● نويسندگان: جان ميرشايمر ـ استفن والت
آمريكا در كمكهاي عظيم مالي و نظامي خود به اسرائيل، حد و مرزي نميشناسد و هيچ شروطي را هم براي آن تعيين نميكند؛ اگر اين مساعدتها به ساير كشورها به صورت اقساط سه ماهه صورت ميگيرد و اگر از آنها خواسته ميشود، وجوه دريافت شده خود را در ايالات متحده هزينه كنند، اسرائيل از همه اين قيودات رها است.
اين حمايت گسترده، كه البته بايد پشتيباني كامل ديپلماتيك و رسانهاي را هم بدان افزود، با چه منطقي صورت ميگيرد؟ نويسنده، دلايلي را كه محافل صهيونيست آمريكايي مطرح ميكنند، يكي يكي نقد ميكند و نهايتاً نتيجه ميگيرد، هيچ دليل استراتژيكي و يا الزامات به اصطلاح اخلاقي نميتواند توجيهكننده اين حجم مساعدات به اسرائيل باشد مگر اينكه بگوييم، لابي قدرتمند صهيونيست در آمريكا پشت اين جريانات است.
در طي چند دهه گذشته و به ويژه از زمان جنگ شش روزه سال 1967، نقطه ثقل سياست خاورميانهاي ايالات متحده آمريكا، رابطه اين كشور با اسرائيل بوده است. تركيب حمايت بيدريغ از اسرائيل و تلاشهاي مرتبط با گسترش «دموكراسي» در سراسر اين منطقه، باعث برافروخته شدن افكار عمومي اعراب و دنياي اسلام شده و امنيت نه تنها آمريكا بلكه بقيه جهان را هم به خطر انداخته است. اين وضعيت در تاريخ سياسي آمريكا معادلي ندارد؛ چرا آمريكا امنيت خود و بسياري از متحدانش را به خاطر منافع يك دولت ديگر (اسرائيل) رها ميكند؟ ممكن است فرض شود كه پيوستگي ميان اين دو دولت براساس منافع استراتژيك مشترك است و يا الزامات اخلاقي، آمريكا را به اين كار وا ميدارد؛ ولي هيچ توضيحي نميتواند حمايت مادي و ديپلماتيك بيدريغ آمريكا از اسرائيل را توجيه نمايد.
در مقابل، نفوذ سلطهگرانه سياست آمريكا در منطقه خاورميانه، تماماً ريشه در سياست داخلي اين كشور دارد و به ويژه با فعاليتهاي «لابي اسرائيل» مرتبط است. تاكنون همه گروههاي داراي منافع خاص، در سياست خارجي آمريكا انحراف ايجاد كردهاند، اما هيچ گروه ذينفوذي اين انحراف را تا آنجا ايجاد نكرده كه آمريكا از مسير منافع ملي خود فاصله بگيرد و در همين حال، دولت مردم را متقاعد كند كه منافع اين كشور و اسرائيل كاملاً يكي است.
از زمان جنگ اكتبر سال 1973، واشنگتن از اسرائيل در همان سطحي كه از هر كشور ديگري هم پشتيباني مينمود حمايت ميكرد. از سال 1976، اين حمايتها شامل پرداخت سالانه كمكهاي عظيم و مستقيم اقتصادي و نظامي شد و اين در مجموع، بزرگترين كمكي بود كه از زمان جنگ جهاني دوم صورت ميگرفت و به راحتي بالغ بر 140 ميليارد دلار ميگرديد. اسرائيل حدود سه ميليارد دلار كمك مستقيم را هر سال دريافت ميكرد كه تقريباً شامل يك پنجم بودجه كمكهاي خارجي و ارزش آن حدود 500 دلار براي هر فرد اسرائيلي بود. اين سخاوتمندي زماني برجسته ميشود كه بدانيم، اسرائيل اكنون با درآمد سرانه تقريباً برابر با كره جنوبي يا اسپانيا، جزو كشورهاي صنعتي ثروتمند محسوب ميشود.
ديگر كشورهاي دريافت كننده كمك، پولشان را به صورت اقساط سه ماهه دريافت ميكنند؛ اما اسرائيل تمام كمكها را در آغاز هر سال مالي يكجا دريافت ميكند و بدين ترتيب، ميتواند سود عظيمي را نيز نصيب خود كند. از بسياري از دريافت كنندگان كمكهاي نظامي خواسته ميشود كه همه پولهاي دريافتي خود را در آمريكا خرج كنند، اما به اسرائيل اجازه داده ميشود كه تقريباً 25% اين كمكها را به يارانه بخش صنعتي صنايع دفاعي خود اختصاص دهد. اسرائيل تنها دريافت كننده كمكي است كه مجبور نيست در مورد نحوه هزينه كردن آن توضيح دهد و همين امر سبب ميشود كه جلوگيري از صرف اين پولها در مواردي كه ظاهراً آمريكا مخالف آن است، مثل شهركسازي در كرانه باختري، عملاً غيرممكن گردد. علاوه بر اين، آمريكا حدود سه ميليارد دلار براي توسعه سيستمهاي تسليحاتي اسراييل كمك ميكند و زمينه را براي اين رژيم جهت دستيابي به سلاحهاي فوق پيشرفته مثل هليكوپترهاي «بلكهاوك» و جتهاي «اف - 16» فراهم ميسازد. بالاخره اينكه، آمريكا به اسرائيل اطلاعات جاسوسياي ميدهد كه از دادن آن به همپيمانانش در ناتو نيز خودداري مينمايد و چشم خود را در مورد تلاشهاي اسرائيل براي دستيابي به سلاحهاي هستهاي نيز بسته است.
حمايت ديپلماتيك واشنگتن از اسرائيل
از سال 1982، آمريكا 32 قطعنامه شوراي امنيت را كه اسرائيل را محكوم ميكرد، وتو نمود و اين تعداد، بيش از مجموع وتوهايي است كه توسط ديگر اعضاي شوراي امنيت صورت گرفته است. آمريكا جلوي تلاشهاي كشورهاي عربي را براي نام بردن از زرادخانه هستهاي اسرائيل در پيشنويس آژانس بينالمللي انرژي اتمي گرفت. ايالات متحده در زمان جنگ در صدد نجات اسرائيل برميآيد و در مذاكرات صلح هم جانب اسرائيل را ميگيرد. دولت نيكسون از اسرائيل در مقابل خطر مداخله شوروي حمايت نمود و در خلال جنگ اكتبر، به اين رژيم كمكهاي تداركاتي كرد. واشنگتن در مذاكراتي كه به پايان اين جنگ انجاميد، وارد شد و نقش كليدي را در مذاكرات قبل و بعد از پيمان اسلو در سال 1993 بازي كرد. در هر كدام از موارد بالا، اختلاف ميان مقامات آمريكايي و اسرائيلي، لحظهاي بود و آمريكا پيوسته از موضع اسرائيل حمايت ميكرد. يك آمريكايي شركت كننده در مذاكرات كمپ ديويد سال 2000، بعداً گفت: «در بسياري از مواقع، ما مثل وكيل اسرائيل عمل ميكرديم.» بالاخره اينكه، هدف جاهطلبانه دولت بوش در تغيير شكل خاورميانه، تا حدودي به تقويت جايگاه استراتژيك اسرائيل مربوط ميشود.
اين سخاوتمندي فوقالعاده زماني ميتواند توجيه شود كه اسرائيل را يك سرمايه استراتژيك و حياتي بدانيم و يا حمايت آمريكا از آن را به خاطر الزامات اخلاقي توجيه كنيم. اما هيچ توضيحي در اين مورد قانع كننده نيست. ممكن است از اين مسأله دفاع شود كه اسرائيل در طي دوران جنگ سرد، يك سرمايه و پشتيبان براي آمريكا بود. اسرائيل به عنوان نماينده آمريكا، پس از سال 1967 جلوي توسعهطلبي شوروي در منطقه را گرفت و شكستهاي خفتباري را متوجه نمايندگان شوروي مثل مصر و سوريه نمود. اسرائيل گاهي از ديگر همپيمان آمريكا (مثل شاه حسين اردن) نيز حمايت مينمود و ارتش آن، مسكو را مجبور كرد تا بيشتر حمايتهايش را متوجه نمايندگان خود كند. اسرائيل همچنين اطلاعات جاسوسي مفيدي را در مورد تواناييهاي شوروي به آمريكا ارايه كرد.
به هرحال، حمايت از اسرائيل در آن زمان چندان هم ارزان تمام نشد و روابط ميان آمريكا و دنياي عرب را پيچيده كرد. به عنوان مثال، تصميم براي اعطاي 2/2 ميليارد دلار به عنوان كمك نظامي اضطراري در خلال جنگ اكتبر به اسرائيل، باعث شد كه اوپك دست به تحريم نفتي بزند و از اين بابت خسارات قابل توجهي متوجه اقتصاد غرب شد. در همه اين موارد، نيروهاي مسلح اسرائيل در موقعيتي نبودند كه از منافع آمريكا در منطقه حمايت كنند. به عنوان مثال، در زماني كه انقلاب اسلامي ايران در سال 1979 نگرانيهايي را درباره امنيت فرآوردههاي نفتي ايجاد نمود، آمريكا نميتوانست به اسرائيل اتكا كند و در عوض مجبور شد كه خودش دست به استقرار نيروهاي واكنش سريع بزند.
جنگ نخست خليج (فارس) وضعيتي را ايجاد نمود كه ميرفت تا اسرائيل تبديل به يك وزنه استراتژيك شود. آمريكا نميتوانست از پايگاههاي اسرائيل بدون آنكه ائتلاف ضدعراق به هم بريزد استفاده كند و مجبور شده بود، منابع را طوري به كار بگيرد (مثل موشكهاي پاتريوت) كه اسرائيل را از انجام هر اقدامي كه به ائتلاف عليه صدام حسين لطمه بزند، باز دارد. تاريخ دوباره در سال 2003 تكرار شد: هر چند اسرائيل مشتاق بود كه به خاطر آمريكا به عراق حمله كند، اما بوش نميتوانست بدون آنكه جبهه مخالفان عرب در هم ريزد، از اسرائيل در خواست كمك كند. بدين ترتيب، اسرائيل يك بار ديگر در كناري ايستاد.
حمايت آمريكا از اسرائيل در آغاز دهه 1990 و حتي پس از 11 سپتامبر به صورتي گستردهتر و با اين ادعا توجيه ميشد كه هر دو دولت توسط گروههاي تروريستي كه ريشه در دنياي عرب و اسلام دارند، تهديد ميشوند و «دولتهاي سركش» از اين گروهها حمايت ميكنند و در پي دسترسي به سلاحهاي كشتار جمعي هستند. موضع مذكور فقط بدين خاطر اتخاذ نشد كه واشنگتن دست اسرائيل را در برخورد با فلسطينيها باز بگذارد و آن را تحت فشار بگذارد تا امتياز بگيرد و همه مبارزان فلسطيني را زنداني كند يا بكشد، بلكه آمريكا ميخواست به سمت كشورهايي چون ايران و سوريه هم برود. بدين ترتيب، به نظر ميرسيد كه اسرائيل براي آمريكا در جنگ عليه ترور، تبديل به يك هم پيمان مهم شده است، زيرا دشمنان او دشمنان آمريكا هم بودند. در حقيقت، اسرائيل مديون جنگ عليه ترور و طالب برخورد گستردهتري با دولتهاي به اصطلاح سركش بود.
«تروريسم» تنها در حوزه مخاصمه محدود نميشود، بلكه تاكتيكي است كه توسط يك جبهه گسترده گروههاي سياسي به كار گرفته شده است. سازمانهاي تروريستي كه اسرائيل را تهديد ميكنند، براي ايالات متحده تهديد محسوب نميشوند، مگر در زماني كه عليه آنها مداخله نمايد (مثل مداخله در لبنان در سال 1982)؛ علاوه بر اين، انتفاضه فلسطيني، خشونتي تصادفي و يكباره نيست كه مستقيماً اسرائيل يا «غرب» را هدف قرار دهد؛ اين امر تا حدود زيادي واكنش به تلاش هميشگي اسرائيل براي ايجاد شهرك در كرانه غربي و نوار غزه است.
چيزي كه اهميت بيشتري دارد، توجه به اين موضوع است كه اسرائيل و آمريكا به خاطر اين در مورد خطر تروريسم شريك هستند كه داراي سابقه روابطي سببساز بودهاند: آمريكا بدين خاطر با مشكل تروريسم مواجه است كه در وجه خوشبينانهاش، يك متحد نزديك اسرائيل است، نه چيز ديگر.
حمايت از اسرائيل، تنها دليل تروريسم بر ضدآمريكا نيست، بلكه بخش مهمي از آن است و همين، جنگ عليه ترور را مشكل ميكند. شكي نيست كه محرك بسياري از رهبران القاعده، مثل اسامه بن لادن، حضور اسرائيل در بيتالمقدس و گرفتاري فلسطينيها است. پشتيباني بيقيد و شرط آمريكا از اسرائيل، حمايت مردمي از تندروها (گروههاي استقلالطلب) و جذب داوطلبان را آسان ميسازد. آنهايي كه به اصطلاح دولتهاي سركش در خاورميانه خوانده ميشوند، براي منافع حياتي ايالات متحده يك تهديد مهلك محسوب نميشوند و به همان مقدار كه براي اسرائيل تهديد هستند، براي آمريكا نيستند. حتي اگر اين دولتها سلاحهاي هستهاي به دست بياورند - چيزي كه ظاهراً امري نامطلوب است - نه آمريكا و نه اسرائيل را تهديد نميكند؛ زيرا تهديد كننده نميتواند بدون دريافت پاسخي خردكننده، تهديدش را عملي نمايد. خطر تحويل سلاح هستهاي به تروريستها هم معادلهاي دور از ذهن است، زيرا يك دولت مستقل نميتواند مطمئن باشد كه اين انتقال برملا نميشود يا پس از آن، سرزنش و تنبيه نميشود. داشتن رابطه با اسرائيل، عملاً برخورد آمريكا با اين دولتها را با مشكل بيشتري مواجه ميكند. زرادخانه هستهاي اسرائيل، از جمله دلايل برخي از همسايگان آن در داشتن سلاحهاي هستهاي است و ترساندن آنها به تغيير رژيمشان، صرفاً به اين ميل دامن ميزند.
آخرين دليل در مورد سؤال برانگيز بودن ارزش استراتژيك اسرائيل اين است كه رفتار آنها مثل يك متحد صادق نيست. مقامات اسرائيلي بعضا خواستههاي آمريكا را ناديده ميگيرند و به قولهايشان عمل نميكنند (مثل تعهد به توقف شهركسازي و خودداري از «ترورهاي هدفمند» رهبران فلسطيني). اسرائيل تكنولوژي حساس نظامي را از رقباي بالقوهاي چون چين به دست ميآورد، چيزي كه بازرس كل وزارت خارجه آن را «يك الگوي سيستماتيك و در حال رشد نقل و انتقال غيرمجاز» خواند. طبق گزارش اداره بازرسي كل، اسرائيل همچنين «بيشترين عمليات جاسوسي را عليه آمريكا، در مقايسه با ديگر متحدان اين كشور، انجام داد.» علاوه بر مورد جاناتان پولاد، كه مقادير زيادي از اطلاعات طبقهبندي شده را در اوايل دهه 1980 به اسرائيل منتقل كرد (و طبق گزارش، اين اطلاعات به اتحاد شوروي هم انتقال مييافت تا اين كشور نيز ويزاهاي بيشتري را جهت خروج يهوديان از اين كشور صادر نمايد)، در سال 2004 نيز زماني كه فاش شد يك مقام كليدي پنتاگون به نام دلاري فارنكلين اطلاعات طبقهبندي شده را به يك ديپلمات اسرائيلي منتقل كرده است، جنجال تازهاي برپا شد. اسرائيل تنها كشوري نيست كه در آمريكا دست به جاسوسي زده است، ولي تمايلش به جاسوسي در كشوري كه مدافع اصلي آن است، ظن بيشتري را در مورد ارزش راهبردي اسرائيلي به وجود ميآورد.
ارزش راهبردي اسرائيل، تنها موضوعي نيست كه بايد بدان توجه شود. حاميانش نيز استدلال ميكنند كه اسرائيل شايستگي حمايت بيحد و حصر را دارد، زيرا به گفته آنها، اسرائيل آسيبپذير بوده و در محاصره دشمنان قرار دارد؛ آنها اسرائيل را دموكراتيك ميدانند و ميگويند، مردم يهود به خاطر جناياتي كه سابقاً بر آنها روا شده، رنج بردهاند و بنابراين، اسرائيل شايستگي آن را دارد كه رفتار ويژهاي با آن بشود؛ و اين رفتار جانبدارانه با اسرائيل، اخلاقاً در مقايسه با دشمنان، ارجحيت دارد. اما بررسي دقيقتر آشكار ميكند كه هيچكدام از اين استدلالها مجاب كننده نيستند. يك نگاه واقعبينانه نشان ميدهد كه رفتار گذشته و حال اسرائيل، هيچ مبناي اخلاقياي را براي ارجح دانستن آن بر فلسطينيها به وجود نميآورد.
شكلگيري نخستين اسرائيل اغلب اينگونه توصيف ميشود كه داود توسط جالوت به نبرد خوانده شد؛ اين در حالي است كه گفت و گو و مصالحه، در شكلگيري آن، به حقيقت نزديكتر است. اكنون نيز برعكس تصورات حاكم، صهيونيستها تجهيزات نظامي بيشتر و بهتري دارند و در خلال جنگ استقلال سالهاي 49-1947 (عليه انگليس)، از نيروهاي مناسبتري بهره بردند و همين پيشينه باعث شد كه نيروهاي دفاعي اسرائيل مقابل مصر در سال 1956، و باز هم عليه مصر، اردن و سوريه در سال 1967، به سرعت و به آساني به پيروزي برسند - همه اينها قبل از آن كه كمكهاي وسيع آمريكا آغاز شود، رخ داده بود-. امروز، اسرائيل قويترين قدرت نظامي خاورميانه است. نيروهاي متعارف آن خيلي برتر از همسايگانش است و اسرائيل تنها دولت داراي سلاح هستهاي در منطقه است. مصر و اردن با اسرائيل پيمانهاي صلح امضا كردهاند و عربستان سعودي نيز چنين پيشنهادي داده است. سوريه حمايت شوروي را از دست داده است؛ عراق توسط سه جنگ مخرب ويران شده است و ايران هم صدها مايل از آن فاصله دارد. فلسطينيها به سختي داراي يك نيروي مؤثر هستند. براساس يك ارزيابي كه در سال 2005 توسط «مركز مطالعات استراتژيك جافي» وابسته به دانشگاه تلآويو، صورت گرفت، «موازنه استراتژيك به طرز معنيداري به نفع اسرائيل است و اين شكاف كيفي ميان توانايي نظامي و نيروهاي باز دارنده آن و همسايگانش، همچنان پنهان مانده است.» اگر پشتيباني از توسري خور، يك انگيزه الزامآور است، در اين صورت ايالات متحده بايد از دشمنان اسرائيل حمايت بكند! به علاوه، اينكه اسرائيل يك كشور دموكراتيك است به وسيله ديكتاتوريهاي متخاصم محاصره شده، نميتواند كمكهاي آمريكا در سطح كنوني به آن را توجيه نمايد: بسياري از كشورهاي دموكراتيك در گوشه و كنار جهان وجود دارند، اما هيچ كدام از آنها چنين كمكهاي بيحد و حصري را دريافت نميكنند. برخي از جنبههاي دموكراسي اسرائيلي با ارزشهاي بنيادين آمريكا مغايرت دارد. اسرائيل به وضوح به عنوان يك دولت يهودي تأسيس شد و شهروندي در آن مبتني بر اصل خوني و خويشاوندي است. در چنين شرايطي، تعجب برانگيز نيست كه با يك ميليون و 300 هزار عرب، مثل شهروندان درجه دو رفتار ميشود. سومين مورد توجيه نيز به تاريخ رنج كشيدن يهوديان در غرب مسيحي و به ويژه در هولوكاست، مربوط ميشود. به خاطر اين كه يهوديان در طي قرنها آزار ديدند، بايد فقط در يك سرزمين مادري احساس امنيت كنند، اكنون بسياري از مردم آمريكا معتقدند كه اسرائيل شايستگي دريافت رفتار ويژه از جانب آمريكا را دارد. اين در حالي است كه اسرائيل نيز مرتكب جنايات تازهاي عليه بسياري از بيگناهان ديگر شده است: يعني عليه فلسطينيها.
حاميان اسرائيل به علاوه اينگونه القا ميكنند كه اين دولت در جستوجوي صلح بوده و در هر وضعيتي و حتي در شرايطي كه تحريك هم شده، از خود خويشتنداري زيادي نشان داده است. در مقابل، گفته ميشود كه اعراب دست به شرارت زيادي زدهاند. در حالي كه چنين نبوده است. بن گوريون اعتراف كرد كه صهيونيستهاي اوليه از خيرخواهي نسبت به اعراب فلسطيني كه در سرزمين خود مورد تجاوز قرار گرفته و ايستادگي ميكردند، دور بودند. صهيونيستها دولت خود را در سرزمين اعراب ايجاد كردند. ايجاد اسرائيل در سال 48-1947، به اقداماتي چون پاكسازي قومي، اعدامها، كشتارها و هتك نواميس توسط يهوديان انجاميد و رفتارهاي بعدي اسرائيل هم اغلب وحشيانه بوده و با هر گونه ادعايي در مورد ارجحيت اخلاقي آن ناسازگار بوده است. به عنوان مثال، بين سالهاي 1949 و 1956، نيروهاي امنيتي اسرائيل، 2700 تا 5000 نفر از اعراب را به قتل رساندند، افرادي كه اكثريت قريب به اتفاق آنها غير مسلح بودند. نيروهاي «آي دي اف» (نيروهاي دفاعي اسرائيل) صدها زنداني جنگي مصري را كه در دو جنگ 1956 و 1947 اسير شده بودند، كشتند؛ و در همان حال، در سال 1967، اسرائيل 000/100 تا 000/260 فلسطيني را از كرانه باختري تازه تصرف شده بيرون راند و 000/80 سوري را نيز از ارتفاعات جولان اخراج كردند.
در طي انتفاضه نخست،اي دي اف در بين نظاميان خود باتون توزيع ميكرد و آنها را تشويق مينمود كه استخوانهاي معترضان فلسطيني را بشكنند. شاخه سوئدي نجات كودكان برآورد كرد كه 600/23 تا 900/29 كودك، طي دو سال نخست انتفاضه بر اثر ضرب و جرح نياز به معالجات پزشكي پيدا كردند». تقريباً يك سوم آنها 10 سال و يا كمتر سن داشتند. واكنش به انتفاضه دوم، حتي خشونتآميزتر بوده است؛ «ها آرتص» در تيتر اول خود اعلام كرد كه «آي دي اف... دارد تبديل به يك ماشين كشنده ميشود كه كارآمدي آن عبارت است از دميدن ترس و وحشت، كه امري تكاندهنده است.» نيروهاياي دي اف در روزهاي نخست قيام (فلسطينيها) يك ميليون گلوله شليك كردند. از آن زمان، اسرائيل در مقابل هر اسرائيلي كشته شده، 3 تا 4 فلسطيني را به قتل رساند كه بيشتر آنها را افراد بيگناه تشكيل ميدادند؛ علاوه بر آن، ارزش دارد كه بدانيم، صهيونيستها با بمبهايي كه از فلسطين به انگليس انتقال داده شد تا در آنجا عمليات تروريستي انجام شود، مرتبط بودند. اسحاق شامير هم كه زماني يك تروريست بود و بعداً نخستوزير شد، اعلام كرد كه «نه قوميتهاي يهودي و نه سنت يهودي نميتواند تروريسم را به عنوان يك وسيله براي مبارزه ناديده بگيرند». توسل فلسطينيها به تروريسم نميتواند تعجببرانگيز باشد. فلسطينيها معتقدند كه آنها راه ديگري براي مجبور كردن اسرائيليها به دادن امتياز ندارند. همانطور كه ايهود باراك زماني تصديق كرد، اگر او به عنوان يك فلسطيني متولد ميشد، «به سازمانهاي تروريستي ميپيوست».
بنابراين، اگر نه دلايل استراتژيكي و نه الزامات اخلاقي نميتوانند علت حمايت آمريكا از اسرائيل باشند، ما چطور ميتوانيم اين مسأله را توضيح دهيم؟ فقط ميتوان گفت: توضيح آن به قدرت بيمانند لابي اسرائيل (در آمريكا) برميگردد.
* John Mearsheimer، پروفسور علوم سياسي و استاد دانشگاه شيكاگو
* Stephen walt، پروفسور روابط بين¬الملل و استاد دانشگاههاروارد