسد لیبی در کنار حرکت آرام و نه‌چندان فعالانه خود در اتحادیه عرب، سیاست سال‌های اخیر خود مبنی بر اولویت قراردادن روابط با کشورهای آفریقایی و اروپایی را ادامه خواهد داد.
 
محمد خواجوئی، کارشناس خاورمیانه


جنگ فرقه‌ای ـ درد زایمان خاورمیانه جدید


 
چاپ
جنگ فرقه‌ای ـ درد زایمان خاورمیانه جدید
 
 
 
 

خاورمیانه در حال تجربه چالش نوینی از قدرت است. اینکه در این چالش، خاورمیانه به کدام سمت و سو حرکت و در نهایت تعادل خود را بازخواهد یافت، به درستی روشن نیست. دو واژه بر مبنای دو جهان‌بینی در توصیف حرکت‌های مردمی دگرگونی‌خواه به خدمت گرفته شده است. واژه بهار عربی که رسانه‌های غربی از همان آغاز حرکت در تونس و مصر به حرکت‌های اعتراضی مردم مسلمان دادند و واژه بیداری اسلامی که در ایران مورد توجه قرار گرفت و حرکت توده‌های مسلمان را در ادامه راهی ارزیابی کرد که به جمهوری اسلامی ایران منتهی شده بود. اما به‌نظر می‌رسد که این هر دو واژه از دقت کافی در توضیح تمامی آنچه در جهان عرب می‌گذرد برخوردار نباشند. علت آن است که ساختارهای اجتماعی در هر کدام از کشورهای عرب از ویژگی‌های خاصی برخوردارند که می‌توانند در جهت‌دهی تحولات نقش ویژه و تا حدی متفاوت از یکدیگر را ایفا نمایند و این به رغم آن است که حرکت‌ها در کلیت اعتراضی‌شان به وضع موجود از قواعد کم‌وبیش یکسانی پیروی می‌کنند. هرگاه بخواهیم چالش قدرت در جهان عرب را از نگاه بیداری اسلامی یا بهار عربی مورد توجه قرار دهیم، هر دو واژه، فرصت‌ها و تهدیدهای خاص خود را برای تحقق آرمان‌هایی دارند که در ورای خود پنهان نگاه داشته‌اند.

در واقع می‌توان گفت که آرمان پشت سر واژه بهار عربی جایگزین نوعی از ساختار قدرت به جای قدرت‌های موجود به بن‌بست رسیده عربی است که ظاهری لیبرال دموکرات داشته باشد، ولی در باطن برآورنده منافع جهان غرب و تثبیت رژیم اسرائیل در خاورمیانه عربی باشد. چنین نظم نوینی اگر در جهان عرب حاکم شود، الزاماً بدین معنا نباید تلقی شود که دموکراسی پارلمانی را می‌توان در ساخت اجتماعی قبیله‌ای عیناً پیاده کرد. دنیای غرب نیز چنین انتظاری ندارد. دموکراسی پارلمانی اگر در دنیای غرب پا گرفته است، محصول مبارزاتی طولانی و چند صد ساله است که از متن جوامع غربی و در روندی کاملاً طبیعی برآیند توازن قدرت و نیروهای اجتماعی بوده است. در جهان عرب چنین روند طبیعی‌ای منتهی به دموکراسی لیبرال وجود ندارد. نه طبقات اجتماعی به معنای واقعی رشد کرده و به آگاهی طبقاتی منتهی شده است و نه کسانی که علیه دیکتاتوری‌ها شورش کرده‌اند واقعاً نیروهای دموکرات به معنای واقعی کلمه هستند. بنابراین، احتمال آن وجود دارد که قدرت دیکتاتوری جدید، جایگزین دیکتاتوری ورشکسته و ناکارآمد گذشته گردد، اما نه در ساخت ذهنی قدرت و نه در ساخت عینی آن تفاوت چندانی به وجود نیاید. در چنین نگاهی است که ممکن است بهار عربی در نهایت به خزان عربی منتهی گردد و به احتمال زیاد خاورمیانه بزرگ در چنین مسیری متولد خواهد شد.

اما نیروی آزادشده‌ای که قرار است در تولد خاورمیانه جدید نقش اصلی را ایفا کند کدام نیروی اجتماعی خواهد بود؟ شاید این دشوارترین پرسش باشد؛ زیرا برداشت‌های متفاوتی از آن وجود دارد. تحولات مصر و سوریه از این نگاه حائز اهمیت است. تحولات مصر تا حدی با هزینه کمتر و روندی مسالمت‌جویانه‌تر به حرکت افتاد و تا اینجا سه نیرو را در اتحادی شکننده نگاه داشته است: نیروهای اسلام‌گرای اخوانی، نیروی تکنوکرات متمایل به غرب، و نیروهای نظامی. این سه نیرو ساختار قدرت جدید مصر را تشکیل می‌دهند، ولی واقعیت آن است که تکلیف نهایی هنوز روشن نیست و نمی‌توان با اطمینان قابل قبولی پیش‌بینی کرد که کدام جناح قدرت در نهایت در موضع مسلط و تعیین‌کننده قرار خواهد گرفت. به‌ویژه این ابهام از این جهت مهم است که اخوان‌المسلمین نیروی اسلام‌گرای مهم است که به میانه‌روی تمایل دارد و فضا برای قدرت گرفتن این تفکر در مقابل تفکر رادیکال اسلامی دنیای عرب که القاعده و زیرمجموعه‌هایش آن را در جهان عرب نمایندگی می‌کنند مساعدتر است.

اما آیا قدرت اخوان‌المسلمین عیناً همان است که در قالب بیداری اسلامی توضیح داده می‌شود؟ اگر تفکر میانه‌رو اخوانی در دنیای عرب جایگزین نظام‌های موجود شود، تناسب واقعی‌اش با بیداری اسلامی و بهار عربی چه خواهد بود؟ اگر قدرت اخوانی اسلام‌گرا خود زمینه‌ساز تحقق خاورمیانه بزرگ شود، جهت حرکتش به کدام سو خواهد بود؟ اینها همه ابهامات و پرسش‌های جدی‌ای هستند که پاسخ روشن ندارند. با این حال، این احتمال را باید در نظر گرفت که دنیای غرب و به‌ویژه آمریکا، در پیگیری طرح خاورمیانه بزرگ اسلام رادیکال را نادیده بگیرد و فضا را برای اسلام‌ میانه‌رو توصیف‌شده اخوان عربی و عدالت توسعه‌ای ترکیه‌ای باز کند. اگر چنین احتمالی را بتوان جدی گرفت، آنگاه می‌توان گفت که بهار عربی و بیداری اسلامی هر دو واژه‌های نارسایی بوده‌اند. برآیند نهایی چالش قدرت در دنیای عرب نه دموکراسی لیبرال بهار عربی و نه حکومت‌های اسلامی مد نظر بیداری اسلامی خواهد بود، بلکه دیکتاتوری‌های جدیدی در پوشش اسلامی و ظاهری مستقل و باطنی وابسته در ابعاد جدیدتری بیش نخواهند بود.

در عین حال، تحولاتی که در مصر بعد از پیروزی اخوان‌المسلمین به رهبری محمد مرسی، رئیس‌جمهوری منتخب، در جریان است و با برکناری ژنرال حسین طنطاوی و سامی عنان، معاون قدرتمندش در ارتش، قدرت اخوان را به ظاهر در موضع مسلط قرار داده است، تا حدی تکلیف ساخت قدرت آینده مصر را مبهم‌تر کرده است. اما در سوریه وضعیت به گونه‌ای دیگر است. جنگ فرقه‌ای‌شده در جریان است و آینده چالش قدرت در آن در گرو چالش قدرت و رقابت‌ها در سطح منطقه‌ای و بین‌المللی قرار گرفته است. ظن غالب در این خصوص آن است که تحول قدرت در سوریه از متن یک جنگ فرقه‌ای‌شده امکان‌پذیر شود و موجی را به راه بیندازد که در نهایت خاورمیانه را با طراحی جدیدی از ساخت قدرت بر مبناهای قومی و مذهبی با مرزبندی‌های جدید روبه‌رو سازد. اگر چنین شود، قابل تصور است که این خود بخشی از پروژه خاورمیانه بزرگ باشد که نقشه‌های آن از قبل ریخته شده و بهار عربی زمینه‌ساز آن قرار گرفته است. حتی اگر به هر دلیلی پروژه خاورمیانه بزرگ با شکست روبه‌رو شود، چالش قدرت بین رادیکال‌های اسلامی و میانه‌روهای اسلامی به احتمال زیاد به سود میانه‌روها رقم خواهد خورد و ممکن است بیداری اسلامی به نتایجی خلاف انتظار منتهی گردد. جنگ فرقه‌ای‌شده در سوریه قابلیت تکرار در سایر کشورهای منطقه با جمعیت ناهمگون قومی و مذهبی را دارد و بیش از آنکه در عمل به بیداری اسلامی کمک کند به پروژه خاورمیانه بزرگ یاری خواهد رساند.
 

پیرمحمد ملازهی، کارشناس مسائل بین‌المللی
 




اندیشکده بروکینگز: بازگشت عربی القاعده و بهره‌وری از ایجاد هرج و مرج


 

اندیشکده بروکینگز: بازگشت عربی القاعده و بهره‌وری از ایجاد هرج و مرج


 

 اندیشکده “بروکینگز” با اشاره به دستور الظواهری برای حرکت نیروهای القاعده به سوریه علیه بشار اسد، می‌نویسد؛ هرچه جنگ داخلی در سوریه بیشتر طول بکشد، القاعده از هرج ومرج و جنگ‌های فرقه‌ای و کشیده‌شدن خشونت از سوریه به لبنان، ترکیه، عراق و اردن بهره بیشتری می‌برد.

القاعده، بیش از یک دهه است که بهار عربی را برای ایجاد بزرگترین مخفی‌گاه‌های امن و پایگاه‌های عملیاتش در کشورهای عربی استثمار کرده است. در ۱۸ ماهی که از آغاز انقلاب‌های عربی می‌گذرد، القاعده باو جود مرگ موسسش “اسامه بن‌ لادن” و فقدان حمایت عمومی، قویتر شده است. این سازمان تروریستی همانند دیگر مردم جهان، از انقلاب‌هایی که منجر به ساقط کردن دیکتاتورها در تونس، لیبی، مصر و یمن شد، متعجب گردید. ایدئولوژی خشونت القاعده، با جنبش‌های انقلابی آرامی که کل شمال آفریقا و خاورمیانه را در بر گرفت، به چالش کشیده شد. القاعده خود را با شرایط تطبیق می‌دهد و از هرج و مرج و معضلاتی که در اثر تغییرات انقلابی به وجود آمده، برای ایجاد پایگاه‌ها و مقرهای جدید خود از یک سوی جهان عرب تا سوی دیگر استفاده می‌کند.ادامه….

* القاعده شمال مالی را تحت کنترل دارد

در شمال آفریقا، “القاعده در مغرب اسلامی” که یکی از شاخه‌های این سازمان بین‌المللی است، به طور موفقیت‌آمیزی با یک گروه تندروی محلی در مالی با عنوان “انصارالدین” متحد شده و آنها به طور موثری کنترل دو سوم شمال مالی را در اختیار گرفته‌اند. علاوه بر این، آنها در حال تخریب میراث اسلامی شهر افسانه‌ای “تیمبوکتو”، همانند آنچه که القاعده بر سر بناهای تاریخی افغانستان پیش از ۱۱ سپتامبر ‌آورد، هستند. القاعده در مغرب اسلامی، همواره جزو شاخه‌های ضعیف‌تر القاعده بوده است. این گروه که از یک گروه تروریستی الجزایری در سال ۲۰۰۶ به وجود آمد، یک سال پس از تاسیس، موفقیتی زودهنگام را با منفجر کردن مقر سازمان ملل در الجزیره بدست آورد. اما این گروه بیشتر عمرش را محدود به ربودن غربی‌هایی گذرانده که در بیابان‌های دور الجزایر، مالی، موریتانی و نیجر به سفر پرداخته‌اند و یا به دیگر اقدامات جنایی مشغول بوده است. القاعده در مغرب اسلامی، بهار امسال پس از یک کودتای نظامی در مالی، شریکی با نام انصارالدین یافت و آنها به کمک یکدیگر، نیروهای دولتی را از شمال مالی رانده و سپس به مبارزه با جنبش مستقل “توآرگ” پرداختند که در ابتدا شریکشان محسوب می‌شد و اکنون، مقری وسیع به اندازه ایالت تگزاس را در صحرا تحت کنترل خود دارند.

 

رهبران مراکشی و فرانسوی، اکنون مقر “القاعده در مغرب اسلامی” در مالی، را به عنوان بزرگترین تهدید برای ثبات منطقه‌ای در بیش از یک دهه گذشته می‌دانند. رهبران القاعده در مغرب اسلامی، اکنون در حال زندگی آزادانه در شهرهای مالی هستند و از تخریب آثار اسلامی این کشور حمایت می‌کنند و این مسئله را برگرفته از اسلام واقعی می‌دانند. جنگجویان القاعده در مغرب اسلامی، برای ارعاب و کنترل جمعیت محلی با انصارالدین همکاری می‌کنند. تلفیق تحریک‌آمیز “القاعده در مغرب اسلامی”، “انصارالدین” و شورشیان “توآرگ” پیچیده و خطرناک است. آنها همگی، پس از غارت انبار تسلیحاتی در لیبی پس از سقوط معمر قذافی، مسلح شده‌اند. “القاعده در مغرب اسلامی”، تسلیحاتی را از لیبی بدست آورد که احتمالا آن را به مسلح‌ترین شاخه القاعده در جهان تبدیل می‌کند.

 

 

 

* تسلیحات به غارت رفته لیبی اکنون علیه اسرائیل استفاده می‌شوند

 

در مصر نیز، مقر جهادی دیگری از القاعده در صحرای سینا در حال شکل‌گیری است که مدتها، پریشان و عصبانی در حاشیه بود. پس از انقلاب، قبایل بدوی ناراضی در صحرای سینا با زندانیان جهادی آزادشده از زندان‌های مبارک، در انجام حملات علیه تاسیسات امنیتی و خط لوله گاز مصر-اسرائیل همکاری کردند. القاعده‌ای‌های صحرای سینا، تابع دستورات “ایمن الظواهری” رهبر مصری القاعده هستند که جانشین بن‌لادن شد. ظواهری به نوبه خود، حملات آنها علیه اهداف اسرائیلی را تایید می‌کند گرچه هنوز آنها را به طور رسمی به عنوان یکی از شاخه‌های القاعده نشناخته است. تسلیحات لیبیایی همچنین به صحرای سینا نیز راه یافته‌اند.

 

 

 

* القاعده یمن تاکنون سه تلاش ناکام علیه اهدافی در آمریکا داشته است

 

در یمن نیز، گروه “القاعده در شبه‌جزیره عرب” از سقوط دیکتاتوری “علی عبدالله صالح”، برای کنترل بر بخش‌های دوردست جنوبی و شرقی این کشور استفاده کرده است. این گروه تابستان جاری، بر اثر حملات نیروهای دولتی کنترل خود را بر چندین شهر از دست داد اما همچنان به حملات مرگبار خود، علیه اهداف امنیتی در صنعا و عدن و دیگر شهرهای بزرگ ادامه می‌دهد. القاعده در شبه جزیره عرب، از سال ۲۰۰۹ تاکنون، سه بار تلاش کرده به اهدافی در آمریکا حمله کند و تنها، شانس و همکاری خوب اطلاعاتی بین آمریکا، انگلیس و عربستان سعودی مانع از این کار شده است.

 

 

 

* القاعده عراق نیروهایش را برای مبارزه با حکومت بشار اسد به سوریه اعزام می‌کند

 

در عراق نیز انتظار می‌رفت اقدام سال ۲۰۰۷ جرج بوش، گروه “کشور اسلامی عراق” که یکی از شعبات القاعده بود را از بین ببرد اما موفقیت‌آمیز نبود. برغم فشار زیاد و کشتار رهبران ارشد این گروه، این شعبه القاعده باقی ماند و خود را احیا کرد. این گروه، وابسته به اقلیت اهل سنت عراق است که احساس می‌کند توسط دولت شیعه این کشور، مورد ظلم قرار می‌گیرد. این گروه القاعده، ماه جاری خونبارترین حملات خود در طول سالهای گذشته را در سراسر کشور انجام داد. القاعده در عراق، بر حملات علیه حکومت شیعه تمرکز دارد که از آن به عنوان “لانه شیطانی صفوی”، اشاره به امپراطوری ایرانی شیعه که در قرن هفدهم بر ایران و عراق حکومت می‌کرد، یاد می‌کند. “ابوبکر البغدادی”، رهبر این گروه متعهد شده حملات بیشتری را در عراق و در آمریکا انجام دهد.

 

القاعده در عراق، در حال فعالیت برای صدور جهادش به سوریه در قالب هرج و مرج و جنگ داخلی است. “ظواهری” از جهادی‌های سراسر جهان خواسته، بهار جاری به سوریه سفر کنند تا به ناآرامی‌ها علیه حکومت بشار اسد و اقلیت علوی که از آن حمایت می‌کنند، بپیوندند. اسد و علوی‌ها برای القاعده هدفی کامل هستند؛ بسیاری از اعضای اهل سنت معتقدند که علوی‌ها، شاخه‌ای از اسلام هستند که باید سرکوب شوند. در حالی که القاعده بخش کوچکی از مخالفان در سوریه را تشکیل می‌دهد اما مهارت‌های منحصربفردی در ساخت بمب و عملیات‌های انتحاری دارد.

 

 

 

* امروز القاعده در سطح عملیاتی در جهان عرب قویتر از سال‌های گذشته است

 

وب‌سایت‌های القاعده، هر روز گزارش می‌دهند که “شهدای” جدید القاعده که ملیت‌های سعودی، فلسطینی و مصری دارند، در مبارزات دمشق و حلب کشته شده‌اند. گزارشات موثق از خبرنگاران حاکی از آن است که گروهی از القاعده‌هایی که از پاکستان، بنگلادش و کشورهای دیگر هستند، ارتباطات کمی با القاعده دارند. هرچه جنگ داخلی در سوریه بیشتر طول بکشد، القاعده از هرج ومرج و جنگ‌های فرقه‌ای سود بیشتری می‌برد. القاعده همچنین از کشیده شدن خشونت از سوریه به لبنان، ترکیه، عراق و اردن بهره خواهد برد.

 

موفقیت القاعده در سود بردن از تغییرات انقلابی در جهان عرب در حالی صورت می‌گیرد که این گروه، از حمایت مردمی گسترده‌ای برخوردار نیست. این گروه همچنان همان جنبش تندرویی است که تنها در میان اقلیتی کوچک محبوبیت دارد اما تروریسم، مسابقه بر سر محبوبیت نیست. امروزه القاعده در سطح عملیاتی در جهان عرب قویتر از سالهای گذشته است و چشم‌اندازهای بیشتری از قویتر شدن این گروه در آینده وجود دارد.

 اندیشکده بروکینگز / “بروس ریدل


تقویت نیروهای اطلاعاتی آمریکا در افغانستان

تقویت نیروهای اطلاعاتی آمریکا در افغانستان


 

 

 

در پی افزایش سوء‌قصدهایی که از طرف نیروهای امنیتی افغانستان علیه سربازان ناتو در این کشور صورت می‌گیرد، رئیس ستاد ارتش آمریکا اعلام کرد که این کشور قصد دارد سرویس‌های اطلاعاتی خود را در افغانستان تقویت کند.

ژنرال مارتین دمپسی، رئیس ستاد ارتش ایالات متحده‌ی آمریکا روز سه‌شنبه (۱۴ اوت/۲۴ مرداد) اعلام کرد که بر شمار ماموران اطلاعاتی آمریکا در افغانستان افزوده خواهد شد. وی افزود که فعالیت سرویس‌های مخفی آمریکا در نیروهای امنیتی افغانستان نیز بیشتر خواهد شد.به گفته‌ی ژنرال دمپسی تا کنون صدها سرباز افغان که در خطر رادیکالیزه شدن بوده‌اند از صفوف نیروهای امنیتی افغانستان پاکسازی شده‌اند. در میان آنان سربازانی وجود داشته‌اند که بارها به پاکستان سفر کرده بودند.پاکستان به پناهگاه تروریست‌های شبکه‌ی القاعده و ستیزه‌جویان اسلام‌گرای افراطی تبدیل شده است. نیروهای افراطی همچنین در این کشور آموزش نظامی می‌بینند.ادامه….

“خطری برای مناسبات دوجانبه”

لئون پانه‌تا وزیر دفاع آمریکا که در یک مصاحبه‌ی مطبوعاتی با ژنرال مارتین دمپسی در واشنگتن شرکت کرده بود نیز نگرانی عمیق خود را از حوادث اخیر افغانستان ابراز کرد. وی گفت که تاسف فقط از بابت قربانیان حوادث اخیر نیست، بلکه این خطر نیز وجود دارد که به مناسبات میان آمریکا و افغانستان آسیب وارد شود.

روز جمعه در افغانستان دو سوء‌قصد علیه نیروهای آمریکایی انجام گرفت که در جریان آن روی هم ۶ سرباز آمریکایی کشته شدند. در یکی از این موارد چند پلیس افغان سه تفنگدار دریایی آمریکا را به صرف شام در مراسم افطار در خانه‌ی خود دعوت کرده و کشته بودند.

افزایش این سوء‌قصدها به اعتماد میان ناتو و رهبران افغانستان آسیب زده است. این امر در زمانی رخ داده است که نیروهای بین‌المللی در افغانستان در تدارک سپردن وظایف امنیتی به نیروهای افغان و خروج از این کشور تا پایان سال ۲۰۱۴ هستند.

dw.de

درگیری مرزی میان افغانستان و پاکستان و نسخه جدید اسلام‌آباد

مقام‌های کابل پاکستان را به خمپاره‌اندازی به خاک افغانستان متهم می‌کند. دو وزیر افغان اخیرا در ارتباط با همین موضوع برکنار شدند. دولت پاکستان می‌کوشد با اصلاح ساختار اداره مناطق مرزی، از نفوذ گروه‌‌های تندرو بکاهد.

 امسال تا کنون در ۲۹ سوء‌قصدی که به سربازان ناتو در افغانستان شده، ۳۷ سرباز جان باخته‌اند. سال ۲۰۱۱ در همین مدت زمانی ۱۶ سوء‌قصد صورت گرفته بود که ۲۸ قربانی برجای گذاشته بود. سال گذشته روی هم ۳۵ سرباز ناتو قربانی سوء‌قصدها شدند.

روزی خونبار برای افغانستان

روز سه‌شنبه (۱۴ اوت) نیز در سوء‌قصدهایی که در افغانستان روی داد روی‌هم ۵۰ تن جان باختند. به گفته‌ی پلیس افغانستان در سه عملیات انتحاری در ولایت نیمروز دست‌کم ۳۶ تن کشته و ۶۶ تن مجروح شدند. انفجار بمبی در ولایت قندوز نیز ۱۰ قربانی برجای گذاشت.

پلیس افغانستان همچنین اعلام کرد که بدوا قرار بوده عملیات انتحاری در ولایت نیمروز از طرف ۱۱ نفر و به‌طور همزمان در نقاط پر رفت و آمد صورت گیرد. ولی نیروهای امنیتی در ساعات شبانه دو عامل انتحاری را کشته و سه تن دیگر را بازداشت کرده‌اند.

روز سه‌شنبه نیز سه تن دیگر از عوامل انتحاری هدف گلوله‌ی نیروهای امنیتی افغانستان قرار گرفته و کشته شده‌اند. با این همه سه تن از عوامل انتحاری نهایتا توانسته‌اند بمب‌های همراه خود را در برابر یک بیمارستان و در دو بازار منفجر و خسارات شدید جانی وارد کنند.

ولایت نیمروز که با ایران هم‌مرز است تا کنون جزو مناطق نسبتا آرام افغانستان به‌شمار می‌رفت. هنوز هیچ گروهی مسئولیت ترورهای خونین روز سه‌شنبه را برعهده نگرفته است، ولی در گذشته عملیات مشابهی صورت گرفته بود که اسلام‌گرایان افراطی طالبان مسئولیت آن را برعهده گرفته بودند.

صدای المان


دولت جدید مصر و مثلث نظامیان، اسلامگرایان و عملگرایان


 
چاپ
دولت جدید مصر و مثلث نظامیان، اسلامگرایان و عملگرایان
 

 
 
 

 
با معرفی و ادای سوگند اعضای کابینه جدید مصر، نخستین دولت منتخب این کشور پس از سقوط حسنی مبارک رسما آغاز به کار کرد.
کابینه 35 نفره مصر که ریاست آن را هشام قندیل برعهده دارد جایگزین دولت کمال جنزوری شد که به صورت موقت از سوی شورای عالی نیروهای مسلح در مصر زمام امور را در این کشور برعهده داشت.
دولت جدید مصر را می‌توان ترکیبی از نظامیان، اسلامگرایان و عملگرایان دانست که به روشنی بازتاب‌دهنده توازن نیروهای تاثیرگذار در فضای کنونی مصر است.
آنچه دولتمردان جدید مصر را به سمت چنین ترکیب محافظه‌کارانه‌ای سوق داد، الزاماتی بود که فضای سیاسی مصر بر آنها تحمیل کرده است. گرچه محمد مرسی نخستین رییس‌جمهوری اسلامگرا و غیرنظامی مصر توانست در انتخابات ریاست‌جمهوری پیروز شود اما نباید فراموش کرد که وی تنها با اختلاف حدود 3 درصد با رقیبش «احمد شفیق» کارزار انتخابات را به نفع خود به پایان رساند، آنهم در انتخاباتی که مشارکت واجدان شرایط در آن کمتر از 50 درصد بود. از سوی دیگر در جبهه حامیان مرسی نیز تکثر و تنوع بالایی وجود دارد. افزون بر این‌ها وی در حالی به قدرت رسید که سایه سنگین نظامیان و حقوق فراقانونی که برای خود قائل شده‌اند، بر فضای سیاسی مصر سنگینی می‌کند. همه اینها بدین معنی است که هیچ یک از گروه‌های مصری به‌تنهایی نمی‌تواند زمام امور را به دست خود بگیرد و حاضر به همراهی با دیگران نباشد.
ترکیب متکثر دولت جدید مصر نیز در واقع بیانگر توازن نیروها در مصر بویژه میان اسلام‌گرایان و نظامیان است. ارتشبد محمد حسین طنطاوی رییس شورای عالی نیروهای مسلح مصر که در دوران حسنی مبارک نیز 20 سال وزیر دفاع بود، بار دیگر بر صندلی وزارت دفاع تکیه زد که نشان دهد نظامیان همچنان نیروی تاثیرگذار در مصر هستند. از سوی دیگر باقی ماندن چند وزیر از جمله وزرای دارائی و خارجه دولت جنزوری که زیر سایه نظامیان این کشور قرار داشت، در سمت‌های خود نشانی دیگر از حفظ قدرت جریان نظامی در دولت جدید مصر است. در این میان اخباری نیز منتشر شده که کمال جنزوری که برخی نیروهای انقلابی وی را بازیچه دست نظامیان خطاب می‌کردند، قرار است به عنوان یکی از معاونان مرسی معرفی شود.
البته در سوی دیگر اسلامگرایان اخوانی نیز پست‌های مهمی از جمله دادگستری و اطلاع‌رسانی را در دولت تصاحب کرده‌اند که نشان می‌دهد این جریان نیز همپای نظامیان خود را یک پای سیاست در مصر می‌داند. هرچند در اقدامی معنادار جریان اسلام‌گرای سلفی به‌رغم وزن بالای آن بویژه در انتخابات اخیر پارلمانی در مصر، در دولت جدید حضوری ندارد؛ شاید به این دلیل که اخوانی‌ها قرارگرفتن در کنار سلفی‌ها را خلع سلاح خود و عامل بدنامی می‌دانند و از آن حذر می‌کنند. در این میان چهره‌های غیرسیاسی و به اصطلاح عملگرا نیز در دولت حضور دارند، شاید با این هدف که در منظر عمومی دولت جدید چندان رنگ و بوی سیاسی و تقسیم قدرت به خود نگیرد.
البته ترکیب متکثر اعضای دولت جدید، برخی از گروه‌های مصری را راضی نکرده و انتقادهایی را متوجه آن کرده‌اند. برخی مرسی و اخوان‌المسلمین را متهم به شراکت قدرت با نظامیان و پشت کردن به انقلابیون کرده‌اند و برخی دیگر نیز برخی از اعضای دولت را از نزدیکان به رژیم سابق دانسته‌اند و بعضی نیز آنها را ناکارامد و ناتوان در انجام مسئولیتشان خوانده‌اند.
با وجود همه اینها دولت جدید مصر کار خود را آغاز کرده و خود را در برابر راهی پر پیچ و خم و دشوار آماده می‌کند. پربیراه نیست اگر بگوییم در هر انقلابی نخستین دولتی که زمام امور را پس از انقلاب در دست می‌گیرد، دست به یک قمار بزرگ زده است. چرا که از یک سو حجم مطالبات برای تغییر رویه‌ها و ساختارها بسیار است و از سوی دیگر اما ابزارها و امکانات برای ایجاد تغییر فوری کم و البته مقاومت در برابر این روند نیز بسیار است. دولت جدید مصر نیز از این قاعده مستثنا نیست.
اقتصاد مهمترین و فوری‌ترین مساله پیش‌روی دولت جدید مصر است. یک سال و نیم تلاطم و بلاتکلیفی سیاسی در مصر پس از انقلاب، اقتصاد مصر را به وضعیت بحرانی رسانده است. کاهش درآمد در سطح خرد و کلان، افزایش بیکاری و هزینه‌ها از نمودهای اصلی بحران در اقتصاد مصر است.
 


امنیت نیز مساله دیگر پیش‌روی دولتمردان جدید مصر است. یکی از پیامدهای خلاء قدرت در مصر پس از سقوط مبارک و کاهش امنیت در این کشور بوده است. رسانه‌های مصری دائما گزارش‌ها و آمار تکان‌دهنده از گسترش ناامنی‌هایی همچون سرقت مسلحانه، قتل و تجاوز منتشر می‌کنند. از آنجایی که افکار عمومی به پلیس مصر به دلیل عملکردش در گذشته اعتماد نداشتند و آن را شریک جنایت‌های رژیم گذشته می‌دانستند، پس از انقلاب، پلیس مصر توانایی لازم برای تامین امنیت در مصر را نداشته است. در سطح کلان نیز خلاء امنیتی در این کشور، فضا برای تحرک و رشد گروه‌های شبه‌نظامی در این کشور بویژه در برخی مناطق خاص را ایجاد کرده است. ماجرای حمله به پاسگاه مرزی میان مصر و اسراییل که گویا از سوی شبه‌نظامیان واقع در منطقه شبه‌جزیره سیناء انجام گرفته خود نمونه بارزی از وضعیت نابسامان امنیتی در مصر است.
تکمیل فرایند تغییرات سیاسی پس از انقلاب یکی دیگر از مسائلی است که دولت جدید مصر با آن روبروست. تدوین قانون اساسی جدید و پس از آن برگزاری انتخابات پارلمانی دو گام مهمی است که در روند تحولات سیاسی در این کشور هنوز طی نشده است. بی‌تردید نبود مرجعی مشخص برای تعیین وظایف و اختیارات می‌تواند نهادهای قدرت در مصر را رویاروی هم قرار دهد و این کشور را وارد نوعی فرسایش سیاسی کند.
اما همه این‌ها به کنار سیاست خارجی موضوع اساسی است که دولتمردان جدید مصر گریزی از مواجهه با آن ندارند. روندهای منطقه‌ای می‌طلبد مصر جهت سیاست خارجی خود را مشخص کند. با این وجود به نظر می‌رسد با توجه به توازن موجود در نیروهای سیاسی در مصر و نیز نیاز مصر به جلب اعتماد و توجه قدرت‌های منطقه‌ای و بین‌المللی برای غلبه به مشکلات اقتصادی این کشور، سیاست خارجی این کشور شاهد تغییرات گسترده نباشد.
هشام قندیل نخست وزیر جدید مصر در کنفرانس مطبوعاتی پیش از ادای سوگند گفت که از صفر شروع نخواهد کرد. او تاکید کرد که دولت‌های قبلی کارهایی انجام دادند و ما باید همان کار را ادامه دهیم. تنها همین اظهارنظر کافی است که بدانیم دولتمردان جدید مصر ترجیح می‌دهند برخلاف امواج تند انقلابی در خیابان‌های مصر، آرام و حساب شده حرکت کنند.


 


محمد خواجوئی، کارشناس مسائل خاورمیانه

 



دلایل بحران در روابط ترکیه با سوریه


 
چاپ
 
 
 
دلایل بحران در روابط ترکیه با سوریه
 
 
 

 
 

ترکیه و سوریه بعد از به قدرت رسیدن حزب حاکم عدالت و توسعه در راستای تئوری معروف داوود اوغلو، وزیر امور خارجه ترکیه روابط بسیار خوبی با همدیگر داشتند. قبل از به قدرت رسیدن دولت اردوغان ترکیه و سوریه بر سر سه موضوع، آب دجله و فرات، ادعای ارضی سوریه به استان هاتای ترکیه و اقامت عبدالله اوجالان در سوریه روابط بحرانی با همدیگر داشتند و حتی تا آستانه جنگ نیز پیش رفتند.
اما این سئوال مطرح است که چرا روابط دوستانه این دو کشور که در زمان دولت اردوغان روند خوبی را طی می‌کرد به یکباره به بحران انجامید.
اساساً بسیاری بر این معتقدند که ورود ترکیه به بحران‌های اخیر منطقه را باید در سیاست‌های نوعثمانی‌گری آنکارا جستجو کرد و این کشور به دنبال افزایش ظرفیت قدرت خود می‌باشد. اما نگارنده معتقد است که سیاست خارجی ترکیه در واقع ترکیبی از افزایش توازن قدرت و توازن امنیت برای ترکیه می‌باشد و بر این اساس آنکارا مجبور است نگاه ژئوپلیتیکی به بحران سوریه داشته باشد. در حقیقت ریشه این مسئله را باید در دو محور ژئوپلیتیک سیاستهای ترکیه جستجو کرد که معتقد است اگر بشار اسد حفظ شود، موازنه ایران، عراق و سوریه دسترسی ترکیه به خاورمیانه را مشکل خواهد کرد. از سوی دیگر دولت‌محوری ساخت اجتماعی و تاریخی نظامیان آنکارا یکی از زمینه‌های موفقیت ترکیه بوده است به همین خاطر هم بود که همزمان با طراحی تئوری به صفر رساندن مشکلات با همسایگان، نظامیان ترکیه استراتژی ایجاد کمربند امنیتی در محیط پیرامون ترکیه را به انجام رساندند. در واقع این دو راهبرد در آنکارا به صورت ترکیب قدرت نرم و قدرت سخت به نقطه عطف دستگاه دیپلماسی ترکیه تبدیل شد. در این زمینه نباید فراموش کرد که تئوری به صفر رساندن مشکلات با همسایگان در اوج مذاکرات الحاق ترکیه به اتحادیه اروپا مطرح شد و در واقع تلاشی بود تا بخشی از نگرانی‌های اتحادیه اروپا را در صورت عضویت ترکیه برطرف سازد، چرا که اتحادیه اروپا به خوبی واقف است که در صورت عضویت ترکیه با چالش و بحران‌های منطقه پرتلاطم خاورمیانه همسایه خواهد شد.
اما مسئله اساسی در بحران روابط آنکارا با دمشق را باید در ژئوپلیتیک محیط پیرامونی ترکیه جستجو کرد. در حقیقت بر اساس نگاه ترک‌ها محیط جدیدی بعد از جنگ عراق در سال 2003 ایجاد شده است. در این محیط جدید ضرورت دارد عنوان کنیم که دو همسایه عرب ترکیه یعنی عراق و سوریه در حوزه نفوذ ایران قرار دارند. این یک توسعه بی‌سابقه در کل تاریخ رقابت ترکیه و ایران می‌باشد. با توجه به این زنجیره اتحادی، ایران به طور موثر قدرت منطقه‌ای در مدیترانه شده است، ترکیه ایران را به عنوان یک تهدید جدی امنیتی در منطقه نمی‌بیند ولی آن را به عنوان یک رقیب می‌نگرد.
سوریه، عراق و لبنان سه کشور فوق‌العاده مهم برای ترکیه می‌باشند. ترکیه رقابت جدی تاریخی در این منطقه با ایران دارد. اگر چه این رقابت یک رقابت نرم ژئوپلیتیکی می‌باشد که اخیراً نیز شدت یافته است. این در حالی است که جنگ عراق پازل خاورمیانه را کامل نمود و عوامل شیعه را به قدرت رساند، با توجه به این عوامل ایران توانایی دسترسی به مدیترانه را به لطف سه کشور هم‌نگاه خود دارد. افزون بر این1800 کیلومتر مرز مشترک این کشورها با ترکیه، معمای امنیتی قابل توجهی را برای ترکیه به‌وجود آورده است.
 


بازی سوریه با کارت جنبش کارگران کردستان (پ.ک.ک) در مرزهای ترکیه سبب شده است که ترکیه تحولات سوریه را به دقت زیر نظر بگیرد. این مثلث و محدود شدن دسترسی ترکیه به خاورمیانه باعث شد، ترکیه از یک سو با اتحادیه عرب و از سوی دیگر با کشورهای غربی اروپایی و آمریکایی همکاری نموده تا از این طریق سوریه را مجازات نماید. به نظر نگارنده در بحران شدید ترکیه و سوریه، ترکیه به نقطه‌ای رسیده است که دیگر نمی‌تواند نقش یک داور بی‌طرف در سیاست‌های منطقه را حفظ کند و به خاطر موقعیت ژئوپلیتیک خود ناچار از حمایت از  سقوط بشار اسد است. با اینکه ترکیه سعی می‌کند نوعی سیاست‌های غیرقراردادی در منطقه دنبال کند و خود را از غرب دور نگه دارد اما بی‌شک دولت‌مردان آنکارا سیاست‌های خارجی خود را با واشنگتن هماهنگ می‌سازند. هرچند ترکیه سعی کرده تا با عرب‌های شیعه پیمان منعقد کند و حتی در مارس 2011، اردوغان اولین رهبر سنی بود که از آرامگاه حضرت علی(ع) در نجف زیارت کرد ولی در یک رقابت استراتژیک بین ترکیه و ایران در عراق، ترکیه هیچ‌گونه شانسی ندارد تا بتواند اکثریت شیعه را به خود جلب نماید. بنابراین با مدنظر قرار دادن این واقعیت در متن رئالیستی جدید، ترکیه برای اعمال فشار بیشتر به سوریه و حداکثرسازی منافع خود به کردهای عراق نزدیک شدند. شمال عراق یک منطقه اقتصادی و یک بازار پر منفعت برای شرکت‌های ترکیه‌ای بخصوص در ساختمان‌سازی و تجاری می‌باشد. آنکارا بدینوسیله سعی نمود با حضور فعال در شمال عراق، کارت دمشق (جنبش کارگران کردستان) را خنثی سازد.
در نتیجه‌گیری بحث این سوال مطرح می‌شود که آیا منافع مادی و عینی ترکیه که ریشه در ساخت سیاسی ترکیه دارد باعث بحران در روابط ترکیه و سوریه شده یا عقاید و ادراکات حزب حاکم عدالت و توسعه است که به شکل‌گیری این بحران منجر شده است؟ در پاسخ می‌توان گفت؛ بحران آنکارا و دمشق را نباید در ایدئولوژی سیاسی اعلامی ترکیه دنبال کرد، بلکه در عوض باید در تغییر الگویی جستجو کرد که در مسیر تفسیر نخبگان سیاسی ترکیه از جغرافیای خاورمیانه و محیط ژئوپلیتیک آن قرار دارد. این تفسیر منجر به تضعیف تئوری به صفر رساندن مشکلات با همسایگان شده و به جای آن استراتژی ایجاد کمربند امنیتی در محیط پیرامون ترکیه تقویت می‌گردد. بنابراین می‌توان عنوان کرد که بسیاری از سیاست‌ها که با اقدامات دولت حاکم ترکیه در قبال سوریه ایجاد شده است به عوامل رئالیستی نسبت داده می‌شود که در واقع تغییرات در محیط ساختاری و استراتژیکی کشورهای حول ترکیه را منعکس می‌کند؛ هرچند این بدان معنا نیست که رهبران حزب عدالت و توسعه در تشکیل این سیاست‌ها و محیط ساختاری تأثیری ندارند.


دکتر رضا صولت، کارشناس مسائل ترکیه




 

 



جنجال حمله به ایران عملیات روانی اسراییل روی امریکا و اروپا است

 

استفن والت : جنجال حمله به ایران عملیات روانی اسراییل روی امریکا و اروپا است


 

 

 

 استفن والت استاد برجسته دانشگاه هاروارد و پژوهشگر روابط بین الملل در تازه ترین مقاله خود که روز شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۱ (۱۱ اوت ۲۰۱۲) در نشرسه فارین پالیسی منتشر شده، استدلال کرد که مسئله حمله به ایران که اخیرا از سوی اسراییلی ها برجسته شده، چیزی جز یک پروژه عملیات روانی بزرگ نیست.متن کامل مقاله والت در ادامه می آید.

شاید شما نیز متوجه شده باشید که برنامه فعالی برای دور نگه داشتن ایران از دستیابی به سلاح هسته ای ادامه دارد. اما هدف اصلی این‌ کار در حقیقت جلوگیری از رسیدن ایران به ظرفیت بالقوه تولید سلاح است تا اگر در مقطعی این کشور تصمیم بگیرد چنین سلاحی تولید کند توانایی آن را نداشته باشد. به همین دلیل آمریکا و کشورهای دیگر تحریم های بسیار شدید اقتصادی علیه ایران اعمال کرده اند، مبارزه مخفیانه ای مانند ویروس استاکس نت را در پیش گرفته اند و مرتب این کشور را به توسل به نیروی نظامی تهدید می کنند.یکی از عوامل کمک کننده به این برنامه، هشدارهای پی در پی سران اسرائیل مبنی بر «رو به اتمام بودن زمان» است و اینکه آنها خود را برای حمله پیشگیرانه یکجانبه آماده می کنند. البته اجرای این طرح تا حد زیادی به همکاری روزنامه نگاران همراه و سازمان های رسانه های فرمانبردار بستگی دارد زیرا آنها به عنوان سکویی برای انتشار این پیشگویی های بدبینانه عمل کرده اند.ادامه….

به عنوان مثال در سپتامبر ۲۰۱۰ نشریه آتلانتیک یک گزارش روی جلد به قلم جفری گلدبرگ با عنوان نقطه بدون بازگشت چاپ کرد که مبنای آن مصاحبه با ده ها مقام اسرائیلی بود. گلدبرگ در آن مقاله به این نتیجه رسید که احتمال حمله اسرائیل به ایران تا ژوئیه ۲۰۱۱ بیش از ۵۰ درصد است. خوشبختانه دقت این پیش بینی گلدبرگ مانند پیش بینی های قبلی وی در مورد خاورمیانه بود و درست از آب در نیامد. پس از آن در ژانویه امسال، روزنامه نیویورک تایمز مقاله ای از رونان برگمن روزنامه نگار اسرائیلی با عنوان آیا اسرائیل به ایران حمله می کند؟ به چاپ رساند. این مقاله در واقع تکرار مقاله قبلی گلدبرگ بود. در این مقاله نیز به نقل از چندین مقام اسرائیلی گفته شد برنامه هسته ای ایران به مرحله بحرانی نزدیک می شود و اگر ایران حاضر به متوقف ساختن کامل غنی سازی نشود، اسرائیل علیه این کشور دست به اقدام نظامی خواهد زد. با اینکه در این مقاله، در چند مورد به صورت جزئی به خطرات حمله و این احتمال که حمله باعث توقف طولانی مدت پیشرفت ایران نمی شود اشاره شد، اما جهت کلی مقاله به این سمت بود که احتمال حمله به ایران بسیار بالاست. حتی نشریه فارن پالیسی نیز وارد این بازی شد و چند روز پیش گزارش مشابهی را از جان هانا مشاور سابق دیک چنی چاپ کرد. به گفته هانا، صحبت های اخیر وی با مقامات اسرائیلی او را قانع کرد که «تصمیم اسرائیل به برخورد یکجانبه با برنامه هسته ای ایران به هیچ وجه تهدید توخالی نیست». وی در پایان مقاله به این نتیجه رسید که «حمله به ایران بسیار محتمل تر از آن است که قبلا فکر می کردم». روز گذشته نیز روزنامه هاآرتص مقاله باراک راوید را به چاپ رساند که مبنای آن مصاحبه با یک مقام ناشناس اسرائیلی بود. در این مقاله ادعا شده است که بر اساس تازه ترین اطلاعات آمریکا، پیشرفت ایران به سمت بمب، سریع است. اطلاعات ارائه شده در این مقاله در نهایت از سوی ایهود باراک وزیر جنگ اسرائیل تایید می شود (البته همه ما می دانیم که منبع اولیه تمام این اطلاعات باراک بوده است)، اما بلافاصله از سوی مقامات آمریکایی تکذیب می شود. در این خصوص نوام شیزاف نویسنده مستقل می گوید روزنامه های اسرائیلی مملو از عناوینی است که بر اساس آنها خطرات رو به افزایش است و نتانیاهو و باراک مصمم هستند در یکی از روزهای پاییز امسال به ایران حمله کنند. تازه ترین و البته نه آخرین نمونه، گزارش روز گذشته روزنامه نیویورک تایمز است که مطلبی یک طرفه در مورد سایه جنگ بین اسرائیل و ایران منتشر کرد و تقریبا تمام تقصیرات مربوط به ایجاد بحران را به گردن ایران انداخت. این روزنامه در صفحه نخست خود از حملات مداوم ایران یاد کرد بدون اینکه اشاره کند که ایران و اسرائیل مجموعه ای از حملات لفظی علیه یکدیگر داشته اند. پس از این اقدام یکجانبه، اشاره کوتاهی به ترور دانشمندان غیرنظامی ایران شد (که تقریبا مسجل است کار موساد بوده است). من قصد ندارم از آنچه که ایران انجام می دهد دفاع کنم و تنها یادآوری می کنم اینکه تمام اقدامات آمریکا و اسرائیل را صرفا دفاعی توصیف کنیم و بگوییم ایران دست به اقدامات تهاجمی جاه طلبانه ای زده است، گمراه کننده است.

همان طور که چند ماه قبل اشاره کردم، ‌تقریبا غیر ممکن است که میزان صحت پیش بینی های مکرر احتمال حمله اسرائیل به ایران را تعیین کنیم. این نشان می دهد که هیچ کمبودی در زمینه روزنامه نگاران و نظریه پردازان طرفدار دولت اسرائیل وجود ندارد؛ اما نشان نمی دهد که چه اتفاقی قرار است بیفتد و مقامات اسرائیلی واقعا چه اندیشه ای دارند. دلیل آن این است که مقامات مختلفی که این مقالات بر اساس اظهارات هشدار دهنده آنها شکل می گیرد،‌ دلایل متفاوتی برای لزوم حمله به ایران ارائه می کنند.

کسانی که جنگ علیه ایران را پیش بینی می کنند احتمالا تلاش می کنند تحریم های جهانی علیه این کشور را تقویت کنند و این کشور را در انزوا قرار دهند. آنها می دانند که آمریکا و اتحادیه اروپا تحریم را به جنگ ترجیح می دهند و بنابراین به طور مداوم از جنگ سخن می گویند تا اروپا و آمریکا را به تشدید تحریم ها مصمم تر کنند.

این کار همچنین راه خوبی برای فشار آوردن و مجبور ساختن آمریکا به ارائه کمک های نظامی بیشتر به اسرائیل است و از سویی افکار عمومی را از مسائل جنجالی مانند افزایش شهرک سازی و فرایند صلح که تقریبا مرده و دفن شده است، ‌منحرف می کند.

با توجه به این انگیزه ها،‌ شاید بتوان گفت تهدید حمله اسرائیل به ایران چندان جدی نیست. اگر چه من فکر می کنم جنگ با ایران کاری احمقانه است، اما نمی توان آن را به طور کامل منتفی دانست.

هر کشوری ممکن است مرتکب اشتباه شود و اسرائیل و آمریکا نیز از این قاعده مستثنی نیستند و ممکن است دچار اشتباهات محاسباتی شوند. نمونه این اشتباهات را می توان در جنگ عراق و حمله به لبنان دید. ولی من تردید دارم که اسرائیل به ایران حمله کند، به این دلیل ساده که اسرائیل توانایی نظامی لازم را برای وارد آوردن آسیب استراتژیک جدی به تاسیسات هسته ای ایران ندارد. بر اساس گزارش سرویس تحقیقاتی کنگره آمریکا که اوایل سال ۲۰۱۲ منتشر شد،‌«مقامات اسرائیلی و کارشناسان اتفاق نظر دارند که حمله نمی تواند باعث نابودی کامل برنامه هسته ای ایران شود». در این گزارش همچنین آمده است حمله اسرائیل نمی تواند برنامه هسته ای ایران را برای مدت طولانی متوقف کند و موفقیت بلند مدت در این زمینه، نیازمند حملات نظامی پیاپی و یا فعالیت دیپلماتیک پس از حملات مانند اعمال تحریم خواهد بود.

بنابراین بررسی اطلاعات موجود نشان می دهد که تمام صحبت ها در مورد «خطوط قرمز» اسرائیل و حملات قریب الوقوع (مانند احتمال حملات غافلگیرانه اکتبر) تنها در حد حرف است. در واقع آنهایی که وقوع جنگ را پیش بینی می کنند کم کم به افراد حواس پرتی شباهت پیدا می کنند که مرتب پایان دنیا را پیش بینی می کنند و زمانی که دنیا در تاریخ تعیین شده به پایان نمی رسد آن تاریخ را تمدید می کنند.

ما چه زمان از توجه کردن به این افراد دست می کشیم؟ همان طور که گفتم نمی توانم به طور کامل مطمئن باشم که منطق پیروز می شود و جنگ رخ نمی دهد، هر چند که به نظر می رسد افراد منطقی زیادی در دستگاه امنیتی اسرائیل حضور دارند که با جنگ مخالفت می کنند و نسبت به آن هشدار می دهند. آنچه که مرا بیش از هر چیز نگران می کند این است که افرادی که تا به حال از وقوع جنگ سخن گفته اند نگران شوند اعتبار آنها زیر سوال برود و بنابراین به تلاش برای وقوع جنگ ادامه دهند. البته این احمقانه ترین دلیلی است که می توان به آن فکر کرد ولی گاهی افراد بسیار باهوش هم مرتکب اشتباهات احمقانه می شوند».

ایران هسته ای


آخرین وصیت کوفی عنان به سوریه و غرب
 
آخرین وصیت کوفی عنان به سوریه و غرب

چگونه بحران را مهار کنیم؟

کوفی عنان دبیرکل سابق سازمان ملل 24 ساعت پیش استعفای خود از عنوان نماینده جامعه جهانی در سوریه را اعلام کرد و در نوشتاری آخرین حرف ها را بر زبان راند.
 
 
 

 

 

حلب در محاصره است و انتظار از دست رفتن زندگی هزاران غیر نظامی دیگر در سوریه بسیار زیاد است. سازمان ملل حرکت در جهت جنگ شهری را محکوم کرده اما درگیری ها بدون هیچ نشانه ای از بهبود برای سوری ها پیش می رود. عناصر جهادگرایان نیز پا به عرصه کشمکش ها گذاشته اند. همچنین نگرانی زیادی در مورد تسلیحات شیمیایی و بیولوژیکی سوریه وجود دارد. جامعه بین المللی نیز به طور چشمگیری در تلاش ها برای مهار بحران بدون قدرت بوده اما به هیچ وجه این روند بدیهی نیست.

در حالی که شورای امنیت در یک بن بست گرفتار شده، سوریه نیز دچار همین بن بست است. دولت می کوشد اغتشاش هایی را که در 40 سال اخیر بی سابقه بوده، فرونشاند. نتیجه کاهش قدرت کنترل زمینی بوده و گروه های مخالف نیز عملیات نظامی خود را به راه انداخته اند تا به جنگ ادامه دهند. اما هنوز مشخص نیست که دولت چگونه می تواند تنها از طریق زور، به درگیری ها پایان دهد.

همچنین یک بن بست سیاسی نیز وجود دارد. پس از مارس 2011، یک جنبش وسیع بر مبنای درخواست های مدنی و حقوق سیاسی و تقویت صدا ها برای تغییر در سوریه شکل گرفت. اما این اعتراض ها جنبشی نبود که بر بخش های اشتراکی سوریه پل بزند و فرصت ها برای غلبه بر این مشکل در درگیری های گسترده از دست رفت.

روش های نظامی نیز به تنهایی در پایان دادن به بحران موثر نیست. به طور مشابه یک دستور کار سیاسی که جامعه و مشمول نباشد نیز شکست می خورد. توزیع نیرو ها و تقسیم جامعه سوریه به گونه ای است که تنها یک گذار سیاسی مذاکره ای می تواند امید خاتمه سرکوب و جلوگیری از وقوع جنگ فرقه ای را احیا کند. برای چالشی به این اندازه بزرگ، تنها جامعه بین المللی متحد می تواند هر دو طرف را برای تعامل در جهت گذار سیاسی صلح آمیز قانع کند. اما یک روند سیاسی اگر غیر ممکن نباشد دشوار است، در حالی که همه طرف ها در داخل و یا خارج از حکومت به روش های نظامی اعتقاد دارند. اختلاف بین المللی نیز به معنی حمایت از دستور کار گروه های پوششی و دامن زدن به ناآرامی ها است.

به همین دلیل است که من به دنبال کمک به جامعه بین المللی برای همکاری در جهت پایان دادن به این نیروی محرکه منهدم کننده و تمرکز ذهن طرف ها بر تعامل در روندی سیاسی هستم. در نخستین روز هایی که من اختیار برخی امور در این زمینه را به دست گرفتم از حمایت جامعه بین المللی برخوردار شدم و شورای امنیت سازمان ملل قطعنامه هایی را صادر کرد که به موجب آن مجوز حضور ناظران نظامی سازمان ملل در سوریه صادر شد. پس از اعلام آتش بس در 12 آوریل، بر خلاف برخی ادعا ها، سرکوب دولتی علیه جامعه های غیر نظامی متوقف شد که نشان دهنده تاثیری است که این اتحاد می تواند داشته باشد.

با این حال حمایت بین المللی تقویت شده ادامه نیافت. آتش بس به سرعت پرچیده شد و دولت دریافت در صورتی که به عملیات نظامی گسترده بازگردد، پیامد وخیمی در انتظارش نخواهد بود. در نتیجه این اقدام ، من به دنبال انرژی بخشیدن به حرکت در جهت اتحاد بودم و گروه اقدام بین المللی در سوریه را در ماه ژوئن ایجاد کردم. چارچوبی برای دوره گذاری ترتیب داده شد که از تلاش های سوری ها برای حرکت در جهت بدنه دولت انتقالی با قدرت اجرایی کامل حمایت می کرد. گذار به معنی تغییر کامل اما مدیریت شده است، تغییری در این زمینه که چه کسی و چگونه سوریه را رهبری می کند. ما این نشست را با این امید ترک کردیم که قطعنامه شورای امنیت از تصمیم گروه اقدام حمایت کند. اما از آن پس اقدامی در این زمینه انجام نشد و به جای آن خواستار ارائه فهرستی از نام اشخاص مورد نظر شد.

در یک گذار سیاسی مدیریت شده بین قدرت های منطقه ای و بین المللی منافع مشترک روشنی وجود دارد. اما آتشی زیر خاکستر است که دامن آن می تواند منطقه و جهان را تحت تاثیر قرار دهد. در اینجا به مصالحه حکومت نیاز است تا بر اغواگری مخرب رقبای ملی غلبه کند. اقدام مشترک به تلاش های دوجانبه و به هم پیوسته از سوی تمامی کشور های صاحب نفوذ نیاز دارد تا به طرف ها بقبولانند که یک راهکار سیاسی، حیاتی و ضروری است.

برای روسیه، چین و ایران این به معنی تلاش های هماهنگ به منظور راضی کردن دولت سوریه برای حرکت در جهت تغییر، حمایت از گذار سیاسی و پذیرش از دست رفتن مشروعیت دولت کنونی است. نخستین حرکت از سوی دولت مهم است. چرا که ناسازگاری و مخالفت آن با اجرای طرح 6 ماده ای جدی ترین چالش در هر روند سیاسی صلح آمیز به شمار می رود و عدم اطمینان مخالفان نسبت به پیشنهاد های گذار مذاکره ای را تضمین می کند.

برای آمریکا، انگلیس، فرانسه، ترکیه ، عربستان سعودی و قطر نیز این به معنی تحت فشار قرار دادن مخالفان برای پذیرش یک روند سیاسی است که همه جوامع و موسسه هایی که هم اکنون با دولت در ارتباط هستند را شامل شود. این همچنین به معنی درک این واقعیت است که در آینده سوریه، اداره و کنترل امور تنها به دست یک نفر نیست.

این روشن است که اسد باید دولت را ترک کند. اما تمرکز بیشتر باید روی اقدامات و ساختاری معطوف باشد که گذار دراز مدت و صلح آمیز را تضمین کرده و از سقوط اغتشاش آمیز آن جلوگیری کند. این جدی ترین مساله است و جامعه بین المللی باید سهم مسئولیت خود در این زمینه را ادا کند.

البته هیچ یک از این اهداف بدون مصالحه حقیقی همه طرف ها محقق نمی شود. بن بست به این معنی است که هر یک از طرف ها باید تغییر مسیر بدهد. از دولت گرفته تا گروه های مخالف، جامعه بین المللی و قدرت های منطقه ای. در این راه، جامعه بین المللی می تواند شرایط ضروری برای یک روند سیاسی را ایجاد کند. یک جامعه بین المللی متحده می تواند به صورت موثری حامی یک گذار صلح آمیز تا دولت قانونی باشد.

سوریه همچنان می تواند از فاجعه مصون نگاهداشته شود. اما این به جرات و جسارت دولت، اعضای دائم شورای امنیت و چهره هایی مانند باراک اوباما و ولادیمیر پوتین، روسای جمهور آمریکا و روسیه نیاز دارد. آیا این ما به عنوان جامعه بین المللی هستیم که باید رای دفاع از آسیب پذیر ترین نقاط جهان اقدام کرده و فداکاری های لازم برای کمک در این زمینه را انجام دهیم؟

 

هفته های آتی در سوریه، پاسخ این پرسش را خواهد داد.

نویسنده: کوفی عنان، دبیر کل سابق سازمان ملل



حضور اسرائیل در منطقه قفقاز جنوبی

 

حضور اسرائیل در منطقه قفقاز جنوبی

 

 

قفقاز جنوبی بعنوان منطقه ای دارای اهمیت ژئوپلتیک، از دیرباز مورد توجه بازیگران منطقه ای و فرامنطقه ای بوده است. در این میان و با توجه به فروپاشی شوروی در سالهای پایانی قرن بیستم و تلاش عده ای از کشورها برای ایجاد اتحاد با کشورهای جنوب قفقاز، بیش از پیش بر اهمیت آن افزوده است. اسرائیل نیز به عنوان یکی از طرف های فعال در مسایل قفقاز از ابتدای ایجاد رابطه با این کشورها سیاست اتحاد سازی را در پیش گرفته است.مقاله ی حاضر با توجه به حضور فزاینده اسرائیل در منطقه ی قفقاز جنوبی بر آن است که ابعاد این حضور را تشریح کرده و از رهگذر بیان استراتژی و اهداف اسرائیل از پیگیری سیاست اتحاد سازی در قفقاز، پیامدهای امنیتی مترتب بر امنیت ج.ا.ایران را مورد بررسی قرار دهد.

قفقاز جنوبی از حیث موقعیت ژئوپلتیک و ژئواستراتژیک یکی از مهمترین مناطق جهان است. قفقاز به عنوان یک منطقه ی حایل میان روسیه، اروپا و خاورمیانه ی عربی پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی با خلاء ژئوپلتیکی روبرو شده و از همین رو مورد توجه سیاسی، امنیتی و اقتصادی بازیگران سیستم بین الملل قرار گرفته است. متعاقب فروپاشی اتحاد شوروی، اسرائیل به منظور بسط روابط خود در این منطقه، در جستجوی متحدان و دوستانی از میان جمهوری های نوپای قفقاز برآمد.پر واضح است که تکثر فرهنگی- هویتی این منطقه باعث می شودتا هریک از همسایگان این کشورها با توسل به اهرمی خاص ورود خود را به تحولات این حوزه ی جغرافیایی مشروع جلوه دهند. اسرائیل نیز حضور عده ی کثیری از یهودیان در این جمهوری ها را علت علاقه ی خود به مشارکت در مسایل قفقاز معرفی می کند. اسرائیل به عنوان مهمترین دگر هویتی جمهوری اسلامی ایران از ورود به این منطقه اهدافی راهبردی را دنبال می کند که در هرحال به نحوی متضمن خدشه وارد آوردن به امنیت و حضور ایران در قفقاز جنوبی است. از این رو شناخت زوایای پنهان این مسئله به منظور اتخاذ بهترین تصمیم در قبال اقدامات اسرائیل در منطقه ضرورت دارد.ادامه….

در مورد حضور اسرائیل در قفقاز جنوبی طی سالهای اخیر آثار متنوعی به رشته ی تحریر درآمده است، بخش عمده ی این آثار به بررسی مکانیسم ها و اهداف اسرائیل در سیاست ایجاد اتحاد با کشورهای قفقاز پرداخته اند. اما کمتر نویسنده ای به بررسی پیامدهایی که از این سیاست اسرائیل متوجه امنیت جمهوری اسلامی ایران خواهد شد را مورد بحث قرار داده است. غلامرضا هاشمی در کتاب امنیت در قفقاز جنوبی زیر سیستم منطقه ای قفقاز را از بعدی کاملا امنیتی مورد توجه قرار داده است. نویسنده با بیان ویژگی های جغرافیایی، ارتباطی، تاریخی، فرهنگی و اقتصادی این این زیر سیستم منطقه ای، اهمیت استراتژیک آن را در دو سطح منطقه ای و بین المللی تشریح می کند. وی سپس از رهگذر توضیح بحرآن های حادث شده در منطقه قفقاز به عوامل اثرگذار در امنیت آن اشاره می کند. وی این فاکتورها را در قالب دو دسته عوامل درون منطقه ای(ویژگی های ساختارهای داخلی کشورهای جنوب قفقاز) و عوامل برون منطقه ای(نقش بازیگران فرامنطقه ای و همچنین سازمانهای منطقه ای و بین المللی) بررسی می کند. میر قاسم مؤمنی در مقاله “جامعه ی یهودیان آذربایجان و ابعاد روابط دوجانبه آذربایجان و اسرائیل” از رهگذر بررسی قشر بندی یهودیان آذربایجان راهبردهای امنیتی کلان اسرائیل در منطقه را شرح می دهد. به بیان وی مهمترین اهداف اسرائیل را می توان در جذب نخبگان سیاسی، اقتصادی و تکنوکرات ها از این کشور و سایر جوامع قفقاز، ایجاد اتحادی به منظور مقابله با محور ایران، روسیه، ارمنستان، نفوذ در بازارهای منطقه ای، بهره برداری از ذخایر انرژی های فسیلی آذربایجان و . . . خلاصه نمود. همچنین کتاب نفوذ اقتصادی اسرائیل در منطقهضمن بررسی اهداف و استراتژی های اقتصادی اسرائیل در خاورمیانه، تعاملات اقتصادی این رژیم را مدنظر قرار داده و نفوذ آن را در بازار خاور میانه عربی، رابطه ی اقتصادی و بازرگانی با ترکیه، نفوذ اقتصادی در شمال آفریقا و آسیای مرکزی و قفقاز جنوبی؛ نیم نگاهی نیز به نقش سرمایه داران اسرائیلی در دستگاه سیاست خارجی امریکا و تلاشها برای مهار ایران در بازار این مناطق دارد.(۱) اکبر مهدی زاده نیز در مقاله ای با عنوان “بررسی اهداف و خط مشی های رژیم صهیونیستی در آسیای میانه و قفقاز “؛ به بررسی فعالیت های رژیم صهیونیستی و علل و عوامل مؤثر بر چنین رفتاری از سوی مقامات اسرائیلی می پردازد. به نظر ایشان گسترش روابط و بسط نفوذ اسرائیل در قفقاز عمیقا ناظر به کسب مشروعیت (به مثابه مهمترین چالش هویتی اسرائیل) و خروج از انزوای سیاسی بوده است.(۲)

آثار پیش گفته هریک به نحوی ابعاد روابط و تعاملات اسرائیل را با کشورهای قفقاز مورد توجه قرار داده اند. نکته قابل توجه آنکه همه ی این آثار خواه بطور صریح و یا بطور تلویحی، حضور اسرائیل را ناظر بر سیاست اتحاد سازی در منطقه قلمداد کرده اند حال آنکه هیچ یک به بررسی نظری پیرامون این استراتژی در روابط بین الملل و کاربست آن در سیاست خارجی اسرائیل در قبال قفقاز نپرداخته و حداکثر آنرا بعنوان امری بدیهی پذیرفته اند. از اینرو ابتدا به طور بسیار موجز به بررسی استراتژی اتحاد در روابط بین الملل پرداخته شده و ابعاد سیاست خارجی اسرائیل در این قالب مورد تدقیق قرار خواهد گرفت.

سیاست اتحاد سازی در روابط بین الملل:

در بررسی مفهوم اتحاد فارغ از نوع و متغیرهای اتحاد (اعم از سیاسی، اقتصادی و نظامی) دو عامل کلیدی پایه ی بحث قرار می گیرند: تهدید مشترک و منافع مشترک بین دو یا چند کشور. اتحادها ذاتاً به منظور افزایش توانایی دولت ها برای مدیریت تهدیدات و بحران ها به وجود می آیند، تهدیدات و منافع مقطعی پایه ی تشکیل اتحادهای تاکتیکی بوده و منافع و تهدیدات بلند مدت منجر به اتحاد استراتژیک می گردند. بطور کلی اتحادها یکی از نمودهای قدرت در عرصه ی بین المللی هستند. دولت ها از رهگذر اتحاد سازی توانایی و قدرت ملی خود را سازمان داده و امنیت خود را بیشینه می سازند. منافع ملی از طریق اتحاد در محیط رقابت آمیز بین المللی بهتر تأمین می شوند. البته اتحادها در نظام متشکل از دولت ها حیات می یابند. و دولت ها در مواردی برای مقابله با تهدیدات مشترک دست به اتحاد سازی می زنند.(۳) هدف از شرکت در یک اتحاد، جستجوی امنیت و فرصتی است که دولت را قادر می سازد منافع ملی مورد نظر خود را از طریق پیوند قدرت خود با قدرت یک یا چند دولت دیگر که دارای منافع همسان و همانندی هستند، تعقیب کند.(۴) اتحادها دارای سه خصوصیت هستند: (۵)ویژگی سیاسی دارند، مشخص و معین هستند، هدف مند و اختصاصی هستند.

عوامل مختلفی در شکل گیری اتحادها در عرصه ی روابط بین الملل نقش دارند. آنچه که بدیهی می نمایاند این است که هدف اتحاد کسب قدرت و بیشینه سازی منافع از رهگذر ترکیب نیروها و افزایش توانایی هاست. مورگنتا بر آن است که هر دستور کار سیاسی در خدمت حفظ، افزایش یا نمایش قدرت است.(۶) از همین رو دولت ها تنها در صورتی که مزایای اتحاد بیش از مضار آن باشد، وارد چنین پروسه ای می شوند. پس می توان گفت که علت عمده ی متحد شدن واحدهای سیاسی به یکدیگر، احساس نیاز مشترک، ایجاد نوعی بازدارندگی، حفظ امنیت و تحقق اهداف و منافع ملی از طریق ترکیب توانایی هاست. از مفهوم منافع ملی به مثابه راهنمای عمل دولت ها در روابط خارجی خویش می توان به منطق سود و زیان در برقراری اتحادها نیز اشاره کرد. استفن و والت بر مبنای همین منطق و بی توجه به نوع و درجه ی اهمیت تهدیدات نسبت به امنیت و منافع ملی دولت ها، به قدرت طرفین اتحاد توجه کرده و آن را متغیری کلیدی در بررسی مفهوم اتحاد فرض می کند.(۷)

در مقابل والت، مورگنتا مواردی که موجودیت یک ملت در معرض خطر قرار می گیرد را استثنایی بر قاعده ی کلی خویش (اینکه قدرت ملی، عرصه ی عمل سیاست خارجی را معین می کند)، تصور می کند. به بیان وی در چنین موقعیت هایی اهمیت بقا بیش از محاسبات عقلانی مربوط به قدرت است و همین امر رابطه ی سیاست و ملاحظات قدرت را تحت الشعاع قرار می دهد.(۸)

به کوتاه سخن، “هنگامی که گفته می شود دو کشور با همدیگر اتحاد کرده اند؛ در واقع دو نظام سیاسی و اقتصادی همگون را به وجود آورده اند. “(۹) اتحادها در محیط های مستعد منازعه به وجود می آیند و کشورهایی که وارد اتحاد می شوند، در روند همکاری ها با درجه ی اطمینان بیشتر عمل کرده و همین امر موجب کاهش تهدیدات امنیتی و افزایش ضریب اطمینان و تضمین های امنیتی ایشان می گردد.

بنا بر انچه گفته شد شکل گیری اتحادها ناظر بر بقا یا بسط قدرت است. از دیگر سو اعمال و اقدامات اسرائیل از ابتدای ورود به صحنه ی تحولات قفقاز حتی پیش از فروپاشی دیوار برلین عمدتا ناظر بر رفتار اتحاد سازی است. نگاهی به سیاست خارجی اسرائیل در قبال کشورهای قفقاز و همچنین اقدامات و راهبردهای امنیتی و سیاسی اسرائیل در این منطقه مؤید این رفتار اتحاد سازی از سوی اسرائیل است.

به لحاظ کارکردی نیز رفتار اتحاد سازی و شاخصه های اینگونه رفتار بر رفتار خارجی اسرائیل در قفقاز منطبق است. اتحادها دارای کارکردهایی بنیادین هستندکه اساس تشکیل یک اتحاد به شمار می آیندو نقش عوامل اولیه را در شکل گیری و تداوم اتحادها بازی می کنند. بر این مبنا تقویت بازدارندگی نسبت به کشورهای متخاصم با اسرائیل نظیر جمهوری اسلامی ایران و یا گروه کشورهای خاورمیانه ی عربی از سوی رژیم صهیونیستی یکی از کارکردهای اتحاد و رفتار اتحاد سازی اسرائیل است. از سوی دیگر متحدین اسرائیل نیز از رهگذر این رفتار(اتحاد سازی) درجه ی ضریب امنیتی خویش را افزایش می دهند. برای مثال جمهوری آذربایجان که دارای حجم قابل توجهی از جمعیت شیعیان است، همواره به دنبال تضمین هایی برای تثبیت و تداوم الگوی لائیک حکومتی بوده است، که این مهم از طریق اتحاد با کشورهای موافق(به لحاظ ایدئولوژی و سیستم سیاسی) تا حد زیادی تامین خواهد شد.

با توجه به بافت هویتی منطقه، اسرائیل با هدف حذف احتمال حمله و یا هرگونه فشار مضاعفی از سوی کشورهای منطقه(علی الخصوص جمهوری آذربایجان)به سیاست اتحاد سازی روی آورد.دستیابی به منافع مشترک نیز یکی از کارکردهای اتحاد است که در این راستا بارزترین مثال استفاده از ذخایر انرژی و منابع هیدروکربوری قفقاز توسط اسرائیل است. همچنین افزایش تراز تجاری طرفین نیز دلیلی دیگر بر اثبات این مدعاست. (۱۰)

همانگونه که گفته شد هرگونه رفتار اتخاد سازی معطوف به منافع و علایق سیاسی، اقتصادی و گاها ایدئولوژیک است. بنظر می رسد اسرائیل نیز از پیگیری سیاست اتحاد سازی در منطقه و نزدیکی به کشورهای قفقاز جنوبی، نیل به اهدافی از همین دست را در دستور کار خویش قرار داده است. در این راستا اصلی ترین استراتژی های این رژیم به منظور دستیابی به اهداف خویش در قفقاز از یکسو کسب مشروعیت از رهگذر ایجاد رابطه با کشورهای اسلامی میانه رو و همچنین احیای اهمیت استراتژیک خود در معادلات آمریکا پس از فروپاشی اتحاد شوروی است. با فروپاشی اتحاد شوروی ماهیت امنیتی اسرائیل به عنوان مانع جدی توسعه ی نفوذ و بسط کمونیسم به مناطق پیرامونی اتحاد شوروی از بین رفت . به زودی سلسله حوادثی به وقوع پیوست که بیش از پیش موجب تردید در مورد جایگاه اسرائیل در استراتژی امنیتی غرب شد. حمله عراق به کویت و آغاز جنگ خلیج فارس و به دنبال آن ورود مستقیم نیروهای ائتلاف بین المللی به منطقه، مهمترین عوامل موثر بر ایجاد چنین تردیدی در ذهن دست اندرکاران سیاستگذاری و استراتژی غرب بودند. همچنین طرح فرایند صلح اعراب و اسرائیل و لغو تحریم های این رژیم از سوی پاره ای از کشورهای عربی نیز این مطلب را تقویت کرد. لذا دولت اسرائیل به دنبال ایجاد نقش جدیدی برای خود برآمد که با بهره گیری از آن کماکان به حیات خود در چارچوب استراتژی های کلان بین المللی ادامه داده و از کمک ها و حمایتهای ایالات متحده نیز برخوردار باشد.

به عبارت دیگر ، سیاست خارجی اسرائیل همواره تحت تاثیر چند عامل از جمله موقعیت ژئوپلیتیک آن ، اختلافات اعراب با اسرائیل و مشکل پذیرش موجودیت و مشروعیت آن توسط جامعه جهانی به ویژه دولت های عرب بوده است . در این راستا دو اصل کلی ، سیاست حضوردر مناطق پیرامونی و خروج از انزوای سیاسی و دیپلماتیک ، از ابتدا الگوی دیپلماسی رهبران اسرائیل بوده و بر همین اساس اندیشه ائتلاف منطقه ای در دستور کار سیاستمداران اسرائیل قرار گرفته است. چنان چه بن گوریون در پی ایجاد یک اتحاد خاورمیانه ای شامل کشورهای غرب گرا بود. این استراتژی که “پیمان میثاق حاشیه ای” نیز نامیده می شد بر این بنیان استوار بود که سیاست خارجی اسرائیل باید متکی بر کشورهای پیرامون و غیر عرب باشد . این طرح ارتباط با کشورهایی نظیر ایران(تا پیش از انقلاب فوریه)، ترکیه و اتیوپی؛ به عنوان شرکای قابل اعتماد و متحدان استراتژیک را پیشنهاد می کرد.

اما با پیروزی انقلاب اسلامی و در پیش گرفتن سیاست غرب ستیزی و اسرائیل ستیزی در سال ۱۹۷۹ این استراتژی دچار خدشه شده و طبیعتاَ از افق ذهن تصمیم گیران صهیونیست خارج شد. از آن پس اسرائیل تلاش کرد روابط خود را با دو کشور مسلمان دیگر که چهره ای از اسلام میانه روبه نمایش گذاشته و یا در روند سیاستگذاری، سیاست های لائیسیته را دنبال می کردند؛ گسترش دهد تا چهره ضد اسلامی اسرائیل که تاحدودی خصیصه ی هویتی این رژیم شده بود، از بین برود بر همین اساس اسرائیل در گام بعدی به ائتلاف با ترکیه و آذربایجان روی آورد، فروپاشی شوروی و استقلال این جمهوری ها نیز فرصتی طلایی و تاریخی در اختیار اسرائیل قرار داد تا با بهره گیری از بنیان های ضعیف اقتصادی این کشورها که میراث اتحاد شوروی بود، و همچنین علاقه ی بسیاری از رژیم های نوپای این کشورها به سیاست های غیر دستوری در روند حکومت مداری به بسط روابط با این کشورها بپردازد. بدین ترتیب اسرائیل با بسط فضای حیاتی خود در قالب گسترش ژئوپلیتیک خاورمیانه و اعلام طرح خاورمیانه جدید پرز به مثابه راهبرد اسرائیل در منطقه، به دنبال اتحاد استراتژیک با جمهوری های تازه استقلال یافته از اتحاد شوروی و گسترش حضور در منطقه قفقاز برآمده و زمینه بازیابی نقش وجایگاه استراتژیک خود در سیاست خارجی امریکا و کسب هژمونی منطقه ای را فراهم آورد

این مسئله سبب شد تا از یک سو اسرائیل برای تحقق اهدافی مانند ایجاد مشروعیت یا بازکردن دروازه های اقتصاد آسیا به سوی خود یا دستیابی به منابع سرشار طبیعی نفت و گاز و استعداد بالای کشاورزی منطقه و… تلاش کند و از سوی دیگر کشورهای منطقه قفقاز نیز برای تامین سرمایه گذاری خارجی ، ورود به دنیای مدرن غرب ، حفظ امنیت وتمامیت ارضی خود در قبال بحران های هویتی ، قومی ونژادی ، مقابله با اندیشه های بنیاد گرای اسلامی ، پان ترکیسم و… به سمت ایجاد اتحاد استراتژیک با رژیم اسرائیل گام بردارند. اما اسرائیل با رعایت جوانب امر وارد پروسه ی اتحاد سازی در قفقاز شده است. اسرائیل از ورود به عرصه ی تحولات قفقاز درصدد نیل به اهدافی است که در قالب استراتژی کلان امنیتی اسرائیل تعین یافته اند. اهداف مذکور بر اساس یک تقسیم بندی چهارگانه عبارتند از: اهداف سیاسی، اهداف اقتصادی، اهداف امنیتی و استراتژیک، اهداف فرهنگی و ایدئولوژیک.

اهداف سیاسی

استراتژی بلند مدت اسرائیل درمنطقه ومحدودیت فعالیت آن در حوزه جغرافیایی خاورمیانه ضرورت ها و واقعیات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی منطقه قفقاز، سبب شده است تا اسرائیل دراین منطقه به دنبال اهداف زیر باشد:

اول؛ تلاش برای یافتن متحدان جدید در منطقه قفقاز به منظور خروج از انزوای سیاسی. اسرائیل از ابتدای تاسیس در سال ۱۹۴۸ همواره از سوی کشورهای عربی بعنوان رژیمی فاقد مشروعیت و در نتیجه فاقد مولفه های یک دولت مستقل قلمداد شده است. این امر باعث شده تا اسرائیل ضمن عدم اعتماد نسبت به اعراب (حتی رژیم های محافظه کار عربی) بدنبال نقاط اتکای مستحکم تری برای خروج از انزوای سیاسی در منطقه بر آید.

دوم؛ خارج کردن بعد اسلامی مبارزه با اسرائیل وتضعیف عامل دین در مناقشه فلسطین . نظر به تلاش اسرائیل برای برقراری رابطه با کشورهای مسلمان میانه رو که به اسرائیل به دیده ی دگر هویتی خود نمی نگرند (نظیر جمهوری آذربایجان و ترکیه)، در صورتی که اسرائیل موفق به ایجاد روابط مسالمت آمیز و بطور غایی اتحاد استراتژیک با کشورهای قفقاز خصوصا جمهوری آذربایجان گردد و این کشورها را در راستای سیاستهای خود هماهنگ گرداند، بخش زیادی از فشارهای وارده به این رژیم در رابطه با نوع تعامل با دنیای اسلام از میان خواهد رفت. این امر گذشته از ایجاد مشروعیت برای رژیم صهیونیستی، مناقشه فلسطین را نیز از بعد منطقه گرایی اسلامی خارج کرده و آنرا تا حد یک مشکل سرزمینی و داخلی تقلیل خواهد داد.

سوم؛ همسو کردن سیاست خارجی دولت های قفقاز در مسئله فلسطین با سیاست های اسرائیل

در این راستا عمده تلاش اسرائیل متوجه جلوگیری از بسط روابط این کشورها با کشورهای تند رو نظیر ایران ، به منظور جلوگیری از تشکیل بلوک های قدرت تاثیر گذار در مجامع بین المللی در تقابل با اسرائیل بوده است.

چهارم؛ جلوگیری از توسعه روابط کشورهای این منطقه با ایران و نفوذ الگوی حکومتی ایران در منطقه قفقاز جنوبی. جمهوری اسلامی ایران به دلیل پیوندها و امتیازات تاریخی، فرهنگی و جغرافیایی که با منطقه قفقاز دارد، برای حضور در منطقه از موقعیت مناسبی برخوردار است. از اینرو با گسترش روابط ایران به عنوان اصلی ترین کشور مخالف اسرائیل در منطقه با کشورهای قفقاز جنوبی، قدرت نرم سیاسی، اقتصادی و امنیتی به سود ایران و علیه اسرائیل تغییر می کند

پنجم؛ تلاش برای ارتقای موقعیت سیاسی یهودیان در منطقه و تسهیل مهاجرت آنان به اسرائیل. (۱۱)

یکی از مهم ترین سیاست های اسرائیل در منطقه قفقاز، جذب یهودیان منطقه به اسرائیل وتسهیل مهاجرت آنان به فلسطین اشغالی است. هر چند که این روند از ابتدای تاسیس اسرائیل در افق ذهن سیاستمداران اسرائیل وجود داشته است، اما طی سالهای اخیر بطور جدی تری دنبال می شود. از سوی دیگر اسرائیل با بهبود موقعیت سیاسی یهودیان در منطقه، از لابی آنان برای گسترش نفوذ خود در کشورهای منطقه استفاده می کند.

اهداف امنیتی

سیاست های امنیتی واهداف نظامی واستراتژیک همواره در کانون توجه مقامات اسرائیلی در روابط خارجی آنان با دولت های دیگر بوده است. این مسئله که متاثر از بحران امنیتی اسرائیل تشدید شده است، درمنطقه قفقاز نیز از اهمیت بسیاری برخوردار است. مهم ترین هدف امنیتی اسرائیل در این منطقه انتقال نگرانی های امنیتی از مرزهای خود به کنار مرزهای ایران ورویارویی با تهدید جمهوری اسلامی می باشد. در واقع اسرائیل در پرتو استراتژی اتحاد پیرامونی جدید و برای مقابله با ایران به عنوان مهم ترین تهدید استراتژیک خود تلاش کرده است تا با نفوذ در منطقه قفقاز و با استفاده از اقداماتی مانند ایجاد پایگاه های استراق سمع در مرزهای ایران یا انجام فعالیت های جاسوسی یا آمادگی برای حملات ضربتی و تحمیلی به ایران ، دغدغه های امنیتی خود در قبال ایران را کاهش داده و آسیب پذیری ایران را افزایش دهد.

اهداف اقتصادی

نفوذ اقتصادی اسرائیل در بازارهای منطقه وتلاش برای بهره برداری ازامکانات اقتصادی کشورهای غربی و قفقاز از مهم ترین ابعاد اندیشه خاورمیانه جدید است. بر این اساس اسرائیل با توجه به نیاز منطقه عمدتاٌ در کشورهای مسلمان قفقاز در سه محور استخراج و تولید نفت خام، کشاورزی و مخابرات سرمایه گذاری می کند.

از این رو مهم ترین اهداف اقتصادی اسرائیل در قفقاز عبارتند از:

• دستیابی به نفت و مواد خام اولیه برای تولیدات صنعتی اسرائیل.

• سرمایه گذاری در پروژه های گسترده کشاورزی.

• فروش محصولات و بازاریابی تولیدات اسرائیل.

• تلاش برای جلوگیری از مشارکت ایران در توانایی های منطقه ای.

• بی اثر کردن تحریم های اقتصادی کشورهای همسایه از طریق پیمان های اقتصادی در قفقاز.

• گسترش همکاری های اقتصادی از طریق معرفی خود به عنوان یک کشور توسعه یافته.

اهداف فرهنگی – ایدئولوژیک

یکی از ابعاد سیاست خارجی اسرائیل در قفقاز تمدن یهود درمنطقه است. این مسئله از یک سو ماهیتی مذهبی و ایدئولوژیک دارد و از سوی دیگر این نفوذ فرهنگی در راستای اهداف سیاسی- امنیتی واقتصادی اسرائیل در منطقه به کارگرفته می شود. در واقع اسرائیل از این طریق یا با حمایت بنیادها و نهادهای مختلف به دنبال گسترش ابعاد نفوذ خود در منطقه است . علاوه بر این اسرائیل هم زمان با تلاش برای ایجاد هژمونی فرهنگی در منطقه به دنبال تضعیف ایدئولوژی اسلامی به عنوان مهمترین چالش هویتی خود است. چرا که ایدئولوژی اسلامی با اصل وجود این رژیم در تخالف و تضاد است.

عوامل سیاسی موثر بر حضور اسرائیل در قفقاز جنوبی

بطور کلی عوامل سیاسی موثر بر حضور اسرائیل در قفقاز جنوبی، از یک سو ناظر بر وضعیت داخلی این جمهوری ها و بحران در پروسه ی دولت-ملت سازی آن ها بوده که باعث شده علی رغم کسب استقلال سیاسی، فاقد الگوی ایجابی حکومت باشند و در نتیجه درصدد کسب و همانند سازی نظام سیاسی خود با الگوی حاکمیتی اسرائیل برآیند. به سخن دیگر جاذبه های سکولاریسم و حکومت متفرق از ایدئولوژی های تمامیت خواه و متصلب موجب نفوذ اسرائیل در این منطقه شده است.

از سوی دیگر نفوذ اسرائیل را می توان در قالب استراتژی خاورمیانه ای ایالات متحده آمریکا مورد ارزیابی قرار داد. بر این اساس اسرائیل با بازتعریف نقش خود در راهبردهای امنیتی منطقه بویژه در ارتباط با طرح صلح خاورمیانه و فروکش کردن تب و تاب منازعه با اعراب در کل منطقه و تبعاَ در منطقه جنوب قفقاز وارد شده است.

عوامل اقتصادی موثر بر حضور اسرائیل در قفقاز جنوبی

به نظر می رسد عامل اقتصادی مهمترین و کارامدترین ابزار برای بسط نفوذ اسرائیل در منطقه ی قفقاز بوده است که خود ریشه در ضعف ساختار اقتصادی این کشورها پس از استقلال و همچنین عدم توانمندی منطقه ی پیرامونی در ایجاد یک انتگراسیون اقتصادی و ایجاد روند توسعه ی درون ز در منطقه بوده است. از این منظر اسرائیل به یک معنا از مهمترین نقطه ضعف این کشورها به مثابه نقطه ی قوت خویش استفاده کرده است. به لحاظ اقتصادی اسرائیل پتانسیل ها و ظرفیت هایی را برای جمهوری های قفقاز ایجاد کرده است و این کشورها با عنایت به نیاز خود در این زمینه ها متقاضی استفاده از این امکانات شده اند. (۱۲)

مهم ترین ظرفیت های اقتصادی اسرائیل در قفقاز به شرح زیر هستند:

الف) کشاورزی مکانیزه

ب) صنعت و تولید

ج) منابع معدنی و انرژی

به طور کلی می توان چنین بیان داشت که اسرائیل برای توسعه نفوذ خود در آسیای مرکزی و قفقاز از همه امکانات خویش بهره برده است. اسرائیل می کوشد از مجرای روابط اقتصادی و تجاری، روابط سیاسی و دیپلماتیک خود را ارتقا بخشد و به تدریج عمق استراتژیک خود را در میان کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز افزایش دهد.

 

پیامدهای امنیتی حضور اسرائیل در قفقاز جنوبی

حضور اسرائیل در قفقاز و گسترش نفوذ آن درساختارهای سیاسی، اقتصادی امنیتی فرهنگی منطقه که در دو دهه اخیر تشدید شده است. تاثیر بسزایی بر تهدیدات و فرصت های سیاست خارجی ایران در این منطقه دارد. این مسئله به ویژه با تشدید تنش میان ایران واسرائیل در پرتو طرح خاورمیانه جدید اسرائیل وآمریکا از اهمیت بیشتری نیز برخوردار شده است.

این تهدیدات که همگی متوجه امنیت ملی ایران هستند در قالب ها و رهیافتهای سیاسی- دیپلماتیک ، اقتصادی، امنیتی- نظامی و فرهنگی قابل دسته بندی هستند.

اسرائیل با نفوذ در کشورهای قفقاز و خصوصاَ آذربایجان، روابط سیاسی میان ایران و این جمهوری ها را مخدوش کرده و سعی در ایجاد بحران روابط میان ایران و هر یک از این کشورها را دارد. اسرائیل از رهگذر این سیاست تضعیف منافع جمهوری اسلامی ایران در قفقاز را دنبال می کند.

همچنین با افزایش فعالیت و حضور اسرائیل در منطقه قفقاز، نفوذ سیاسی ایران در این کشورها علی رغم وجود اشتراکات هویتی، قومی، زبانی، تاریخی و فرهنگی کاسته شده و به مرور زمان فرصت های این منطقه برای ایران، به نوعی تهدید تبدیل شوند .(۱۳)

از منظری دیگر افزایش حضور اسرائیل در منطقه به تقویت نخبگان واگرا با جمهوری اسلامی ایران در این کشورها می انجامد که خود در دراز مدت تهدیدی جدی علیه منافع ملی و علایق ایران در منطقه قفقاز است. و نهایتاَ به تحدید نفوذ و دایره ی عمل ایران در جمهوری های قفقاز می انجامد.

حضور اسرائیل در مناطق همجوار ایران در شرایط فقدان نیرویی متوازن کننده در روابط بین الملل طبیعتاَ تسهیل ورود بازیگران مسلط نظام بین الملل (که اتفاقاَ متحد اسرائیل نیز هستند) را به منطقه به دنبال خواهد داشت. از این رو افزایش حضور اسرائیل در قفقاز لاجرم به معنای حضور مستقیم یا غیر مستقیم آمریکا در منطقه خواهد بود و همین امر بیش از پیش محدودیت های سیاسی فراروی ایران را افزون خواهد ساخت. (۱۴)

دومین دسته از تهدیدات که متوجه امنیت ملی ایران هستند، ماهیتاَ اقتصادی بوده و دارای برایند امنیتی برای جمهوری اسلامی ایران هستند. مهم ترین پیامدها با ویژگی های پیش گفته عبارتند از:

اسرائیل با گسترش نفوذ خود در جمهوری های قفقاز امکان و زمینه ی فعالیت های شرکت های خصوصی و دولتی ایرانی را در این کشورها محدود ساخته و بازار مصرف کالاها و خدمات ایرانی را بسوی کالاهای اسرائیلی یا شرکتهای طرف قرارداد با این کشور سوق می دهد

همچنین فعالیت گسترده و روبه رشد شرکتهای اسرائیلی در قفقاز موجب محروم شدن ایران از دستیابی به فرصت های اقتصادی این منطقه می گردد.

مسئله لزوم تغییر مسیر خط لوله باکو، جیهان، تفلیس که با حمایت و پافشاری آمریکا و اسرائیل طرح شده است نیز بیش از پیش به تضعیف جایگاه ژئوپلتیک ایران می انجامد.

همچنین خروج ارز از کشور به واسطه ی خرید کالاهای تولید شده در این منطقه به واسطه¬ی لزوم جبران تراز تجاری در بازرگانی خارجی نیز از دیگر مصادیق تهدید علیه امنیت اقتصادی جمهوری اسلامی ایران است.(۱۵)

تهدیدات فرهنگی، اجتماعی و مذهبی ناشی از نفوذ اسرائیل در منطقه نیز از دیگر تهدیدات متوجه امنیت ایران است. در این مقوله، اسرائیل جهت ایجاد فضای غیر مذهبی در جامعه¬ی آذربایجان که بیش از ۸۰% جمعیت آن را شیعیان اثنی عشری تشکیل می دهند، اقداماتی را در دست اجرا دارد که عمدتاَ ناظر بر معرفی ایران به عنوان کشوری تمامیت خواه و مذهبی نزد مردم آذربایجان می باشند.

از آن گذشته ایجاد تقابل میان مردم آذربایجان و ایران حول موضوعات گوناگون دینی وسیاسی و سرزمینی نیز در دستور کار مقامات تل آویو قرار دارد.

حمایت اسرائیل از گروه های پان ترکیست و پان آذریست و تحریک احساسات قوم گرایانه و ناسیونالیستی مردم استان های شمال غربی ایران در جهت بازیابی هویت مستقل آذری زبان و . . . نیز دراین راستا قابل بررسی و تدقیق است.

سیاست های حمایتی اسرائیل از فعالیت گروه های تجزیه طلب در آذربایجان و همچنین گسترش همکاری¬های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی با این کشور سبب فعال شدن گروه های جدایی طلب در ایران شده وتوطئه جدایی طلبی را در منطقه دامن می زند.(۱۶)

نتیجه گیری

با توجه به آنچه در مورد استراتژی ها و اهداف اسرائیل در منطقه قفقاز ذکر شد؛ به طور کلی می توان چنین نتیجه گرفت که نمودهای امنیتی حضور اسرائیل نیز در همان قالب استراتژی های اسرائیل امکان بررسی می یابد، چرا که این نمودها برایند استراتژی های امنیتی اسرائیل در منطقه هستند بنابراین پیامدهای حضور اسرائیل در سه عنوان کلی نظامی-امنیتی، اقتصادی و سیاسی جای می گیرد. در بحث از نمودهای سیاسی مهمترین مسئله ایجاد بلوک های قدرت منطقه ای بر علیه(یا دست کم مخالف) با ج.ا.ایران ار رهگذر روی کار آمدن نخبگان سیاسی واگرا با ج.ا.ایران است، که بنا بر آنچه گذشت یکی از اهداف کلان اسرائیل در منطقه نیز همین مسئله است.

در رابطه با متغیرهای اقتصادی طرح بازار مشترک قفقاز و جایگزینی بازار این کشورها توسط اسرائیل به جای ایران و همچنین تضعیف موقعیت ایران در اقتصاد منطقه مذکور مهمترین پیامدهای حضور و نفوذ اسرائیل در منطقه است. همچنین به لحاظ نظامی-امنیتی؛ حضور اسرائیل در منطقه و همکاری های نظامی-استراتژیک با کشورهای قفقاز و احتمالاً صادرات حجمی از تسلیحات و تکنولوژی های نظامی به این منطقه در کنار تشکیل بلوک های نظامی در منطقه (که بسیار مستعد آن است) بیش از پیش بر امنیت ملی ج.ا.ایران تاثیر منفی خواهد گذاشت.

از این رو ج.ا.ایران باید تحولات قفقاز را به طور جدی مد نظر قرار داده و در روابط اسرائیل در این کشورها تدقیق نماید. چرا که منطقه قفقاز در دوایر اصلی حریم امنیتی ایران قرار داشته و اسرائیل نیز با علم به این واقعیت وارد تحولات منطقه قفقاز شده است.(۱۷)

منابع

۱- گروه نویسندگان،نفوذ اسرائیل در منطقه”،تهران: انتشارات موسسه ی اندیشه سازان نور،۱۳۸۸،”ص۸۱٫

۲- اکبر مهدی زاده، “بررسی اهداف و خط مشی های رژیم صهیونیستی در آسیای میانه و قفقاز”، ماهنامه نگاه، شماره ۱۸،۱۳۸۰،ص۴۴٫

alliance politics, comell university, Ithaca. Newyork,1997,pp4-6 Glenn H Snyder,- 3

newyork press,1987,pp157-158. the origions of alliances, Ithaka Stephen Walt, – 4

5-، امیر محمد حاجی یوسفی ، ایران و خاورمیانه؛گفتارهایی در سیاست خارجی ایران، مرکز بررسی های استراتژیک ریاست جمهوری، تهران:فرهنگ گفتمان، ۱۳۸۳،ص۱۷٫

۶- هانس جی مورگنتا، سیاست میان ملتها، ترجمه: حمیرا مشیرزاده، تهران: انتشارات وزارت امور خارجه،۱۳۸۴، ،ص۸۰٫

۷- جیمز دوئرتی و رابرت فالتزگراف، نظریه های متعارض در روابط بین الملل، ترجمه:علیرضا طیب و وحید بزرگی، تهران: نشر قومس،۱۳۸۴،ص۶۹۱٫

۸- هانس جی مورگنتا، سیاست میان ملتها، ترجمه: حمیرا مشیرزاده، تهران: انتشارات وزارت امور خارجه،۱۳۸۴،ص۲۵۴٫

۹- محمود سریع القلم، ، سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران: بازبینی و پارادایم ائتلاف، تهران: مرکز تحقیقات استراتژیک،۱۳۷۹،ص۵۵٫

۱۰- گروه نویسندگان ،همان،ص۷۰٫

۱۱- اسماعیل عبدالهی و مهدی زیبایی، برآورد استراتژیک اسرائیل، تهران: انتشارات ابرار معاصر تهران،۱۳۸۸،ص۹۱٫

۱۲- الهه کولایی، “جمهوری اسلامی ایران و ژئوپلتیک قفقاز جنوبی”، فصلنامه ژئوپلتیک، شماره اول، ۱۳۸۹،ص۱۱۲٫

۱۳- قاسم مومنی، “کتاب خاورمیانه”،تهران: انتشارات موسسه تحقیقات ابرار معاصر ،۱۳۸۷ ،ص۸۰٫

۱۴- سید عطا تقوی اصل، ژئوپلتیک جدید ایران،تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، ۱۳۸۷، ص۲۱۰٫

۱۵- گروه نویسندگان ،همان، ص۱۰۶٫

۱۱۶- غلامرضا هاشمی، امنیت در قفقاز جنوبی،تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی،۱۳۸۷، ص۱۸۳٫

۱۷- سید جلال دهقانی فیروزآبادی، ، “سیاست امنیتی جمهوری اسلامی ایران در قفقاز جنوبی”، فصلنامه ژئوپلتیک، سال ششم، شماره اول،۱۳۸۹،ص



تحولات سوریه: فرصت‌ها و چالش‌های کردها

 

تحولات سوریه: فرصت‌ها و چالش‌های کردها
 

 
 

تحولات سوریه باعث ایجاد تغییراتی در این کشور شده و پیامدهای خاص منطقه‌ای خود را نیز دارد. در این میان یکی از موضوعات قابل توجه تاثیر این تحولات بر جایگاه کردها به عنوان بزرگترین اقلیت قومی در این کشور است که حدود 10 تا 15 درصد جمعیت این کشور را تشکیل می‌دهند. در حالی‌که گروه‌های کرد در کشورهایی مانند عراق و ترکیه از چندین دهه گذشته فعالیت‌ها و مبارزاتی را برای کسب حقوق و امتیازات بیشتر آغاز کرده که از جمله در شکل‌گیری اقلیم کردی در شمال عراق و مشارکت کردهای ترکیه در قدرت سیاسی منجر شده است، کردهای سوریه دارای سازماندهی ضعیف‌تر و فعالیت‌های کمتری بوده‌اند. با این حال تحولات جدید در سوریه فضای خاصی را برای فعالیت و نقش‌آفرینی گروه‌های کرد سوریه و همچنین تاثیرگذاری بازیگران خارجی در مناطق کردنشین به‌وجود آورده و این گروه‌ها به‌رغم اختلاف‌نظرها و جهت‌گیری‌های متفاوت دوره نوینی از حیات سیاسی خود را آغاز کرده‌اند. بر این اساس پاسخ به این پرسش اهمیت پیدا می‌کند که ناآرامی‌ها و تحولات اخیر سوریه چه فرصت‌ها و چالش‌هایی را برای کردهای سوریه ایجاد می‌کند؟

با آغاز ناآرامی‌ها در سوریه این مساله که کردها می‌توانند چه نقشی در تحولات این کشور برای کسب امتیازات و حقوق بیشتر ایفا کنند به عنوان مساله‌ای اساسی در میان اکراد سوریه و منطقه مطرح شد. دولت سوریه با درک اهمیت نقش‌آفرینی کردها و تاثیرگذاری آنها بر معادلات سیاسی و امنیتی داخل این کشور سعی کرد تا با برخی اصلاحات و اعطای امتیازات جدید مانند اعطای تابعیت به بیش از 300 هزار کرد بدون تابعیت، این گروه را به سوی خود جذب نماید یا حداقل اینکه از پیوستن آنها به مخالفین جلوگیری نماید. گروه‌های کرد سوریه نیز به‌رغم بی‌طرفی اولیه در خصوص ناآرامی‌های این کشور سعی کردند تا برای بدست‌ آوردن امتیازاتی مناسب از فرصت موجود رویکرد فعالانه‌ای را در پیش بگیرند و در این راستا بخشی از گروه‌های کردی در قالب شورای ملی کردهای سوریه به تعامل با شورای ملی سوریه به عنوان اصلی‌ترین گروه مخالف دولت پرداختند. با این حال موضع رهبران این شورا و اختلافات آنها با کردها باعث چالش‌ها و اختلافاتی بین دو طرف شد که کماکان ادامه دارد.

مهم‌ترین فرصت پیش‌روی اکراد سوریه در نتیجه تحولات اخیر را می‌توان بهره‌گیری از فضای اختلافات موجود بین دولت و گروه‌های مخالف برای کسب امتیازاتی دانست که در شرایط عادی کسب آنها دشوار و حتی غیرممکن بوده است. بر این اساس است که کردهای سوریه با درک این مساله در تلاش بوده‌اند که حقوق و امتیازات مناسبی را کسب کنند و در این خصوص به رایزنی بپردازند. سازماندهی و هماهنگی گروه‌های سیاسی و گسترش تعاملات داخلی و منطقه‌ای با بازیگران موثر در بحران سوریه در این خصوص مورد توجه اکراد سوریه بوده است. وضعیت کردهای عراق و ایجاد اقلیم کردی در سوریه از چشم‌اندازهای مطلوب و مورد توجه کردهای سوریه محسوب‌ می‌شود و در این راستا سعی شده است تا از تجارب و حمایت‌های اقلیم کردستان عراق نیز به نحو مناسبی استفاده شود. موضوعی که در جلسات این گروه‌ها در اربیل و با مدیریت مسعود بارزانی نمودار شده است.

اما با وجود فرصت‌های قابل توجه برای اکراد سوریه، باید به چالش‌ها و موانع جدی پیش‌روی آنها نیز اشاره نمود. اختلافات درونی بین اکراد سوریه به‌خصوص در میان شورای ملی کردها و حزب اتحاد دموکراتیک که اولی تحت حمایت اقلیم کردستان عراق و دومی نزدیک به پ.ک.ک محسوب می‌شود را می‌توان نخستین چالش برشمرد که حتی می‌تواند به صورت درگیری ‌نظامی بین آنها نیز جلوه‌گر شود. دومین چالش تفاوت شرایط جغرافیایی و جمعیتی اکراد سوریه و سازماندهی آنان در مقایسه با اکراد عراق است، به گونه‌ای که به عنوان نمونه پراکندگی جغرافیایی مانع از یکپارچگی و انسجام لازم برای هرگونه خودمختاری و تشکیل اقلیم کردیست. مخالفت‌های داخلی و منطقه‌ای با خودمختاری و فدرالیسم کردی در سوریه و احتمال مداخله خارجی برای ممانعت از تحقق این موضوع نیز از چالش‌های اساسی است که کردهای سوریه با ‌آن مواجه هستند. در سطح داخلی، نظام سیاسی حاکم قایل به خودمختاری اقلیم کردی در این کشور نیست و رویکردهای گذشته آن نیز چنین موضوعی را به‌خوبی نشان داده است. شورای ملی سوریه به عنوان اصلی‌ترین ائتلاف سیاسی مخالف نیز به شدت با فدرالیسم کردی در سوریه مخالفت می‌کند، موضوعی که بارها باعث اختلافات و فاصله گرفتن کردها از این ائتلاف شده است. برهان غلیون رئیس پیشین شورای ملی سوریه عنوان نمود که سرزمینی به نام کردستان در سوریه نداریم و کردها بهتر است از این توهم که منطقه‌ای به این نام در سوریه وجود دارد بیرون بیایند. عبدالباسط صیدا رئیس جدید این شورا نیز به‌رغم اینکه خود کرد است، دیدگاه مثبتی در مورد ایجاد اقلیم کردی همانند عراق در سوریه ندارد و در مجموع گروه‌های مخالف سوری به‌رغم نیازمندی به همراهی کردها با خود در مقابل دولت، حاضر به دادن وعده‌هایی مبنی بر اعطای امتیازات جدی به اکراد در آینده احتمالی نیستند. در سطح منطقه‌ای نیز دولت‌های حامی گروه‌های مخالف مانند عربستان سعودی و به‌خصوص ترکیه هرگونه خودمختاری و فدرالیسم کردی در سوریه را به شدت نفی می‌کنند و حتی مقامات ترکیه احتمال دخالت خود در مناطق کردنشین سوریه را برای مقابله با تحرکات کردی رد نمی‌کنند.

با توجه به مولفه‌های فوق چشم‌انداز آرمانی کردها برای کسب امتیازات اساسی در چهارچوب کشور سوریه در نتیجه تحولات اخیر با واقعیت‌های ژئوپلتیک و همچنین رویکرد بازیگران داخلی و خارجی تاثیرگذار بر سوریه انطباق چندانی ندارد. حتی این احتمال وجود دارد تا درنتیجه مداخله بازیگران خارجی مانند ترکیه در مناطق کردنشین سوریه و درگیری آن با نیروهای حزب کارگران کردستان ترکیه و نیروهای متحد آن، این منطقه با چالش‌ها و ناامنی‌های نوینی روبرو شود. بر این اساس به‌رغم تلاش‌های موجود برای همراه کردن کامل گروه‌های کرد با مخالفین دولت در سوریه، فقدان چشم‌انداز مثبت از وضعیت کردها در آینده این کشور تداوم نوعی ابهام در جهت‌گیری جدی گروه‌های کرد را باعث شده است.
 
علی‌اکبر اسدی، کارشناس مسائل خاورمیانه



قطر و ابراز مؤثر قدرت

 

قطر و ابراز مؤثر قدرت

 

قطر کشوری کوچک در حاشیه جنوبی خلیج‌فارس است که هیچ‌کدام از شاخص‌های سنتی و مدرن قدرت را ندارد با این حال تلاش دارد تا به‌ صورت یک قدرت محلی تأثیرگذار عمل ‌کند. پرسش این است که وقتی یک کشور کوچک و فاقد شاخص‌های اصلی قدرت به مراتب بیش از ظرفیت‌های واقعی سیاسی ـ نظامی‌اش عمل می‌کند، چه عواملی چنین اتکایی را در اختیارش گذاشته‌اند. قطر نه جمعیت قابل توجهی دارد و نه از وسعت خاک کافی برخوردار است، تنها مزیت این کشور ذخایر نفت و گاز است که در مقابل ذخایر وسیع‌تر سایر کشورهای منطقه از اهمیت خاصی هم برخوردار نیست. وسعت خاک قطر را کمی بیش از ۱۱ کیلومتر مربع و جمعیت آن را حدود ۱۸۵۰ نفر یا اندکی بیش از آن ارزیابی کرده‌اند. تازه از این جمعیت کم حدود یک سوم آن قطری و مابقی ایرانی ـ هندی و پاکستانی هستند. بنابراین قطر را می‌توان ازجمله کشورهای کوچک و کم اثر دانست. اما در عمل قطر به صورت یکی از بازیگران مهم در تحولات جاری خاورمیانه در آمده است. برگزاری نشست وزرای امور خارجه کشورهای عرب که خروجی آن درخواست از بشار اسد رئیس‌جمهوری سوریه برای کناره‌گیری از قدرت و تضمین خروج امن وی و خانواده‌اش بود گرچه از طرف سوریه قاطعانه رد شد ولی اهمیت بازیگری مؤثر قطر را یک بار دیگر گوشزد کرد.

اینکه چه عوامل واقعی قطر را در چنین جایگاهی قرار داده است پرسش اصلی است ولی این موضوع به تنهائی حائز اهمیت ویژه‌ای نیست. مهم‌تر از این قدرت تأثیرگذاری قطر در روند تحولاتی است که از آن به‌نام بهار عربی یا بیداری اسلامی یاد می‌شود. بنابراین درک این امر که قطر چگونه به رغم آنکه فاقد شاخص‌های شناخته شده قدرت است می‌تواند چنین نقش مهمی بر عهده گیرد برای فهم رفتار سیاسی این کشور ضرورت می‌یابد. جالب‌تر اینکه قطر تنها به تحولات خاورمیانه نظر ندارد بلکه در حال ایفای نقش در تحولات جنوب آسیا و مذاکرات صلح در افغانستان نیز هست. در چنین برداشتی می‌توان گفت که قطر بازیگر نسبتاً موفقی است و توانسته است از ابزار قدرت به‌خوبی بهره‌گیری کند و کمبود شاخص‌های قدرت را جبران نماید. قطر از ابزار قدرت در یک موقعیت مساعد منطقه‌ای و بین‌المللی در جهت تثبیت موقعیت خود بهره می‌گیرد. در حال حاضر سه نوع از ابزار قدرت قطر عبارتند از:
۱ـ ثروت نفت و گاز؛
۲ـ اسلام سنتی ـ سلفی؛
۳ـ شبکه الجزیره.

خاندان حاکم قطر گرچه در مقابل سایر خاندان‌های حاکم در سایر کشورهای عرب منطقه از امتیاز خاصی برخوردار نیست ولی حمد بن‌خلیفه آل‌ثانی امیر قطر از خود هوشیاری قابل توجهی نشان داده است. ظن غالب در این خصوص آن است که وی موفق شده از ثروت نفت و گاز در جهت تثبیت نفوذ خود در کشورهای دیگر به صورت مؤثرتری بهره گیرد. به‌ طوری که قطر در شرایط کنونی یکی از ثروتمندترین کشورهای منطقه به حساب می‌آید که حتی اگر به هر دلیلی از درآمدهای نفتی محروم شود، تا دهه‌های آینده می‌تواند روی پای خود بایستد. قطر سرمایه‌گذاری‌های قابل توجهی خارج از کشور و به خصوص در انگلیس دارد. تنوع زمینه‌های سرمایه‌گذاری قطر در کشورهای خارجی این امکان را در اختیار این کشور می‌گذارد که درآمدهای قابل توجهی داشته باشد و همین امر کمک کرده است که قطر بالاتر از ظرفیت واقعی‌اش قدرت تأثیرگذاری پیدا کند. قطر سرمایه‌های خود را از مؤسسات سرمایه‌گذاری گرفته تا فروشگاه‌های بزرگ و ساختمان‌ها و مؤسسات تجاری به کار انداخته و همین امر موجب شده است که قدرت مانور بیشتری پیدا کند. بدین معنا که اگر به هر دلیلی در یک بخش از سرمایه‌گذاری سودآوری نداشت به‌راحتی در بخش‌های دیگر سودآوری داشته باشد و بخش‌های مختلف یکدیگر را تقویت و زیان‌های احتمالی در یک بخش را پوشش دهند.

زمینه مساعد دوم که قطر از آن برای تثبیت موقعیت خود بهره می‌برد اسلام سنتی در قالب مکتب سلفی است. به‌ویژه در شرایط نوینی که در جهان عرب حاکم شده و رژیم‌‌های سنتی یکی پس از دیگر در مسیر فروپاشی قرار گرفته‌اند، نظام‌های جایگزین و جهت‌گیری‌های سیاسی ـ ایدئولوژیک آنها از حساسیت‌های بسیار بالائی برخوردار شده است. مکتب سلفی مورد حمایت قطر و عربستان سعودی است و این به‌رغم آن است که قطر و عربستان سعودی در درون خودشان درگیر چالش شده‌اند و رقابت‌های خارجی آنها در تحولات دنیای عرب غیرقابل کتمان شده است. در چالش ایدئولوژیک موجود در دنیای عرب دو جناح میانه‌رو و رادیکال اسلامی در تلاش هستند قدرت ایدئولوژیک جانشین نظام‌های به بن‌بست رسیده عرب را به‌خود اختصاص دهند. میانه‌روها عمدتاً حول محور اخوان‌المسلمین تمرکز نسبی یافته‌اند و رادیکال‌های اسلامی در میان اهل سنت به سلفیون گرایش دارند. همچنانکه اهل تشیع به الگوی تجربه شده انقلاب اسلامی ایران گرایش یافته‌اند. رادیکال‌ترین بخش سلفی در قالب القاعده امکان بروز عملی یافته است که اساساً مسئول عملیات تروریستی و انتحاری مسئله‌ساز در عراق و سوریه شناخته شده است. گرچه قطر به صورت رسمی تلاش می‌کند خود را از بخش رادیکال جریان اسلامی برکنار نگاه دارد ولی در هر حال از عامل ایدئولوژی سلفی در جهت ایفای نقش بهره می‌گیرد.

عامل مهم و سوم قدرت تأثیرگذار قطر شبکه خبری الجزیره است که نقش همسان شبکه‌های مهم و تأثیرگذار جهانی در دنیای عرب را برعهده گرفته است. الجزیره یکی از موفق‌ترین و مؤثرترین شبکه‌های خبری تأثیرگذار در تحولات خاورمیانه است. قطر از این شبکه برای افزایش تأثیرگذاری خود در تحولات جاری به بهترین شیوه سود می‌برد. امکانات مالی بالائی که در اختیار مدیریت الجزیره قرار داده شده باعث شده است که سایر شبکه‌های خبری مشابه نتوانند با آن رقابت نمایند. این امر امکان نفوذ و تأثیرگذاری قطر را در منطقه افزایش داده است. با این حال به دشواری می‌توان گفت که این همه قدرت تأثیرگذاری برای کشوری کوچک امری تصادفی و یا از برنامه‌ریزی درست بومی باشد. حداقل می‌توان تصور کرد که فضای مساعد بین‌المللی وجود دارد و قدرت‌های بزرگ فضا را برای بازیگری قطر باز کرده و قطر در این فضای گشوده شده و مساعد بین‌المللی است که به مراتب بالاتر از ظرفیت‌های واقعی‌اش قادر به ایفای نقش شده است. اما در نهایت اینکه قطر چگونه می‌تواند خود را از تحولات مرتبط با بهار عربی یا بیداری اسلامی دور نگهدارد به‌درستی روشن نیست. همچنانکه زمان رسیدن طوفان تحولات جهان عرب به قطر و عربستان سعودی چندان روشن نیست، ولی رسیدن آن در نهایت قطعی خواهد بود و با ایفاگری نقش در خارج تنها می‌توان زمان آن را به تأخیر انداخت.
 
پیرمحمد ملازهی، کارشناس مسائل بین‌المللی


مصر اخوانی و دیدگاه دولت‌های شورای همکاری خلیج فارس

 

مصر اخوانی و دیدگاه دولت‌های شورای همکاری خلیج فارس
 
 
 
 

با پیروزی محمد مرسی در انتخابات ریاست‌جمهوری مصر، اخوان‌المسلمین پس از دهه‌ها مبارزه و فعالیت سیاسی توانست به راس نظام سیاسی در این کشور راه پیدا کند. هرچند که ساختار قدرت در مصر کنونی چندبعدی و پیچیده است و به‌رغم پیروزی در انتخابات نمی‌توان اخوان‌المسلمین را تنها گروه حاضر در هرم قدرت تلقی کرد، اما حداقل این است که این گروه به جریانی کانونی در نظام سیاسی مصر و مدیریت دولت تبدیل شده است و از این منظر می‌توان مصر پس از مبارک را مصر اخوانی نامید. ریاست‌جمهوری اخوانی‌ها در مصر باعث طرح پرسش‌ها و مسایل مختلفی از منظر سیاست خارجی مصر و نقش آن در موازنه قدرت منطقه‌ای و سایر مسائل و تحولات مهم منطقه‌ای شده است. در این میان کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس که تحت حاکمیت دولت‌های پادشاهی و اقتدارگرا هستند دغدغه‌ها و نگرانی‌هایی جدی در این خصوص دارند و در این راستا می‌توان این پرسش را مطرح ساخت که نگاه و خواسته‌های اصلی دولت‌های عرب خلیج فارس در قبال مصر اخوانی را چگونه می‌توان ارزیابی نمود؟
سفر محمد مرسی به عربستان سعودی و دیدار با پادشاه این کشور به عنوان نخستین سفر خارجی وی در این منصب باعث مطرح شدن این ایده از سوی برخی شد که مصر پس از مبارک در پی تعارض و تنش با عربستان سعودی و کشورهای خلیج فارس نیست و این دولت‌ها دغدغه چندانی در خصوص وضعیت جدید مصر ندارند. اما صرف این سفر و ایده‌های خوشبینانه نمی‌تواند مانع از پنهان کردن و نادیده گرفتن دغدغه‌های واقعی و موجود اعراب خلیج فارس در خصوص مصر اخوانی شود. در میان کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس تفاوت‌هایی از منظر نوع نگاه به تحولات مصر و به قدرت رسیدن اخوانی‌ها در این کشور وجود دارد. به عنوان مثال در حالی که عربستان سعودی و امارات عربی متحده تردیدها و نگرانی‌های جدی‌تری نسبت به مصر تحت ریاست‌جمهوری محمد مرسی دارند، قطر با جریان اخوانی در مصر تعاملات و پیوندهای قابل توجهی دارد و از این منظر نگرانی‌های کمتری را نسبته به دگرگونی‌های جدید مصر دارد. با این حال به نظر می‌رسد بتوان دغدغه‌ها و خواسته‌های مشترک رهبران عرب خلیج فارس از مرسی را که کمابیش در اظهارات آنها نیز مشاهده می‌شود در چند مورد خاص خلاصه نمود.
نخستین دغدغه دولت‌های عربی خلیج فارس به تغییر در نقش منطقه‌ای مصر و دگرگونی در توازن قدرت خاورمیانه در نتیجه ورود مصر به مرحله جدیدی در سیاست منطقه‌ای مربوط است. در حالی‌ که مصر در دوره مبارک در چهارچوب ائتلاف محافظه‌کاری عربی متحد غرب در کنار کشورهای عرب خلیج فارس حضور داشت، اکنون این نگرانی در رهبران خلیج فارس وجود دارد که مصر با تجدید روابط خود با جمهوری اسلامی ایران و یا حتی وارد شدن به روابطی استراتژیک با ترکیه باعث تضعیف جایگاه شورای همکاری خلیج فارس در توازن قدرت جدید منطقه‌ای شود. بر این اساس این دولت‌ها در وهله نخست در تلاشند تا با اعطای امتیازات اقتصادی مانع از تغییر رویکردها و نقش منطقه‌ای مصر شوند و این کشور را به عنوان بازیگر مهم عربی در کنار خود حفظ کنند. در غیر این‌صورت تلاش این کشورها بر تبدیل کردن مصر به دولتی بی‌طرف و غیرفعال در منطقه متمرکز خواهد بود، به گونه‌ای که باعث برهم خوردن موازنه به زیان این کشورها نشود. به علاوه مشغول بودن مصر به امور و چالش‌های داخلی و عدم ایفای نقش جدی منطقه‌ای نیز برای کشورهایی مانند عربستان سعودی که داعیه رهبری در جهان عرب را دارد و مصر رقیب همیشگی آن محسوب می‌شود گزینه‌ای مطلوب تلقی می‌شود. دومین دغدغه یا خواسته رهبران عرب خلیج فارس از مرسی و جریان اخوانی آن است که این جریان به صدور انقلاب و فعال کردن جریان‌های اخوانی در منطقه خلیج فارس مبادرت نکند؛ چرا که چنین اقدامی تهدیدات امنیتی جدی را برای این رژیم‌ها ایجاد می‌کند و بتدریج بقای نظام‌های سیاسی پادشاهی در این حوزه را با چالش مواجه می‌سازد. بر این اساس است که مقامات این کشورها هر گونه تفکر و اقدام اخوانی‌ها در این راستا را مانع مهمی برای حمایت‌ها و سرمایه‌گذاری‌های اقتصادی در مصری عنوان می‌کنند که با چالش‌های اقتصادی مهمی روبروست. دغدغه و خواسته سوم اعراب خلیج فارس از مصر اخوانی آن است که این کشور توازن و تعادل مورد نظر آنها در خصوص مساله فلسطین را حفظ کند و از اتخاذ رویکردی در جهت تقویت حماس در مقابل فتح، کمک به غزه و جمعیت‌ فلسطین و رویکرد سرسختانه در مقابل رژیم اسرائیل خودداری کند؛ چرا که از منظر آنها اتخاذ چنین رویکردی باعث خروج مساله فلسطین از تعادل کنونی، افزایش انتقادات و اعتراضات درون جهان عرب به رویکرد مصالحه‌جویانه این رژیم‌ها و به‌خصوص قرارگرفتن مصر در راس هرم مدیریت مسائل جهان عرب می شود.
 
 


با توجه به دغدغه‌ها و خواسته‌های فوق در قبال مصر اخوانی، رهبران عربی خلیج فارس رویکرد دوبعدی را دنبال می‌کنند: از یک سو پاداش‌ها و مزایای اقتصادی مهمی را در مقابل مصر قرار می‌دهند تا مصر را به سوی خود جلب کنند، اما از سوی دیگر هشدارها و ترسیم خط قرمزهای سیاست منطقه‌ای مصر را نیز مورد تاکید قرار می‌دهند. بر این اساس سیاست کلی دولت‌های خلیج فارس که از سوی غرب و حتی رژیم اسرائیل نیز مورد حمایت قرار می‌گیرد چیزی نیست جز محصور کردن مصر در چالش‌های داخلی و به‌خصوص نیازهای اقتصادی خود به منظور ممانعت از نقش‌آفرینی منطقه‌ای آن بر اساس واقعیت‌های تاریخی و گرایشات و پتانسیل‌های واقعی این کشور به عنوان داعیه‌دار رهبری جهان عرب و این نقش تعریف شده برای مصر چیزی فراتر از مصر دوره مبارک نخواهد بود.

 


علی‌اکبر اسدی، کارشناس مسائل خاورمیانه





دلالت­های بازگشت بندر بن سلطان به قدرت
چاپ

 

 

 

دلالت­های بازگشت بندر بن سلطان به قدرت

 
 
شاهزاده بندر بن سلطان، فرزند ولیعهد اسبق عربستان و سفیر این کشور در واشنگتن از ١٩٨٣ تا ٢٠٠٥، طی حکمی از سوی ملک عبدالله به ریاست اطلاعات عربستان گمارده شد. سه نکته در مورد سازمان اطلاعات عربستان و نیز شخص شاهزاده بندر، موجب طرح پرسش­هایی در مورد چرایی این انتصاب شده است. نخست آنکه اطلاعات عربستان ـ حداقل تا کنون ـ سازمانی با کارویژه­های داخلی بوده و عملاً نقش چندانی در سیاست خارجی این کشور ایفا نمی­کرد. نکته دوم آنکه شاهزاده بندر تجربه و تخصص خویش را در حوزه سیاست خارجی عربستان و زد و بندهای بین­المللی مربوط به جنگ سرد و پس از آن به‌دست آورد و تاکنون مسئولیت داخلی قابل توجهی به وی واگذار نشده بود. نکته سوم آنکه بنابر محتمل­ترین شایعه مطرح شده پس از بازگشت شاهزاده بندر از واشنگتن، وی به دلیل اختلاف‌نظر با ملک عبدالله در تعامل با پرونده‌های منطقه­ای از سفارت در آمریکا عزل شد. لذا این پرسش مطرح می­شود که چرا در شرایط فعلی، بندر به ریاست اطلاعات عربستان منصوب شد. در پاسخ می­توان پنج نکته را به عنوان دلالت­های بازگشت وی به قدرت مطرح کرد. در این میان دو نکته در سطح داخلی و سه نکته در سطح منطقه‌ای قابل طرح است. با توجه به اهمیت تحولات منطقه­ای و تأثیر آنها در انتصاب صورت‌گرفته، ابتدا دلالت­های منطقه­ای را مطرح می­کنیم.
دلالت نخست این انتصاب، کاهش تفاوت درون و برون در نگاه امنیتی ریاض است. در این معنا، ریاض که در سال­های قیام مردمی با تهدیدات بالقوه و بالفعلی در عرصه­های داخلی و بین­المللی مواجه بوده و هست و با توجه به اینکه این تهدیدات حد و مرزی نمی­شناسند به‌تدریج تفاوت در نگاه امنیتی به داخل و خارج را کنار می­گذارد و شخصی را با مأموریت­های داخلی و نیز منطقه­ای و حتی بین­المللی به ریاست اطلاعات می­گمارد. نه تجربه و نه ماجراجویی شاهزاده بندر امکان باقی ماندن وی در حدود یک مسئولیت داخلی را نمی­دهد. ملک عبدالله نیز طبعاً از این واقعیت باخبر است.
دلالت دوم، تمرکز نگرش امنیتی بر پرونده­ها و تحولات منطقه­ای است. عربستان به عنوان کشوری حافظ وضع موجود در منطقه، همواره در قالب محورهای دیپلماتیک خاورمیانه، در کنار نگرش امنیتی، نگاه دیپلماتیک و نیز اقتصادی به خاورمیانه و سیاست­های خویش در این منطقه داشت. در دوره نوین اما با تفکیک سیاست حفظ وضع موجود در برخی کشورها و تغییر وضع موجود در برخی دیگر از سوی ریاض، نگاه امنیتی متمرکزی بر پرونده­های منطقه­ای از سوی این کشور دنبال می­شود. در این معنا، اطلاعات عربستان که عموماً کارویژه­هایی در درون عربستان داشت به کنش ورامرزی کشانده می­شود.
 
دلالت سوم، تقلای عربستان برای ایجاد اجماعی بین­المللی علیه نظام اسد در سوریه است. بندر بن سلطان در دهه ١٩٨٠ به خوبی از عهده هماهنگ­سازی سیاست واشنگتن ـ ریاض در برابر اشغال افغانستان توسط شوروی و نیز جلب همکاری چین و بسیاری از کشورهای منطقه در این زمینه برآمد. وی در نهایت در تلاش­های غرب برای مجاب کردن گورباچف به عقب­نشینی از افغانستان شرکت کرد. انتصاب وی به ریاست اطلاعات بدین معناست که وی مأمور مشارکت در پیگیری پرونده سوریه از درون عربستان شده است. جلب همکاری چین و روسیه از جمله ماموریت­هایی است که اطلاعات عربستان در سال نخست ورامرزی شدن خویش بدان­ها مأمور شده است.

افزون بر دلالت­های منطقه­ای، که طبعاً نقشی محوری در بازگرداندن شاهزاده بندر به قدرت در عربستان بازی کردند، دو مسئله در سطح داخلی نیز در این زمینه قابل طرح است. نخست آنکه انتصاب بندر نشان می­دهد جنگ قدرت در عربستان با سیری صعودی در حال انتقال از نسل دوم به نسل سوم آل سعود است. در این معنا ملک عبدالله در ازای اعطای هر پست و مقامی به یک شاخه از فرزندان ملک عبدالعزیز، مجبور است برای راضی نگه‌داشتن سایرین، پست­هایی را میان آنها تقسیم کند. در این معنا، انتصاب شاهزاده بندر به ریاست اطلاعات، در برابر انتصاب شاهزاده متعب بن عبدالله به ریاست گارد ملی صورت گرفت. ایجاد توازن میان شاخه­های مختلف خاندان آل­سعود یکی از چالش­های اساسی حکمرانی در عربستان امروز است.
دومین دلالت داخلی انتصاب شاهزاده بندر آن است که تقسیم قدرت در عربستان به حد بی­سابقه­ای رسیده است. در این معنا، تقسیم قدرت به خرد کردن قدرت می­انجامد و این امر بر ساختار کلی حکومت سعودی اثرگذار است. سهم­خواهی در میان شاهزادگان سعودی، بنابر گزارش­های منتشر شده، بسیار گسترش یافته است. اعطای پست­های جدید به شاهزاده­های سعودی نه‌تنها مشکل را در این زمینه حل نمی­کند بلکه موجب تشدید رقابت و در نتیجه خردترشدن قدرت در دست شاهزادگان سعودی می­شود. برونداد این وضعیت به‌رغم دشواری پیش‌بینی، نمی­تواند برای آل­سعود چندان جذاب باشد.
 
 
 
در مجموع بازگشت بندر بن سلطان به قدرت پس از هفت سال کار پشت­پرده، حاکی از تحولاتی در نگاه رهبری سعودی به تحولات داخلی و منطقه­ای و مهمتر از آن کیفیت تعامل با این تحولات است. به‌علاوه، این امر از تشدید رقابت قدرت نسل سومی­های آل­سعود حکایت دارد. این عوامل سبب شده است که ملک عبدالله که در سال ٢٠٠٥ (سال رسیدن وی به پادشاهی) بندر را از واشنگتن فراخوانده بود، باری دیگر وی را این‌بار در مسئولیتی داخلی بگمارد؛ مسئولیتی که به نظر می­رسد با مأموریت­های خارجی متعددی همراه خواهد بود.
 
حسن احمدیان، کارشناس مسائل خاورمیانه




 

 
 

 


اتحاد برای صلح بهانه جنگ با بشار



مجمع عمومی، شورای امنیت را دور می زند؟

اتحاد برای صلح بهانه جنگ با بشار

دکتر هرمیداس باوند، استاد دانشگاه وتحلیل گر مسائل بین المللی در گفتگو با دیپلماسی ایرانی به احتمال استناد قطعنامه اتحاد برای صلح و طرح پرونده سوریه در مجمع عمومی سازمان ملل می پردازد و معتقد است افزایش تلفات و آوارگان فضا را برای این قطعنامه مهیا کرده است.

دیپلماسی ایرانی: در روزهای گذشته ناوی پیلای، کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل بار دیگر نگرانی خود را از ناآرامی های سوریه ابراز کرد و از دولت و اپوزیسیون این کشور خواست مراقب جان غیرنظامیان باشند. او ضمن اشاره به وضعیت ناهنجار شهروندان حلب گفت، این نگرانی وجود دارد که ارتش در مناطق پرجمعیت حلب از سلاح های سنگین و هلی کوپترهای مجهز به تیربار و جت های جنگنده استفاده می کند. پیلای، دولت و بخش هایی از اپوزیسیون را به جنایت علیه بشریت و جنایات جنگی متهم کرد. کمیسر عالی سازمان ملل تصریح کرد که آمران و عاملان این جنایت ها باید شناسایی و محاکمه شوند. او پیش تر نیز با طرح اتهام هایی مشابه خواستار آن شده بود که دیوان بین المللی کیفری لاهه برای شفاف سازی در این زمینه وارد عمل شود. در مورد اطلاق جنایت جنگی به شرایط کنونی سوریه با دکتر هرمیداس باوند، استاد دانشگاه وتحلیل گر مسائل بین المللی گفتگو کرده ایم که در زیر می خوانید:

آقای دکتر، خانم ناوی پیلای کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل طرفین درگیر در سوریه را به جنایت علیه بشریت و جنایات جنگی متهم کرده است. این مسئله دقیقا چه معنایی دارد و چرا اکنون این اتهام مطرح می شود؟

جنایت علیه بشریت به اصل تناسب (proportion) مربوط می شود. یعنی اگر به عنوان مثال در این درگیری ها صد نفر کشته می شدند، این وضعیت مشمول این تعریف نمی شد. ولی وقتی رقم تلفات درگیریها به طور غیر منطقی افزایش یابد مفهوم جنایت علیه بشریت مصداق پیدا می کند. در حال حاضر گفته می شود که رقم تلفات انسانی درگیری های 17 ماه گذشته در سوریه به 17 هزار نفر رسیده است که بخش جدی از این کشته شدگان غیر نظامیان بوده اند. از سوی دیگر گفته می شود که یک تا یک میلیون و ۶۰۰ هزار نفر نیز بی خانمان شده اند یعنی مردم و سکنه شهرهای مختلف سوریه مجبور به ترک خانه های خود شده اند و اکثر آنها در داخل کشور آواره هستند و بخشی نیز به کشورهای همسایه گریخته اند.

بنابراین با توجه به حجم خشونت ها این وضعیت مشمول جنایت علیه بشریت قرار می گیرد. از سوی دیگر در مدت اخیر با توجه به مسلح شدن مخالفین و دست زدن به عملیات های نظامی در مقابل نیروهای نظامی دولتی شکل درگیری ها در سوریه به جنگ داخلی تبدیل شده است و در صورتی که دو طرف قوانین بین المللی در مورد جنگ را در نظر نگیرند به جنایت جنگی متهم می شوند. به خصوص از یک هفته گذشته که درگیری ها در دو شهر اصلی سوریه یعنی دمشق و به خصوص حلب شدت یافته است نگرانی از وقوع جنایت علیه بشریت و جنایت جنگی بیش از گذشته مورد توجه قرار گرفته است و می تواند مصداق یابد. خصوصا که گزارش هایی منتشر شده که نشان می دهد دو طرف دست به اعدام دسته جمعی افرادی زده اند که اسیر می شوند.

این اتهامات با استناد به کدام بخش از حقوق بین الملل مطرح می شود؟

کنوانسیون های چهارگانه ژنو از مهم ترین اسناد حقوق بین الملل در مورد حقوق مخاصمات مسلحانه غیر بین المللی است که ماده سه همه این کنوانسیونها مشترک است. پروتکل های الحاقی به کنوانسیون ژنو که در 1977 در مورد جنگ های داخلی تصویب شد و همچنین کنوانسیون مربوط به جنایت علیه بشریت یا میثاق مدنی و سیاسی و همچنین اعلامیه جهانی حقوق بشر همگی  مفادی را برای زمان جنگ وضع کرده است که از افرادی که دیگر در جنگ نیستند حفاظت و حمایت می کند. این کنوانسیون ها جنایات جنگی را نقض قانون ها و آداب و رسوم جنگی می دانند که شامل کشتار گسترده، برخورد ناشایست و یا اخراج اهالی مناطق اشغال شده یا به کار گرفتن آنها و همچنین قتل و یا برخورد ناشایست با اسرای جنگی یا اشخاص اسیرشده، کشتار گروگانها، غارت ملکیت های شخصی، ویرانی عمدی شهرها و روستاها است .

در مقابل این جنایات، جامعه بین المللی چه برخوردی می کند؟

تا قبل از این که اساسنامه دیوان کیفری بین المللی لازم الاجرا شود، شورای امنیت تحت عنوان جنایت علیه بشریت، نسل کشی یا جنایت جنگی برای رسیدگی به هر سه اتهام یا یکی از آنها، دادگاههای ویژه تشکیل می داد مثل دادگاه های ویژه یوگوسلاوی سابق، رواندا و بروندی. نوع دیگری از دادگاه های منبعث از قطعنامه شورای امنیت که مبتنی بر موافقتنامه میان سازمان ملل و دولت مربوطه است دادگاههای مختلط (mixed tribunals) نامیده می شوند مثلا در مورد کامبوج یا تیمور شرقی یا سیرالئون یا کوزوو این دادگاه ها برای رسیدگی به اتهامات مطرح برگزار شد. در حال حاضر اگر کشورهایی به اساسنامه دیوان کیفری بین المللی ملحق نشده باشند شورای امنیت می تواند از دادستان دیوان بخواهد که به عنوان اتهام جنایت علیه بشریت افرادی را مورد تعقیب قرار دهد. همانطور که در مورد عمر البشیر یا در مورد قذافی و پسرش شورای امنیت از دیوان کیفری بین المللی خواست که به اتهامات آنها رسیدگی کند. اکنون که کمیساریای عالی حقوق بشر به مفهوم جنایت علیه بشریت اشاره کرده است شورای امنیت می تواند از دادستان دیوان بخواهد که بشار اسد یا دیگر افرادی که در مظان اتهام هستند را مورد محاکمه قرار دهد. البته اگر کشوری به اساسانامه دیوان ملحق شده باشد اگر این افرادی که مورد اتهام قرار گرفته اند در آن کشور حضور پیدا کنند آنها ملزم هستند که آنها را تسلیم دادگاه کنند. ولی در مورد کشورهایی که به اساسنامه دیوان ملحق نشده اند تنها شورای امنیت می تواند از دادستان بخواهد که مسئله را مورد پیگیری قرار دهد و اگر دادستان اعلام کند در هر صورت بالقوه متهم هستند تا به نحوی به دادگاه منتقل شوند.

با توجه به این که شورای امنیت به واسطه وتوی چین و روسیه دچار بن بست شده است جامعه بین المللی چه اقدامی می تواند در این راستا انجام دهد؟

در حال حاضر کشورهای عضو اتحادیه عرب اتحاد اعلام کرده اند که قصد دارند پرونده سوریه را در مجمع عمومی مطرح کنند. مجمع عمومی در کارنامه خود سابقه ای با عنوان قطعنامه اتحاد برای صلح دارد که در مورد جنگ کره تصویب شد و در زمانی بود که شورای امنیت به واسطه وتوی چین فاقد توان تصمیم گیری بود. بر اساس این قطعنامه به کشورهای عضو توصیه می شود که به صورت دسته جمعی برای اقدام علیه کشوری که در آن قطعنامه متجاوز تلقی شده است، همکاری کنند. در مورد بحران کانال سوئز 1956 و همچنین در مورد بحران کنگو نیز از قطعنامه اتحاد برای صلح استفاده شد. البته این قطعنامه فقط توصیه می کند. ولی اگر چنین قطعنامه ای در مجمع عمومی تصویب شود با استناد به آن کشورهایی که این قطعنامه را می پذیرند و به توصیه سازمان ملل لبیک می گویند می توانند به اقدامات نظامی علیه سوریه دست بزنند.

در شرایط کنونی تا چه اندازه چنین مسئله ای محتمل می نماید؟

چندان قابل پیش بینی نیست. به هر حال کشورهای عضو اتحادیه عرب اعلام کرده اند که قصد دارند این مسئله را در مجمع عمومی مطرح کنند. اگر در مجمع عمومی سازمان ملل مطرح شود بستگی دارد که به چه نحوی این موضوع مورد رسیدگی قرار گیرد و تصویب شود. اگر رسیدگی بر اساس قطعنامه اتحاد برای صلح صورت گیرد یک سری اقدامات جمعی نظامی صورت خواهد گرفت.  اما اگر صرفا بخواهد از نظر روانی اقدامی علیه سوریه یا روسیه و چین که قطعنامه را وتو کرده اند انجام دهند به این ترتیب خواهد بود که اکثریت جامعه بین المللی رفتار دولت سوریه را محکوم می کنند تا نشان بدهند که اکثریت جامعه بین المللی مخالف وضع موجود در سوریه هستند و یا در مورد تغییر حکومت بشار اسد نظر واحدی دارند. هنوز روشن نیست که کدام یک از این دو روش مورد نظر کشورهای عربی است. بستگی دارد که این رسیدگی بر اساس کدام مبنا مطرح شود. اگر  برمبنای اول باشد به معنای این است که راهی برای اقدام نظامی دسته جمعی علیه سوریه ایجاد شده است.

اگر این اتفاق رخ دهد و به واسطه چنین قطعنامه ای اقدام نظامی از سوی کشورهای غربی و عربی علیه سوریه صورت گیرد ممکن است که روسیه واکنش جدی نظامی نشان دهد؟

وقتی اکثریت اعضای مجمع عمومی چنین قطعنامه ای را تصویب کنند به این معناست که اکثریت جاماعه بین المللی بر این نظر است و بعید به نظر می رسد که روسیه بتواند با اکثریت جامعه بین المللی درگیر شود. البته روسیه می تواند واکنش های خاصی نشان بدهد ولی نه به شکل نظامی. این که واکنش چین و روسیه چه خواهد بود بستگی به میزان وحدت جامعه بین المللی دارد. اگر این قطعنامه با رای بیش از 150 کشور از 194 کشور عضو سازمان ملل تصویب شود قطعا تاثیرگذاری آن بسیار بیشتر خواهد بود و می توانند بر اساس آن دست به اقدام بزنند و چین و روسیه نیز نمی توانند واکنش جدی نشان دهند.

با توجه به فضای کنونی جهانی تصویب چنین قطعنامه ای با این تعداد رای امکان پذیر است؟

با توجه به این که اتحادیه عرب این قطعنامه را در خواست می کنند و کشورهای عضو ناتو، اتحادیه اروپا، بخشی از کشورهای آمریکای لاتین و کشورهایی مثل استرالیا، نیوزلند و ژاپن که عموما همراه آمریکا هستند با چنین قطعنامه ای همراهی می کنند این مسئله بعید به نظر نمی رسد. با توجه به سابقه غربی ها در چنین اقداماتی آنها می دانند که چه متنی را تنظیم کنند که مورد موافقت اکثریت کشورها قرار گیرد و بعدا بتواند دستاویز برای اقدام نظامی دسته جمعی قرار گیرد. از سوی دیگر نباید واکنش نهادهای حقوق بشری را نادیده گرفت. بالا رفتن میزان کشته ها و آوارگان قطعا فضای عمومی جهانی را برای چنین قطعنامه ای بیش از پیش آماده می کند.

دیپلماسی ایرانی


اتحاد برای صلح بهانه جنگ با بشار

مجمع عمومی، شورای امنیت را دور می زند؟

اتحاد برای صلح بهانه جنگ با بشار

دکتر هرمیداس باوند، استاد دانشگاه وتحلیل گر مسائل بین المللی در گفتگو با دیپلماسی ایرانی به احتمال استناد قطعنامه اتحاد برای صلح و طرح پرونده سوریه در مجمع عمومی سازمان ملل می پردازد و معتقد است افزایش تلفات و آوارگان فضا را برای این قطعنامه مهیا کرده است.

  در روزهای گذشته ناوی پیلای، کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل بار دیگر نگرانی خود را از ناآرامی های سوریه ابراز کرد و از دولت و اپوزیسیون این کشور خواست مراقب جان غیرنظامیان باشند. او ضمن اشاره به وضعیت ناهنجار شهروندان حلب گفت، این نگرانی وجود دارد که ارتش در مناطق پرجمعیت حلب از سلاح های سنگین و هلی کوپترهای مجهز به تیربار و جت های جنگنده استفاده می کند. پیلای، دولت و بخش هایی از اپوزیسیون را به جنایت علیه بشریت و جنایات جنگی متهم کرد. کمیسر عالی سازمان ملل تصریح کرد که آمران و عاملان این جنایت ها باید شناسایی و محاکمه شوند. او پیش تر نیز با طرح اتهام هایی مشابه خواستار آن شده بود که دیوان بین المللی کیفری لاهه برای شفاف سازی در این زمینه وارد عمل شود. در مورد اطلاق جنایت جنگی به شرایط کنونی سوریه با دکتر هرمیداس باوند، استاد دانشگاه وتحلیل گر مسائل بین المللی گفتگو کرده ایم که در زیر می خوانید:

آقای دکتر، خانم ناوی پیلای کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل طرفین درگیر در سوریه را به جنایت علیه بشریت و جنایات جنگی متهم کرده است. این مسئله دقیقا چه معنایی دارد و چرا اکنون این اتهام مطرح می شود؟

جنایت علیه بشریت به اصل تناسب (proportion) مربوط می شود. یعنی اگر به عنوان مثال در این درگیری ها صد نفر کشته می شدند، این وضعیت مشمول این تعریف نمی شد. ولی وقتی رقم تلفات درگیریها به طور غیر منطقی افزایش یابد مفهوم جنایت علیه بشریت مصداق پیدا می کند. در حال حاضر گفته می شود که رقم تلفات انسانی درگیری های 17 ماه گذشته در سوریه به 17 هزار نفر رسیده است که بخش جدی از این کشته شدگان غیر نظامیان بوده اند. از سوی دیگر گفته می شود که یک تا یک میلیون و ۶۰۰ هزار نفر نیز بی خانمان شده اند یعنی مردم و سکنه شهرهای مختلف سوریه مجبور به ترک خانه های خود شده اند و اکثر آنها در داخل کشور آواره هستند و بخشی نیز به کشورهای همسایه گریخته اند.

بنابراین با توجه به حجم خشونت ها این وضعیت مشمول جنایت علیه بشریت قرار می گیرد. از سوی دیگر در مدت اخیر با توجه به مسلح شدن مخالفین و دست زدن به عملیات های نظامی در مقابل نیروهای نظامی دولتی شکل درگیری ها در سوریه به جنگ داخلی تبدیل شده است و در صورتی که دو طرف قوانین بین المللی در مورد جنگ را در نظر نگیرند به جنایت جنگی متهم می شوند. به خصوص از یک هفته گذشته که درگیری ها در دو شهر اصلی سوریه یعنی دمشق و به خصوص حلب شدت یافته است نگرانی از وقوع جنایت علیه بشریت و جنایت جنگی بیش از گذشته مورد توجه قرار گرفته است و می تواند مصداق یابد. خصوصا که گزارش هایی منتشر شده که نشان می دهد دو طرف دست به اعدام دسته جمعی افرادی زده اند که اسیر می شوند.

این اتهامات با استناد به کدام بخش از حقوق بین الملل مطرح می شود؟

کنوانسیون های چهارگانه ژنو از مهم ترین اسناد حقوق بین الملل در مورد حقوق مخاصمات مسلحانه غیر بین المللی است که ماده سه همه این کنوانسیونها مشترک است. پروتکل های الحاقی به کنوانسیون ژنو که در 1977 در مورد جنگ های داخلی تصویب شد و همچنین کنوانسیون مربوط به جنایت علیه بشریت یا میثاق مدنی و سیاسی و همچنین اعلامیه جهانی حقوق بشر همگی  مفادی را برای زمان جنگ وضع کرده است که از افرادی که دیگر در جنگ نیستند حفاظت و حمایت می کند. این کنوانسیون ها جنایات جنگی را نقض قانون ها و آداب و رسوم جنگی می دانند که شامل کشتار گسترده، برخورد ناشایست و یا اخراج اهالی مناطق اشغال شده یا به کار گرفتن آنها و همچنین قتل و یا برخورد ناشایست با اسرای جنگی یا اشخاص اسیرشده، کشتار گروگانها، غارت ملکیت های شخصی، ویرانی عمدی شهرها و روستاها است .

در مقابل این جنایات، جامعه بین المللی چه برخوردی می کند؟

تا قبل از این که اساسنامه دیوان کیفری بین المللی لازم الاجرا شود، شورای امنیت تحت عنوان جنایت علیه بشریت، نسل کشی یا جنایت جنگی برای رسیدگی به هر سه اتهام یا یکی از آنها، دادگاههای ویژه تشکیل می داد مثل دادگاه های ویژه یوگوسلاوی سابق، رواندا و بروندی. نوع دیگری از دادگاه های منبعث از قطعنامه شورای امنیت که مبتنی بر موافقتنامه میان سازمان ملل و دولت مربوطه است دادگاههای مختلط (mixed tribunals) نامیده می شوند مثلا در مورد کامبوج یا تیمور شرقی یا سیرالئون یا کوزوو این دادگاه ها برای رسیدگی به اتهامات مطرح برگزار شد. در حال حاضر اگر کشورهایی به اساسنامه دیوان کیفری بین المللی ملحق نشده باشند شورای امنیت می تواند از دادستان دیوان بخواهد که به عنوان اتهام جنایت علیه بشریت افرادی را مورد تعقیب قرار دهد. همانطور که در مورد عمر البشیر یا در مورد قذافی و پسرش شورای امنیت از دیوان کیفری بین المللی خواست که به اتهامات آنها رسیدگی کند. اکنون که کمیساریای عالی حقوق بشر به مفهوم جنایت علیه بشریت اشاره کرده است شورای امنیت می تواند از دادستان دیوان بخواهد که بشار اسد یا دیگر افرادی که در مظان اتهام هستند را مورد محاکمه قرار دهد. البته اگر کشوری به اساسانامه دیوان ملحق شده باشد اگر این افرادی که مورد اتهام قرار گرفته اند در آن کشور حضور پیدا کنند آنها ملزم هستند که آنها را تسلیم دادگاه کنند. ولی در مورد کشورهایی که به اساسنامه دیوان ملحق نشده اند تنها شورای امنیت می تواند از دادستان بخواهد که مسئله را مورد پیگیری قرار دهد و اگر دادستان اعلام کند در هر صورت بالقوه متهم هستند تا به نحوی به دادگاه منتقل شوند.

با توجه به این که شورای امنیت به واسطه وتوی چین و روسیه دچار بن بست شده است جامعه بین المللی چه اقدامی می تواند در این راستا انجام دهد؟

در حال حاضر کشورهای عضو اتحادیه عرب اتحاد اعلام کرده اند که قصد دارند پرونده سوریه را در مجمع عمومی مطرح کنند. مجمع عمومی در کارنامه خود سابقه ای با عنوان قطعنامه اتحاد برای صلح دارد که در مورد جنگ کره تصویب شد و در زمانی بود که شورای امنیت به واسطه وتوی چین فاقد توان تصمیم گیری بود. بر اساس این قطعنامه به کشورهای عضو توصیه می شود که به صورت دسته جمعی برای اقدام علیه کشوری که در آن قطعنامه متجاوز تلقی شده است، همکاری کنند. در مورد بحران کانال سوئز 1956 و همچنین در مورد بحران کنگو نیز از قطعنامه اتحاد برای صلح استفاده شد. البته این قطعنامه فقط توصیه می کند. ولی اگر چنین قطعنامه ای در مجمع عمومی تصویب شود با استناد به آن کشورهایی که این قطعنامه را می پذیرند و به توصیه سازمان ملل لبیک می گویند می توانند به اقدامات نظامی علیه سوریه دست بزنند.

در شرایط کنونی تا چه اندازه چنین مسئله ای محتمل می نماید؟

چندان قابل پیش بینی نیست. به هر حال کشورهای عضو اتحادیه عرب اعلام کرده اند که قصد دارند این مسئله را در مجمع عمومی مطرح کنند. اگر در مجمع عمومی سازمان ملل مطرح شود بستگی دارد که به چه نحوی این موضوع مورد رسیدگی قرار گیرد و تصویب شود. اگر رسیدگی بر اساس قطعنامه اتحاد برای صلح صورت گیرد یک سری اقدامات جمعی نظامی صورت خواهد گرفت.  اما اگر صرفا بخواهد از نظر روانی اقدامی علیه سوریه یا روسیه و چین که قطعنامه را وتو کرده اند انجام دهند به این ترتیب خواهد بود که اکثریت جامعه بین المللی رفتار دولت سوریه را محکوم می کنند تا نشان بدهند که اکثریت جامعه بین المللی مخالف وضع موجود در سوریه هستند و یا در مورد تغییر حکومت بشار اسد نظر واحدی دارند. هنوز روشن نیست که کدام یک از این دو روش مورد نظر کشورهای عربی است. بستگی دارد که این رسیدگی بر اساس کدام مبنا مطرح شود. اگر  برمبنای اول باشد به معنای این است که راهی برای اقدام نظامی دسته جمعی علیه سوریه ایجاد شده است.

اگر این اتفاق رخ دهد و به واسطه چنین قطعنامه ای اقدام نظامی از سوی کشورهای غربی و عربی علیه سوریه صورت گیرد ممکن است که روسیه واکنش جدی نظامی نشان دهد؟

وقتی اکثریت اعضای مجمع عمومی چنین قطعنامه ای را تصویب کنند به این معناست که اکثریت جاماعه بین المللی بر این نظر است و بعید به نظر می رسد که روسیه بتواند با اکثریت جامعه بین المللی درگیر شود. البته روسیه می تواند واکنش های خاصی نشان بدهد ولی نه به شکل نظامی. این که واکنش چین و روسیه چه خواهد بود بستگی به میزان وحدت جامعه بین المللی دارد. اگر این قطعنامه با رای بیش از 150 کشور از 194 کشور عضو سازمان ملل تصویب شود قطعا تاثیرگذاری آن بسیار بیشتر خواهد بود و می توانند بر اساس آن دست به اقدام بزنند و چین و روسیه نیز نمی توانند واکنش جدی نشان دهند.

با توجه به فضای کنونی جهانی تصویب چنین قطعنامه ای با این تعداد رای امکان پذیر است؟

با توجه به این که اتحادیه عرب این قطعنامه را در خواست می کنند و کشورهای عضو ناتو، اتحادیه اروپا، بخشی از کشورهای آمریکای لاتین و کشورهایی مثل استرالیا، نیوزلند و ژاپن که عموما همراه آمریکا هستند با چنین قطعنامه ای همراهی می کنند این مسئله بعید به نظر نمی رسد. با توجه به سابقه غربی ها در چنین اقداماتی آنها می دانند که چه متنی را تنظیم کنند که مورد موافقت اکثریت کشورها قرار گیرد و بعدا بتواند دستاویز برای اقدام نظامی دسته جمعی قرار گیرد. از سوی دیگر نباید واکنش نهادهای حقوق بشری را نادیده گرفت. بالا رفتن میزان کشته ها و آوارگان قطعا فضای عمومی جهانی را برای چنین قطعنامه ای بیش از پیش آماده می کند.

دیپلماسی ایرانی


دگردیسی در سوریه
 

دگردیسی در سوریه

 


دولت سوریه برگرفته از حزب بعث سوریه است که با کودتای حافظ اسد قدرت را در اختیار گرفت. با مرگ حافظ اسد، حکومت جمهوری موروثی به پسرش بشار اسد رسید. در این کشور پارلمان وجود دارد، اما نظام کاملا تمرکز گراست. نظام بعثی سوریه اگر چه وارد رویاروئی مستقیم با اسرائیل نشده، اما همواره از مخالفان اسرائیل – اعم از فلسطینی­ها و مقاومت در لبنان – حمایت کرده، اگر چه بر ایده حمایت سوریه از مقاومت، نقدهای جدی وارد است.

اخوان المسلمین سوریه یکی از ارکان مبارزه با حافظ و بشار اسد بوده و تا کنون هزینه زیادی بابت این مبارزه پرداخته است. اخوان سوریه به شدت سلفی هستند و مورد حمایت عربستان، قطر، امارات و .. می­باشند.

اهل تسنن سوریه مواضع معتدلی دارند. شاخص این مجموعه دکتر رمضان البوطی است که در درگیری اخیر شرکت نکرده، اگر چه منتقد نظام سوریه است.

کردهای سوریه حدود سه میلیون نفر هستند که اکثرا محروم مانده­اند و دولت سوریه گاهی برای ایشان هم شناسنامه صادر نکرده است. این کردها روابط نزدیکی با پ.ک.ک دارند که در حال جنگ با ترکیه است.

علویان اقلیتی سوری هستند، علی رغم اینکه بشار و خانواده او علوی هستند و برخی از علویان هم پست­های مهمی دارند، اما آنها جزء اقشار ضعیف سوریه به حساب می­آیند.

مخالفان خارج نشین سوریه، عمدتا روشنفکرانی هستند که به دموکراسی و مبارزه با نظام حاکم بر سوریه اعتقاد دارند، آنان با تشکیل مجلس در خارج از کشور – ترکیه – تلاش کردند تا تحولات سوریه را مدیریت کنند. نخستین رهبر این مجلس برهان غلیون از اندیشمندان سوری مقیم پاریس بود که مدتی قبل استعفا داد و آقای سیدا جانشین او گردید. این مجلس در پی دگر دیسی در شیوه مبارزه در سوریه جایگاه خود را از دست داده است.

سوری­ها تا قبل از ترور اخیر رهبران سوریه به صورت تظاهرات و درگیری­ با نیروهای سوریه به مبارزه ادامه می­دادند. بعد از ترور اخیر این شیوه متروک شد و جنگ مسلحانه جایگزین آن گردید. در ابتدا تصور می­شد که سوریه درگیر جنگ داخلی شده است. اما با سرازیر شدن نیروهای تندرو سلفی و احتمالا القاعده به سوریه از کشورهای لیبی، ترکیه، اردن، سعودی و.. و پشتوانه مالی عربستان و حمایت قطر و امارات و تسلیح آنها از سوی ترکیه، ارتش سوریه وارد جنگ با این مجموعه گردید. گرچه تلفات این درگیری بیشتر است، اما انگیزه ارتش سوریه در مقابله با این مجموعه نسبتا تقویت شده است.

ایران از دیر باز متحد سوریه بوده است. به ویژه که سوریه در جنگ تحمیلی بیشترین کمک را به ایران نمود. همچنین این کشور پل استراتژیک همکاری ایران و حزب الله لبنان به حساب می­آید. به این دلایل ایران به شدت از سوریه حمایت می­کند. این حمایت گاهی جنبه افراطی به خود می­گیرد. مثلا در حالی که تلویزیون سوریه خبر رسانی نسبتا دقیقی از اوضاع داخلی این کشور می­کند و درگیری در اقصی نقاط سوریه را پوشش می­دهد، تلویزیون ایران آن کشور را آرام جلوه داده و حتی وزیر امور خارجه ایران می­گوید که اوضاع در سوریه آرام است!

با حرکت اخیر سوریه و دادن آزادی نسبی به کردهای این کشور، آنان عملا از صف مبارزه با بشار اسد کنار رفته و به عنوان متحد استراتژیک پ.ک.ک فعال شده و لذا ترکیه با واقعیت جدیدی روبرو گردیده است. ترکیه قبلا از تظاهرات مردم سوریه حمایت می­کرد، اما با نظامی شدن اوضاع سوریه، آنان هم فرصت را غنیمت شمردند و به نحوی وارد این درگیری گردیدند.

غربی­ها در کشورهای عربی اسلامی دوست و دشمن دائمی ندارند، آنان همواره بر داشتن منافع دائمی در این منطقه تاکید کرده­اند. از این رو حمایت ایشان از حکومت­ها، گروه­ها، احزاب و .. در کشورهای عربی و اسلامی همواره تاکتیکی و وابسته به تامین منافع ایشان بوده است. لذا آنان می­توانند در عرض چند ساعت تغییر موضع بدهند و کسی هم ایشان را سرزنش نخواهد کرد. غرب فعلا از اینکه در کشورهای عربی اسلامی جنگ و درگیری ادامه دارد، مسرور است. زیرا هر که کشته شود، هر چیزی که تخریب شود، متعلق به این کشورهاست و غرب از آن بابت زیانی نمی­بیند. غربی­ها بعد از حادثه یازدهم سپتامبر، بلافاصله تلاش کردند تا جغرافیای جنگ را عوض کنند و موفق شدند جنگ را از نیویورک و.. به افغانستان و عراق و .. ببرند. لذا فعلا غرب آسیبی نخواهد دید و این کشورهای عربی اسلامی هستند که حتی اگر در این درگیری­ها پیروز شوند، باید خرابه­ها را آباد نمایند و تاوان جنگ را بپردازند. طرح کلان غرب برای خاور میانه واقعا قابل مطالعه است!

القاعده اگر چه توسط غرب علیه شوری بوجود آمد، ولی دچار دگر دیسی گردید و با غرب به مقابله برخاست. اکنون بار دیگر غرب موفق شده هدایت این سازمان را به دست بگیرد. غرب عناصر تندرو و جهادی را از کشورهای لیبی، اردن، سوریه، ترکیه، یمن، عربستان و.. به سمت سوریه هدایت کرده و آنان هم با انگیزه جهاد و شهادت به مبارزه با نظام حاکم بر سوریه پرداخته­اند. قطعا اگر همه آنها در این مسیر کشته شوند، غرب خوشحال خواهد شد. زیرا دشمن­های بالقوه خود را نابود کرده است. اگر هم در سوریه پیروز شوند که نظام اسد را نابود کرده­اند. در هر دو گزینه غرب سود خواهد برد. غرب بسیار مشتاق است تا در در کشورهای عربی اسلامی اندیشمندان در انزوا قرار گرفته و کار به دست نیروهای نظامی و جهادی باشد، نیروهای اندیشمند شرقی به غرب بروند و در آنجا به بار بنشینند. غرب از حقوق بشر و دموکراسی حمایت می­کند، اما این را هم می­داند در کشورهائی که سطح سواد بالا نیست و افراد به واسطه تخصص خود جایگاهی را اشغال نکرده­اند و منافع فردی، گروهی، طایفه­ای همچنان حرف اول را می­زنند، حقوق بشر و دموکراسی شعار و دستآویز خوبی به حساب می­آیند.

کشورهای عربستان، قطر، اردن و امارات که با نظام غیر دموکراتیک اداره می­شوند، برای جلوگیری از خیزش در کشورهای خود فعلا به این راهکار رسیده­اند که با نظام سوریه مخالفت کنند، اگر چه بعید است این کار برای آنها سودی داشته باشد و جلوی اعتراض­های مردمی در این کشورها را بگیرد!

در سوریه فعلا چند گزینه مطرح است: پیروزی بشار اسد، که در این صورت تازه اول ماجراست و وی باید علاوه بر باز سازی سوریه، آغوش خود را به روی دموکراسی بگشاید. پیروزی مخالفان، که با توجه به حضور نیروهای خارجی در جنگ فعلی آینده ناهمواری را در پیش خواهند داشت. تقسیم سوریه به سه منطقه کرد نشین، منطقه طرفداران بشار با محوریت لاذقیه و منطقه مخالفان. غرب از این گزینه استقبال می­کند، اما رنج مردم به پایان نمی­رسد و ماجرا با طرح و شکل جدیدی ادامه می­یابد. سلاح­های طرفین جنگ پایان یافته و آنان برای حفظ خود ناچار هستند تا به بازارهای خرید اسلحه روی آورند!

 

اسرائیل در مسئله سوریه تا اینجا برنده بوده، اما معلوم نیست در آینده اوضاع بر همین منوال باشد.

در شرایط فعلی مبارزات مردم سوریه که در قالب تظاهرات و اصرار بر سرنگونی نظام ادامه داشت به جنگ تبدیل شده و نقش مردم در مبارزه به شدت کاهش یافته، در عوض پول کشورهای سه­گانه عربستان، قطر و امارات، سلاح ترکیه، پوشش رسانه­ای غرب و فشار از طریق سازمان ملل پر رنگ گردیده و سوریه صحنه تسویه حساب قدرت­های بین المللی و منطقه­ای شده است. این جنگ در صورت گسترش – که دور از انتظار نیست –  می­تواند ابعاد فاجعه باری در منطقه پیدا کند که جغرافیای جنگ و پایان آن در اختیار طرفین نمی­باشد و ابعاد آن از جنگ­های طایفه­ای شیعه و سنی و قومیت­ها فراتر رفته و تا ناکارآمد شدن اسلامگرائی و ایجاد دولت­های کوچک نیازمند به غرب ادامه خواهد یافت.

حجت الله جودکی


رویکرد مصر جدید به فلسطین

 

 رویکرد مصر جدید به فلسطین
 

با تعمیق در فعالیت دستگاه دیپلماسی مصر نسبت به تحولات خاورمیانه و موضع‌گیری دولتمردان این کشور در برهه‌های مختلف، نقش این کشور جهت برقراری ثبات و آرامش در منطقه در قیاس با سایر کشورهای دیگر نمایان‌تر می‌شود. بطوریکه از زمان بروز بحران در خاورمیانه و شکل‌گیری اسراییل نقش مصر همواره کلیدی بوده است. مصر، امروزه به محمد مرسی نامزد اخوانی‌ها رسیده است در حالیکه در شصت سال گذشته همواره از سوی نظامیان اداره می‌شده و اخوان‌المسلمین هم فاقد تجربه حکومت‌داری در مصر می‌باشد. با این وجود اخوان‌المسلمین، نسبت به بزرگترین معضل جهان اسلام یعنی فلسطین هیچ وقت بی‌تفاوت نبوده است.

در این مسیر، برای بازشناسی رویکرد کلان مصر به تحولات فلسطین باید به ریشه‌های شکل‌گیری سیاست خارجی آن در دوره‌های مختلف اشاره کرد:

استراتژی کلان ناصر پس از کودتای 1954 تاکید بر ناسیونالیسم عربی و رهبری جنبش‌های ضد اسراییلی و غربی در منطقه بوده است. ناصر که داعیه‌دار رهبری جهان عرب بود با هم‌پیمانی روسها تلاش نمود که با قدرت نظامی ضمن شکست اسراییل، بازپس‌گیری سرزمین‌های اشغالی را نیز عملیاتی نماید ولی شکست مصر در جنگ 6 روزه 1967 آرمان ناصر را بر باد داد و در این جنگ بخش‌های دیگری از سرزمین‌های عربی از جمله کرانه باختری رود اردن، نوار غزه، صحرای سینای مصر و بلندی‌های جولان سوریه به اشغال اسراییل درآمد. جانشین ناصر سادات، دلیل این شکست را در هم‌پیمانی مصر با شوروی دانست و در این مسیر توان مالی و نظامی کرملین را برای پشتیبانی از سیاست‌های داخلی و خارجی مصر در منطقه ناکافی نامید، لذا سادات با تکیه بر اصل غافلگیری جنگ دیگری را علیه اسراییل در سال 1974 براه انداخت و به توفیقات نسبی هم دست یافت با این وجود صلح با اسراییل در 26 مارس توسط سادات نخست‌وزیر پیشین رژیم صهیونیستی و جیمی کارتر امضا شد، ولی این اقدام مصر با واکنش کشورهای اسلامی و گروه‌های فلسطینی مواجه گردید، بطوریکه مصر از جهان عرب اخراج شد. با توجه به اقدامات مصر به عنوان اولین کشور در امضای توافق‌نامه صلح با اسراییل در سال 1979، مهمترین هدف آمریکا از انعقاد صلح؛ شکستن قبح انجام مذاکرات با سایر طرفهای عربی، کشورهای دیگر و مشروعیت بخشیدن به حضور اسراییل در منطقه بوده است. پس از سادات، در دوره مبارک نیز نقش مصر در روند سازش و حمایت از موجودیت اسراییل در منطقه پررنگتر شد. بطوریکه آمریکا توانست با اهرم مالی در قالب اعطای کمک‌های سالیانه میلیاردی به ارتش مصر همچنان این کشور را به عنوان ذخیره استراتژیک برای غرب و اسراییل در منطقه حفظ نماید. در این ارتباط شیمون پرز در مورد نقش مصر در روند صلح و مذاکرات بین سازمان آزادی‌بخش فلسطین و اسراییل گفته بود :‌«اولین شراره شروع مذاکرات را در مصر یافتیم، حسنی مبارک و عمر موسی وزیر امورخارجه مصر و اسامه الباز مشاور رییس‌جمهور از مذاکرات محرمانه مطلع بودند. واقعیت آن است که مبارک از هیچ تلاشی برای حمایت از روند گفتگوهای صلح دریغ نکرد و علاقمندی زیادی به کمک به طرفین نشان داد. عمر موسی در تماس دائم با طرفین بود و هر وقت مذاکرات به بن‌بست می‌رسید در رفع آن گام برمی‌داشت...»

در واقع مصر پس از بازگشت مجدد به جهان عرب نقش میانجی را میان اعراب و اسراییل بر عهده گرفت، به طوری‌که تمام تلاش‌های سیاسی این کشور بر حفظ روند سازش و تعمیق آن به سایر کشورهای منطقه متمرکز گشته بود. گفتنی است که مبارک نقش موثری در فراهم ساختن ارتباط تل‌آویو با سازمان آزادی‌بخش فلسطین و به‌بار نشستن مذاکرات آنها با امضای موافقت‌نامه اسلو و برنامه اجرایی آن در قاهره داشت. اوج خیانت مبارک به آرمان فلسطین را می‌توان در نوع موضع‌گیری در جنگ 23 روزه رژیم صهیونیستی علیه مردم بی‌دفاع غزه دریافت. مصر در روزهای آغازین جنگ همگام با غرب و اسراییل، حماس را به عنوان عامل رنج مردم فلسطین محکوم و از بازکردن گذرگاه رفح و ارسال کمک‌های انسانی به نوار غزه خودداری کرد.
 

از دیگر سو مصر زمان مبارک نقش اصلی در آتش‌افروزی میان گروه‌های فلسطینی و عدم به ثمر رسیدن طرح آشتی ملی میان فلسطینیان بر عهده داشت و حمایت از تشکیلات خودگردان فلسطینی و تقویت موضع منطقه‌ای آن در قبال تضعیف موقعیت حماس از جمله اقدامات مصر بود. بنابراین غالب تحولات اخیر مصر برای اسراییل بیشتر به شکل تهدید امنیتی مطرح شده است؛ چرا که مصر پس از مبارک در همان مدت کوتاه هم پس از روی‌کار آمدن اسلامگرایان نشان داده است که به آرمان فلسطین و تشکیل دولت مستقل در سرزمین اشغالی 1967 وفادار است. بطوریکه پس از سقوط مبارک گذرگاه رفح منفذ حیاتی برای مردم نوار غزه بازگشایی شد و قاهره میزبان آشتی دو گروه فلسطینی یعنی حماس و تشکیلات خودگردان برای رسیدن به تفاهم همه‌جانبه برای آینده بوده است. بی‌تردید گروه‌های فلسطینی از پیروزی اسلامگرایان مصر بسیار خشنودند. در همین راستا، ابوهنیه رهبر حماس جزء اولین نفراتی بود که پیروزی مرسی را تبریک گفت و آن را گام بلندی در احقاق حقوق مردم فلسطینی دانست.

با توجه به تحولات اخیر مصر می‌توان مسایل ذیل را برای آینده تحولات فلسطین و تعاملات منطقه‌ای متصور بود.

1ـ محمد مرسی به‌رغم اینکه در سخنرانی اخیر به نوعی اعتدال‌گرایی خود را در سیاست خارجی و پایبندی به تعهدات بین‌المللی ابراز داشته است با این وجود، به نظر می‌رسد حفظ روابط مصر در سطح پایین هم با رژیم صهیونیستی در گرو ایجاد دولت مستقل فلسطینی به پایتختی قدس شریف خواهد بود. اسراییل دیگر نمی‌تواند از طریق پتانسیل‌های منطقه‌ای مصر و نیز از طریق میانجی‌گری آن به اهداف خویش برسد، در طبیعی‌ترین حالت روند سازش در منطقه خاورمیانه با بن‌بست مواجه خواهد شد و اسراییل بدون مصر نمی‌تواند مانند گذشته به طرح‌های منطقه‌ای خود جامه عمل بپوشاند.

2ـ مصر با ایفای نقش محوری در ایجاد آشتی ملی میان دو گروه رقیب فلسطینی (حماس، تشکیلات خودگردان) ضمن بازیابی هویت عربی ـ اسلامی، و تقویت محور مقاومت جهت مقابله با اقدامات اسراییل در جهان عرب از ایجاد نظام نوین خاورمیانه جدید با محوریت این رژیم در منطقه ممانعت به عمل خواهد آورد.

3ـ گرچه کمک‌های اقتصادی آمریکا به عنوان عامل بازدارنده برای رها شدن از سیاست قبلی و اتخاذ رویکرد جدید در مصر جدید به رهبری مرسی به شمار می‌رود، با این وجود مصر به عنوان یکی از بازیگران مهم منطقه دارای ارتش قوی و کانون فکر جهان عرب تلاش خود را برای مقابله با اقدامات آشوب‌ساز اسراییل در منطقه و توسل به زور به کار خواهد بست. مصر علاوه بر اتحادیه عرب در دیگر سازمانهای منطقه‌ای و بین‌المللی نقش برجسته‌ای دارد و این توانمندها و پتانسیل دیپلماتیک می‌تواند مستمسکی مناسبی برای به مجبور نمودن اسراییل به التزام قطعنامه‌های بین‌المللی و رعایت حقوق مردم فلسطین قلمداد گردد.

4ـ گرچه دور از واقعیت‌های مصر است که تصور شود، مصر با محمد مرسی برای آرمان فلسطین و دستیابی به حقوق مشروع آن محتمل هزینه‌های گزاف از جمله رد کمک‌های آمریکا یا توسل به زور گردد، با این وجود، استراتژی مصر در میان‌مدت و درازمدت با تغییرات در این حوزه روبرو خواهد شد. در صورت مرکزیت یافتن مصر برای حل بحران فلسطین، به‌رغم تضاد منافع و دیدگاه‌های متفاوت شاهد همگرایی بیشتر در جهان اسلام به سود مردم فلسطین خواهیم بود. بطوریکه هم‌اکنون نیز به‌رغم قرائت‌های مختلف از سوی کشورهای اسلامی برای حل و فصل بحران دیرینه خاورمیانه، اشتراک نظر و اجماع در مورد مواضع فلسطینی در منطقه وجود دارد در این میان سیاست مصر جدید مبنی بر حمایت از تشکیل دولت فلسطینی در سرزمین‌های اشغالی 1967 ضمن تقویت مواضع کشورهای عربی و اسلامی در مجمع عمومی فرایند این پروسه را تسهیل خواهد نمود.

5ـ پس از شکست اسراییل در جنگ 23 روزه، در سکوت خفت‌بار منادیان حقوق بشر، مردم فلسطین به‌ویژه نوار غزه از سوی اسراییل در محاصره کامل قرار گرفتند و جهان اسلام بدلیل تشتت آراء نتوانسته است اقدام خاصی را برای برداشتن این اقدام ضد انسانی اسراییل بردارد، به نظر می‌رسد اولین گام مثبت مرسی در این حوزه دادن مجوز به تمام مردم نوار غزه و نیز کرانه باختری برای ورود آزاد به مصر باشد. این رویه می‌تواند ضمن کم کردن فشارهای سیاسی و اقتصادی بر مردم فلسطین، اتحاد و انسجام درونی آنان برای بازپس‌گیری مناطق از دست رفته و احقاق حقوق واقعی خود را بیشتر نماید.
 

داود احمدزاده، کارشناس مسائل خاورمیانه


سوریه و انتظارات متضاد

 

سوریه و انتظارات متضاد

 
کشور عربی سوریه در چهار سطح با انتظارات و منافع متضاد روبه‌رو شده و همین امر اجازه نمی‌دهد کوفی عنان، نماینده ویژه دبیرکل سازمان ملل متحد و اتحادیه عرب میانجی‌گری مؤثری را پی بگیرد. این چهار سطح از منافع و انتظارات متضاد را می‌توان چنین خلاصه کرد:

۱. تضاد منافع اقلیت علوی حاکم و اکثریت سنی مذهب در داخل؛
۲. تضاد منافع آمریکا و اروپا؛
۳. تضاد منافع مجموعه غرب با چین و روسیه؛
۴. تضاد منافع کشورهای منطقه (ایران، عربستان سعودی، ترکیه، قطر، و عراق).

برآیند این تضاد منافع و انتظارات در سوریه خشونت رو به گسترش فرقه‌ای‌شده‌ای است که هم‌اکنون تمامی زیرساخت‌های اجتماعی ـ فرهنگی، سیاسی و اقتصادی این کشور را دارد تخریب می‌کند. علی‌القاعده توقف خشونت بدون توافق گسترده‌ای بین منافع متضاد داخلی ـ منطقه‌ای و بین‌المللی نمی‌تواند قابل حصول باشد و علت اصلی ناکامی میانجی‌گری کوفی عنان در همین واقعیت نهفته است. این واقعیت را در اظهارات سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه قبل از دیدار اخیرش با کوفی عنان به درستی می‌توان ملاحظه کرد. لاوروف گفت: غرب در سوریه باج‌خواهی می‌کند و وعده داد که قطعنامه پیشنهادی را که در آن به فصل هفتم منشور ملل متحد اشاره شده باشد در شورای امنیت «وتو» خواهد کرد. وی همچنین اِعمال فشار بر بشار اسد برای کناره‌گیری احتمالی از قدرت را رد کرد و آن را در ارتباط با مردم خود سوریه دانست. البته این برداشت‌ تا حدی درست است و روسیه در موقعیتی واقعی در سوریه قرار ندارد که بتواند کناره‌گیری بشار اسد از قدرت را دیکته کند. از این‌ رو این درخواست غرب از روسیه با واقعیت‌های موجود همخوانی ندارد. ظاهراً روسیه دو نگرانی اصلی‌تر در سوریه دارد:

۱. پایگاه دریایی موجودش در سواحل سوریه در دریای مدیترانه؛

۲. مطالبات بیش از ده میلیارد دلاری‌اش از سوریه.

باوجوداین، به‌نظر می‌رسد مهم‌ترین نگرانی روسیه، از دست دادن ‌آخرین پایگاهش در خاورمیانه است. در گذشته و در دوران جنگ سرد روسیه در عراق، یمن جنوبی، لیبی، سومالی و اتیوپی حضور داشته است که همه این پایگاه‌هایش یکی پس از دیگری به چنگ غرب افتاده است. سوریه آخرین پایگاه حضور نمادین روسیه در خاورمیانه است و اگر این را از دست بدهد کل منطقه را واگذار کرده است. چین نیز دیدگاه کم‌وبیش مشابهی با روسیه در ارتباط با خاورمیانه دارد و به همین دلیل مخالف هرگونه دخالت خارجی در سوریه است ولی سؤالی که بی‌پاسخ باقی مانده است، این است که چین و روسیه تا کجا به حمایت‌های خود از حکومت بشار اسد ادامه خواهند داد. نشانه‌هایی به دست داده می‌شوند که غرب در تغییر ساختار قدرت در سوریه جدی است و نگران تخریب این کشور نیست. اگر ازطریق جلب رضایت چین و روسیه و ازطریق سازمان ملل متحد این دخالت امکان‌پذیر نیست، ازطریق جنگ داخلی فرقه‌ای‌شده قابل حصول می‌شود. تنها نیازمند زمان است که از قضا هرچند طولانی‌تر شود منافع آتی آن برای غرب بیشتر خواهد بود.

بنابراین در نگاهی واقع‌بینانه‌تر از تضاد منافع غرب روسیه و چین قابل تصور است که با گذشت زمان روسیه و چین در موقعیتی قرار گیرند که مجبور به معامله شوند. چین زودتر و روسیه دیرتر از چنین قابلیتی برخوردار خواهند شد و غرب روی همین قابلیت‌های بالقوه حساب باز کرده و عجله‌ای هم ندارد. در محاسبات غرب رژیم بشار اسد تنها با یک معجزه غیرقابل پیش‌بینی می‌تواند باقی بماند و دیر یا زود یا جابه‌جایی قدرت را تجربه می‌کند و یا تن به اصلاحاتی در ساختار قدرت خواهد داد که کمتر از جابه‌جایی قدرت معنا نخواهد داشت. درست در همین جاست که منافع کشورهای منطقه‌ای حول منافع گروه‌های مذهبی با منافع غرب هماهنگ شده، در تضاد قرار گرفته، و یا با منافع چین و روسیه سازگار شده است، به‌طوری‌که می‌توان گفت ترکیه، عربستان سعودی، قطر و تا حدی اردن در محاسباتی منافع‌محور با حمایت از مخالفان سنی مذهب حکومت علوی بشار اسد منافعی راهبردی را در هماهنگی با غرب برای خود تعریف کرده‌اند و ایران در کنار بشار اسد نگاه به چین و روسیه دوخته است. در این بین عراق به‌رغم ساختار قدرت کنونی‌اش که می‌توانست در کنار ایران از حکومت بشار اسد حمایت کند، به‌دلیل نگرانی از سرایت جنگ فرقه‌ای‌شده سوریه به مرزهای خود ترجیح می‌دهد بی‌طرف باقی بماند، اما به‌درستی روشن نیست که تا کی می‌تواند موضع بی‌طرفی خود را حفظ کند و یا از سرایت بحران سوریه به داخل عراق جلوگیری کند.
 

در این کشاکش منافع متضاد داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی در سوریه تضاد منافع آمریکا و اروپا به‌خصوص فرانسه را هم باید افزود چراکه اروپا نگران آینده منافع خود در روسیه بعد از بشار اسد و تکرار تجربه عراق و لیبی و انحصارطلبی‌های آمریکا نیز هست و اگر از این زاویه به تحولات سوریه توجه شود به‌نظر می‌رسد که قبل از تحول در ساختار قدرت در این کشور اروپا می‌خواهد با آمریکا روی برنامه کاری مشخصی به توافق دست یابد؛ امری که احتمالاً چین و روسیه نیز آن را در پس ذهن خود دارند ولی تاکنون بر زبان نیاورده‌اند. با توجه به تضاد منافع، حصول توافق در ارتباط با آینده سوریه دشوار است ولی غیرقابل حصول نیست و نیازمند گذشت زمان بیشتری است. هرچند که با توجه به ساختار قدرت در سوریه و با در نظر گرفتن این واقعیت که بخش مهمی از ارتش و نیروهای امنیتی ماهیت فرقه‌ای دارند و در هرگونه تحولی آینده خود را در خطر می‌بینند و در عمل جامعه نیز به اقلیت علوی و اکثریت سنی تقسیم شده است، تحول قدرت از سه طریق احتمالی ممکن می‌شود:

۱. دخالت خارجی؛
۲. جنگ داخلی؛
۳. اصلاح ساختار قدرت.

دولت بشار اسد در فکر اصلاحات است که تاحدی دیرهنگام است. غرب درصدد زمینه‌سازی دخالت خارجی با مجوز شورای امنیت است که با سد روسیه و چین روبه‌رو شده است. جنگ داخلی مخرب و نیابتی سرنوشتی است که سوریه با آن روبه‌روست. در جنگ داخلی سوریه تخریب و جامعه برمبنای مرزبندی‌های فرقه‌ای به‌صورت کامل قطب‌بندی می‌شود و بعید نیست که تا حد تجزیه هم پیش برود و این درست برنامه طراحی‌شده‌ای است که در نهایت متضمن منافع غرب، متحدان منطقه‌ای و داخلی در سوریه و باخت طرف مقابل خواهد بود. حداقل می‌توان گفت که انتظار غرب این است و تنها معجزه‌ای می‌تواند سوریه را نجات دهد.
 
پیرمحمد ملازهی، کارشناس مسائل بین المللی


آمریکا و اعتراضات داخلی در عربستان سعودی

 

آمریکا و اعتراضات داخلی در عربستان سعودی
 
 
 
 

آمریکا و عربستان سعودی در طول چند دهه گذشته روابطی استراژیک داشته‌اند که اغلب از آن به عنوان معادله نفت در برابر امنیت تعبیر می‌شود. عربستان سعودی از دوره جنگ سرد متحدی مهم و تاثیرگذار در خاورمیانه برای آمریکا بوده است. در این دوره دولت سعودی یکی از پایه‌های همیشگی سیاست آمریکا برای موازنه‌سازی در برابر اتحاد شوروی و مقابله با نفوذ کمونیسم در این منطقه بود و در دهه 1990 نیز روابط استراتژیک دو طرف تداوم یافت. اما حادثه یازده سپتامبر در سال 2001 و مطرح شدن عربستان به عنوان مامن پرورش تروریسم و افراط‌گرایی باعث ظهور دیدگاه‌های نوینی در خصوص این کشور و روابط استراتژیک با واشنگتن شد. بر این اساس است که در طول یک دهه اخیر و در شرایط جدید منطقه‌ای دو نگاه به عربستان سعودی را می‌توان در آمریکا شاهد بود؛ اول نگاه استراتژیک سنتی به این کشور به عنوان متحد آمریکا و بازیگری حیاتی در بازار جهانی نفت و دوم نگاه هنجاری و لیبرالی مبتنی بر تلقی عربستان سعودی به عنوان دولتی سنتی، غیردموکراتیک و حامی افراط‌گرایی.

هرچند که در مقطعی بعد از یازده سپتامبر تسلط نگاه هنجاری دوم باعث سردی اندکی در روابط دو کشور شد، اما در اغلب شرایط و به‌خصوص در سطح سیاستگذاری نگاه استراتژیک و تلقی عربستان به عنوان پایه ثبات آمریکایی و طرفدار منافع آن در واشنگتن محوریت داشته است. با این حال تفاوت‌های بین عربستان سعودی و آمریکا و برخی تفاوت‌ها در نگاه و منافع منطقه‌ای این دو کشور به تحولات خاورمیانه، تناقضات خاص این رویکرد را کمابیش نشان داده است. با ظهور جنبش‌های مردمی در جهان عرب که ابعاد گسترده و ویژگی‌های متمایزی را در منطقه به خود گرفت، به‌رغم همگرایی و همکاری‌های استراتژیک آمریکا و عربستان سعودی در قبال تحولات جدید، وجود تفاوت‌های قابل ملاحظه در رویکردهای دو کشور در خصوص این تحولات قابل چشم‌پوشی نبوده است. تفاوت‌هایی که به صورتی آشکار در انتقادات رهبران سعودی از واشنگتن در عدم حمایت جدی از رژیم مبارک نمود داشت.

اما فارغ از برخی تفاوت‌ها در رویکرد عربستان سعودی و آمریکا به تحولات عربی، با جدی‌تر شدن اعتراضات داخلی در عربستان سعودی پیچیدگی موضوع و مناقشه‌های فکری در خصوص آینده عربستان و نقش منطقه‌ای آن به‌خصوص در تعامل با سیاست خاورمیانه‌ای آمریکا بسیار گسترش یافته است. هرچند که دیدگاه‌های هنجاری و لیبرالی در آمریکا با این تحولات مجال جدی‌تری برای طرح یافته‌اند، اما به نظر می‌رسد نگاه استراتژیک و امنیتی واشنگتن همچنان مولفه اصلی در سیاست این کشور در قبال عربستان سعودی باشد. مساله‌ای که آمریکا در شرایط کنونی منطقه‌ای که تحولات هر روز سرعت بیشتری به خود می‌گیرند و تنش‌ها و بی‌ثباتی‌ها در حال افزایش است چاره دیگری جز آن ندارد. به‌رغم تفاوت رویکردها آمریکا در دو سال اخیر سعی داشته است تا ملاحظات امنیتی عربستان سعودی را مدنظر قرار دهد و بر این اساس در حوزه‌هایی مانند بحرین و یمن دست سعودی‌ها را بسیار بازگذاشته است. این راهبرد بدین مفهوم است که در شرایط تحولات پرسرعت منطقه خاورمیانه برای آمریکا ثبات و امنیت عربستان سعودی اهمیت دارد.

در حالی که آمریکا با مدیریت تحولات سعی در ایجاد آینده بهتری برای خود در منطقه دارد و به‌خصوص با تمرکز بر تغییر رژیم در سوریه در پی ایجاد موازنه قدرت نوینی در برابر ایران است، هرگونه تغییرات غیرقابل پیش‌بینی مانند سرایت جنبش‌های مردمی به عربستان سعودی و بی‌ثباتی این کشور می‌تواند دگرگونی‌های متفاوتی را در نظم منطقه‌ای باعث شود. بر این اساس  تشدید و گسترش اعتراضات داخلی در عربستان سعودی در شرایطی که جبهه‌بندی‌های منطقه‌ای و بین‌المللی در موضوع سوریه به اوج خود رسیده است برای واشنگتن نگرانی‌های جدی ایجاد می‌کند. به‌خصوص اینکه روس‌ها نیز که از تغییر شرایط در سوریه بسیار نگران بوده و منافع استراتژیک خود در خاورمیانه را در خطر می‌بینند، نوع نگاه خود به اعتراضات درونی عربستان سعودی را نشان دادند و بر پتانسیل‌های بی‌ثباتی و بحران در قلب عربستان سعودی به عنوان متحد باثبات آمریکا تاکید کردند.

با توجه به حساسیت تحولات عربستان و اهمیت آن برای آمریکا، مقامات آمریکایی در تلاشند تا با ارتباط مستمر با سعودی‌ها و ارایه مشاوره‌ها و رایزنی‌های لازم مانع از آن شوند که اعتراضات گسترش یافته و به برگه ‌جدیدی در خاورمیانه تبدیل شود. در این راستاست که می‌توان شاهد تغییر رئیس سازمان اطلاعات عربستان سعودی و همچنین ارایه راهکارهایی مانند اعطای برخی آزادی‌ها و امتیازات به جریانات مخالف بود که معلوم نیست تا چه اندازه اجرا شود یا اینکه اجرای آنها تا چه اندازه با موفقیت همراه شود. با این حال نگاه آمریکا به عربستان و تحولات داخلی آن در مقطع زمانی پیش‌رو کماکان با تمرکز خاصی تداوم خواهد داشت و تحلیگران داخلی این کشور همچنان دیدگاه‌های متفاوت خود در خصوص این کشور را  ارایه خواهند داد. هرچند که در آینده نزدیک در سطح عملیاتی نگاه استراتژیک و امنیتی واشنگتن به عربستان سعودی همچنان تداوم خواهد یافت.
 

علی‌اکبر اسدی، کارشناس مسائل خاورمیانه



نظامیگری؛ مبنای راهبرد منطقه‌ای آمریکا

 

نظامیگری؛ مبنای راهبرد منطقه‌ای آمریکا


 

 

 

 اندیشکده آمریکایی مرکز مطالعات بین‌المللی و استراتژیک در تحلیل مبانی نظامی در منطقه با بزرگنمایی قدرت و نفوذ جمهوری اسلامی ایران در خلیج فارس، سعی در توجیه خریدهای سرسام آور نظامی اعراب و دخالت قدرت‌های غربی در منطقه دارد.مرکز مطالعات بین المللی و استراتژیک(csis) در پیش نویس گزارشی مبسوط و کتاب گونه، به مباحث امنیتی و نظامی در خلیج فارس پرداخته و ماحصل این نوشته، توازن نظامی در حوزه خلیج فارس را تحت الشعاع پنج مولفه اصلی و تاثیرگذار می‌داند که عبارتند از کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس، ایران، عراق، قدرت‌های خارجی مانند ایالات متحده و در نهایت نقش آفرینان غیردولتی همچون گروه‌های قومی، شبه نظامیان و القاعده.

جهت گیری این گزارش به گونه‌ای است که ایران را بزرگترین قدرت منطقه و در نتیجه تهدیدی برای کشورهای عرب حاشیه جنوبی خلیج‌فارس در حوزه‌های قدرت نظامی و نفوذ در منطقه می‌داند و در نهایت به این کشورها که بیشترشان عضو شورای همکاری خلیج فارس(GCC) نیز هستند توصیه می‌کند که اتحاد و همکاری‌های خود را در درون این شورا بسط داده و برای تقویت جایگاه و کسب موازنه در برابر قدرت ایران، روابط نزدیک خود را با کشورهای غربی همچون آمریکا، بریتانیا و فرانسه گسترش دهند! البته این گزارش برای توجیه خریدهای سرسام آور سلاح از آمریکا توسط کشورهایی که پرسنل کافی برای استفاده از آنها نیز در اختیار ندارند، در کنار سپردن خاک خود به این کشور، کاری نمی‌کند.این گزارش می‌افزاید، رشد ناآرامی‌های سیاسی، انقلاب و بی ثباتی در کشورهای منطقه، تهدیدات جدیدی را برای امنیت داخلی کشورها به وجود آورده که نظایر آن در کشورهایی مانند یمن دیده می‌شود. همین موضوع می‌تواند باعث انتشار این تهدیدها به مرزهای سعودی و عمان هم بشود، ضمن اینکه خطر تروریسم نیز در این شرایط تشدید می‌شود. وجود تمامی این عوامل تهدیدکننده در منطقه، ارزیابی توازن نظامی در خلیج فارس را دشوار می‌کند.ادامه….

این گزارش تاکید دارد که برای تعیین توازن میان کشورها در حوزه تسلیحات متعارف و غیراتمی، هیچ راه و روش مشخصی وجود ندارد. علاوه بر این، ارزیابی توازن اینگونه تسلیحات بین کشورها حتی سخت‌تر است، زیرا گرچه نقش تسلیحات نوین بسیار با اهمیت ارزیابی می‌شود، اما موانع و قابلیت‌های نیروهای رزمی در جنگ به طرز چشمگیری با عواملی مانند آموزش، قابلیت تحمل، کیفیت مهمات، سیستم‌های مدیریت جنگ و قدرت اطلاعات و آگاهی ارتباط دارد.

 

روند مهم در خلیج فارس

 

در این منطقه بسیاری از کشورها به جهت نداشتن تجربه حضور در جنگ، آسیب پذیر، اما هر یک از این کشورها دارای مزایایی هستند. کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس به علت درآمدهای سرشار نفتی، منابع عظیمی در زمینه نظامی در اختیار دارند و خریدهای کلان نظامی را انجام داده‌اند، اما کارآمدی نیروهای آنها پایین است. این کشورها برای جبران عامل فوق، تلاش بسیاری دارند تا در همکاری با آمریکا، بریتانیا و فرانسه ضمن بالا بردن کارآمدی نیروهایشان، بتوانند به وزنه‌ای در منطقه تبدیل شوند.

 

به همین دلیل است که کشورهای خارجی اکنون در تعیین موازنه نظامی در این منطقه نقش مهمی را ایفا می‌کنند، اما همین کشورهای خارجی در زمینه نیروهای زمینی دچار مشکل زیادی هستند و به هیچ عنوان در مقابله با نیروها و درگیری‌های نامتقارن، ضمن اینکه دارای برتری نیستند، از ضعف‌های عمده‌ای رنج می‌برند.

 

در همین حوزه نیروی نظامی نامتقارن، ایران دارای توان بالایی در سطح نیروها و تسلیحات است. البته این توان با توجه به قدرت موشکی، ایران را به مهره‌ای مهم تبدیل کرده است. عراق هم در این چارچوب بسیاری از توان نظامی خود را از سال ۲۰۰۳ و با اشغال این کشور به وسیله آمریکا از دست داده است و به نظر نمی‌رسد در سه تا پنج سال آینده هم توان استقلال در حوزه تسلیحات متعارف را پیدا کند. از طرف دیگر، گروه‌های غیردولتی در خلیج فارس نقش روبه گسترشی را پیدا می‌کنند. قدرت گروه القاعده و گروه‌های شبه نظامی در عراق، در کنار تشدید درگیری‌های قومی در منطقه، باعث شده است که نقش و قدرت و نفوذ این گروه‌ها در مباحث امنیتی، حتی از نقش کشورها نیز مهم‌تر ارزیابی شود.

 

دغدغه بخش جنوبی خلیج فارس

 

به نوشته این مقاله، بعد از محو عراق و به تاریخ پیوستن دوران صدام که به عنوان تهدید اصلی منطقه محسوب می‌شد، نیاز به کنترل قدرت ایران، کشورهای جنوبی خلیج فارس را واداشت تا به تنظیم برنامه‌های نیروهای نظامی‌شان بپردازند. شورای همکاری خلیج فارس

 

(GCC) از دهه ۱۹۸۰ برای اتحاد موثر در میان شش کشور عربی عضو و ایجاد واحدهای نظامی مشترک تلاش می‌کرد، اما پیشرفت چندانی در این زمینه رخ نداد. از زمان تاسیس شورای همکاری خلیج فارس در سال ۱۹۸۰، دامنه گسترده‌ای از پروژه‌های مفید برای بهبود کنش پذیری ارتش‌ها در سایه مشارکت اعضا ارائه شده است، اما اعضای آن، پیشرفت و ترقی شورا را محدود می‌کنند.

 

ایجاد نیروهای واکنش سریع(که از سال ۲۰۰۳ دیگر از آن خبری نیست)، استانداردسازی تجهیزات و نیروها، انجام ماموریت‌های مشترک، ایجاد و ادغام دفاع هوایی مشترک و همکاری‌های دریایی، ازجمله پروژه‌هایی بود که چندان موفقیتی را کسب نکرد. سران این شورا به ویژه پادشاهان عربستان بارها بر لزوم همکاری موثر میان اعضا تاکید کرده‌اند.

 

کشورهای جنوبی خلیج فارس ضمن تلاش برای تشکیل دفاع هوایی مشترک در منطقه، در حال مدرن سازی تسلیحات خود برای توازن در برابر نیروی فزاینده ایران در خلیج فارس هستند!

 

عمده فعالیت‌های این کشورهای عربی در همکاری با آمریکا و اروپا خلاصه می‌شود و روسیه در آن نقش چندانی ندارد، اما چیزی که این شورا را رنج می‌دهد، مناقشات مرزی موجود میان آنها، ناآرامی در منطقه به ویژه در یمن و بحرین، ادامه تنش‌های مذهبی و غیرمذهبی میان بحرین، قطر و کویت و چگونگی رهبری تشکیلات آتی شورا است.

 

همین مسائل بود که فکر تشکیل اتحادیه را در سر رهبران بحرین و عربستان ایجاد کرد که البته با پاسخ سرد دیگر کشورهای عضو شورا روبرو شد و هر یک از این کشورها دلایل متعددی را از حقوق بشر گرفته تا ترس ازدست دادن استقلال سیاسی و اقتصادی در مخالفت با تشکیل این اتحادیه و نپیوستن به آن ابراز کردند.

 

محور توازن عربی

 

آمریکا نقشی اساسی در ایجاد توازن نظامی در خلیج فارس دارد. این قدرت در کنار بریتانیا و فرانسه اهداف مشترکی را در تقابل با قدرت ایران دنبال می‌کند. با اینکه دیدگاه عربستان و آمریکا در مورد اسرائیل یکسان نیست، اما در زمینه نظامی، همکاری‌های دو طرف بسیار پیشرفت داشته است.

 

گرچه به علت جنگ با تروریسم و واقعه ۱۱ سپتامبر این روابط نامشخص و تا حدودی مبهم شده بود، اما عربستان پس از خروج آمریکا از عراق، تسهیلات و امکانات بسیار خوبی را در اختیار آمریکا قرار داد. کویت نیز پایگاه هوایی بزرگی را برای نیروهای آمریکایی ایجاد کرد. بحرین مقر ناوگان پنجم نیروی دریایی آمریکاست و قطر به مرکز عملیات‌ هوایی آمریکا تبدیل شده است. امارات نیز تسهیلات بندری و امدادرسانی دریایی را در کنار همکاری‌های اطلاعاتی برای نیروهای آمریکایی ایجاد کرده است. عمان نیز همکاری‌های نزدیکی را با آمریکا و بریتانیا دارد.

 

طیف وسیعی از مشاوران و مربیان نظامی آمریکایی‌ در کنار نیروهای فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها در کشورهای جنوبی خلیج فارس مشغول فعالیت و درصدد هستند تا قدرت شورای همکاری را تقویت کنند و در این ارتباط، مجموعه سمینارها و مانورهای مشترکی نیز به طور مرتب در این کشورها با هدف ارتقای همکاری‌ها در شورا انجام می‌شود.

 

نابودی موازنه قدرت

 

نابودی نظامی عراق در سال ۲۰۰۳ به طور کلی موازنه خلیج فارس را تغییر داد. طی دو هفته، یکی از قدرتمندترین نیروهای نظامی منطقه به ضعیف‌ترین آنها تبدیل شد، به گونه‌ای که اکنون هیچ هواپیمای رزمی پیشرفته یا موشک زمین به هوایی در اختیار نداشته و این کشور به شدت به واردات تسلیحات از آمریکا محتاج است. به نظر این گزارش، علیرغم موفقیت‌های دولت این کشور در داخل و ایجاد اتحاد میان گروه‌های عراقی، عراق نتوانسته است در زمینه نظامی موفقیتی را کسب کند. تهیه‌کنندگان آمریکایی این گزارش معتقدند‌تحلیل آینده نیروی نظامی ایران سخت و نامشخص است. ایران تلاش می‌کند مشکلات خود را از طریق صنایع داخلی با طراحی و تولید تسلیحات بومی رفع کند. به نظر می‌رسد ایران راهی شبیه چین و هند را در پیش گرفته باشد.

 

درعین حال ایران نشان داده است که ضمن ساخت تسلیحاتی همچون زیردریایی، انواع موشک‌های ضد کشتی و هوایی، سیستم موشکی و دفاع هوایی پیشرفته، توانسته است تسلیحات پیشرفته مورد نیاز خود را از طریق روسیه، چین و کره شمالی به دست آورد. ایران علاوه بر تسلیحات موشکی در زمینه تسلیحات و نیروهای نامتقارن نیز توانایی‌های بسیاری را کسب کرده است.

 

ایران ، بزرگترین و قدرتمند‌ترین کشور خلیج فارس

 

گزارش این موسسه شامل د‌هها جدول و تصویر آماری از توان نظامی و تجهیزات کشورهای حوزه خلیج فارس است و در تقریبا تمامی آنها بر این موضوع تاکید می‌کند که جمهوری اسلامی ایران در تمامی موارد به غیر از هزینه‌ها و خریدهای تسلیحاتی و در اختیار داشتن برخی تجهیزات بسیار پیشرفته که کشورهای غربی آنها را فقط به حکومت‌های عربی حوزه خلیج فارس در قبال خریدهای نفت و گاز ارائه می‌کنند، دارای برتری محسوسی است.

 

به نظر می‌رسد که در ارائه آمارهای در این گزارش، به صورت عمدی نکته‌ای نادیده گرفته شده و فقط بر قدرت و نفوذ فزاینده ایران در منطقه به عنوان زنگ خطری برای کشورهای عربی حوزه خلیج فارس پرداخته شده است. نکته مهم این است که گرچه طبق بسیاری از مؤلفه‌های قدرت، ایران برتر از بقیه کشورها منطقه است، اما در گزارش‌های مطالعاتی آمریکا از منطقه،به این نکته اشاره نمی‌شود که ایران بیشترین جمعیت کشورهای حوزه خلیج فارس را داراست و تمامی کشورهای حوزه خلیج فارس به اضافه عراق، روی هم رفته کمی بیش از نصف جمعیت ایران را دارند، از نظر وسعت کشور و تنوع همسایگان، ایران جزو استثناهاست (البته از نظر وسعت، عربستان از ایران بزرگتر است،‌اما بیشتر خاکش را بیابان‌های بی‌حاصل تشکیل می‌دهد) و این مسائل ایجاب می‌کند که ایران از توان نظامی بالایی برای دفاع از خود برخوردار باشد؛ ضمن اینکه میزان تجهیزات ایران در مقایسه با جمعیت، از حجم پایین تری نسبت به بسیاری از کشورهای کوچک منطقه برخوردار است.

 

در این گزارش تاکید شده است؛ تنها کشوری که از نظر اندازه‌های نظامی قابل رقابت با ایران بود، عراق بود که بعد از جنگ، سرنگونی صدام و اشغال این کشور به وسیله آمریکا، نیروی نظامی این کشور تقریبا نابود شد و به حد صفر رسید.

 

البته به نظر برخی کارشناسان، یکی از اهداف نابودی تجهیزاتی ارتش عراق، جاگزینی آن با تسلیحات جدید و در نتیجه خریدهای تسلیحاتی هنگفت از غرب به ویژه آمریکا، در قبال صدور و فروش نفت، عنوان می‌شود.

 

تسلیحات اعراب در آینه آمار

 

یکی از تصاویر آماری در این گزارش نشان می‌دهد که جمهوری اسلامی ایران تقریبا روند ثابتی را در شمار نیروهای مسلح خود داشته و تقریبا در طول سه دهه گذشته، تغییر چشمگیری در شمار نیروهایش نداده است.

 

حال آنکه در این آمار نشان داده می‌شود که شمار نیروهای نظامی عراق در راستای نیات کشورگشایانه صدام حسین در سال‌های ابتدایی دهه ۱۹۸۰ به شدت افزایش یافت و حتی در سال ۱۹۸۷ به یک میلیون نفر رسید، اما با شکست در جنگ اول خلیج فارس به حدود ۳۰۰ هزار نفر و حتی در سال ۲۰۰۵ به زیر ۱۰۰ هزار نفر کاهش یافت. عراق در این زمینه دارای بیشترین نوسان در سی سال گذشته بود.

 

نکته دیگری که این گزارش نشان می‌دهد، روند تدریجی رشد نیروهای نظامی و امنیتی عربستان بعد از اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ است که این کشور را از نظر شمار نیروهای امنیتی، به دومین کشور منطقه که دارای بیشترین شمار نیرو است( بعد از کشور عراق) تبدیل کرد؛ ضمن اینکه عربستان ازنظر تجهیزات، دارای مدرن‌ترین تسلیحات در منطقه است.

 

در مورد کشورهای عربی حوزه خلیج فارس باید گفت که هریک از آنها سعی دارند به صورت تخصصی به یک جنبه از قوای نظامی بپردازند، ضمن اینکه در این منطقه، فقدان تجربه عملیاتی در شرایط واقعی، بارز است. به علاوه در زمینه‌های انجام عملیات مشترک، مدیریت صحنه‌های جنگ، مدیریت اطلاعاتی بازسازی و جنگ شبانه، مشکلات فراوانی گریبانگیر این کشورهاست.

 

این پژوهش در زمینه دریایی و هوایی، رقابت را میان ایران، عربستان و آمریکا عنوان می‌کند و تاکید دارد که میزان نیروها و تجهیزات آمریکایی در این حوزه و بخش موشکی، مشخص نیست.

 

ایران بعد از انقلاب به تدریج توانست تجهیزات هوایی خود را به روزرسانی کند و در زمینه ساخت و بازسازی این تجهیزات به همراه برخی پیمانکاران خارجی، اقداماتی را آغاز کرد. نکته جالب در این پژوهش این است که براساس اطلاعات، با اینکه عربستان سعودی دارای هواپیماها و تجهیزات پیشرفته است و از نظر شمار نیرو رتبه یک منطقه را داراست، اما از نظر سطح تعلیمات نیروهایی که توانایی استفاده از این امکانات را داشته باشند، در مضیقه قرار دارد. امارات نیز گرچه دارای تسلیحات پیشرفته‌ای است، اما از نظر افراد و کارآمدی نیروها با مشکلات زیادی روبروست.

 

نکته جالب دیگر پژوهش این است که عراق در ابتدای قرن ۲۱، حدود ۳۵۰ هواپیمای آماده برای جنگ در اختیار داشت، اما بعد از حمله و اشغال آمریکا، این کشور فقط دارای سه فروند هواپیمای جنگی قابل استفاده بود. براساس این گزارش، خرید هواپیماهای«F-16 »

 

آمریکایی توسط عراق، که بحث آن مطرح است، می‌تواند جایگاه این کشور را در عرصه هوایی بهبود ببخشد. گرچه کشورهای جنوبی خلیج فارس تلاش دارند تجهیزات جدیدتر سطحی را در اختیار بگیرند تا بر قدرت آنها در موازنه با ایران افزوده شود، اما به استناد این گزارش، نبود توانایی عملیاتی، تخصص و وجود برخی جهت گیری‌ها، این کشورها را از همکاری با یکدیگر و درنتیجه کسب جایگاه، بازداشته است. این موضوع نه فقط در مباحث توان هوایی این کشورها، بلکه در حوزه دریایی و زیرسطحی نیز به چشم می‌خورد.

 

این موضوع که کشورهای عربی حوزه خلیج فارس به مراتب بسیار بیشتر از ایران و عراق پول صرف هزینه‌های نظامی خود می‌کنند موضوعی آشکار است، اما تمامی این هزینه‌ها که صرفا برای واردات تسلیحات خرج می‌شود، نتوانسته است موجب افزایش همکاری‌ها یا رسیدن به اهدافی مشترک بشود و برای ایجاد نیروهایی کارآمد، بازدارنده و موازنه بخش، بی حاصل بوده است. میزان خریدهای تسلیحاتی کشورهای جنوبی خلیج فارس گرچه از مدت‌ها قبل ادامه داشته است، اما این موضوع از زمان اشغال عراق به وسیله آمریکا در سال ۲۰۰۳ رشد چشمگیری داشته است. آمارها نشان دهنده آن است که عربستان سعودی از نظر هزینه‌های نظامی در صدر کشورهای منطقه و جهان قرار می‌گیرد و بعد از آن با فاصله زیاد، کشورهای کوچک این منطقه قرار گرفته اند.

 

ضمن اینکه نسبت به اندازه، هر یک از کشورهای این منطقه، همچون کویت، امارات و عمان، هزینه‌های بسیار بالایی را به تسلیحات اختصاص داده و در ردیف بعد از عربستان قرار می‌گیرند.

 

آمار حاکی از آن است که در برخی سال‌ها میزان هزینه بعضی از کشورهای کوچک این منطقه، به اندازه همسایه بزرگ شمالی خلیج فارس یعنی ایران بوده یا حتی از آن نیز فراتر رفته است. باید به این نکته توجه کرد که ایران از نظر وسعت و جمعیت دهها برابر آنهاست.

 

در خلال سال‌های ۱۹۸۴ تا ۱۹۹۹، میزان واردات تسلیحات عربستان بیشتر از کل واردات تسلیحات تمامی کشورهای منطقه بود، گرچه کویت و امارات نیز سهم عمده‌ای از واردات تسلیحاتی به این منطقه را به خود اختصاص داده‌اند. ایران در خلال سال‌های دهه ۱۹۹۰ در زمینه واردات تسلیحات، چندان فعال نبود. در سال‌های ابتدایی دهه اول قرن ۲۱ به تدریج عربستان از واردات و خریدهای تسلیحاتی خود کاست و تا سال ۲۰۰۴ امارات جای این کشور را گرفت.

 

ضمن اینکه در این سال‌ها عراق به علت تحریم تسلیحاتی و سپس حمله آمریکا، قادر به واردات تسلیحات نبود و ایران نیز به تدریج از سال ۲۰۰۷ به دلیل برخی تحریم‌های بین المللی و به دلایل اقتصادی، از حجم واردات تسلیحاتی خود کاست.

 

درحالیکه براساس آمار، هزینه‌های نظامی ایران که دارای جمعیتی به مراتب بیشتر از کشورهای شورای همکاری خلیج فارس و وسعتی بیشتر از این کشورهاست، سالانه عمدتا کمتر از ۵ میلیارد دلار بوده است، اما میزان خریدهای عربستان در خلال سال‌های ۱۹۹۷ تا سال ۲۰۱۱، از ۲۲ میلیارد آغاز شد و در سال آخر این دوره، به بیش از ۴۵ میلیارد دلار رسید.

 

میزان هزینه‌های تسلیحاتی کل شش کشور عضو این شورا نیز در خلال این دوره از ۳۵ میلیارد دلار سال ابتدایی آن، تا بیش از ۶۸ میلیارد دلار در سال آخر در نوسان بوده است.

 

این کشورها در سال ۲۰۰۴ کمترین هزینه تسلیحاتی را با ۳۰ میلیارد دلار به ثبت رسانده اند. در این سال، عربستان به تنهایی حدود ۲۱ میلیارد دلار هزینه نظامی داشته است. عربستان در سال‌های ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۸ کمتر از ۶۰ میلیارد دلار خرید تسلیحاتی داشت که حدود ۴۰ میلیارد دلار از این مقدار از آمریکا و بقیه عمدتا از کشورهای اروپایی بوده است، درحالی‌که روسیه کمتر از نیم میلیارد دلار تسلیحات به این کشور ارسال کرده است.

 

این گزارش، مجموع خریدهای تسلیحاتی ایران در این ۱۱ سال را حدود ۸ میلیارد دلار برآورد کرده است. حال آنکه خریدهای تسلیحاتی امارات متحده عربی در همین سال‌ها بیش از ۳۵ میلیارد دلار عنوان شده است.

 

گزارش این موسسه آمریکایی به صورت مبسوط خریدهای تسلیحاتی کشورهای عربستان، کویت، امارات، عراق، بحرین، قطر و عمان را با ذکر تاریخ، موضوع معامله و ارزش قرارداد در ۱۰ سال منتهی به سال ۲۰۱۲، ذکر کرده است.

مرکز مطالعات بین المللی و استراتژیک(csis)


امریکایی‌ها در فکر تجزیه عربستان
 
واشنگتن روز به روز از ریاض فاصله می‌گیرد
امریکایی‌ها در فکر تجزیه عربستان
 

امریکا در حال حاضر دیگر حمایت چندانی از ریاض نمی‌کند و در صورتی که اعتراض‌های اجتماعی در آن آغاز شوند نیز بیش از پیش ذهن استراتژیست‌های امریکایی بر ترویج دموکراسی در خاورمیانه متمرکز خواهد شد.
 
 

 تلاش مقام‌های عربستانی برای ترویج دموکراسی در سوریه و کمک به مردم این کشور دروغی بیش نیست، عربستان با این کار در حقیقت هدف دیگری را دنبال می‌کند. خیلی ساده است، این کشور به دنبال ضربه زدن به هم‌پیمان اصلی ایران در منطقه یعنی سوریه است. به عبارت دیگر به طور کلی عربستان قصد دارد به مراکز شیعه در خاورمیانه حمله کند. در عین حال هدف دیگر عربستان از گسترش تخریب و تشدید بحران در سوریه جلوگیری از قیام مردمی در داخل خاک خود و جلوگیری از انفجار احتمالی‌ای است که روز به روز ابعاد تازه‌ای از آن نمایان می‌شود.

 

روزنامه گاردین اخیرا در گزارشی یادآور شد که در عربستان زمینه‌های لازم برای وزیدن بهار عربی مهیا است. قلع و قمع گسترده توسط نیروهای وابسته به حکومت، فساد گسترده در دستگاه حکومتی کشور، بازداشت‌های دسته جمعی شهروندان و افزایش روز افزون زندانیان سیاسی همگی عوامل کافی برای آغاز انقلابی عظیم علیه حکومت حاکم بر این کشور محسوب می‌شوند. هیئت حاکمه عربستان از این که فرد فرد شهروندان عربستانی علیه حکومت شوند به شدت نگران است به ویژه که از بابت قطع حمایت‌های امریکا از خود نیز می‌ترسد. برای همین برای حفظ و حمایت از مصالح امریکا همه کار می‌کند غافل از این که در حقیقت زمان سرنوشت خود را نزدیک‌تر می‌کند.

کاخ سفید به ریاست باراک اوباما روز به روز از عربستان دور می‌شود، روابط فعلی واشنگتن با ریاض این واقعیت را ثابت می‌کند. کاملا روشن است که ایالات متحده امریکا در حال حاضر دیگر حمایت چندانی از ریاض نمی‌کند و در صورتی که اعتراض‌های اجتماعی در آن آغاز شوند نیز بیش از پیش ذهن استراتژیست‌های امریکایی بر ترویج دموکراسی در خاورمیانه متمرکز خواهد شد. ‌همان طور که اکنون در میان اندیشه‌های امریکایی‌ها دقیق شویم در می‌یابیم که آن‌چه در ذهن آنها و در جلسات پشت درهای بسته‌شان می‌گذرد، کشیدن نقشه خاورمیانه جدید است. تقریبا تمامی آنها به رغم اختلاف‌های بسیار بر یک نکته اتفاق نظر دارند و آن این که در خاورمیانه جدید عربستان یک پارچه وجود ندارد.

اخیرا مقاله‌ای در مجله فیر ونیتی، "Vanity Fair " تحت عنوان "مرزهایی بر روی شن" منتشر شد که در آن اندیشه و تفکرات دیپلمات‌های سابق و تحلیلگران سیاسی امور خاورمیانه منتشر شده بود. تقریبا همه آنها متفق القول تاکید داشتند که عربستان و عراق تجزیه خواهند شد. در حال حاضر می‌توان گفت که عراق عملا تجزیه شده است و تنها عربستان سعودی باقی مانده تا وارد این مرحله شود. در این مقاله مایکل دیوی و رالف پیترز پیشنهاد می‌دهند که عربستان به چند کشور تجزیه شود تا بدین ترتیب احتکار نفت توسط عربستان سعودی از بین برود.

از سویی این نکته‌ای را نیز باید در نظر داشته باشیم که خاورمیانه در حال حاضر به رده پنجمین منبع تامین کننده نفت ایالات متحده تنزل یافته است. امریکا در سال‌های اخیر واردات نفت خود از ونزوئلا، کانادا، کشورهای غرب آفریقا، نیجریه و مکزیک را افزایش داده است. همچنین ایالات متحده تلاش‌های تازه‌ای را برای توسعه چاه‌های نفتی خود آغاز کرده و منابع نفتی تازه‌ای را نیز کشف کرده که این مساله باعث می‌شود تا از وابستگی‌اش به کشورهای صادرکننده نفت کاسته شود. در حال حاضر بیشتر نفت کشورهای عربی خلیج فارس به چین و اروپا صادر می‌شود. این مساله ایده تجزیه عربستان در ذهن استراتژیست‌های بزرگ ایالات متحده را تقویت می‌کند.  

از لحاظ رسانه‌ای نیز امریکایی‌ها توجیهات لازم برای حمله به عربستان سعودی را فراهم کرده‌اند. دو تن از نمایندگان مجلس سنای امریکا در ارائه گزارش خود پس از حوادث 11 سپتامبر 2001 گفتند که احتمالا عربستان سعودی در آن حوادث دست داشته است. باب گریم، عضو سابق مجلس سنا کاملا اطمینان دارد که میان گروه‌های تروریستی مسبب حوادث 11 سپتامبر با دولت عربستان سعودی ارتباط مستقیم وجود داشته است. به اعتقاد تاییدکنندگان این سناریو عربستان سعودی مقادیر متنابهی پول به سازمان‌های تروریستی از جمله القاعده داده‌ است. با توجه به این دیدگاه این موارد می‌توانند هر موقع که نیاز شود به سلاحی علیه عربستان سعودی تبدیل شوند.

امریکایی‌ها برای پیشبرد اهداف علیه عربستان می‌توانند از قطر، کشوری که توانایی‌های خود را در تلاش‌ها برای سرنگونی معمر قذافی به خوبی نشان داد و اکنون نیز برای سرنگونی نظام بشار اسد تلاش می‌کند، کمک بگیرند. این سناریو زمانی بیشتر تقویت می‌شود که چندی پیش فیلم ویدئویی در اینترنت منتشر شد که در آن نشان می‌داد شیخ حمد بن خلیفه، امیر قطر می‌گوید که نظام عربستان سعودی حتما به دستان قطری‌ها سرنگون خواهد شد. علاوه بر آن گفته می‌شود که امیر قطر گزارش مفصلی را درباره وضعیت جاری در عربستان در اختیار ایالات متحده امریکا و بریتانیا قرار داده و از آنها خواسته است که برای سرنگون نظام حاکم بر عربستان تلاش کنند. برای کسی پوشیده نیست که قطر یکی از مهمترین کشورهای حامی بهار عربی است، از این رو به هیچ وجه بعید نیست که برای کشاندن این انقلاب به عربستان نیز نهایت تلاش خود را به کار گیرد.

بنابر این لازم است در وضعیت فعلی اوضاع جاری در عربستان به دقت زیر نظر گرفته شود و این نکته نیز مد نظر باشد که افق پیش روی خاورمیانه تحت عنوان "خاورمیانه بزرگ" بیش از پیش دراماتیک خواهد بود. نقشه‌ای که قرار است بر اساس مصالح امریکا علیه عربستان شکل بگیرد و سیاست‌های عربستان نیز در برابر آن دست بسته و ناتوان است.

صدای روسیه


سیاست خارجی مصر جدید؛ تغییر یا تداوم؟

 

سیاست خارجی مصر جدید؛ تغییر یا تداوم؟

 
 

محمد مرسی رییس‌جمهوری جدید مصر در نخستین سفر خارجی خود به عربستان سعودی رفت تا ماشین سیاست خارجی مصر را که مدت‌ها راکد مانده بود، به حرکت درآورد. وی پس از بازگشت از عربستان با منصف المرزوقی رییس‌جمهوری تونس دیدار کرد و دو روز پس از آن نیز میزبان هیلاری کلینتون وزیرخارجه آمریکا بود و ساعاتی پس از آن هم برای شرکت در نشست اتحادیه آفریقا به آدیس آبابا پایتخت اتیوپی رفت.

در طول یک سال و نیم اخیر که از سقوط حسنی مبارک در مصر می‌گذرد، به دلیل نبود یک دولت منتخب و نیز بالا بودن تنش‌های سیاسی، سیاست خارجی این کشور از تحرک کمی برخوردار بود. اما با انتخاب رییس‌جمهوری جدید و تشکیل قریب‌الوقوع دولت جدید مصر، این انتظار وجود دارد که سیاست خارجی این کشور بیش از پیش جلوه‌گر شود.

اما پرسش اصلی این است که سیاست خارجی مصر در دوره جدید چگونه خواهد بود؟ آیا باید انتظار تغییرات بنیادین و جدی را در این عرصه داشت یا خیر؟

به‌طور کلی سیاست خارجی هر کشوری معمولا برآیندی از وضعیت داخلی آن کشور از ساختار سیاسی‌اش گرفته تا وزن نیروهای سیاسی و نگاه آنها به منافع ملی است. به طور طبیعی روند تغییرات در ساختار سیاسی مصر پس از سقوط مبارک و نیز آرایش قدرت جدید در این کشور، سیاست خارجی آن را نیز متاثر خواهد ساخت. اما برخلاف تصور برخی، تحول در سیاست خارجی مصر در دوره جدید چندان بنیادی و زیربنایی و باشتاب نخواهد بود.

یکی از موانع جدی در برابر تحول شتابان و ریشه‌ای در سیاست خارجی مصر، توازن و تکثر موجود میان نیروهای تاثیرگذار در این کشور است که طبیعتا هر تغییر بنیادین در چنین فضایی می‌تواند با مخالفت، ایستادگی و مانع‌تراشی طرف‌های مختلف مواجه شود. گرچه محمد مرسی نخستین رییس‌جمهوری غیرنظامی و اسلام‌گرای مصر است اما نباید فراموش کرد که اولا هنوز نهاد نظامی مصر یکی از نیروهای اثرگذار در روند سیاستگذاری در این کشور است و ثانیا رای شکننده مرسی در انتخابات و فاصله تنها 3 درصدی وی با رقیبش احمد شفیق آن هم در انتخاباتی که کمتر از 50 درصد از مردم مصر در آن مشارکت کرده‌اند نشان می‌دهد که وی نمی‌تواند یک‌تنه دست به تغییرات جدی بزند، مضافا بر اینکه در میان خود جریان‌های انقلابی و اسلام‌گرا نیز تکثر بالایی وجود دارد که حوزه عمل رییس‌جمهوری جدید را محدودتر می‌کند.

یکی دیگر از موانع، وضعیت نابسامان اقتصادی مصر است که چون این کشور را نیازمند جذب سرمایه‌گذاری خارجی برای احیای اقتصاد می‌کند، سیاست خارجی را نیز به سمت نوعی عدم تنش و حرکت آرام در فضای منطقه‌ای و بین‌المللی سوق می‌دهد.

از زمان سقوط مبارک تاکنون، شاخص‌های اقتصادی تحت فشار شدید بوده‌اند. فقط در سال 2011، ورود سرمایه با کاهش 90 درصدی مواجه شده است، صنعت توریسم کاهش بسیاری داشته و کمبود موازنه تجاری بالغ بر30 میلیارد دلار بوده است و رشد درآمد ناخالص ملی از 8/3 درصد به یک درصد کاهش یافته است. موفقیت یا شکست دولت مرسی تا حدود زیادی بستگی به اقتصاد مصر دارد.

با این وجود سیاست خارجی مصر شاهد تغییر برخی رویه‌ها نیز خواهد بود که در جای خود قابل بررسی و تامل است.

به نظر می‌رسد مهمترین شاخصه سیاست خارجی مصر در دوره جدید را می‌توان توازن و منطقه‌گرایی دانست. توازن به این معناست که مصر جدید در صدد تنوع بخشیدن در روابط خارجی خود و عدم تکیه به یک یا چند قدرت منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای است. منظور از منطقه‌گرایی نیز این است که اولویت اصلی مصر گسترش روابط با کشورهای منطقه و احیای قدرت این کشور در معادلات منطقه‌ای است.

بر اساس آنچه گفته شد، اولویت اصلی روابط خارجی مصر، تحکیم و توسعه روابط با کشورهای عربی است. مصر به عنوان پرجمعیت‌ترین کشور عربی که همواره در عرصه‌های مختلف در میان اعراب پیش‌قراول بوده در دوره جدید هم تلاش خواهد کرد که جایگاه تاثیرگذار خود در منظومه کشورهای عربی را بازیابد.

محمد مرسی بارها بر ضرورت گسترش روابط با کشورهای عربی تاکید کرده و حتی در نخستین سفر خارجی خود به عربستان سعودی رفت و سخن از خط قرمز بودن امنیت خلیج فارس برای مصر زد.

مصر برای احیای اقتصاد نابسامان خود به پول و سرمایه موجود در کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس نیاز مبرم دارد. افزون بر این دولت جدید مصر نیازمند جلب اعتماد کشورهای مختلف عربی به روند سیاسی و تحولات جدید در این کشور است.
 

در عرصه روابط با قدرت‌های بزرگ از جمله آمریکا به نظر می‌رسد روابط نزدیک کنونی حفظ شود. نفوذ نهاد نظامی در مصر که با آمریکا روابط مستقیم دارد و ضرورت‌های اقتصادی و الزامات سیاسی ناشی از تکثر نیروها در فضای مصر و تلاش برای جلب اعتماد جهانی باعث می‌شود که مصر جدید تمایلی به تغییر منفی مناسبات نزدیک قاهره ـ واشنگتن نداشته باشد. در چنین فضایی برای آمریکا نیز حفظ و گسترش روابط با کشوری که جزو متحدان غیرناتوی آمریکا محسوب می‌شود در دستور کار قرار دارد.

اما یکی از بحث برانگیزترین مسائل در سیاست خارجی مصر، روابط با اسراییل است. مصر و اسراییل پس از امضای معاهده صلح کمپ دیوید بیش از سه دهه روابط نزدیکی با یکدیگر داشتند. با این وجود پس از انقلاب مصر، این روابط با حوادثی چون انفجار چندین‌باره خط لوله گاز صادراتی مصر به رژیم صهیونیستی، حمله سفارت این رژیم در قاهره و نیز لغو قرارداد فروش گاز مصر به رژیم صهیونیستی دچار تکانه‌های شدیدی شد.

پس از به قدرت رسیدن محمد مرسی که نامزد گروه‌های انقلابی و اسلامی در این کشور است، بسیاری در اسراییل و البته آمریکا نگرانند که معاهده صلح کمپ دیوید از سوی دولت جدید این کشور تحت تاثیر موج ضداسراییلی در مصر، لغو شود. با این وجود محمد مرسی در نخستین سخنرانی خود پس از پیروزی در انتخابات، اعلام کرده که به همه تعهدات بین‌المللی مصر پایبند است. هرچند بارها اخوان‌المسلمین که مرسی نامزد این گروه در انتخابات بوده، خواهان تعدیل در توافقنامه کمپ دیوید شده است.

بر اساس این مواضع پیش‌بینی می‌شود که روابط مصر و اسراییل در آینده، اگر نه به شکل کامل قطع اما بی‌تردید به شکل گذشته نیز نخواهد بود و نوعی سردی در روابط دو طرف حاکم خواهد بود. به تعبیری نوعی صلح سرد در روابط دو طرف حاکم خواهد شد.

یکی دیگر از حوزه‌هایی که در روابط خارجی مصر احتمالا شاهد تغییر خواهد بود، روابط با جمهوری اسلامی ایران است. مصر و ایران دو کشوری که دارای تمدن کهن و سابقه دیرین فرهنگی هستند قابلیت‌های بسیاری برای نزدیکی با یکدیگر دارند، هرچند نزدیکی این دو کشور خوشایند برخی قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای نیست. به نظر می‌رسد روابط تهران و قاهره در آینده نزدیک هر چند نه با سرعت بالا بلکه با یک حرکت تدریجی به سمت نزدیکی روابط پیش روند. در فضایی که کشورهای غربی و عربی به صورت متحد یک جبهه ضد ایرانی را سامان داده‌اند، طبیعی است که مصر روابطش با ایران را در حدی که باعث حساسیت منطقه‌ای و بین‌المللی شود پیش نخواهد برد.

در یک کلام باید گفت که سیاست خارجی مصر در دوره جدید همچون روند سیاسی در داخل این کشور به آرامی حرکت خواهد کرد و اگرچه شاهد تغییراتی خواهد بود اما این تغییرات آرام و به شدت محتاطانه خواهد بود.
 
محمد خواجوئی، کارشناس خاورمیانه


برون‌رفت کشور سوریه از شرایط حاضر


 
چاپ
برون‌رفت کشور سوریه از شرایط حاضر
 
 
 




مدتی است رسانه‌ها مرتب از انفجار، ویرانی، کشتار مردم بی دفاع، بی‌خانمانی، آوارگی مردم سوریه خبر می‌دهند و هر روز کشته شدن تعدادی انسان‌های بیگناه را اعلام می‌کنند. در این شرایط، نیروهای دولتی برای برقراری امنیت به میدان آمده‌اند و سازمان‌های جهانی نیز برای به‌دست گرفتن اوضاع و کاستن از ناامنی در تکاپو هستند. تجهیزات نظامی به کار افتاده‌اند و نیروهای ارتش که محافظت از مرز و بوم کشور را به عهده دارند، به داخل شهرها آمده‌اند و بیگانگان به حمایتخواهی مردم سوریه برخاسته‌اند. اما، هنوز سوریه ناآرام است و هزینه آن را مردم می‌دهند. چه نیازی اجازه می‌دهد، ابزارهای زور و قدرت به کار آیند؟ چه مرجعی نابود کردن و از بین بردن را مجاز شمرده است؟ چه حجتی ایجاد ترس، وحشت، هراس را عامل پیشبرد مقاصد دانسته است؟ و از این دست سوالات. یکی از پاسخ‌ها «امنیت» می‌تواند باشد. از سازمان‌های جهانی گرفته تا دولت سوریه و گروه‌های داخلی همه دست به سلاح برده‌اند تا اغتشاشات را پایان دهند و امنیت را تامین نمایند!

اصولی که امنیت بر آن استوار می‌گردد، یکی از دلایل عمده‌ای می‌تواند باشد که رویارویی‌ها، کشمکش‌ها، زد و خوردها و بالاخره جنگ‌ها را مشروعیت می‌بخشد. شاید اغراق به نظر آید، ولی آیا تاریخ بشر دلیلی قانع کننده‌تر و محفل پسندتر از حفظ و برقراری امنیت کشور، برای راه‌اندازی جنگ‌ها، نابودی شهرها و کشتن آدمیان داشته است؟ امنیت که مأمن و پناه آدمیان از خطرات و آسیب‌ها است، خود خطرآفرین‌ترین پدیده زندگی بشری بوده است.

امنیت در علوم سیاسی تولد یافت و شاید به همین دلیل امنیت با قدرت درآمیخت. به زعم سیاسیون، برقراری امنیت مستلزم مقابله با خطرات است و این امر در سایه داشتن توان مقابله یعنی قدرت میسر می‌گردد. بنابراین، سیاسیون درصدد کسب قدرت بیشتر برآمدند تا شرایط برقراری امنیت را مهیا نمایند. از طرف دیگر، مرجع شایسته برای کاربرد ابزارها و تسلیحات نظامی نیز دولت در نظر آمد. به این ترتیب، امنیت با دو اصل پیوند یافت که ماهیتاً با فلسفه وجودی ایمنی نامانوس بود. چرا که دولت که به دنبال پاسداری از حاکمیت و حفظ منافع کشوری است. به اعتقاد آنتونی گیدنز با آرامش و آسایش بیگانه است، چون دایم نگران تمامیت ارضی خویش است و از سوی دیگر، اداوات جنگی و تجهیزات نظامی نیز ابزارهای خشونت هستند که به اعتقاد میشل فوکو با ایمنی یعنی آسودگی، متضاد می‌باشند.
 
این چشم انداز از امنیت باعث گردیده است که نیروهای دولتی در سوریه برای تامین امنیت، استفاده از ابزارهای قدرت را مجاز دانسته و تیراندازی‌ها و انفجارها در شهرها و روستاها به منظور از بین بردن دشمن صورت پذیرد، مخالفان دولت نیز دست به اسلحه شوند و جان و مال مردم را زیر آتش بگیرند، و از سوی دیگر، قدرت‌های جهانی نیز از قدرت‌نمایی به دولت سوریه و کاربرد هر نوع استراتژی نظامی پرهیزی نداشته باشند. آنچه در این میان گمشده می‌نماید: اول «امنیت» و دوم «مردم» سوریه است. برای آنکه بتوان به چنین صورت‌بندی‌های سیاسی خاتمه داد و زندگی را چهره انسانی بخشید، شاید لازم باشد نگاهی جدیدی به امنیت داشت و آن را براساس اصول «زندگی جهانی» استوار نمود. با این فرض که شرایط جامعه جهانی، شاید بتواند راهگشایی باشد برای برون‌رفت کشور سوریه و تمامی کشورهایی که خواسته و ناخواسته با مسائل امنیتی حاد و شدید درگیر هستند.
 

زندگی جهانی به اعتقاد مانوئل کاستلز «جامعه شبکه‌ای» مبتنی بر سرمایه داری اطلاعاتی است. برای درک ساده‌ای از جامعه شبکه‌ای می‌توان آن را به یک گروه ارگستر سمفونیک تشبیه نمود، هریک از نوازندگان، ساز خویش را می‌نوازد، ولی همکاری دسته جمعی آنان آهنگی دلنشین را برای شنوندگان به بار می‌آورد. جامعه شبکه‌ای بر اصول متعددی استوار است که به دو مورد آن، برای ساخت چشم‌انداز نوینی از امنیت، اشاره می‌رود: الف) وجود تک تک نوازندگان برای اجرا ضروری است. بنابراین، در جامعه نوین (هم در سطح داخلی و هم در سطح خارجی) تعامل با تمامی گروه‌ها و کشورها، حتی با ضریب رگرسیونی نزدیک به صفر، ضروری می‌نماید. چرا که در صورت رانده شدن به حاشیه به مرور با افزایش فعالیت‌های خویش (یعنی ایجاد ناامنی) ضریب تاثیرپذیری بیشتری پیدا می‌کنند و می‌توانند سُکان جریانات را به دست گیرند، آنچه در سوریه شاهد هستیم. ب) در جامعه نوین، «همکاری» با عنصر کلیدی «وابستگی» درآمیخته است، یکی بدون دیگری امکانپذیر نیست. چنانکه اگر ساز یکی از نوازندگان ارگستر دچار مشکل شود، تا آن مشکل حل نشود، ادامه برنامه ممکن نیست و تولید آهنگ صورت نمی‌پذیرد. به این قیاس، امنیت بروندادی است که از همکاری و تلاش تمامی افراد، گروه‌ها و کشورها حاصل می‌شود. شاید یکی از دلایل عمدهای که جهان همچنان از ناامنی رنج می‌برد، همین واقعیت باشد که تمامی دولت‌ها هنوز به این باور نرسیده اند که امنیت بروندادی است که تمامی گروه‌ها، سازمان‌ها و کشورها سهمی را در ساخت و پردازش آن، با تلاش و فعالیت منحصر به فرد خویش به عهده دارند. 
 
با کشیدن خط میان حامیان دولت و مخالفان دولت، سوریه نمیتواند به امنیت برسد، بلکه لازم است همچنان که نقش آفرینی مرز کشوری، در ایجاد مسائل امنیتی روز به روز کم اهمیت‌تر می‌شود، مرز میان گروه‌ها نیز در داخل سوریه کمرنگ‌تر شود، تا امکان درک شرایط یکدیگر فراهم گردد. تا زمانیکه هر گروه و قومیتی پشت یک خاکریز سنگر گرفته باشند، امکان برقراری امنیت ممکن نیست. در سطح بین المللی نیز باید تمامی کشورها برای رسیدن به امنیت به درک دقیقی از آمیختگی «همکاری و وابستگی» (نه موازنه قدرت، توان بازدارندگی و....) برسند. و الا، سوریه همچنان از اقدامات کشورهای مخالف، نگران و ناامن است و تا امنیت واقعی فاصله بسیار دارد.

نویسنده: دکتر منیژه نویدنیا، جامعه‌شناس
 



سه انگاره اشتباه درباره مصر پس از مبارک

 
سه انگاره اشتباه درباره مصر پس از مبارک

 
 
 
سرنگونی مبارک در نتیجه مداخله ارتش مصر و تحولات دوره انتقالی، که در نهایت به رسیدن محمد مرسی اخوانی به ریاست‌جمهوری انجامید، به طرح بسیاری از ایده‌ها در ارتباط با تحولات مصر پس از مبارک منجر شد. برخی از این ایده‌ها به انگاره‌هایی در سطح رسانه‌ای و در برخی موارد حتی در سطح رسمی تبدیل شد. در این مقاله در صدد طرح و تبیین سه ایده‌ای هستیم که به نظر می‌رسد ـ به‌رغم اشکالات اساسی ـ به انگاره‌هایی در فهم تحولات مصر جدید تبدیل شده‌اند. اگرچه انتشار چنین ایده‌هایی در سطوح رسانه‌ای ـ باتوجه به ماهیت غیرعلمی و جنجال‌‌مبنای رسانه ـ دور از انتظار نیست اما تبدیل این ایده‌ها به انگاره‌هایی در سطوح رسمی و نگرش دیپلماتیک به تحولات مصر، نشاندهنده بی‌توجهی به مبانی کنش بازیگران اصلی سپهر سیاسی مصر در دوره پس از مبارک از یک‌سو و اتکای چنین نگرشی بر هیاهوی رسانه‌ای از سوی دیگر است.
ایده نخست که به‌تدریج به انگاره‌ای احتمالاً بدیهی در نگاه بسیاری از متخصصین و پژوهشگران به مصر جدید تبدیل شده آن است که ارتش مصر حافظ نظم و رژیم پیشین بوده و در تلاش است تا رژیم پیشین را با شکل و شمایلی جدید بازتولید کند. مبنای این انگاره، تلاش شورای نظامی برای گرفتن امتیازاتی فراقانونی ـ همچون امتیازات منتشرشده در اسناد فراقانونی علی السلمی، معاون پیشین نخست‌وزیر و نیز اعلامیه قانونی مکمل ـ و نیز محافظه‌کاری و کندروی ارتش در تعامل با مطالبات معترضان و تلاش آن برای حفظ وضع موجود است. اما آیا این نشانه‌ها را باید مبنایی بر رویارویی ارتش با تحولات جدید و تلاش آن برای اعاده نظم و رژیم پیشین دانست؟ خیر. این نشانه‌ها به بهترین شکل ما را به دو اصل کنش ارتش مصر در دوره نوین رهنمون می‌کند: اصل نخست؛ تامین و حفظ امنیت و ثبات داخلی است و اصل دوم؛ حفظ منافع ارتش است.
ارتش مصر همچون هر نیروی نظامی و انتظامی در سراسر جهان، امنیت و ثبات را بر تغییر و تحول افسارگسیخته ترجیح می‌دهد. این امر از ماهیت نظم‌محور ارتش از یک‌سو و تعامل سلسله‌مراتبی آن با رخدادهای سیاسی و امنیتی از سوی دیگر ناشی می‌شود. تحرک ارتش علیه مبارک و مدیریت دوره انتقالی دقیقاً متفرع از این هدف ارتش است. در ارتباط با اصل دوم، ارتش مصر از دهه 1970 در بعد سیاسی تضعیف و در بعد اقتصادی تقویت شد. این ارتش اکنون بزرگترین کارفرمای اقتصادی مصر است. اگرچه آمار دقیقی در دست نیست اما طبق برآوردهای، ارتش 30 تا 40 درصد از اقتصاد مصر را اداره می‌کند. زندگی میلیون‌ها مصری، به‌طور مستقیم و غیرمستقیم، به نقش اقتصادی ارتش وابسته است. شهرهای نظامی، که از دهه 1990 همچون قارچ در سراسر مصر سر از خاک برآوردند، حاصل تقویت نقش اقتصادی ارتش و افزایش منافع آن در حفظ وضع موجود بوده است. اگر ارتش در حال حاضر مخالف تنش با اسرائیل و آمریکاست بدان دلیل است که در سایه صلح توانسته است منافع بسیاری به‌دست آورد که تصور می‌شود در صورت بالا گرفتن تنش‌ها با اسرائیل و آمریکا تحت تاثیر قرار بگیرد. این امر به هیچ‌وجه نمی‌تواند نشانه‌ای بر طرفداری ارتش از رژیم پیشین باشد.
 
 

ایده دومی که در تبیین مبانی کنش اخوان‌المسلمین مطرح می‌شود و به‌تدریج در حال تبدیل شدن به انگاره‌ای در مورد مصر است عبارتست از اینکه اخوان‌المسلمین از نظر سازمانی و ایدئولوژی، جریانی شمول‌گراست. این نگرش با استناد به تاریخ و ایدئولوژی تاسیسی اخوان مورد تاکید قرار می‌گیرد. اما آیا اخوان دهه دوم سده حاضر با اخوان دهه 1930 یکی است؟ طبعاً خیر. اخوان‌المسلمین از اواخر دهه 1990 رسماً سازوکارهای دموکراتیک را می‌پذیرد و آنها را در درون اعمال می‌کند. به نحوی که چرخش نخبگان در داخل اخوان حتی در عالی‌ترین سطح (مرشد عام) آغاز می‌شود.
ورود اخوان‌المسلمین به فرایند سیاسی مصر و تلاش برای دگرگون‌سازی آن با بهره‌گیری از ابزارهای دموکراتیک روی دیگر تحولی است که اخوان به خود دیده بود. در دوره پس از مبارک نیز اخوان غیر از مشارکت در تظاهرات اعتراضی تلاش کرده است تنها در چارچوب سازوکارهای قانونی پیشین و یا در حال تدوین، برای قدرت گرفتن اقدام کند. شرکت در انتخابات پارلمانی و ریاستی و نیز ائتلاف با نیروهای لیبرال در قالب ائتلاف دموکراتیک ملی نشان داد اخوان‌المسلمین از مرحله شمول‌گرایی گذشته است و نمی‌توان انتظار داشت در آینده، جماعتی با چنین ژرفا در جامعه مصر، در راستای قبضه قدرت، به یکباره از این تحول تدریجی بگذرد و اتهام عوام‌فریبی را به جان بخرد.
ایده سوم که منشعب از ایده نخست و تحت تاثیر رسیدن مرسی به ریاست‌جمهوری و ناظر بر آینده مصر است عبارتست از آنکه بزرگترین چالش دموکراسی در مصر، کنش ضددموکراتیک ارتش است. مبنای این ایده، همچون ایده نخست سهم‌خواهی ارتش در آینده مصر و نیز آغاز رویارویی ارتش با اخوان‌المسلمین (انحلال پارلمان و تلاش برای انحلال اخوان با استفاده از راه‌کارهای قانونی) از یک‌سو و تاریخ ضددموکراتیک کنش سیاسی ارتش مصر از سوی دیگر است. طبعاً در ارتباط با آینده نمی‌توان با قاطعیت سخن گفت و تنها می‌توان با استناد به شواهد موجود و گذشته عملکرد بازیگران، سناریوهایی مطرح کرد.
اگرچه ایده سوم را می‌توان ایده‌ای در میان ایده‌های مختلف دانست اما تبدیل شدن آن به انگاره‌ای در تحلیل آینده مصر، واقع‌گرایانه نیست. رویارویی پشت پرده شورای نظامی با اخوان، ناشی از بیم ارتش از انحصار قدرت در دست اخوان و نتیجه‌ای است که چنین تحولی می‌تواند بر امنیت و ثبات مصر (اصل نخست کنش سیاسی ارتش) از یک‌سو و منافع ارتش (اصل دوم) از سوی دیگر داشته باشد. احتمال گسترش درگیری‌های داخلی میان اخوان و سایر نیروها و اقلیت‌ها، بالا گرفتن تنش با اسرائیل و آمریکا و... و نیز احتمال تلاش اخوان برای تضعیف قدرت اقتصادی و سازمانی ارتش و در نتیجه هدف گرفتن منافع ارتش، از جمله عوامل تحرکات ضد اخوانی ارتش بوده است. لذا نمی‌توان کنش ارتش را ضددموکراتیک دانست؛ هرچند عملاً به نظر می‌رسد این عمل ارتش در تضاد با دموکراسی در حال تولد مصر است.


حسن احمدیان، کارشناس مسائل خاورمیانه


خاورمیانه همچنان عرصه نبرد آمریکا و رقبایش باقی می‌ماند

 

بروکینگز: خاورمیانه همچنان عرصه نبرد آمریکا و رقبایش باقی می‌ماند

 


 

 

 گرچه ممکن است آمریکا بخواهد به خاطر هزینه‌های گزاف از خاورمیانه روی بچرخاند اما این منطقه، مرکز موفقیت اقتصادی شرق آسیا، منافع ملی آمریکا و نیازهای سوختی هم‌پیمان‌هایش باقی می‌ماند. اندیشکده “بروکینگز” در مقاله ای تحلیلی به قلم “ادواردو آبیسلان” که افسر ارشد تکاوران نیروی دریایی آمریکا است می‌نویسد: در سال گذشته، آمریکا تلاش کرده است تا دوباره توجه دیپلماتیک و نظامی خود را به جای خاورمیانه، بر شرق متمرکز کند. این مساله، کاملاً عقلانی به نظر می رسد چرا که در یک دهه گذشته، جنگ های خاورمیانه موجب از دست رفتن خون ها و ثروت های زیادی شده است در حالیکه منطقه شرق آسیا درحال تبدیل شدن به مرکز جدید اقتصاد و سیاست جهان آینده است.

این منطقه به عنوان مرکز جمعیتی اقتصاد جهانی قرن بیست و یکم قلمداد می شود، جایی که یک و نیم میلیارد چینی، نزدیک ششصد میلیون آسیایی های جنوب غربی، و یک میلیارد و سیصد میلیون ساکنان شبهه قاره هند دست به مبادله کالا و جابه جایی منابع حیاتی در سطح منطقه و جهان می زنند. با این حال، یک نوع وارونگی وجود دارد. درحالی که آمریکا بیشتر به سمت اقیانوس آرام تمایل پیدا می کند نیازهای چین این کشور را بیشتر به سمت خاورمیانه سوق می دهد. چین به منظور تامین سوخت و پایدار نگهداشتن رشد اقتصادی به شدت به نفت کشورهای خاورمیانه وابسته است. خاورمیانه غنی و همیشه درحال تغییر مرکز جذاب و مهمی برای شرق آسیا و کلیدی برای موفقیت اقتصادی مستمر چین است.ادامه….

 

* چین به اندازه آمریکا در خاورمیانه تأثیر گذار است

 

بنابراین، علی‌رغم متعادل کردن تلاش های آمریکا در خاورمیانه و سوق یافتن به سمت شرق آسیا، خاورمیانه امروز به سرعت درحال تبدیل شدن به حوزه ای برای “بازی بزرگ” دیگری است، بازی که به ناچار آمریکا و چین را به رقابت بر سر قدرت و تاثیرگذاری در منطقه وا می دارد.

 

چین، به خاطر پیوندهای اقتصادی اش با منطقه پیش از این به اندازه آمریکا تاثیرگذاری کسب کرده است. اکنون چین خیلی خوب می تواند از تاثیرگذاری در حال رشد خود برای کسب امتیازات بیشتر و به دست آوردن مزیت موقعیتی بیشتر در مقابله با تسلط منطقه ای و برتری دریایی آمریکا در خاورمیانه و منطقه شرق آسیا، استفاده کند.

 

* حضور مستمر در خاورمیانه حیاتی و ضروری است

 

چین می تواند از قدرت نرم افزاری و هم پیمان‌های منطقه‌ای اش به عنوان راهبردی در خاورمیانه استفاده کند. این رویکرد جدید به چین اجازه می دهد تا در یک بحران توانایی سنتی نظامی آمریکا را تحت شعاع قرار دهد.

 

آمریکا ممکن است از خاورمیانه روی بچرخاند اما در واقع خاورمیانه نقطه مرکزی موفقیت اقتصادی مستمر منطقه شرق آسیا، منافع ملی آمریکا و نیازهای سوختی هم پیمان های آمریکا باقی می ماند. یک حضور مستمر در این منطقه، دارای ارزش حیاتی برای تلاش های راهبردی در شرق آسیا است، موجب اطمینان خاطر هم پیمان ها می شود و سرازیر شدن نفت و در نتیجه ارتقاء اقتصاد جهانی و ثبات سیاسی را تضمین می کند.

بروکینگز/ ادواردو آبیسلان


چرا ایران دارای سلاح اتمی خاورمیانه را باثبات‌تر می‌کند؟

 

چرا ایران دارای سلاح اتمی خاورمیانه را باثبات‌تر می‌کند؟



 

 

 

 

کنت والتز، استاد و نظریه‌پرداز نو واقع‌گرایی در روابط بین‌الملل را به خاطر نظریه معروفش درباره کمک اشاعه تسلیحات اتمی به ثبات بین‌المللی در دهه ۱۹۸۰ می‌شناسند.

یادداشت اخیر او در فارین افرز با عنوان «چرا ایران باید به بمب دست پیدا کند؟» در امریکا و غرب مناقشه‌برانگیز شده است. او در گفت‌و‌گوی جدیدش با مجله «دیپلمات» از دیدگاه خودش دفاع کرده است.طی سال‌هایی که به بحث‌های سیاسی پرداخته‌اید، تنها چند مورد خاص مثل نقد در مورد جنگ امریکا در ویتنام را برگزیده‌اید. بنابراین جای سؤال است که چگونه به نوشتن در مورد مسئله هسته‌ای ایران روی آوردید؟چون فکر می‌کردم که به این مسئله بااهمیت، کمتر پرداخته شده است. مسئله (هسته‌ای) تنها به سادگی بر حسب ایران تعریف شده است اما درس‌های بسیار مهمی در پشت مسائل این کشور یا منطقه خاورمیانه وجود دارد که باید به آنها توجه کرد که به خود کشور ایران نیز می‌تواند مربوط باشد. من خودم هم به این مسئله علاقه‌مند بودم اما عمدتاً به این خاطر این مقاله را نوشتم چون فارین‌افرز این درخواست را از من داشت.ادامه….

سیاستمداران از جنبه علایق و منافع خود به کار سیاست می‌پردازند. همانطور که خودتان هم در مقاله فارین‌افرز بدان اشاره کرده‌اید، اسرائیل از داشتن انحصار هسته‌ای منطقه‌ای خود بسیار سود می‌برد و ایران مسلح به سلاح هسته‌ای تا حد زیادی می‌تواند آزادی عمل اسرائیل و البته امریکا را در منطقه از آنها سلب کند. چقدر برای سیاست‌سازان اسرائیلی و امریکایی مهم است که ایران را از دستیابی به سلاح هسته‌ای بازدارند؟

روشن است که اسرائیل تمایل زیادی دارد تا از تبدیل شدن ایران به یک دولت دارای سلاح هسته‌ای جلوگیری کند. به نظر من چنین چیزی برای امریکا صدق نمی‌کند. وجود یک نیروی هسته‌ای بدون «متوازن‌کننده»، روشی است که در درازمدت به بی‌ثباتی می‌انجامد. نکته جالب این است که اسرائیل توانسته است برای این مدت طولانی تنها قدرت هسته‌ای منطقه باشد! به این ترتیب، اسرائیل یک خلاف قاعده در منطقه محسوب می‌شود. چنین نابهنجاری زمانی برطرف می‌شود که ایران نیز به سلاح هسته‌ای دست یابد.

زمانی که برای اولین بار اوباما به قدرت رسید، بسیاری از سفر نیکسون به چین به عنوان مدلی برای اوباما به نیکی یاد کردند تا وی بتواند با این کار روابط خصمانه دو کشور ایران و امریکا را پایان دهد. اما ناگفته نماند که بهبودی رابطه چین با امریکا زمانی اتفاق افتاد که چین به یک نیروی مطمئن بازدارنده هسته‌ای دست یافت (البته لزوماً به این دلیل نبود). به نظر شما آیا با دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای، می‌توان به بهبودی رابطه امریکا با ایران امیدوار بود؟

فکر نمی‌کنم این یک نزدیکی واقعی باشد یا نه. اما به نظرمن همانطوری که ما با دیگر کشورهای اتمی که از آن‌ها هراس داشتیم، مجبور شدیم آن‌ها را بپذیریم، ایالات متحده به سمتی خواهد رفت که ایران را به عنوان یک قدرت دارای سلاح هسته‌ای بپذیرد، (موضوعی که) منعکس‌کننده همان روش پذیرفته شده مناسب است. ما با هر کشوری که خوشمان نیاید مخالفت می‌کنیم و نسبت به هسته‌ای شدن این کشورها بی‌اعتمادیم اما همین که این کار را کرد (به سلاح هسته‌ای دست یافت) چاره‌ای نداریم جز اینکه با آن زندگی کنیم. پس ما می‌توانیم رابطه آرام‌تری (نسبت به وضعیت فعلی) با ایران داشته باشیم.

شما گاهاً به رابطه هند و پاکستان به عنوان نمونه‌ای اشاره کرده‌اید که ساختن سلاح هسته‌ای از جانب یکطرف باعث ثبات رابطه خصمانه قبلی شده است. برخی از خوانندگان دیپلمات در هند به این فکر می‌کنند که آیا این به نفع آنها بوده است. در حالی که از سال ۱۹۹۸ و پس از انجام آزمایش‌های هسته‌ای جنگ عمده‌ای رخ نداده است، گروه‌های تروریست پاکستانی حملاتی چند را در خاک هند انجام داده‌اند که هند با بازدارندگی اتمی پاکستان، به سختی توانسته پاسخی به آن حملات بدهد. با توجه به وسعت کشور هندوستان و اقتصادش، این کشور از لحاظ سنتی باید قدرت بزرگ‌تری نسبت به پاکستان می‌بود. به نظر شما آیا اگر دو کشور از قدرت هسته‌ای برخوردار نبودند، پاکستان محدودیت بیشتری نداشت؟

هند به طور طبیعی تمایل نداشت تا پاکستان هم کشوری هسته‌ای شود. کشور هسته‌ای دوم، شیوه کشور قبلی را برهم می‌زند. سخت است تصور اینکه یک کشور هسته‌ای بپذیرد که دشمنش نیز به این قدرت دست یابد اما قطعاً در درازمدت، داشتن سلاح هسته‌ای باعث ایجاد صلح در شبه قاره شده است. این واقعیت با انتظار بیشتر مردم در تضاد است.

نظرات زیادی از کارشناسان، ایالات متحده به سمتی خواهد رفت که ایران را به عنوان یک قدرت دارای سلاح هسته‌ای بپذیرد، (موضوعی که) منعکس‌کننده همان روش پذیرفته شده مناسب است. ما با هر کشوری که خوشمان نیاید مخالفت می‌کنیم و نسبت به هسته‌ای شدن این کشورها بی‌اعتمادیم اما همین که این کار را کرد (به سلاح هسته‌ای دست یافت) چاره‌ای نداریم جز اینکه با آن زندگی کنیم

دانشگاهیان و روزنامه‌نگاران وجود دارد که ادعا می‌کنند وجود نیروی هسته‌ای به معنی جنگ در شبه قاره خواهد بود. این کارشناسان این واقعیت را انکار می‌کنند که رابطه هسته‌ای بین هند و پاکستان می‌تواند مانند رابطه هسته‌ای امریکا و شوروی سابق باشد.

وقتی هر دو کشور دارای سلاح هسته‌ای باشند، حمله هر کدام به دیگری غیرممکن خواهد بود اما بسیار محتمل خواهد بود که مناقشاتی بین دو طرف به وجود آید که البته برخی از آنها ممکن است مرگبار نیز باشد. یک نمونه تاریخی، مناقشه مرزی شوروی سابق و چین در سال ۱۹۶۹است و نمونه نزدیک‌تر حملات بمبئی است اما هیچکدام از این مناقشات تا حدی از کنترل خارج نشده‌اند که تا جنگی تمام عیار را به‌وجود آورند.

در فارین‌افرز و جاهای دیگر شما خاطرنشان کرده‌اید که بسیاری از کشورها پس از دستیابی به بازدارندگی اتمی از پرخاشگری خود کاسته‌اند. کشوری که به نظر این توازن را به هم زده کره‌شمالی است. اعمال پیونگ یانگ در سال‌های اخیر شامل غرق کردن کشتی شنانو بمباران یونپیانگ بوده است. آیا نمی‌توان گفت که ایران هسته‌ای نیز به همین منوال رفتار کند؟

درست است که کشور کره‌شمالی دست به کارهای شرورانه‌ای زده است اما نباید از یاد ببریم که این سنت‌شکنی نبوده است. دهه‌هاست که رژیم کیم در کارهای تروریستی و تحریک‌آمیز نقش داشته است نظیر قتل بسیاری از سفیران کره‌جنوبی در ۱۹۶۸. پس، درست است که بگوئیم که کره‌شمالی پس از به دست آوردن سلاح‌های هسته‌ای خود کاملاً صلح‌جو نشده است، همینطور فکر نمی‌کنم که بسیار خشن‌تر هم شده باشد. در واقع، این کشور به طرز قابل توجهی در تمایل به آزار کره‌جنوبی از رفتار ثابتی داشته است.

هدف از بین بردن سلاح‌های اتمی توجه بسیار زیادی را در سال‌های اخیر به خود جلب کرده است که برخی از سیاستمداران با ارتباط با واقع‌گرایی حمایت خود را از این طرح اعلام می‌کنند اما باز در اجرای آن تردید وجود دارد. چرا؟

پرزیدنت اوباما و شماری دیگر، از طرح امحای سلاح‌های هسته‌ای حمایت کرده‌اند و بسیاری نیز آن را به عنوان اقدامی مطلوب و هدفی واقع‌گرایانه پذیرفته‌اند. حتی سرگرم خواندن هدف و فکر به پایان کار کمی عجیب به نظر می‌رسد. از یکسو جهان از ابتدا تا آگوست سال ۱۹۴۵ جنگ را به خود دیده است. از آن زمان به بعد، جنگی میان قدرت‌های بزرگ جهان رخ نداده است. جنگ به کشورهای حاشیه‌ای (و البته به درون آنها) کشانده شده است. سلاح‌های هسته‌ای تنها سلاح‌های صلحبانی هستند که دنیا تا به حال شناخته است. امحای سلاح‌های هسته‌ای عجیب است وقتی که این سلاح‌ها تمام جنگ‌های بزرگ را غیرممکن ساخته‌اند. جوانب در کتاب گسترش سلاح‌های اتمی نوشته اسکات ساگان و خودم به تشریح بحث شده است.

در مصاحبه اخیر خود با جیمز فیرون، شما پیش‌بینی کردید که دوران قدرت تک‌قطبی به زودی تمام شده و چین بسیار محتمل است که به ابرقدرت دیگری تبدیل شود. پاسخ امریکا به قدرت روزافزون چین چه باید باشد؟ همچنین فکر می‌کنید محور آسیای دولت اوباما ضمانت شده است یا اینکه امریکا باتوجه به ثبات درونی ابرقدرت‌ها و این واقعیت که هردو دارای قدرت هسته‌ای هستند، نباید بیش از حد نگران باشد؟

البته ما باید مثل هر کشوری نگران باشیم چراکه به طور طبیعی روابط قدرت در جهان تغییر می‌کند. به طور یقین، امریکا توجه بیشتری را به منطقه آسیا معطوف کرده است. این قضیه از چند وجه قابل توجیه است، از جمله اهمیت اقتصادی فزاینده آسیا. دلیلی وجود ندارد که امریکا بی‌جهت از اهمیت قدرت فزاینده چین هراس داشته باشد. چین نیز مانند امریکا دیگر نمی‌تواند از قدرت اتمی خود برای حمله یا ارعاب استفاده کند. به همین دلیل، وضعیت میان دو ابرقدرت یکسان و با ثبات است. با میزبانی مسائل محلی (نظیر چین و ژاپن، چین و آسیای جنوب شرقی، ادعاهای چین در مورد محدوده‌های جزیره‌ای و…) بین امریکا و چین نیز نظیر ابرقدرت‌های دیگر، دوره متمادی توازن به وجود خواهد آمد اما اینها باید به عنوان ستیزه‌های کوچک در نظر گرفته شده و نباید چندان مخاطره‌آمیز تلقی شوند.

به عنوان سؤال آخر، به طور کلی ارزیابی شما در مورد نحوه عملکرد سیاست خارجی دولت اوباما چیست؟ به نظر شما این دولت چه اقدام درستی را انجام داده و کدام سیاست‌ها نیاز به تغییر دارند؟

دولت اوباما در تلاش برای کاهش دادن سلطه گستره نظامی در سیاست خارجی امریکا موفق بوده است اما راه درازی در پیش است. مخارج نظامی ما هنوز کاهش نیافته و به همان مقدار قبلی باقیمانده است. ایالات متحده با هیچ تهدید نظامی قابل ملاحظه‌ای روبه‌رو نیست و به ندرت کشوری به این کار تمایلی داشته است.

ما باید کار تخلیه از افغانستان را تکمیل کنیم. چرا ما باید مثل گذشته فکر کنیم که خروج از این کشور کار سختی است. حضور ما در عراق صحیح نبود. پس یقیناً با عقب‌گرد اوباما موافقم. دوست دارم هرچه زودتر چنین چیزی در افغانستان نیز رخ دهد.

به علاوه، دولت اوباما روش سیستماتیکی را در برخورد با تروریسم در پیش گرفته است. دولت بوش به طور وضوح به شدت با حملات تروریسم مقابله کرد اما تروریسم به عنوان تهدیدی برای منافع امریکا در آن سال‌ها با اغراق روبه‌رو شد و ما بسیار زیاد به آنها واکنش نشان دادیم. تروریست‌ها مزاحم و مداخله‌کننده هستند اما آنها نمی‌توانند منافع حیاتی یک ابرقدرت را تهدید کنند. آنها می‌توانند خسارات محلی زیادی را ایجاد کنند اما در واقع می‌بینیم که اعمال آنها تأثیر بسیار دراماتیک، احساسی و بزرگی بر جامعه داشته باشند اما تأثیرات درازمدت آنها کم است. واکنش دولت بوش به تروریسم تعجب‌آمیز نبود چراکه ما تجربه زیادی در برخورد با تروریسم بین‌المللی نداشتیم اما دولت اوباما سیاست عاقلانه‌ای را در پیش گرفته که نشانه‌ای از خرد افزوده شده در سال‌های تجربه‌اندوزی است. عاقلانه رفتار کردن از ویژگی دولت اوباما در سیاست خارجی امریکا به طور کلی بوده است.

فارین افیرز / کنت والتز



 

بازدارندگی تدافعی در تنگه هرمز


 

 

 

اعلام دور جدیدی از تحریم های نفتی از سوی اتحادیه اروپا برای مقابله با برنامه هسته ای ایران در ژانویه ۲۰۱۲ و اجرایی شدن آن از اول جولای همین سال، تهدید ایران به بستن تنگه هرمز را به همراه داشته و متعاقبا این پرسش را مطرح کرده که واقعاً استراتژی ایران در تنگه هرمز چیست؟

در مورد عملی کردن تهدید ایران دو دیدگاه در غرب وجود دارد. دیدگاه اول که مبتنی بر نگاه «تدافعی» است تهدید ایران را بیشتر مبتنی بر نمایش قدرت دانسته و اینکه ایران ممکن است بتواند تنگه هرمز را برای مدت کوتاهی مسدود کند اما عملا توان نظامی برتر برای تداوم این امر را ندارد. همچنین از این دیدگاه ایران به سه دلیل این کار را نخواهد کرد: نخست، وابسته بودن اقتصاد ایران به درآمد ارزی حاصل از صدور انرژی از تنگه هرمز؛ دوم، واکنش سخت نظامی آمریکا و غرب به این موضوع که خود می تواند بهانه ای برای بدست گرفتن کنترل تنگه هرمز و احتمالا اعلام آن به عنوان یک تنگه بین المللی شود. سوم، واکنش منفی سایر کشورها به دلایل حساسیت های ژئوپلیتیک، وابستگی به جریان انتقال انرژی از تنگه هرمز و تبادلات آزاد اقتصادی. این کشورها همانند روسیه، چین، ترکیه، عراق، هند و غیره که برخی دوست ایران هم هستند. مثلا عراق اخیرا اعلام کرده که ۱/۷ میلیون بشکه از نفت صادراتی این کشور از تنگه هرمز می گذرد و ایران نباید این تنگه را ببندد.ادامه…..

دیدگاه دوم که بیشتر مبتنی بر یک نگاه «تهاجمی» است برعکس معتقد است که ایران در شرایطی که منافع و امنیت اقتصادی خود را در خطر ببیند تنگه هرمز را می بندد. از این دیدگاه نیز ایران به سه دلیل این کار را خواهد کرد. نخست، تلاش برای افزایش قیمت جهانی نفت و پیشگیری از یک حمله تمام عیار از سوی غرب. دوم، ایدئولوژیک بودن حکومت ایران و به تبع واکنش سخت نظامی در شرایط بحران. سوم، امنیتی کردن منطقه برای گسترش آسیب پذیری اقتصادی و سیاسی کشورهای عربی منطقه که به عنوان نقطه ضعیف غرب به حساب می آیند.

 

اما واقعیت این است که نگاه ایران «بینابینی» است. ضمن اینکه منافع اقتصادی ایران سبب می شود که تنگه هرمز بسته نشود، اما اگر ایران امنیت اقتصادی خود را در خطر ببیند مطمئناً واکنش نشان خواهد داد. چون مسئله انتقال انرژی ارتباط مستقیم به امنیت ملی ایران دارد. اما این واکنش بیشتر متمرکز بر «بازدارندگی تدافعی» خواهد بود. یعنی واکنش «کنترل شده» نسبت به کشورهای متخاصمی که در مسئله تحریم ها علیه منافع ایران عمل می کنند. ایران این سیاست را در دهه ۱۹۸۰ در جنگ نفتکش ها هم انجام داده بود. حال با توجه به توان بالا در هدایت جنگ های نامتقارن، ایران حتی از توانمندی بیشتری نسبت به آن زمان برخوردار است.

 

استراتژی بازدارندگی تدافعی مبتنی بر سه اصل است: نخست، افزایش «امنیت نسبی» از طریق حفظ امنیت و منافع اقتصادی. از نظر ایران، امنیت در منطقه «به هم پیوسته» است. یعنی ناامنی برای ایران به معنای ناامنی برای دیگران خواهد بود. مثلا اگر وضعیت به جایی برسد که ایران نتواند اصلا نفت خود را صادر کند احتمالا نسبت به صدور نفت رژیم های عربی منطقه که به نوعی در تحریم ها علیه ایران شرکت و به ضرر منافع آن عمل کرده اند واکنش نشان خواهد داد. دوم، بازیگری عقلانی و واکنش کنترل شده از موضع قدرت و رفتار مبتنی بر واقعیت های ژئوپلیتیک منطقه برای جلوگیری از بهانه دادن به رقبا و دشمنان که علاقمندند نشان دهند که ایران بازیگر مسئولی نیست و برخلاف مسیر تجارت آزاد و امنیت انرژی بین المللی حرکت می کند؛ سوم، استفاده از نقطه امتیاز جغرافیایی تنگه هرمز برای حفظ امنیت خلیج فارس که خود یک اصل ثابت در استراتژی تدافعی ایران در منطقه به حساب می آید. حتی در زمان رژیم شاه هم حفظ امنیت تنگه هرمز و به تبع حفظ امنیت جریان انتقال نفت ایران و امنیت انرژی بین المللی بخشی از استراتژی تدافعی ایران در استفاده از برتری ژئوپلیتیک خود در خلیج فارس بوده است.

 

هدف بازدارندگی تدافعی بستن تنگه هرمز نیست، بلکه واکنش کنترل شده بر مبنای نظارت بر ورود و خروج کشتی های کشورهای متخاصم از این تنگه است. یا به گفته یکی از فرماندهان ارشد سپاه کنترل «هوشمند» است. این استراتژی بیشتر با جنبه نرم و سیاسی و نه الزاما جنبه سخت و نظامی مفهوم «امنیت» سروکار دارد و با هدف توجیه مشروعیت «امنیت به هم پیوسته» در منطقه خلیج فارس صورت می گیرد. احتمالا مانورهای گسترده نظامی ایران هم بیشتر در همین ارتباط است.

 

در این چارچوب، اتصال منافع جامعه بین المللی و به خصوص رژیم های عربی منطقه به امنیت تنگه هرمز خود می تواند نقطه فشار به آمریکا و غرب و یک اهرم بازدارنده باشد. مثلا بازرسی کشتی ها به تبع هزینه های جانبی مانند ریسک بیمه را برای وارد کنندگان انرژی از منطقه افزایش می دهد. یا شیوع بی ثباتی سیاسی-امنیتی در منطقه خود پایه های مشروعیت رژیم های عربی حوزه خلیج فارس را خصوصا با وجود انقلاب های عربی به چالش می کشد.

 

سرانجام اینکه حفظ امنیت تنگه هرمز و به تبع امنیت خلیج فارس بخش مهمی از استراتژی بازدارندگی تدافعی ایران است. ایران به طور سنتی موضوع امنیت تنگه هرمز را فراتر از بعد منطقه ای در قالب پتانسیل های امنیت بین المللی و در روابط با قدرتهای بزرگ در نظر می گرفته است. بر این مبنا، سیاست ایران در تنگه هرمز مطمئناً حساب شده، مبتنی بر مسئولیت پذیری و با در نظر گرفتن واقعیت های ژئوپلتیک منطقه و تاثیرات فرامنطقه ای آن خواهد بود.

 

بر مبنای بازدارندگی تدافعی حتی در سخت ترین شرایط اقتصادی، ایران تنگه هرمز را نمی بندد. حساسیت منطقه ای و بین المللی تنگه هرمز به گونه ای است که بهتر است ایران تنها در شرایط اقدام جدی خصمانه یا حمله نظامی دشمن که اقدامی فراقانونی و برخلاف منشور ملل متحد می باشد از ابزار بازدارنده بستن تنگه هرمز استفاده کند. در آن شرایط اقدام ایران «دفاع مشروع» محسوب می شود.

کیهان برزگر


فرش قرمز مصری ها برای کلینتون
       
 

گزارش تصویری: فرش قرمز مصری ها برای کلینتون

 

هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه امریکا با محمد مرسی رئیس جمهور مصر دیدار و گفت و گو کرد








 

دیپلماسی ایرانی

 


آمریکا مصر پس از انقلاب را هدایت می کند؟
 
آمریکا مصر پس از انقلاب را هدایت می کند؟
سفری برای محک میزان وفاداری
 
 

محمد علی بصیری،
 
هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه آمریکا ساعاتی را مهمان محمد مرسی رئیس جمهوری تازه نفس مصر بود.ضیافتی که این روزها نقل محافل سیاسی داخل مصر و مجامع تحلیلی خارج از این کشور شده است. لبخندهای خانم وزیر و مهمان نوازی آقای رئیس جمهور سوژه بسیاری از عکاسان و تحلیل گران مسائل منطقه ای شده است.
 
هیلاری که کشورش سالها مهر حمایت از حسنی مبارک را بر پیشانی داشت در دقایق نود با قطع ارتباط با دیکتاتور مصر، چراغ سبز خود را به انقلاب نشان داد و البته از درخت این انقلاب هم ثمر مورد نیاز خود را برداشت می کند. وزیر امور خارجه آمریکا در خاک مصر از روند دموکراتیک در این کشور حمایت کرده و البته به دولت و نظامیان نیز توصیه هایی کرد! اکنون اصلی ترین پرسشی که کارشناسان مسائل منطقه به دنبال یافتن پاسخی جامع برای آن هستند این است که رابطه قاهره و واشنگتن پس از انقلاب به کجا خواهد رسید؟ آیا مصر با محمد مرسی هم مانند زمان حسنی مبارک متحد استراتژیک آمریکا خواهد بود یا مانورهای اخیر مرسی در عربستان و دیدار با ملک عبدالله و سپس قاهره و میزبانی از خانم وزیر تنها نمادی از سیاست تعامل مثبت است؟
دیپلماسی ایرانی با محمد علی بصیری، استاد دانشگاه و کارشناس مسائل امریکا، در خصوص مواضع امریکا از ابتدای تحولات مصر تا سفر اخیر هیلاری کلینتون به این کشور گفتگویی داشت که در زیر می‌خوانید:

 

 

 

مواضع امریکا از ابتدای تحولات و اعتراض‌ها در مصر چه بوده است؟

در تحولات منطقه سه دیدگاه وجود داشته است که با توجه به این تقسیم‌بندی‌ها می‌توان مواضع امریکا را نیز مورد بررسی قرار داد:

1.      این تحولات طرح خاورمیانه بزرگ و یا جدید امریکاست. امریکا در تلاش بود خاورمیانه را در رژیم‌هایی که عمدتا خودش روی کار آورده و دیکتاتورهایی هستند که حقوق بشر را نقض می‌کنند، منابع اقتصاد را به نفع طبقه حاکم پیش می‌برند، نوعی فقر وعقب‌ماندگی و سرخوردگی در این ملت‌ها ایجاد می‌کنند و گروه‌های جوان و معترضین را به سمت گروه‌های رادیکال و سلفی و اسلام‌گرا می‌کشاند که به ضرر امریکاست، مهاجرت‌های گسسته و زیاد را از مردم بیکار به غرب منتقل می‌کند که برای آنها مشکلات امنیتی فراوانی ایجاد می‌کند، عوض کند. در نتیجه به این تصمیم رسیدند که این رژیم‌ها را تغییر دهند و به تعبیر خود آنها دموکراسی و حقوق بشر و حقوق زنان را با این رژیم‌های جدید به این کشورها وارد کنند. این مساله در جنگ ۳۳ روزه لبنان آغاز شد که به نتیجه هم نرسید و پس از آن در جنگ ۲۲ روزه غزه نیز دنبال شد. برخی بر این باورند که امریکا دور زده است و در تلاش است با همکاری اروپا این دولت‌ها را تغییر دهد. ابتدا این نظر بود که این روند همان طرح خاورمیانه جدیدی است که امریکایی‌ها مدیریت می کنند، همانطور که شاهد بودیم در مساله تونس و مصر هم دو پهلو عمل می‌کردند. در حقیقت آنها به دنبال این هدف هستند که رژیم‌های دموکراتیک شده غربی به جای رژیم‌های وابسته دیکتاتور متمایل به غرب روی کار بیاید.

2.      در دیدگاه دوم بیشتر خود عرب‌ها و به کمک غربی‌ها شعار می‌دهند.به عبارت دیگر این بهار عربی است که عرب‌ها در نتیجه انقلاب ارتباطات تلنگری خورده‌اند و سعی دارند تا با ترکیبی از ارزش‌های لیبرال دموکراسی غرب و عربیسم ، نظام‌های پیشرویی بر سر کار آورند که غربی‌ها نیز از این دیدگاه به نوعی حمایت می‌کنند و تمایل دارند که این دیدگاه هم وجود داشته باشد.

3.      دیدگاه ایران است که نام آن را بیداری اسلامی گذاشته است. جمهوری اسلامی بر این باور است که در نتیجه ۳۲ سال انتقال پیام انقلاب اسلامی و آثار الگوی اسلامی ایرانی که مشاهده کردند، منجر به قیام مردم در این کشورها شده است که عمدتا حرکت آنها ضد اسرائیل و منافع غرب و دیکتاتوری حاکم است. واقعیت امر این است که میان این سه دیدگاه، نگاه ایران متقن‌تر است، چراکه عوامل و آثاری که در منطقه دیده می شود بیشتر با این دیدگاه همخوانی دارد.امریکایی‌ها تلاش می‌کنند این تحولاتی که از دست خارج است را به نوعی مدیریت کرده و رژیم‌هایی را روی کار بیاید که کمترین تنش را با آنها و برای منافع آنها داشته باشد. دقیقا این رویکرد را در مصر و تونس و دیگر کشورها شاهد هستیم.

در تحولات مصر و آغاز اعتراض‌های مردم، امریکا و هیلاری کلینتون، وزیرامورخارجه امریکا، در ابتدا از حسنی مبارک حمایت کامل می‌کردند، اما پس از سفرهای متعدد به کشور مصر به این نتیجه رسیدند که نمی‌توان حسنی مبارک را بر سر کار نگه داشت و طوفان انقلاب شدید است، در نتیجه موضعی دوپهلویی را اتخاذ کردند. آنها در این مرحله انجام اصلاحات را مطرح کردند، اما زمانی که با اصلاحات هم مساله حل نشد، اعلام کردند که حسنی مبارک باید قدرت را ترک کند و با عوامل باقیمانده قدرت از جمله شورای نظامی که همکار حسنی مبارک بوده و قوه قضایه تعاملات عمده ای داشتند تا اوضاع را کامل تحت کنترل داشته باشند. بدین معنا که با حضور جریانات اسلام‌گرا منافع امریکا و اسرائیل در خطر قرار نگرفته و یا تمامی افراد رژیم حسنی مبارک از بین بروند.

بنابراین بر اساس دیدگاه سوم امریکایی‌ها به گونه‌ای این تحولات را مدیریت می‌کنند که انقلابی‌ها را آرام و راضی کرده و در عین حال کلیت نظام و موضع‌گیری آنها به ضرر آنها دگرگون نشود.
 

 

 

برخلاف آنچه امریکا برنامه‌ریزی کرده بود، در اکثر این کشورها اسلام‌گراها بر سرکار آمدند، پس آیا می‌توان گفت این انقلاب‌ها به ذات برخلاف منافع و خواسته‌های امریکاست؟

دموکراسی واقعی اگر در کشورهای اسلامی پیاده شود به نوعی در ذات خود ضد غرب و سلطه غربی‌هاست. چراکه پیاده شدن دموکراسی سبب می‌شود که اکثریت محروم بر سر کار آمده که اکثرا هم مسلمان هستند و در دیدگاه آنها نیز همکاری با غرب و رژیم صهیونیستی مورد قبول نیست. بنابراین تعارضی به وجود می‌آید، همانند آنچه که پس از انقلاب اسلامی ایران و غرب شکل گرفت.

ما بر این باور هستیم که غرب در سه دوره بر منطقه مسلط بوده است:

۱. استعمار قدیم که در نتیجه انقلاب صنعتی بود و حکومت‌ها، منابع و مردم را کنترل می‌کردند. قرن ۱۵ و ۱۶ این تسلط وجود داشت.

۲. در نتیجه دو جنگ اول و دوم و انقلاب روسیه دیگر استعمار مستقیم شکست خورد و در نتیجه استعمار جدیدی را استفاده می‌کنند که در حقیقت با نوع بومی فراماسون سکان تسلط خود را نگه می‌دارند

۳. در دنیای امروز در نتیجه انقلاب ارتباطات و اطلاعات و انقلاب اسلامی ایران که آگاهی مردم منطقه بالا رفته، غربی‌ها اوضاع را دیگر در کنترل خود نمی‌بینند، در نتیجه برای آن طرح‌ریزی کردند که از آن تحت عنوان فرانو و یا استعمار پست مدرن یاد می‌شود. به دلیل آنکه ابزارهای پیشرفته ارتباطی، رسانه‌ای و آموزشی داشته و اعلام کردند که قصد وارد کردن دموکراسی به این کشورها را دارند. اما این دموکراسی واقعی نیست بلکه نوعی دموکراسی هدایت شده است، بدین معنا که با بمباران رسانه‌ای و خبری و تحلیلی به گونه‌ای عمل می‌کنند تا جمع و اکثریت آراء به سمتی سوق پیدا کند که حزب و جریانی که منافع غرب را رقم نمی‌زند، اکثریت آراء را بدست آورد. اسم این فرایند را استعمار فرانو می‌گذاریم. البته اگر از صندوق‌ها آنچه که خواسته آنهاست برآورده نشود، تا اندازه‌ای آن را مدیریت و کم زیاد می‌کنند تا به نتیجه مورد نظر برسند.یعنی آنچه در مصر مشاهده شد سیاست‌هایی بود که شورای نظامی و قوه قضاییه اعمال کرد که قانون اساسی و ترکیب پارلمان چگونه باشد. همان دموکراسی هدایت شده که با اتاق فکرهای غربی هدایت می‌شود. در تونس شاهد همین روند بودیم و در انتخابات غزه نیز علت اصلی که حماس بایکوت شد، این بود که دموکراسی هدایت شده وجود نداشت بلکه همان دموکراسی واقعی بود.
 

 

 

سفر کلینتون و دیدار وی با مرسی، رئیس جمهور جدید مصر را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

این سفرها همیشه وجود داشته است که مقامات ارشد سیاسی و نظامی امریکا در تحولات مصر دایما به کشور مصر رفت و آمد داشته و با رئیس شورای نظامی و رئیس جمهوری موقت دیدار داشتند. تمامی این حرکت‌ها به این دلیل بوده است تا این دموکراسی هدایت شده را تضمین شده به پیش ببرند. چراکه تجربه انقلاب اسلامی برای آنها بسیار تلخ است و حاضر نیستند بار دیگر چنین تجربه‌ای داشته باشند. این دید را در انتخابات الجزایر دهه ۸۰ و ۹۰ که چگونه با اسلام‌گراها به شکل خشن برخورد کردند، شاهد بودیم و همچنین در ترکیه نیز جریان فضیلت اسلام‌گرا را کنار زدند و حزب عدالت و توسعه را که از بیرون هدایت شده بود بر روی کار آمد. در تونس و مصر نیز تلاش دارند ، اما باز هم تلخ است. به این دلیل که این جریانات آنطور که خواست آنهاست در کنترل نیست و این سفر کلینتون را نیز در همین راستا می‌بینیم که با مقامات، مردم و عناصر خودشان در این کشور دیدار کرده تا بدانند این جریان تا چه اندازه بر طبق میل آنها پیش می‌رود.

دیپلماسی ایرانی


ترجیح دیپلماسی نرم بر قشون کشی سخت
 
دایره ای که هیلاری از پاریس تا تل آویو طی کرد
ترجیح دیپلماسی نرم بر قشون کشی سخت
 

مهدی مطهرنیا، کارشناس مسائل خاورمیانه اهداف و نتایج سفرهای دوره‌ای هیلاری کلینتون، وزیرامور خارجه امریکا را مورد بحث و بررسی قرار داده است

 هیلاری کلینتون را شاید بتوان یکی از پرکارترین وزیران امورخارجه امریکا در دهه های اخیر نام گذاشت.سفرهای دوره‌ای او سفرهای طاقت‌فرسایی تلقی می‌شود که تلاش وی در راستای ایجاد فضای مثبت در جهت دنبال کردن منافع امریکا در گستره بین‌المللی و در بافت متن بحران‌های تودرتویی درجامعه جهانی به ویژه در هارتلندنو یعنی خاورمیانه است.

 

با توجه به تغییر و تحولاتی که در خاورمیانه عربی رخ داده است و تلاشی که ایلات متحده امریکا برای مدیریت آن در مسیر منافع ملی امریکا دارد، موجب شده است که وزیر امور خارجه ایالات متحده امریکا تلاش‌های دیپلماتیک خود را در مسیر ایجاد فضای مثبت برای تحرک قدرت هوشمندتر امریکایی فراهم آورد. هیلاری کلینتون در حال حاضر فرمانده دیپلماسی عمومی و در راس قدرت هوشمندتر امریکایی در جهان قرار گرفته وبر آن است که با نشست و برخاست‌های گوناگون دیپلماتیک در ماه‌های پایانی دوره  نخست ریاست جمهوری اوباما اهداف تعریف شده در زمان تصدی وزارت امورخارجه امریکا را حاصل نماید. او که عدم تمایل خود را به ادامه این منصب در آینده دولت اوباما،‌رئیس جمهور امریکا، در صورت پیروز شدن احتمالی اوباما نیز اعلام کرده است، سفرهای دوره‌ای خود را در روزهای اخیر به واقع از پاریس شروع کرد تا در کنفرانس دوستان سوریه شرکت کند و پس از آن به کشور افغانستان رفت. در ادامه به توکیو رفت تا در کنفرانس بازسازی افغانستان مشارکت داشته باشد. توقفگاه بعدی او مغولستان و سه کشور در جنوب شرق آسیا بود و در ادامه به مصر و اکنون نیز در تلاویو به سر می‌برد.

 

 مسیر سفر اخیر کلینتون نشان می‌دهد که امریکا درپی ایجاد فضای مثبت در انجام یک اقدام قابل توجه در درون این دایره مسافرت است که از پاریس شروع و به تلاویو ختم می‌شود. و در مسیر شعاعی از مرکزیت سوریه به حاشیه و یا به محیط این دایره در کشورهایی مثل مغولستان و با توجه به سفرهای قبلی به آ.سه.آن شکل بخشیده و به اسرائیل بازمی‌گردد. بازگشت او به رژیم صهیونیستی پس از دو سال از گذشت آخرین سفر او به سرزمین های اشغالی با عنایت به آنچه که در خاورمیانه و کشورهای هدف امریکا می‌گذرد و با توجه به حجم رو به تزاید حضور نیروهای نظامی امریکا در خلیج فارس و خلیج عدن قابل توجه می‌شود.

با توجه به وجود اینکه کلینتون در ویتنام دچار گرفتگی حنجره در صحبت کردن و مساله خستگی ناشی از سفرهای متمادی شده است، اما اصرار به انجام این سفرها و نشست و برخاست با سران این کشورها بر اهمیت این توجه می‌افزاید. وگرنه همانگونه که در مرحله نخست بیان شد هیلاری کلینتون یکی از پرکارترین وزرای امورخارجه دهه‌های اخیر امریکا تلقی می‌شود که حتی از رئیس جمهور این کشور در صحنه سیاست خارجی پرکارتر و موثرتر محسوب می‌شود.

نتایج سفرها

باید بپذیرم که امریکا در عین حال اینکه کشور قدرتمند بین المللی است، با چالش‌های جدی متناسب و مناسب با همان قدرت بین‌المللی در صحنه‌های عملیاتی برخوردار است. امروز خاورمیانه آوردگاه مهم آزمایش قدرت امریکا برای حفظ توان قرن بیستمی خود در قرن بیست و یکم میلادی و استمراردهی به آن در پیچ و خم‌ بحران‌هایی همچون بحران سوریه، بحران پرونده هسته‌ای ایران و بحران ناشی از بیداری ملت‌ها در برابر قدرت دولت‌ها در دیگر کشورهای عربی چون مصر، عربستان، به احتمال زیاد در آینده نزدیک‌تر در اردن و یمن و غیره است.

 به نظر می‌رسد که این اصل اساسی را باید بپیذیریم که وظیفه دستگاه دیپلماسی کشورها استفاده از قدرت دیپلماتیک برای کاهش این چالش‌ها در برابر دستگاه دیپلماسی کشورهاست. حال تا چه اندازه این مهم در این نشست‌ها بدست می‌آید، آثار آن را باید در صحنه عملیاتی نگاه کرد.

امروز امریکا به عراق لشکرکشی  کرده و از آن خارج شده است، پیش از آن در افغانستان حضور یافته و اکنون در حال شکل‌دهی محتوای نفوذ خود در آینده سیاسی افغانستان و عراق است. امریکا هزینه‌های بسیار بالایی را در این زمینه پرداخته است و به همان نسبت چالش‌های بسیار جدی‌تری در چنین مناطقی دارا بوده است. اما در مقام قیاس با کشوری مانند اتحاد جماهیر سوسیالیستی سابق و لشکرکشی آن به افغانستان، می‌توان میزان موفقیت چنین نشست‌های را در تسهیل‌دهی به اعمال قدرت سخت احتمالی  بدست آورد.

به نظر می‌رسد که امریکا در چارچوب قدرت هوشمند به این اعمال قدرت نرم در قالب دیپلماسی رسمی در کنار دیپلماسی عمومی به گونه‌ای می‌اندیشد که اعمال قدرت سخت را کم هزینه‌تر کند. موفقیت این تلاش را می‌توان در لشکرکشی به لیبی دید. امریکا در چارچوب چنین رویکردی توانست هزینه‌های لشکر کشی به لیبی را در مجموعه همراهان خود تقسیم کند.

مهدی مطهرنیا


سرانجام مبهم سه ضلع ایران- سوریه - آمریکا
       

 
سرانجام مبهم سه ضلع ایران- سوریه - آمریکا
آیا دیپلماسی جواب می‌دهد؟
 
نشانه کوچکی از افزایش تنش این است که دولت عربستان سعودی به برخی از مقامات ارتشی و امنیتی خود هشدار داده است که سفر تابستانی خود را لغو کنند. منابع سعودی و امریکایی می گویند این بسیج محدود منعکس کننده نگرانی در مورد درگیری نظامی احتمالی با ایران، جنگ جانشینی در سوریه، و تنش سنی-شیعه در کشور همسایه، بحرین است.
 
 خوشبختانه ما شاهد بازخورد حوادث در خاورمیانه آنگونه که باربارا تاچمن در خصوص روزهای منتهی به جنگ جهانی اول نوشت، نبودیم. اما این منطقه در تابستان جاری به دلیل بحث ها و مذاکرات فشرده برای حل پرونده ایران و سوریه روزهای متشنجی را می گذراند.
 

نشانه کوچکی از افزایش تنش این است که دولت عربستان سعودی به برخی از مقامات ارتشی و امنیتی خود هشدار داده است که سفر تابستانی خود را لغو کنند. منابع سعودی و امریکایی می گویند این بسیج محدود منعکس کننده نگرانی در مورد درگیری نظامی احتمالی با ایران، جنگ جانشینی در سوریه، و تنش سنی-شیعه در کشور همسایه، بحرین است.

 

دیپلمات ها تمام وقت برای مهار این بحران منطقه ای کار می کنند، اما این تلاش تاکنون نتیجه ای نداشته است. کوفی عنان، دبیر کل سابق سازمان ملل، تلاشی بین المللی را برای میانجی گری در موضوع سوریه به منظور انتقال سیاسی رهبری می کند؛ اما بشار اسد کماکان در قدرت حضور دارد. عنان روز دوشنبه اعلام کرد که مذاکرات سازنده ای با بشار اسد داشته  و به زودی پیشنهاداتی را به اپوزوسیون سوریه خواهد داد. به رغم اجماع گسترده بین المللی و توافق بر سر رفتن بشار اسد ، اما موفقیت کم عنان در این خصوص نااامید کننده است.

 

در جبهه ایران، گفتگوها برای کنترل برنامه هسته ای ایران ادامه دارد. این تلاش از سوی پنج عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل به همراه آلمان حمایت می شود اما حاصل مذاکرات در استانبول، بغداد و مسکو کمی فراتر ازمبادله چند کاغذ نبوده است. گفتگوها در سطح کارشناسان فنی ادامه دارد بلکه شاید آنها بتوانند راه حلی خارج از پارامترهای کنسرو شده مذاکره کشف کنند.

اهرم اسد، تهدید وی به پایین کشیدن سوریه با خودش به وسیله یک جنگ داخلی فرقه ای است. راه حل مطلوب یک انتقال قدرت با میانجی گری روسیه است این در حالی است که پنجره برای چنین معامله ای در حال بسته شدن است. از برخی جهات یک "انتقال مسالمت آمیز" با این میزان کشتار غیر ممکن به نظر می رسد. در نهایت به نظر می رسد روسیه به تدریج حمایت خود از اسد را با امتناع از فروش سلاح بیشتر به وی کاهش دهد. اما آیا برای این موضع گیری خیلی دیر نخواهد بود؟

در صورتی که دیپلماسی شکست بخورد، مذاکرات با ایران نیز با چشم انداز جنگ پیش خواهد رفت. تحلیلگران امریکایی معتقدند که گفتگوهای سه ماه گذشته باید حداقل ایرانیان را متقاعد کند که موقعیت چانه زنی آنها ضعیف است. سرسختی تهران مانع اعمال تحریم های جدید نخواهد شد، باعث تقویت وحشت اقتصادی در اروپا نمی شود و در ائتلاف 1+5 خللی وارد نمی کند. چانه زنی واقعی حالا آغاز شده است، از دید برخی از مقامات اروپایی و امریکایی، با تحریم های اقتصادی، هر روز فشار بیشتری به ایران وارد می شود.

تا آستانه خط قرمز رفتن قسمتی از اکثر مذاکرات است ولی معمولا مهمانی ها به نتیجه می رسند و از بروز فاجعه جلوگیری می کنند؛ اما نه همیشه: هنری کیسینجر، وزیر امور خارجه سابق ایالات متحده، چند ماه پیش در جمع دانشجویان دانشگاه هاروارد گفت: اگر دولتمردان سال 1914 می دانستند دنیا در سال 1919 چگونه خواهد شد، حتما تصمیم دیگری می گرفتند. اما دولتمردان هیچگاه چنین دانش قبلی را ندارند.

متاسفانه با توجه به شواهد اخیر، این ضرب المثل دیپلمات ها  که سازش در بحبوحه بحران ظاهر می شود درست به نظر نمی رسد. اتحادیه اروپا از زمان آغاز بحران منطقه یورو که از سه سال پیش آغاز شد 19 اجلاس را برگزار کرده است اما هنوز به نتیجه ای نرسیده است. در ایالات متحده در سال گذشته، حتی شبح پیش فرض های مالی به اندازه ای کافی  نبود که سیاستمداران را برای رسیدن به بیش از یک توافق موقت مجبور کند.

استراتژیست‌ها برای چندین دهه عواملی را  که ملت ها  را به سوی جنگ  می کشاند ، مورد مطالعه قرار داده اند. برای مثال، یکی از دروس سال 1914 این است: مهم است که از تشدید فرایند به صورت خودکار جلوگیری شود، حالتی که در آن بسیج یک طرف موجب ضد بسیج طرف مقابل می شود. چیزی که من را در مورد هشدار عربستان نگران کرده است.

یک قاعده دیگر برای مدیریت بحران،ارتباط گیری های سریع است. مانند  ارتباط مشهوری که بین کاخ سفید و کرملین پس از بحران موشکی سال 1962 کوبا ایجاد شد.

هنگامی که یک تشدید آغاز می شود به سختی می توان آن را متوقف کرد. در سوریه، بسیاری از تحلیلگران باور دارند که سطح کشتار قبیله ای در حال حاضر نقطه اوج خود را هم پشت سر گذاشته است؛ امتیازات زیادی برای آرام کردن اوضاع نیاز است. بحران ایران در فقدان اعتماد بین تهران و غرب تعریف می شود. حتی اعتماد متقابل دو طرف برای اندک ارتباط گیری نیز بسیار اندک است.

دولت اوباما تصمیم گرفته است از طریق ائتلاف بین المللی با ایران و سوریه مقابله کند که کماکان معقول ترین سیاست به نظر می رسد. اما اگر این تلاش های چندجانبه به شکست بیانجامد، ایالات متحده باید تدبیری برای یک راهبرد جانشین داشته باشد. اگر ایالات متحده می خواهد در این مذاکرات پاسخ "بله" را بگیرد، مجبور است که مستقلانه تر و با شدت بیشتری چانه زنی کند.

 
نویسنده: دیوید ایگناتیوس/واشنگتن پست



بازی قدرت‌های بزرگ در سوریه

 

بازی قدرت‌های بزرگ در سوریه

  

وجود بحران‌ها در سطوح مختلف منطقه‌ای و بین‌المللی برای بازیگران اثرگذار می‌تواند واجد فرصت‌ها و چالش‌هایی باشد که وزن سیاسی و بین‌المللی آنها را در نظم منطقه‌ای و بین‌المللی افزایش یا کاهش دهد. از این‌رو، تحولات پارادایمیک خاورمیانه که امواج آن سوریه را نیز درنوردیده است؛ سبب گردید، این کشور به صحنه بازی بزرگ سه قدرت ایران، روسیه و آمریکا تبدیل شود. لذا، بازشناسی مواضع این سه کشور می‌تواند آینده نظام سیاسی سوریه و متعاقب آن منطقه و به تبع آن معمای هسته‌ای ایران را روشن سازد.

روابط ویژه ایران با سوریه که سابقه آن به بیش از سه دهه قبل می‌رسد، سبب گردیده تا عمق استراتژیک ایران تا سواحل دریای مدیترانه امتداد یابد. این مهم، وقتی ابعادی تامل‌برانگیز می‌یابد که در نظر آریم سوریه پاشنه آشیل امنیت ملی رژیم صهیونیستی به عنوان فرزندخوانده سیاسی آمریکاست. بنابر‌این، مرزهای لبنان و سوریه به عنوان خط مقدم منطقه نفوذ ایران تلقی می‌شود. از این‌رو، حضور نیروی دریایی ایران در دریای مدیترانه در پی بازدید ناوهای ایرانی از سوریه در اسفند ماه سال گذشته، حساسیت‌هایی را به‌خصوص برای اسرائیل که ایران را دشمن بزرگ خود می‌داند، به‌وجود آورد. بی‌سبب نیست که تام دانیلون، مشاور امنیت‌ملی آمریکا در دسامبر ٢٠١١، اعلام نمود که: «پایان رژیم اسد موجب بزرگ‌ترین عقب‌نشینی ایران در منطقه و برهم خوردن توازن قوای راهبردی و تغییر آن در منطقه علیه ایران خواهد بود.»

از طرفی، سوریه از ابتدا به عنوان رابط جبهه مقاومت محسوب شده است. بنابراین فرایند تغییر رژیم اسد معادل فروریزی پل ارتباطی جبهه ضداسرائیلی ایران، سوریه، حزب‌الله، جهاد اسلامی و حماس است.

بازیگر دیگر تاثیرگذار آمریکاست که به دلیل شرایطی بعد از جنگ سرد و دست‌یابی به قدرت فائقه در سطح بین‌المللی در دهه اخیر هیچ‌گونه مقاومتی را با نظم هژمون‌محور خود برنتافته است. واضح است در چنین شرایطی، در جبهه مقاومت ایران‌محور که در آن سوریه نقش کلیدی داراست، نمی‌تواند برای نظم سلسه مراتبی آمریکا مطلوبیت داشته باشد.

علاوه براین، اتحاد استراتژیک سوریه و روسیه به عنوان رقیب دیرینه آمریکا، عدم مطلوبیت نظام سیاسی سوریه و سقوط بشار اسد را برای این کشور به راهبردی قطعی تبدیل کرده است.
بنابراین، گرچه قرار دادن سوریه در حالت هرج و مرج، تاکتیکی از سوی غرب در جنگ با ایران محسوب می‌شود، ولی سیاست مزبور به‌طور ضمنی حرکتی در جهت کاهش نفوذ روسیه در منطقه می‌باشد. به عبارت دیگر، هرچند که جنگ کنونی در سوریه برای آماده‌سازی زمینه جنگ با ایران تلقی می‌شود، ولی به‌طور ضمنی پیام جنگ بلندمدتی را علیه روسیه نیز به‌همراه دارد.
 

به مانند ایران، روسیه نیز از دیرباز و از زمان شوروی سابق روابط بسیار نزدیکی با حکومت سوریه داشته است. سوریه تقریبا کلیه نیازهای تسلیحاتی خود را از روسیه تامین می‌کند و یکی از مهمترین مشتریان تسلیحات روسیه محسوب می‌شود. علاوه براین، روسیه از امتیاز بهره‌برداری از یک پایگاه دریایی در دریای مدیترانه برای حضور ناوگان جنگی خود در بندر طرطوس در سوریه برخوردار است.
 
این علایق راهبردی سبب گردیده تا استراتژیست‌های روسیه در بحران سوریه از تجربه تلخ آن کشور از مداخله ناتو در لیبی درس بیاموزند. در بحران لیبی، روسیه برغم همکاری با غرب در شورای امنیت برای صدور مجوز دخالت نظامی در آن کشور، در پی اقدامات یک‌جانبه نظامی ناتو ابتدا به حاشیه رانده شد و سپس به‌طور کامل از صحنه حذف گردید. از این‌رو، روسیه در قبال مساله سوریه در صحنه شورای امنیت سازمان ملل، رویکردی کنش‌مند اتخاذ نمود. هرچند ماهیت اسلامی قیام‌ها در جهان عرب، نگرانی‌هایی را نیز در روسیه، با توجه به جمعیت مسلمانان آن به‌ویژه در جمهوری‌های مسلمان‌نشین و منطقه قفقاز شمالی موجب شده است.

مساله حائز اهمیت این است که بازیگران درگیر در منطقه از توانایی و قدرت واقعی همدیگر برای تأثیرگذاری بر معادلات منطقه‌ای به‌خوبی آگاه هستند و با توجه به اینکه این بازیگران نتوانسته‌اند در حل و فصل مسائل خاورمیانه به موفقیت چندانی دست یابند؛ بنابراین اغلب آنها در صدد تغییر شیوه بازی خود می‌باشند.

بررسی مواضع سه قدرت درگیر در تحولات سوریه تحلیلگران را به این نتیجه رسانده که از یک‌سو، علایق راهبردی ایران و روسیه که موجب همسویی آنها به همراه چین ـ که مواضع مشابهی با ایران و روسیه دارد ـ شده، اعتماد به‌نفس غلبه بر نظم هژمونیک منطقه‌ای آمریکامحور را میسر خواهد کرد. این امر در صورت صداقت طرف‌ها، اتحاد این سه کشور در جهت ایجاد نوع جدیدی از موازنه قدرت در  نظم امنیتی این منطقه را به دنبال خواهد داشت، موازنه‌ای که در یک‌سوی آن آمریکا و شبکه موتلفین این کشور با محوریت عربستان، قطر و اسراییل قرار دارند و در سوی دیگر ایران، سوریه، چین و روسیه قرار می‌گیرند. البته تداوم این سیستم نوپدید تا حد قابل توجهی منوط به باقی ماندن نظام سیاسی موجود در سوریه خواهد بود.

از دیگر سو، آمریکا که شاهد علایق مشترک سه کشور یادشده رقیب در مورد سوریه می‌باشد احتمالا تلاش می‌کند تا با تغییر و تعدیل مواضع خود از اینکه سوریه به محور تفاهم روسیه، چین و ایران تبدیل شود، جلوگیری کند. این احتمال وجود دارد که عدم انعطاف آمریکا در سوریه و پیگیری سقوط اسد توسط این کشور می‌تواند اجماع در حمایت بیشتر چین و روسیه در پرونده هسته‌ای ایران را به‌دنبال داشته باشد.
 
حسین کبریایی‌زاده، کارشناس مسائل خاورمیانه


دنیای عرب ـ چالش قدرت

 

دنیای عرب ـ چالش قدرت




در ارتباط با تحولات جاری دنیای عرب دو واژه به کار گرفته شده‌اند؛ واژة بهار عربی و واژة بیداری اسلامی. این دو واژه هر کدام بار سیاسی ـ ایدئولوژیک و عاطفی خاص خود را دارند و بیش از آنکه واقعیت‌های تحولات در جهان عرب را انعکاس دهند، انعکاس‌دهندة انتظارات و آرزوهای واضعان آنها به‌نظر می‌رسند. اما آنچه که در جهان عرب در جریان است در تمامی ابعاد آن خیلی به اینگونه واژه‌ها محدود نمی‌شود. علت‌ها را باید در متن جهان عرب سراغ گرفت. دنیای عرب به‌طور اخص و جهان اسلام به‌طور عام با دو واقعیت مهم روبه‌روست:

۱. چگونگی انطباق ارزش‌های دینی و سنت‌ها با جهان مدرن؛

۲. چگونگی عبور از ساختارهای قبیله‌ای قدرت به ساختار مدرن.

واقعیت آن است که کشورهای عرب در هر دوی این انطباق‌سازی با مشکل روبه‌رو شده‌اند هرچند که از یک کشور به کشور دیگر تفاوت‌های جزئی ناشی از شرایط بومی و محلی می‌تواند وجود داشته باشد. اما در یک نگاه کلی‌تر می‌توان گفت که جهان عرب با دو طیف ایدئولوژیک برای سامان‌بخشی قدرت روبه‌روست؛ طیفی که می‌توان آن را لیبرال و سکولار دانست و طیفی که اسلام‌گراست قطع‌نظر از تنوع برداشت‌هایش از اسلام که از رادیکال القاعده‌ای تا میانه‌روی اخوانی را در خودش جای می‌دهد. سکولارها در قالب جریان‌های چپ و ناسیونالیستی خود را بروز می‌دهند و اسلام‌گراها تلاش دارند که با اتکا به پشتوانة مردمی خود اسلامی را برجسته سازند که بتواند همة قشرهای اجتماعی و تنوع دیدگاه‌ها را در خود جذب نماید. با این حال از منظر ایدئولوژیک دو دیدگاه اسلام‌گرا و سکولار بر سر کسب قدرت وارد چالش جدی شده‌اند. چالش و محل نزاع نیز روشن است هر دو می‌خواهند جوامع محافظه‌کار و سنتی عرب را با شرایط نوین جهانی و دنیای مدرن آشتی دهند و از این طریق راه پیشرفت و توسعه را به ملت‌های عرب نشان دهند منتها حقیقت آن است که توازن ایدئولوژیک قدرت بین سکولارها و سنت‌گراها وجود ندارد.

این عدم توازن تنها در درون جوامع عرب نیست بلکه در ابعاد کلی‌تری در سطح بین‌المللی نیز وجود دارد. قدرت‌های مسلط جهانی نیز به‌درستی نمی‌دانند که کدام ساختار قدرت جایگزین نهایی نظم موجود در دنیای عرب می‌شود. چگونه تحول ممکن می‌شود و مناسباتش با منابع جهانی قدرت را چگونه تنظیم خواهد کرد. اگر ملاک قضاوت را کشورهایی نظیر مصر و تونس قرار بدهیم که تحولات با آرایش نسبی و خسارات کمتر ممکن شد به تمامی واقعیت‌های پیچیده جهان عرب توجه نکرده‌ایم. آنچه در سوریه می‌گذرد چالش جدی‌تر ایدئولوژیک سکولارها و اسلام‌گراها را به نمایش می‌گذارد.

اهمیت سوریه در آن است که علاوه‌بر چالش سکولار ـ اسلام‌گرا، صف‌بندی‌های عمیق‌تری در سطح منطقه و بین‌الملل به‌وجود آورده است. بدین معنا که تحولات سوریه را به‌صورت اجتناب‌ناپذیری در سطح منطقه به‌طرف فرقه‌گرایی کشانده و عربستان سعودی و قطر را به سود اسلام‌گراها وارد میدان کرده است و در مقابل ایران و حزب‌الله لبنان را در کنار سکولارهای حاکم قرار داده است. در سطح بین‌الملل نیز اوضاع سوریه، روسیه و چین را به حمایت از دولت حافظ وضع سکولار قدرت واداشته است و آ‌مریکا و اروپا را به حمایت از برهم‌زنندگان نظم سکولار برانگیخته است. این صف‌بندی در سطح بین‌المللی تا آنجا جدی تصور شده است که برخی از صاحب‌نظران را به این باور کشانده که سوریه می‌تواند در شکل‌دهی نظم نوین جهانی حتی موجب بروز جنگ سرد جدیدی شود و قطب‌بندی بین‌المللی را در قالب تک‌قطبی یا چندقطبی شدن قدرت مشخص‌تر سازد. قطع‌نظر از اینکه در عمل چه پیش خواهد آمد آنچه که در ارتباط با تحولات دنیای عرب و دو واژة بهار عربی و بیداری اسلامی قابل طرح می‌شود، این است که هر کدام از کشورهای عرب مطابق با شرایط خاص خود متحول می‌شوند و خیلی پایبند واژه‌ها نخواهند بود. با این حال قابل تصور است که همه کشورهای عرب حتی سنت‌گراترین آنها در عربستان سعودی و حوزة عربی خلیج فارس نمی‌توانند از این روند خود را کنار بکشند. گرچه ممکن است تحول دیرتر به سراغ آنها بیاید.
 

آنچه که شانس اسلام‌گراها را در مقابل سکولارها برای کسب قدرت ازطریق صندوق‌های رأی افزایش داده است گذشتة اعراب و ناکارآمدی اندیشه‌های سکولار است که در دنیای عرب در دو قالب ناسیونالیسم چپ و شبه سوسیالیستی ـ بعثی در دوران جنگ سرد امکان ظهور و بروز یافت. ناکامی اینگونه برداشت‌های ایدئولوژیک در درجة اول خود را در مقابل اسرائیل و در قالب شکست نظامی مجموعه اعراب نشان داد و همین شکست است که اسلام‌گراها را در موقعیت برتر قرار داده است. آزمون اصلی اسلام‌گراها نیز دقیقاً در همین جاست. چگونگی برخورد آنها با اسرائیل و مسئلة فلسطین و چگونگی انطباق سنت‌ها و مدرنیسم چالش واقعی پیشِ روی اسلام‌گراهای جهان عرب است. اگر‌ ‌آنها در دستیابی به قدرت بتوانند پاسخ مناسب برای این دو مشکل اصلی بیابند تجربة موفقی را به نمایش خواهند گذاشت و نظم نوینی را بر جوامع عرب حاکم خواهند کرد که راه توسعة پایدار و حفظ ارزش‌های دینی و سنتی را نشان خواهند داد و اگر به هر دلیلی چه داخلی و چه خارجی در این آزمون ناموفق شوند، تجربة شکست‌خوردة دیگری به تجربیات شکست‌خوردة قبلی اضافه خواهند نمود.

بنابراین تحولات جاری در دنیای عرب را باید از منظر ایدئولوژیک سکولار اقلیت غرب‌گرا و اسلام‌گرای اکثریت توده‌های مردم مورد توجه قرار داد و گفت که دشواری نظا‌م‌هایی که از دل تحولات جاری و ازطریق سازوکارهای دموکراتیک و صندوق‌های رأی بیرون می‌آیند بیش از آن است که در ظاهر به نظر می‌رسد. نه سکولارها به‌دلیل در اقلیت بودن می‌توانند با کسب حمایت از غرب نظام‌های مورد دلخواه خود را به تمامی حاکم نمایند و نه اسلام‌گراها قادرند تمامی قدرت را آنطور که خود می‌خواهند در اختیار بگیرند. جهان عرب شاید در مسیری بینابین این دو حرکت کند. سکولارها به پایگاه کمتر اجتماعی‌شان قناعت کنند و شراکت در قدرت را بپذیرند و اسلام‌گراها برای افزایش قدرت انطباق خود با شرایط نوین مجبور به کنار آمدن با سکولارها شوند. مصر از این جهت که محوری‌ترین کشور عرب و در همان حال تأثیرگذارترین آنهاست، احتمالاً در انطباق با شرایط پیشگام خواهد بود. با این حال باید در نظر داشت که در جهان امروز ترکیب ایدئولوژی و نفت در عربستان سعودی به ریاض اجازه می‌دهد دست‌کم تا قبل از اینکه نسیم بهار عربی یا بیداری اسلامی به این کشور برسد همچنان با صدور دلار و ایدئولوژی به کشورهای عربی در این عرصه نقش‌آفرینی مؤثری داشته باشد.
 
پیرمحمد ملازهی، کارشناس مسائل بین‌المللی


اخوان المسلمین عجله‌ای برای رابطه با ایران ندارد
 
عربستان و سیاست خارجی عملگرایانه مرسی
اخوان المسلمین عجله‌ای برای رابطه با ایران ندارد
 
 

محمد فرازمند، کارشناس مسائل خاورمیانه  با اشاره به سفر محمد مرسی، رئیس جمهور مصر به عربستان سعودی معتقد است مرسی به طور پراگماتیستی اولین گزینه سفر خود را عربستان سعودی قرار داده است و فعلا اخوان المسلمین عجله ای برای تغییر در رابطه با ایران ندارد و این هم از همان ملاحظات پراگماتیستی ناشی می شود.

 


 
در حالی که عربستان سعودی تا آخرین لحظه از حسنی مبارک، دیکتاتور سابق مصر حمایت کرد، اینک محمد مرسی رئیس جمهور انقلاب مصر اولین سفر خارجی خود را به عربستان سعودی تعریف کرده است. او در حالی فردا در ریاض به گفتگو با مقامات عربستان می نشیند که در ماههای اخیر رقابت ها و تنش ایران با عربستان به اوج خود رسیده است. آیا این سفر پیامی برای ایران دارد؟ این سوال و سوالاتی در این باره را با محمد فرازمند، کارشناس مسائل خاورمیانه در میان گذاشته ایم که حاصل این گفتگو  را در زیر می خوانید:

 

 

 

 محمد مرسی، رئیس جمهور مصر فردا قرار است در اولین سفر خارجی خود راهی عربستان سعودی شود. به طور کلی از نظر شما اهمیت سفر مرسی به عربستان در چیست؟

تحلیلگرانی که مسائل جهان عرب و مسائل مصر و عربستان را دنبال م یکنند اهمیت زیادی برای سفر آقای مرسی به عربستان قائل شده اند. این سفر، اولین سفر رئیس جمهوری است که هنوز دولت تشکیل نداده و در داخل هنوز با نیروهای سیاسی دیگر درگیر است. بنابراین نمی توان گفت که محمد مرسی وضعیت تثبیت شده ای در مصر بعد از انقلاب دارد. اما او اولین حرکت سیاست خارجی خود را قبل از تشکیل دولت، سفر به عربستان قرار داده است. به نظر می رسد که اخوان المسلمین و به تبع آقای مرسی تصمیم دارند در ارتباط با مسائل عربی به طور عموم و در رابطه با عربستان به طور خاص سیاست پراگماتیستی و محافظه کارانه ای را در پیش بگیرند.

پیش از آن که مشخص شود اولین ایستگاه سیاست خارجی اخوان المسلمین عربستان سعودی است، پیش بینی می شد که اخوان المسلمین رقیب جدی و جدید نیروهای سنتی و محافظه کار جهان عرب به رهبری عربستان سعودی باشد. هم به لحاظ تئوریک اختلافات زیادی بین دیدگاه اخوان نسبت به حکومت و حاکمیت و حقوق مدنی و عربستان سعودی وجود دارد و هم دیدگاه سیاسی این دو نسبت به مسائل جهان عرب مانند مسئله فلسطین، استقلال کشورهای عربی و یا غرب با یکدیگر متفاوت است. نشانه هایی از بروز یک بحران نیز طی دوره بعد از انقلاب ظهور پیدا کرد. یک حقوق دان فعال حقوق بشر مصری یعنی آقای جنزاوی در فرودگاه جده دستگیر شد. این منجر به تظاهرات و خشم مردم مصر برابر سفارت عربستان شد و نهایتا سفیر عربستان سعودی قاهره را ترک کرد. این مسئله با میانجیگری های شورای نظامی حل شد و سفیر عربستان به قاهره بازگشت.

آقای مرسی با انتخاب عربستان می خواهد روابط بدون تنش را با عربستان سعودی ادامه دهد. حداقل در دوره انتقالی و تثبیت نظام سیاسی مصر، به نظر می رسد اخوان المسلمین قصد ورود به پرونده های رقابت آمیز و یا خصومت آمیز با عربستان سعودی را ندارد.

 

قبل از این اتفاقات بحثی درباره الگوهای پیش روی مصری ها و یا رقابت ایران و عربستان و ترکیه در رابطه با مصر مطرح بود. به نظر شما این سفر می تواند به نوعی نشان دهنده گرایش مصر به عربستان باشد؟

همان طور که عرض کردم این سفر نشان دهنده این مسئله است که اخوان المسلمین می خواهد که در رابطه با عربستان پراگماتیستی برخورد کند. عربستان از مبارک حمایت می کرد، الان هم در داخل مصر در درگیری های بین نیروهای سیاسی عربستان از تصمیمات شورای نظامی به عنوان باقی مانده نظام قبلی حمایت می کند. اگر به مطبوعات و رسانه های منطقه خلیج فارس توجه کنید حمله به اخوان المسلمین و روش این گروه بسیار زیاد است. عربستان سعودی در خاورمیانه رئیس کلوب ضد انقلاب است و ظرف یک سال و نیم گذشته تلاش هایی برای ایجاد تشکل ها و اتحادیه هایی برای سد کردن دومینوی سقوط رهبران سیاسی جهان عرب انجام داده است. عربستان در ارتباطات خود با غرب و امریکا همواره از موضع منتقد انعطاف و هماهنگی غرب با برخی انقلاب های عربی ظاهر شده و همواره بر غرب فشار آورده که فروپاشی سیستم های سنتی عربی را کنترل کند. عربستان در بحرین و یمن به طور مستقیم وارد شده و اجازه نداده که انقلاب مردم به ثمر برسد.

طبعا این روش ها، روش هایی نیست که مورد تایید اخوان المسلمین باشد. اما باید در نظر داشت که اخوان المسلمین با پذیرش پست ریاست جمهوری بناست که مسئولیت اجرایی کشور را بر عهده بگیرد. اگر بخواهیم نگاهی به داخل مصر بیندازیم در برنامه های اولیه اخوان المسلمین اثری از به دست گرفتن قدرت و عهده دار شدن مسئولیت اجرایی کشور نبود. اخوان اعلام می کرد که پست ریاست جمهوری را نمی خواهد و کاندیدی معرفی نخواهد کرد. اما با اتفاقاتی که در داخل مصر رخ داد، تنها جایی که با انحلال مجلس شورا و تسلط نظامی ها بر مسائل قانون گذاری و شورای تاسیسی، برای اخوان باقی ماند پست ریاست جمهوری بود. آقای مرسی در قامت یک دولتمرد که باید به مطالبات مردم که بخش زیادی از آن ها مطالبات اقتصادی است پاسخ دهد، باید به فکر اقتصاد مصر و کاهش بیکاری و پاسخ دادن به حداقل مطالبات معیشتی مردم باشد. در این لبسا جدید، نه آقای مرسی و نه هیچ کس دیگر در مصر نمی تواند از رابطه با عربستان چشم پوشی کند. مصر سالانه مقدار زیادی از عربستان سعودی کمک مالی دریافت می کند. عمده سرمایه گذاری عربی در مصر توسط سرمایه گذاران عربستان سعودی انجام شده و چند میلیون مصری در عربستان و کشورهای حاشیه خلیج فارس مشغول به کار هستند که درآمد این افراد بخشی از ارز خارجی است که وارد مصر می شود. کسی که در مصر دولت را در دست می گیرد و با مشکلات اقتصادی عدیده ای دست و پنجه نرم می کند، نمی تواند نسبت به این منافع اقتصادی که از سوی عربستان و دیگر کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس عاید مصر می شود بی تفاوت باشد. لذا باید سفر آقای مرسی را در این چارچوب قلمداد کرد.

البته از دیدگاه عربستان هم مسئله قابل بررسی است. سعودی ها به طور تاریخی دل خوشی از اخوان المسلمین نداشته و ندارند. بعضی نقل قول های شاهزاده های سعودی در رابطه با اخوان المسلمین تقریبا به صورت واقعیت های تاریخی درآمده است. از جمله وزیر کشور و ولیعهد سابق عربستان،‌ آقای نایف در اظهار نظری گفته بود که سر منشا بلا و فتنه اخوان المسلمین است. اما به نظر می رسد عربستان هم تصمیم گرفته است که با امر واقع کنار آید و پیروزی اخوان در مصر را بپذیرد و سعی کند که اخوان را به خود نزدیک کند. عربستان در ایجاد رابطه با اخوان المسلمین آینده رابطه ایران و مصر هم می بیند. برای عربستان خوشایند نخواهد بود که اخوان المسلمین مصر را رها کند تا به سمت ایران حرکت کند. سعودی ها در پی آن هستند که سیاست خارجی اخوان المسلمین و مصر را در دوره آینده کنترل کنند. در حال حاضر هم که رقابت سیاسی میان ایران و عربستان سعودی به اوج خود رسیده و مرزهای تنش را در نوردیده و وارد فضای تخاصم آمیز شده، حتما سعودی ها در پذیرش آقای مرسی رقابت با ایران را هم در گوشه ذهن خود دارند.

 

پیام این سفر برای ایران چیست؟ این پیام می تواند این باشد که در رقابت میان ایران و عربستان مرسی دست به انتخاب زده است؟

به هر حال شاید مرسی آن طور که ما فکر می کنیم در مقابل یک انتخاب بین ایران و عربستان نبوده است. مرسی رئیس جمهور یک کشور عربی است. این کشور عربس عضو اتحادیه عرب است. عربستان سعودی هم یک کشور عربی است. تاریخ رابطه عربستان سعودی و مصر هم در سه دهه گذشته و هم پیش از آن از رابطه مصر با ایران یا رابطه عربستان با ایران متفاوت بوده است. نباید این گونه تصویر کرد که آقای مرسی در دو راهی عربستان و ایران، عربستان سعودی را انتخاب کرده است. با این حرکت مرسی عربستان سعودی گزینه اول اخوان المسلمین بوده است.

 

اما این می تواند به لحاظ روانی برای ایران مسئله جدی ایجاد کند. پررنگ شدن رابطه مصر و عربستان می تواند از منظر ایران مانعی در گسترش روابط مصر و ایران باشد؟

اثبات شی نفی ما عدا نمی کند. به دلایلی که عرض کردم آقای مرسی به طور پراگماتیستی اولین گزینه سفر خود را عربستان سعودی قرار داده است. اما هنوز مشخص نیست که سیاست خارجی آقای مرسی در ارتباط با ایران چه خواهد بود. آن چه تا کنون می توان گفت این است که فعلا اخوان المسلمین عجله ای برای تغییر در رابطه با ایران ندارد و این هم از همان ملاحظات پراگماتیستی ناشی می شود. اخوان المسلمین در پی تثبیت دولت انقلابی مصر است. مشکلات عدیده ای دارد و نمی خواهد با نزدیک شدن به ایران،‌ پیام های نگران کننده ای به کسانی بدهد که نفوذی در مصر دارند.

 

در مجموع فکر می کنید اخوان المسلمین اگر این موانع بر طرف شود، به دنبال گسترش رابطه با ایران هستند؟

من نمی توانم از طرف اخوان حرف بزنم یا نیت خوانی کنم. آن چه من می توانم بگویم این است که در مرحله فعلی از اظهارات رهبران اخوان به نظر می رسد که  در ایجاد رابطه عجله ای ندارند. اما این که در آینده چه نیتی خواهند داشت معلوم نیست. اما به لحاظ مبنایی ایران می تواند یک دوست اخوان باشد. حداقل ایران و اخوان در مسائل مربوط به منطقه دیدگاه های مشترکی دارند. اما وقتی اخوان از یک حزب به یک دولت تبدیل می شود الزامات زیادی پیدا می کند و این الزامات باعث می شود که علی رغم این که عربستان سعودی در جبهه ضد انقلاب است، ‌اولین سفر آقای مرسی به عربستان باشد.

 

برخی می گویند که بحث سوریه در رابطه ایران با کشورهای انقلابی مشکل ایجاد کرده است. به نظر شما مسائل سوریه در احتیاط آقای مرسی در برقراری رابطه با ایران موثر بوده است؟

نمی توان انکار کرد که سوریه در رویکرد اخوان المسلمین به ایران موثر بوده است. چون شواهد و قرائن بسیار زیادی وجود دارد و اظهارات بسیار صریحی از سوی مقامات اخوان در مورد موضع ایران نسبت به سوریه صورت گرفته که مورد پذیرش اخوان نیست. این مسئله هم در شرایط فعلی و هم در آینده می تواند در روابط ایران و اخوان المسلمین موثر باشد. به هر حال همان طور که اخوان المسلمین در قامت دولت با الزامات بین المللی رو به رو هستند، جمهوری اسلامی ایران نیز در رابطه با سوریه با الزامات استرات‍ژیک و ژئوپلیتیکی رو به رو است که این الزامات ژئوپلیتیک فعلا باعث شده که ارتباط ایران با اخوان المسلمین و فضای عمومی انقلاب های عربی دچار مشکل شود.

 

در دو سال اخیر و حتی قبل از انقلاب مصر، ایران بسیار تمایل داشته که رابطه با مصر برقرار شود. این اشتیاق به برقراری رابطه با مصر از چه عاملی ناشی می شود؟

برخی از اظهارات خوش بینانه ای که ظرف سالیان گذشته درباره ارتباط با مصر انجام شده، وقتی در سطوح کارشناسی بررسی می شود، معلوم می شود که قابلیت اجرا ندارد. در دوران مبارک به نظر من خیلی خوش بینانه بود که فقط بر اساس اظهارات خوش بینانه مسائل را تغییر داد. بعد از انقلاب هم باید گفت که هنوز برای ابراز امیدواری های این چنینی زود است. هنوز سیستم نظامی مصر تغییر نکرده و اگر نظر برخی کارشناسان را بپذیریم که دستگاه امنیتی مصر بود که پرونده رابطه با ایران را در اختیار داشت و نمی خواست که مسائل حل شود، این سیستم هنوز پابرجاست. در کنار آن باید محافظه کاری اخوان را هم در نظر داشت که فعلا نمی خواهد به سراغ پرونده پر سر و صدایی مانند پرونده رابطه با ایران برود.

 

عربستان چه انتظاری از مصر دارد؟ اندیشه های انقلابی که مرسی نمایندگی می کند، تا چه اندازه می تواند برای عربستان مسئله باشد؟

عربستان سعودی در بحران های منطقه ای و عربی روش بسیار ساده و روشنی دارد. عربستان سعودی در همه بحران هایی که مداخله کرده از لبنان گرفته تا یمن و بحرین و سوریه و ... از دو ابزار استفاده کرده است. اول نیروی نظامی و استفاده از توان تروریستی نیروهای افراطی و دوم سرازیر کردن پول به این کشورها. عربستان سعودی امیدوار است با پول و حمایت از شورای نظامی مصر و دستگاه امنیتی این کشور جلوی تحولات انقلابی در مصر را بگیرد. فراموش نکنید که آقای مرسی با اختلاف رای تنها دو و نیم درصد بر کاندیدایی که از حمایت نظامیان و عربستان برخوردار بود پیروز شد.

اما درباره این که در آینده چه خواهد شد؟ آیا افکار انقلابی مصر جلو خواهد رفت یا محافظه کاری عربستان سعودی؟ باید منتظر شرایط شد. چون شرایط بسیار گذرا است و هر روز اتفاق جدیدی رخ می دهد. واقعا پیش بینی این که در آینده کدام نگرش پیروز خواهد شد بسیار مشکل است.

 

در روز های اخیر شاهد درگیری هایی در عربستان بودیم. اگر مرسی بخواهد کاملا پراگماتیستی با عربستان برخورد کند و از کنار این درگیری ها بگذرد، تا چه اندازه در افکار عمومی مصر جایگاه خود را در خطر می بیند؟

آن چه در عربستان سعودی و در منطقه شرقیه اتفاق افتاده، جزء اولویت های توجه اخوان المسلمین نیست. کما این که مسائل بحرین جزء اولویت های مسائل مورد توجه اخوان المسلمین نیست.

 

چون شیعه هستند؟

به دلیل این که شیعه هستند و به دلیل این که بخشی از توان سیاسی نیروهای محافظه کار در جهان عرب به دنبال پررنگ کردن بحث شیعه و سنی هستند. وقتی منازعه تبدیل به یک منازعه تاریخی با قطب بندی شیعه و سنی می شود، نمی توان از یک نیروی سیاسی سنی ولو انقلابی انتظار داشته باشید که به هیچ وجه طائفی فکر نکند. اخوان المسلمین تا کنون هیچ علاقه ای به حمایت از انقلاب مردم بحرین و مسائل شرق عربستان از خود نشان نداده است. این هم به نوع نگاهی بر می گردد که دستگاه های تبلیغاتی و رسانه ای از انقلاب بحرین و مسائل شرق عربستان منعکس کرده اند. متاسفانه انقلاب مردم بحجرین مورد بی مهری رسانه های عربی قرار گرفته است. انقلاب مردم بحرین به عنوان ادامه بهار عربی در نظر گرفته نمی شود. تا کنون هم اخوان المسلمین و اپوزیسیون بحرین نتوانسته اند هیچ گفت و گوی روشنی با یکدیگر داشته باشند.

آن چه در عربستان هم اتفاق افتاده بزرگ تر از مسئله بحرین نیست. به دلیل پوشش ضعیف تبلیغاتی مسائل عربستان و بحرین، چندان فشاری روی اخوان به دلیل عدم حمایت از جریان های مردمی انقلابی در منطقه شیعه نشین شرق عربستان و بحرین نیست.

 

به عنوان سوال آخر این سفر می تواند به این معنا باشد که حتی اخوان المسلمین هم منازعه شیعه و سنی در تحولات اخیر را پذیرفته و با توجه به این مسئله حرکت خود را سامان می دهد؟

از یک طرف باید در نظر داشت که رگه هایی از وجود این رقابت یا منازعه طائفی در منطقه وجود دارد اما نمی توان گفت که این منازعه طائفی چتر تمام حرکت هایی است که نیروهای سیاسی و کنشگران سیاسی انقلابی انجام می دهند. من سفر مرسی به عربستان را در چارچوب مسائل طائفی نمی بینم. بلکه در چارچوب مسائل عربی و اقتصادی و تاریخی می دانم. خوشبختانه هنوز فرصت این که منازعه طائفی را یک منازعه کلان در نظر نگیریم وجود دارد. کما این که بسیاری از حرکت ها یا حمایتی که ایران از مردم بحرین می کنند یا حرکتی که مردم بحرین می کنند، تحت پوشش چتر طائفی نیست.

عربستان سعودی و دستگاه های تبلیغاتی عربستان سعودی برای توجیه برخی از عکس العمل های خود سعی می کنند که آن چه در بحرین می گذرد و حمایت معنوی ایران از مردم بحرین یک حمایت طائفی است. اما اگر به مطالبات مردم بحرین مراجعه کنید می بیند که هیچ یک از این مطالبات رنگ و بوی طائفی ندارد. البته اکثریت مردم بحرین متعلق به یک طائفه اند اما این به آن معنا نیست که مردم متعلق به یک طائفه نباید حقوق شهروندی خود را مطالبه کنند.

محمد فرازمند


افزایش دقت و کشندگی موشک های ایران
       
 
پنتاگون اعلام کرد
افزایش دقت و کشندگی موشک های ایران
 
 

کنث کازمن، تحلیلگر امور ایران در بخش تحقیقاتی کنگره می گوید، شواهدی حاکی از افزایش دقت و کشندگی موشک های ایران در دست است. این در حالی است که در گزارش های پیشین دولت آمریکا همواره اعلام شده بود که دقت و تاثیرگذاری موشک های ایران چندان زیاد نیست.

 

گزارش اخیر پنتاگون به کنگره آمریکا حاکی از آن است که ایران دقت و قدرت نابود کنندگی موشک های بالستیک دور برد و کوتاه برد خود شامل طراحی سلاحی برای هدف گرفتن کشتی ها را ارتقاء داده است.

 

 

بنا بر این گزارش که در تاریخ 29 جولای به امضاء لئون پانه تا ، وزیر دفاع آمریکا رسیده است، ایران قدرت کشندگی و تاثیرگذاری سیستم های کنونی خود را از طریق بالا بردن دقت آنها، افزایش داده است. این توسعه ها همزمان با برنامه های موشک بالستیک و ساخت کشتی ها و زیردریایی ها در ایران پیش می رود.

این گزارش که نسخه ای از آن در اختیار خبرگزاری بلومبرگ قرار گرفته به کنگره ارائه شده است تا برآورد تازه ای از قدرت نظامی ایران در اختیار داشته باشد. همچنین در این گزارش به برنامه های هسته ای ایران، کمک جمهوری اسلامی به سوریه، لبنان، حماس و حزب الله و گروه های شیعه در عراق اشاره شده است. علاوه بر این در این گزارش خاطرنشان شده که ایران می تواند تا سال 2015 با کمک خارجی به توانایی تکنیکی برای آزمایش موشک های بین قاره ای دست یابد.

دو تحلیلگر زبده که توسعه نظامی ایران را زیر نظر دارند یادآور شده اند که گزارش اخیر اطلاعات جدیدی در مورد برنامه های موشکی ایران ارائه داده است.

کنث کازمن، تحلیلگر امور ایران در بخش تحقیقاتی کنگره می گوید، شواهدی حاکی از افزایش دقت و کشندگی موشک های ایران در دست است. این در حالی است که در گزارش های پیشین دولت آمریکا همواره اعلام شده بود که دقت و تاثیرگذاری موشک های ایران چندان زیاد نیست.

در بخش دیگری از گزارش پنتاگون آمده است که ایران در صورتی که بحث حفاظت از محدوده ارضی در میان باشد از نیروی سهمگینی استفاده می کند. از سوی دیگر ایران می تواند از طریق نیرو های نیابتی که در 30 سال گذشته با آنها ارتباط برقرار کرده، منافع آمریکا و اسرائیل را هدف قرار دهد. همچنین ایران در حال توسعه موشک های بالستیکی است که می توانند دشمنان منطقه ای را هدف قرار دهند. موشک شهاب 3 و موشک هایی با برد 2 هزار کیلومتر از جمله موشک هایی هستند که می توانند منافع دشمنان ایران را هدف قرار دهند.

این در حالی است که هم اکنون نیز دولت اوباما با توجه به تهدید موشکی ایران طرح هایی را برای ایجاد سپر دفاع موشکی در منطقه ارائه داده است. اما در گزارش پنتاگون آمده است ایران به دنبال توسعه نیروی بازدارندگی در مقابل طرح های دفاع موشکی آمریکا و شورای همکاری خلیج فارس است و تهدید های جدیدی را علیه کشتیرانی در خلیج فارس مطرح می کند. از سوی دیگر ایران مانند چین بر این نکته تاکید دارد که موشک های کوتاه بردش می توانند بدون شناسایی شدن پرواز کرده و کشتی ها را هدف قرار دهند.

کازمن می گوید بخشی از گزارش که بر نیروی سهمگین ایران در محافظت از محدوده ارضی تاکید می کند در واقع اشاره ای به گروهی است که از اقدام نظامی علیه ایران حمایت می کنند. اشاره ای به ریسک هایی که به دنبال حمله به ایران ایجاد می شود.

3 مانور نظامی ایران که از ابتدای سال جاری میلادی تا کنون انجام شده نیز در گزارش پنتاگون مورد توجه قرار گرفته است. بنابر تحلیل پنتاگون، ایران این مانور ها را انجام داده تا بر قدرت دفاعی خود تاکید کند. به گزارش پنتاگون این مانورها ، نخستین مانور مهمی بوده که از سال 2008 تا کنون از سوی سپاه انجام شده است.

کنث کازمن


تحلیلی بر روابط تركيه و آمريكا در خاورمیانه
تحلیلی بر روابط تركيه و آمريكا در خاورمیانه/<a href= http://fa.merc.ir/Fellows/VisitingFellows/GhasemTorabi.aspx>قاسم ترابی </a>-علی رضا رضایی*

تحلیلی بر روابط تركيه و آمريكا در خاورمیانه



مواضع این دو کشور در قبال تحولات جهان عرب "همگرایی" و وجود اشتراک منافع این دو کشور در خصوص این تحولات را بیشتر نمایان کرده است.



ترکیه بیش از 50 سال است که به عنوان یکی از نزدیک ترین هم پیمان های مهم آمریکا در منطقه مطرح بوده است. روابط واشنگتن- آنکارا طی سال های اخیر تحت تأثیر شاخصه ها و عناصر مختلفی چون موقعیت ژئوپلیتیک ترکیه برای آمریکا به ویژه از لحاظ مرز مشترک با ایران، عراق و سوریه، مساله انرژی و خط لوله باکو - جیحان و خط لوله گاز منطقه جنوب قفقاز، تقویت رابطه ترکیه با ناتو و گسترش ناتو در منطقه، روابط نظامی ترکیه و ایالات متحده آمریکا به ویژه بحث استقرار سپر دفاع موشکی در خاک ترکیه و همچنین نحوه نگرش ترکیه به اسرائیل و مسئله درگیری های اعراب و اسرائیل بوده است. در این راستا مواضع این دو کشور در قبال تحولات جهان عرب "همگرایی"  و وجود اشتراک منافع این دو کشور در خصوص این تحولات را بیشتر نمایان کرده است.

 

ترکیه در مناطقی چون بالکان، دریای سیاه، قفقاز و خاورمیانه دارای نفوذ است که بخش عظیمی از سیاست خارجی آمریکا بر روی آن متمرکز شده است. نیکلاس برنز، معاون سابق سیاسی وزارت امور خارجه آمریکا در شورای آتلانتیک در خصوص ترکیه مطرح می کند که: "تنها موقعیت جغرافیایی و خواست های مشترک ما با ترکیه نیست که این کشور را به یکی از کلیدی ترین هم پیمانان آمریکا تبدیل کرده است. بلکه ارزش های مشترکی که برای دموکراسی قائل هستیم، تفاوت ها و عقاید آزادانه هر دو کشور است که ترکیه را به دوست و هم پیمان ما تبدیل کرده است. در منطقه خاورمیانه، ترکیه می تواند نقش رهبر منطقه ای را بازی کند و به آمریکا کمک کند تا برخی از اهداف مهم و اصلی سیاست خارجی خود دست یابد. اما چنین حرکتی نیازمند یک هماهنگی بسیار دقیق است تا مانع از عملکرد های مغایر شود."

 

به نظر می رسد سیاست های ترکیه به جز سیاست های اخیر این کشور در خصوص انتقاد از عملکرد اسرائیل در نوار غزه و کرانه باختری که آن را تروریسم دولتی خوانده و برقراری ارتباط با حماس، مورد حمایت واشنگتن بوده است. در حقیقت از سیاست‏ها و اقدامات مشترک این دو کشور می‏توان منافع مشترک آن ها را شناسایی نمود.

 

اساساً هدف اصلی آمریکا و ترکیه در شرایط کنونی، تلاش برای ایجاد دموکراسی‏های دلخواه با هدف ایجاد نظم جدید در خاورمیانه است. ایجاد دموکراسی‏های دلخواه که به باور آمریکایی‏ها و ترک‏ها همان مدل ترکیه است، نه تنها در چارچوب منافع بلندمدت آمریکا در منطقه است، بلکه کمک فراوانی به ترکیه برای افزایش نقش و نفوذ منطقه‏ای و جهانی خواهد کرد. ایالات متحده آمریکا هم تمایلش بر رشد دموکراسی های مشابه الگوی ترکیه در منطقه است. چرا که در عین اهمیت دادن به مذهب به نوعی اندیشه های سکولاریستی مد نظر آمریکا هم در چارچوب این مدل تحقق می یابد، که این خود از رشد نظام های رادیکال و مخالف با منافع آمریکا در منطقه جلوگیری می کند. ارشاد هرمزلي از مشاوران ارشد عبدا... گل رئيس جمهور ترکيه در گفت وگو با روزنامه لبناني اظهار می دارد: "اين که مي گويند اخوان المسلمين از لحاظ ايدئولوژيک با حزب عدالت و توسعه ترکيه همفکر است و براي همين آنکارا مي خواهد آن ها در دمشق به قدرت برسند، کاملا اشتباه است، ما طرفدار اسلام مسالمت آميز هستيم و اسلام معتدل از نگاه ما کاملاً مردود است."

 

یکی دیگر از این حوزه ها بحث ورود ناتو به منطقه و همراهی و بستر سازی ترکیه در این خصوص می باشد. ترکیه روابط خوبی با ناتو دارد و از عملیات های ناتو در منطقه به ویژه در افغانستان حمایت کرده است. آمریکا هم به عنوان مهم ترین عضو  ناتو این رفتار ترکیه را می ستاید. موضوع عراق و به ویژه پیگیری وضعیت های ثبات بخش در عراق هم یکی دیگر از حوزه های همکاری ترکیه و آمریکا در منطقه است. تمایل هر دو کشور به ایجاد و تداوم ثبات در عراق است. به ویژه ترکیه به ثبات در منطقه کردستان عراق بسیار تمایل دارد.

 

حوزه مهم دیگر همکاری آمریکا و ترکیه در "پرونده هسته ای ایران" است. در سال های اخیر ترکیه بر آن است تا به افزایش قدرت مانور سیاسی خود در پرتو بهره گیری از ابزار میانجیگری بپردازد؛ ابزاری که بر اساس آن ترکیه در تلاش است تا چارچوب نقش خود را به عنوان یک کشور بی طرف نشان دهد. اما عملا به عنوان رابط غرب در خاورمیانه عمل می کند و تلاش می کند تا با یک بازی دوگانه در چارچوب کمک به برآورده ساختن منافع غرب در منطقه به منافع موازی خود نیز دست یابد.

 

به نظر می رسد که ایالات متحده آمریکا تا جایی که منافع این کشور حفظ شود از نقش میانجی گرانه ترکیه در روابط ایران و غرب حمایت خواهد کرد. ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپا در راستای امتیاز گرفتن از ترکیه در قبال عضویت در اتحادیه اروپا درصددند تا جهت تامین منافع شان در منطقه، ترکیه سیاست های تند تری بر علیه ایران داشته باشد. از اینرو شاهدیم که سیاستمداران ترک جهت جلب توجه قدرتهای مذکور اعلام نمودند که در سال آینده حدودا 20 درصد از واردات نفتی خود از ایران را کاهش خواهند داد. لذا تا زمانی که ترکیه بتواند منافع غرب در قبال ایران را تامین کند مورد حمایت آنها به عنوان میانجی گر خواهد بود.

 

سیاست آمریکا و ترکیه در برابر تحولات کشورهای عربی کاملاً مشابه و مکمل و با هدف تامین منافع دوجانبه بوده است. تنها جایی که تا حدودی ترکیه و آمریکا دچار اختلاف نظر شدند، در قضیه لیبی بود. ترکیه به دلیل منافع اقتصادی در لیبی و تلاش برای بسط نفوذ سیاسی خود در شمال آفریقا متمایل به حمایت از معمر قذافی بود. این مشکل از زمانی بیشتر شد که شورای امنیت سازمان ملل متحد، با تصویب قطعنامه ۱۹۷۳، ایجاد منطقه پرواز ممنوع و حفاظت از غیر نظامیان لیبی را اعلام نمود. پس از آن که بر اساس قطعنامه یاد شده، ناتو هدایت عملیات نظامی در لیبی را بر عهده گرفت، ترکیه بر سر دو راهی قرار گرفت. ترکیه از سویی ناگزیر از حمایت از عملیات نظامی ناتو و از سوی دیگر به دنبال بسترسازی برای مذاکره با دولت قذافی و طرفداران بود. اما رویکرد ترکیه در کنفرانس لندن در مارس ۲۰۱۱ علیرغم عدم مشارکت در اقدام نظامی ناتو، با آمریکا همسو شد. در سایر تحولات صورت گرفته در کشورهای مصر، تونس، یمن و بویژه سوریه و بحرین این همسویی کاملاً مشهود است.

 

در بحث از آینده روابط ترکیه و آمریکا نبایستی عنصر منافع ملی دو طرف را نادیده گرفت. هم اکنون و به ویژه در تحولات اخیر در خاورمیانه شاهد وجود نوعی منافع موازی میان دو کشور هستیم و حتی صحبت از منافع مشترک دو کشور به میان می آید چرا که هیچ کدام از دو کشور به تنهایی نمی توانند به منافع خود در منطقه دست یابند. ترکیه خواهان پیوستن به اتحادیه اروپا است و آمریکا از این موضوع حمایت می کند. ایالات متحده آمریکا درصدد بسط هژمونی خود در منطقه و تدبیر امور منطقه در راستای منافع ملی خود است و ترکیه هم آن کشور را یاری می کند. به همین جهت در صورت وجود متغیرهای موجود و با مد نظر قرار دادن وضعیت کنونی به نظر می رسد آینده روابط دو کشور به همین شکل تداوم یافته و حتی رو به گسترش باشد. ضمن آنکه برای واشنگتن و متحدانش این وضعیت می تواند یک فرصت محسوب شود تا بتوانند از ترکیه به عنوان پلی در خاورمیانه استفاده کنند.

قاسم ترابی -علی رضا رضایی


*استادیار روابط بین الملل دانشگاه آزاد اسلامی واحد همدان


جنبش تغییر در کردستان عراق: بسترها و موانع

 

جنبش تغییر در کردستان عراق: بسترها و موانع
 

 
 

جنبش تغییر یا گوران عنوان حزب سیاسی جدیدی در کردستان عراق است که از سال 2009 فعالیت‌های سیاسی خود را آغاز کرد و توانست در طول چند سال گذشته به عنوان مهم‌ترین جریان اپوزیسیون اقلیم کردستان مطرح شود. این جنبش که اغلب عناصر و نیروهای آن از حزب اتحادیه میهنی منشعب شد به رهبری نوشیروان مصطفی فعالیت می‌کند. نوشیروان مصطفی ابتدا از حزب  اتحادیه میهنی خارج شد و به فعالیت‌های فرهنگی روی آورد و  از جمله موسسه فرهنگی وشه را تاسیس کرد اما بعد از مدتی با جذب عناصر و نیروهایی فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد.  این جنبش در سال 2009 میلادی به صورت رسمی فعالیت سیاسی خود را شروع کرد و هدف خود را مبارزه با فساد، رانت‌خواری و حیف و میل درآمدها از سوی دو حزب اصلی حاکم بر کردستان و نیز تلاش برای تحقق حقوق دموکراتیک مردم اعلام کرده است. با توجه به این‌که مبارزه با گرانی، بیکاری و کمبود مسکن  شعار حزب گوران بوده است، بسیاری از جوانان را جذب خود کرد و بتدریج توانست پایگاه اجتماعی مهمی را بدست آورد. این حزب توانست مشارکت مستقل در انتخابات پارلمان اقلیم کردستان عراق در ژوئیه 2009 داشته باشد و با کسب 25 کرسی از مجموع 111 کرسی و تشکیل فراکسیون مستقل در پارلمان اقلیم شروع سیاسی مناسبی داشته باشد. جریان تغییر در انتخابات پارلمانی مارس 2010 عراق با کسب 9/21 درصد آرای مردم و 5/19 درصد کرسی‌های منطقه به عنوان دومین گروه صاحب‌نفوذ در منطقه کردستان عراق شناخته شد.

روند فوق نشانگر حرکت روبه رشد جنبش تغییر در اقلیم کردستان عراق در چند سال اولیه تشکیل و تبدیل شدن به چالشی مهم برای دوحزب اصلی کردی و به‌خصوص اتحادیه میهنی است. با این‌حال با بررسی بسترهای توسعه و تقویت این جریان و همچنین موانع و چالش‌های آن می‌توان به چشم‌انداز مناسب‌تری در خصوص وضعیت سیاسی آن در کردستان عراق دست یافت. با این حال قبل از پرداختن به این موضوع باید اشاره کرد که این حزب تاکنون در دولت اقلیم مشارکت نکرده و در کنار احزاب دیگر مانند جماعت اسلامی و اتحاد اسلامی به عنوان ائتلافی از اپوزیسیون شناخته می‌شود و عمدتا به نقد رویکردهای حاکمیت کردی می‌پردازد و در دولت مرکزی نیز صرفا در پارلمان حضور دارد و مشارکتی در کابینه عراق ندارد.

در خصوص بسترها و فرصت‌های پیشروی جنبش تغییر در کردستان عراق مهم‌ترین موارد قابل اشاره عبارتند از: شکستن تمرکز قدرت و حاکمیت سیاسی دوقطبی؛ بهره‌بری مثبت از‌ فساد اقتصادی و ناکارامدی اجرایی حکومت؛ استفاده از دلسردی مردم و طرح درخواست‌های جدید؛ و بهره‌بردن از باز شدن فضای سیاسی و اجتماعی در اقلیم و سطح منطقه. در خصوص تمرکز قدرت نکته مهم آن است که حاکمیت سیاسی در کردستان عراق از ابتدای دهه 1990 به‌رغم مقطعی از منازعات طبق توافق انجام شده در دست دو حزب اصلی اتحادیه میهنی و حزب دموکرات است و این موضوع سبب انحصار قدرت و در نتیجه نارضایتی مردم و گروه‌های کرد شده و فضای مناسبی را برای انتقاد و اعتراض حزب گوران و همراه ساختن مردم با خود بوجود آورده است. اما این تمرکز قدرت در ابعاد سیاسی منحصر نشده و باعث انحصارات اقتصادی و فساد چشمگیر در این حوزه نیز شده است، به گونه‌ای که توزیع ثروت و منابع اقتصادی در چهارچوب توافقات و اختیارات دو حزب اصلی صورت می‌گیرد و حتی افراد خارج از این دو حزب امید زیادی به بهره‌گیری از امتیازات اقتصادی حکومت ندارند. این فساد اقتصادی باعث ناکارامدی اقتصادی و اجرایی نیز در حکومت اقلیم شده و این موضوع از منظر بخش مهمی از کردها به کاهش مشروعیت دو حزب اصلی و انتقاد از آنها انجامیده است. وجود نوعی دلسردی در بین مردم از عملکرد دولت اقلیم و بهبود امور و سطح زندگی که بعد از امیدواری‌های بالای اولیه صورت می‌گیرد نیز این بستر را برای گوران ایجاد کرده است تا بتواند انتقادات و اعتراضات خود را افزایش دهد و نقش‌آفرینی جدی‌تری به عنوان اپوزیسیون داشته باشد. نکته مهم دیگر آن است که روند تحولات منطقه‌ای و شرایط درون اقلیم کردستان عراق در جهتی است که فضای مناسبی را برای طرح مطالبات و شعارهای جنبش گوران از جمله تکثرگرایی و حقوق دموکراتیک مطرح می‌سازد. در این راستا بود که در سال 2011 با تاثیرپذیری از خیزش‌های مردمی جهان عرب، کردستان عراق با مشارکت گوران شاهد اعتراضات قابل توجهی بود.
 

اما با وجود بسترها و فرصت‌های مورد اشاره برای رشد گوران این حزب با موانع و چالش‌های قابل توجهی نیز روبروست که از مهم‌ترین آنها می‌توان به جایگاه و ابزارهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی دو حزب اصلی، روابط و تعاملات بین‌المللی دو حزب اصلی و تناقضات و چالش‌های درونی جنبش تغییر اشاره نمود. از آنجایی که دو حزب اتحادیه میهنی و دموکرات بر اساس توافق دوجانبه انجام شده به صورت مساوی تاکنون به توزیع مناصب و امتیازات سیاسی، اقتصادی و امنیتی پرداخته‌اند و همچنین ساختارها و نهادهای خاص حزبی خود را به‌وجود آورده‌اند، تسلط آنها در کردستان بسیار جدی است و ابزارهای در دسترس آنها به گونه‌ای است که ایجاد چالش برای آن و یا برهم زدن  قواعد مربوط به نحوه توزیع امتیازات به‌شدت مورد مقاومت این دو حزب قرار خواهد گرفت. همچنین تعاملات و جایگاه داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی رهبران دو حزب اصلی که به‌خصوص در مسعود بارزانی و جلال طالبانی بروز پیدا می‌کند مانع از آن است که گوران بتواند براحتی قدرت آنها را تضعیف کند و خود به عنوان قدرت نیروی سیاسی برتر مطرح شود. اما این موضوع که گوران شرایط خود به عنوان حزبی اپوزیسیون و یا شریک حاکمیت کردی را به صورت استراتژیک تعریف نکرده، باعث تناقضات و عدم قاطعیت در رویکردها و مواضع آن می‌شود و می‌توان گفت به عنوان چالشی پیش‌روی این حزب محسوب می‌شود.

با توجه به بسترها و چالش‌های فوق می‌توان عنوان کرد که ظهور این حزب به عنوان نیروی سیاسی مهم در کردستان قابل توجه است و روند روبه رشدی نیز خواهد داشت؛ اما اینکه این حزب بتواند از نظر قدرت و تاثیرگذاری در کوتاه‌مدت در سطح دو حزب اصلی قرار گیرد،‌ هنوز مورد تردید قرار دارد و پرسش‌های مهمی در خصوص آن مطرح خواهد بود. با این حال ظهور گوران و رشد نسبی آن نشان‌دهنده توسعه تکثرگرایی و فاصله گرفتن تدریجی آن از شرایط دوقطبی گذشته اقلیم کردستان است که تاثیرات و نتایج خاص خود را هم برای اقلیم و هم دولت مرکزی عراق در پی خواهد داشت.

علی‌اکبر اسدی، کارشناس مسائل خاورمیانه


نیم‌ نگاهی به پشت پرده خاندان سعودي + تصاویر



نیم‌ نگاهی به پشت پرده خاندان آل سعود

چقدر با آل‌سعود آشنایی دارید؟ دیکتاتورهای عربستان چگونه در تمام سطوح اداره این کشور رسوخ کرده‌اند؟ چگونه یک کشور به دست یک خاندان اداره می‌شود؟

 

زمانی آل سعود، خاندان حاکم بر عربستان تلاش بسیار می‌کرد تا به هر طریق ممکن بر جنگ داخلی که در میان شاهزاده‌های آل سعود جهت رسیدن به قدرت در جریان بود و هم‌چنین فساد حاکم بر این خاندان سرپوش بگذارد، اما این دو خصوصیت اکنون به دو شاخص مهم و غیرقابل انکار این خاندان تبدیل شده و می‌رود تا موجبات سرنگونی و سقوط آن را رقم بزند،. اين مطلب نگاهی دارد به این دو شاخص تا خواننده را بیش از پیش با فضای حاکم بر این خاندان و آثار مترتب بر آن آشنا کند.

 

نگاهی به تاریخ سیاسی عربستان

اگرچه پادشاهی عربستان سعودی در سال 1932 ميلادي پایه‌گذاری شد، اما خاندان حاکم بر این کشور دارای تاریخ طولانی از فعالیت‌های نظامی و سیاسی در شبه جزیره عربستان هستند. در سال 1902، این خانواده به رهبری "عبدالعزیز بن عبدالرحمن آل سعود" بر ریاض حاکم شد.

بین سال‌های 1902 تا 1932 ميلادي، ملک عبدالعزیز تمام دشمنان خود را شکست داد تا با تصرف "الاحساء" در شرق و "عسیر" و "حجاز" در غرب کاملاً عربستان را به تصرف خود درآورد.



 

 (عبدالعزیز بن عبدالرحمن آل سعود)

 

عربستان مأمن جوامع متفرق با عقاید و سنن متعدد

پس از به قدرت رسیدن عبدالعزیز پادشاهی عربستان سعودی، مأمن جوامع متفرق با عقاید مذهبی و سیاسی متعدد و سنن قبیله‌ای متنوع شد. ملک عبدالعزیز برای شکست دادن رهبران محلی بر قدرت نظامی و وهابیت تکیه کرد.

اواسط قرن هجدهم عبدالوهاب و بنیانگذار سلسله آل سعود اتحادی به وجود آوردند که در پس آن شيوخ و مفتي‌ها به حکومت آل‌سعود مشروعیت ‌بخشیدند و از آن تاریخ، آل‌سعود قبضه قدرت را در عربستان به دست گرفت.



 

شجره‌نامه آل‌سعود


 

ریشه‌های یهودی آل‌سعود

"مستر همفر" جاسوس مشهور انگلیسی طی سال‌های ابتدایی قرن هجدهم در خاورمیانه برای نخستین بار به ریشه‌های آل‌سعود می‌پردازد که برخلاف ادعای عبدالعزیز و براساس اعتراف شجره‌نویسان سعودی، اصل و نسب آنها به یک فرد یهودی به نام "ابراهیم موشه" می‌رسد.

اسناد به دست آمده درباره شجره آل‌سعود بر این نکته تأکید می‌کنند که در قرن نهم هجری مطابق با قرن پانزدهم میلادی، شخصی به نام "مانع احسایی" جد نخست آل‌سعود از قبیله یهودی "عنیزه" زمینی را در نجد عربستان به دست آورده و بعد از او نوه پسری‌اش به نام "موسی" با جنگ و کشتار و غارت، املاک بسیاری را برآن می‌افزاید.

"ابراهیم موسی" یا "ابراهیم موشه"، پسر موسی نقش مهمی در شکل‌گیری آل‌سعود داشت که نوه‌اش به نام "مقرن سعود"، رأس این خاندان به شمار می‌آید.

مُردخای ابراهیم موشه و فرزندانش با تغییر نام و انتخاب اسامی عربی، خود را در میان مسلمانان جا زدند از جمله اینکه با پرداخت مبلغ سی و پنج هزار پوند مصری به "محمد امین تمیمی" مدیر کتابخانه‌های کشور سعودی در سال 1322 هجري قمري، آل‌سعود و آل‌عبدالوهاب را به نبی اکرم(ص) منسوب کردند.



 

(امین تمیمی، نفر دوم از سمت راست)

 

خاندان حاکم

موضوع جانشيني و ولي‌عهدي در عربستان با ديگر كشورهاي سلطنتي دنيا تفاوت دارد. عبدالعزيز بن سعود سنتي را بنيان نهاد که براساس آن سلطنت از برادر به برادر برسد؛ نه از پدر به پسر.

او مقرر كرد در صورت زنده بودن پسرهايش هيچ‌كدام از نوه‌هايش نمي‌توانند به حكومت برسند. اين سنت تا امروز حفظ شده و پادشاهي عربستان به پسران عبدالعزيز رسيده است.

هم اکنون ولي‌عهد سعودي پس از مرگ "سلطان بن عبدالعزيز"؛ "نایف بن عبد العزیز" است كه از سال 1975 ميلادي وزير کشور عربستان و معاون دوم ملك عبدالله بود و غرب به خاطر دیدگاه‌های محافظه‌کارانه‌اش که مخالف هرگونه اصلاحات است، به شدت از وی حمایت می‌کند.



سلطان بن عبدالعزيز

 

جنگ قدرت در خاندان سعودی

بسیاری از کارشناسان بر این باورند،‌ مرگ "سلطان بن عبد العزیز" ولی‌عهد سابق عربستان موجب تشدید جنگ قدرت در خاندان سعودی شده است؛ بسیاری از شاهزادگان سعودی هم اکنون به نظام انتخاب ولی‌عهد در این خاندان معترض هستند و اعتقاد دارند، این نظام موجب می‌شود تا قدرت همواره در دست نسل اول خاندان یعنی پسران ملک عبدالعزیز باقی بماند و هیچ‌گاه قدرت در این خاندان به نسل جوان آن یعنی نوادگان عبدالعزیز نخواهد رسید و همین موجب شده تا هم اعتراض‌ها به شیوه انتخاب ولی‌عهد و هم جنگ قدرت در آل‌سعود به شکل قابل ملاحظه‌ای تشدید شود.


شاهان سعودي و اولياي عهد آنان

 

در این میان هیچ‌گاه نباید برخی از شاهزادگان سعودی را نادیده گرفت که نقش پررنگ‌تری را در عرصه سیاسی این کشور بازی می‌کنند؛ افرادی چون "بندر بن سلطان" پسر سلطان بن عبدالعزيز كه سال‌ها سفير عربستان در امريكا بود و پس از مرگ فهد و به قدرت رسيدن عبدالله به رياست شوراي امنيت ملي عربستان سعودي نیز انتخاب شد. وی از جمله کسانی است که هیچ‌گاه از مناصبی که در اختیار داشته راضي نبوده و همواره خواهان سهم بيشتري از قدرت است به گونه‌ای که در سال 2008 ميلادي قصد داشت با كودتا علیه پادشاه قدرت را در این کشور به دست بگيرد،‌ به همین دلیل است که پس از سال 2008 ميلادي پادشاه عربستان، بندربن سلطان را از نظر سياسي تقريباً منزوي کرده است.



 

بندر بن سلطان و جورج بوش

 

بندر که به‌شدت توسط امريكا و غرب حمايت می‌شود، ديدگاهي سكولار و غربي دارد و خواهان تغيير بافت سنتي جامعه عربستان است و حتي گفته شده هنگامی‌که پدر ولی‌عهدش در قید حیات و ملک عبدالله برای درمان در آمریکا بود، پدر را تحريك كرده تا با یک کودتا قدرت را به دست گیرد و مانع به قدرت رسيدن احتمالي نايف در صورت مرگ ملك عبدالله شود غافل از این‌که اجل به وی فرصت نداد. مسلم است كه در آن زمان بندر به خوبی می‌دانست در صورت رسيدن سلطان به قدرت او زمام بيشتر امور را به دست خواهد داشت.

 


 

چهره‌هاي پر قدرت خاندان سعود

 

-  سلمان بن عبدالعزيز


 

 سلمان بن عبدالعزيز

 

از دیگر چهره‌های پر نفوذ خاندان سعودی باید از "سلمان بن عبدالعزيز" نام برد،‌ به ویژه آن‌که وی طبعي جاه طلب و قدرت طلب دارد، به همین دلیل برای دستیابی به قدرت بیشتر هیچ‌گاه بیکار نخواهد نشست.

سلمان ۷۱ ساله که برادر کوچک‌تر عبدالله و نایف است، فرماندار منطقه ریاض، یعنی پایتخت است. سلمان در جریان مراسم ترحیم سلطان، در عمل میدان‌دار اصلی و مسؤول ملاقات با مقامات خارجی بود که برای تسلیت به ریاض آمده بودند.

 


- مشعل بن عبدالله، امیر منطقه نجران


 

مشعل بن عبدالله

 

از دیگر چهره‌های پر قدرت خاندان سعود باید از مشعل فرزند پادشاه نام برد. وی امیر منطقه نجران در جنوب کشور است. مشعل پیش از برعهده گرفتن امارت منطقه نجران در سال  ۲۰۰۹ ميلادي، معاون بازرسی گارد ملی بوده‌است. وی با کمتر از ۳۰ سال سن از جوان‌ترین نواده‌های قدرتمند ملک عبدالعزیز است.


 

- محمد بن فهد، امیر منطقه شرقی


محمد بن فهد

امیر محمد ۶۱ ساله پسر فهد پادشاه اسبق عربستان است. امیر محمد که امیر منطقه نفت‌خیز شرقی در سواحل خلیج فارس است، بسیار به ملک عبدالله نزدیک است. از وی به عنوان یکی از نوادگان قدرتمند ملک عبدالعزیز یاد می‌شود که در صورت انتقال قدرت به نوه‌های عبدالعزیز از مدعیان اصلی قدرت خواهد بود.


 

- امیر متعب بن عبدالله، رئیس گارد ملی


 

 متعب بن عبدالله

 

امیر متعب ۵۸ ساله فرزند پادشاه است. وی پیش از رسیدن ملک عبدالله به پادشاهی، به عنوان معاون پدرش در گارد ملی عربستان فعالیت می‌کرد و اکنون رئیس گارد ملی (حرس الوطنی) است. گارد ملی در کنار ارتش یکی از نیروهای مسلح عربستان است. اگر ساختار رسیدن قدرت از پدر به فرزند در عربستان مرسوم بود، او بخت نخست جانشینی پدرش در مقام پادشاهی به شمار می‌رفت.

متعب که یک نظامی تمام‌عیار و دارای درجه سرلشکری است، به اندازه عمویش "طلال" در میان نظامیان سعودی محبوب است. اما وجود عمویی به نام "مقرن" و چند شاهزاده دیگر باقی‌مانده از عبدالعزیز موجب شده تا جنگ قدرت در میان خاندان سعود با جدیت بیشتری دنبال شود.


 

- بندر بن سلطان، دبیر شورای امنیت ملی


 

 بندر بن سلطان

 

امیر بندر۶۲ ساله فرزند ولی‌عهد تازه درگذشته عربستان یعنی امیر سلطان است و همان‌گونه که گفته شد، وی سال‌ها سفیر عربستان در آمریکا بوده و به همین دلیل از او به عنوان یکی از سیاستمداران نزدیک به آمریکا یاد می‌شود. امیر بندر در تصاویری که تلویزیون سعودی از مراسم ترحیم پدرش پخش می‌کرد غایب اصلی بود. شایع است که وی کودتای نافرجام دیگری علیه ملک عبدالله را رهبری کرده و حالا روابط مناسبی با پادشاه ندارد.


 

- خالد بن سلطان، معاون وزیر دفاع


 

 خالد بن سلطان

 

امیر خالد ۶۲ ساله در جریان جنگ آزادسازی کویت در سال ۱۹۹۱ ميلادي رئیس ستاد ارتش عربستان و فرمانده نیروهای مشترک عربی شرکت‌کننده در این جنگ بود. بعد از امیر سلمان، از امیر خالد نیز به عنوان یکی از بخت‌های بر عهده گرفتن سمت وزارت دفاع نام برده می‌شود، زیرا وی هم اکنون معاون وزیر دفاع است.


 

محمد بن نایف، معاون وزیر داخلی


 

 امیر محمد بن نایف در کنار پدرش

 

امیر محمد ۵۲ ساله معاون پدرش امیر نایف در وزارت داخلی است. او بر نیروهای ویژه وزارت داخلی مسلط است. پیش‌بینی می‌شود در صورت به پادشاهی رسیدن امیر نایف، قدرت و نفوذ فرزند وی محمد نیز بیشتر شود. امیر محمد از مسؤولان اصلی مبارزه با القاعده در حکومت آل سعود است.


 

- امیر مقرن، رئیس سرویس‌های اطلاعاتی و امنیتی


 

 مقرن

 

مقرن ۶۶ ساله برادر پادشاه، امیر سابق منطقه مدینه و رئیس کنونی سرویس‌های اطلاعاتی و امنیتی عربستان است. مقرن از شاهزادگان محبوب ملک عبدالله است. در مراسم ترحیم سلطان وی در کنار سلمان امیر منطقه ریاض و خالد حضوری پررنگ داشت.


 

- سعود الفیصل، وزیر خارجه عربستان


 

 سعود الفیصل

 

سعود الفیصل۷۱ ساله قدیمی‌ترین وزیر خارجه جهان (از ۱۹۷۵ به بعد) و نماد سیاست خارجی عربستان است. سعود الفیصل تاکنون با ۹ وزیر خارجه آمریکا (هنری کیسینجر، سایروس ونس، الکساندر هیگ، جیمز بیکر، وارن کریستوفر، مادلین آلبرایت، کالین پاول، کاندولیزا رایس و هیلاری کلینتون) و ۱۳ وزیر خارجه ایران (عباسعلی خلعتبری، خسرو افشار، احمد میرفندرسکی، کریم سنجابی، ابراهیم یزدی، ابوالحسن بنی‌صدر، صادق قطب‌زاده، محمدکریم خداپناهی، میرحسین موسوی، علی‌اکبر ولایتی، کمال خرازی، منوچهر متکی و علی‌اکبر صالحی) همتا بوده‌ است. سعود الفیصل، بیمار اما همچنان قدرتمند است.

 

غیر از 10 شخصیت مزبور در خاندان سعودی تعدادي از پسران كهنسال و بيمار عبدالعزيز را ملاحظه می‌کنیم که در صف انتظار پادشاهي بسر مي‌برند. این درحالی‌ است که تکیه زدن فردي كهنسال و بیمار بر مسند قدرت براي ثبات سياسي كشور عربستان مخاطره آميز بوده و در این میان منافع غرب را نیز به خطر می‌اندازد. به خصوص اينكه پادشاهان کنونی سواد آکادمیکی ندارند تا از آن در اداره کشور استفاده کنند.

انتخاب نایف به ولی‌عهدی در واقع تاکیدی بر این‌ نکته بود که همه قدرت در دست فرزندان "حصة بنت احمد السدیری"، مادر نایف، سلمان، سلطان و فهد است و سدیری‌ها همه کاره مملکت هستند و همین موضوع آتش درگیری‌ها را داغ‌تر کرده و برخی از شاهزاده‌های جوان‌تر که خود را در صف قدرت دیده و توان رسیدن به آن را ندارند، باد به آتش این اختلافات می‌دمند، به ویژه آن‌که غرب نیم نگاهی به نوادگان عبد العزیز هم دارد که در ميان آنها همانطور كه اشاره شد، بندر از نفوذ بيشتري برخوردار است و حمايت غرب را هم دارد.



 

نایف و مبارک

 

بیماری ملک عبد الله؛ تشدید رقابت شاهزادگان

 

تشدید بیماری ملک عبد الله موجب شده، درگيري‌هاي آل سعود يعني نسل جديد به رهبري بندر بن سلطان و نسل قديم "حاکمان فعلي" به رهبري عبدالله بن عبدالعزيز برای به دست گرفتن قدرت شدت یابد، اگرچه خاندان سعودي تلاش مي‌کند، اوضاع داخلي عربستان را آرام نشان دهد، اما در واقع باید گفت، عربستان در آستانه انقلابي بزرگ قرار دارد، به ویژه آنکه هر روز خبری از نارضایتی مردم از گوشه و کنار این کشور نیز به گوش می‌رسد.


 

 ملک عبدالله


با بالا گرفتن جنگ قدرت در عربستان و ناآرامی‌های داخلی، بحران به پشت دروازه‌های ریاض رسیده است. به گزارش منابع خبری، حتی هیئت آمریکایی که برای حل اختلاف و پایان دادن به جنگ قدرت به عربستان سفر کرده بود، بدون نتیجه به سفر خود پایان داد. علاوه بر این دخالت عربستان در ناآرامی‌های سوریه و سرکوب مردم بحرین نیز به معضلی خارجی برای این کشور تبدیل شده که همراه با اعتراضات داخلی و اختلافات درون آل سعود، شرایط وخیمی را برای آینده این خاندان رقم خواهد زد.

همچنین سردرگمی آل سعود همچنین به علت ناکامی طرح آن برای تسلط بر بحرین و امارات از طریق پیگیری طرح ایجاد اتحاد بین کشورهای حاشیه خلیج فارس است.

رسانه های وابسته به عربستان با تنش‌زایی در روابط با ایران تلاش می‌کنند به دیگر کشورهای حاشیه خلیج فارس بقبولانند که به حمایت ریاض نیاز دارند و باید ایجاد اتحاد را بپذیرند. عربستان از سوی دیگر طرحی را برای تجزیه یمن دنبال می کند.

 

 

ناظران معتقدند سرگرم بودن واشنگتن به رقابت‌های انتخاباتی و مذاکرات غرب با تهران در مورد برنامه هسته ای عواملی است که باعث شد عربستان به دنبال عملی کردن توطئه هایش در منطقه باشد تا برای خود در برابر تغییرات داخلی، مصونیت ایجاد کند.
کارشناسان معتقدند شرایط کنونی آل سعود را می توان سرآغاز پایان کار آن دانست.

 

مشرق نیوز


گزارشی تحلیلی درباره سیاست پوتین در قبال ایران پس از سفر به اسرائیل

 

گزارشی تحلیلی درباره سیاست پوتین در قبال ایران پس از سفر به اسرائیل


 

 

بیست درصد از اهالی اسرائیل روسی‌‌زبان هستند. در روسیه نیز صدها هزار تن از پیروان دین یهود زندگی می‌کنند. یهودیان روسی چه تاثیری بر سیاست‌های ولادیمیر پوتین و همچنین سیاست این کشور در قبال ایران دارند؟

در حکم امضاء شده از سوی ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه درباره‌ی اجرای سیاست خارجی این کشوردر خاورنزدیک آمده است: «مناقشه‌ی اعراب و اسرائیل بر مبنای شناخته شده حقوق بین‌الملل» باید حل و فصل شود.در بخش دیگری از این همین متن، سیاست راهبردی روسیه پیرامون ایران نیز چنین تعریف می‌شود: «دستیابی به حل و فصل اوضاع پیرامون برنامه‌ی هسته‌ای ایران از طریق ابزار سیاسی و دیپلماتیک و همچنین ایجاد مذاکره بر مبنای اصول گام به گام و متقابل.».کارشناسان با توجه به تحولات خاورمیانه سیاست‌های روسیه را تغییرپذیر ارزیابی می‌کنند و نقش یهودیان روسیه و اسرائیلی‌های روسی زبان را هم بی‌تاثیر نمی‌دانند.پرفسور ولادیمیر ساژین، کارشناس “موسسه‌ی خاورشناسی روسیه” در مسکو، به بخش فارسی دویچه وله می‌گوید که نقش روسیه در خاورمیانه افزایش پیدا کرده است.ادامه….

وی در عین حال در این رابطه اشاره می‌کند: «مقامات کرملین پیرامون حل مسائل هسته‌ای ایران خسته شده‌اند و مسکو دیگر نمی‌خواهد مثل همیشه فقط از ایران پشتیبانی کند. این سیاستی بود که در زمان شوروی سابق هم همیشه از عرب‌ها حمایت می‌کردند.»

این کارشناس روس که در خصوص ایران و خاورمیانه نظرش در رسانه‌های روسیه مطرح هست، می‌افزاید: «روابط ما با اسرائیل پس از سقوط شوروی بهتر شد و مناسبات سیاسی، اقتصادی و حتی نظامی خوبی با اسرائیل برقرار کردیم. روس‌ها و اسرائیلی‌ها می‌توانند بدون ویزا رفت و آمد کنند. گردشگران روس پس از آمریکائی‌ها، بیشترین توریست‌های اسرائیل را تشکیل می‌دهند.».کارشناس موسسه‌ی خاورشناسی مسکو در ادامه درباره‌ی نقش یهودیان روسیه تصریح می‌کند: «روسیه، آمریکا نیست و من فکر نمی‌کنم که یهودی‌ها به دولت ما فشارمی‌آورند.»

اسرائیل: موضع روسیه علیه برنامه اتمی ایران شفاف باشد

در دیدار ولادیمیر پوتین از اسرائیل و گفت‌وگو با شیمون پرز و نتانیاهو، مقامات اسرائیل از روسیه خواستند به قطعنامه‌های سازمان ملل علیه ایران پایبند باشد. در این دیدار پوتین با گزینه حمله نظامی به سوریه مخالفت کرد.به گفته‌ی وی تعداد روسی‌زبان‌های اسرائیل بر حدود یک و نیم میلیون نفر بالغ می‌شود و تاثیر آنها بر سیاست اسرائیل افزایش یافته است.

آقای ساژین می‌افزاید: «گرچه اسرائیل بزرگترین جمعیت روسی‌زبان خارج از کشور پس از روسیه را دارد، اما نقش یهودی‌هایی که در روسیه زندگی می‌کنند و هم یهودی‌هایی که به اسرائیل مهاجرت کردند، آنقدر تعیین کننده نیست تا بتوانند سیاست راهبردی خارجی روسیه را تغییر دهند.»

به نظر ولادیمیر ساژین سخنان پوتین درباره تکرار نشدن هولوکاست در جهان پاسخی بود به ادعای محمود احمدی‌نژاد، رئیس‌جمهور ایران.این کارشناس نتیجه می‌گیرد که اوضاع خاورمیانه پس از بهار عربی در حال تغییر است و بدین سبب سیاست روسیه نیز مطابق با آن تغییر خواهد کرد.

«روسی‌زبانان اسرائیل گرایش‌های راست دارند»

مناشه امیر، کارشناس امور خاورمیانه در اسرائیل هم تائید می‌کند، گرچه در روسیه لابی اسرائیل وجود دارد، اما آنقدر قوی نیست. طبق استدلال وی «اگر لابی طرفداران اسرائیل در روسیه قوی بودند، روسیه از حکومت ایران و سوریه هرگز تا این حد طرفداری نمی‌کرد.»

این کارشناس مقیم اسرائیل در گفتگو با دویچه‌وله تائید می‌کند که روسی‌زبان‌ها نقش زیادی در سیاست اسرائیل دارند. بیشتر آنها اما راست‌گرا هستند. وی در این رابطه همچنین توضیح می‌دهد که هنگامی که یهودیان روسی‌زبان به اسرائیل آمدند سیاست خارجی و داخلی اسرائیل بیشتر به راست گرایش پیدا کرد.

به گفته‌ی مناشه امیر در طول قرن‌ها و سال‌های گذشته، روسیه یکی از کانون‌های اصلی یهودستیزی در جهان بوده است: «در اواخر قرن نوزدهم و قرن بیستم یهودکشی در روسیه بسار قوی بوده و یهودیان رنج بسیاری دیدند. در دوران استالین هم یهودکشی و یهود‌ستیزی اوج گرفت و یهودیان در روسیه مورد آزار قرار گرفته بودند. تحت تاثیر این عوامل یهودی‌های روسی‌ز‌بان به سوی راست‌گرائی قوی گرایش پیدا کردند و بیش از ۶۰ تا ۷۰ درصد آنها گرایش‌های راست دارند. یک نمونه آن حزب “اسرائیل خانه ماست” می‌باشد که ۱۱ کرسی در پارلمان دارد و پیش‌بینی می‌شود که در انتخابات بعدی تعداد آنها حتی به ۲۰ کرسی برسد.»

وزیر خارجه‌ی روسی‌زبان اسرائیل

آویگدور لیبرمن، وزیر خارجه اسرائیل و رهبر حزب “اسرائیل خانه ماست”، زاده‌ی مولداوی، یکی از جمهوری های سابق شوروی است. او به زبان روسی تسلط دارد. مناشه امیر می‌گوید، روسی‌زبانان یهودی در مذاکرات مربوط به صلح با فلسطینیان هم بسیار تاثیرگذارهستند و در عین حال نقش پلی در ارتباط گسترده‌تر با دولت روسیه و ولادیمیر پوتین بازی می‌کنند.

مناشه امیر این کارشناس مقیم اسرائیل همچنین خاطرنشان می‌کند: «در داخل روسیه اما یهودی‌ها نفوذ چندانی ندارند زیرا آن عده از یهودیانی که در روسیه ماندند اهل سیاست نیستند و بیشتر به امور بازرگانی و فرهنگی می‌پردازند و تصور نمی‌کنم که از یهودیان در دستگاه تصمیم‌گیری روسیه کسی عضو باشند، بنابراین یهودیان در سیاست‌گذاری خارجی روسیه دخیل و تاثیر‌گذار نیستد. لابی یهودی در روسیه وجود دارد و مقام روحانی اعظم یهودیان از نفوذ برخوردار هست، اما روی سیاست‌های خارجی این کشور به هیچ وجه تاثیری ندارد. چون سیاست خارجی روسیه فقط منافع ملی روسیه و آرمان‌های رسیدن به ابرقدرتی روسیه را شامل می‌شود، نه چیز دیگر.»

مناشه امیرهمچنین تاکید دارد که پوتین بیشتر سیاست‌های ناسیونالیتسی را دنبال می‌کند و اگر گرایشی هم به اسرائیل پیدا کرده، فقط به دلیل ابرقدرت شدن هست.وی بر خلاف گفته‌های پرفسور ساژین، بر این باوراست که، نفوذ روسیه در میان کشورهای عربی جز سوریه تقریبا از میان رفته و این کشور از موضوع سوریه، ایران و اسرائیل برای بهره‌گیری و رسیدن به ابرقدرتی خود استفاده می‌کند.

در تعریف سیاست راهبردی روسیه در قبال بحران ‌پیرامون ایران و اسرائیل از تاثیر روسی‌زبانان اسرائیل و شهروندان یهودی در روسیه صحبتی نمی‌شود. همچنین اشاره‌ای هم به مواضع نزدیک روسیه با جمهوری اسلامی در موضوعات منطقه‌ای از جمله در قبال سوریه و یا دریای خزرهم به میان نمی‌آید. به‌رغم رضایت و خرسندی رهبران اسرائیل، روسی‌زبانان این کشور و همچنین یهودیان روسیه از سفر غیررسمی و یک روزه پوتین در ۵ تیر ۱۳۹۱ به اسرائیل، هنوز نشانی از تغییر سیاست این کشور یا رئیس جمهور روسیه در قبال ایران مشاهده نمی‌شود

صدای المان


رقابت تنگاتنگ روسیه و فرانسه بر سر سوریه
       

 
مسکو و پاریس نشست‌های جداگانه تشکیل می‌دهند
رقابت تنگاتنگ روسیه و فرانسه بر سر سوریه
 
 

با گذشت سه روز از مذاکرات ژنو درباره سوریه منابع دیپلماتیک خبر از رقابت شدید فرانسه و روسیه برای حل بحران سوریه می‌دهند.

 
 

با گذشت سه روز از مذاکرات ژنو درباره سوریه منابع دیپلماتیک خبر از رقابت شدید فرانسه و روسیه برای حل بحران سوریه می‌دهند. پیش از این گفته می‌شد، میان امریکا و روسیه بر سر کلیات مسائل سوریه توافقی حاصل شده که این مساله باعث شد تا توافق بر سر تشکیل دولت وحدت ملی در سوریه حاصل شود. اکنون منابع خبری می‌گویند که پیچیدگی‌های دیپلماتیک بیش از این اندازه است و طرف‌های بین‌المللی درگیر همچنان تلاش می‌کنند که طرح خود را بر دیگری تحمیل کنند.

 

 

به گزارش روزنامه الشرق الاوسط، چاپ لندن، همچنان اختلاف بر سر تفسیر توافقات حاصل شده در نشست ژنو ادامه دارد، عمده اختلاف‌ها بر سر این است که آیا در مرحله انتقالی بشار اسد، رئیس جمهوری سوریه می‌تواند در دولت وحدت ملی باشد یا خیر. هم فرانسه و هم روسیه به زودی میزبان دو نشست جداگانه درباره سوریه خواهند بود که هر دوی آنها تلاش می‌کنند که این نشست به راه حلی برای خروج از بحران جاری در سوریه از دیدگاه خودشان برسد. هدف هر دوی آنها در حال حاضر بر این استوار است که تفسیر خود را از نشست ژنو در نشست‌های پاریس و مسکو دنبال کنند.

نشست پاریس که قرار است روز جمعه 6 جولای برگزار شود، سومین نشست در نوع خود پس از نشست تونس و استانبول محسوب می‌شود. پاریس تا کنون 150 دعوت‌نامه به کشورها، سازمان و هیئت‌های سیاسی و دیپلماتیک از جمله روسیه و چین ارسال کرده و از آنها خواسته است که در نشست پاریس شرکت کنند. تا کنون هیچ منبعی ذکر نکرده است که پکن و مسکو این دعوت را رد می‌کنند اما دیپلمات‌های فرانسوی می‌گویند که انتظار دارند که نمایندگان چین و روسیه در این نشست شرکت نکنند.

تا کنون پاریس اعلام نکرده است که از کدام جریان مخالف اسد برای شرکت در نشست پاریس دعوت کرده است. مقامات فرانسوی اعلام کرده‌اند که پاریس که در گذشته حمایت قاطع از شورای ملی سوریه می‌کرد اکنون از این شورا به شدت احساس ناامیدی می‌کند چرا که اختلاف‌های سنگین میان آنها همچنان ادامه دارد و تا کنون نتوانسته‌اند به یک موضع یکسان برسند.

در همین رابطه برخی دیپلمات‌ها می‌گویند که دولت فرانسه در نشست پاریس تلاش خواهد کرد تا جبهه مخالفان اسد را یکپارچه کند و آنها را به یک راهکار یکسان رهنمون سازد. به خصوص این که در نشست ژنو بر این نکته تاکید شد که باید جبهه مخالفان اسد یکپارچه شود تا دقیقا مشخص شود که منظور از مخالفان اسد که قرار است کوفی عنان به عنوان نماینده مشترک سازمان ملل و اتحادیه عرب با آنها همکاری کند، کیستند تا توافق‌نامه ژنو بتواند به اجرا در آید.

نشست پاریس تا آن‌جا برای فرانسوی‌ها اهمیت دارد که فرانسوا اولاند، رئیس جمهوری فرانسه خود شخصا می‌خواهد این نشست را افتتاح کند و سخنرانی افتتاحیه نشست را انجام دهد. پیش‌بینی می‌شود که نشست پاریس نتایج نشست ژنو را که فرانسوی‌ها با عینک خوش‌بینی به آن می‌نگرند، تایید کند، البته با رویکرد فرانسوی آن، یعنی همان چیزی که لوران فابیوس، وزیر امور خارجه فرانسه گفت: «نشست ژنو به طور ضمنی خواستار کناره‌گیری اسد از قدرت شد.»

از سوی دیگر در مسکو دیپلمات‌های رسمی روسیه تاکید کردند که به احتمال بسیار مسکو در آینده‌ای بسیار نزدیک میزبان جمعی از وزرای امور خارجه و هیئت‌های رسمی بین‌المللی برای بحث درباره آینده سوریه خواهد بود. در همین رابطه میخائیل بوگدانوف، معاون وزیر امور خارجه روسیه در امور کشورهای عربی گفت که در 10 جولای عبدالباسط سیدا، رئیس مجلس ملی سوریه به مسکو سفر خواهد کرد.

وی روز دوشنبه به تهران آمده بود و با مقام‌های ایران دیدار و گفت‌وگو کرده بود.

بوگدانوف گفت که مسکو از رئیس جدید مجلس سوریه برای شرکت در این نشست دعوت کرده و امیدوار است که وی در آن شرکت کند. وی تاکید کرد، در سفر سیدا به مسکو او با سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه دیدار خواهد کرد.

در همین رابطه روزنامه روسی کامرسنت به نقل از منابع دیپلماتیک روسی نوشت که وزارت امور خارجه روسیه نشست ژنو را مثبت ارزیابی کرده‌ است و به طور کلی نتایج آن را ایجابی می‌داند. به اعتقاد دیپلمات‌های روسیه اکنون زمان حل بحران سوریه فرا رسیده است. آنها بر این باورند که اکنون باید مخالفان اسد را راضی کرد که با وی به گفت‌وگو بنشینند. گفته می‌شود مسکو تلاش‌هایی را در این زمینه آغاز کرده و از جریان‌های مختلف مخالف حکومت اسد دعوت کرده تا به مسکو سفر کنند و با مقام‌های روسی مشورت‌هایی را داشته باشند. روس‌ها تلاش می‌کنند که این افراد را قانع کنند که در نشست مسکو نیز حضور به هم رسانند. این منابع همچنین انتظار دارند که ایران و عربستان نیز که در نشست ژنو غایب بودند به نشست مسکو دعوت شوند و در آن حضور فعالی داشته باشند. یک منبع آگاه در این باره گفت: «روسیه بر این باور است که مشارکت تهران و ریاض در نشست مسکو برای حل بحران سوریه امری ضروری است چرا که بر تحولات جاری در این کشور تاثیر مستقیم می‌گذارند.»

کامرست همچنین نوشت که روسیه تلاش می‌کند که بشار اسد را قانع کند که به تشکیل دولت وحدت ملی با رویکرد انتقالی تن دهد و بپذیرد که چهره‌های بارزی از جریان مخالف در آن عضویت داشته باشند. 

الشرق الاوسط،


کاهش خوش بینی به مذاکرات پیش رو

   
 
 
تاثیر اجرای تحریم ها بر مذاکرات ایران و غرب چیست؟
کاهش خوش بینی به مذاکرات پیش رو
 
دکتر عباس ملکی، معاون اسبق وزارت خارجه و استاد دانشگاه ام آی تی در گفتگو با دیپلماسی ایرانی به تاثیر تحریم ها بر مذاکرات آینده ایران و 1+5 می پردازد و معتقد است اکنون یک بررسی جامع در زمینه ایستادگی در پای حقوق هسته ای و منافع و مضار آن در مقایسه با منافع ملی جمهوری اسلامی ایران و بقای آن ضروری است.


دیپلماسی ایرانی:
دکتر عباس ملکی، از دیپلمات های برجسته جمهوری اسلامی در دهه 60 و ابتدای دهه 70 بوده است. او این روزها اتاق خود در دانشگاه شریف و ام آی تی را بر کارهای دیگر ترجیح داده است و مشغول کار آموزش و پژوهش است. یک روز پس از اجرای تحریم های نفتی و بانکی اروپا و چند روز پس از اعمال تحریم های آمریکا با با او در مورد این تحریم ها و تاثیر آن بر روند مذاکرات به گفتگو نشستیم. او معتقد است تحریم ها می تواند فشار مالی بر دولت ایران وارد کند. متن این مصاحبه را در زیر می خوانید:

 

 

 

 جمهوری اسلامی ایران در سی سال گذشته همواره تحت تحریم کشورهای غربی قرار داشته است. تا چه اندازه تحریم های اخیر آمریکا و اتحادیه اروپا متفاوت از تحریم های سابق هستند؟ این تفاوت از چه ناشی می شود؟

این تحریم ها به یک عبارت ادامه تحریم های سابق از بعد از انقلاب ایران است. در اردیبهشت 1359 ایران مشمول تحریم نفتی آمریکا شد و تاکنون این گونه تحریم ها گسترده تر، کاملتر و چند بعدی تر شده است. در برابر، ایران نیز تاکنون توانسته است از روش های سیاسی، تجاری و اداری بر تحریم ها فائق آید و یا آنها را دور بزند. از جهت دیگر، این تحریم ها، نوع جدیدی هستند به دلیل آنکه اولا چند قطعنامه شورای امنیت ملل متحد را در پشت خود دارند. هرچند که این قطعنامه ها هیچکدام چنین تحریم های فراگیری مانند عدم معامله با بانک مرکزی ایران و یا ممانعت از بیمه کشتیهای ایرانی را در خود ندارند، اما بهرحال برای خودداری کشورها و شرکت های تجاری می توانند مبنای اولیه تصمیم باشند. دوم این که بر خلاف 33 سال گذشته، این بار تنها آمریکا نیست که سیاست های تحریمی علیه ایران اعمال می کند، بلکه اتحادیه اروپا نیز در این بار بر سیاست های تحدید تجاری و اقتصادی ایران پافشاری می کند. اروپا در سه دهه گذشته مجموعا مهمترین شریک تجاری ایران بوده است و نفت و گاز ایران تا قبل از سالهای اخیر، بیشترین مشتری خود را در اروپا جستجو می کرده است. سوم این که این بار آمریکا در تلاش برای همسو نمودن کشورهای دیگر در اعمال تحریم علیه ایران تنها از سیاست های زورمدارانه و تحریم های فرامرزی استفاده نکرده، بلکه تا آنجا که توانسته، از طریق مذاکره، دادن زمان به دیگر کشورها و جلب رضایت آنها، بدنبال همکاری و همراهی کشورهای دیگر بوده است.  

تا چه اندازه می توان گفت این تحریم ها در قالب "تحریم های هوشمند" دسته بندی می شود؟ فشار اولیه این تحریم ها متوجه دولت ایران خواهد بود یا مردم ایران؟

به نظر من نام این تحریم ها، هرچه باشد، طراحان آن بدنبال سیاست هایی بوده اند که کامل و دارای پوشش حداکثری باشد. فشار اولیه آن بر دولت ایران خواهد بود و در عین حال مدتهاست که مردم ایران از خدمات مالی الکترونیک بین کشوری مانند استفاده از کارت اعتباری های متداول در جهان در نقل و انتقال پول خود محروم بوده اند. پیامد همراه با تاخیر این تحریم ها مجددا به مردم باز می گردد، که این بار می تواند بصورت کمتر شدن روابط ایران بادیگر کشورها، بالا رفتن قیمت اجناس وارداتی و مواد اولیه و نهایتا تورم باشد.
 

تاثیر این تحریم ها را بر بازار انرژی چگونه می دانید؟ با توجه به این که برخی با اشاره به احتمال افزایش قیمت نفت در صورت تحریم نفت ایران معتقد هستند که عملا تحریم ها نمی تواند فشار مالی بر ایران وارد کند به نظر شما آیا کمبود نفت ایران در بازار می تواند به افزایش قیمت نفت منجر شود؟

تحریم ها می تواند فشار مالی بر دولت ایران وارد کند و در حال حاضر نیز تا اندازه ای تولید و صادرات ایران در مقایسه با سالهای قبل کمتر شده است. بازار جهانی نفت از عوامل متعددی تاثیرپذیر است که یکی از آنها موازنه عرضه و تقاضاست. در حال حاضر با توجه به تضمین عربستان سعودی برای استفاده از ظرفیت اضافی خود جهت رفع تقاضای بازار برای نفت ایران، بیشتر شدن تولید عراق، افزایش تولید کویت و امارات عربی متحده و بازگشت تدریجی لیبی به بازار نفت، به نظر می رسد که در کوتاه مدت، کاهش صادرات ایران بتواند توسط این منابع جایگزین شود. واقعیت تا به امروز نشاند دهنده آن بوده است که قیمت ها افزایش نیافته، بلکه کاهش هم یافته اند. اما بازار نفت نسبت به تحولات سیاسی، حساس است و به نظر من هنوز زود است که نتیجه گیری شود که تحریم ایران بر بازار انرژی هیچ تاثیر مستقیم و یا غیر مستقیمی ندارد. به نظر من اگر اقتصاد جهانی بخواهد به دوباره به دوران رشد قبل از 2008 بازگردد و همچنین در کشورهای خاورمیانه، برنامه سازندگی بعد از تغییرات در حاکمیت در دستور کار قرار گیرد، نبودن نفت ایران در بازار منجر به یک شوک روانی خواهد شد که قیمت ها را می تواند افزایش دهد.   

آقای جلیلی دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران و مذاکره کننده ارشد ایران در نامه به خانم اشتون نسبت به «رویکرد غیرسازنده» از سوی کشورهای غربی هشدار داده و افزوده است که «مسئولیت هرگونه لطمه به روند سازنده گفت‌وگوها متوجه طرفی است که ابزارهای غیرمشروع را جایگزین منطق در گفت‌وگوها می‌کند.» تا چه اندازه اجرای تحریم های آمریکا و اتحادیه اروپا می تواند مخل روند گفتگوهایی باشد که در ماههای گذشته بین ایران و گروه 1+5 جاری بوده است؟ آیا با وجود اجرای این تحریم ها امید به مثبت بودن گفتگوهای پیش رو کاهش نیافته است؟

شاید یکی از اهداف ایران در نشان دادن انعطاف در مذاکرات استانبول، بغداد و مسکو، بر این مدار بود که بتواند تحریم های اعلامی آمریکا و اروپا در مورد نفت و مالیه ایران را برطرف و یا کمتر کند. با اعمال این تحریم ها در روزهای جاری مشخص است که مذاکرات مابین ایران و گروه پنج به علاوه یک تغییرخواهد کرد. منظور از امید به مثبت بودن گفتگوها، اگر از دریچه منافع ایران نگریسته شود، به نظر من با خوشبینی کمتری باید به آینده در پیش رو نگریست. به نظر می رسد که در طرف مقابل برای اعمال فشار به ایران تصمیم گیری شده است. این تصمیم از اجماع برخوردار است و ابزار آن در بخش نفت و بیمه و امور مالی فراهم است. به نظر من ایران باید در سیاست های خود برای ایستادگی در برابر زیاده خواهی های غرب تجدید نظر کند. به این معنا که یک بررسی جامع در زمینه ایستادگی در پای حقوق هسته ای و منافع و مضار آن در مقایسه با منافع ملی جمهوری اسلامی ایران و بقای آن ضروری است. دانش هسته ای در ایران بومی شده است. بنابراین ایران به هدف خود دست یافته است. آیا می توان با چنین دستاوردی به یک مصالحه با غرب دست یافت؟ پاسخ من به این پرسش مثبت است.

 

دکتر عباس ملکی، معاون اسبق وزارت خارجه در مصاحبه باوحید عابدینی


روسیه، اسرائیل و نقشه در حال تغییر خاورمیانه


 
 
روسیه، اسرائیل و نقشه در حال تغییر خاورمیانه
 

 
 

مردم و نخبگان روس ‌که همچنان با پیش‌ذهنیت قوی روسیه به‌مثابه یک «قدرتِ بزرگ» زندگی می‌کنند، بهار دستکاری‌شدة عربی در خاورمیانه از سوی غرب برای تغییر نقشة سیاسی این منطقه با هدف ایجاد خاورمیانه بزرگ‌تر با نفوذ هر چه بیشتر واشنگتن و بروکسل به ضرر مسکو را در کنار سیاست تهاجمی غرب در موضوع سپر ضدموشکی اروپایی برای تغییر نقشه امنیتی اروپا و بیرون‌اندازی بلندمدت روسیه از این قاره سبز، دو تحول عمده می‌دانند که نه‌تنها انقباض ژئوپلیتیکی روسیه را به دنبال خواهد داشت، بلکه با توجه به توسعه‌طلبی‌های سیری‌ناپذیر آمریکا امنیت بلندمدت این کشور را نیز با چالش مواجه می‌سازد.

با این ملاحظه، به‌نظر می‌رسد چرایی پایداری قابل تأمل روسیه در برابر فشارهای غرب علیه ایران و سوریه که همچون واکنش مسکو به مداخله ‌غرب ‌در ‌‌فضای ‌شوروی ‌سابق و مسئله پرتنش سپر ‌ضد‌موشکی اروپایی انرژی زیادی را از سیاست خارجی روسیه گرفته و نه‌تنها باعث تشدید تنش در روابط مسکو با غرب شده، بلکه تعامل روسیه با ترکیه و کشورهای عربی مخالف ایران و سوریة بشار اسد را نیز با چالش‌ همراه کرده، فقط با پیش‌ذهنیت نبایستگی تغییر نقشه خاورمیانه به ضرر روسیه قابل تفسیر باشد.

از این رو، عدم موفقیت رهبران تل آویو در متقاعد کردن پوتین در سفر اخیر وی به اسرائیل برای همراهی بیشتر با فشارهای غرب بر تهران و دمشق، چندان دور از انتظار نبود. به بیانی دیگر، پرواضح است روسیه‌ای که به تصور منافع امنیتی و ژئوپلیتیکی در سوریه و ایران آگاهانه در حال پرداخت هزینه ازجمله محروم شدن از منافع کلان‌ترِ تعامل با غرب و کشورهای عربی است، حاضر نخواهد شد به خاطر روابط نه‌چندان پراهمیت فعلی با تل آویو از ایران و سوریه صرف‌نظر کند.
 

لذا با توجه به از پیش مشخص بودن این پاسخ منفی و نیز عدم امضای قرارداد قابل توجه در سفر پوتین به فلسطین و اردن، می‌توان ادعا کرد که او در سفر خاورمیانه‌ای خود نه به دنبال تحکیم روابط دوجانبه با این سه کشور، بلکه در پی ارسال پیامی منطقه‌ای و بین‌المللی بود. این سفر در بُعد منطقه‌ای برای متوازن و چندبُرداری نشان دادن سیاست خاورمیانه‌ای مسکو بود؛ چراکه پوتین به خوبی می‌داند که حمایت‌های روسیه از ایران و سوریه روابط مسکو با ترکیه و کشورهای عربی منطقه را خدشه‌دار کرده است. در بعد بین‌المللی نیز پوتین با این سفر به دنبال فهماندن این مهم به غرب بود که نفوذگذاری آنها در خاورمیانه بدون بازی دادن به مسکو با تأخیر و هزینه همراه خواهد بود و غربی‌ها باید در نقشة آتی خاورمیانه سهمی بایسته برای روسیه در نظر بگیرند.

به عبارتی، پوتین با این سفر به دنبال آن بود که نه‌تنها به واشنگتن، بلکه به کشورهای خاورمیانه نشان ‌دهد که آنها انتخاب دیگری جز واشنگتن نیز دارند و مسکو می‌تواند نقش متوازن‌کننده را در برابر آمریکا در این منطقه ایفا نماید. البته با توجه به عدم توان روسیه برای هماوردی با قدرت شبکه‌ای غرب به رهبری آمریکا در تحولات آتی خاورمیانه، پوتین نیز به عدم توان روسیه برای ایفای یک نقش جریان‌ساز در این منطقه اعتراف دارد؛ لذا سفر او تلاشی برای ممانعت از محدود شدن هر چه بیشتر دایرة منافع آتی روسیه در خاورمیانه و نشان دادن این مهم بود که مسکو ترمزی برای سیر تحولات در این منطقه نیست.
 
علیرضا نوری، کارشناس مسائل روسیه



مصر جدید و افق‌های آینده منطقه‌ای و بین‌المللی


 
 
مصر جدید و افق‌های آینده منطقه‌ای و بین‌المللی
 

 
 

محمد مرسی نخستین رئیس‌جمهور مصر است که پس از زوال رژیم مبارک ازطریق انتخابات آزاد و در فضای بیم و امید به پیروزی رسیده است. وی در سخنرانی خویش در میدان التحریر قاهره به‌عنوان قلب تپنده انقلاب تلاش نمود از ترس اقشار مختلف جامعه به‌خصوص احزاب، نظامیان و سکولارها نسبت به سیاست‌های اخوان‌المسلمین در حوزه داخلی و خارجی بکاهد و ازاین‌رو با معرفی خود به‌عنوان نمایندة تمام مصری‌ها، مشروعیت حکومت را نیز از مردم دانست و در این مسیر بر تداوم همراهی و همگامی با مردم برای رسیدن به آرمان‌های انقلاب 2011 تأکید ورزید. وی در ارتباط با مسائل داخلی کشور گفت: حتی به مخالفین و کسانی که به وی رأی ندادند احترام می‌گذارد، همچنین محمد مرسی اعلام کرد که به فکر انتقام‌گیری از نظامیان و قضاتی که به انحلال قانون اساسی اقدام کردند نیست و حتی از برگزاری انتخابات سالم و پاک ستایش کرد. به‌نظر می‌رسد محمد مرسی که با اتهام‌هایی چون تندروی در اعمال احکام دینی و تبعیض با اقلیت قبطی مسیحی مصر مواجه بوده، کوشش کرده که خود را نماینده تمام ملت مصر معرفی کند و از خود چهره‌ای معتدل در افکار عمومی نشان دهد. در هر حال پیروزی مرسی به مفهوم توازن قدرت نانوشته بین ارتش و اخوان‌المسلمین است؛ چراکه شورای عالی نظامی حاکم بر مصر در روزهای اخیر تلاش کرد که اختیارات خود را با انحلال پارلمان و افزودن متمم به قانون اساسی کشور بیشتر نماید، به‌طوری‌که ارتش در تنظیم سیاست خارجی آینده و نیز حوزه‌های امنیتی و اعلان جنگ و صلح نقش‌آفرین خواهد بود. ولی نکته کلیدی بحث این است که با توجه به چالش‌های بسیاری که در حوزه داخلی برای عملی شدن مطالبات انقلاب و نیل به دموکراسی واقعی پیشِ روی محمد مرسی وجود دارد، آیا سیاست خارجی مصر در دوره محمد مرسی با تغییرات بنیادین و ساختاری مواجه خواهد گشت؟ و روابط مصر جدید با قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای به چه شکلی خواهد بود؟

در پاسخ به این سؤالات باید گفت: اخوان‌المسلمین به‌رغم سابقة فعالیت سیاسی 80 ساله فاقد تجربه حکومت‌داری در مصر است به‌طوری‌که اخوان‌المسلمین پس از همراهی با افسران آزاد برای سرنگونی حکومت فاروق در سال 1952 با سوءظن و اتهامات بسیاری مواجه شد و در دوره ناصر هم در سال 1954 از هر گونه فعالیت سیاسی منع شد. اخوانی‌ها بعد از قتل انورسادات و در دوران حکومت اقتدارگرایانه مبارک تحت کنترل شدید حکومت قرار گرفتند و سرکوب شدید و دستگیری رهبران اخوان‌المسلمین ازسوی رژیم مبارک باعث شد در انتخابات 2010، برعکس انتخابات 2005 پارلمان که به توفیق نسبی رسیده بودند، از رسیدن به پارلمان بازمانند. اما در فضای انقلاب اخوانی‌ها با سیاست صبر و انتظار پس از قطعی شدن تغییر رژیم مبارک با ساماندهی نیروهای سیاسی خود تلاش کردند که بازنده بازی نباشند؛ لذا پارلمان مصر را در همراهی با جریان سلفی در اختیار گرفتند و توانستند مسیر رسیدن به پست ریاست‌جمهوری را هموارتر سازند، گرچه پارلمان مصر ازسوی شورای عالی نظامی حاکم بر مصر منحل شد و عدم تدوین قانون اساسی جدید مانع عملی شدن مطالبات جریان اعتراضی گردیده است، باوجوداین مرسی در یک رقابت نزدیک توانست بر احمد شفیق نامزد سکولارها و نظامیان پیروز شود. وی در دو سخنرانی اخیر علناً اعلام داشته است که به تعهدات بین‌المللی پایبند خواهد بود و در سیاست خارجی جدید به رأی مردم رجوع خواهد کرد.
 

پیامدهای منطقه‌ای پیروزی محمد مرسی
جایگاه و نقش مهم مصر در جهان عرب غیرقابل انکار است. این کشور به‌عنوان کانون تفکر جهان عرب از بسترهای تاریخی و تمدنی برخوردار است، هویت ملی و تاریخی دارد، دانشگاه الازهر آن نقش عمده‌ای را در شکل‌دهی افکار عمومی جهان عرب برعهده داشته، بسیاری از متخصصان و تحصیل‌کردگان این کشور در کشورهای حوزه خلیج فارس فعالیت دارند و همچنین از دیرباز مصر به‌دلیل موقعیت استراتژیک، ارتش بزرگ و رهبران مشهور از بازیگران اصلی منطقه بوده است. بنابراین قدرت‌یابی اسلام‌گرایان و پیروزی محمد مرسی نامزد این جریان، تأثیرات و پیامدهای مهمی بر نظام و معادلات منطقه‌ای و جهان عرب به همراه خواهد داشت. گرچه سرانجام تحولات مصر هنوز مشخص نیست و کشاکش قدرت میان نظامیان و اخوان‌المسلمین همچنان ادامه دارد و حتی لایه‌هایی از طیف افراطی اخوان وابستگی‌هایی به سلفی‌ها و وهابیون دارد که اتخاذ سیاست واحد و مستقل در ارتباط با مسائل منطقه‌ای و بین‌المللی را با دشواری‌هایی مواجه می‌سازد، اما دگرگونی در نظام سیاسی و ساختار قدرت در این کشور و روند اصلاحات سیاسی ـ اقتصادی ناگزیر به‌نظر می‌رسد. بنابراین مصر پس از مبارک دیگر به‌عنوان رژیم محافظه‌کار و وابسته به جهان غرب و حامی اسرائیل عمل نخواهد کرد. بازگشت تکثرگرایی و فضای باز سیاسی سیاست خارجی مصر جدید را با تحولاتی روبه‌رو خواهد کرد. گرچه تأثیر این تغییر و فرایند بیشتر در کشورهایی نظیر یمن، سوریه و اردن احساس می‌شود ولی موج این تأثیرات دامنه‌دار به کشورهای حوزه خلیج فارس نیز خواهد رسید. ازاین‌رو تأثیرات و سناریوهای احتمالی روابط خارجی مصر با قدرت‌های منطقه‌ای و آمریکا را بررسی می‌کنیم:

قاهره ـ ریاض:
مصر و عربستان قبل از فروپاشی رژیم مبارک به‌عنوان دو متحد سنتی همواره در مدار منافع غرب حرکت و نقش مهمی را در برقراری امنیت منطقه‌ای و تعمیق و رشد مذاکرات صلح خاورمیانه میان اعراب و اسرائیل برعهده داشتند، به‌طوری‌که دو کشور بنا به ملاحظات استراتژیک و داشتن دشمنان مشترکی چون ایران، سوریه و حزب‌الله لبنان در منطقه از تمام امکانات و مؤلفه‌های قدرت برای پیشبرد اهداف و تضمین امنیت منافع خود و غرب استفاده می‌کردند. در این مسیر ریاض با پشتوانه مالی و فراهم ساختن امکان کار برای کارگران مصری در سرزمین خود و دیگر کشورهای همجوار نقش بی‌بدیلی را در بقای رژیم مبارک برعهده داشت، ‌ازاین‌رو ریاض در قامت متحد تمام‌عیار تا واپسین روزهای حکومت مبارک از وی حمایت نمود ولی پس از فروپاشی رژیم مبارک ترس از سرایت موج‌های انقلاب به سرزمین حجاز باعث شد که حاکمان آل‌سعود با نگرانی بیشتری تحولات سرزمین نیل را پیگیری کنند. البته عربستان سعودی برای حفظ نفوذ سنتی و ارتباطات قدیمی خویش در مصر اقداماتی را انجام داد که تاحدودی از ناامنی‌های موجود کاسته شود تهدید به خروج سرمایه‌های خود از بانک‌های مصری و حتی اخراج کارگران این کشور در صورت اتخاذ سیاست ضدسعودی ازسوی اخوانی‌ها و همچنین تقویت جریان تندرو سلفی ازجمله اقدامات جدید عربستان بوده است. گرچه محمد مرسی بر حفظ روابط راهبردی با جهان عرب و تضمین امنیت کشورهای منطقه تأکید داشته ولی باید دید با تثبیت اوضاع سیاسی مصر، ‌شرایط به چه سمت و سویی پیش خواهد رفت. باید درنظر داشت علاوه‌بر اختلافات ایدئولوژیکی و دینی میان اخوانی‌ها و وهابی‌ها که بر سر مرجعیت دین وجود دارد، هر دو کشور همواره ادعای رهبری جهان عرب و اسلام را داشته و دارند، بنابراین تصور می‌شود که روابط دو کشور در آینده بدون تنش‌های سیاسی نباشد ولی الزامات مصر به سرمایه‌گذاری خارجی باعث می‌شود که مصر جدید از اتخاذ سیاست رادیکال نسبت به ریاض و افزایش اختلاف به‌نوعی امتناع ورزد.

قاهره ـ تل‌آویو:
حفظ و گسترش روابط با مصر در ابعاد سیاسی و اقتصادی همواره برای سران اسرائیل از اهمیت برخوردار بوده است. تئوری‌پردازان اسرائیل بر این باورند که تضمین امنیت و برتری این رژیم در گرو داشتن روابط نزدیک با مصر است. ‌اسرائیل از زمان امضای توافقنامه صلح با مصر در سال 1979 در راستای ایجاد روابط سیاسی و فرهنگی با این کشور تلاش نمود تا با خارج نمودن مصر از جرگه دشمنان خود و نیز با افزایش نفوذ سیاسی و فرهنگی در ساختار قدرت این کشور از وقوع هرگونه جنگ احتمالی در منطقه جلوگیری کند. مبارک نیز درطول حیات سیاسی 30 ساله خود ضمن پایبندی به توافقات با تل‌آویو، به‌عنوان متحد نزدیک آن عمل می‌کرد. مبارک عملاً با میانجی‌گری میان اعراب و اسرائیل تلاش می‌کرد که به توده‌های مردم عرب بقبولاند که دیگر ادبیات جنگ علیه اسرائیل در منطقه جایگاه خود را از دست داده است. بنابراین فروپاشی رژیم مبارک باعث نگرانی تل‌آویو در منطقه گردیده است. از سوی دیگر اسرائیل به‌دلیل سابقه شش جنگ متوالی با اعراب و نداشتن متحد استراتژیک در منطقه با خلأ قدرت مواجه گردیده است. گرچه محمد مرسی با دادن اطمینان نسبت به پایبندی نسبت به قراردادهای پیشین ازجمله کمپ دیوید از میزان این نگرانی کاسته ولی مصر پس از مبارک دیگر ذخیرة استراتژیک اسرائیل در منطقه نیست. نکته دیگر اینکه با سپردن قدرت ازسوی نهاد نظامی به محمد مرسی، رئیس‌جمهور منتخب مردم با پشتوانه حمایت مردمی می‌تواند سیاست‌های مستقلی در منطقه به‌ویژه نسبت به اسرائیل اتخاذ نماید. مطلب دیگر اینکه قدرت‌یابی اخوان‌المسلمین در مصر باعث اتحاد درونی میان گروه‌های مختلف فلسطینی و هموار شدن مسیر تشکیل دولت مستقل در سرزمین‌های 1967 گردیده است و نقش مصر جدید در تحقق اهداف فلسطینی‌ها در منطقه بی‌نظیر است. ازهمین‌روست که دولت حماس به‌عنوان محصول سیاسی اخوانی‌ها در نوار غزه بیشترین رضایت را از پیروزی محمد مرسی اعلام می‌کنند.
 
قاهره ـ تهران:
سقوط مبارک برای ایران از جهات مختلفی مهم بود. شاید مهم‌ترین پیامد این تحول امکان برقراری روابط دیپلماتیک پس از گسست آن در سی سال گذشته باشد. ازاین‌رو ایران اسلامی از مردم مصر و سقوط دیکتاتور سرزمین فراعنه به گرمی استقبال نمود. از دیدگاه ایران فروپاشی رژیم مبارک ضمن برهم زدن توازن قوا به نفع جریان مقاومت شرایط را نیز برای انسجام و اتحاد بیشتر کشورهای اسلامی فراهم می‌سازد. باوجوداین، هنوز ابهامات چندی در روابط دو کشور مسلمان و مهم منطقه وجود دارد. آیا مصر جدید حاضر به پرداخت هزینه برای برقراری روابط دوستانه با ایران است یا نه؟ چراکه رژیم صهیونیستی و نیز عربستان و آمریکا همچنان مانع اصلی برقراری این روابط خواهند بود، لذا کشورهای مذکور با فشارهای مالی و سیاسی و حمایت از گروه‌های مخالف ایران در داخل مصر تلاش خود را به عدم سرگیری مناسبات در سطح دیپلماتیک رسمی به کار خواهند گرفت. از دیگر سو به‌رغم استقبال ایران در تسهیل مناسبات برخی نگرانی‌ها نیز تعمیق روابط دو سویه احساس می‌شود؛ به‌عنوان مثال اخیراً رهبران حماس پس از تحولات اخیر مصر و قدرت‌یابی اخوانی‌ها در برخی از سیاست‌های خود تجدیدنظر کرده‌اند که موضوع مهمی برای ایران خواهد بود.

آمریکا و معضل مصر
قدرت‌یابی اسلام‌گرایان در مصر و بروز تغییرات وسیع در سامانه امنیتی منطقه بر چالش‌های سیاست خارجی آمریکا افزوده است. در رویکرد آمریکایی‌ها به تحولات مصر همچنان سردرگمی‌هایی مشاهده می‌شود. تا قبل از فروپاشی رژیم مبارک آمریکا، مصر را به‌عنوان متحد استراتژیک برای حفظ منافع راهبردی و تضمین امنیت اسرائیل در منطقه می‌دید و لذا درقبال پایبندی این کشور به صلح با اسرائیل، سالیانه دو میلیارد دلار را در اختیار قاهره قرار می‌داد. ولی تعدیل سیاست خارجی تک‌بعدی مصر و چرخش این کشور از حوزة کشورهای محافظه‌کار به جریان اعتدالی و حمایت از گروه‌های فلسطینی و اتخاذ سیاست مستقل می‌تواند معضلات امنیتی آمریکا را در منطقه افزایش دهد. گرچه عمق تحولات مصر و دامنه تغییرات سیاست خارجی مشخص نیست ولی آمریکایی‌ها تلاش خواهند کرد که روابط خویش با مصر جدید را براساس ملاحظات قبلی ازجمله «تضمین امنیت اسرائیل» تنظیم و اعطای کمک‌های مالی در آینده را نیز وابسته به همین موضوع نمایند. اکنون باید دید که معضلات اقتصادی و ساختاری سیاسی مصر جدید این فرصت را به محمد مرسی خواهد داد که با رهایی از سیاست‌های وابستگی بتواند به اتخاذ سیاست جدید براساس منافع ملی مصر اقدام کند یا خیر؟

 

داوود احمدزاده، کارشناس مسائل مصر



نمایی از چشم انداز پس از شکست مذاکرات


نمایی از چشم انداز پس از شکست مذاکرات

 

 

هدف از این مانور موشکی این است که در صورت حمله به تاسیسات هسته ای ایران ، اقدام متقابل از سوی جمهوری اسلامی انجام می شود. پیام دیگر ایران از این مانور نیز این است که تحریم ها می توانند آسیب رسان باشند اما موجب تسلیم شدن تهران نمی شود.

ایالات متحده و اتحادیه اروپا اعمال دور جدیدی از تحریم های سخت علیه صنعت نفت و بانکداری ایران را با یک هدف آغاز کرده اند و آن ایجاد فشار اقتصادی بر حکومت جمهوری اسلامی به گونه ای است که برای توافق با جامعه بین المللی بر سر اهداف هسته ای اش جدی تر عمل کند. اما تهران تنها یک روز پس از آغاز تحریم های اتحادیه اروپا مانور موشکی ۳ روزه را در نزدیکی سمنان آغاز کرد و از سوی دیگر کمیته امنیت ملی و روابط خارجی مجلس شورای اسلامی نیز طرح متوقف کردن تانکر های نفتی در تنگه هرمز را ارائه کرده است.در شرایطی که کارشناسان در استانبول زمینه ادامه مذاکرات هسته ای را بررسی می کنند به نظر می رسد هدف از برگزاری مانور موشکی به تصویر کشیدن بخشی از چشم اندازی است که می تواند پس از شکست مذاکرات ایجاد شود. به گزارش روزنامه کریستین ساینس مانیتور هدف از این مانور موشکی این است که در صورت حمله به تاسیسات هسته ای ایران ، اقدام متقابل از سوی جمهوری اسلامی انجام می شود. پیام دیگر ایران از این مانور نیز این است که تحریم ها می توانند آسیب رسان باشند اما موجب تسلیم شدن تهران نمی شود.ادامه….

 

این در حالی است که اتحادیه اروپا از روز یکشنبه تحریم نفتی ایران را به طور کامل اجرا کرده است و به این ترتیب ۱۸ درصد از صادرات نفتی ایران باید بازار دیگری را برای خود بیابد. ایالات متحده نیز از پنجشنبه گذشته قانون تحریم بانک مرکزی جمهوری اسلامی را به اجرا درآورده است. این تحریم ها علاوه بر ۴ قطعنامه تحریمی شورای امنیت و دیگر تحریم هایی است که آمریکا و متحدانش به صورت یک یا چند جانبه علیه ایران اعمال می کنند.

دولت باراک اوباما این نکته را خاطرنشان می کند که تحریم ها در سال گذشته هزینه ای ۳۰ میلیارد دلاری برای ایران به همراه داشته چرا که صادرات نفتی جمهوری اسلامی را کاهش داده است. بنا بر ادعای کاخ سفید تحریم های جدید نیز به منزله شرایط دشوار تر برای اقتصاد ایران خواهد بود. کریستین ساینس مانیتور به نقل از یک مقام عالی دولتی در این زمینه می نویسد: تحریم ها پیامد های وخیمی برای اقتصاد ایران به همراه داشته است اما در عین حال کارشناسان در این مورد که تحریم ها به تغییر رفتار ایران بیانجامد، ابراز تردید می کنند.

جورج لوپز، کارشناس دانشگاه نوتردام بر این باور است غرب به امید تغییر رفتار ایران و تمایل برای توافق هسته ای تحریم ها را اعمال می کند اما نمی توان در مورد این دستاورد اطمینان داشت. به گفته وی یکی از موانع این راه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا است. لوپز می گوید ، این انتخابات شانس توافق را کاهش می دهد چرا که هر یک از طرف ها باید برخی امتیاز ها را بپذیرند. اما در عین حال کمپ اوپاما می داند هر گونه ارائه امتیاز به ایران به معنی افزایش انتقاد رقیب جمهوریخواه وی یعنی میت رومنی است که هم اکنون نیز اوباما را به ضعف در مقابل ایران متهم می کند.

اما در حالی که کمیته امنیت ملی و روابط خارجی مجلس شورای اسلامی روز دوشنبه طرح متوقف کردن تانکر های نفتی به مقصد کشور های تحریم کننده ایران در تنگه هرمز را تصویب کرده و به این ترتیب بار دیگر تهدید بسته شدن تنگه هرمز به صورت جدی مطرح شده، برگزاری مانور موشکی نیز زنگ خطرها را در غرب به صدا در آورده است.

به گزارش کریستین ساینس مانیتور، مانور موشکی پیام متفاوتی را به همراه دارد. ایران می گوید در این مانور ها الگوی پایگاه های کشور های دشمن در منطقه را هدف گرفته است. این پیامی مستقیم برای ایالات متحده است که پایگاه های نظامی در افغانستان، بحرین؛ کویت و عربستان سعودی دارد.

 

کریستین ساینس مانیتور


نمایی از چشم انداز شکست مذاکرات
 
مانور موشکی پیام متفاوتی به همراه دارد
نمایی از چشم انداز شکست مذاکرات
 
 

هدف از این مانور موشکی این است که در صورت حمله به تاسیسات هسته ای ایران ، اقدام متقابل از سوی جمهوری اسلامی انجام می شود. پیام دیگر ایران از این مانور نیز این است که تحریم ها می توانند آسیب رسان باشند اما موجب تسلیم شدن تهران نمی شود.

 

دیپلماسی ایرانی: ایالات متحده و اتحادیه اروپا اعمال دور جدیدی از تحریم های سخت علیه صنعت نفت و بانکداری ایران را با یک هدف آغاز کرده اند و آن ایجاد فشار اقتصادی بر حکومت جمهوری اسلامی به گونه ای است که برای توافق با جامعه بین المللی بر سر اهداف هسته ای اش جدی تر عمل کند. اما تهران تنها یک روز پس از آغاز تحریم های اتحادیه اروپا مانور موشکی 3 روزه را در نزدیکی سمنان آغاز کرد و از سوی دیگر کمیته امنیت ملی و روابط خارجی مجلس شورای اسلامی نیز طرح متوقف کردن تانکر های نفتی در تنگه هرمز را ارائه کرده است.

 

در شرایطی که کارشناسان در استانبول زمینه ادامه مذاکرات هسته ای را بررسی می کنند به نظر می رسد هدف از برگزاری مانور موشکی به تصویر کشیدن بخشی از چشم اندازی است که می تواند پس از شکست مذاکرات ایجاد شود. به گزارش روزنامه کریستین ساینس مانیتور هدف از این مانور موشکی این است که در صورت حمله به تاسیسات هسته ای ایران ، اقدام متقابل از سوی جمهوری اسلامی انجام می شود. پیام دیگر ایران از این مانور نیز این است که تحریم ها می توانند آسیب رسان باشند اما موجب تسلیم شدن تهران نمی شود.

این در حالی است که اتحادیه اروپا از روز یکشنبه تحریم نفتی ایران را به طور کامل اجرا کرده است و به این ترتیب 18 درصد از صادرات نفتی ایران باید بازار دیگری را برای خود بیابد. ایالات متحده نیز از پنجشنبه گذشته قانون تحریم بانک مرکزی جمهوری اسلامی را به اجرا درآورده است. این تحریم ها علاوه بر 4 قطعنامه تحریمی شورای امنیت و دیگر تحریم هایی است که آمریکا و متحدانش به صورت یک یا چند جانبه علیه ایران اعمال می کنند.

دولت باراک اوباما این نکته را خاطرنشان می کند که تحریم ها در سال گذشته هزینه ای 30 میلیارد دلاری برای ایران به همراه داشته چرا که صادرات نفتی جمهوری اسلامی را کاهش داده است. بنا بر ادعای کاخ سفید تحریم های جدید نیز به منزله شرایط دشوار تر برای اقتصاد ایران خواهد بود. کریستین ساینس مانیتور به نقل از یک مقام عالی دولتی در این زمینه می نویسد: تحریم ها پیامد های وخیمی برای اقتصاد ایران به همراه داشته است اما در عین حال کارشناسان در این مورد که تحریم ها به تغییر رفتار ایران بیانجامد، ابراز تردید می کنند.

جورج لوپز، کارشناس دانشگاه نوتردام بر این باور است غرب به امید تغییر رفتار ایران و تمایل برای توافق هسته ای تحریم ها را اعمال می کند اما نمی توان در مورد این دستاورد اطمینان داشت. به گفته وی یکی از موانع این راه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا است. لوپز می گوید ، این انتخابات شانس توافق را کاهش می دهد چرا که هر یک از طرف ها باید برخی امتیاز ها را بپذیرند. اما در عین حال کمپ اوپاما می داند هر گونه ارائه امتیاز به ایران به معنی افزایش انتقاد رقیب جمهوریخواه وی یعنی میت رومنی است که هم اکنون نیز اوباما را به ضعف در مقابل ایران متهم می کند.

اما در حالی که کمیته امنیت ملی و روابط خارجی مجلس شورای اسلامی روز دوشنبه طرح متوقف کردن تانکر های نفتی به مقصد کشور های تحریم کننده ایران در تنگه هرمز را تصویب کرده و به این ترتیب بار دیگر تهدید بسته شدن تنگه هرمز به صورت جدی مطرح شده، برگزاری مانور موشکی نیز زنگ خطرها را در غرب به صدا در آورده است.

به گزارش کریستین ساینس مانیتور، مانور موشکی پیام متفاوتی را به همراه دارد. ایران می گوید در این مانور ها الگوی پایگاه های کشور های دشمن در منطقه را هدف گرفته است. این پیامی مستقیم برای ایالات متحده است که پایگاه های نظامی در افغانستان، بحرین؛ کویت و عربستان سعودی دارد.

دیپلماسی ایرانی

آخرین مطالب ...
» پنج راه حل سوزان مالونی به اوباما برای تعامل با ایران
» سوریه نقطه عطف سیاست خارجی اتحادیه اروپا
» اوباما و محدودیت‌های فروش سلاح
» قدرت مانور کره شمالی
» بحران اقتصادی جهان و افزایش فروش تسلیحات
» روسیه بازیگر مسلط در بازار تسلیحات هند
» آسیاگرایی آمریکا و تحدید چین
» ائتلاف ها در جهان تک قطبی
» غرب و چرخش معنادار در روش مواجهه با بحران سوریه
» نقش یهودیان در انتخابات ریاست‌جمهوری در آمریکا: پول یا رای؟
» اصول مندرج در اجلاس سران جنبش عدم تعهد
» معامله در واشنگتن
» ناآرامی‌ها در صحرای سینا؛ ابعاد و پیامدها
» شکل‌گیری مثلث منطقه‌ای ترکیه ـ عربستان ـ مصر
» بیم و امیدهای دموکراسی لیبی
» جنگ فرقه‌ای ـ درد زایمان خاورمیانه جدید
» راهبرد و دیدگاه جنبش عدم تعهد و ایران نسبت به یکدیگر
» امریکای لاتین؛ بازگشت سناریوهای کهنه با چهره جدید
» اندیشکده بروکینگز: بازگشت عربی القاعده و بهره‌وری از ایجاد هرج و مرج
» تقویت نیروهای اطلاعاتی آمریکا در افغانستان

Home | FeedBack

Copyright © 2008 LoxBlog.Com . All Rights Reserved. Translation Www.NazTarin.Com